اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

98-02-28-حجت الاسلام والمسلمين عابديني-سيره تربيتي حضرت يوسف عليه السلام در قرآن کريم

حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت ايوب عليه‌السلام در قرآن کريم

برنامه سمت خدا

موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت ايوب عليه‌السلام در قرآن کريم

كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني

تاريخ پخش: 28-02- 98

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

داريم با هم لقمه لقمه نخوردن و جرعه جرعه ننوشيدن و بال بال آسماني شدن را تجربه مي‌کنيم. سلام مي‌کنم به همه دوستانم، بيننده‌ها و شنونده‌هاي بسيار نازنين‌مان، طاعات و عبادت شما قبول باشد. بيش از يک دهه از ماه رمضان را پش سر گذاشتيم، انشاءالله خداي متعال توفيق درک شب‌هاي قدر را به همه ما عنايت کند و توفيق بدهد شب‌هاي پرنور و لحظات ناب اين روزهاي بي نظير را درک کنيم. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.

حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم. انشاءالله طاعات و عبادات همه مورد قبول خداوند متعال قرار گرفته باشد.

شريعتي: ميلاد با سعادت امام حسن مجتبي هم پيشاپيش تبريک مي‌گويم. انشاءالله همه ما بهترين جايزه‌ها را از دستان کريم اهل‌بيت بگيريم. قصه حضرت ايوب را مي‌شنويم، نکات امروز شما را خواهيم شنيد.

حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان به برکت روزه روزه‌دارا حقيقي و روزه‌دار حقيقي، امام زمان(عج) روزه‌هاي همه را بپذيرد و اعمال و طاعات همه ما را به برکت ايشان بپذيرد و انشاءالله اينها را از شر شيطان در امان نگه دارد. در اين ماه مبارک که شيطان در غل و زنجير است، انشاءالله توفيقات مضاعفي براي همه ما ايجاد کند و دلهاي ما را به امام زمان بيش از پيش گره بزند و دلتنگ بيشتري براي حضرت باشيم و ياد بيشتري از حضرت در دلهاي ما شکل بگيرد. باور داريم خداي سبحان فضل و کرمش مانع از اين ندارد که امشب يا فردا، همين امروز و همين لحظه هم فرج حضرت محقق شود و اين همه ستم و ظلمي که در عالم هست ريشه‌کن شود و پرچم توحيد در سراسر عالم به اهتزاز دربيايد.

در محضر حضرت ايوب(س) هستيم و عرض ارادت و سلام را به حضرت ابلاغ مي‌کنيم و از حضرت اجازه مي‌گيريم وارد زندگي‌شان شويم و از قرآن و روايات استفاده کنيم. بحثمان را با جريان ابتداي زندگي حضرت ايوب فقط به اين عنوان که حضرت ايوب(س) زندگي بسيار راحت و آسوده‌اي با ثروت زياد داشتند به طوري که آنچه در تواريخ نقل مي‌شود، اين است که هم از جانب همسر، هم از جانب مادري و پدري خودشان يک کسي بود که وارث خيلي از ثروت‌ها بود و فرد شاخصي بود و عمرش را در اينکه مي‌توانست بهترين برکت‌هايي که، چون انبياء الهي زندگي‌شان با برکت بود، زندگي راحتي داشتند. در تاريخ نقل شده يک کسي براي شخم زدن زمينش تراکتور داشته باشد، ايشان هزار گاو نر داشتند که زمين‌هاي ايشان را شخم مي‌زدند. از جهت چهارپايان، شتر و گاو و گوسفند در راحت کامل بودند به طوري که سفره‌هاي پهني داشت براي مهمان‌ها و تمام شهر از برکت سفره ايشان بهره‌مند بودند، تمام افراد با خانواده‌هايشان در ملک ايشان ساکن بودند. جمعيت زيادي که کم نمونه و کم سابقه بود که با اين جمعيت زياد روزي خور ايشان بودند، کارآفرين خوبي بود و فکر محرومين بود و سفره‌هاي ضيافت و مهماني براي همه باز بود.

