برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 21-10- 98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندههاي نازنينمان، ايام شهادت حضرت صديقه طاهره(س) را تسليت ميگويم. همينطور اين خبري که امروز شنيديم و داغ دل ما دوباره تازه شد، به همه بازماندگان اين حادثه تلخ تسليت ميگوييم و طلب اجر و صبر ميکنيم. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم. ايام فاطميه را خدمت همه بينندگان و شنوندگان تسليت ميگويم، همچنين به همه مردم ايران تسليت ميگويم که اين واقعه براي همه تلخ بود، خداوند به همه بازماندگان صبر عنايت بکند.
شريعتي: هفته گذشته در ذيل بحث سيره تربيتي انبياء، وارد قصهي حضرت موسي(ع) شديم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: بسم الله الرحمن الرحيم، (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي متعال توفيق بدهد از ياران و ياوران و سرداران حضرت باشيم.
يک نکتهاي که ابتدا بايد خدمت بينندگان بگويم اين است که وقايعي که خداي سبحان براي هر امتي پيش ميآورد، اين وقايع دنباله خود يک زنجيرههايي را دارد که با هم آن حادثه را تکميل ميکند و به جامعيت ميرساند، منتهي اگر هر امتي در آن واقعه زودتر به آن جامعيت و نتيجه برسند، ميبينيد وقايع هم در راستاي همان قرار ميگيرد و اگر کوتاهي صورت بگيرد ممکن است آسيب تلقي شود. لذا هر حادثهاي پيش ميآيد، هر نعمتي که خدا ميدهد در کنارش ممکن است حوادثي هم رخ بدهد. ممکن است شيرين يا تلخ باشد، ممکن است در راستاي آن واقع باشد و رحمت باشد و اگر کوتاهي صورت بگيرد ممکن است به نعمت و آسيب تبديل شود. از خدا ميخواهيم به برکت حضرت زهرا همه وقايع را به رحمت خود و علاقهاي که به مؤمنين دارند، بارها در روايت فرمودند: ما ارواح شما و بوهاي شما را دوست داريم و به تک تک شما حواسمان هست. انشاءالله اين مملکتي که در همه جهان ادعاي تبعيت دارد و پرچم اهلبيت در اين کشور به اهتزاز درآمده، ادعاي تبعيت از حضرات را داريم، دلمان ميخواهد. انشاءالله به برکت خودشان حوادث شيرين و تلخ را براي ما رحمت قرار بدهند و مورد رحمت حضرات قرار بگيريم و اگر حوادث تلخي است به همه عزيزاني که عزيز از دست دادند صبر عنايت کند. وقتي ما هم ميشنويم احساس ميکنيم فرزندان و برادران و اطرافيان ما بودند. ما هم سختي اين حادثه را درک ميکنيم. از خدا ميخواهيم بتوانيم اين امتحانات را بفهميم و درست بيرون بياييم و شيطان در اين امتحانها دخالت نکند.
شريعتي: هفته گذشته بحث ما مرتبط با شخصيت سردار قاسم سليماني بود، متوجه شديم قصه حضرت موسي بسيار پر نکته است و براي امروز ما بسيار مفيد و ارزنده است. خيلي خوشحاليم با اذن از وجود حضرت موسي اين قصه را آغاز ميکنيم و انشاءالله سر منشاء برکات زيادي براي ما باشد.
حاج آقاي عابديني: از حضرت موسي(ع) اذن ميگيريم وارد زندگي و حيات الهي ايشان شويم و بهره ببريم. يک بحث مهمي که در روايات خيلي به اين موضوع اشاره شده اين است که جريان بني اسرائيل ويژگي خاصي براي امت ختمي دارد به خصوص بني اسرائيل. همه انبياء و اقوامشان اين خصوصيت را دارند و اين روايت به صورت عام آمده است اما در بني اسرائيل تعبير اين است که از پيغمبر اکرم که امام باقر نقل ميکنند، اين است که «والذّى نفسى بيده» قسم به کسي که جانم در دست اوست، تمام سنن قبل تکرار خواهد شد تا اينکه شما از آن تجربيات استفاده کنيد. به خصوص سنت بني اسرائيل، يعني جريان بني اسرائيل که يک دوراني حاکميت پيدا کردند و بعد سختيها پيش آمد و بعد در دوران انتظار قرار گرفتند و بعد به قيام منجيشان منتهي شد، تمام وقايع گويي يک نمايش و رزمايشي از آنچه در امت ختمي محقق ميشود يک آمادگي ايجاد شده تا استعداد امتهاي بعدي براي مرتبه بالاتر محقق شود. توجه ما به جريان بني اسرائيل يک واقع امروزي و به روز است.
