حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت شعيب عليهالسلام در قرآن کريم
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت شعيب عليهالسلام در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 18-03- 98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
ما آيههاي عصر خسرانيم، معجوني از ترديد و ايمانيم
عهد الست از يادمان رفته است، ما اهل نسيانيم، انسانيم
تبعيدمان کرده است اقيانوس، امواج سرگردان طغيانيم
عالم همه آيات توحيد است، با اين همه ما بنده نانيم
هم همچنان دلتنگ فردوسيم، هم در صف گندم فراوانيم
ما آتشيم و عمر ما هيزم، از خاطرات خود گريزانيم
اي آه اگر سوي خدا رفتي، با او بگو که ما پشيمانيم
سلام ميکنم به همه دوستانم، بينندهها و شنوندههاي بسيار نازنينمان، عيدتان مبارک باشد. يک ماه طاعات و بندگي گواراي وجود شما باشد و بهترينها براي همه شما در ايام عيد فطر مقدر شده باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم. از خداي سبحان ميخواهم که طاعات و عبادات دوستان در شبهاي قدر و اين ماه مورد قبول واقع شده باشد و جوايزي که خداي سبحان به بندگانش داده، به ما و همه مؤمنين عطا کند و از رصد شيطان محفوظ باشد.
شريعتي: انشاءالله ماه رمضان آينده در عصري باشد که عصر ظهور است و صاحب اين روزها و شبها از راه برسد و در جوار او عيد فطر ما به معناي واقعي عيد باشد. قصه انبياء را ميشنويم و سيره تربيني انبياء در قرآن کريم و نگاهي نو به اين قصص. امروز قرار هست از حضرت شعيب(ع) بشنويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان به برکت بندگي در ماه رمضان توفيق سربازي و سرداري و ياري و نصرت امام زمان را روزي همه ما بکند و حضرت ما را به عنوان سرباز خودشان بپذيرند.
در خدمت انبياي گرامي بوديم، اين سير محبتي و حبّي که به انبياء در قرآن کريم خداي سبحان براي ما ترسيم کرده تا با محبت به آنها و الگوگيري بتوانيم ياد بگيريم که چگونه به اولياي خدا علاقه پيدا کنيم، از آدم(س) شروع کرديم و همينطور ادامه پيدا کرد به شيث نبي و حضرت ادريس رسيديم، بعد حضرت نوح نبي و هود و صالح را گفتيم و بعد حضرت ابراهيم و لوط و ذوالقرنين و بعد هم حضرت يعقوب و اسحاق و يعقوب و اسماعيل و حضرت يوسف و حضرت ايوب. انبياي بزرگواري که در قرآن کريم از آنها نام برده شده و آياتي در قرآن کريم که نام اينها آمده است. گفتيم: انبياي گرامي همه راهي هستند به سوي معرفت پيغمبر اکرم و اهلبيت(ع) که هرچقدر اينها را بشناسيم و محبت پيدا کنيم به شأني از شئون پيغمبر و اهلبيت محبت پيدا کرديم. لذا هيچگاه ما اينجا برايمان سخت نيست و خودمان را جدا نميبينيم وقتي داريم سير ميکنيم در زندگي انبياي گرامي که قرآن کريم با اين زيبايي و لطافت خداي سبحان ذکري از آنها به ميان آورده است.
امروز در محضر نبي گرامي که موساي کليم ده سال از عمرش را خدمت به او کرد و جزء خدمتکاران اين نبي قرار گرفت، موسي با اين بزرگواري خادم اين نبي بزرگوار شد. اين افتخاري براي موسي بود که در خدمت اين نبي گرامي بود و اين نشان ميدهد چقدر شعيب(ع) عظيم است. بيش از پنجاه آيه قرآن کريم در مورد انبياي اولوالعزم است اما نسبت به انبياي مشهور، در مورد شعيب نبي بيش از پنجاه آيه قرآن وارد شده و نشان ميدهد تأثيرگذاريهاي حضرت شعيب در امت ختمي و اقتداي به او در نوع دعوت و عکسالعمل قومش، نوع موضعگيريها و نوع نجاتي که براي مؤمنين به شعيب پيش آمده در امت ختمي تکرار خواهد شد و اين مقدار تأثيرگذار است. لذا با اين نگاه توجهمان را بيش از پيش به اين نبي بزرگوار داشته باشيم و با محبت زياد به اين نبي گرامي اذن ميگيريم از حضرت شعيب(ع) تا وارد سرگذشتشان شويم و آنچه در قرآن آمده و در تفاسير ذيل آيات و روايات ذکر شده است.
