اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-10-22-حجت الاسلام والمسلمين عابديني-سيره ي تربيتي حضرت يوسف عليه السلام در قرآن کريم

حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 22-10- 97     
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
با مسمط با قصيده با غزل با مثنوي
صائبي از اصفهان و بيدلي از دهلوي
نيّر و يغما و جودي، شهريار و مولوي
مي‌برد اما دلم را مصرعي از منزوي
اين حسين تنها يک عاشق دارد، آن هم  زينب است

«سلام علي قلب زينب الصبور» سلام مي‌کنم به همه بيننده‌ها و شنونده‌هاي بسيار نازنين‌مان، ميلاد با سعادت زينب کبري و همينطور روز پرستار را خدمت همه شما و پرستاران عزيز و نازنين تبريک مي‌گويم. انشاءالله بهترين‌ها براي شما رقم بخورد. سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.    
حاج آقاي عابديني:
سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم و اين ميلاد با سعادت را تبريک مي‌گويم. انشاءالله اين ميلاد مبارکي که ششمي پنج تن بود و تعبير زيبايي است، بر همه ما مبارک باشد و بتوانيم از اين جاذبه‌هاي زينبي استفاده‌هاي زيادي داشته باشيم.
شريعتي: قصه ما قصه حضرت يوسف هست و نکات بسيار لطيفي که در جلسه‌هاي قبل شنيديم، حسن مطلع بحث ما قطعاً در مورد حضرت زينب(س) خواهد بود و بعد وارد بحثمان شويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله مورد توجه و عنايات امام عصر(عج) باشيم. مطلع بحث را با چند جمله از کتاب «آفتاب در حجاب» از آقاي سيد مهدي شجاعي نويسنده خوش بيان و خوش قلم نقل مي‌کنيم که انشاءالله ما هم خودمان را به درياي زينبي متصل کرده باشيم و شفاعت حضرت و ياد حضرت در دلها ايجاد بشود. در فصل دوم اين کتاب هست «سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه‌ي وجود گذاشتي اي نفر ششم پنج تن، بيش از هرکس حسين از آمدنت خوشحال شد، به سوي پدر دويد و با خوشحالي فرياد کشيد پدر جان پدر جان! خدا يک خواهر به من داده است. زهرا مرضيه گفت: علي جان اسم دخترمان را چه بگذاريم؟ حضرت مرتضي پاسخ داد: نامگذاري فرزندانمان شايسته پدر شماست. من سبقت نمي‌گيرم از پيامبر در نامگذاري اين دختر. پيامبر در سفر بود. وقتي بازگشت يک راست به خانه زهرا وارد شد. حتي بيش از ستردن گرد و غبار سفر از دست و پا و صورت و سر، پدر و مادرت گفتند: براي نامگذاري عزيزمان چشم انتظار بازگشت شما بوده‌ايم. پيامبر تو را چون جان شيرين در آغوش فشرد و گوشه لب‌هاي خندانت بوسه زد و گفت: نامگذاري اين عزيز کار خود خداست. من چشم انتظار اسم آسماني او مي‌مانم. بلافاصله جبرئيل آمد و در حالي که اشک در چشمانش حلقه زده بود اسم زينب را براي تو از آسمان آورد. اي زينت پدر و اي درخت زيباي معطر. پيامبر از جبرئيل سؤال کرد که دليل اين غصه و گريه چيست؟ جبرئيل عرضه داشت: همه عمر در اندوه اين دختر مي‌گريم که در همه عمر جز مصيبت و اندوه نخواهد ديد. پيامبر گريست، زهرا و علي گريستند. دو برادرت حسن و حسين گريه کردند و تو هم بغض کردي و لب برچيدي.» انشاءالله خداي سبحان اين خانم را شفيع همه ما قرار بدهد.
شريعتي: هرچند نام نيک فراوان شنيده‌ايم *** نامي به باشکوهي زينب نشنيده‌ايم
حاج آقاي عابديني: از آيه 76 سوره يوسف بحثمان را آغاز کنيم. بعد از اينکه جريان پيمانه که در بار برادران يوسف و بنيامين قرار داده شد تا با تدبيري که خداي سبحان قرار داده بود، گفتيم: تمام افعال انبياء تحت اراده خداي سبحان است. لذا اينجا کسي دنبال اين نگردد که چرا يوسف چنين کرد؟ تحت تدبير الهي خداي سبحان براي آزمايش، يعقوب و يوسف، براي آزمايش بنيامين و برادران، براي آزمايش همه اينها تدبيري را قرار داد و اين تدبير براي هرکدام آثاري داشت. براي يعقوب، هنوز يعقوب در ادامه شدت ابتلائات است. براي يعقوب هنوز ابتلائات اوج مي‌گيرد. درست است که براي يوسف ابتلائات رو به حل شدن بود. اما براي يعقوب اين نبود و هنوز رو به بالا رفتن بود. چون قبلاً با بودن بنيامين براي يعقوب يک تسلايي بود از فقدان يوسف، همين تسلا را هم خداي سبحان از او دور کرد براي اينکه آزمايش او به اوج برسد. براي برادران يک ابتلايي بود که يادآور شوند کارهايي را که ثابت کردند و بلکه توبه کنند و برگردند. براي يوسف يک گشايش ديگري بعد از گشايش بود. براي بنيامين يک آزمايش سخت بود. يک کسي که همه وجودش در همه لحظات طهارت بوده، يکباره جلوي انظار عمومي تهمت سرقت بخورد و صبر کند و لب باز نکند و اعتراض نکند و همه به او به چشم سارق بنگرند. براي هرکدام يک مرحله‌اي است و يک اثري ايجاد مي‌کند.
