برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 19-11- 98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
ماه ميگويند پشت ابر پنهان ميشود *** ماهت اي بانو شبي بر نيزه تابان ميشود
مادر سقا اگر باران نميبارد چه باک *** آب درس اول ما در دبستان ميشود
دامنت عباس پرور شد تعجب هم نداشت *** مور هم باشد کنار تو سليمان ميشود
در عرب را که نميدانم ولي ام البنين *** هرچه ايراني است با عباس سلمان ميشود
خانه عباس تو دارالشفاي دردهاست *** درد بي درمان همينجا زود درمان ميشود
پيرهنها خونياند و يوسفانت رفتهاند *** اين گلستاني که ديدم بيت الاحزان ميشود
سلام ميکنيم به بانوي ادب حضرت ام البنين، سلام به حضرت ابالفضل العباس فرزند عالي مقامشان و سلام به همه شما که امروز داغدار مادر حضرت باب الحوائج هستيد. به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم. بنده هم تسليت ميگويم و انشاءالله خداي سبحان حضرت امالبنين را شفيع ما قرار بدهد و به برکت حضرت عباس(ع) همه ما در مراتبي که آنها از ما توقع دارند بتوانيم موفق باشيم.
شريعتي: سلام ويژهاي به مادر همه شهدا و همسران شهدا و خانوادههايشان ميکنم، امروز روز تکريم مادران و همسران شهداء هم هست، انشاءالله سلام ما را پذيرا باشند. ايام فجر انقلاب اسلامي را گرامي ميداريم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: بسم الله الرحمن الرحيم، (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله به برکت ايام دهه فج و به برکت خون عباس بن علي، قمر بني هاشم و به برکت مادر ايشان و همه مادران شهدايي که با اخلاصشان اين انقلاب را آبياري کردند، انقلاب ما را به دست صاحب اصلياش برسانند.
از حضرت موسي اذن ميگيريم، در بحث تولد حضرت موسي بوديم که جريانات مختلف پيش آمد، سختگيريهايي که فرعون پيش آورده بود، پيچيده بود که ظهور حجتشان نزديک است و از طرفي ستارهها هم وضعيت خاصي پيدا کرده بودند و منجمين اخباري کرده بودند به اينکه نزديک است کسي که برانداز فرعون است به دنيا بيايد و از طرفي فرعون هم خوابي ديده بود و همه باعث شده بود سختگيري زيادي در فرزندان بني اسرائيل و قتل آنها محقق شود. قابلهاي که مراقب مادر موسي(ع) بود به مادر موسي گفت: نگران نباش و مژده داد محبت اين فرزند در دل من افتاده و من او را لو نخواهم داد. با روايتي از امام باقر اين را بيان کرديم، امام باقر فرمودند: وقتي به دنيا آمد، اين قابله گفت: من بر تو اين را کتمان خواهم کرد.
