حجت الاسلام والمسلمين عابديني– نکاتي از داستان حضرت يوسف عليهالسلام و حضرت ايوب عليهالسلام
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: نکاتي از داستان حضرت يوسف عليهالسلام و حضرت ايوب عليهالسلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 21-02- 98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام ميکنم به همه دوستانم، بينندهها و شنوندههاي بسيار نازنينمان، روزهداران عزيز، طاعات و عبادات شما قبول باشد. انشاءالله آغازين روز هفته را در اين ماه ضيافت الله به خوبي سپري کرده باشيد و بهترينها براي شما رقم بخورد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد. طاعات قبول باشد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم. بنده هم اميدوارم اين ضيافت الهي براي همه ما پر خير و برکت باشد و خداي سبحان در اين ماه با ما کاري بکند که ميخواهد با بندگان صالحش بکند. انشاءالله اهل ماه رمضان باشيم و ماه رمضان از ما سالم و راضي خارج شود و به سلامت وارد ماه رمضان شويم. در اين ماه دعاگوي همديگر باشيم و براي هم بسيار دعا کنيم و انس و الفت بسيار ايجاد ميکند.
شريعتي: در محضر آيات نوراني قرآن کريم هستيم، قصه حضرت يوسف(ع) هفته گذشته تمام شد و شروع يک راه براي انس بيشتر ما با حضرت هست. حاج آقاي عابديني در ذيل آيات نوراني قصه حضرت يوسف نکات بسياري را بيان کردند و چند نکته و چند سؤال از سؤالات بينندگان باقي است که امروز بنا داريم به آن بپردازيم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان به برکت اين ماه رحمت به همه ما توفيق بدهد که انسان ما با حضرت بيشتر شود و ما را از ياران و ياوران حضرت قرار بدهد.
با توجه به پيامکهاي متعدد دوستان، با اينکه بحث را تمام کرده بوديم، اين جلسه قرار بود وارد قصه حضرت ايوب (ع) باشيم ولي چون سؤالات مکرر بود، بنا شد به سؤالات پاسخ بدهيم. يکي از سؤالات زيادي که از ابتدا سؤال ميشد اين بود که نسبت برادران يوسف با يوسف چه شد و چرا نبوت از نسل حضرت يوسف ادامه پيدا نکرد؟ چگونه نبوت از نسل برادران يوسف ادامه پيدا کرد؟
اولاً اين نکته که در رابطه با برادران يوسف در روايات مکرر وارد شده و قرآن کريم بر اين دلالت دارد که برادران يوسف در دوراني که با يعقوب و يوسف اين اعمال را داشتند قطعاً جزء انسانهاي سعيد نبودند. اما با توبه سعيد از دنيا رفتند. لذا کسي که در دورهاي از عمرش گناهي مرتکب شده باشد به هيچ وجه عنوان نبوت بر او نخواهد بود. اينها هيچکدام غير از يوسف نبي(ع) از فرزندان حضرت يعقوب به نبوت نرسيدند. اگر ميگوييم: نبوت از نسل برادران قرار گرفت، نه اينکه برادران نبي شدند. نبوت طبق بعضي روايات از نسل لاوي قرار گرفت، فرزند لاوي نبي بعد از يوسف شد. لاوي در بين برادران دو حرکت دارد که در قرآن و روايات به اين دو حرکت اشاره شده است. يکي وقتي است که ميخواستند يوسف(ع) را بکشند، لاوي آنجا با پا درمياني نقشه را عوض کرد که اينها قبول کنند اما کشته شدن يوسف نشود. اين نشان ميداد برادران يوسف سه دسته هستند، يک دسته همچون يوسف از ابتدا تا انتها صالح بودند. دستهاي مثل برادران غير از لاوي، عمدتاً از ابتدا تا وقتي که توبه کردند در حسادت بودند و بعد از توبه ايمان آوردند. اما بعضي مثل لاوي است که از ابتدا دنبال راهي بود اما حريف برادران نميشد. يکبار پا درمياني کرد و يوسف را از مرگ نجات داد. در روايت دارد همين کار باعث شد نبوت از نسلش قرار بگيرد. يکبار ديگر وقتي که يوسف خواست بنيامين را نزد خود نگه دارد، لاوي گفت: چون با پدر عهد بستيم من برنميگردم و همينجا ميمانم. اين هم يکي از کارهايي بود که لاوي کرد. اما آيا يوسف برتر از لاوي بود يا نبود؟ بله بود. پس چرا نبوت از نسل يوسف قرار نگرفت؟ اينکه مانع در وجود لاوي به لحاظ فرزندانش برداشته شود اين جهت بود، اما چرا يوسف که لايقتر بود خودش اينطور نشد؟ بعضي رواياتي که ضعيف هستند يا وجه مجهول دارد، نکاتي را ذکر کردند. اين نکته هيچگاه به انبياء نميچسبد.
