اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

98-12-24-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام در قرآن کريم


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 24-12- 98     
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بيننده‌هاي خوب و نازنين‌مان، انشاءالله هرجا که هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم. (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله همه ما جزء ياران و سربازان و سرداران حضرت ولي‌عصر باشيم. انشاءالله به برکت ماه رجب که ماه ولايت هست و در آن هستيم، اشتغالات ديگر کاري نکند از رحمت ماه رجب غافل شويم.
شريعتي: انشاءالله سال پيش رو سال سلامتي و عافيت براي همه باشد.    آخرين هفته سال 98 را تجربه مي‌کنيم، بر همه شما مبارک باشد. قصه حضرت موسي(ع) و نکات حاج آقاي عابديني را خواهيم شنيد.        
حاج آقاي عابديني: در ابتدا يک نکته را به عنوان تذکر بگويم که نزديکترين راه رسيدن به خداي سبحان از راه ولايت ولي الهي است و نزديکترين راه رسيدن از راه ولايت بين مؤمنين است يعني وقتي انسان با ارتباط بين مؤمنين رابطه برقرار مي‌کند طبق روايات نزديکترين راه رسيدن به ولايت ولي است، اين نگاهي که ما در ارتباط مؤمنين با همديگر مي‌توانيم سرعت سير رسيدن به قرب ولي الهي پيدا کنيم. امام رضا(ع) در حديث به عبدالعظيم حسني سفارش مي‌کنند که شيعيان ما را امر کن که با همديگر رفت و آمد داشته باشند و اين نزديک شدن به من است. نزديکترين راه تقرب به ولي الهي است و ولايت بين مؤمنين نازله ولايت با ولي الهي است. اين محبت و ولايتي که مي‌خواهد شکل بگيرد، وزنه‌اي که نظير و شبيه به آن است ولايت بين مؤمنين است.
از اين دست روايات داريم، علاوه بر نزديک شدن به ولي الهي، نزديک شدن به خداي سبحان هم هست، امام صادق(ع) در حديث قدسي از قول خداي سبحان مي‌فرمايند: کسي که در راه خدا برادرش را زيارت کند، مرا زيارت کرده است.«إِيَّايَ زُرْتَ‏ وَ ثَوَابُكَ‏ عَلَيَّ وَ لَسْتُ أَرْضَى لَكَ ثَوَاباً دُونَ الْجَنَّةِ» ثواب اين کارت بر عهده من است و کمترينش بهشت است. بالاترينش ولايت و قرب الهي است که بالاتر از اين حرف‌هاست. اين رابطه‌ها هميشه براي ما مقدور بود اما يکوقتي از جهت منع و لزومي که شرعا و عقلاً هست بايد محروم شويم. مثل الآن بواسطه اين عارضه مراودات ما محدود شده ولي قدري باقي است. اگر کسي در خانه هست، در خانه با همديگر هستند. انسان اگر جايي که مقدور هست را قدر دانست، به هر دليلي که اين محدوديت ايجاد شده، چه مقصر باشيم چه نباشيم، اگر مقداري که مقدور است درست انجام داديم خداي سبحان فرموده تمام رحمت‌هايي که در ارتباط عمومي بود را براي شما جبران مي‌کنم. امکان ندارد ارتباط حضوري داشته باشيم، با پيامک و تلفن ارتباط داشته باشيم. مي‌شود از هم تفقد کرد و احوالپرسي کرد.
روايت زيبايي است که مي‌فرمايد: يک نفري ديدار برادر مؤمنش مي‌رفت، خدا ملکي را فرستاد. گفت: کجا مي‌روي؟ دارم به ديدار برادرم مي‌روم. گفت: کاري داري مي‌روي؟ گفت: نه، گفت: پس براي چه مي‌روي؟ گفت: من دوستش دارم براي همين مي‌روم که او را ببينم. اين ملک از جانب خدا مأمور بود که اين سؤال‌ها را بپرسد و بگويد: خدا مرا به سوي تو فرستاد تا بگويد: خدا هم تو را دوست دارد چون تو برادر مؤمنت را دوست داري. اگر ما در اين دوره‌اي که محروميت ايجاد شده، اين حجاب عادت شکسته شود و انسان حسرت بخورد چرا اين رابطه‌ها را ندارد. اگر انسان متنبه شود و اين رابطه‌ها را بيش از پيش قدر بداند، تا جايي که مي‌تواند محقق کند. اگر اين کار را کرد اولاً جبران شده است و گذشته‌اي که به غفلت گذشته را هم خداي سبحان جبران مي‌کند.
