اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-11-13-حجت الاسلام والمسلمين عابديني-سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم- شرح آيات 84 به بعد

حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم- شرح آيات 84 به بعد
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم- شرح آيات 84 به بعد
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 13-11- 97     
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين

فجر است و سپيده حلقه بر در زده است *** روز آمده تاج لاله بر سر زده است
با آمدن امام در کشور ما *** خورشيد حقيقت از افق سر زده است
سلام مي‌کنم به همه بيننده‌ها و شنونده‌هاي بسيار نازنين‌مان، ايام دهه فجر انقلاب اسلامي را به همه شما تبريک مي‌گويم و انشاءالله در سايه ايمان و عزت و اقتدار جمهوري اسلامي بهترين‌ها براي شما رقم بخورد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم. بنده هم دهه فجر انقلاب اسلامي را تبريک مي‌گويم، اين انفجار نور که با آمدن امام همراه شد و آمدن نور بود و اميد همه انبياء تا کنون را خداي سبحان به واسطه اين نائب عام امام زمان محقق کرد، انشاءالله خداي سبحان خودش اين انقلاب را در پناه عزت خودش حفظ کند از شر همه اشرار و برکت بدهد.
شريعتي: در محضر قرآن کريم و قصه حضرت يوسف(ع) هستيم، بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني
: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله اين ناله و ندبه و زاري در فقدان ولي‌مان را با تمام وجود داشته باشيم تا اينکه ظهور حضرت با اين ناله‌ها به سوي خداي سبحان نزديک‌تر شود و ما جزء زمينه‌سازان و بسترسازان ظهور حضرت باشيم و اين انقلاب که مبدأ بسياري از تمايلات ما را تغيير داده است. انشاءالله خداي سبحان اين مبدأ تمايلات را به سمت الهيت خودش بيشتر سوق بدهد و براي مردم هم راحت بيشتر و الهيت بيشتر را روزي بکند.
در محضر سوره حضرت يوسف(ع) بوديم، هرگاه اسم حضرت يوسف را مي‌آوريم، واقعاً منتقل به يوسف زهرا(عج) مي‌شويم و دلها با اين اسم به آنجا منتقل مي‌شود. به آيه 84 از اين سوره رسيديم. در جلسه قبل يک نکته از آيه 83 باقي ماند. عرض کرديم با اينکه برادران تمام واقعه را براي يعقوب(س) تعريف کردند و در بيانشان صدق بود، ولي با اين حال يعقوب(س) به آنها گفت: «قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ» باز اين تسويل است. چرا؟ چون دنباله‌ي همان جريان حضرت يوسف بود که عمل ادامه دارد. اين بحث بسيار در زندگي ما دخيل است. از ماجراي چاه چند سال گذشته است؟ بيش از بيست سال گذشته است ولي هنوز عوارض آن دامنگير اينهاست. فکر نکنيم اگر عملي را انجام داديم و نتيجه‌اي را زود نديديم اين عمل تمام شده است.
شريعتي: نکته درخشان هفته گذشته اين بود که تمام اعمال ما خوب يا بد حيات دارند و موج ايجاد مي‌کنند و تا آخر عمر همراه انسان است مگر اينکه انسان از اين برگردد.