شخصي که در اين اوج ثروت قرار مي‌گيرد، از طرف همسرش، نوه حضرت يوسف(ع) بود، حضرت يوسف هم بعد از اينکه دوران گشايش و راحتي بود فرزند‌دار شد، اگر دختر حضرت يعقوب هم باشد، وقتي در مصر آمدند در راحتي بودند. يک موقع هست کسي مبتلا به يک سختي‌هايي مي‌شود و از اول در سختي رشد کرده است. تحمل اين بالاتر است. نمي‌گوييم: سختي براي اين عيبي ندارد، اما تحمل پذيري کسي که در جاي سخت رشد کرده، از کودکي تحملش بالا بوده است. اما يک کسي در دوران زندگي‌اش همه راحت بوده است. وقتي يکباره مبتلا به سختي کمي مي‌شود، خيلي تزلزل برايش ايجاد مي‌شود. اگر اينها يک خرده سرما و گرما بخورند، مثل درخت جنگلي است که در سرما و گرما محکم است و چوب اين به درد سوختن مي‌خورد. اينها با هم متفاوت است. حضرت ايوب در زندگي راحتي بود. جريان حضرت ايوب چون خيلي عبد شاکري بود، بين ملائکه خداي سبحان زبانزد بود و با هم گفتگو مي‌کردند. روايت داريم شيطان وقتي حضرت عيسي(ع) به دنيا آمد، در زمان عيسي(ع) از چهار آسمان منع شد. در زماني که پيغمبر اکرم به دنيا آمد، از هفت آسمان منع شد. قبل از اين رفت و آمد شيطان يا شنيدن وقايع آسمان براي اينها تمايزي بين آسمان‌ها نبود. تمايز نبود به لحاظ اينکه افراد مختلفي که شکل گرفته بودند، اين مقدار حرکت کماليه محقق نشده بود که تمايز بين اينها ايجاد شود. لذا هرچقدر آسمان‌ها تمايزش بيشتر مي‌شد، شدت کمال بيشتر بود، در مقابل شدت سقوط هم همين است. وقتي شيطان از اين آسمان‌ها منع مي‌شود، از زمان عيسي(ع) از چهار آسمان که مقام حضرت عيسي(ع) آسمان چهارم است که در روايات هم داريم که جاي بحث دارد، در زمان پيغمبر اکرم هم از هر هفت آسمان شيطان منع مي‌شود که اگر خواستند گوش بکنند، خبرهاي جدي در کار است که اينها قدرت ندارند استراق سمع کنند. اگر مي‌خواهند استراق سمع کنند با تيرهاي خاص مورد هدف قرار مي‌گيرند. يک بحث معرفتي زيبا دارد که در قرآن کريم آمده است.

در زمان حضرت ايوب هنوز رفت و آمد و شنيده‌هاي جريانات آسمان براي شيطان امکان پذير بود، لذا دارد که مي‌شنيد که ملائکه از ايوب خيلي به بزرگي ياد مي‌کنند. اين برايش خيلي سنگين بود. لذا در روايات دارد که وقتي که اين مسائل پيش آمد، يک نکته هم بگويم که به حضرت ايوب و حضرت يوسف گره بزنيم، حضرت يوسف در آخرين جرياناتي که در مورد ايشان ذکر مي‌شود، در سالهاي قحطي عبور مي‌کرد، زليخا به فقر و شدت مبتلا شده بود، اين جريان فقر و شدت خيلي شديد شده بود. بعد از اينکه گفتند: سر راه يوسف بنشين، بالاخره يوسف مکنت دارد، کمک تو مي‌کند. بعضي او را مي‌ترساندند که اين همه او را اذيت کردي، بعد دارد کسي که به خدا اعتقاد دارد، از او نبايد ترسيد!