گفتيم که بعد از اينکه جريان حضرت ابراهيم و جريان آتش پيش آمد، دو نسل در حضرت ابراهيم شکل گرفت، يکي از طريق حضرت اسماعيل و يکي از طريق حضرت اسحاق، اين دو نسل در طول تاريخ در دو مکان، حضرت اسماعيل به حجاز آمد و اين قسمت را با يک خفايي، يعني دوران انبياي بني اسرائيل و نوادگان حضرت اسماعيل يک دوران خفايي است که آشکار نيست و در تاريخ نقل زيادي در موردش نيست اما انبياء بني اسرائيل که فرزندان حضرت يعقوب بودند و حضرت يعقوب هم فرزند اسحاق بود، در آن دوره آشکار بودند. در طول دوران حضرت ابراهيم تا حضرت موسي و عيسي انبياي بني اسرائيل آشکار بودند اما انبياي اسماعيلي در يک خفايي بودند لذا آن دوران، دوران خفا بود. دوران آمادگي و آماده شدن براي يک سرنوشت عظيم است. اين ذخيره الهي بود که در يک قسمتي از عالم که همين قسمت غرب آسيا ميشود، عراق و شام و اردن و ايران و اين قسمتها انبياي بني اسرائيلي حضور داشتند و مدفنهايشان در اين کشورها کم نيست.
اما انبياي اسماعيلي در يک خفايي بودند و خيلي علني و آشکار نبودند و در قرآن کريم از آنها خيلي ذکري به ميان نيامده است. اين جريان يک نقاط التقاء دارد و اين دو سلسله انبياء در بعضي نقطهها به هم ميرسند. در تاريخ نقل ميشود غير از اينکه در مورد ابراهيم خليل، اين دو نسل از آنجا نشأت گرفته و اولين نقطه التقاء هستند، در بعضي از نقاط تاريخ هم بعضي از اينها پيش آمده، مثلاً حضرت اسحاق يک فرزندي دارد به اسم يعقوب(س) که بني اسرائيل فرزندانش هستند و فرزند ديگري به اسم عيس دارد که دو قلو بودند و اين عيس داماد حضرت اسماعيل ميشد. يعني يک نقطه ارتباطي از حضرت يعقوب که اسرائيل الامه است و برادرش عيس است و داماد حضرت اسماعيل است و در عين اينکه حضرت اسماعيل عموي يعقوب و فرزندانش هست در عين حال يک نسبتي در فاميلي و نسب دارند. در بين انبياء، انبيايي مثل موسي(ع) که داماد حضرت شعيب ميشود، حضرت شعيب با اينکه با واسطه به فرزندان ديگر حضرت ابراهيم ميخورد و حضرت ابراهيم غير از اسماعيل و اسحاق، فرزندان ديگري هم داشته اما حضرت شعيب و حضرت ايوب به نسلها و فرزندان ديگر حضرت ابراهيم ميخورند و حضرت شعيب از انبياي عرب بود و ارتباطي با انبياي بني اسرائيلي داشت.
يک نقطهي التقاي مهمي که در تاريخ پيش ميآيد يکي جريان موسي(ع) است که داماد حضرت شعيب شد که در حالت فرار به مدين ميرسد و يک اشتراکي ايجاد ميشود و آخرين نقطه التقاء را دو چيز ذکر کردند، يکي اينکه مادر امام زمان نرجس خاتون از کساني هستند که از دربار روم به اسارت درميآيند و بعد با امام عسکري ازدواج ميکنند و مادر امام زمان(ع) از فرزندان اوصياي عيسي(ع) هستند. اين ارتباط آخر يک نقطه ارتباط مهمي است که پيوند اين دو نبي و دو سلسله انبياء را در آخرالزمان به هم پيوند ميدهد.