حاج آقاي عابديني: اگر انسان از عمل خوبش برگردد ديگر براي اين موج ندارد. يا عمل بد است به توبه منجر شده است. ما در صحنه‌هاي مختلف زندگي امروز يک کاري انجام مي‌دهيم، خيلي از اعمال را اگر رگه‌هايش را پيگيري کنيم به اعمال سابق ما برگشت مي‌کند. گاهي اعمال سابق فردي و گاهي اجتماعي است. در نظام اجتماعي هم گاهي يک عمل اجتماعي را شکل داديم و با همديگر تصميم گرفتيم. اين موجي که ايجاد مي‌شود، اگر عمل صالح است اين موج اجتماعي‌اش دائماً ادامه دارد. اگر جمهوري اسلامي به عنوان يک عمل صالح شکل گرفته است، موجي که شکل پيدا مي‌کند در کشورهاي مختلف و نويدبخش مي‌شود حتي اگر مثلاً اينهايي که در فرانسه تظاهرات مي‌کنند، مي‌گويند: ما سوژه و مدلمان را از انقلاب اسلامي 1379 گرفتيم. اين باز هم عدالت طلبي يک موجي است که نتيجه آن است. هر اثري بگذارد در دفع فساد حتي به همين مقدار، نتيجه عمل کساني است که در آن روز آمدند و اين عمل صالح را ايجاد کردند و اگر اين منجر به ظهور شود و متصل به ظهور شود، مقدماتي که براي آن ايجاد کرد، باز هم عمل صالح کساني است که اين را ايجاد کردند و اگر کسي در مقابل جمهوري اسلامي هر مانعي ايجاد کند، هر صدمه‌اي بزند که اين تأخير پيدا کند، در رسيدن به کمالاتش اين تأخير و موجي که در بدي ايجاد کرده، در مقابل اين حقيقتي که مي‌خواست برسد، تأخير رسيد و کمالاتي که محروم شدند، مردم و ديگران و بعدي‌ها، در همه آنها شريک است. فقط يک عمل نيست. من يک گرانفروشي کردم. من احتکار کردم، من جايي کوتاهي کرديم، مديري، وزيري، نماينده‌اي در جايي کوتاهي کرد و وظيفه‌اش را انجام نداد. اين انجام ندادن يک وظيفه نيست. اين ضربه زدن به يک نظام است که جلوي سرعتش را گرفت و مردم از هر برکتي محروم شده باشند، هر جايي که باعث شود مردم به اين نظام بدبين شوند و از برکات اين محروم شوند، کسي که اين کار را کرده در تمام اينها شريک است. لذا اين موج تا ظهور مي‌شود و هرچه اين موج به سمت ظهور برود، تأخيرش يا تعجيلش عمل اين هم محسوب مي‌شود. اگر مانع ايجاد کرده باشد، تأخيرش و اگر کمک کرده باشد تعجيلش. اين عمل، عمل اين هم محسوب مي‌شود. چقدر عظمت پيدا مي‌کند. اگر يک مديري با تمام وجودش در نظام اسلامي کار کرد و کوشيد، هر برکتي اين نظام پيدا کند تا زمان ظهور و در زمان ظهور جزء اعمال اين هم حساب مي‌شود که زمينه سازي کرده بود و اگر مديري برخوردش برخورد از سر سيري بود و کاري نداشت، اگر نعوذ بالله ضربه‌اي هم زد، آن هم هر محروميتي براي مردم ايجاد شود و ديرتر به مقصد برسد، همه اينها جزء اعمال آن هم نوشته مي‌شود. اگر باور کرديم آن موقع رابطه‌ ما با تسهيل زندگي مردم و آن نگاه ايماني و خدمت کردن به مردم خيلي متفاوت مي‌شود.
«وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى‏ عَلى‏ يُوسُفَ‏ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ» (يوسف/84) وقتي اينها آمدند و گفتند، يعقوب گفت: من در مقابل اين تسويل نفس شما صبر جميل مي‌کنم. صبر جميل يک بحث زيبايي دارد که مختصر مي‌گويم. صبر جميل اين است که با اينکه براي من سخت است اما صبر مي‌کنم. صبر نسبت به مقام رضا، مقام رضا بالاتر از مقام صبر است. يعني به آن اتفاق راضي هستم. مقام صبر مي‌گويد: برايم سخت است اما تحمل مي‌کنم. ما بايد در اين مقامات حرکت کنيم اگر بتوانيم. به ما نگفتند: زود برويد آن مقامات را بگيريد، اينها را