يک نقلي است که در بعضي کتب الهي نقل شده که حضرت يوسف با موکب عبور مي‌کردند. «فَقَالَتِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْمُلُوكَ بِمَعْصِيَتِهِمْ عَبِيداً» زليخا سر راهش قرار گرفت. زليخا در خرابه‌اي نشسته بود. زليخا گفت: خدا را سپاس مي‌گويم که ملوک را بخاطر معصيتشان عبد و بيچاره کرد. «وَ جَعَلَ الْعَبِيدَ بِطَاعَتِهِمْ مُلُوكاً» بندگان را با اطاعت الهي مالک و پادشاه کرد. کنايه به حال يوسف و حال خودش است. «أَصَابَتْنَا فَاقَةٌ فَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا» به ما بيچارگي رسيد، کمک کنيد. يوسف گفت: «فَقَالَ يُوسُفُ ع غُمُوطُ النِّعَمِ سُقْمُ دَوَامِهَا» ناسپاسي نعمت عامل اين است که دوام پيدا نکند. اگر کسي ناسپاسي کرد باعث از بين رفتن نعمت است. اين براي همه هست. اين سنت الهي است. «فَرَاجِعِي مَا يُمَحِّصُ عَنْكِ دَنَسَ الْخَطِيئَةِ» از آنچه مبتلا شدي، برگرد و خودت را پاک کن، «فَإِنَّ مَحَلَّ الِاسْتِجَابَةِ قُدْسُ الْقُلُوبِ وَ طَهَارَةُ الْأَعْمَالِ» آنجايي اجابت محقق مي‌شود که قلوب طاهر باشد. اگر مي‌خواهي خدا عنايتش را به تو برگرداند، توبه کن. توبه باعث مي‌شود قلبت طاهر شود و عنايت خدا به تو برمي‌گردد. اين فقر ريشه‌کن مي‌شود. «فَقَالَتْ مَا اشْتَمَلْتُ بَعْدُ عَلَى هَيْئَةِ التَّأَثُّمِ» من از اين گناهاني که مرتکب شده بودم، هنوز قدرت برگشتن ندارم. يعني احساس مي‌کرد که لياقت ندارد. احساس مي‌کرد لايق توبه هم نيست. اينقدر گناهانش را بزرگ مي‌ديد. بعد مي‌فرمايد: «وَ إِنِّي لَأَسْتَحْيِي أَنْ يَرَى اللَّهُ لِي مَوْقِفَ اسْتِعْطَافٍ وَ لَمَّا تُهَرِيقُ الْعَيْنُ عَبْرَتَهَا وَ يُؤَدِّي الْجَسَد» من حياء مي‌کنم که بخواهم از خدا طلب کنم که با عطف و رحمتش به من نگاه کند. من لياقت رحمت حق را ندارم. ما چه نگاهي به گناه داريم؟ «فَقَالَ‏ لَهَا يُوسُفُ‏ فَجِدِّي فَالسَّبِيلُ هَدَفُ الْإِمْكَانِ قَبْلَ مُزَاحَمَةِ الْعُدَّةِ» حواست باشد که کوشش کني، سبيل طاعت الهي، امکان پذير است قبل از اينکه وقت تمام شود. «وَ نَفَادِ الْمُدَّةِ فَقَالَتْ هُوَ عَقِيدَتِي وَ سَيَبْلُغُكَ» زود باشد که به تو برسد که من توبه کردم. يوسف امر کرد «إِنْ بَقِيتَ بَعْدِي فَأَمَرَ لَهَا بِقِنْطَارٍ مِنْ ذَهَبٍ» يک بار طلا  به او بدهيد «فَقَالَتِ الْقُوتُ بَتَّةٌ» به اندازه حيات، «مَا كُنْتُ لِأَرْجِعَ إِلَى الْخَفْضِ» من نمي‌خواهم به ثروت و راحت برگردم. «وَ أَنَا مَأْسُورَةٌ فِي السَّخَطِ» در حالي که در سخط الهي واقع شدم، ديگر نمي‌خواهم به آن راحت برگردم. راحتي که انسان را مي‌برد. من گرفتار سخط الهي هستم و گناهانم پاک نشده است. «فَقَالَ بَعْضُ وُلْدِ يُوسُفَ لِيُوسُفَ يَا أَبَتِ مَنْ هَذِهِ الَّتِي قَدْ تَفَتَّتَ لَهَا كَبِدِي» کبد ما را با اين گفتار آتش زد، «وَ رَقَّ لَهَا قَلْبِي» دل ما را سوزاند و گريه ما را درآورد. «قَالَ هَذِهِ دَابَّةُ التَّرَحِ» کسي بود که هلاکت دامن‌گير او شد در دوران راحت. «فِي حِبَالِ الِانْتِقَامِ» هنوز دارد تاوان پس مي‌دهد. تا اينکه به ازدواج حضرت يوسف درآمد.