يک نقطه ديگر هم اين است که در روايات ما مفصل وارد شده، وقتي امام زمان(عج) ظهور ميکنند از جمله کساني که بعد از اينکه قيام ميکنند و ميتوانند مسيحياني که در مقابل حضرت به عنوان منحرفين قيام کرده بودند، عيسي(ع) در مقابل آنها قيام ميکند و آنها را تابع ميکند و با آنها پشت سر امام زمان(عج) نماز ميخوانند که دوباره اين نقطه التقاء حقيقي است که ارتباط حقيقي اينجا ايجاد شد و تمام نسل بني اسرائيل را از طريق عيسي(ع) اط جهت معنوي و اعتقادي و حقيقي و تابعيت به امام زمان(عج) که اين دو نسل از ابراهيم خليل آغاز شد و در نقطه ظهور دوباره به هم پيوند ميخورد. اين يک سير زيبايي است که آدم ميداند چرا اين دو سلسله در دو جا ميآيند ولي مقصودي که خداي سبحان داشته در اين دو سلسله از کجا به هم برسند و جاي تحليلهاي جامعه شناسي و کارهاي دقيقي دارد که بدانيم اين مقصود الهي با اين همه نقشه دقيق چيست. بودن اين حقايقي را به دنبال دارد و قبلاً عرض کرديم که جريان ظهور همه حقايق تاريخ را در طول دوران تاريخ نشان ميدهد، يکي از مظاهرش اين بحث است.
يکي از بحثهاي مهم اين است که در قصه حضرت يوسف که مطرح کرديم، محور قصه چه بود؟ يکوقت ممکن است بخاطر اقتضائاتي که در قرآن ذکر شده و ابتلائات ما محور قصه را يوسف و زليخا ببينيم که بگوييم: حضرت يوسف و زليخا بخاطر اينکه برههاي از آيات را به خودش مشغول کرده بود اما آنچه عنوان قرآن هست که اين قصه چه هست، ميگويد: اين قصه، قصهي يوسف و برادران است. يعني اساس قصه ميگويد که اين قصه يوسف هست و اخوته. ولي از نظر قرآني قصهي يوسف، قصهي يوسف و برادران است. لذا ابتدا با همان خواب آغاز ميشود و انتهايش با همان سجده است. چرا؟ چون اين جريان يوسف و برادران منشأ حوادث عظيمي در تاريخ است و فقط حضرت يوسف نيست که منشأ حوادث است، برادران هم هستند. لذا منشأ تمام انبياي بني اسرائيل از همه اين يوسف و برادران است. لذا وقتي حضرت ابراهيم از دنيا ميرود وصيت ميکند که حواستان باشد که از دنيا نرويد مگر اينکه مسلم باشيد. در قرآن کريم ميفرمايد: «أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ» (بقره/133) آيا شما آنجا حاضر بوديد؟ «إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ» وقتي يعقوب در حال موت قرار گرفت، «إِذْ قالَ لِبَنِيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي» به فرزندانش سفارش کرد: چه کسي را بعد از من ميپرستيد؟ معبود شما بعد از من کيست؟ «قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون» اين سؤال يعقوب(س) از فرزندان مربوط به يک نکته دقيق جامعه شناسي است که بني اسرائيل به آن مبتلا بودند و يعقوب(س) اين را ميديد که بني اسرائيل که فرزندان خودش ميشوند، نسبت به جوي که قرار ميگيرند خيلي انفعال داشتند، يعني در جايي که در جو قرار ميگرفتند به سراعت نسبت به جو انفعال داشتند و جو را خيلي زود همراهي ميکردند. اگر جريان الهي و توحيدي بود و غير الهي بود زود همراه ميشدند. ثبات فکري نداشتند با اينکه نبي زاده بودند اما از جهت وجودي ثبات نداشتند. خداوند با نقل اين جريان از اينها نکته دارد. در وقت مرگ يک نکته را نقل ميکند، نميگويد که خدا را بپرستيد، سؤال ميکند که چه کسي را بعد از من ميپرستيد؟ تا اينها خودشان جواب بدهند. اينها بگويند: براي حضرت يک اطميناني ايجاد شود، «أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي» بعد از من چه کسي را ميپرستيد؟ معلوم است حضرت يعقوب از وضعيت اينها نگران است و ميداند خطراتي که در پيش است چقدر سنگين است.