وقتي فرزند به دنيا آمد « فَلَمَّا أَنْ وَلَدَتْ الْتَفَتَتْ إِلَيْهَا وَ هِيَ مُقْبِلَةٌ» وقتي به اين فرزند نگاه کرد، در حالي که اين فرزند نگاه به قابله ميکرد، «فَقَالَتْ مَا شَاءَ اللَّهُ» فرزند بسيار زيبا و پر جاذبهاي بود که محبتش دل اين قابله را پر کرد. لذا از همانجايي که او را ديد محبت حضرت موسي بر دلش افتاد، هرکس حضرت موسي را ميديد محبت حضرت بر دلش ميافتاد و اين جزء صنع الهي بود. «فَقَالَتْ لَهَا» وقتي به دنيا آمد، قابله گفت: «أَ لَمْ أَقُلْ إِنِّي سَوْفَ أَكْتُمُ عَلَيْكِ» نگفتم اين را پنهان ميکنم. «ثُمَّ حَمَلَتْهُ فَأَدْخَلَتْهُ الْمِخْدَعَ» اين مادر و فرزند را در پستوي خانه برد تا صدا بيرون از اتاق نيايد و اين بچه را آماده کرد، مادر موسي چيزي براي او آماده نکرده بود. چون ميدانست با به دنيا آمدن اين قابله او را ميکشد اما اين قابله بچه را در لباسي پيچيد، نگهبانها را خبر کرد و گفت: برگرديد کار انجام شد، گفت: بچه زنده به دنيا نيامد. گريهاي از بچه به گوش اينها نرسيده بود. «وَ أَصْلَحَتْ أَمْرَهُ ثُمَّ خَرَجَتْ إِلَى الْحَرَسِ فَقَالَتِ انْصَرِفُوا» اينها که برگشتند، مادر موسي بچه را شير داد. «وَ كَانُوا عَلَى الْبَابِ فَإِنَّمَا خَرَجَ دَمٌ مُنْقَطِعٌ فَانْصَرَفُوا فَأَرْضَعَتْهُ» خداي سبحان براي اين کار نقشه کشيده و بايد اين نقشه با تمام اتقان جلو برود. اين قابله که بايد اينجا قرار بگيرد. آن مادري که بايد اينطور حمل صورت بگيرد. علم الهي مثل علوم ما نيست که لحظه به لحظه پيش بيايد و لحظه به لحظه باعث شود علوم ما تغيير پيدا کند. علم الهي از ازل عالم به تمام جزئيات هستي محقق بوده است. وقتي کسي با اين نگاه به نقشه الهي نگاه کند که مکتوب عند الله است، در عين اينکه مکتوب عند الله با نگاه به اختياري بوده که بندگان دارند. منتهي آن فوق زمانه است. تمام تغييرات در آنجا ثابت است.
دارد وقتي که اين بچه به دنيا آمد، دو سه روز گذشت، يکبار هم مشکوک شدند، ممکن بود بعضي همسايگان خبرهايي را بدهند. در خانه مادر موسي ريختند و آمدند خانه را بگردند، تنور روشن بود، بدون اينکه متوجه باشد بچه را داخل تنور انداخت و فکر هم نکرد. اين الهام الهي در وجود اين مادر بدون اينکه فکر کند، حواسش نبود که بچه را کجا ميگذارد فقط ميخواست او را پنهان کند. اينها همه جا را گشتند و سراغ تنور روشن نرفتند. وقتي رفتند تازه متوجه شد بچه را در تنور گذاشته است و بعد ديدند در تنور مشغول بازي است. همان سرگذشتي که مربوط به ابراهيم خليل است «قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ» (انبياء/69) همينجا در مورد جريان موسي کليم هم گفته است. مرحوم بهاءالديني ميفرمود: باور کنيم که دستگاه خداست که خدايي ميکند. ما دستگاه خدا را مثل دستگاه خودمان ميدانيم يک خرده پرزورتر و قويتر، اما اگر باور داشتيم خداست که خدايي ميکند و هرچيزي به اذن او تکان ميخورد، قطره آب به اذن او جريان پيدا ميکند. ابر به اذن او حرکت ميکند و برگ به اذن او تکان ميخورد. سرما و گرما به اذن او محقق ميشود. لحظه به لحظه هستي به اذن او ايجاد ميشود. اگر اين را باور کرديم مييابيم در درون ما لحظه به لحظه خدا دارد ما را ايجاد بعد از ايجاد ميکند و ما حشرمان با خداي سبحان به اين نزديکي است. نه اينکه ما را خلق کرده و الآن سراغ کارهاي ديگر است. لحظه به لحظه با ما مرتبط است.
