اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-01-23-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام در قرآن کريم


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 23-01- 99     

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
دلي سبز و تنابر داشت گلدان *** نگاهي خيره بر در داشت گلدان
دو رکعت ندبه خواند و منتظر شد *** نباريدي ترک برداشت گلدان

«اللهم عجل لوليک الفرج» سلام مي‌کنم به همه بينندگان عزيز، به سمت خداي امروز خوش آمديد. انشاءالله هرجا هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد. ايام را تبريک مي‌گويم. عيد ميلاد حضرت ولي‌عصر براي ما همچنان ادامه دارد و ماه، ماه شادي است. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. ايام و ميلاد قطب عالم امکان، حجه الله الکبري را تبريک مي‌گويم. انشاءالله اين ميلاد براي همه ما مبارک باشد و جذب ما را به سوي خداي سبحان بيش از پيش قرار بدهد و دلهاي ما را ولايي‌تر و الهي‌تر بکند و اين حال توجه ما فرج را نزديکتر بکند.
شريعتي: انشاءالله، قصه ما قصه حضرت موسي(ع) هست و نکات لطيفي که در سايه قرآن کريم مي‌شنويم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) در اين ايام با شوق بيشتري از خداي سبحان مي‌خواهيم که انشاءالله ما را از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت قرار بدهد. دلها امام زماني هست، انشاءالله اين از جانب خدا محقق شود و هرچه اين قابليت به وجود مبارک امام زمان بيشتر شود، نياز به سوي حضرت بيشتر احساس شود اجابت زودتر محقق مي‌شود.
براي اينکه در صف کساني که اظهار ارادت به امام زمان مي‌کنند، داخل شده باشيم نکته‌اي را عرض کنم. همه شنيديم که از خصوصيات بارز مکتب امام زمان گسترش عدالتي است که حضرت انجام مي‌دهد. «يَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً» حضرت زمين را پر از عدل و قسط مي‌کند بعد از اينکه پر از ظلم و جور شده بود. اين شدت از ظلم و جور به چه معناست؟ در تاريخ نقل شده که ظلم کم نبوده و سيطره ظالمان کم نبوده اما آن چيزي که وعده الهي است اين است که ظلم و جوري که ادراک شود حقيقت ظلم و جور است و الا آنجايي که احساس نمي‌شود، مردم به ظلم تن دادند. عادت کردند. بايد اين ظلم را فهميد، لذا کار انبياء اين بود که بيايند مردم را از عادت کردن به ظلم متنبه کنند. مثل کسي که بدنش بي حس است و سر شده است. اگر يکجايي هم زخم شود متوجه نمي‌شود و درد را احساس نمي‌کند. گاهي در اثر ظلم انسان بي حس مي‌شود و به ظلم عادت مي‌کند. اما در جريان کربلا حضرت با قيامشان اين ظلم را آشکار کرد، لذا بعد از جريان حضرت قيام‌هاي متعددي محقق شد و تا جريان امويان هم مدتي بعد سقوط کرد. يعني طولي نکشيد تا به سقوط رسيد. اين نکته مهم است که قبل از ظهور حساسيت جامعه جهاني نسبت به ظلم بالا مي‌رود و مردم احساس ظلم مي‌کنند. وقتي احساس ظلم کردي، قيام در برابر ظلم محقق مي‌شود. تا وقتي احساس ظلم نشده باشد قيام محقق نمي‌شود. لذا آماده پذيرش مي‌شوند و بخاطر اينکه اين ظلم ديده شود و احساس شود حتماً بايد نوري باشد که سياهي‌ها آشکار شود. وگرنه کسي که طولاني مدت در سياهي مانده اين ديگر برايش مفهومي ندارد. انشاءالله جمهوري اسلامي ما که پرده‌اي از آن ظهور است، نوري است که مي‌خواهد حساسيت به ظلم را آشکار کند. اگر با اين نگاه ديديم، به آن سمت حرکت مي‌کنيم که اين نوري باشد که ظلمت را آشکار کند.