شريعتي: شخصيتي مثل حضرت شعيب(ع) مأموريت جهاني داشتند يا نه؟
حاج آقاي عابديني: حضرت شعيب به قومش رسول بود اما اينکه نبي به قومش رسالت دارد، دليل بر اين نيست که نبوتش منحصر به اين است، اينکه ميگوييم: «ارسلنا الي مدين أخاهم شعيباً» به قوم مدين و يا شهر مدين شعيب را فرستاديم به اين معناست که اين نبي در حيطه تبليغش اينجا رفت اما اگر کساني در هرجا از عالم ميآمدند و خودشان را به اين نبي ميرساندند، تحت تعليم او قرار ميگرفتند و براي او نجات دهنده بود. وظيفه اين نبي نبود سراغ آنها برود، وظيفه اين بود اينجا باشد. اين يک قاعده است که اگر نبي بر قومي فرستاده شد، نه اينکه ديگران برايشان نبي نيست، پس دعوت او و تعاليم او براي همه کارساز است اما وظيفه اين نبي وقتي خداي سبحان او را بر قومي فرستاده است، اين است که به اينها ابلاغ کند. به اينها برساند و بايد تا آنجايي که ممکن است براي اينها اين مسأله برسد اما اگر وظيفه نيست به ديگران برساند، آنها را خداي سبحان شايد انبياي ديگري را بر آنها بفرستد، اما اگر ديگران آمدند و خودشان را به اين نبي رساندند يا به تعاليم اين نبي رسيدند، همه از اين سرچشمه وحي الهي متنعم و بهرهمند هستند و همه موظف هستند اطاعت کنند. اگر ميگوييم: رسولي اولوالعزم است و رسالتش جهاني است، يعني وظيفه اوست که پيامش را به همه برساند و خداي سبحان اين ابلاغ پيام او را به هر صورتي که ممکن باشد به همه عالم ميرساند. لذا اگر جهاني نبود و فرازماني نبود، آنچه که نسبت به انبياء آمده بود براي ما بي اثر بود. همينکه قرآن کريم تعاليم آنها را و تاريخ آنها را براي ما ذکر ميکند، چون مؤثر است و به پيغمبر ميگويد: از اينها ياد بگير و به اينها اقتدا کن، به اينها نگاه کنيد، به مؤمنين امر ميکند که توجه کنيد. معلوم ميشود اين تعاليم هم هرکس ديگري هم در هرجاي عالم بود، اگر به اين ميرسيد، اطاعت از اين برايش لزوم داشت.
ممکن است در ذهنها خطور کند که اگر نبي بر يک قومي بود براي اين قوم است و ديگري اگر شنيد، براي او نيست. نه اينطور نيست. وظيفه اين نبي در ابلاغ در اين حيطه بوده است اما نبي که رسول اولوالعزم است و از آن رسل جهاني است، وظيفهاش اين است به همه برساند. ما در رابطه با شعيب نبي اولين نکته که عرض کرديم اين بود که در پنجاه آيه قرآن کريم ، از شعيب و قومش و جريانات مرتبط با شعيب ذکر شده است. نکته دوم اينکه نام شعيب که در قرآن کريم آمده که «وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبا» (اعراف/85) و چند بار ديگر هم اسم حضرت تکرار شده است، اين اسم در لغت سرياني به عنوان «يَسرُون» يا «يَسرن» آمده است. لذا در کتابهاي تاريخي گاهي اسمهاي مختلفي آمده است. پس گاهي اين اسم با عنوان عربي آمده و آن اسم به عنوان سرياني آمده است. در قرآن به اسم شعيب آمده است.
يکي از نکات ديگر اين است که در نسب شعيب، از جهت نسبت وجودي به چه کسي ميخورد. چند نسب ذکر کردند، معروفترين اين است که به فرزند ديگري از ابراهيم خليل غير از اسماعيل و اسحاق ميرسد که اسم آن حضرت مدين بوده است. تعبير اين است که شعيب بن نُويب بن عياء بن مَدين بن ابراهيم، نسب حضرت شعيب است که با سه واسطه بين ايشان و حضرت ابراهيم فاصله است. نه به حضرت اسحاق ميخورد که انبياي بني اسرائيل از نسل يعقوب(س) بودند که يعقوب فرزند اسحاق و اسحاق فرزند ابراهيم بود و انبياي بني اسرائيل همه از نسل حضرت يعقوب هستند. پس از انبياي بني اسرائيل محسوب نميشود. بعضي در نسب گفتند که شعيب از کساني بود که به ابراهيم ايمان آوردند و بعد با ابراهيم هجرت کردند و ابراهيم دختر لوط را که همراه لوط نجات پيدا کردند، حضرت ابراهيم دختر لوط را براي ايمان آورندگان عقد کرد و شعيب نتيجه آن ازدواج است. پس يا به مدين بن ابراهيم ميرسد يا به يکي از مؤمنيني که به ابراهيم خليل ايمان آورده بود. از جهت مادري به حضرت لوط ميخورد.