در روايت تعبير زيبايي داريم، مثلاً در مورد حضرات معصومين ميفرمايند: «انزلوهم باحسن منازل القرآن» يعني بهترين تعريفها و فضيلتهايي که در قرآن آمده اينها را به بهترين منزلهاي قرآن جا بدهيد. همين مسأله در مورد انبياء که معصوم هستند، صدق ميکند به خصوص انبيايي که ذکر شده از مخلصين هستند. مخلصين نه فقط گناه کبيره ندارند، گناه صغيره هم ندارند و حتي ترک اولي هم به بيان بزرگان براي آنها واقع نميشود. پس اينکه نسبت بدهند يوسف از اسب دير پياده شد، يا ملوکيت و پادشاهي گرفت و اخذ کرد تا اينکه روي اسب بماند و پدر پياده شد و باعث شد نور نبوت، اين اصلاً به نبي مخلصي که تمام اعمالش، جزء تا جزءاش، کل تا جزءاش، همه تحت اراده الهيه است و امر و نهي الهي در آن حاکم است، از چنين شخصي يک چنين کاري برنميآيد. لذا به هيچ وجه نميشود اين را پذيرفت. اما نبوت دائر مدار هم پدر است و هم مادر است. اينطور نيست که نبوت به پدر ارتباط داشته باشد. لذا نسلي که از يوسف قرار ميگيرد حتماً مادري در کار هست. دومين نکته اين است که نقش مادر هم ويژه است لذا ممکن است در اينجا نقش مادر تمام و کامل نباشد لذا ميبينيد نبوت از اين دايره به جاي ديگري منتقل ميشود. سوم اينکه اصلاً تعيين نبي بر عهده خداي سبحان است. ما نظير داريم، نظير آن موسي و هارون(ع) است، موسي نبي اولوالعزم است اما هارون تابع موسي در نبوت است. اما نسل نبوت بعد از اين دو بزرگوار از نسل هارون قرار ميگيرد نه از نسل موسي. با اينکه موسي افضل بود.
باز امام حسن و امام حسين(ع) هردو سيد الشباب اهل الجنه هستند. اما نسل امامت از نسل امام حسين قرار ميگيرد. اينها رمز و رازهاي الهي است که بعضي را بيان کردند مثل جريان امام حسين و بعضي بيان نشده است ولي يک نکته ديگر اينکه خود پيغمبر اکرم(ص) که بالاترين فرد اول و آخر است، نسل امامت از نسل اميرالمؤمنين قرار ميگيرد. با اينکه پيغمبر اکرم، رسول خاتم، دختر ايشان حامل نسل امامت است. همين پيوند بعدها در جريان نسل يوسف و لاوي قرار ميگيرد که ادامه در ادامه ميشود. حتي بعداً در جريان حضرت ايوب(ع)، همسر حضرت ايوب نوه دختري يوسف(ع) است. حواسمان باشد اصل جريان نبوت به تعيين الهي و مصالحي است که خداي سبحان ميداند. اما اين مسائلي که عرض کرديم ميتواند مصحح باشد براي اينکه اولاً نسبت به انبياء بايد نگاه توحيدي محض حاکم باشد. بعضي روايات يا مباحثي که در تورات نقل شده، اينها باعث ميشود چون تورات دست خورده و بعضي چيزها داخل شده، همين باعث شده که گاهي اين نسبتها را باور کنيم و به انبياء نسبت ميدهيم و از آن ساحت تنزيهي انبياء خارج ميشويم. بعضي مسائل را از حضرات معصومين بعضي ميپرسيدند، حضرات اينقدر ناراحت ميشدند که دارد بعضي آنچنان سرخ ميشدند که گويي رگ گردنشان ميخواهد... اينها را به انبياء نسبت ندهيد! انبياء موحد بودند به تمام توحيد و اينها شأن انبياء را ناديده گرفتن است!