چون حضرت يعقوب به مصر آمدند با فرزندانش، به درخواست حضرت يوسف آمدند و مستقر شدند. دوران استقرار حضرت يوسف(ع)، شايد بعضي ميگويند حضرت يعقوب بعد از دو سال که به مصر آمدند از دنيا رفت. حضرت يوسف هم دوران حاکميتش در مصر، مدتي طول کشيد ولي يوسف هم حالت احتضار رسيد و نزديک موتش شد. حالا که نزديک موت يوسف شد، اين قصهاي که شروع کرديم آنجا بود که اين روايت شريف که وقتي حال موت براي يوسف پيش آمد، اين روايت شريف از امام سجاد، امام حسين(ع)، از اميرمؤمنان(ع) و پيغمبر نقل ميشود. وقتي وفات يوسف شد، همه شيعيانش و دوست داران و اطرافيانش را جمع کرد. بعد از اينکه خدا را حمد و ثناء کرد، بيان کرد که بعد از من دچار شدتي خواهيد شد. «حَدَّثَهُمْ بِشِدَّةٍ تَنَالُهُمْ يُقْتَلُ فِيهَا الرِّجَالُ» اين شدت سنگين است به طوري که مردان شما را ميکشند و زنان شما را به کار ميگيرند حتي شکمهاي زنانتان را در برههاي پاره ميکنند و فرزندان را از درون شکم درميآورند و ميکشند. و حتي اطفالي که هستند را ميکشند. يعني نه فقط مردان، بلکه اطفال و شکمها دريده خواهد شد. اين چه برههاي است که اين وقايع رخ ميدهد ولي يوسف(ع) به اينها هشدار ميدهد. اينها وقايعي است که علت دارد و به اينجا ميرسد. اين اتفاقات در هرجايي از زمان تکرار شود اين وقايع به دنبالش است. يک جريان اختصاصي براي يک برهه از تاريخ نيست. هر موقع عدم رعايتها شکل بگيرد اين وقايع رخ ميدهد. لذا علتها هميشه معلول مشابه دارد. اگر علت مشابه شد، معلول هم قطعاً مشابه است. چون علت اگر جاي آن علت دوباره تکرار شود معلول قطعي است و تخلف ندارد. نميشود گفت: علت بيايد و معلول نميآيد. اين راه ندارد. مواظب باشيم آنجايي که عليتهاي صحيح است ايجاد کنيم و عليتهاي غلط را بترسيم و به آن سمت نرويم.
دارد که اين جريان طول ميکشد تا اينکه خداي سبحان قائم از ولد لاوي را به يعقوب، لاوي برادر بزرگ يوسف است که وساطت کرد يوسف را به چاه بياندازند و وقتي بنيامين را گرفتند، گفت: من برنميگردم تا بنيامين را بگيرم. دارد که فرزندي از فرزندان لاوي با چند نسل به عنوان قائم قيام ميکند. قد بلندي دارد، گندمگون است و از حالا منتظر او باشيد و تمسک به او کنيد تا بيايد. عصر انتظار از اينجا آغاز ميشود. غيبت براي اولين بار غيبتي که به منجي وعده داده شده شروع شد و در دورههاي قبل از اين انبياء ميفرمودند: که بعد از ما کسي ميآيد و ادريس نقل دارد نوح ميآيد، نوح ميفرمودند: هود و صالح ميآيند اما نه اينکه يک دوره سخت و سنگيني پيش بيني شود و بگويند: در اين دوره غيبت است و انبياي علني نداريم و اين يک دوره غيبت است که براي خود خصوصياتي دارد و در دوران غيبت يک بحث جدي در کمال بشريت است. اين بحث که ميخواهد در حقيقت يک واقعه اتفاق بيافتد، در روايت داريم غيبت در نگاه اول براي ما يک امر عقابي است، ميگويند: چرا غيبت شده است؟ چون ما لياقت نداريم و آماده نيستيم. روايت داريم ميفرمايد: سنت غيبت بايد محقق شود و يک کمالي در انسانها بايد ايجاد شود که با وجود سنت غيبت محقق ميشود. لذا اصل غيبت «أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ» تعبير روايت اين است که مثل جريان خضر و موسي است که حقيقت غيبت آثار و نتايج و کمالش وقتي روشن ميشود که ظهور محقق شود. پس دوران غيبت يک دوران کمال بشريت است که بايد وقايعي رخ بدهد، از مظاهر اسماء ظاهره به اسماء باطنه بشر رو ميکند. همچنان که از انبياء ظاهره به انبياء غير علن رو ميکند. همچنان که از امام ظاهر به امام غير ظاهر و غايب رو ميکند. اخذ کردن از امام ظاهر خيلي سادهتر است لذا ايمان سادهتري را ميطلبد. اگر نظام وجودي به يک کمالي رسيد، احاله داده ميشود به اخذ از نظام باطن، دوران غيبت و دوران رشد بشريت است که اين بشر به رشدي برسد که قدرت دارد، از خورشيد پشت ابر مييابد خورشيد را، هرچند پشت ابر قرص خورشيد ديده نميشود اما به لحاظ وسعت ديد و وسعت نظر ميفهمد خورشيد هست و يقين به خورشيد دارد. لذا يکي از مصاديق غيب ظهور است.