در قرآن کريم مدين را ذکر کردند که «وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبا» وقتي «أخاهم» ميآيد، يعني از آن قوم و عشيره هستند، لذا مدين هم قبيله شعيب بود، هم اسم شهري که در آن مبعوث شد اسمش مدين بود، به لحاظ نسبتي که به مدين بن ابراهيم و فرزندان مدين داشتند. اين شهر هم چون فرزندان مدين هجرت کرده بودند و اينجا را آباد کرده بودند به عنوان فرزند ابراهيم معروف شد. اين شهر هم در عربستان و نزديک تبوک است و سر راه حاجياني است که از عربستان به سمت شام ميآيند و در کنار درياي سرخ قرار دارد. جزئيات زيادي را ذکر کردند و هفت بار اسم مدين در قرآن آمده است و اين يک بحث جدي دارد که در هفت جاي قرآن کريم اين اسم مدين آمده است. يکي از مسائل ديگر که براي شعيب است اين است که او را از انبيايي شمردند که عرب هستند. انبياي عرب در روايات ما ذکر شده و پنج نبي را ذکر کردند. بعضي از اينها مستقيماً عرب بودند و حضرت هود و صالح هم از انبيايي شمردند که عرب بودند، حضرت هود و صالح و بعد حضرت اسماعيل را هم جزء انبيايي شمردند، با اينکه فرزند ابراهيم است اما چون هجرت کرد و آمد و از کودکي در آنجا بود، پيغمبر اکرم هم عرب بودند و از نسل حضرت اسماعيل بودند، اين نبي گرامي شعيب را هم از انبيايي که عرب بودند، ميشمرند. انباء عرب غير از اينها هم بودند، اما انبيايي که اسمشان در قرآن کريم آمده، اين چهار يا پنج نبي را عرب ميدانند.
دعوت شعيب(س) بعد از توحيد که اشاره دارد بر همه دعوتها به اعمال است. ما دو نبي در قرآن کريم داريم که عمده دعوتشان به نظام اعمال است نه نظام اعتقادات. نه به نظام اعتقادات دعوت نکردن ولي نقطه مرکزي دعوتشان به نظام اعمال است. يعني آنچه را که در پي گسترش و شدت عمل و احتجاجات و برخوردهايشان در قرآن کريم آمده نسبت به اعمال قوم است نه اعتقاداتشان. رفتارهاي اينها، يکي حضرت لوط هست که نسبت به قوم لوط که مبتلا شده بودند، عرض کرديم که آن اعمال را زير سؤال برد و دائماً وعيد به نار و آخر هم عذاب به واسطهي همان اعمال نازل شد و اعتقاداتشان هم به واسطه آن اعمال برايشان شدت پيدا کرد، يکي هم قوم شعيب است که اين دو نبي عمده احتجاجات از ناحيه عمل است، لذا نشان ميدهد عمل چقدر عظمت دارد که تا جايي پيش ميرود که عذاب الهي هم اگر به خطا صورت بگيرد تا نازل کردن عذاب الهي هم پيش ميرود و قوم شعيب هم بعد از اينکه دعوت به توحيد بيان شد، خيلي پررنگ نيست. آنچه پررنگ است و آيات زيادي در موردش در قرآن کريم در مورد حضرت شعيب و قومش آمده در مورد مکيال و موازين است که اين يک بحث مهم و جدي است و امروز هم ما مبتلا به اين مسأله هستيم. سوء استفاده از وزن، گاهي سوء استفاده دستکاري در ميزان است که کم يا زياد نشان بدهد، يک موقع هست موقع فروش با يک حيلهاي نشان ميدهند که کم يا زياد را به نفع خودشان کردند. يعني وقتي ميخواهند بخرند کم نشان بدهد، وقتي ميخواهند بفروشند زياد نشان بدهد. اينها از حيلههايي است که عذاب الهي را نازل ميکند.