سؤال کردند: بعد از اينکه يعقوب (ع) به مصر آمد حدوداً دو سال يا هفده سال يا بيست سال به همراه حضرت يوسف زندگي کردند، اصل حجت و نبوت با چه کسي بود؟ در روايت وارد شده حجت با يعقوب بود، يوسف نبي بود اما نبي تابع بود نسبت به حضرت يعقوب و اين خودش يک ظرافت و لطافتهايي دارد با اينکه در قرآن کريم از حضرت يوسف تمجيدها و مسائل زيادي ذکر شده که به هيچ وجه اين مقدار در مورد حضرت يعقوب ذکر نشده است. زندگي يوسف(ع) براي امت ختمي خيلي تأثيرگذار بود. در قرآن تنها نبي است که يک سوره در مورد حضرت يوسف وارد شده است. اما نبي تابع بود و اين نظام وجودي را خداي سبحان در آنجا قرار داد که يعقوب پيغمبر ميشود و تا زنده بود يوسف تابع يعقوب(س) بود ولي هردو نبي بودند وليکن خداي سبحان در دورههاي مختلف انبياي مختلفي را قرار دادند، اما حتماً يکي اصل است و بقيه تابع او قرار ميگيرند.
نکته ديگر اين است که معجزات الهي و کراماتي که خداي سبحان به انبياء ميدهد گاهي ابتدايي است و گاهي در اثر جزاست، گاهي خوابي که يوسف(ع) در ابتدا ميبيند، لطف ابتدايي خداي سبحان بود، اما يکسري اختصاصاتي که خداي سبحان به انبياء ميدهد پس از ابتلائات زياد است. به ابراهيم خليل وقتي خواست او را امام کند، «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِين» (بقره/124) بعضي از ابتدا بوده است و لذا همين نگاه براي انبياي ديگر هم هست. يعني گاهي نعمتهايي را ابتدايي به آدم داده و يک نعمتهايي را هم در اثر سختي و فشار داده است. نسبت به يوسف و يعقوب(س) نعمتهايي را از ابتدا داده بود که بالاخره بزرگوار بودند و از ابتدا شرافت داشتند و چه مسائل عالي داشتند اما آنجايي که شمّ ملکوتي يعقوب(س) باز ميشود و بويايي شمّ ملکوتي محقق ميشود و آن پيراهن از جانب، يک اثر ويژه است که بعد از آن همه اشک و ناله و سختيهاي بيش از بيست ساله محقق ميشود که اين اختصاص بعد از آن همه ابتلائات است و بعضي از معجزات قائل به يک نبي است و بعضي از معجزات مجموع دو نبي يا دو ولي تأثير ميگذارند. مثلاً عيسي و مريم(سلام الله) با همديگر يات واحده بودند. در قرآن دارد اينها يک آيت هستند. اين يک آيت بودن يعني مجموع اين دو يک اثر ويژه ميگذارد. يا طفلي که در گهواره به سخن آمد.