در طراحي نگاه الهي دوران غيبت يک دوران عظيم است حتي اگر مردم در دوران امام عسکري(ع) کاملاً در خدمت امام عسکري بودند و همراه بودند حتماً دوران غيبت بايد محقق ميشد اما ممکن بود طولش کمتر باشد. طول دوران غيبت به عدم آمادگي ما برميگردد اما نه اصل الغيبه. اصل دوران غيبت مثل دوران ظهور و مثل دوران قيامت است. دوران قيامت بايد محقق شود. چه همه انسانها خوب باشند و چه بد باشند و چه خوب و بد باشند. قيامت قطعي است و غيبت جز سنن الهي است. در روايات متعدد داريم که غيبت از سنن الهي است و غيبتي که در آخرالزمان محقق ميشود همه غيبتهاي سابق را شامل است. در غيبتهاي سابق هر اثري محقق شده، در دوران غيبت امام زمان(عج) همه غيبتها کمالاتش بايد محقق شود. طول اين دوران به آمادگي ما برميگردد ولي اصلش نه. لذا بعضي از پيغمبر اکرم سؤال ميکردند: مگر ما برادران شما نيستيم و خدمت شما نيستيم؟ حضرت فرمودند: شما اصحاب من هستيد، برادران من کساني هستند که در دوراني ميآيند با اينکه ما را نميبينند اما با نوشتههايي که هست به ما ايمان ميآورند. عمق ايمان اينها اينقدر عظيم است که از جهت وجودي به رتبهاي از ايمان رسيدند که از اينها يقين به ما پيدا ميکنند. روايت داريم که ايمان در دوره غيبت معادل هزار کسي است که در جنگ بدر و احد حضور داشته است. با اينکه جنگ بدر و احد يک جنگ سنگيني بود که مخلصين از مؤمنين آنجا بودند و هرکسي نبود و اول اسلام بود و دوران تنهايي مسلمانان بود، آنجا کسي ميرفت اخلاص داشت و ميدانست سيصد نفر در مقابل چند هزار نفر هستند و در جنگ بدر ميديد اختلاف در تواناييها را، با همه اينها حاضر بودند، آنوقت در روايات ميفرمايد: چقدر اخلاص ميخواست در آن جنگ کسي حاضر باشد؟ بودن در دوران غيبت بر ايمان هزار برابر کسي است که در آن دوران از جهت قوت ايمان که بر ايمانش باقي بماند. پس دوران غيبت يک دوران رشد است. اگر دوران حضور پيغمبر اکرم مرداني به عنوان بدريون و احديون ميسازد، دوران غيبت ميگويد: کسي که اينجا ايمانش را حفظ کند از بس رهزنهاي ايمان سخت است و از طرف ديگري مؤيدات ايمان سنگين و کم است، اگر کسي اينجا ماند، مثل کسي است که هزار برابر کسي که در جنگ احد يا بدر بوده اين قدرت ايمان دارد. آيا اين سنت بد است يا خوب است که يک چنين معرکهي آرا شود که انسانهايي با اين زبدگي رشد کنند؟