بعد از اين قلمرو نبوت شعيب که در قرآن کريم آمده، انبياء مبعوث ميشدند گاهي خاصه و گاهي عامه، بعضي از انبياء الي بني اسرائيل مبعوث بودند اما بعضي نه، جهاني بود. حضرت شعيب بر مدين بود. اصحاب اِيکه يک شهر ديگري هستند و يک قوم ديگري هستند که حضرت شعيب بر آنها مبعوث شده است، پس شعيب بر دو قوم مبعوث شد. اينکه نحوه مبعوث شدنش بر دو قوم چگونه بود، آيا در يک زمان بر دو قوم مبعوث شده بود که هم اينها را هدايت ميکرد و هم آنها را موعظه ميکرد، بعضي اينطور ذکر کردند که دو شهر نزديک به هم بودند و اين دو شهر مبعوث به هردو بود. بعضي ميگويند: ترتيب داشت که ابتدا بر مدين بودند و بعد از او حضرت مدتي ديده نشدند و بعد از آن به صورت جواني مبعوث شدند و بعد که به صورت جوان آمدند بر قوم ايکه و اصحاب ايکه آمدند. پس سعه دعوت آن اقوام دو قوم بود، يکي قوم مدين و يکي هم قوم اصحاب ايکه که هردو به واسطه يک گناه بود. نشان ميدهد نزديک به هم بودند. اين سرايت داشت، ظاهرش اين است که اين مدين اصليتر بود و شايد تأثيرگذارياش در اصحاب ايکه. ايکه يعني جايي که پر درخت است و جنگل مانند و آباد است. اصحاب ايکه و مردم مدين هردو در رفاه زياد بودند و اين رفاه زياد باعث شد کم فروشي در اينها و تصرف در ميزان براي اينها عقاب الهي را شديدتر کند. يعني اگر کسي مبتلا به سختي است و گناهي را مرتکب ميشود يا نه مبتلا به راحت است و گناه مرتکب ميشود. خطاب خداست که شما چرا؟ شما کم نداشتيد و در سعه هستيد. شما به اين مقدار احتياج نداريد و اين از يک نوع عناد نشأت ميگيرد. يک نوع سر جنگ داشتن و نوعي عمق گناه است. يعني گناه برايشان لذت بخش است و هرچند احتياج ندارند. وقتي نعمتي فراوان باشد و انسان نسبت به آن کفران نعمت کند، نعمت را ضايع کند و از تعمت سوء استفاده کند. يک موقع کفران نعمت است، يک موقع سوء استفاده از نعمت کند که همين مسأله نسبت به اهل مدين هست. در بعضي روايات از امام سجاد اشاره شده که «عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ص قَالَ: إِنَ أَوَّلَ مَنْ عَمِلَ الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ شُعَيْبٌ النَّبِيُّ ع» شعيب نبي کسي بود که ميزان و مکيال را آورد. قبل از اين مکيال و ميزان نبود و مردم با هم معامله ميکردند و قيمت ميگذاشتند اما اينکه بشود وزن کرد و کيل کرد، مکيال و ميزان جزء معجزات و دستاورد شعيب بود. قوم او همين دستاوردي که معجزه شعيب بود سوء استفاده کردند. لذا چون سوء استفاده از همان معجزه بود به عذاب مبتلا شدند. چون انسان در زندگي اجتماعي بايد رعايت حقوق ديگران را بکند که اگر رعايت نکند باعث ميشود به ديگري هم حق داده که رعايت اين را نکند. اگر در اجتماعي اين شکل بگيرد که هيچکس رعايت کسي را نکند اين اجتماع به فساد ميرسد.