در اينجا هم جريان يعقوب و يوسف، مجموعه اين دو با هم بسياري از کمالات و مباحث را رقم زده است. اين نکات را در ذهن داشته باشيم که اينها خودشان گاهي يک آيت هستند، گاهي هم يک عملي مجموع اين دو را يک آيت ميکند که اين در نظام جمعي خيلي آثار ايجاد ميکند. مجموعههايي که ما ايجاد ميکنيم، گاهي تک تک افراد خود يک اثري دارند و يک اختصاصي خدا به آنها ميدهد و آثاري ميدهد، گاهي مجموعه که ايجاد ميشود اين مجموعه يک اثر ويژه ايجاد ميکند و اين اثر ويژه مجموعي يک اثر فردي را از بين نميبرد. اينکه قدر جمعهاي مؤمنين را بدانيم که جمعها يک آثار ويژه ايجاد ميکند. با اين نکات از حضرت يوسف يک خداحافظي اجمالي ميکنيم و با اين خداحافظي، الگو بودن حضرت يوسف را براي خودمان در زندگي بيشتر قرار ميدهيم اما براي اينکه بتوانيم با انبياي ديگر هم باشيم و بتوانيم همراه شويم مجبور هستيم ياد باقي انبياء را طوري قرار بدهيم که ياد حضرت يوسف انشاءالله در دل ما ميماند و ياد آنها هم بر زبان و دل ما جاري ميشود.
شريعتي: قصه حضرت يوسف را که چندين جلسه شروع کرديم، همه با قصه آشنا بوديم و فيلم را ديده بوديم، اما نکاتي که شنيديم بسيار بکر و بديع بود، جا دارد مجدداً از شما صميمانه تشکر کنم بابت تمام زحمات و مطالعات شما.
حاج آقاي عابديني: ما هم از همه بزرگاني که زحمت کشيدند و از آيات قرآن و روايات استخراج کردند و اينها را ضبط و ثبت کردند. دوستان اسم حضرت يوسف ميآيد، فکر نکنند تکرار است، اين جلسات تمامش با دقت که هيچ تکراري درونش نبوده باشد محقق شد. لذا بحث ما در رابطه با جريان حضرت يوسف، با توجه به اينکه اينقدر دقت داشتيم حواسمان بود نکاتي را بگوييم که هرکدام نازل به يک شأني از شئون حضرت يوسف بود.
شريعتي: وجه انتخاب قصه حضرت ايوب چه بود؟
حاج آقاي عابديني: حضرت ايوب(س) در جريان ذکري که در قرآن ميشود، بعد از جريان حضرت يوسف، انبياي مخفي بودند اما انبيايي که آشکار و علني بودند و در قرآن ذکري از آنها آمده بعد از جريان يوسف از جهت تاريخ زماني حضرت ايوب است. يکي تاريخ زماني و يکي هم در قرآن ذکر شده باشد. ما سعي کرديم محور بحثهايمان بر آن نگاهي باشد که ذکر انبياء در قرآن آمده و اين انبياء را بيشتر مد نظر داريم و الا انبياء فراوان هستند ولي اين انبياء که در قرآن ذکر شده سعي بر اين است که يک تذکر و ذکري نسبت به اينها داشته باشيم.
شريعتي: سلسله مباحث برنامه سمت خدا و نکاتي که از قصه حضرت يوسف و انبياي ديگر شنيديم، انشاءالله در قالب کتاب و به صورت مکتوب به دست مخاطبين عزيز ما برسد و اين مژده را بدهم که قصه حضرت نوح(ع) منتشر شده و به دست ما رسيده است. دفتر سوم از سيره تربيتي پيامبران است، سلسله مباحث برنامه سمت خدا با موضوع حضرت نوح(ع) نشر معارف اين کتاب را منتشر کرده است. دوستان به 20000303 پيامک ارسال کنند. مثل هميشه دوستان ما راهنماييشان ميکنند و انشاءالله کتاب به دستشان خواهد رسيد و از همه آنهايي که در تدوين اين کتاب سهم داشتند صميمانه تشکر ميکنم. کتاب حضرت آدم قبلاً منتشر شده بود.
حاج آقاي عابديني: ما از حضرت آدم شروع کرديم، قصه حضرت آدم اولين قصه از سيره تربيتي انبياء بود. بعد وارد قصه حضرت ذوالقرنين شديم، البته حضرت شيث هم مطرح شد، هابيل(س) هم مطرح شد. همينطور تا حضرت نوح رسيديم و بعد حضرت هود و صالح را بيان کرديم و بعد حضرت ابراهيم(ع) و بعد حضرت لوط و بعد از آن حضرت اسحاق و يعقوب که اجمالاً گذشت، در محضر حضرت يوسف تفصيلاً بوديم. امروز ميخواهيم وارد قصه حضرت ايوب شويم و با عرض سلام به ايشان از ايشان اذن ميگيريم که به ما اذن دخول بدهند و بتوانيم فضايل و کمالات ايشان را بيان کنيم. از اين نبي الهي ميخواهيم با اين ياد و ذکري که از اينها ميکنيم، شفاعت ما را در قيامت داشته باشند. اميد به شفاعت اين انبياي گرامي داريم.