چنان لطف او شامل هر تن است *** که هر بنده گويد خداي من است
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم *** لطفها ميکني اي خاک درت تاج سرم
اگر اين نگاه لحظه به لحظه در وجود ما با خدا شکل بگيرد، آنوقت کم کم مراقبه اينکه خدا در کار هستي ادراک ميکند، پس اول رابطه با خدا و توحيد را در وجود خودمان ببينيم. دست خداست و کار خداست، نه تحريم استکبار ما را ميترساند و نه ناو آوردن و لشگرکشيشان، اگر خدا اذن داده باشد و قرار باشد محقق شود جلوداري نيست. اگر اذن نداده باشد هيچکس قدرت بر انجام آن ندارد. ما بايد بدانيم که به ما امر کرده اين کار را بکنيد. اما تنفيذ نهايي و اصل کار دست خداست. وزير امور خارجه اسبق آمريکا، کسينجر که جزء وزراي خارجه نافذ بوده نه ساده، طراحيهاي او به عنوان مدلهاي ارتباطي مورد استفاده بود. اوايل انقلاب، آيت الله خميني غرب را با بحران جدي برنامهريزي مواجه کرد. تصميمات او آنچنان رعدآسا بود که مجال هر نوع تفکر و برنامهريزي را از سياستمداران و نظريه پردازان سياسي ميگرفت. او با معيارهاي ديگري غير از معيارهاي شناخته شده از دنيا سخن ميگفت. چون آنها بالاترين طراحان و برنامهريزيهاي سياسي و تحليلگران را داشتند و مينشستند طبق آن برنامه مينوشتند و بعد ديدند امام با يک جمله همه تحليلها را به هم ميريزد و تمام ميشد و دور ميخوردند. ميديدند بايد دوباره اينها را کنار بگذارند و زودتر از آنها سرعت بيشتري داشت. اين جمله دشمن ماست که ميگويد: گويي از جاي ديگر الهام ميگرفت. دشمني آيت الله خميني با غرب برگرفته از تعاليم الهي او بود. او در دشمني خود نيز خلوص نيت داشت.
آقا يک جملهاي فرمودند که خيلي زيباست، دهه فجر در حقيقت ولادت امامت در اين کشور بود. تازه مردم بويي و مزهاي از امامت حضرات را ميچشند. پردهاي از جريان ظهور است. انقلاب ما به تعبير حضرت آيت الله ميانجي پردهاي از ظهور است. خداي سبحان با برنامهريزي وارد اين جريان شده است. وقتي در آتش انداخت و نجات پيدا کرد، اطمينان قلب اين مادر به اينکه فرزندش سرگذشت عظيمي در پيش خواهد داشت و شايد همان منجي است که وعده داده شده و اينطور خداي سبحان او را حفظ ميکند، تا اينکه چند روز گذشت ممکن بود صداي بچه خطر بيشتري را ايجاد کند که در قرآن کريم هم اين وارد شده است که اگر ترسيديد از اينکه اين بچه در امان نباشد او را در آب بياندازيد. يک صندوقي را درست کردند و عايق بندي کردند که آب واردش نشود و اين بچه را در نيل انداختند، ولي خيلي سخت است. يک موقع ميکشند آدم ميگويد: چه کنم؟ اما يک موقع ميگويند: با دست خودت در آب بيانداز. خداي سبحان چقدر بايد اين مادر را برجسته کرده باشد، آن هم بچهاي که اينقدر دلربا و زيباست، با حلاوت که هرکس ميديد شيريني بچه جذبش ميکرد، اين بچه را در آب انداخته خدا با اين هم رهايش نميکند. هي در آب او را سر ميداد که برود، اين موج او را برميگرداند سمت مادر. مادر از درون اين صندوق را به سمت خود ميکشيد. ما باور داريم قواي انسان در عالم وجود تأثير دارد. چه مهر فرزندي به مادر و چه مهر مادري، مهر مادر و فرزند که خيلي لطيف است و امروز هم متعلق به مادران و همسران و خانواده شهداء است. مادراني که از فرزندانشان ميگذرند، در تلويزيون نشان داد شهيدي که شهيد کردند، گفتند: پولي بدهيد تا جنازهاش را تحويل بدهيم. پدر ايشان ميگفت: يک ريال نميدهم براي اينکه فرزندم را بگيرم. کمک به دشمن بکنم؟ نه خودم راضي هستم چيزي داده شود و نه کسي بدهد. چقدر خدا بايد به اين قلب ربط پيدا کرده باشد که اينطور به راحتي دل بکند.