دين مؤيد اين نگاه انساني است که خداي سبحان قرار داده که انسانها در زندگي اجتماعي به هم نياز دارند و بايد رعايت همديگر را بکنند و بايد وفاي به عهد داشته باشند و اگر چيزي براي تسهيل ايجاد ميشود بايد رعايت او را بکنند، اگر از همان تسهيل سوء استفاده کردند، اين فساد را به دنبال دارد و فساد، عقاب الهي را به دنبال دارد. انبياي گرامي خودشان در بسياري از علوم، بخاطر هدايتگري و تأثير در مردم مبدائيت بسياري از علوم را هم داشتند. مثلاً آدم(س) معجزهاش حروف معجم بود تا تکلم امکان پذير باشد. ادريس نبي نوشتن و خياطي کردن را آورد و مدرس حکمت بود. از شدت تدريس اسمش را ادريس گذاشتند. معلم بود و بسياري از کمالات را تدريس ميکرد. نوح نبي(س) صنعت کشتي سازي را داشت که وقتي صنعت عظيم کشتي سازي مطرح ميشود کنارش بسياري از رشتههاي ديگر، نجاري و مهندسي و اندازه گيري مطرح ميشود. حتي زراعت که چه نوع کشتي انجام شود تا آن چوب مناسب باشد، عايق بندي اين چوب چطور باشد تا بتواند در آب دوام بياورد. اين صنعت که قرآن کريم دارد با تعليم خداي سبحان خود يک مبدأييت ايجاد شد در بسياري از علوم و فنها. همچنين اگر انبياء را ببينيم، بعضي از انبياء چون وجهه هدايتگري بسيار جلوهگر بود، گاهي قرآن کريم نخواسته ذکر آنها را بکند اما حتي ذوالقرنين که به عنوان يک رجل الهي در قرآن ذکر شد، به عنوان سدسازي و آلياژسازي که بتواند اين سد را يک آلياژي بريزد که غير قابل نفوذ شود و آهن در اثر مرور زمان خورده نشود. بعضي از مبدأييتهايي که خدا از طريق انبياء ايجاد ميکند براي اين است که تسهيل براي امور بشر شود و ياد بگيرند.
شريعتي: در قصه حضرت يوسف داريم «فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْل» (يوسف/88) اينجا چطور ممکن است؟
حاج آقاي عابديني: پيمانه است، يعني پيمانههايي که در آنجا آورد اينجا اندازهگيري کرد، شاخص ايجاد کرد. مثل متر که واحد اندازهگيري ميشود. متر را يک واحد در نظر بگيريم، کيلو را يک واحد در نظر بگيريم، اينکه واسطه در اندازهگيري انواع و اقسام شود در اين روايت نقل شده است. ميفرمايد: «فَكَانُوا يَكِيلُونَ وَ يُوفُونَ ثُمَّ إِنَّهُمْ بَعْدُ طَفَّفُوا فِي الْمِكْيَالِ وَ بَخَسُوا فِي الْمِيزَانِ» (بحارالانوار/ج12/ص382) اينها بعد آمدند سوء استفاده کردند. در ميزان کم فروشي کردند، «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ» بخاطر اين گناه خداي متعال آنها را به زلزله مبتلا کرد، «فَعُذِّبُوا بِهَا فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ» در حضرت داود تصرف در آهن به گونهاي که آهن در دستش نرم باشد. حضرت يوسف در مملکتداري و اقتصاد داني به طوري که بتواند سيلوهاي بزرگي بسازد که چندين سال گندم در آن دوام بياورد. در کشورداري که بتواند در بحرانيترين شرايط آرام ترين دوران را طي کند، اينها يک علم است که از انبياي گرامي نشأت گرفته است. همينطور در انبياي بعدي هم از اين سنخ رفتارها داشتند به خصوص انبياي اوايل چون مردم در وساطتي بودند از جهت رشد علمي جرقههاي علمي ميزدند تا مردم را به سمت علم و نگاه علمي سوق بدهند. آنوقت اين مردم اينها را عليه سعادت و حرکتشان و عليه انبياء استفاده کنند. با مردمي طرف بودند که هرچه تسهيل ايجاد ميکردند، اينها همانها را عليه آنها استفاده ميکردند. ناقه صالح که آمد يک کارخانه فرآوري تبديل آب به شير بود، يک روز آب را ميخورد و يک روز نميخورد، آن يک روز که آب را ميخورد همه اهالي شهر از شير اين استفاده ميکردند. اينها همين نعمت را از بين بردند و عذاب نازل شد.