براي اين، اين مطلب را گفتم، چون ايوب نبي در نعمت بود، معمولاً نعمت غفلت آور است. اگر با همه اين نعمت فراوان حال شکرش دائم بود، ملائکه او را اينطور زبانزد بود. همين حالي که کم پيش مي‌آيد که نعمت فراوان باشد و انسان از ارتباط با خدا و شاکريت خارج نشود، به خصوص اگر در نعمت‌ها براي عده‌اي سرعت پيش بيايد، زود انسان را غافل مي‌کند. لذا گرفتاري‌ها انسان را به سمت خدا بيشتر مي‌برد. «فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ‏» (انعام/42) اين جريان را آورديم که گره بزنيم به جريان حضرت يوسف و ارتباطي برقرار کرده باشيم و هم خيلي‌ها سؤال کرده بودند، جريان زليخا چه شد؟ با حالي که زليخا پيدا کرد، خيلي طهارت سخت است. اين شخص از ملوکيت و پادشاهي و راحت و ثروت و زيبايي، به گدايي و فقر و بيچارگي و زندگي در خرابه‌ها رسيد. آن موقع با اين حال، ِ«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْمُلُوكَ بِمَعْصِيَتِهِمْ عَبِيداً وَ جَعَلَ الْعَبِيدَ بِطَاعَتِهِمْ» اين سوختن که حتي حاظر نيست زماني که همه مردم به دنبال اين هستند که چيزي به دست بياورند، مي‌گويد: من نمي‌خواهم برگردم و در دايره سخط الهي هستم و هنوز پاک نشدم. همين باعث مي‌شود که لياقت پيدا مي‌کند و همسر يوسف نبي مي‌شود. حال سپاس حضرت ايوب سراسر آسمان‌ها را فرا گرفته بود و اين حرف خيلي سنگين است که همه ملائکه حرفش را مي‌زنند، يعني تمام ملائکه به لحاظ ارتباطي با وجود ايوب ارتباط برقرار مي‌کردند و از او بهره‌مند مي‌شدند. اين بحث معرفتي مهمي است. يعني گفتگوي ملائکه از يک شخص گفتگوي مثل ما نيست که يک چيزي در موردش بگويند. گفتگو يعني تعلق و ارتباط، يعني ملائکه متعلق به وجود ايوب شدند و از او بهره‌مند مي‌شدند. با نام او رشد مي‌کردند و تبرک مي‌جستند. اولياي الهي هم مراتب دارند. ملائکه از جهت ذاتي مقام ثابت دارند ولي در ارتباط با انسان‌هاي کامل به کمال مي‌رسند. وقتي شيطان اينها را شنيد، حسادت کرد و نقشه ريخت. به خداي سبحان عرض کرد که اينکه خيلي مهم نيست که اين همه به او دادي و شاکر است. شاکر نباشد چه کند؟ اين شکر موقعي مهم است که وقت نداري باشد و شاکر باشد. ابليس مي‌گويد: من تضمين مي‌دهم اگر من را بر اموالش مسلط کني، مي‌بيني که شاکر نيست. آيا شيطان بر اموال و اولاد و جان‌هاي انسان‌ها مي‌تواند مسلط باشد يا نه؟ اين اصلاً امکان پذير نيست که خود شيطان مسلط باشد. اما شيطان مي‌تواند با وسوسه و رابطه‌هايي که دارد، کاري کند که از طريق انسان‌هاي ديگر و تدبيرهاي ديگران، يا نظام طبيعي عالم که اراده الهي باشد، کاري کند که به ديگري فشار بيايد. و الا با دشمني که شيطان با انسان دارد، دلش مي‌خواهد همه انسان‌ها از بين بروند.

گاهي مانند جريان خضر و موسي که خضر رفت کشتي را سوراخ کرد و فرزند را کشت، ميزان طبيعي و تکوين عالم است که گاهي اين بيانش مي‌شود، اين سلسله در طول هم قرار مي‌گيرند. خداي سبحان گفت: عيب ندارد و اموالش را در اختيار تو قرار دادم. اموال ايوب شعوب مختلفي داشت. از يک طرف چهارپايان و کشاورزي و خدم و حشمي که داشت، روزي آنها به او داده شده بود. در جايي ساکن بودند. او آمد از قسمتي شروع کرد و اينها را با يک باد سوزاني که آمد، قسمتي از چهارپايان از بين رفتند. آمد به عنوان يکي از کارگزاران ايوب، نه به عنوان شيطان، فجيع مسأله را توزيع کرد که نبودي ببيني خداي تو، اين باد را مسلط کرد و آورد و اموال تو از بين رفت. «فقال يا أيوب قال لبيك قال هل تدري ما الذي صنع‏ ربك‏ الذي‏ اخترته و عبدته بإبلك و رعائها» مي‌داني خداي تو که تو او را به عنوان رب انتخاب کردي، با اموال تو و با کساني که شتربانان تو بودند، چه کرد؟ ايوب گفت: «قال أيوب أيهاً إنها ماله» اگر خداي من است براي خودش بوده است. «أعارنيه و هو أولى به» براي خودش است، هر تصرفي مي‌خواهد بکند. «إذا شاء تركه» اگر بخواهد مي‌گذارد و اگر بخواهد مي‌گيرد. «و إن شاء نزعه» من کاره‌اي نيستم. تصور کنيد ثروتمندي اموال زياد دارد و يکباره مي‌گويند: قسمت بزرگي از اموالت از بين رفت، آن هم به فجيع‌ترين وضعي که قابل پيش‌بيني نباشد. فقط مسأله از بين رفتن سرمايه نيست، شيطان گفت: خداي تو با تو چنين کاري کرد! جلوي مردم اينطور گفت. که کسي که يکباره مورد فشار قرار مي‌گيرد و از اين طرف و آن طرف برايش مي‌آيد، اگر يک آدم الهي باشد، در ذهن يکسري شکل مي‌گيرد، اين چه کار کرده خدا با او بد شده است. يا خدا ولش کرده است، يا نکند خدايش راست نيست. يک حمله اعتقادي است که با آن حمله اعتقادي مي‌خواست ايوب را به زمين بزند و اطرافيان را بدبين کند. «و قديما ما وطنت نفسي و مالي على الفناء» من از ابتدا تمام مالم را آماده از بين رفتن کرده بودم. چون براي من نبود که اختيار نگه داشتن آن را داشته باشم. باقي اوست و اختيار دست اوست.