مقام معظم رهبري در روز نيمه شعبان فرمودند: غرب وحشي در اين جريان خودش را بيرون ريخت. اگر معيار تن بود، وقتي که منافع بدن به خطر مي‌افتد ديگر انسان چيزي نمي‌شناسد. هر تني براي حفظ خودش قيام مي‌کند. اما اگر معيار علاوه بر تن نظام روح هم بود مي‌شود جمهوري اسلامي و مردم مسلمان ما ايثار مي‌کنند. حاضر است در مواقع خطر برود و به پرستاران ما و نظام بهداشت ما کمک بدهد تا بقيه به آرامش برسند و الا اگر فقط بدن باشد، به فروشگاه برسند هرکس زودتر غارت کند. ايثار نمي‌کند، لذا يک محموله ماسک را با اسکورت مي‌برند! اما در ايران مردم خودشان ماسک توليد مي‌کنند، اينجاست که حقيقت نور خودش را نشان مي‌دهد. آنهايي که مي‌گفتند: ظلم بايد فراگير شود، مي‌گفتند: جلوي ظلم را نگيريم، نگاه کنيم. اما کسي که مي‌گويد: ادراک نسبت به ظلم بايد زياد شود حساسيت به ظلم بايد زياد شود، حتماً اقدام مي‌خواهد و براي اين بايد خيلي کار کرد تا اين ديده شود و حساسيت به ظلم ايجاد شود. هرچه حق را آشکارتر کني ظلمت ظلم بيشتر ديده مي‌شود. قسط و عدل هم ادراک مي‌شود. اينها اخباري نيست و خبر از يک واقعه نيست و انشاء است که بايد به اين سمت حرکت کنيم.
شريعتي: نکات خوبي را شنيديم، در قصه حضرت موسي به جريان آشنايي حضرت موسي با جناب شعيب رسيديم.
حاج آقاي عابديني: از حضرت مهدي(عج) اذن مي‌گيريم که چشم و چراغ همه هستي هستند و اذن مي‌گيريم از حضرت موسي که شأني از شئون آن بزرگواران هستند و امروز هم صاحب تأثير هستند. بحثي که مطرح کرديم، رسيديم به جايي که موسي کليم آمد و خدمت شعيب رسيد و قصه‌اش را براي شعيب مطرح کرد. نکاتي را بگويم اول اينکه وقتي موسي کليم بعد از آن همه مسائل مختلفي که برايش پيش آمد، فرمود: «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» (قصص/24) اين بعد از اين بود که به سينه قبطي زده بود و او مرده بود و بعد اين صحراي سوزان سخت را طي کرد و بعد از اينکه آمد به اين دو دختر تنها کمک کرد و به تنهايي آب کشيد، جله پيش گفتم که حاجتش را حد نزد. اگر مي‌ديد همه اين توانايي‌ها را دارد در حالي که در سخت‌ترين شرايط هست، هنوز خسته راه است و چيزي نخورده و اينطور توانست کمک کند با قدرتي که خداي سبحان به او داده بود، به خداي سبحان مي‌گويد: «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» خدايا اگر کاري کردم و قدرتي دارم، اگر تحمل کردم اين صحراي سوزان را تا اينجا رسيدم، اگر به سينه آن مرد زدم و او مرد. اگر از چاه آب کشيدم، هر خيري دادي من فقير هستم. من مي‌دانم همه اينها به اذن و اراده شماست. اگر قوايي هست و توانايي دارم از خودم نمي‌بينم. لذا ديگاه موسي کليم دائماً ارتباط با خداست.