اصل معجزه شعيب (س) به فرمايش امام سجاد کيل و پيمانه بود، از جهت زندگي حضرت شعيب، حدود 242 سال زندگي کرد و حدود 300 سال با ابراهيم خليل فاصله داشتند. در قرآن کريم هم با عنوان «وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبا». در قرآن کريم در اغلب جاهايي که جريان شعيب نبي آمده، بعد از جريان لوط نبي آمده است. يعني در چهار جا از آن هفت جايي که در قرآن مفصل آمده است، در همه آن چند جايي که مفصل آمده جريان شعيب نبي بلافاصله بعد از لوط نبي آمده است. در قرآن کريم استشهادها اينطور نيست که هميشه ترتّب زماني داشته باشد، گاهي هود و صالح مقدم آمده يا مؤخر آمده است. معلوم ميشود بين شعيب و حضرت لوط و قومش يک رابطهاي بوده است. يک رابطه اين بود که هردوي اين قوم به لحاظ نظام عملي مورد احتجاج قرار گرفتند و عذاب هم براساس نظام عملي آنها نازل شد. نکته ديگر اينکه شهرهاي اينها که از بين رفته بود نزديک اينها بود و اينها ميديدند. لذا وقتي استشهاد ميکند در رابطه با جريان حضرت لوط با اينها، تعبير قرآن اين است که «وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ» (هود/89) اين دشمني شما با من باعث نشود، «مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ» قوم لوط با شما فاصله زيادي نداشتند و شما ميتوانيد آثار عذابي که بر آنها نازل شده را ببينيد. لذا به دو عنوان معنا شده، يکي از جهت زماني قوم لوط از اينها بعيد نبود. يکي از جهت رفتاري هردو در رابطه با رفتار بودند، يکي از جهت مکاني قوم لوط سرزمينشان به اينها نزديک بود و شايد اينها ميتوانستند ببينند.
نکته مهمي که در مورد اخوت هست که چرا خداي سبحان انبياء را اينطور ذکر ميکند که «وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبا» اين براي اين است که رابطه محبتي و هم قومي و لطافت هم خوني کمال استفاده را در تبليغ بايد کرد. يعني از اينها ملاطفت و عاطفه و نظام عاطفي کمال استفاده را بايد کرد. اما اينطور نبود که هميشه با اينها اينطور برخورد شود و اينطور الفاظ به کار برده شود. بلکه تا جايي که امکان هدايتگري بود، اينها «أخاهم» ذکر ميشد. اما اگر موقعي به جايي رسيد که اينها امکان هدايتگريشان از دست رفت، دوم اينکه در مقابل نبي اقدام عملي کردند، طوري شد که براي اينها امکان هدايت نبود. نه فقط امکان هدايتگري از بين رفت، اقدام عملي در مقابل نبي انجام دادن به عنوان اينکه بخواهد مقابله شديدي با آن بکنند، عذابش بکنند، اينجا تعبير بري بودن انبياء است و ديگر با لطافت ذکر نميشود. منتهي صف بندي را چه کسي آغاز کرد؟ خداي سبحان ميگويد: انبياء ابتدا صف بندي را شروع نکنند. لذا اگر با کساني که اهل اسلام نيستند در کشور ما، تا کجا ميتوانيم بگوييم: برادران ما، با اين دو خصوصيت، يکي اينکه امکان هدايت باشد اما اگر امکان هدايت هم نبود به طوري که اينها در دين خودشان متصلب بودند ولي در مقابل حاکميت قيام نکنند، باز هم امکان گفتن هموطن است اما اگر در مقابل حاکميت قد عَلم کردند، ديگر به عنوان بري بودن و دشمني ذکر ميشود و ديگر برادر ذکر نميشود. اين يک نکته دقيق است در نظام دروني ما که نظام اسلامي نسبت به اديان ديگر همين حالت را دارد و آنها هم نسبت به اسلام و مسلمانها همين نسبت را دارند، يعني واقعاً آنها هم رعايت کردند و حتي در جنگ شهيد دادند و دفاع کردند و همراه بودند. مثلاً بعضي از بهائيها که در مقابل دين قيام کردند و دنبال ضربه زدن هستند، آنها را ديگر أخاء نميگوييم و برعاء از آنها هستيم لذا برخورد ما با آنها غير از برخوردي است که با مسيحيها و حتي يهوديهايي که در کشور ما هستند، يا هموطنان ديگري که از اديان ديگري هستند. وقتي شعيب و انبياي ديگر مبعوث به رسالت شدند، همه کافر و مشرک بودند و اهل ايمان نبودند، ولي تعبير قرآن اين است که برادرشان را به سوي اينها فرستاديم.