هي مادر موسي او را دفع ميکرد و دوباره او برميگشت، اين رفت و برگشت مردن هر بار براي مادر بود. يکبار نمرد، بارها مرد و اين امتحان سختي است. وقتي ابراهيم خليل خواست سر اسماعيل را ببرد، چاقو نبريد. دوباره چاقو را تيز کرد، چندين بار که خداي سبحان فرمود: قبول کردم! وقتي کسي تکليف را فهميد، دنبال اين نيست که تکليف گريز باشد. از چنين مادري چنين فرزندي ميآيد. يک چنين مادراني يک چنين فرزنداني دارند. تا جايي رسيد که بادي آمد و او را برد. مادر ميخواست جان بدهد. بچهاي بي پناه، خداي سبحان براي هدايت ما در هستي چه کرده است. افتخار ميکنيم که در هستي پيامبري به اسم موسي کليم الله داريم. تولدش براي ما هدايتگري دارد. «فَلَمَّا خَافَتْ عَلَيْهِ الصَّوْتَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهَا أَنِ اعْمَلِي التَّابُوتَ ثُمَّ اجْعَلِيهِ فِيهِ ثُمَّ أَخْرِجِيهِ لَيْلًا فَاطْرَحِيهِ فِي نِيلِ مِصْرَ فَوَضَعَتْهُ فِي التَّابُوتِ ثُمَّ دَفَعَتْهُ فِي الْيَمِّ فَجَعَلَ يَرْجِعُ إِلَيْهَا وَ جَعَلَتْ تَدْفَعُهُ فِي الْغَمْرِ وَ إِنَّ الرِّيحَ ضَرَبَتْهُ فَانْطَلَقَتْ بِهِ فَلَمَّا رَأَتْهُ قَدْ ذَهَبَ بِهِ الْمَاءُ هَمَّتْ أَنْ تَصِيحَ فَرَبَطَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِهَا» گويي خداي سبحان در قلب او تصرفي کرد که آن قلب آرام شد. مثل تصرفي که امام حسين در روز عاشورا در وقت ميدان رفتن به سينه حضرت زينب(س) کردند. ديگر آن زينب يک زينب ديگري شد. با همه عظمتي که داشت چيز ديگري شد. سنگ صبور همه سختيها شد.
«قَالَ وَ كَانَتِ الْمَرْأَةُ الصَّالِحَةُ» از طرف ديگري از رود نيل دوربين ديگري در کار است، هواي خوبي بود، روز ملايمي بود. همسر فرعون ميگويد: امروز هوا خوب است، قصرهايي کنار نيل داشتند، گفتند: براي رفع خستگي آنجا برويم. اين درد و رنج و سختي با اين شادي و خوشي گره ميخورند، همسر فرعون يک همسر صالحهاي بود که در مورد اين خانم خواهيم گفت، «امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ وَ هِيَ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ قَالَتْ لِ فِرْعَوْنَ» اين خانم که همسر فرعون بود و فرعون به او عشق ميورزيد، اگر از بني اسرائيل بود براي فرعون خيلي عظمت داشت چون خيلي زيبا بود و بسيار دوستش داشت. «إِنَّهَا أَيَّامُ الرَّبِيعِ فَأَخْرِجْنِي وَ اضْرِبْ لِي قُبَّةً عَلَى شَطِّ النِّيلِ» کنار نيل برويم و در خيمههايي که داريم تفريح کنيم. «حَتَّى أَتَنَزَّهَ هَذِهِ الْأَيَّامَ فَضُرِبَتْ لَهَا قُبَّةٌ عَلَى شَطِّ النِّيلِ إِذْ أَقْبَلَ التَّابُوتُ يُرِيدُهَا» در حالي که مشغول تفريح