حضرت ايوب(س) و تابلوي وجودياش ابتلائات و صبر است. در قرآن کريم اين عنوان را براي ايوب(س) به عنوان يک تابلو قرار داده تا اينکه حجتي بر همه باشد و اين ابتلاء و صبر به عنوان نه فقط چيزي که در رابطه با شخص او محقق شده، بلکه به عنوان يک الگو است. در قرآن کريم در چهار سوره نام مبارک حضرت ايوب(س) آمده است که در سوره انبياء و صاد مفصلتر و در سوره نساء و سوره انعام در ضمن وجود انبياي ديگر، ذکر حضرت ايوب هم ميشود که خصوصياتي براي عدهاي از انبياء ذکر ميکند که در آن دو جا در ضمن انبياي ديگر با آنها ذکر ميکند و در اين دو جا اختصاصاً مربوط به ايشان است. در نَسَب حضرت ايوب يک اختلافات جزئي هست اما اينکه از نژاد و نسل حضرت ابراهيم(ع) هست اختلافي نيست. يک نسلي حضرت ابراهيم(ع) داشت که ميخورد به حضرت ابراهيم و بعد حضرت اسحاق و بعد يعقوب و بعد يوسف، ولي نسل حضرت ايوب به ابراهيم(س)، اسحاق و عيس، حضرت عيس برادر حضرت يعقوب است. يعني از اينجا جدا ميشوند، اين از انبياي بني اسرائيل نيست. انبياي بني اسرائيل فرزندان يعقوب حساب ميشوند. حضرت يعقوب عموي او ميشود. نسلي که از ايوب(س) هست به حضرت عيس ميخورد اما فرزند بلافصل نيست بلکه حضرت ايوب با حضرت ابراهيم پنج واسطه فاصله دارد، لذا دوره حضرت ايوب هم حدودش معلوم ميشود و تقريباً پنج نسل بعد از حضرت ابراهيم(س) بوده است. از جهت مادري هم حضرت ايوب، پدر مادرياش ميشود حضرت لوط، يعني به دو نبي گرامي، هم به حضرت ابراهيم ميخورد و هم به حضرت لوط ميخورد. در بينشان هم به حضرت اسحاق ميخورد.
زادگاهش کجاست؟ در مورد زادگاه دو نقل است و مشهور اين است که ايشان در نواحي دمشق بوده که بُثني يا بُثَينه در نواحي دمشق است اما يک نقل هست که در يمن و در سرزمين اوس هست و اين دو نقل آمده است. همسر حضرت ايوب هم اين اختلاف هست که آيا حضرت ايوب دختر حضرت يعقوب بوده که ميشود خواهر حضرت يوسف که اسمش ليا بود يا معروف اين است که نوه دختري حضرت يوسف(س) بود که اين دو هم يا فرزند عفرائيم، رحمه دختر عفرائيم فرزند يوسف، يا نه دختر ميشا ابن يوسف که اين دو اسمش ماخير ميشود. چون همسر حضرت ايوب هم در قرآن اشاره شده است.