نمي‌خواهيم، آنجا مي‌رويم. تا از اينجا طي نشود کسي به آنجا نمي‌رسد. کسي نمي‌تواند يکباره به مقام رضا بگويد، چون آن بهتر است پس من يکباره مي‌روم مقام رضا، مقام رضا نسبت به مقام تسليم بالاتر است. چون در مقام رضا يک خودي مي‌بيند و راضي مي‌شود. مي‌گويد: خدا با من اين کار را کرد و من هم راضي هستم. اين يک خودي ديده اما در مقام تسليم اصلاً خودش را نمي‌بيند. صبر و رضا و تسليم وقتي پشت سر هم قرار مي‌گيرند، مقام صبر مقام بسيار بزرگي است، صبر در برابر گناه، صبر در برابر مصيبت‌ها که انسان در مقابل فشارها صبور باشد. صبر در مقام طاعت حق که انسان در اطاعت حق صبور باشد. خسته و بي نشاط نشود. صبر يعقوب در مقابل صبر در گرفتاري‌ها بود. اين صبر جميل است منتهي ابراهيم خليل را داشتيم، وقتي داشتند در آتش مي‌انداختند، جبرئيل آمد گفت: اگر چيزي مي‌خواهي بگو. گفت: از شما نه. گفت: از خودش بخواه! گفت: دارد مرا مي‌بيند. منتهي اين مقام کسي است که مي‌بيند خدا او را مي‌بيند. اگر ما يک چنين حرف‌هايي را ادعا کنيم و بخواهيم با اين نگاه دست از دعا برداريم و از اين حرف‌ها بزنيم، زود مشت آدم را باز مي‌کنند و رسوا مي‌کنند. آدم در دايره ارتباط با خدا، ادعاي گزاف نکند. در دايره صدق محض ادعاي دروغ نمي‌خرند. لذا ما اگر توانستيم افق نگاهمان را صبر جميل قرار بدهيم، خيلي براي ما اين مقام عظيمي است که بتوانيم به آن برسيم که در مصيبت‌ها و مشکلات، در برابر گناه، انسان صبور باشد تا خداي سبحان اين صبر را به ما اعطا کند و بعد هم رضاي خود را به ما اعطا کند و بعد مقام تسليمش را خودش بدهد. صبر مراتبي دارد. يک موقع هست انسان شکوايه به کسي نمي‌کند، اما کسي که صبرش فقط مرتبط با خداست، يعني اين صبرش او را به خدا نزديکتر مي‌کند. اين صبر جميل است که صبر او را به خدا رساند.
بعد مي‌فرمايد: «وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى‏ عَلى‏ يُوسُفَ‏» وقتي اينها آمدند و بنيامين را جا گذاشته بودند، دوباره از اينها رو برگرداند. انسان گاهي ابتداي يک عملي را غلط انجام مي‌دهد. مثلاً مثال واضحي که مي‌زند اين است که کسي رفته در خانه ديگري و تصرف کرده است. اين را وارد شدن به جاي غصبي مي‌گويند. امر الهي اين است که بايد از اين خانه خارج شوي و مالي را که تصرف کردي دست برداري، الآن هم که مي‌خواهي خارج شوي، بايد از خانه خارج شوي، در خانه هر قدمي برداري حرام است. اين حرام فعل تو است و بايد انجام بدهي و واجب است و حرام را پايت مي‌نويسيم. با اينکه اينها جريان بنيامين را تقصيري به خرج ندادند، حضرت يعقوب مي‌فرمايد: اگر جريان يوسف را به پا نکرده بودي، اين جريان بنيامين و برادر ديگر هم پيش نمي‌آيد. اينها مترتب بر آن علت بوده است. به آنها پشت مي‌کند «وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى» اين أسف وقتي که حزن خيلي شديد مي‌شود، به طوري که وجود را پر مي‌کند و خون در رگ‌ها منجمد مي‌شود و مي‌خواهد يک بروزي پيدا کند، اين را أسف و تأسف مي‌گويند. حالت حزن شديدي که فشار مي‌آورد. «عَلى‏ يُوسُفَ» أسف و يوسف، چقدر زيباست. در عين حالي که دارد حزن را بيان مي‌کند، مقام حزن مانع نشده که زيبايي در حزن هم با زيبايي بيان کند. در مقام حزن هم انسان چه کار کند؟ حواسش باشد که زيبايي به کار رفته مي‌تواند او را حساس‌تر بکند. با اينکه بنيامين مانده است و اسير شده است اما باز يوسف را نام مي‌برد.