انتقال ديگر اين است که ما در حجاب و غيبت امام زمان هستيم اما گاهي اين غيبت براي ما عادت مي‌شود و توجه به اينکه اين غيبت هست، نداريم. اين جريان که پيش مي‌آيد اگر يک راه انتقالي شد که يکي از عادت‌ها از اينکه غيبت در ديدار با مؤمنين هست، به محروميتي که از ديدار امام زمان داريم منتقل شويم. چه برکاتي را در غيبت از دست مي‌دهيم. اگر اين حال حسرت در وجود انسان ايجاد شود جبران حسرت‌هاي غيبت است که در گذشته نخورده است. خداي سبحان عالم را عالم تضاد قرار داده تا حجاب عادت ايجاد نشود، بدترين حجاب‌ها، حجاب عادت است که رحمت را براي انسان، نقمت مي‌کند. گاهي نقمت را براي انسان عادت مي‌کند. وقتي يک تفاوتي ايجاد مي‌شود همين تفاوت يکي از مزايايش مي‌تواند انتقال به عبور از حجاب عادت باشد، يکي همين نعمت ارتباط با مؤمنين و يکي عدم حضور امام را آدم احساس کند و حسرتش ايجاد شود. انشاءالله خداي سبحان محبت ما را نسبت به دوستانش بيشتر کند، حجاب عادت عدم حضور ولي‌اش براي ما عادت نشود. خيلي پيش بيني‌ مي‌کنند همراه سختي حتماً راحتي است، اگر حق سختي را درست رعايت کنيم، انشاءالله خداي سبحان همراه با سختي که ملت و مؤمنين تحمل مي‌کنند گشايش‌هايي را ايجاد کند و سال 99 راحت‌هاي زيادي از جانب خدا براي ما ايجاد شود.
در قصه حضرت موسي(ع) بوديم، اولاً اين نگاه که در قرآن کريم قصه يک قصه تاريخي زماني نيست و کاملاً يک حقيقت انساني الهي را خدا طي مي‌کند. اگر در جايي هم سير زماني‌اش رعايت شده، اينها در همان راستاست. همه قصه‌ي الهيت موسي را مي‌گويد. يعني قصه شخصي به نام موسي نيست، دارد يک الگو و اسوه و يک طريق الهي را بيان مي‌کند و در تمام جزء جزء قصه، خداي سبحان فقط در صدد القاي سلوک الهي است. اگر با اين نگاه به قصه نگاه کنيم هيچ جايي از قصه براي ما حالت عادت نمي‌شود. سير تن نيست و سير نظام روح است. لذا در هر کدام از اينها آن سير روحاني و سلوک الهي قطعاً ديده شده چنانچه در تولد موسي کليم ديديد چقدر مسائل توحيدي عظيمي محقق شد و مسائل با برکتي ديده شد. يک دوران سي ساله‌اي موسي داشت که از آغاز تلوش بود تا وقتي که به آن قتل منجر شد و پس از آن قتل موسي کليم مجبور شد کم کم بار سفر ببندد و فرار کند.