«فقال إبليس فإن‏ ربك‏ أرسل‏ عليها نارا من السماء فاحترقت كلها» خداي تو ناري را از آسمان فرستاد و همه را آتش زد. «فترك الناس مبهوتين» مردم چند دسته شدند، يک عده باور کردند خداي ايوب با ايوب لج کرده و مالش را از بين مي‌برد. يک عده به اصل خدا شک کردند که اين چيزي که مي‌گفت: خداست پس معلوم مي‌شود خدا نبود. يک عده مي‌گفتند: معلوم است خداي او ضعيف است که نتوانست در برابر اين حمله مقاومت کند. «وقوفا عليها يتعجبون منها منهم من يقول ما كان أيوب يعبد شيئا و ما كان إلا في غرور و منهم من يقول لو كان إله أيوب يقدر على أن يصنع شيئا لمنع وليه و منهم من يقول بل هو الذي فعل ما فعل» خود خدا اين کار را کرد و ايوب را شماتت کردند. «يشمت به عدوه و يفجع به صديقه قال أيوب الحمد لله حين أعطاني» ايوب گفت: من سپاس مي‌گويم خدايي که وقتي به من مالي داد «و حين نزع مني» و وقتي از من گرفت، «عريانا خرجت من بطن أمي» من وقتي از شکم مادرم زاده شدم هيچي نداشتم، «و عريانا أعود في التراب» همانطور هم برمي‌گردم «و عريانا أحشر إلى الله تعالى» عريان محشور مي‌شوم. «ليس ينبغي لك أن تفرح حين أعارك الله» نه وقتي که خدا اين همه اموال به من داد باعث شد غافل شوم، «و تجزع حين قبض عاريته» آن زمان هم که دارد از من مي‌گيرد، عاريه است و دلبستگي ندارد. «الله أولى بك و بما أعطاك» خدا به آنچه مي‌دهد و از تو مي‌گيرد اولي است.

«و لو علم الله فيك أيها العبد خيراً» حضرت به اين ابليس در لباس چوپان مي‌گويد: اگر خدا به تو خيري مي‌ديد، «لقبل روحك مع تلك الأرواح» تو هم با آنها مي‌برد. معلوم مي‌شود تو را نپسنديد که ماندي. اگر تو مي‌رفتي «فآجرني فيك و صرت شهيدا» خدا به من اجر بالاتري مي‌داد بخاطر اينکه تو هم شهيد شده باشي. «و لكنه علم منك شرا» خدا مي‌دانست تو شر هستي. «فأخرك الله و خلصك من البلاء» خدا تو را تأخير انداخته تا بلکه برگردي، «كما يخلص الزؤان من القمح الخالص فرجع إبليس لعنه الله» ابليس نزد اصحابش برگشت و شکست خورد. ابليس فراخوان داد و سرکرده‌ها و متخصصين جنگ رواني را جمع مي‌کند. متخصص‌هاي مختلف را در همين جريان سه بار جمع مي‌کند و خودش قابليت قوي دارد و حرف‌هاي متخصصين را نقد مي‌کند. بعد يک حرف قوي را شدني مي‌داند. شيطان يک کار تخصصي در مقابله با انسان مي‌کند. ما خيلي راحت هستيم، او با يک کار تخصصي و جدي است، منتهي خداي سبحان کاري کرده که با ملائکة الرب که کمک ما هستند، اگر قصد مقابله کنيم، امدادهاي آنها توطئه‌هاي او را براي ما رسوا خواهد کرد. در ادامه دارد نزد يارانش برگشت و گفت: «فقال لهم ما ذا عندكم من القوة» چه چيزي داريد، بياييد بگوييد. «فإني لم أكلم قلبه» نتوانستند يک ذره صدمه به قلب اين بزنند. «قال عفريت» عفريت يعني سرکرده‌هايشان، هرکدام چيزي گفتند. بعد نزد خدا آمد و اجازه خواست بر اموال ديگر هم غالب باشد. هم مقام شکر ايوب بيشتر شد، تا اينکه نزد خدا آمد و فقير مطلق شد و چيزي نداشت. اما فرزندان و بدن سالم دارد. مي‌داند دوباره مي‌تواند برگرداند. دوازده پسر دارد، گفت: مرا بر فرزندان او مسلط کن! هي مصيبت عظيم‌تر مي‌شود. دارد که بر فرزندان او مسلط شد، يک زلزله عظيمي آمد به طوري که خانه‌هاي اينها کلاً زير و رو شد. بعد نزد ايوب آمد به عنوان يکي از کساني که خدم و حشم اينها بود، وقتي زلزله آمد ناله‌هاي اينها شروع شد. با يک جان گدازي براي ايوب، به عنوان کسي که آنجا بود و نتوانست کاري کند، مي‌گويد: «يا أيوب لو رأيت بنيك كيف عذبوا و كيف قلبوا فكانوا منكسين على رءوسهم يسيل دماؤهم و دماغهم من أنوفهم» مي‌ديدي که اينها چطور به زمين افتادند، چطور اينها له شدند، قلبت تکه تکه مي‌شد. «و أشفارهم و أجوافهم‏ و لو رأيت كيف شقت بطونهم» شروع به روضه خواندن کرد و به عنوان شاهد صحبت مي‌کرد و گريه مي‌کرد. «فتناثرت أمعاؤهم لتقطع قلبك فلم يزل يقول هذا و نحوه و يرققه حتى رق أيوب ع فبكى» گريه ايوب درآمد، «و قبض قبضة من التراب فوضعها على رأسه» خاک در بستر خود ريخت و ابليس فکر کرد به حاجت خود رسيده است و خوشحال شد. «فاغتنم إبليس ذلك فصعد سريعا بالذي كان من جزع أيوب مسرورا» طولي نکشيد «به ثم لم يلبث أيوب أن فاء و أبصر فاستغفر» پيغمبر اکرم وقتي فرزندش از دنيا رفت، گريه کرد و گفت: پدر هستم و دلم مي‌سوزد. احساس دارم اما ناسپاسي نکردم. ايوب هم ناسپاسي نکرد و هيچ شکايت نکرد.