لذا در اعمالمان، مثلاً در مريضي‌هايمان يک سرشاخه را اصلاح مي‌کنيم، اما ريشه مريضي اگر کنده نشود، دوباره طور ديگري بروز مي‌کند. اين هم همينطور است. عمل مرکزي و ريشه‌اي که اينها شاخه‌هاي آن بوده، تا حل نشود، اگر عمل ناصالح است، ريشه‌کن نشود و به توبه منجر نشود، اگر عمل صالح است، تقويت نشود، چون عمل صالح را تقويت مي‌کنيم تا ثمراتش بيشتر شود. عمل ناصالح را ريشه‌کن مي‌کنند تا ثمره قطع شود. لذا اينجا توجه حضرت يعقوب به ريشه است. گاهي اگر سر نخ را پيدا نکنيم، هرچه جلوتر برويم، گره در گره مي‌افتد. اين گره را باز مي‌کنيم، سه گره مي‌زنيم. به ظاهر دنبال حل اين هستيم ولي گره‌هاي بيشتري را در زندگي ايجاد مي‌کنيم، برگشتن البته سخت است، منتهي اگر انسان برگردد محاسبه کند نسبت به گذشته، که اين محاسبه يکي از نکات مثبتش اين است که انسان دائماً به گذشته برگردد و نکند کاري، رابطه‌اي، حقي از من ضايع شده بود، و من يادم بود ولي کم کم يادم رفت. اين برگشتن و دوباره ياد آوردن باعث مي‌شود آن ريشه را پيدا کرد. خدا هم امداد مي‌کند. اگر قصد انسان اين بود بگردد دنبال ريشه و ريشه را پيدا کند، تا اينها اصلاح شود، اگر کسي با اين قصد رفت و مدتي صبوري کرد در پيدا کردن اين، خدا هم امداد مي‌کند.
«وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ» اينقدر گريه کرد و اشک ريخت که چشمانش سفيد شد. چشم سفيد شدن هم مي‌تواند کنايه از کم سو شدن شديد باشد، هم نابينايي باشد. هردو را احتمال دادند. ممکن است کسي احساس کند جريان حضرت يعقوب(س) گريه براي پسر باشد. گريه براي پسر نيست. بنيامين هم فرزند دوست داشتني براي يعقوب بود. اما براي او اين کار را نکرد. براي لاوي که پسرش بود گريه نکرد. اما اين جريان براي اين هست که در فراق نبي که اميدي است براي آينده مؤمنين، امام سجاد(ع) حدود بيست سال در فراق امام حسين(ع) و جريان کربلا گريست. جنبه احساس بودن غلط نيست اما حد دارد. اما وقتي جنبه مي‌شود در جنبه‌ي الهي مسأله، ديگر حدي ندارد. وقتي امام سجاد(ع) بيش از بيست سال در فراق امام حسين بر سر هر سفره‌اي نشست، هر جايي ديد گوسفندي را ذبح مي‌کنند، هر چيزي که انتقال ايجاد مي‌کرد به جريان کربلا مي‌گريست.آب خوردن مي‌ديد مي‌گريست. يا فاطمه(س) 75 روز يا 95 روز بعد از پيامبر اکرم زنده بودند ولي سراسر اين مدت را گريستند. در فقدان نبوت نه فقط پدر! وقتي ام سلمه سؤال مي‌کند: «کيف أصبحتِ» مي‌فرمايد: «أصبحت بين کَمَدٍ و کربٍ» بين سختي و رنج، منتهي نه سختي که فکر کنيم از بدن است. «فقد النبي و ظلم الوصيّ» بين اين دو که مرا آزار مي‌دهد. لذا هرچه بگريم جا دارد. هرچقدر انسان آن حقيقت را بيشتر بشناسد فقدانش برايش تألم بيشتري است. امام حسن(ع) چطور پياده به مکه مي‌رفتند و برمي‌گشتند؟ پياده رفتن پا را اذيت مي‌کند و زخم مي‌کند. اما چون در راه توحيد است، اين پياده رفتن و زخمي شدن و از پا افتادن ارزش دارد. همين چشم را هم در اين راه مصرف کردن، گريستن از همين سنخ است که امام سجاد(ع)، فاطمه(س) در اين مصرف کردند. ما نمي‌خواهيم جريان حضرت يعقوب را با امام سجاد و جريان کربلا قياس کنيم اما در يک سنخ و راستا هستند. اين را مي‌شود بيان کرد که در فقد يوسفي که وعده داده شده بود اين يوسف شمس و قمر و يازده ستاره بر او سجده خواهند کرد و او سلطه پيدا مي‌کند، او توحيد را گسترش خواهد داد و توحيد را مستقر خواهد کرد در قسمت‌هايي از زمين. پدري که اين را مي‌داند و مي‌فهمد چه برکاتي از اين بر مردم مي‌رسد و چقدر عظمت دارد، گريستن در فراق اين چقدر جا دارد که اين برکت در تحققش تأخير مي‌افتد؟ اين نگاه مي‌داند يک کد باشد براي حل شدن بسياري از مسائل ديگر و حواسمان باشد که آن عظمت، خرج کردن در راهش حتي از بدن، در پياده روي اربعين گاهي مردم مريض مي‌شوند و مشکلات زيادي هست، اما مشتاقانه با تمام وجود مي‌روند. چرا؟ چون در راه ولايتي است که آن ولايت ارزش دارد انسان بدنش را به سختي بياندازد. تحقق او شوق به اوست. اگر «وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ» در فراق يوسف براي يعقوب جا داشت، اگر نگاه ما به امام زمان اين باشد که حضرت حقيقتي است که همه انبياء و اوصياء مشتاق رؤيت او بودند و دنبال ديدن او هستند، همه هستي دنبال مستقر شدن حاکميت اوست، تعبير هست که سماواتيان و ارضيان همه مشتاق هستند تا حاکميت حضرت تشکيل شود. اگر ما به عنوان بشر و انسان و کساني که گل سر سبد عالم خلقت هستيم، چقدر بايد اين اشتياق ما را نالان و گريان و سوزناک کند؟ اگر به مقدار معرفتمان اين سوز در وجود ما ايجاد مي‌شود،«وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ» تازه کظم مي‌کرد و فرو مي‌خورد، اين مربوط به معرفت است. اگر ما راحت هستيم و دغدغه‌اي نداريم، گاهي يک دعايي مي‌خوانيم و اسمي هم مي‌بريم اما در باقي اوقات کار خودمان را مي‌کنيم، نشناختيم که چيست و کيست وگرنه تمام وجودمان را در راه تحقق او فدا مي‌کرديم و به زحمت و سختي مي‌انداختيم، جا داشت. اين اشک ما آتش زننده باشد که چرا اين حقيقت را نداريم و در محضرش نيستيم.
اين آيه راه ارتباط را ياد مي‌دهد که اگر معتقد هستيد اين يوسفي است که همه جلوه‌هاي جميل در وجود او متجلي خواهد شد، اگر يوسف(ع) مرتبه‌اي از اين را داشته، او تمام حقيقت جماليه در تمام افعال خودش را بروز مي‌دهد، چقدر نبودش حسرت زاست و براي انسان چقدر مي‌تواند سوزناک باشد و دغدغه باشد. لذا در روايتي دارد که بعضي خدمت يکي از حضرات معصومين عرض کردند، ما اينقدر اشتياقمان به شما شديد است که گاهي مي‌بينيم اعمال ظاهري و زندگي ما تحت الشعاع اين اشتياق قرار مي‌گيرد. حضرت مي‌فرمايد: شما فکر مي‌کنيد اگر کسي نفسش را بر ما حبس کرد، خدا رهايش مي‌کند؟ يعني تمام وجودش را وقف ما کرده است. تمام زندگي‌ و نگاهش را وقف ارتباط با ما و در راه ما کرده است. اگر کسي خودش را در اين راه قرار داد، فکر مي‌کنيد خداي سبحان او را رها مي‌کند؟ او وقف خدا شده است. وقتي «وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ» شد و اين سوز شدت گرفت، فرج محقق خواهد شد. لذا انتظار فرج از بالاترين اعمال در دوران غيبت است، انتظار فرج يعني اين سوز را فهميدن و اين رابطه را احساس کردن، اين حال را پيدا کردن و اين باعث مي‌شود انسان وقف مي‌شود. اگر اين رسيد فرج محقق مي‌شود. لذا دنبال اين باشيم که در اين رابطه بفهميم که چه چيزي را از دست داديم، چه چيزي را نداريم؟ جاي چه چيزي در زندگي ما خالي است؟ هرچه اين طلب شديدتر شود، فرج در وجود اين بيشتر محقق شده است. انشاءالله در اين ايام به دل سوخته فاطمه (س) دلهاي ما در فراق امام زمان بسوزد و مشتاق باشد، دلهاي ما طلب کند آن حقيقتي که مي‌خواهد رحمت عامه الهي و رحمت خاصه الهي در تمام هستي محقق کند و ما هم آن اشتياق در وجودمان ايجاد شود.
«قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ» (يوسف/85) آن فرزندان و بعضي تفاسير گفتند: حتي خانواده و بقيه، نه فقط فرزندان، اينقدر تو ذکر يوسف را مي‌کني و دائماً اين را داري، «حتي تکونَ حرضاً» حرض يعني چيزي که مشرف به موت است. مشرف به از بين رفتن است، تا داري خودت را از بين مي‌بري، «أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ» بلکه از هالکين و از بين رفته‌ها شدي. کانّه ديگر مردم نگاه مي‌کنند اين حالت عادي ندارد.     تعبير اميرالمؤمنين هست که بله اينها قاطي کردند اما «لقد خولطوا امراً عظيما» مردم عادي گاهي مي‌گويند: اينها عقلايي زندگي نمي‌کنند. البته اينها عقلايي زندگي نمي‌کنند اما اينها مشتاق حقيقت عقل شدند و از زندگي عادي ما فاصله دارند.
«قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» (يوسف/86) شما ظرفيت نداريد که غم مرا بشناسيد، بدانيد چرا من در فراق يوسف چنين مي‌نالم. نمي‌فهميد! «بثّ» چيزي که مي‌خواهد سر باز کند و ديگر نمي‌تواند بماند را بث مي‌گويند. «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ» اين را خدا مي‌فهمد که مقصودم چيست و آنجاست که آرامش بخش است. شکايت از خدا نيست و شکايت به سوي خداست. شکايت به سوي خدا مناجات مي‌شود. انسان وقتي به سوي خدا «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ» يعني در حال نجوا و درد دل با خداست. اما شکايت از خدا ناراحتي و اظهار چرا است. چرا با من اين کار را کردي؟ در فعل يعقوب(س) اين است که «اشکوا الي الله» پناه بردن و نجوا کردن است. به يک قدرت نامتناهي تکيه کردن است. چون حزن را چه کسي مي‌تواند برطرف کند؟ يعني اگر من آمدم پيش شما درد دل کردم براي خواسته و حاجتي که رفع آن دست شما نيست، در تعبير روايات اين نهي شده است. انسان بايد بگويد و نبايد ساکت باشد و فشار را درون ريز کند. اما آنجايي که ديگري از عهده آن برنمي‌آيد شکايت از او فايده ندارد. برو جايي که قدرت دارد در اينکه آن را برآورده کند. لذا «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ» در عين اينکه نجواست، دعا و تقاضا هم هست. همين باعث مي‌شود حاجت هم مرتفع شود. هم راه درد دل انسان را باز گذاشتند و نگفتند: ساکت باشيد، نگفتند در خودتان بريزيد. اما در عين حال کجا درد دل کنيم که تأثير گذار باشد؟ «وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» شما از کجا مي‌توانيد بفهميد که من کدام افق را نگاه مي‌کنم؟ من از جانب خدا مي‌دانم. جزء انبياي بزرگ هست. انبياي بني اسرائيل با همه عظمتي که در طول تاريخ داشتند، پدرشان يعقوب(س) هست. تمام انبياي بني اسرائيل افتخارشان انتساب به يعقوب(س) است. شاه بزرگي از نبوت منتسب به يعقوب است. لذا «وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» من چيزي مي‌دانم که شما نمي‌دانيد. بين يعقوب(س) و فرزندانش خيلي تفاوت بود.
«يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» (يوسف/87) فرزندانم! يعقوب(س) اسم يوسف را مي‌آورد. بعد از بيست و چند سال، تحسّس با تجسّس هردو هم مي‌توانند يک معنا بدهند، هم مي‌توانند تفاوت داشته باشند. تجسس را گاهي به نگاه عيب يابي گفتند و تحسّس را به نگاه حسن يابي گفتند. «يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ» بگرديد دنبال يوسف. براي اينها هيچ تصوري از اينکه يوسف زنده باشد نيست. اولين پيام اينجا اين است که «فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ» محور را حضرت يوسف قرار مي‌دهد. چون مشکلات اينها يوسف بود، محور حل هم يوسف است. پس اول دنبال يوسف برويد. تا يوسف پيدا نشود مشکلات شما حل نمي‌شود. «وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» اينها را فرستاده اما نگفته برويد گندم بگيريد. اينها را دنبال پيدا کردن يوسف فرستاده است. درست است وقتي کاروان حرکت کرد رفتند اول پيگير گندم شدند، اصلاً پيگير پيدا کردن يوسف نبودند. رَوح يعني گشايشي که منتسب به خداست. دارد که برادر يعقوب آمد به او سر بزند، گفت: چرا اينقدر خميده شدي و چشمانت سفيد شده است؟ گفت: از فقدان يوسف است و نبود بنيامين. خطاب شد: يعقوب شکايت ما را نزد کسي ديگر مي‌بري! «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ» آنچنان منقلب شد که گفت: خدايا بر اين پير رحم کن! خداي سبحان گفت: يعقوب، اگر يوسف از دنيا هم رفته بود، با اين حال تو او را زنده مي‌کرديم و برايت مي‌آورديم. اگر ارتباط انسان «من روح الله» باشد، خداي سبحان اميد را در وجود اين ايجاد مي‌کند و اثري را مي‌گذارد که حال او را خوش مي‌کند. «إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» فقط قوم کافر هستند که از روح و رحمت و گشايش الهي نا اميد هستند.
شريعتي: اين هفته قرار است از عالم پارسا و زاهد، يکي از استوانه‌هاي اخلاق حوزه‌هاي علميه، مرحوم آيت الله احمدي ميانجي ياد کنيم و اين هفته در مورد شخصيت ايشان بيشتر خواهيم شنيد و در بخش دوم هم نکات حاج آقاي عابديني عزيز را مي‌شنويم. امروز صفحه 583 قرآن کريم، آيات پاياني سوره مبارکه مرسلات و آيات ابتدايي سوره مبارکه نازعات را تلاوت خواهيم کرد.
«إِنَ‏ لِلْمُتَّقِينَ‏ مَفازاً «31» حَدائِقَ وَ أَعْناباً «32» وَ كَواعِبَ أَتْراباً «33» وَ كَأْساً دِهاقاً «34» لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً «35» جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً «36» رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً «37» يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً «38» ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ مَآباً «39» إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً «40»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً «1» وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً «2» وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً «3» فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً «4» فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً «5» يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ «6» تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ «7» قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ «8» أَبْصارُها خاشِعَةٌ «9» يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ «10» أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً «11» قَالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَة «12» فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ «13» فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَة «14» هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى «15»
ترجمه: همانا براى اهل پروا، رستگارى و كاميابى بزرگى است. انواع باغ‏ها و انگورها. و همسرانى زيبا و دلربا، همانند و هم‏سال وجام‏هايى سرشار. در آنجا نه بيهوده‏اى شنوند و نه تكذيبى. پاداشى از طرف پروردگارت و عطايى از روى حساب. (پروردگار تو) پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست مى‏باشد، او سر چشمه رحمت است. (با اين وصف) كسى را ياراى خطاب با او نيست. روزى كه روح و فرشتگان به صف ايستند، كسى سخن نگويد جز آن كه (خداى) رحمان به او اجازه دهد و او سخن صواب گويد. آن روز، روز حق است (و محقق خواهد شد.) پس هر كه بخواهد، راه بازگشتى به سوى پروردگارش انتخاب كند. همانا ما شما را از عذابى نزديك بيم داديم، روزى كه انسان به آنچه از پيش فرستاده بنگرد و كافر گويد: اى كاش خاك بودم.