يک درگيري بين دو نفر پيش آمد، يک نفر از فرعوني‌ها و يک نفر از بني اسرائيل که آن هم از کساني بود که در بني اسرائيل شناخته شده بود، خبرهايي داشت جزء افرادي بود که در جلسات سري بني اسرائيل شرکت مي‌کردند و آن فرعوني با اين گلاويز شده بود تا ببرد دربار فرعوني و بفهمند منجي کيست؟ در افراد شاخص بني اسرائيل، حدودي از اين مسأله معلوم شده بود و عده‌اي تصميم گيري مي‌کردند. اين شخص سامري بود و جزء اولين ايمان آورندگان به موسي بود و جزء رهبرهاي بني اسرائيل بود. سامري يک شخصيتي بود و در بني اسرائيل نفوذ داشت، اما در عين حال با توجه به اينکه آيات اول در مورد اين مسأله که هنوز موسي ادعاي نبوتي نکرده و هنوز مخفي است، نشان مي‌دهد اين شخص يک قدري مشکل داشت. موسي کليم در جريان نزاع رسيد، اينجا موسي به دام افتاد. از دستش در رفت و «ظلمتُ نفسي» گفت. آيا اينگونه است که موسي به دام افتاد، يا موسي کليم در اينجا به دام نيفتاد. بني اسرائيل به پشتوانه موسي کليم که از اينها پشتيباني مي‌کرد در دربار فرعون، علي بن يقطين در دربار عباسيان بود و مشکل گشاي شيعيان امام کاظم بود و چه مشکلاتي را برطرف مي‌کرد، از طرف امام هم مأموريت داشت، موسي کليم هم اميدي بر بني اسرائيل شده بود. بني اسرائيل با بودن موسي خيلي گره گشايي شده بود براي بني اسرائيل و همين باعث شده بود که يک قدري بني اسرائيل حالتشان قوي‌تر باشد. اين شخص وقتي با اين فرعوني برخورد مي‌کند سر و صدا مي‌کند. چون اين خبر داشت که موسي منجي است، وقتي موسي را ديد صدا زد موسي را براي کمک که به کمکش بيايد.
سامري در جلسه سران بني اسرائيل که هارون بود و سامري بود و قارون بود، پولدارها و غيره بودند، خواص دوره بودند، جلسات مخفي داشتند. مي‌دانستند موسي کليم منجي است که در دربار فرعون است. اينجا دوران تقيه است و نبايد اظهار مي‌کرد. فرعون به موسي اعتماد پيدا کرده بود، موسي برايش جاذبه پيدا کرد، قدرت و تفکر موسي باعث شده بود که اميد جانشيني آينده فرعون بود بايد خيلي دوران تقيه رعايت کند تا سعايت‌ها به نتيجه نرسد، اينجا بود که با کاري که پيش آمد، حتي اگر موسي را مي‌ديد، چون مي‌دانست يک چنين جرياني است، او نبايد تقاضاي کمک مي‌کرد. نبايد درگيري ايجاد مي‌کرد چون دوران تقيه بود. زمان انقلاب خيلي‌ها نزد امام رفتند، گفتند: مبارزه مسلحانه، امام فرمودند: نه! مبارزه مسلحانه را تأييد نکردند. امام روشي داشتند و مي‌دانستند راه نزديکتري در کار است، نه اينکه مبارزه مسلحانه رد شده باشد، اما مي‌دانستند اين مرحله، مرحله مبارزه مسلحانه نيست. لذا اگر مبارزه مسلحانه به صورت عمومي‌تر شکل مي‌گرفت، پيروزي انقلاب تأخير مي‌افتاد. يعني شاه قدرت سرکوبش بالاتر مي‌رفت، اينکه مردم بدون سلاح آمدند در وجهه جهاني عکس العمل داشت. اما اگر مسلحانه بود قطعاً سرکوبش مجوز داشت و آب هم از آب تکان نخورد. اينجا موسي کليم جريان را آماده مي‌کند تا ذره به ذره هم بني اسرائيل اعتمادشان به هم بيشتر شود و بتوانند تشکل خود را قوي‌تر کنند، هم فرعوني‌ها خطر برخورد با بني اسرائيل را بيشتر احساس کنند و هم از درون فرعوني‌ها موسي کليم مدافع بني اسرائيل باشد به عنوان نيروي فرعوني و از او بترسند. اين جرياني که يک نفر بدسليقگي کرد و ثانياً بايد اينجا تحمل مي‌کرد، حالا که درگير شد نبايد موسي را صدا مي‌زد که کمک بيا که موسي که به عنوان مدافع مظلومين شناخته شده بود اگر نمي‌آمد با توجه به اينکه اين شخص کسي بود که از درون اسرار موسي خبردار بود، ضعيف النفس هم بود. اگر لو مي‌رفت،تشکيلات موسي کليم لو مي‌رفت و تمام نيروهاي خواص لو مي‌رفت. اين جريان که موي کليم وسط ميدان آمد بايد مي‌شد وگرنه کار سخت‌تر مي‌شد.