پس الآن که حضرت يوسف اينها را جمع ميکند و ميگويد: پس از اين دوران غيبتي است که در اين دوران شدت و سختي هم هست، با اين روند که توضيح داديم، بني اسرائيل زير نظر يوسف حاکميت الهي را چشيدند. يعني يوسف(ع) حاکميت الهي را برقرار کرد، توحيد را به مردم چشاند. بعد از چشيدن وقتي غيبت محقق ميشود سنگينتر است. يک موقع آدم چيزي را نچشيده و نميداند و هوسش را کمتر دارد. اما يک موقع وقتي ميچشد از او بگيرند، براي برگشتن به اين حالت خيلي کوشش ميکند چون ميداند حقيقت چه بوده و چه چيزي را از دست داده است. جريان يوسف(ع) حاکميت الهي را به آنها چشاند، به عنوان نبي که در دوران حاکميت با تمام عدالت و رأفت و توحيد تجلي کرد. اينها به مصر آمدند و چشيدند. اينها به عنوان افرادي که نبي زاده بودند، نسل در نسل انبياء آباء آنها بودند آگاهي بيشتري از ديگران نسبت به مباحث توحيدي داشتند، لذا آنجا که مرتکب قتل يوسف شدند دنبال راهي براي توجيه بودند که با توحيدمان سازگار باشد. آن دوران قطعاً دوراني بود که بين مردم گل کرده بودند و رجوع مردم به آنها زياد بود. لذا دوران روشني پيش آمد که جلوهگري کردند. بعد از اين دوران که يوسف از دنيا ميرود به واسطه اينکه بين مردم مصر و بني اسرائيل به خصوص سرکردگان مصري و قوايي که قبلاً حاکميت داشتند، وقتي ديدند بني اسرائيليها از کنعان آمدند، از ابتدا بغضي بين اين دسته ايجاد شده بود. ميدانستند اينها لايقتر هستند اما ميگفتند: مصر براي ماست، مصر از کشورهايي است که سابقهي حکومتياش قبل از يوسف(ع) از کشورهاي با سابقه حاکميتي است.
بلافاصله بعد از يوسف(ع) درگيريهاي بين حاکمان سابق و کساني که در حاکميت بودند با طايفه بني اسرائيل به شدت شروع شد. به طوري که اينها آمدند منصبها را از اينها گرفتند و پيشروي سنگر به سنگر کردند به طوري که قدرت به دست مقابل اينها افتاد. حالا که قدرت به دست اينها افتاد، براي اينکه بتوانند اينها را از صحنه سياسي به طور کلي حذف کنند و دست در حاکميت دارند دوباره هوس برگشتن نکنند، چون فرهنگ حاکميت دارند. يعني توانمندي فکري را ندارند اما اينها قدرت مديريت داشتند و فرهنگ توحيدي داشتند که اين فرهنگ توحيدي قابليت مديريت فرهنگي برايشان ايجاد ميکرد. بعد از اينکه اينها آمدند بخاطر اينکه هوس برگشتن به حاکميت نکنند، شروع به چند کار جدي کردند. بني اسرائيل 12 سبط بودند و خودشان بين خودشان رقابتهايي داشتند. بعداً وقتي موسي سنگ حجر را برداشت، اينها گفتند: ما از يک چشمه آب نميخوريم، براي دوازده سبط دوازده چشمه جوشيد يعني آبشان باهمديگر در يک جوي نميرفت. به حدي که دشمن ميتواند از اين سرمايهگذاري استفاده کند و اختلاف و تفرقه بياندازد و باعث شود اينها طوري به جان هم بيافتند که دشمنيشان دشمنانهتر از دشمن شود. اگر رقيب ضربه بخورد دل اينها خنک ميشود. اينها براي اين است که سنتهاي الهي تکرار پذير است.