نسبت به ثناهايي که خداي سبحان از حضرت ايوب کرده است، تعبير علامه طباطبايي اين است که به هر ثناي جميلي که بوده، مثل اينکه فرمودند: ايشان را صابر دانستند. ابواب بودن و نعم العبد بودن، ابواب يعني بسيار به سمت خداي سبحان رجوع و ناله و توبه و انابه داشت. پس هم صابر است، هم نعم العبد است، هم ابواب است، همچنين صبر که ديگر مشخصه بارز است، در زيارت ناحيه به همين عنوان به حضرت سلام داده شده است، «السَّلَامُ عَلَى أَيُّوبَ الَّذِي شَفَاهُ اللَّهُ مِنْ عِلَّتِهِ» خداي سبحان او را از مريضي شفا داد. حتي اين روايت از امام رضا(ع) وارد شده که «أَخَذَ النَّاسُ ثَلَاثَةً مِنْ ثَلَاثَةٍ» مردم سه چيز را از سه چيز گرفتند. دو نفرشان مثبت بودند، يکي منفي بود. «أَخَذُوا الصَّبْرَ عَنْ أَيُّوبَ ع» صبر را از ايوب ياد گرفتند، اينقدر صبور بود که گويي هر صبري در عالم واقع ميشود چه بدانند و چه ندانند اين صبر از صبر ايوب گرفته شده است. اگر در جاهايي که گاهي مشکلاتي پيش ميآيد، متوسل به حضرت ايوب ميشويم. اينها را مشکل نبينيم. اينها سراغ ديگران نيست، اينها شئون حضرات معصومين هستند. مثل اينکه گاهي حضرات معصومين در بعضي جاها ما را به يکسري از امامزادهها احاله ميدادند. ميگفتند: فلان حاجت را برويد نزد امامزاده بگيريد. نه اينکه آنها نميتوانستند اما اين رجوع و اينها را بزرگ کردن و اينها را ديدن، آثار هدايتي ايجاد ميکند. اين رابطه و انس را ايجاد کردن، آنوقت کمالات ديگر را همراهش براي آدم ميآورد و ملموستر و محسوستر ميشود. خداي سبحان اينها را بزرگ کرده است. اينها شئون حضرات معصومين هستند. لذا در مسائل و مشکلات توسل به ايشان به عنوان يکي از شئون حضرات معصومين جا دارد و از صبر ايشان امداد بگيريم و نسبت به ايشان توجه داشته باشيم. صبر را از ايوب گرفتند و شکر را از نوح گرفتند. حسد را از برادران يوسف، هرچند سابقه حسد طولاني است مثل هابيل و قابيل، اما آنچه خيلي جلوه کرد و در قرآن بزرگ کرد و آن را مطرح کرد، جريان برادران يوسف بود که حسدشان زبانزد خاص و عام شد.
معناي ايوب، «من آبَ يَئوبُ» است، «يَرجِعُ» خداي سبحان، «يَرْجِعُ إِلَى الْعَافِيَةِ وَ النِّعْمَة» ايوب بخاطر اينکه بعد از مبتلا شدن دوباره به عافيت برگشت، يا نه از باب اين است که برگشت کننده به سوي خداست. شايد دومي با نگاه توحيدي سازگار باشد. قرآن هم به اين عنوان که او ايوب است، او را ابواب ذکر کرد. يک روايت اين است که امام صادق فرمودند: در دوران طولاني ابتلاء از خدا نخواست که اين را بردارد و آخري که خواست، چرا خواست؟ در سه کتاب تورات و انجيل و قرآن، از اين نبي الهي نام برده شده است. در يکي از کتابهاي تورات به عنوان ايوب است و بسياري قائل هستند که ايوب سرگذشتش را خودش نوشته است، البته تحريف شده و چيزهايي داخل شده است. اما نويسنده اين قسمت با قسمتهاي ديگر از جهت نگارش متفاوت است. حتي اين نوشتار خيلي خيال برانگيز و شعر گونه است.
مرحوم فرج الله سلحشور هنرمند متدين ما، ايشان در مورد حضرت يوسف و حضرت ايوب فيلم ساختند، فيلم حضرت ايوب در سالهاي 72 و 73 ساخته شده است و مثل حضرت يوسف ديده نشد. عمر حضرت ايوب 93 سال ذکر شده است و تا هفتاد سالگي در رفاه کامل بود. از هفتاد سالگي مبتلا به مسائلي است که خواهيم گفت و هفت سال ودوران ابتلائش طول ميکشد که يک روز و دو روز نبود. بعد از هفت سال حدود 78 سالگي دوباره رفاه برايش برميگردد و فرج حاصل ميشود و پانزده بعد از آن زنده بودند و بعد از دنيا ميرود. يکي از فرزندانش را وصي قرار ميدهد و بعد فرزند ديگرش نبي الهي ميشود و بعضي اسمش را ذوالکفل گذاشتند که در قرآن هم آمده است. نبي مشهور بعد از حضرت ايوب که در خدمت آن خواهيم بود، حضرت شعيب است. در مورد آرامگاهش جاهاي مختلفي را به اسم حضرت ايوب قرار دادند. در عراق، در سوريه و يمن و حتي در ترکيه، محل ابتلاء حضرت ايوب را ذکر ميکنند که آنجاست و يک قسمتي از آنجا را به عنوان اين ذکر کردند. حتي در ايران هم جايي را در نظر گرفتند. شايد سوريه از همه مشهورتر باشد.