ضعف يکي از افراد شاخص باعث شد اين مجبور شود دخالت کند اما برخورد موسي کليم با آن شخص که قصد هول دادن او را داشت، اما موسي يک آدم قدرتمندي است و به زمين خورد و منجر به قتل او شد. کسي ديگر اينجا نبود و اين قتل براي موسي نقشه اول را به هم زد. لذا بلافاصله در کلمات موسي کليم در قرآن کريم، سوره قصص دارد «وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلى‏ حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ» او استغاثه کرد و تقاضاي کمک کرد. «عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ» (قصص/15) موسي با کف دست به سينه آن شخص زد و به زمين افتاد و از دنيا رفت. موسي کليم اين نزاع را از عمل شيطان دانست. قرار نبود نزاع صورت بگيرد، عملي که قرار بود سر سي سالگي فرج محقق شود، عقب افتاد با يک عمل ناپسند کسي که موقعيت شناسي از مؤمنين نکرد. در بين مؤمنين گاهي ممکن است کارهايي بکنيم بعضي وارد نيستند. مي‌گويند: چرا فلان جا دخالت نمي‌کنيم؟
زماني که حمله آمريکا به عراق شد، يک عده گفتند: صدام، حر بن يزيد رياحي است. مقام معظم رهبري تدبير کردند اين حيله است که ما را وسط بکشند. نه صدام را پشتيباني مي‌کنيم، نه آمريکا را تحسين مي‌کنيم. به آيت الله حکيم هم فرمودند: شما دخالت نکنيد. اين تيزبيني الهي است و بعد معلوم شد همه نقشه بود و مسأله سقوط کرد. فقط مي‌خواستند عده زيادي از شيعيان کشته شوند. موسي کليم دست آنها را خواند اما يکي از شيعيان خرابش کرد. موسي کليم وارد کار شد، مي‌فرمايد: «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ» شيطان هميشه با دستکاري جاهلان کار را خراب مي‌کند.
«قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (قصص/16) ما نمي‌خواستيم اين کار را کنيم اما با اين جريان کار به اينجا کشيد. خدايا آثار اين ظلم را بپوشان. از حالا به بعد کار سخت شد. ما در دايره دنيايي آمديم که از حالا به بعد کار سخت مي‌شود. خدايا من به مشکل دچار شدم. غفران يعني پوشاندن، خدايا آثاري را بر من بپوشان. اين جريان باعث مي‌شود وقتي که بين فرعونيان مشهور شود که موسي کسي را کشت بدون اينکه محاکمه شود، اين کشتن راه ايمان خيلي‌ها را مي‌بندد. راه دعوت موسي کليم را مي‌بندد. موسي اگر اين شخصي که کشتي لحظه‌اي ايمان در دلش وارد شده بود از تو نمي‌گذشتم اما لحظه‌اي ايمان به خدا در دلش وارد نشده بود. حتي دارد که اين جزء کساني بود که فرزند کشي را ترويج و اقدام مي‌کرد. يعني جرمش قتل بود، اما اينجا به دست موسي در اين موقعيت نه! «فاغفرلي» خدايا آثار اين را بر من بپوشان که اين باعث نشود نقشه‌اي که در رابطه با رسالت من کشيدي و نبوت را براي من قرار دادي، مانع براي اين نشود. بلافاصله خدا آمرزيد.
در ادامه قصه در سوره شعرا، در برگشت از مدين موسي وقتي مي خواهد به عنوان رسول اولوالعزم منتخب شود، مي‌گويد: اينها گناهي از من در رابطه با خودشان مي‌بينند که من کسي از اينها را کشتم. لذا اگر به عنوان رسول بروم، در حالي که اين بار گناه را بر دوش من مي‌بينند، اين اگر ديده شود حرفم اثر ندارد. لذا خداي سبحان مي‌فرمايد: نه. «قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ‏ فِينا وَلِيداً وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ» (شعرا/18) تو پيش ما بزرگ نشدي، رشد نکردي؟ نمک سر سفره ما نخوردي. تو پيش ما رشد نکردي؟ موسي کليم پاسخ مي‌دهد: تو باعث شدي با کار خود که بني اسرائيل را بنده خودت کرده بودي، پدر و مادر مرا مجبور کردي مرا به دريا بياندازند، تو مرا از دريا گرفتي و بر من منتي نداري. تو مرا مجبور کردي در درگاه تو بزرگ شوم. تو فرزندان را کشتي. اين يک قتل ساده نيست، يک قتلي است که يکباره نهضت موسي کليم را دچار شوک مي‌کند. اميد کفار زياد شد، چون مثل هامان که وزير فرعون بود، دنبال يک خطايي بود که بتواند جريان موسي را زير و رو کند و توانست موسي را از چشم فرعون بياندازد. لذا بعد از آن همه تقيه‌اي که موسي کليم توانسته بود در دربار فرعون بدست بياورد، يک کار بي‌جاي شخصي که آمد اين معارضه را ايجاد کرد، باعث شد فرج موسي تأخير بيافتد. يعني گاهي اگر حواسمان نباشد، يکجا کاري کنيم آنوقت ولي فقيه ما و عقلاي ما بايد چقدر زحمت بکشند تا اين درست شود.
«قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ‏ عَلَيَ‏ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ» (قصص/17) اين ولايت و قربي که به من داري، در قرآن هرجا نعمت مطلق آمده حقيقتش ولايت الهي است. اين آيه نشان مي‌دهد کارش غلط نبود، مي‌گويد: من هيچگاه به اين ولايت و قربي که به من دادي، پشتيبان مجرمين نخواهم بود. هرجا نداي مظلومي باشد من پشتيبان مظلوم هستم. پس کار موسي کليم يک کار غلطي نبود اما او اين نقشه را به هم زد. «فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ» (قصص/18) «دخل المدينه» خارج از مدينه بود. معلوم مي‌شود کاخ فرعوني خارج از مدينه بود. ولي موسي مقيد به اينها نبود و بي وقت و سر زده داخل شهر مي‌شد و مي‌رفت. مردم اگر ببينند مسئولين هم مثل خودشان هستند و در برج نيستند، تحمل سختي‌ها برايشان آسانتر است. «فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ» (قصص/18) به قصر برنگشت، اگر برمي‌گشت احتمال اينکه خبر رسيده باشد زياد بود. اينجا در شهر ماند به اين دليل که کسي نبود ببيند اما ممکن است خبرها با تحقيقات بتوانند به اين مسأله برسند. اگر از فرعوني‌ها کسي کشته مي‌شد جرقه آماده بود، چون بني اسرائيل دنبال فرصت بودند و اين جريان مي‌توانست فرصتي براي هرج و مرج باشد. مي‌خواست عکس العمل دستگاه فرعون را ببيند. چون نفوذي داشت مي‌توانست به سرعت بفهمد که اينها نفوذي هستند. «فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ» با خوف و مراقبه شروع کرد در شهر ماند «فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ» دوباره فرداي آن روز ديد همان شخص با کسي ديگر گلاويز شده است. باز هم موسي را صدا مي‌زند. موسي به او تشر زد و «قالَ لَهُ مُوسى‏ إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ» تو مشکل داري. مي‌داني بايد صبر کرد، اما مي‌دانست که اين کسي که دارد زور مي‌گويد اين هم از فرعوني‌هاست و ظالم است. «فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما» (قصص/19) آمد کمک بني اسرائيلي بکند عليه آن فرعوني اما اين فکر ‌کرد تشر زده آمده اين را بزند. گفت: «قالَ يا مُوسى‏ أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ» همان کسي را که کشتي مي‌خواهي مرا بکشي؟ تا اين را گفت آن فرعوني هم فرار کرد و نقشه موسي کليم لو رفت و معلوم شد چه کسي شخص ديروزي را هم کشته است. «إِنْ تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً» مؤمني که به موسي مؤمن است جزء رهبران بني اسرائيل هم بود. موسي تو جبار هستي و مصلح نيستي.