بودند، در ماجراي نوح گفتيم: «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» اين کشتي ناخدا نميخواست، اما به امر خدا حرکت ميکرد و ميايستاد. بسم الله حرکتش بود و سکونش بود. اينجا دارد «إِذْ أَقْبَلَ التَّابُوتُ يُرِيدُهَا» اين صندوق به سمت اين خانم ميآيد. وقتي اين صندوق را ديدند، «فَقَالَتْ هَلْ تَرَوْنَ مَا أَرَى عَلَى الْمَاءِ» اين خانم گفت: آنچه من ميبينم را شما هم ميبينيد. «قَالُوا إِي وَ اللَّهِ يَا سَيِّدَتَنَا إِنَّا لَنَرَى شَيْئاً» ما هم صندوقي را ميبينيم. «فَلَمَّا دَنَا مِنْهَا» اين صندوق به اين خانم نزديک شد، «ثَارَتْ إِلَى الْمَاءِ فَتَنَاوَلَتْه بِيَدِهَا» خودش رفت بگيرد. اينها نقشه خداست. يعني حتي در گرفتن اين صندوق خودش بايد برود. اگر قبل از اين خانم ديگران ميگرفتند، چون دوراني بود که بچهها را سر ميبريدند، يقين بود بر اينکه اين بچه بني اسرائيل است از ترس سر بريدن در آب انداختند، اما اين خانم تا ديد قبل از خبر به فرعون، رفت و محبت اين بچه به شدت در دل اين خانم محقق شد و عاشق او شد. «وَ كَادَ الْمَاءُ» حتي وقتي او را رفت بگيرد نزديک بود غرق شود، «يَغْمُرُهَا حَتَّى تَصَايَحُوا» صدا زد و آمدند او را گرفتند. «عَلَيْهَا فَجَذَبَتْهُ وَ أَخْرَجَتْهُ مِنَ الْمَاءِ فَأَخَذَتْهُ فَوَضَعَتْهُ فِي حَجْرِهَا» او را گرفت و آمد. «فَإِذَا هُوَ غُلَامٌ أَجْمَلُ النَّاسِ وَ أَسْتَرُهُمْ» اين غلام بسيار زيبا، وقتي ديدند همه را مسرور کرد. اين دلربايي موسي کليم عجيب بود. خدا ميگويد: دل شما دست من است. «فَوَقَعَتْ عَلَيْهِ مِنْهَا مَحَبَّةٌ» محبتش بر دل همه افتاد. «فَوَضَعَتْهُ فِي حَجْرِهَا» در دامنش اين بچه را قرار داد. «وَ قَالَتْ هَذَا ابْنِي» تا گرفت گفت: اين فرزند من است. «فَقَالُوا إِي وَ اللَّهِ يَا سَيِّدَتَنَا وَ اللَّهِ مَا لَكِ وَلَدٌ» چون فرعون فرزنددار نميشد، اين خانم هم جوان و دلربا بود، بچهاي هم رسيده بود به اين زيبايي و جمال، «وَ لَا لِلْمَلِكِ فَاتَّخِذِي هَذَا وَلَداً» اين را فرزند قرار بدهيد. «فَقَامَتْ إِلَى فِرْعَوْنَ» اينجا کار بسته شد و سراغ فرعون آمد. چون فرعون به اين خانم علاقهمند بود، خداي سبحان از طريق اين خانم موسي(ع) را به دست فرعون رساند. «وَ قَالَتْ إِنِّي أَصَبْتُ غُلَاماً طَيِّباً حُلْواً» پسري به دست من رسيده خيلي زيبا و شيرين است. «نَتَّخِذُهُ وَلَداً» بيا او را به فرزندي قبول کنيم. «فَيَكُونُ قُرَّةَ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ» اين چشم روشني براي من و تو باشد. وقتي پس از يک حزني انسان به خوشي ميرسد يکباره شدت خوشي گويي چشم انسان خنک ميشود يا اشکي از خوشي زياد ميآيد. اين فرزند نداشتن و اينکه اين خانم در کنار فرعون بود و ميديد، چون اين خانم از اول طيب و طاهر بود و نسبت به وقايعي که از طرف فرعون واقع ميشد ناراحت بود. «فَلَا تَقْتُلْهُ» ميدانست فرعون قطعاً او را ميکشد، نيل حيوانات دريايي داشت که خطرناک بود. «قَالَ وَ مِنْ أَيْنَ هَذَا الْغُلَامُ» او را از کجا آوردي؟ «قَالَتْ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي» او را آب آورده است. «إِلَّا أَنَّ الْمَاءَ جَاءَ بِهِ فَلَمْ تَزَلْ بِهِ حَتَّى رَضِيَ» اينقدر اصرار کرد گويي از تمام خصوصيات زنانه خود نسبت به فرعون استفاده کرد تا فرعون را راضي کند. «فَلَمَّا سَمِعَ النَّاسُ» حالا اين بچه آمده و شير ميخواهد، «أَنَّ الْمَلِكَ قَدْ تَبَنَّى ابْناً لَمْ يَبْقَ أَحَدٌ مِنْ رُءُوسِ» همه اشراف دنبال اين بودند که بگويند: اين فرزندت را بده ما شير بدهيم. «مَنْ كَانَ مَعَ فِرْعَوْنَ إِلَّا بَعَثَ إِلَيْهِ امْرَأَتَهُ لِتَكُونَ لَهُ ظِئْراً أَوْ تَحْضُنَهُ» زنهايشان را فرستادند که يا دايه شوند و شير بدهند يا مراقبت کنند به عنوان پرستار، به نحوي خودشان را به دربار وصل کنند.
«فَأَبَى أَنْ يَأْخُذَ» اين فرزند هم «مِنِ امْرَأَةٍ مِنْهُنَّ ثَدْياً» از هيچکسي شير قبول نکرد و رد کرد و گريه کرد تا اينکه زن فرعون گفت: «قَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ اطْلُبُوا لِابْنِي ظِئْراً وَ لَا تُحَقِّرُوا أَحَداً» هيچکس در نظرتان کوچک نيايد، هرکس را پيدا کرديد بياوريد تا او شير بخورد. حتماً اشراف نباشد. «فَجَعَلَ لَا يَقْبَلُ مِنِ امْرَأَةٍ مِنْهُنَّ» هرکس را آوردند قبول نکرد. باز دوربين جاي ديگري رفت. دوباره آن طرف نيل رفت. مادر موسي حسرت آميز کنار نيل ايستاده که چه خواهد شد. به دخترش که خواهر موسي است و اسمش کلثوم است، در بعضي نقلها هم مريم آمده است، اما مريم خواهر کوچک موسي است که بعداً به دنيا ميآيد. يوکابد همسر جناب عمران و مادر موسي کليم به دخترش ميگويد: رد اين بچه را در نيل بگير تا ببينيم بالاخره به کجا ميرسد. اين خانم يکي از کساني است که در قرآن ذکرش به ميان آمده است. اين خانم حرکت ميکند تا آن طرف نيل ميبيند اينها اين بچه را گرفتند و به هر صورتي هست خودش را به قصر ميرساند. وقتي ميرسد ميبيند سر و صدا هست، بچه مادري را قبول نکرده تا اينکه جلو ميرود و ميگويد: من کسي را ميشناسم، ميخواهيد معرفي کنم شايد او را بپذيرد؟ قبول ميکنند که بيايد. ايشان از خانمهاي بزرگواري است که در به دنيا آمدن خانم فاطمه زهرا(س) نقش داشته است و جزء چند نفري است که آمدند. جزء بانوان عظيم تاريخ بشريت حساب شده است.