شريعتي: امروز صفحه 38 قرآن کريم، آيات 234 تا 237 سوره مبارکه بقره را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ«235» وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ«236» لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ«237» وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلَّا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»
ترجمه آيات: و كسانى از شما كه مىميرند و همسرانى باقى مىگذارند، آن زنان بايد چهار ماه و ده روز خويشتن را در انتظار نگاه دارند و چون به پايان مهلت (عدّه) شان رسيدند، گناهى بر شما نيست در آنچه (مىخواهند) دربارهى خودشان به طور شايسته انجام دهند. (و با مرد دلخواه خود ازدواج كنند.) و خداوند به آنچه عمل مىكنيد آگاه است. و گناهى بر شما نيست كه به طور كنايه (از زنانى كه در عدّه وفات و يا در عدّه طلاقِ غير رجعى هستند،) خواستگارى كنيد، يا (تصميم خود را) در دل نهان داريد. خداوند مىداند كه شما آنها را ياد خواهيد كرد، ولى با آنها وعده پنهانى (براى ازدواج مخفيانه) نداشته باشيد، مگر آنكه (به كنايه) سخن پسنديده بگوييد، ولى (در هر حال) اقدام به عقد ازدواج ننماييد تا مدّت مقرّر به سرآيد، و بدانيد كه خداوند آنچه را كه در دل داريد مىداند، پس از (مخالفت با) او بپرهيزيد و بدانيد خداوند آمرزنده و بردبار است. اگر زنان را قبل از آميزش جنسى و يا تعيين مهر طلاق دهيد، گناهى بر شما نيست، ولى آنها را (با هديهاى مناسب) بهرهمند سازيد. آن كس كه توانايى دارد، به اندازه توانش و آن كس كه تنگدست است به اندازهى وسعش، هديهاى شايسته (كه مناسب حالِ دهنده و گيرنده باشد.) اين كار براى نيكوكاران سزاوار است. و اگر زنان را قبل از آميزش طلاق دهيد، در حالى كه براى آنها مهريه تعيين كردهايد، نصف آنچه را تعيين كردهايد (به آنها بدهيد،) مگر اينكه آنها (حقّ خود را) ببخشند و يا كسى كه عقد ازدواج به دست اوست آنرا ببخشد، و اينكه شما گذشت كنيد، (و تمام مهر آنان را بپردازيد) به پرهيزگارى نزديكتر است. و گذشت و نيكوكارى در ميان خود را فراموش نكنيد كه همانا خداوند به آنچه انجام مىدهيد بيناست.
شريعتي: اين هفته قرار است از يک خانم بسيار با عظمت، بانويي که به گردن همه ما حق دارد، حضرت خديجه ام المؤمنين (س) که جلسات قرآن خانگي ما منور به نام ايشان هست و انشاءالله بتوانيم در اين هفته در حد توان از ايشان ياد بکنيم و انشاءالله از غربت دربياوريم. اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: ما اظهار علاقه شديد خود را به اين بانوي بزرگ که سهم عظيمي در اسلام ما داشته نشان بدهيم، با تمام عشق در خدمت پيامبر قرار گرفت و اولين ايمان آورنده زن بود و تمام سرمايهاش با عشق و علاقه بود. لذا وارد شده که سه چيز خيلي تأثير داشت و يکي سرمايه حضرت خديجه بود که خرج ترويج دين شد و چه دلگرمي به پيامبر ما داد و در شعب ابي طالب و سختيها و تحريمها، حضرت خديجه(س) با چه عشقي با حضرت روبرو ميشد. عاشقانههاي حضرت خديجه نسبت به پيامبر را بايد يک آدم خوش ذوق بيان کند. اين بانو را شفيعه خود ميدانيم و اميدواريم به واسطه محبتي که در دلهاي ما شکل ميگيرد، ايشان دست ما را بگيرد و براي ما مادري کنند و در دنيا و آخرت منتظر توجهات ايشان هستيم.