شريعتي: امروز صفحه 346 قرآن کريم آيات نوراني سوره مبارکه مؤمنون را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ‏ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ «60» أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ «61» وَ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ «62» بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَها عامِلُونَ «63» حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذابِ إِذا هُمْ يَجْأَرُونَ «64» لا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ «65» قَدْ كانَتْ آياتِي تُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ «66» مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ «67» أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِينَ «68» أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ «69» أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ «70» وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ «71» أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ «72» وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «73» وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ»
ترجمه آيات: و كسانى كه (اموال خود را در راه خدا) مى‏دهند آنچه را دادند، در حالى كه دل‏هايشان ترسان است از اين كه سرانجام به سوى پروردگارشان باز مى‏گردند. چنين كسانى، در خيرات شتاب مى‏ورزند و همانان هستند كه در (رسيدن به) خيرات از يكديگر پيشى مى‏گيرند. و ما هيچ كس را جز به مقدار توانش تكليف نمى‏كنيم، و نزد ما كتابى است كه به حقّ سخن مى‏گويد (و بر كار مردم گواه است) و به آنان هيچ ستمى نمى‏شود. بلكه دل‏هاى آنان از اين (كتاب) در غفلت و بى‏خبرى است و علاوه بر اين كارهايى (ناروا) دارند كه انجام مى‏دهند. (جهل و انحراف و كارهاى ناپسند آنان همچنان ادامه دارد) تا زمانى كه مرفّهان (و خوشگذرانان مغرور) را به قهر خود گرفتار سازيم، در اين هنگام است كه ناله سر مى‏دهند. (امّا به آنان خطاب مى‏شود:) امروز ناله نكنيد، قطعاً شما از جانب ما يارى نخواهيد شد. همانا آيات من به طور مداوم بر شما تلاوت مى‏شد ولى شما اعراض كرده، به عقب باز مى‏گشتيد. در حالى كه نسبت به آن (پيامبر و قرآن) تكبّر مى‏ورزيديد و شب‏ها تا ديروقت بدگويى مى‏كرديد. آيا آنها در اين گفتار (قرآن) نينديشيدند، يا مطالبى براى آنان آمده كه براى نياكانشان نيامده است؟ (لذا قبول حرف تازه براى آنان سخت است). يا اين كه پيامبرشان را نشناختند (و از سوابق او آگاه نيستند) پس براى همين او را انكار مى‏كنند؟ يا مى‏گويند: او جنون دارد؟ (چنين نيست) بلكه او حقّ را براى آنان آورده امّا بيشترشان از پذيرش حقّ كراهت دارند. و اگر حقّ، از هوس‏هاى آنان پيروى مى‏كرد، قطعاً آسمان‏ها و زمين و كسانى كه در آنها هستند تباه مى‏شدند، ولى ما قرآنى به آنها داديم كه مايه‏ى ياد (وشرف وحيثيّت) آنهاست، امّا آنان از اين ياد رويگردانند. آيا تو از آنها (در برابر دعوتت) مزدى خواسته‏اى؟ با اين كه پاداش دائمى پروردگارت بهتر، و او بهترين روزى دهندگان است. و قطعاً تو مردم را به راه راست دعوت مى‏كنى. و همانا كسانى كه به آخرت ايمان نمى‏آورند، از راه راست منحرفند.
شريعتي: نکات پاياني شما را مي‌شنويم.
حاج آقاي عابديني: اين هفته قرار است در مورد علي بن يقطين صحبت کنيم. روايت هست که نقل شده ديديم امام کاظم(ع) در مقام صفا فرمود، دعاي امام کاظم در حال احرام، اين است «الهي في اعلي عليين اغفر لعلي بن يقطين» علي بن يقطين چه کرده است. مقامش اين است که در روايت هست امام کاظم فرمود: هميشه هرجا دستگاه طاغوتي بود ما يک آدم‌هاي خوبي داشتيم که اينها از اولياءشان يکسري از مصيبت‌ها را دفع مي‌کردند. وقتي ابراهيم جمّال ديدن علي بن يقطين مي‌آيد، علي بن يقطين او را نشناختند. وقتي خدمت امام صادق مي‌رود حضرت او را نمي‌پذيرد. بعد که با سختي بيرون حضرت را مي‌بيند مي‌گويد: چه شد من لايق نبودم خدمت شما برسم؟ حضرت فرمود: شيعه ما را راه ندادي، ما هم تو را راه نداديم. علي بن يقطين آمد التماس و زراري به ابراهيم جمال که مرا ببخش. حتي صورت به زمين گذاشت و گفت: پايت را روي صورتم بگذار تا يقين کنم بخشيده شدم. امام فرمود تا ابراهيم جمّال از تو نگذرد، راه به سوي من نداري.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»