«فَقَالَتْ قَدْ بَلَغَنِي أَنَّكُمْ تَطْلُبُونَ ظِئْراً» دنبال دايه ميگرديد؟ «وَ هَاهُنَا امْرَأَةٌ صَالِحَةٌ تَأْخُذُ وَلَدَكُمْ وَ تَكْفُلُهُ لَكُمْ» اگر ميخواهيد بگويم بيايد. «فَقَالَتْ أَدْخِلُوهَا» بگو بيايد. «فَلَمَّا دَخَلَتْ قَالَتْ لَهَا امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ مِمَّنْ أَنْتِ» همسر فرعون پرسيد: تو از کجا هستي؟ گفت: «قَالَتْ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ» از بني اسرائيل، «قَالَتِ اذْهَبِي» برو، نميشود هم بچه و هم دايه از بني اسرائيل باشد. فرعون نميپذيرد. «يَا بُنَيَّةِ» دخترم برو! «فَلَيْسَ لَنَا فِيكِ حَاجَةٌ» فايده ندارد. «فَقُلْنَ لَهَا النِّسَاءُ انْظُرِي عَافَاكِ اللَّهُ يَقْبَلُ أَوْ لَا يَقْبَلُ» بگذاريد امتحان کند شايد بپذيرد و شايد نپذيرد. «فَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ أَ رَأَيْتُمْ لَوْ قَبِلَ هَلْ يَرْضَى فِرْعَوْنُ» بر فرض که شير را قبول کرد، فرعون راضي نميشود! «أَنْ يَكُونَ الْغُلَامُ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ الْمَرْأَةُ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ» همان چيزي که از او ميترسيد ميشود. «يَعْنِي الظِّئْرَ فَلَا يَرْضَى قُلْنَ فَانْظُرِي يَقْبَلُ أَوْ لَا يَقْبَلُ قَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ فَاذْهَبِي» وقتي آمد امتحان کند، مادر آمد سينه را در دهان موسي گذاشت، تا سينه را در دهان بچه گذاشت شير روان شد و بچه گرسنه بود و شروع به مکيدن کرد. «فَادْعِيهَا فَجَاءَتْ إِلَى أُمِّهَا وَ قَالَتْ إِنَّ امْرَأَةَ الْمَلِكِ تَدْعُوكِ فَدَخَلَتْ عَلَيْهَا فَدُفِعَ إِلَيْهَا مُوسَى فَوَضَعَتْهُ فِي حَجْرِهَا ثُمَّ أَلْقَمَتْهُ ثَدْيَهَا فَازْدَحَمَ اللَّبَنُ فِي حَلْقِهِ» شير جاري شد. «فَلَمَّا رَأَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ أَنَّ ابْنَهَا قَدْ قَبِلَ» دلش طاقت نياورد و دوباره سمت فرعون رفت تا بگويد: دايه پيدا کردم اما يقين داشت زير بار نميرود ولي تمام وجودش را گذاشت، اين خانم چند بار همه وجودش را سرمايهگذاري کرد. وقتي آمد گفت: دايه پيدا کردم. «قَامَتْ إِلَى فِرْعَوْنَ فَقَالَتْ إِنِّي قَدْ أَصَبْتُ لِابْنِي ظِئْراً وَ قَدْ قَبِلَ مِنْهَا فَقَالَ مِمَّنْ هِيَ» گفت: از کدام طايفه است؟ «قَالَتْ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ» از بني اسرائيل! «قَالَ فِرْعَوْنُ هَذَا مِمَّا لَا يَكُونُ أَبَداً» اين نشدني است. «الْغُلَامُ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ الظِّئْرُ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ فَلَمْ تَزَلْ تُكَلِّمُهُ فِيهِ وَ تَقُولُ» خانم فرعون گفت: از چه ميترسي؟ او در خانه تو بزرگ ميشود. هرطور ميخواهي او را تربيت کن. «مَا تَخَافُ مِنْ هَذَا الْغُلَامِ إِنَّمَا هُوَ ابْنُكَ يَنْشَأُ فِي حَجْرِكَ حَتَّى قَلَبَتْهُ عَنْ رَأْيِهِ وَ رَضِيَ فَنَشَأَ مُوسَى ع فِي آلِ فِرْعَوْنَ» اينقدر گفت تا فرعون را راضي کرد. فرعون گفت: اين چشم روشني براي تو باشد و من نميخواهم! در روايت هست که اگر فرعون همين مقدار موسي را ميپذيرفت، فرعون هم نجات پيدا ميکرد مثل جريان يوسف(س) و زليخا عزيز مصر.