در اين صفحه که خوانده شد، صفحهاي است که عمدتاً در مورد طلاق بين زن و شوهر است، لذا در وقت نزاع عمدتاً حدود از حد تعادل خارج ميشود، بغضهايي شکل ميگيرد، خداي سبحان در جاي جاي اين آيات مراتب متعدد و با کثرت ذکر ميکند حواستان باشد تعادل را رعايت کنيد، لذا تعبيرات «بالمعروف، قولاً معروفا» در اين صفحه و صفحات بعد تکرار شده که نشان ميدهد در اين مواقع انسان بايد خيلي مراقب باشد از تعادل خارج نشود. هرجا، جاي ناراحتي هست نفوذ شيطان قويتر است. يعني کدورت را سبب ميکند انسان حقوق افراد را درست نبيند و درست ادا نکند. حکمي کند و فکر کند خودش مُحق است و منصفانه نباشد. لذا اينجا جايي است که انسان بايد از نگاه خارج از گود خودش را نگاه کند تا بتواند منصفانه بگويد.
در مورد حضرت ايوب روايتي است که نشان ميدهد تمام ذکري که از انبياء است، مدل و الگو براي ماست، در روايت ذکر ميکند که از امام صادق نقل شد: در روز قيامت زنهاي زيبايي که زيبايي آنها باعث شد بگويند: اين زيبايي ما باعث شد به گمراهي بيافتيم. اين زيبايي باعث دردسر ما شد. آنجا دارد مريم(س) را ميآورند و ميگويند: شما زيباتر بوديد يا مريم؟ با تمام مشکلاتي که برايش پيش آمد عفتش را حفظ کرد. براي مرداني که ميگويند: خدايا ما را زيبا خلق کردي و زيبايي کار دست ما داد، حضرت يوسف (س) را ميآورند که ببينيد شما زيباتر بوديد يا يوسف؟ بعد يوسف با همه مسائلي که پيش آمد، اما به خدا پناه برد و توانست خودش را نجات بدهد. هرکسي گرفتار شده، وقتي گرفتاري باعث شد از حالت اعتدال خارج شود و به دين پشت کند، وقتي ميآورند مورد عتاب قرار ميگيرد، پاسخ ميدهد: بلا باعث شد من از حالت اعتدال خارج شوم. دارد خداي سبحان ايوب را ميآورد. «فَيُؤْتَى بِأَيُّوبَ ع فَيُقَالُ أَ بَلِيَّتُكَ أَشَدُّ أَوْ بَلِيَّةُ هَذَا فَقَدِ ابْتُلِيَ فَلَمْ يُفْتَتَنْ» بليه و ابتلاي تو شديدتر بود يا گرفتاري ايوب؟ وقتي گرفتاري را ميبيند که گرفتاري او نسبت به گرفتاري ايوب قابل مقايسه نيست، مبتلا به اين گرفتاري شد اما يک ذره از مرتبه حق جدا نشد. زندگي اينها براي ما الگوست لذا اين مباحث را بايد به عنوان يک سيره ديد نه تاريخ. لذا هرکسي در جريان ابتلاء خود، جريان حضرت ايوب(س) را بخواند و بشنود تسکين دهنده است. اصلاً جريان حضرت ايوب را خدا در قرآن براي پيغمبر آورده است که پيغمبر تو ببين جريان ايوب را و تسلي پيدا کن! حواسمان باشد قرآن کريم را کوچک نبينيم. انشاءالله خداي سبحان حشر ما انبياء و ائمه را زياد کند و بتوانيم بهرهمندتر باشيم.
شريعتي: تا اولين شب قدر سيزده شب فرصت باقي است. «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»