وقتي چنين شد «و صعد قرناؤه من الملائكة بتوبته فبدروا إبليس إلى الله تعالى و هو أعلم فوقف‏ إبليس خاسئا ذليلا» خيلي ذليل شد. نزد خداي سبحان آمد و گفت: خدايا، آنچه بر ايوب آسان و ضعيف کرده تحمل را، اين است که اگر مالش را از دست داد و فرزندانش را از دست داد، اين است که خودش سالم است. دوباره اينها را بازسازي مي‌کنم و هرچه هست تحمل مي‌کنم. اجازه بده من بر بدن او هم قدرت پيدا کنم. انبياء حتماً بايد به گونه‌اي باشند که بدن اينها هيچ حالت نفرت براي ديگران ايجاد نکند. مريضي که باعث شود ديگران دوست نداشته باشند نزد اينها بيايند، چون اگر اينطور شود و کسي نيايد، عذر دارد. لذا مريضي پيش مي‌آيد اما واگيردار نيست. ضعف پيش مي‌آيد اما ضعفي که باعث نفرت شود، نه! مي‌گويد: مرا بر بدن او مسلط کنيد، خداي سبحان با مشخصاتي اجازه مي‌دهد. دارد که مريضي بدن حضرت ايوب شدت و ضعفش شديد شد. نه ثروت دارد، نه فرزند دارد، شايعات نسبت به او شديد شد، نگاه‌ها متفاوت شد، خودش مريض شد و افتاده شد، به طوري که قبلاً مردم که تابع شهرت و اموال و عزت و احترام او بودند، با اين شبهه پراکني‌ها کم کم از او روي برگرداندند، به طوري که ابليس شايع کرد که مريضي ايوب واگيردار است. لذا اگر در شهر بماند باعث مي‌شود شما هم بگيريد. مردم فشار آوردند، ايوب و همسرش در يکي از خرابه‌هاي اطراف شهر زندگي خود را ادامه دادند و در يکي از خرابه‌هاي کنار شهر رفتند که فاصله داشت. همه اين اتفاقات در عرض چند روز است که نشان بدهد شايعات مردم روز به روز قوي شود و سرعت پيدا کند. اينها او را طرد کردند و ايوب به کنار شهر رفت. همسر ايوب که رحمه اسمش بود، دختر افرائيم، فرزند يوسف، اين تنها کسي بود که با ايوب باقي ماند و اين خانم ثروتمندي که از پدر بزرگش ثروت داشت و در ناز و نعمت بود، حالا به فقر و مريضي و حرف‌هاي مردم افتاده، از اوج عزت به ذلت ظاهري افتاده است.