شريعتي: امروز صفحه 311 قرآن کريم را تلاوت خواهند کرد.
«أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالًا وَ وَلَداً «77» أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً «78» كَلَّا سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا «79» وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ وَ يَأْتِينا فَرْداً «80» وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا «81» كَلَّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا «82» أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا «83» فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا «84» يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً «85» وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً «86» لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً «87» وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً «88» لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا «89» تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا «90» أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً «91» وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً «92» إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً «93» لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا «94» وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً»
ترجمه آيات: پس آيا ديدى كسى را كه به آيات ما كفر ورزيد و گفت: قطعاً به من مال و فرزند (بسيار) داده خواهد شد! آيا (اين خوش خيالى به خاطر آن است كه) از غيب آگاه است، يا از خداى رحمان تعهّدى گرفته است؟ هرگز (چنين نيست،) به زودى هر چه مىگويد مىنويسيم و براى هميشه عذابش مىكنيم. و هر چه (از مال و فرزند) دم مىزند ما وارث خواهيم شد و او بى كس و تنها نزد ما خواهد آمد. به جاى خداى يگانه خدايانى (دروغين) برگزيدند تا براى ايشان سبب عزّت باشد. هرگز (به اين آرزو نمىرسند، بلكه) به زودى (معبودها) پرستش آنان را منكر خواهند شد و در برابر آنان (به جاى عزت بخشى) به مخالفت بر مىخيزند. آيا نديدى كه ما شيطانها را به سوى كافران فرستاديم تا آنان را شديداً تحريك كنند؟ پس بر (عذاب) آنان عجله مكن، ما حساب آنها (وروز وساعت واعمال و حتّى نفسزدن آنان) را شماره كنيم (تا موعدشان فرا رسد). ياد كن) روزى كه ما پرهيزكاران را دستهجمعى به سوى (ضيافت) خداى رحمان گرد آوريم. و مجرمان را (پياده و) تشنه به سوى جهنّم مىرانيم. آنان مالك شفاعت نيستند، مگر كسى كه با خداى رحمان پيمانى بسته باشد. و (كفّار) گفتند: خداى رحمان (براى خود) فرزندى انتخاب كرده است. نزديك است از اين سخن، آسمانها متلاشى و زمين شكافته شود و كوهها به شدّت فرو ريزد. زيرا براى خداى رحمان، فرزندى قائل شدند. در حالى كه براى خداى رحمان، سزاوار نيست كه فرزند بگيرد. موجودى در آسمانها و زمين نيست مگر آن كه بندهوار نزد خداوندِ رحمان مىآيد. قطعاً خداوند همهى آنان را حساب كرده، با دقّت شمرده است. و همگى روز قيامت تنها (و تهى دست) نزد او خواهند آمد.
شريعتي: در مورد شخصيت حضرت ام البنين براي ما بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: يک نکته اين است که وقتي امام حسين(ع) ميخواست وداع کند از مدينه به کربلا بروند، وداع اين خانم با امام حسين بسيار جانسوزتر از وداع با فرزندانش بود. وقتي کاروان برگشت تا به اهل مدينه خبر بدهد چطور جريان کربلا گذشت، هي به اين خانم گفت: عباست شهيد شد، فرزند ديگرت شهيد شد. يکي يکي اسم برد، اين خانم گفت: از حسين برايم بگو. وقتي گفت امام حسين شهيد شد، گفت: بند دلم پاره شد. حضرت زينب(س) هر عيدي که بود به خانه ام البنين ميرفت براي عرض تسليت به ام البنين، هواي ام البنين را داشتند. انشاءالله خداي سبحان ما را قدردان و معرفت اهلبيت را براي ما اينطور قرار بدهد.
شريعتي: زندگي حضرت ام البنين و کرامات آن بانو، عنوان کتابي است که ميتوانيد تهيه کنيد. شيخ اشرف زهيري اين کتاب را نوشته و جناب آقاي محفوظي موسوي اين کتاب را ترجمه کردند.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»