وقتي از مدين حرکت مي‌کند، همانجا مي‌گويد: خدايا تو هدايت سبيل براي من قرار بده. هرکاري رجل الهي مي‌کنند يک پوسته و يک هسته‌اي دارد. يک ظاهر و يک باطني دارد. يک سفر ظاهري و يک سفر باطني دارد. گاهي کارها و خوردن ما ساده ات، رفتن ما ساده است، کاري مي‌کنيم يک کار ساده است اما اولياي الهي هر کارشان يک ظاهر و باطن دارد. عمق دارد، در همين سطح ظاهري باقي نمي‌ماند. لذا تمام گفتگوهايي که موسي کليم انجام مي‌دهد «قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ» (قصص/17) خدايا به من قوت دادي، اين قوت من پشتوانه براي مجرمين نشود. مجرم در درگاه الهي خطاکار است. خدايا بايد تو کمک کني در جاي غير به کار نگيرم. خدايا تو نجات بده، «رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِين‏» (قصص/21) ، «َعَسى‏ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ» (قصص/22) در هر فرازي ارتباط با خدا هست. عمق رابطه را با اين نگاه الهي بيان مي‌کند. «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» وقتي شعيب وعده مي‌دهد که اينجا نجات پيدا کردي و در امان هستي، قرارداد مي‌بندد براي ازدواج و کار موسي کليم، وقتي يک کاري را مي‌کنيم بسم الله الرحمن الرحيم مي‌گوييم و اين خوب است، اما موسي کليم توجه دارد و وجودش بسم الله الرحمن الرحيم است. يعني واقعاً خدا را در اين کار مؤثر مي‌بيند. با نام او آغاز و پايان کار است. خوب است اين بسم الله را هم مي‌گوييم. لذا سراسر زندگي موسي کليم با اين نگاه الهي است. اين يک رجل موحد مي‌شود و توحيد مجسم است. موسي کليمي که هنوز به مقام رسالت نرسيده است. کسي که مي‌خواهد براي رسالت الهي آماده شود چقدر زندگي بايد توحيدي باشد. ما که ادعا مي‌کنيم مي‌خواهيم مبلغ دين الهي باشيم، مي‌خواهيم در مسير انبياء و ائمه حرکت کنيم چقدر بايد زندگي ما توحيدي باشد. هرکسي در هرجايي هست موظف است توحيد مجسم باشد.
نکته ديگر اين است که تکرار مي‌شود تاريخ به گونه‌اي که افرادي که زندگي و افکارشان و کارهايشان تکرار ماسبق است ولي با عمق بالاتر، حوادثي که در گذشته اتفاق افتاده براي افرادي بعدي محقق مي‌شود و آن گذشته يک سرمايه‌اي براي آينده است تا اين بداند کساني که خطا انتخاب کردند نتيجه تجربه‌هاي گذشته سرمايه ما مي‌شود. وقتي به آن واقعه مي‌رسد درست انتخاب کند. دو نگاه مطرح است يکي اينکه براي اقوام و افراد تکرار مي‌شود. نکته دقيق‌تر اين است که براي يک فرد در زندگي، گاهي ابتداي زندگي با انتهاي زندگي تکرار وقايعي است. در نگاه اول سرگذشت بعضي عيناً با سرگذشت بعضي ديگر تطابق پيدا مي‌کند يک تشابهاتي بين انبياء زياد است، در روايت داريم آنچه در امت بني اسرائيل اتفاق افتاده، حتماً محقق مي‌شود حتي جزئياتش. يک تشابهي بين حضرت موسي با حضرت يوسف(ع) هست،    بعضي را ذکر کنم. يکي اينکه زندگي هردوي اينها مدتي در کاخ بود. حضرت يوسف در کاخ عزيز مصر و موسي کليم در کاخ فرعون، زندگي در کاخ به انتخاب     خودشان نبود. يوسف به عنوان برده و موسي به عنوان کودکي که از آب گرفتند.
پدر و مادر هردو مبتلا به فراق شدند. يعني پدر و مادر يوسف(ع)، حضرت يعقوب با آن فرق سوزناک و پدر و مادر موسي کليم با اينکه خداي سبحان وعده داد، ما او را برمي‌گردانيم، اما پدر و مادر موسي(ع) حق ابراز کردن اينکه پدر و مادر او هستيم را نداشتند. به عنوان دايه محسوب مي‌شدند. غير از اينکه دوباره موسي کليم پس از مدتي به فراق بيشتر مبتلا شد. هردو به پدر و مادرشان رجوع کردند، هم يوسف برگشت و پدر و مادر را ديد. اين نکته‌ها اتفاقي نيست. تمام اينها برنامه‌ريزي شده است. لذا بايد بين اين تشابه‌ها ارتباط ايجاد کرد و خداي سبحان هدف دارد.