اين خانم در خانه‌هاي مردم شهر کارگري مي‌کرد. لباس مي‌شست و جارو مي‌کرد و به اين خانم يک غذايي از ته مانده سفره يا قسمتي از سفره مي‌دادند که بياورد تا با حضرت ايوب بخورند. چون ايوب قدرت ايستادن نداشت و خانمش کار مي‌کرد، کارگري سخت مي‌کرد. شيطان وقتي ديد باز هم اينها از پا نمي‌افتند، سرکرده‌ها را صدا زد که من چه کنم عاجز شدم؟ گفتند: چرا از زن او غافل هستي. او تنها کسي است که به او اتکا دارد. اين را از دست بدهد، از پا مي‌افتد. اين خانم کار مي‌کرد و برمي‌گشت، زبان حمد ايوب آنچنان بود که با هم حمد مي‌کردند. شيطان شايع کرد چون ايوب مريضي واگيردار دارد و اين خانم با او ارتباط دارد و از او مراقبت مي‌کند، مريضي را در شهر به شما منتقل مي‌کند. خانم به شهر آمد، در مي‌زد و در را باز نمي‌کردند. تا ظهر درون شهر و کوچه‌ها مي‌چرخيد و ظهر شيطان به صورت انسان گفت: شما چه کسي هستي در اين شهر مي‌چرخي و اينطور در مي‌زني؟ گفت: همسر ايوب هستم! گفت: همسر ايوب و دختر يوسف، ياد دوران شکوه و عزت انداخت که چه روزهايي داشتي! هفتاد سال با راحتي زندگي کردند و در اوج پيري به اين مبتلا شوند، خيلي سخت است. مي‌گويد: اين چه وضعي است داري؟ پس آن راحتي کجاست؟ هي نمک پاشيد. اين خانم گفت: خداي سبحان بندگانش را دو جور رشد مي‌دهد. گاهي با نعمت تا صفات شکر در وجود اينها بروز پيدا کند و گاهي با بلا و سختي تا صفات صبر در اينها آشکار شود. ما چگونه اين خدا را شاکر باشيم که پسنديد برهه‌ي عظيمي از عمر ما را که ما را با راحت تا صفات شکر در وجود ما فعليت پيدا کند و پسنديد بر ما دوران سختي را که صفات صبر هم در وجود ما فعليت پيدا کند.

امروز اين خيلي مصداق دارد که ما کمترين گرفتاري، منشاأ گرفتاري به حق يا ناحق، اما مي‌شود با ابتلاء گفت: من ديگر نمي‌توانم. خدا، خدا نيست. اگر بود اين ابتلاء نبود. حق اين حرف‌ها داريم؟ مي‌شود بگوييم: حالا که سخت شده من هرطور مي‌خواهم باشم؟ قدر اين خانم را در اسوه بودن نگه داريم. خانم‌ها خيلي جاها مي‌توانند آقايان را هدايت کنند و حفظ کنند. ايمان خانم‌ها معمولاً پايدارتر است و خداي سبحان مورد لطف بيشتري آنها را قرار مي‌دهد. لذا اگر بتوانند خانواده‌ها را به اين سمت و سو سوق بدهند که گرفتاري را سبک کنند، تسهيل کنند و گرفتاري را آسان کنند، چون سختي با غر زدن حل نمي‌شود اما همين غر زدن ممکن است خداي نکرده باعث شود انسان‌ها نسبت به خدا بدبين شوند. اين گرفتاري بعد از مشکلات زيادي حل شد و اين نشان مي‌دهد که گرفتاري مي‌تواند دائم نباشد، همينطور که آمدنش حکمتي دارد، رفتنش هم با آن حکمت امکان پذير است.

شريعتي: نکات خيلي خوبي را شنيديم. انشاءالله بتوانيم از اين صبر و شکر الگو بگيريم. امروز صفحه 45 قرآن کريم، آيات 265 تا 269 سوره مبارکه بقره را تلاوت خواهيم کرد.

«وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «266» أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فِيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ‏ «267» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ «268» الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيم‏ «269» يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ‏»

ترجمه آيات: و مَثل كسانى كه اموال خود را در طلب رضاى خداوند واستوارى روح خود انفاق مى‏كنند، همچون مَثل باغى است كه در نقطه‏اى بلند باشد (واز هواى آزاد بحدّ كافى بهره بگيرد) وباران‏هاى درشت به آن برسد وميوه‏ى خود را دو چندان بدهد. واگر باران درشتى نبارد، باران‏هاى ريز و شبنم (ببارد تا هميشه اين باغ شاداب و پر طراوت باشد.) و خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد، بيناست. آيا كسى از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما وانگور داشته كه از زير درختان آن نهرها در جريان وبراى او در آن (باغ) از هر گونه ميوه‏اى وجود داشته باشد ودر حالى كه به سن پيرى رسيده وفرزندانى (كوچك و) ضيعف دارد، گردبادى همراه با آتش سوزان به آن باغ بوزد و باغ را يكسره بسوزاند. اين چنين خداوند آيات را براى شما بيان مى‏كند تا شايد انديشه كنيد. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از پاكيزه‏ترين چيزهايى كه بدست آورده‏ايد و از آنچه ما براى شما از زمين رويانيده‏ايم، انفاق كنيد وبراى انفاق به سراغ قسمت‏هاى ناپاك (وپست) نرويد، در حالى كه خود شما هم حاضر نيستيد آنها را بپذيريد مگر از روى اغماض (وناچارى) و بدانيد خداوند بى‏نياز وستوده است. شيطان (به هنگام انفاق،) شما را از فقر وتهيدستى بيم مى‏دهد وشما را به فحشا و زشتى‏ها فرا مى‏خواند، ولى خداوند از جانب خود به شما وعده‏ى آمرزش و فزونى مى‏دهد و خداوند وسعت بخش داناست. (خداوند) حكمت و بينش را به هر كس بخواهد (وشايسته ببيند) مى‏دهد و به هركس حكمت داده شود، همانا خيرى فراوان به او داده شده است و جز خردمندان (از اين نكته) متذكّر نمى‏گردند.