به نام خداوند بخشنده مهربان‏، سوگند به فرشتگانى كه جان (كافران) را به سختى مى‏گيرند. سوگند به فرشتگانى كه جان (مؤمنان) را به آسانى و نشاط مى‏گيرند. سوگند به فرشتگانى كه (در انجام فرمان الهى) به سرعت شناورند. و (در انجام مأموريّت) بر يكديگر سبقت گيرند. و امور (بندگان) را تدبير كنند. روزى كه زلزله وحشتناك همه چيز را به لرزه درآورد. و به دنبال آن لرزه ديگرى واقع شود. در آن روز، دلهايى ترسان و لرزان است. و چشم‏ها (از ترس) فرو افتاده. (آنان كه در دنيا) مى‏گويند: آيا (پس از مرگ) ما به زندگى نخستين باز گردانده مى‏شويم؟ آنگاه كه استخوان‏هايى پوسيده شديم؟ (با خود) گويند: در اين صورت، اين بازگشتى زيانبار است. جز اين نيست كه آن بازگشت، با يك صيحه عظيم است. و بس که ناگاه همه بر يک زمين صاف و هموار حاضر شوند. آيا سرگذشت موسي به تو رسيده است؟
شريعتي: در مورد شخصيت حضرت آيت الله احمدي ميانجي نکاتي را از زبان حاج آقاي عابديني بشنويم.
حاج آقاي عابديني:
آنچه انسان در مورد انبياء و اولياي خاص مي‌شنود، گاهي در وجود بعضي افراد مي‌بيند، شايد بهترين تعبير همين باشد که آنچه ما در مورد انبياء مي‌شنويم. در مورد بعضي علما و بزرگان انسان احساس مي‌کند محقق است. آيت الله آ سيد مهدي روحاني که خدا رحمتشان کند، بيش از پنجاه سال با آقاي احمدي ميانجي همنشين روزانه بودند. ايشان فرمود: ما در طول پنجاه سال که با ايشان همنشين بوديم يک ترک مستحب از ايشان نديديم، چيزي که اگر ايشان ترک مي‌شد. تعبيري که در پيام‌هاي رهبري هست، پارسايي، هرکدام يک بابي است. صبر، پرهيزگاري، علم با عمل، تقوا و جهاد، فروتني و زهد، نشاط انقلابي، ايشان پدر شهيد بودند. اگر در مجالس شهدا دعوتشان مي‌کردند، اگر نمي‌توانست صحبت کند حاضر مي‌شد. يعني اينقدر مقيد بود با مريضي مي‌رفت. يک نگاه عجيبي داشتند نسبت به زهد و ساده زيستي و مردم، مي‌فرمودند: من داشتم مي‌رفتم و خانمي پشت سر من مي‌آمد. ديدم با بچه‌اش نجوا مي‌کند که من توانستم اينقدر پول فراهم کنم و تو را به دکتر ببرم. اما ديگر ندارم داروهايت را بخرم. گفت: در جيبم دست کردم و ديدم چيزي ندارم. گفتم: خدايا اگر من داشتم و اينجا کمک نمي‌کردم که هلاک شده بودم! در جريان نظام اسلامي از ابتدا تا انتهاي جنگ يا در جبهه‌ها حضور داشت و يا در حال پشتيباني جبهه‌ها بود. اين خيلي عظمت است. نسبت به مشکلات و مسائل نظام اسلامي دائماً کتاب‌هايي که نوشته است. در جريان مالکيت که پيش آمد کتاب «مالکيت در اسلام» را نوشت. در مسائل مختلف کتاب‌هاي مختلف نوشت و بعضي چاپ شدند. مي‌فرمود: اين نظام اسلامي يک پرده‌اي از حاکميت امام زمان است. ببينيم نسبت به اين پرده چه عکس‌العملي داريم تا ببينيم مي‌توانيم موفق باشيم يا نه. انشاءالله خداي سبحان همه علما را رحمت کند.
شريعتي: يوسف فروختن به زر ناب هم خطاست *** نفرين اگر تو را به تمام جهان دهم
السلام عليک يا رسول الله.