هردو به فتنه ديگران مبتلا شدند. حضرت يوسف به فتنه برادرها مبتلا شد و حضرت موسي به فتنه فرعون و زندگي در بين اينها مبتلا شد. فرعون باعث شد که او از پدر و مادر جدا شد. آنجا برادرها فتنه کردند و يوسف را جدا کردند. هردو يک زن کاخ نشين در زندگي‌شان نقش داشت. حضرت آسيه که نقش مثبت داشت و براي حضرت موسي مادري کرد و مؤمن به او مي‌شود. در آنجا زليخااست که در دوراني که عاشق مي‌شود يوسف را تا زندان مي‌کشد و سالياني يوسف در زندان مي‌ماند. نکته ديگر اينکه هردو فرزند خوانده مي‌شود، آنجا عزيز مصر مي‌گويد: «عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدا» (يوسف/21) او را فرزند خود بگيريم. اينجا آسيه مي‌گويد: او را فرزند خود بگيريم. هردو سبب نجات عده‌اي شدند با اينکه در مقابلشان بودند، در داستان حضرت موسي(ع)، آسيه نجات پيدا کرد. در قصه يوسف(ع) عزيز مصر و زليخا نجات پيدا کردند.
يکي ديگر از خصوصيات اين هست که هرکس اين دو را مي‌ديد به اينها علاقه‌مند مي‌شد الا شخصي که قسي بود چون فرعون، همسر فرعون با گفتن «لا تَقْتُلُوه‏» (قصص/9) برادر يوسف لاوي هم در بين برادرها با گفتن «لا تَقْتُلُوه‏» يوسف را نجات داد. هردو تا مرز کشته شدن رفتند. هردو قدرت نمايي خدا بود. هم موسي(ع) قدرت نمايي خدا بود و هرچه فرعون از کودکان کشت، آخر در دست خودشان اين کودک را پرورش دادند. يوسف را در چاه انداختند و عزيز مصر شد. اما شباهت‌هاي يک فرد با همديگر که بعضي فکر مي‌کنند ما قصدمان قصه‌گويي است. ما قصدمان نکته‌هاي تربيتي و توجه عميق معرفتي است. دنبال اين هستيم که بعضي از اين ظرافت‌ها را مطرح کنيم. همه اينها سنت‌هاي الهي حاکم بر زندگي انسان است، اين قواعد را تحليل مي‌کنيم تا زندگي مطابق قواعد و سنت‌هاي الهي شکل بدهيم.
در رابطه با اينکه ممکن است اين تکرارها در زندگي يک فرد صورت بگيرد، حضرت موسي وقتي سراغ خضر(ع) رفت و نظام تربيتي را پيدا مي‌کرد، سه واقعه را خضر براي او پيش آورد يکي اينکه حضرت خضر کشتي را سوراخ کرد و بعد به غلام نوجواني رسيدند که حضرت خضر غلام را کشت، به شهري رسيدند تقاضاي غذا کردند، کسي چيزي نداد و خضر آستين بالا زد و به موسي گفت و ديواري را به پا کردند. موسي(ع) اعتراض کرد، وقتي بنا شد جدا شوند حضرت خضر سرّ اين سه کار را بيان کرد و پيغمبر اکرم(ص) نکته‌اش را فرمودند: اگر برادرم موسي صبر مي‌کرد، اين سه واقعه‌اي که براي موسي کليم رخ داد، سه واقعه‌ي زندگي موسي بود که در اينجا حضرت خضر برايش متجلي کرد. تکرار وقايع سابق موسي بود با جلوه ديگري، اگر صبر مي‌کرد صدها واقعه از زندگي‌اش را نشان مي‌داد. تبييني که از اين سه واقعه کردند، سوراخ کردن کشتي که چون غاصب مي‌آمد کشتي سالم را غصب مي‌کرد، همان بود که موسي کليم را در آب انداختند. در آب انداختن هلاک شدن است اما اينجا سوراخ کردن کشتي نجات موسي را به دنبال داشت. تشابه کشتي با صندوق، او را سوراخ کردند تا سالم بماند، او را در آب انداختند تا سالم بماند.