اينها شروع کردند چند کار را کردند که مهم بود. براي اينکه اينها هوس حاکميت نکنند، آمدند از جهت نسل، نسل اينها را به لحاظ جمعيتي کنترل کنند، چون تا ميدانستند که اينها از جهت امنيتي رو به افزايش باشند و توصيهي انبياء هم در طول تاريخ اين بود که مؤمنان نسلشان کثير باشد و مختص به پيغمبر اکرم نيست که تقاضاي کثرت نسل کرده است. اينها مورد همين مسأله بودند و در مقابل اينها يک محدوديت بود منتهي با يک کار حساب شده، نه اينکه جمعيت را محصور کنند، آمدند در ناحيه مردان اين حصر را ايجاد کردند. يعني آمدند همين تعبير که اينجا دارد، به هر بهانهاي مردان اينها را ميگرفتند و ميکشتند. اطفال پسر اينها را ميکشتند. نه مطلقاً همه را بکشند، اما بخاطر کنترل جمعيت به حدي ميکشتند که نسل اينها بماند و طايفه از بين نرود اما طوري نباشد که مردان و جوانان اينها به حدي باشند که قدرت قيام پيدا کنند و حتماً بايد نسل پير اينها بيشتر از نسل جوان اينها باشد. بودن نسل جوان براي اينها بودن يک عذاب براي آنها بود و پيش بيني داشتند که اگر نسل جوان بماند امکان قيام هست لذا با يک کنترل دقيقي از جوانان و فرزندان پسر ميکشتند به حدي که نسل اينها باقي بماند اما پيرمردها بيشتر باشد تا باقي جمعيت صرف اينها شود و کاري از اينها نتواند سر بزند. در مقابل يک تهاجم فرهنگي شديدي با اينها کردند و در قرآن هم اشاره شده که فرزندان پسر اينها را کشتند. جريان انتظار در مقابل اين جرياناتي که ميخواست پيش بيايد يک هشدار نجات دهنده بود که کساني که به انتظار قائل شوند با همه سختيها که پيش ميآيد ميتوانند تاکتيک و راهبرد داشته باشند که چه کنند.
يکي از کارهايشان تهاجم فرهنگي بود، در بعضي نقلها هست که «وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُم» (بقره/49) زنهايشان را نگه ميداشتند. در بعضي نقلها هست که به دنبال کارهايي بودند که حياي زنها را ببرند. زنده نگه ميداشتند و در دربار ميبردند و خادمه ميکردند. هردو در تفسير آمده که اين زنها کنيزکان دربار آنها شده بودند و تمام عيش و شهوت آنها را تأمين ميکردند و لازمهاي اين بي حيايي ميشود. يکي از کارهايشان اين بود که قدرت و قوتي که دست اينها بود که دين توحيدي داشتند، نسبت به دين توحيدي اينها را پوک کنند و اين را بگيرند. تشکيک و شبهههايي که ايجاد کردند و بني اسرائيل رنگ پذيري قوي داشتند، جلوهگريهايي را ايجاد کردند که به آن سمت بيايند. به دنبال اين باشند که تهديد نسل کنند، وزير بهداشت ما گفتند: دورهاي ممکن بود که بخاطر بعضي مسائل لازم باشد اما با آمارسازي کارهايي کرده بودند که اين تهديد نسل را براي ما طوري نشان بدهند که هنوز لازم است. تهاجم فرهنگي به زنان که در رابطههايي ببرند که حيا اينها ريخته شود و خانواده ضعيف شود و پايههاي خانواده سست شود. اين يعني فروپاشي در جامعه، مورد بعد هم اعتقاد و فرهنگي که حاکم بود و اينها را حفظ ميکرد، اين را بگيرند. شبهه ايجاد کنند و جاذبههاي ديگري را ايجاد کنند که در بين بني اسرائيل اين را رشد دادند. اين سه واقعه باعث شد بني اسرائيل، هشدار يوسف(ع) در مقابل اين سه واقعه بود. عدهاي از بني اسرائيل توانستند منشأ اثر شوند و آنهايي که به آن وقايع جذب شدند خودباختگيشان باعث شد هميشه غدهي بني اسرائيل بعد از اين هم باقي بماند. حتي بني اسرائيل با اينکه دوباره توانستند عزتشان را تا حدي برگردانند بودن فرهنگي که در وجودشان ايجاد شده بود باقي ماند و موسي(ع) را بسيار اذيت کرد تا از رود نيل عبور کردند ديدند، گوساله پرست هستند گفتند:«اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَة» (اعراف/138) که تا امروز باقي ماند. لذا گفتن اين سابقه يک امر تحليلي لازمي بود که قصه حضرت موسي بهتر بازگو شود.
شريعتي: امروز صفحه 283 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد. چقدر خوب است ثواب تلاوت اين آيات را به روح عزيزاني که در حادثه هواپيما از بين رفتند هديه کنيم.
«عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً «8» إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً «9» وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً «10» وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا «11» وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلًا «12» وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً «13» اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً «14» مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا «15» وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً «16» وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً»
ترجمه آيات: اميد است كه پروردگارتان بر شما رحم كند و اگر باز گرديد (و دوباره فتنه كنيد) ما نيز برمىگرديم (و قهر خود را مىفرستيم) و ما دوزخ را براى كافران، زندانى سخت قرار دادهايم. همانا اين قرآن به استوارترين راه، هدايت مىكند و به مؤمنانى كه كارهاى شايسته انجام مىدهند، بشارت مىدهد كه برايشان پاداش بزرگى است. و آنان كه به آخرت ايمان نمىآورند، برايشان عذابى دردناك، آماده كردهايم. و انسان (شتابزده و نادان) همانگونه كه خير را مىطلبد، شرّ را هم مىطلبد و انسان همواره عجول است. و ما شب و روز را دو نشانه (از قدرت خود) قرار داديم، پس نشانهى شب (روشنى ماه) را زدوديم و نشانهى روز (خورشيد) را روشنگر ساختيم تا فضل و روزى از پروردگارتان بجوييد و تا شمار سالها و حساب را بدانيد و ما هر چيز را به روشنى بيان كرديم. و كارنامهى هرانسانى را در گردنش بستهايم و روز قيامت براى او نوشتهاى بيرون آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مىبيند. (در قيامت به انسان گفته مىشود:) كتابت را بخوان، كافى است كه امروز، خودت حسابگر خويش باشى. هر كس هدايت يافت، پس همانا به سود خويش هدايت يافته است و هر كس گمراه شد، تنها به زيان خويش گمراه شده است و هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمىكشد و ما هرگز عذاب كننده نبودهايم، مگر آنكه پيامبرى بفرستيم (و اتمام حجّت كنيم). و هرگاه بخواهيم (مردم) منطقهاى را (به كيفر گناهشان) هلاك كنيم، به خوشگذرانان آنان فرمان مىدهيم، پس در آن مخالفت و عصيان مىكنند، كه مستحقّ عذاب و قهر الهى مىشوند، سپس آنجا را به سختى درهم مىكوبيم. و چه بسيار مردمانى را كه پس از نوح (به كيفر گناه وكفرشان) نابود كرديم و همين كافى است كه پروردگارت به گناهان بندگانش آگاه و بيناست.
شريعتي: يادي کنيم از مرحوم آيت الله رسولي محلاتي که خدا رحمتشان بکند، ايشان اهل تحقيق بودند و آثار متعددي داشتند. نکات پاياني شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: آيه چهاردهم ميفرمايند: «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً» تعبير اينکه هرکس در قيامت کفايت ميکند وقتي کتابش را ميبيند که حسابرس خودش باشد، مرحوم علامه طباطبايي دارند که وقتي عمل در آنجا ديده ميشود نفس عمل ديده ميشود نه صورت عمل، عمل آنجا حاضر است و آن را ميبيند. جاي انکاري نيست. وقتي عمل اينطور در آنجا حاضر است، اينجا هم همين است اما غافل هستيم. لذا سرش را پايين مياندازد و سمت جهنم ميرود. چون نفس عمل حاضر است. لذا تعبير زيبايي است که کتابت را بخوان، اين کتاب تفسيري هم نيست، خود نفس عمل است که وقتي نفس عمل شد، واقعيت عمل طوري نيست که در دنيا ميديدم، بلکه عمل با تمام سعه و ريشههايش که گسترده است و به همه چيز مرتبط است، جاي حسابرسي ديگر است و بهترين حسابرس خود انسان است.
در اين ايام که حقايق و وقايع زيادي را خداي سبحان براي ما پيش آورد، انشاءالله خداي سبحان کساني که در اين ايام از دست داديم در مراحل مختلف به رحمت واسعه خودش زير سايه اهلبيت قرار بدهد و به خانوادههاي اينها صبر عنايت کند و هرکس مصيبت ديده از شيعيان و مسلمانان، خداي سبحان براي او ويژه جبران کند به طوري که بيايد اين جبران آن مسأله است.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»