شريعتي: اين هفته قرار است در برنامه از ياران و اصحاب اهل‌بيت(ع) صحبت کنيم، به جر بن عُدي رسيديم، حُجر شخصيت بسيار عظيمي است که اين هفته اين شخصيت را براي شما ترسيم خواهيم کرد. اشاره قرآني را بفرماييد.

حاج آقاي عابديني: به يک آيه اشاره کنم «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا» دو جهان‌بيني دارد. آيات انفاق است، مي‌گويد: وقتي مي‌خواهيد انفاق کنيد، شيطان مي‌گويد: اگر بدهي فقير مي‌شوي. چون در نگاه عادي اين است که دادي نيست، فقير مي‌شوي. چون نگاه فقط به حيات دنياست. پس جهان‌بيني شيطان يک جهان‌بيني مادي است. شيطان وعده فقر مي‌دهد که دادي فقير مي‌شوي. خدا جهان‌بيني الهي که القاء مي‌کند، اين دادن را مغفرت مي‌بيند. حيات تو را فقط حيات دنيا نمي‌بيند. اگر کسي در وقت دادن احساس کرد دارد کم مي‌شود، نگاه و باورش به حال دنياست، اينکه آدم بداند چه فکري دارد، فکر شيطان است يا فکر الهي است. آنجايي که ديد اينطور است، سعي کند بدهد تا بگويد: خدايا هرچند باورش برايم سخت است اما مي‌دهم تا بگويم: مي‌خواهم باور کنم که حيات فقط حيات دنيا نيست. چه برسد به اينکه خدا تضمين کرده که اگر کسي صدقه داد و کمک کرد، در دنيا هم تأثيرش را ايجاد خواهد کرد.

شريعتي: از شر شيطان بايد به خداي متعال پناه ببريم.

حاج آقاي عابديني: علامه طباطبايي مي‌فرمايد: اگر کسي باور مي‌کرد شيطان قبل از تولدش آماده بوده تا شراکت در نطفه پيدا کند، در حين عمل دنبال اين بود که ذهن مادر به خطورات برود تا تصرفات او بيشتر شود. وقتي انسان لحظه مرگش مي‌رسد شيطان دنبال دائم تصرف بر اوست و خواب ندارد. حجر بن عُدي وقت شهادت که شد، اينها شش نفر بودند و يکي فرزندش بود، حُجر گفت: اول فرزندم را مقابل من بکشيد، مي‌ترسم که اگر من را جلوي فرزندم کشتيد، بعد از آن در فرزندم تزلزل ايجاد شود و کم بياورد. اما الآن من هستم و من تثبيت مي‌کنم. لذا اول او را کشتند، اين تحمل پدر که ببيند فرزندش را مقابلش شهيد مي‌کنند. در دفاع از ولايت کوتاه نيامد، آنوقتي که صبر بر اميرالمؤمنين بود، شايد دو نفر بودند که در مساجد مي‌رفتند و مخالفت مي‌کردند و بخاطر همين هم اينها را گرفتند و کشتند. حُجر از زمان پيغمبر به دنيا آمده بود و پيامبر او را حُجر الخير ناميده بود. انشاءالله خداوند شفاعت حُجر را شامل حال ما بکند. انشاءالله خداي سبحان در اين ماه، هرچه به اولياي صالح خودش داده به ما هم عطا کند و گرفتاري اين مملکت اسلامي و شيعه را به رحمت خودش تبديل به راحت بکند و انشاءالله پرچم توحيد را با ظهور حضرت در تمام عالم بگستراند.

شريعتي:

از باده نگه دل ما را خراب کن *** بر تاک مانده‌ايم تو ما را شراب کن

تا اولين شب قدر فقط شش شب فرصت باقي است. «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»