کشتن غلام، تناسب داشت با قتل قبطي که موسي کرد. همانطور که آنجا اراده الهي بود در اينکه او کشته شود، خضر نشان داد که وقتي اين قبطي را کشتي، اراده خدا در تو متجلي شد. آن قبطي با هول دادن تو کشته شد. سومي اقامه ديوار بود، وقتي غذايي به اينها ندادند، گفت: چرا لطف مي‌کني؟ اين هم شبيه گوسفندان شعيب بود که اين آمده گرسنه و تشنه هيچ چيزي ندارد، بدون اينگه چشم داشتي داشته باشد، آمد سر چاه آب کشيد. خضر با اين کار سه واقعه از زندگي خودش را به او نشان داد که محقق شده بود. ما در زندگي‌مان خيلي وقايع پيش مي‌آيد که اگر برگرديم، وقايع بعدي با هم تشابه دارد و وقايع بعدي بسياري جزاي وقايع قبلي است. «كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ‏ مُتَشابِهاً» (بقره/25) اين را قبلاً هم داشتيم، منتهي قبلاً عمل بود. مي‌فهمد هر عملي با نتيجه‌اش تشابه دارد. هر عمل صالحي که جلوي ما قرار مي‌گيرد، عمل صالح است. يک نگاه اين است که عملي است و جزايي دارد، يک نگاه اين است که عمل مرتبط با اعمال ديگر ماست. نگاه سومي که هست اين است که هر عمل صالحي مرتبط با مقام ولايت است. شجره طوبي تنه‌اش تنه ولايت است و در خانه‌ي اميرالمؤمنين است، شاخه‌هايش در خانه مؤمنين است و همه حسنات است. اگر کسي فقط سرشاخه را ديد و ارتباط را نديد، او هم به اين خير دست زده اما ضرر کرده چون اين عقبه را نديده است. در زمان ظهور اين حقيقت براي همه آشکار مي‌شود که تمام اعمال صالحي که در دوران عمرشان پيش آمده بود، حقيقتاً اين عمل صالح رؤيت امام بوده است. لذا او را مي‌شناسند و غريبه نيست. چون در عمل صالح با او ارتباط برقرار کرده بودند. اگر کسي با اين نگاه به عمل صالح نگاه کند، غيبت برايش مطرح نيست. چون از همان ساعت اول که مؤمني را مي‌بيند، خنديدن به او، سلام به او خدمت به امام زمانش و لقاء به امامش است.
اين نگاهي است که دوران غيبت مي‌خواهد ما را از احکام بدن عبور بدهد به باطن حقيقت، تعبير هست که امام زمان خورشيد پشت ابر هست که تمام تلألؤ و آثارش است، قرص خورشيد ديده نمي‌شود. روز و شب را تشخيص مي‌دهيم اما قرص خورشيد را نمي‌بينيم. انسان اول از حس شروع مي‌کنم، اول عمل صالح را گسسته مي‌بيند، اما يواش يواش عميق شود، بفهمد اين يک لايه ظاهر است. سير ارتباطات که بين تکرار و در زندگي افراد يا اقوام هست، مي‌خواهد انسان را سوق بدهد از جمله در نظام حسنات که ولايت اميرالمؤمنين در روايات «الحسنه بالله» آمده است. يا «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ‏ وَ فَرْعَهُ‏ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ» هر خيري که مي‌شود شما اول و آخرش هستيد، اصل و فرعش هستيد. نه فقط اصلش هستيد فرعش هم شما هستيد. يعني از شما نشأت گرفته که به شما رجوع مي‌کند و تقدير ما از جانب شماست و عرض اعمال ما بر شماست. دائماً مرحله به مرحله از جانب آنها به ما مي‌رسد، اراده خدا وقتي به ما مي‌رسد به سوي شما نازل مي‌شود و از شما به سوي ما مي‌رسد. انسان مي‌بيند که اين از جايي مي‌آيد که نيکوتر از يک پدر مهربان است. مي‌داند آن پدر مهربان اين تضرع هم دوست دارد.