نگاه هم همينطور است و فقط براي هدايتگري نيست. ميگويد: تا آن موقع بايد اين نگاه حاکم باشد و اگر روابط حاکميت هم ايجاد شد بر همين اساس شکل ميگيرد. قانون گذاري هم بر همين اساس شکل ميگيرد، اگر اين دو شرط دقت شود، يکي اينکه باب هدايتگري بر اينها بسته شد و دوم اينکه در مقابل حاکميت قيام کنند. اين دومي، اولي را هم در خودش دارد. اساس آن به قيام کردن است. نکته ديگري که به عنوان خصوصيت حضرت شعيب است اين است که پيغمبر اکرم ميفرمايد: «بَكَى شُعَيْبٌ ع مِنْ حُبِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى عَمِيَ» اينقدر از محبت خدا گريه کرد تا کور شد. «فَرَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ بَصَرَهُ» خداي سبحان دوباره چشمش را به او برگرداند. «ثُمَّ بَكَى حَتَّى عَمِيَ» باز هم اينقدر گريه کرد در فراق لقاي الهي و محبت خدا، «فَرَدَّ اللَّهُ عَلَيْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَكَى حَتَّى عَمِيَ» سه بار اينقدر گريست تا کور شد. «فَرَدَّ اللَّهُ عَلَيْهِ بَصَرَهُ فَلَمَّا كَانَتِ الرَّابِعَةُ» وقتي چهارمين بار خدا چشمش را شفا داد «و أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ يَا شُعَيْبُ إِلَى مَتَى يَكُونُ هَذَا أَبَداً مِنْكَ» تا کي ميخواهي همينطور ادامه بدهي؟ «إِنْ يَكُنْ هَذَا خَوْفاً مِنَ النَّارِ» اگر از ترس آتش من است، «فَقَدْ أَجَرْتُكَ» تو را از آتش پناه دادم. «وَ إِنْ يَكُنْ شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ» اگر اشتياق به بهشت است، بهشت را برايت قرار دادم. «فَقَدْ أَبَحْتُكَ» بهشت را براي تو قرار دادم. «قَالَ إِلَهِي وَ سَيِّدِي أَنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي مَا بَكَيْتُ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ» نميخواهد بگويد خوف از نار بد است و به شوق بهشت گريه کردن بد است، ميخواهد بگويد: موطن اين از اين عبور کرده بود. «وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِكَ» خدايا مرا از ترس آتشي که براي تو گريه ميکنم نه از شوق بهشت است که بخواهد اين دو جواز براي من ايمني ايجاد کند، «وَ لَكِنْ عَقَدَ حُبُّكَ عَلَى قَلْبِي» حبّ و محبت شما دل مرا به خودش گره زده است و جدا شدني نيست. اين فراق اولياي الهي است در اينجا و امر الهي است بايد به کثرات رجوع کنند. همين برايشان حال غصه ايجاد ميکند. من ميخواهم از همه کثرات دور باشم و ديدارم با تو باشد. چشمم را به سوي جمال وجودي قلبي شما باز کنم. «فَلَسْتُ أَصْبِرُ أَوْ أَرَاكَ» صبر ندارم تا اينکه شما را ببينم، «فَأَوْحَى اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَيْهِ أَمَّا إِذَا كَانَ هَذَا هَكَذَا» اگر حال تو اين است، «فَمِنْ أَجْلِ هَذَا سَأُخْدِمُكَ كَلِيمِي مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ» يکي از بهترين بندگانم را خادم تو قرار ميدهم. بعد از آن جريان چاه و دختران شعيب و آب دادن به گوسفندان پيش آمد. يکي از کمالات شعب(س) اين بود که حبّ الهي در وجود او خيلي عظيم بود و لذا بارها اينقدر گريست، چقدر بايد اين گريه شديد باشد که اين آتش چشم را بسوزاند. وقتي خدا شفاء ميدهد، چشم مثل اول ميشود. لذا اين جريان يکي از کمالاتي است که شعيب نبي داشت.
شريعتي: ثمره اين درد و سوز و فراق موسي کليم شد.
حاج آقاي عابديني: اگر کسي درد خدا را داشته باشد، يکي از راههاي انس با خدا اين است که برايش همنشيني، همراهي از اولياي خودش را قرار ميدهد و اين محبت الهي ميشود. محبتش اوليائش محبت خدا ميشود.
شريعتي:
سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي *** دل ز تنهايي به جان آمد، خدا را همدمي
امروز صفحه 66 قرآن کريم، آيات 122 تا 132 سوره مبارکه آل عمران را تلاوت خواهيم کرد.
«إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ«123» وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «124» إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِين «125» بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِين «126» وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيم «127» لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِين «128» لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُون «129» وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيم «130» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون «131» وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ «132» وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»
ترجمه آيات: آنگاه كه دو گروه از شما بر آن شدند كه (در جنگ) سستى كنند، امّا خداوند ولىّ آنان بود (و به آنان كمك كرد كه از اين فكر باز گردند،) پس مؤمنان تنها به خدا توكّل كنند. و همانا خداوند شما را در جنگ بدر در حالى كه ناتوان بوديد يارى كرد، پس از خداوند پروا كنيد، باشد كه سپاس گزارى نمائيد. و (بياد آور) هنگامى كه به مؤمنان مىگفتى: آيا شما را كفايت نمىكند كه پروردگارتان شما را به سه هزار فرشتهى فرود آمده يارى كند؟ البتّه اگر صبر ومقاومت كنيد وپرهيزگارى نماييد (گرچه) دشمنان با خشم و خروش بر شما بتازند، پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته مخصوص مدد مىرساند. و خداوند اين (نزول فرشتگان) را جز مژده و بشارتى براى شما قرار نداد، تا دلهاى شما بدان آرام گيرد و (بدانيد كه) هيچ پيروزيى نيست مگر از جانب خداوند عزيز و حكيم. (امدادهاى الهى براى آن بود) تا بعضى از كفّار را ريشه كن كند يا ناكام و ذليلشان گرداند كه نااميد برگردند. هيچ امرى (از هدايت يا كيفر مردم) در اختيار تو نيست. (تنها خداوند است كه) يا لطف خود را بر آنها برمىگرداند يا عذابشان مىكند، زيرا آنان ستمكارند. وآنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، از آنِ اوست. او (طبق حكمت خود) هركس را بخواهد مىبخشد و هركس را بخواهد عذاب مىكند و خداوند بخشندهى مهربان است. اى كسانى كه ايمان آوردهايد! ربا (و بهرهى پول) را با افزودنهاى مكرّر نخوريد، از خدا پروا كنيد تا شايد رستگار شويد. و از آتشى كه براى كافران آماده شده است، بپرهيزيد. و خدا و رسول را اطاعت كنيد، شايد مورد رحمت قرار گيريد.
شريعتي: انشاءالله هفته آينده ادامه قصه حضرت شعيب را خواهيم شنيد. اين هفته قرار گذاشتيم از حضرت حمزه سيدالشهداء صحبت کنيم.
حاج آقاي عابديني: دلمان را روانه صدر اسلام ميکنيم و کاري که حضرت حمزه سيدالشهداء براي خشنودي پيغمبر اکرم انجام داد و وقت شناسي که حضرت حمزه داشت. حضرت حمزه ملقب به سيدالشهداء شدند، اولين لقب سيدالشهداء به حضرت حمزه گفته شد و بعد که امام حسين سيدالشهداء شدند اين لقب قالب بر او شد. حمزه سيدالشهداء در وقت شناسي در ايمان آوردن، در دوران اوايل بعثت که بعضي سال دوم بعثت و بعضي سال ششم بعثت ذکر شده است، در سال دوم خيلي نزديک صدر اسلام است و دوران خفاي دعوت پيغمبر بود. نقل ميکنند حمزه سيدالشهداء ايمان آورد و در مقابل همه قريش ايستاد به طوري که يکبار که از شکار آمد، فهميد ابوجهل توهيني به پيامبر اکرم کرده است و پيغمبر هم جوابش را نداد، رفت در جمعي که نشسته بودند دور همديگر و ابوجهل به عنوان يکي از بزرگان بود با کمان شکاري بر سر ابوجهل زد و سر او را خوني کرد، وقتي خواستند در مقابل حمزه بايستند ابوجهل گفت: نايستيد. اينجا بود که حمزه به جمع قريش گفت: من مدافع آن چيزي هستم که محمد آورده است و از اين به بعد اگر کسي بخواهد به او توهين بکند بايد در مقابل من بايستد. لذا از همانجا يک مرتبه از عزت ظاهري که براي پيغمبر پيش آمد، در دفاعي که حمزه سيدالشهداء از آنجا ادامه داد به بعد ادامه داشت و لذا هميشه در هر صحنهاي مدافع پيغمبر بود و ملقب به اسد الله و اسد رسوله شد. شير خدا و شير پيغمبر خدا. وقتي حمزه سيدالشهداء در جنگ احد شهيد شد، پيغمبر اکرم بر حمزه نماز خواندند و بعد شهدا را تک تک ميآوردند پشت جنازه حمزه و دوباره نماز ميخواندند. يعني بر جنازه حمزه هفتاد بار نماز خواندند و اين نشان ميدهد چقدر پيامبر براي حمزه ارزش قائل بودند. انشاءالله خداوند آنها را شفيع ما قرار بدهند و محبت آنها را در دل ما قرار بدهند.
شريعتي: تو مير عشقي عاشقان بسيار داري *** پيغمبري با جان عاشق کار داري
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»