هر بلايي از تو آيد رحمتي است *** عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد
آنوقت آدم مي‌بيند هرچه از او مي‌آيد، نيکوست و اين زندگي و نگاه انسان را تغيير مي‌دهد. رسيديم به اينجا که حضرت موسي خدمت شعيب نبي رسيد، «وَ قَصَّ عَلَيْهِ‏ الْقَصَصَ‏» روايت زيبايي ذيلش آمده که شعيب(ع) منتظر بود، گمشده داشت که خدا به او وعده داده بود. وقتي موسي(ع) قصه‌اش را گفت، من موسي بن عمران هستم و نَسَبش را گفت تا به لاوي و يعقوب و اسحاق و ابراهيم خليل رسيد. اينجا شعيب خيلي شکفته شد که وعده الهي محقق شد، وقتي رسيدند، يکي از اين دخترها از ابتدا که موسي را ديد، قدرت موسي را که ديد و کار بي منت او را ديد، محبت موسي در دل او رفت. انسان عبيد احسان است، لذا مي‌گويند: اگر مي‌خواهيد ديگران را دعوت به حق کنيد سعي کنيد احسان کنيد. منتهي احسان را براي خدا بکنيد. لذا اينجا موسي کليم بي دغدغه و بدون چشم داشت کمک کرد. اما يکي از اين دخترها دلش گير کرد. لذا وقتي نزد پدر آمد و قصه‌اش را گفت، موسي مي‌خواست خداحافظي کند و برود، اين دختر گفت: «يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْه» (قصص/26)
يک نکته ديگر هم اين بود که دختر خانم‌ها به ضروره اين کار را مي‌کردند، سخت بود برايشان، لذا دنبال اين بودند که يک فرد اميني را پيدا کنند، «قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ‏ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ» (قصص/26) تا اين را ديد، «قالَ إِنِّي أُرِيدُ» ديد دل بسته شده است، دو دختر هم دارد، اگر بخواهد موسي(ع) را استخدام کند، دو دختر جوان دارد. شغل را مؤخر از ازدواج قرار داد. اصل را «أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ» (قصص/27) يکي از اين دو را به عقد تو درمي‌آورم. «عَلى‏ أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ» به شرط اينکه هشت سال براي من کار کني. موسي کليمي که وليعهد فرعون مي‌خواست بشود، اينجا مي‌آيد مي‌خواهد کارگر اجير شود. اما ناراحت نمي‌شود. نبوت غير از رسالت است. نبوت عام‌تر و رسالت اخص است. موسي کليم وقتي در خروج از مدين به سمت مصر مي‌رفت، رسول شد، لذا نبوتش ممکن است قبل از اين محقق باشد. اگر هم نبي نبود ملهم بود به ارتباطات الهي، حتي در اين سفر چند روزه ملک الهي همراهش بود و گفتگو داشتند. «فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ وَ ما أُرِيدُ» اولاً سال را براساس سال مقدس قرار داد. حج يک زماني است در هر سال که زمان ثابتي دارد. ما ذي الحجه داريم، از قبل اين بوده است. لذا ماه‌هاي حرام از قبل بوده و اسلام آن را تأييد کرد. اينجا سال را با حج سرشماري مي‌کند که حتي همين يک امر مقدسي باشد. يعني انسان در زندگي مي‌تواند هر کاري را به امر مقدسي گره بزند. سال و ماه و نوع قرارداد را طوري قرار بدهد که به امر مقدس گره بخورد. بعضي شراکت و شروع زندگي‌شان را مي‌توانند در زمان مقدسي قرار بدهند. اينها وقتي گره مي‌خورد خيلي آثار پيدا مي‌کند. لذا هشت حج، يا ده، هشت را اقل و ده را اکثر قرار داد. به موسي اختيار داد انتخاب کند.
وقتي انبياء گفتگو مي‌کنند نبايد ساده گذشت، شعيب نبي است، مي‌گويد: هشت يا ده سال، اين مقدار دو واقعه درونش اتفاق مي‌افتد. يک واقعه اين است که سر هشت سال آن فرعوني که در مقابل موسي(ع) درآمد و موسي او را کشت، از دنيا مي‌رود. وقتي آنجا از دنيا مي‌رود شعيب از هشت سال پيش طوري قرارداد بست که وقتي اين فرعون از بين رفت، مانع برگشتن موسي برطرف شد، بتواند برود. لذا قرار را هشت سال گذاشت و دومي را ده سال، ده سال، چهل سال موسي تمام مي‌شود. سي سال در مصر بود، ده سال وقتي تمام مي‌شود، بعث به رسالت انبياء در چهل سالگي بود و اين وقت رسالت موسي(ع) مي‌شود، هشت وقت مردن آن فرعون است و ده وقت رسالت موسي(ع) است. اين هشت يا ده دو واقعه عظيم است، يکي اينکه مي‌تواني بي دغدغه برگردي و تحت تعقيب نباشي و سر ده سال هم بعثت تو محقق مي‌شود و موسي کليم ده سال را انتخاب مي‌کند.
در نماز ايام ذي الحجه مي‌گوييم: «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ» (اعراف/142) چرا سي و ده؟ چه ربطي به زندگي موسي دارد؟ زندگي موسي سه برهه چهل ساله است. موسي کليم يک برهه چهل ساله‌اش نزد فرعون بود، آمد نزد شعيب و اين سي سال شد چهل سال، اين قبل از رسالت است. بعد که رسول مي‌شود، چهل سال اين رسالت طول مي‌کشد در بين مردم مصر تا اينها را دعوت مي‌کند در مقابل فرعون چهل سال طول مي‌کشد تا بعد عبور محقق مي‌شود. عبور از دريا هشتاد سالگي موسي کليم است و دوباره بعد از اينکه امر الهي را در بني اسرائيل براي ورود به شهري که خدا وعده داده بود اطاعت نمي‌کنند دچار سرگرداني مي‌شوند. چهل سال هم در تيه بودند، موسي اواخر دوران تيه از دنيا مي‌رود. دوره اولش دو فراز دارد، يک سي سال و يک ده سال دارد. اينها خيلي زيباست و هرکدام يک سازندگي براي موسي داشت، اينها در زندگي ما هم هست ولي توجه نداريم. گاهي خدا اين خواب و غفلت را از زندگي انبياء برمي‌دارد و به ما نشان مي‌دهد. حتي اگر روي ديوار حکمتي نوشته، براي شما موعظه است. هيچ چيز نيست مگر اينکه براي تو موعظه باشد. حتي همين بهار، اين نگاه به زندگي انبياء که آدم ببيند و بفهمد زندگي ساده نيست. انسان موجود عجيبي است و خدا با او گفتگو مي‌کند. اگر انسان غافل شود چقدر ضرر کرده است. لذا الآن هم که دوران بيماري است يقين بدانيم خداي سبحان براي پس از اين خيلي تحفه‌ها در نظر گرفته است. اينجا رحمت مردم که جوشيد و به هم کمک کردند، رحمت الهي را نازل مي‌کند. درست است غصه‌هايي پيش آمد اما ذخاير عظيمي را از جهات متعدد در پي دارد، کار اين بيماري اين است که انسان را واکسينه کند نسبت به بيماري بالاتري، ابعاد مثبت و منفي او بعدها نمود پيدا مي‌کند. وقتي موسي(ع) با خضر خداحافظي کرد وقتي خداحافظي فوايد آن چند واقعه آشکار شد و خيلي از وقايع بعد از اينکه دوره‌اش مي‌گذرد معلوم مي‌شود خداي سبحان چه سرمايه‌اي را براي انسان ذخيره کرده بود.
ما براي کساني که از دنيا مي‌روند چون قائل هستيم که جسد مؤمن حرمت دارد و روحاني مي‌شود لذا خدمتي که عزيزان ما براي خدمت به اجساد مؤمنين مي‌کنند، در مقابل کساني که حفره‌هايي مي‌کنند و گورهاي دسته جمعي مي‌کنند يا اجساد را آتش مي‌زنند، يا رهايش مي‌کنند، چقدر تفاوت مي‌کند، با عشق بدون اينکه وظيفه‌شان باشد انجام مي‌دهند. ماه شعبان هست صلوات بسيار بفرستيم، زيارت و صلوات شعبانيه را بخوانيم.
شريعتي: از همه عزيزاني که در اين راه مبارزه با بيماري، پيش قدم شدند و تلاش مي‌کنند صميمانه قدرداني مي‌کنيم.