بعد از اينکه قرار شد کاروان‌ها را بگردند و قبل هم جزا را معلوم کردند که اگر در کاروان شما پيدا شد، چون قانون مصر اين بود که اگر سارق را بگيرند، تازيانه مي‌زدند و توهين درونش بود. اما طبق قانون کنعان که اين هم تدبير الهي بود که از خودشان بپرس، جزاي شما اگر در کاروان شما کسي پيدا شد چيست؟ آنها هم يقين داشتند که نيست. گفتند: قانون ما اين است که اگر سارق کسي باشد خود سارق جزاي اوست. يعني عبد کسي مي‌شود که از او سرقت کرده است «قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ» (يوسف/75) خودش جزاي اوست، ديگر در اختيار شماست. با اين اقراري که يوسف گرفت، تنها راهي که براي ماندن بنيامين پيش يوسف امکان پذير بود تا تدبير الهي محقق شود و يعقوب به اوج برسد، برادرها بخاطر وثيقه‌اي که با يعقوب داشتند به يک چالش مبتلا شوند که چه کنند و گذشته خود را يادآور شوند و يوسف به گشايشي برسد و بنيامين هم امتحان پس بدهد، تعبير اين است «فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ» (يوسف/76) اول شروع کردند بارهاي برادرها را گشتند و بعد «ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ» از بار بنيامين اين بدست آمد.
در بعضي تواريخ آمده وقتي بار ده نفر را گشتند، نبود. ديدند او از همه مظلوم‌تر است. گفتند: معلوم است شما اين کار را نکرديد. گفتند: نه چون اين اتهام زده شده او را هم بگرديد. وقتي که اين بار را گشتند، بار پيدا شد. تعبير قرآن اين است «كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ» خدا مي‌فرمايد: ما اين کار را کرديم. کِد به معناي نقشه است ولي عمدتاً چون در راه خلاف نقشه‌کشي به کار مي‌رود، حيله مي‌شود. حيله هم از بار معنايي نقشه است، اما حيله يک بار منفي پيدا مي‌کند. اصلش اين است که يک نقشه کشيدن است که ظاهر ديده نشود. يعني يک نقشه‌اي را اجرا مي‌کنند که در ظاهر آثارش ديده مي‌شود ولي خود نقشه ديده نمي‌شود. «ليوسف» يعني براي يوسف، يعني اين به نفع يوسف بود. نقشه را ما کشيديم اما جزء گشايش براي يوسف بود. يوسفي که از همه خانواده دور افتاده بود، اين اولين وصال براي اوست که ايجاد مي‌شود که برادر پدر و مادري خودش را پيدا مي‌کند.
گفتيم که جريان گشايش‌هاي يوسف مطابق ابتلائات يوسف بود. ابتلائات پله پله بالا رفت و پله پله هم شروع به حل شدن کرد. وقتي برادرها مي‌خواستند نقشه بکشند که يوسف را به قتل برسانند يا از سر راه بردارند، آنجا ذکر اين برادر شده که «يوسف و أخوه أحبُّ الي أبينا منا» يکبار در ابتلائات ذکر شده و در حل هم مقابل همان، يعني برادرها رفتند و آمدند و حالا به موطنيکه قبل از اينکه جريان به حضرت يعقوب برسد بايد جريان ابتلاء بنيامين که در رفتن بالا محقق شده بود، مطابقش در اين پله مطرح شود. يعني آيه هشتم که بود با اين آيه 76 که در اينجا مطرح مي‌شود دوباره اينها به هم متصل مي‌شوند. ذره به ذره از جهت داستاني و زيبايي داستان اين رعايت شده است. اينها جزء ظواهر است که ظواهر هم زيبا رعايت شده است. همه چيز با کمال زيبايي چيده شده است. چقدر اين زيبا چيده شدن کار را لذت بخش مي‌کند و به کساني که اهل کار در زيبايي‌ها هستند، سوژه مي‌دهد. آنهايي که اهل قصه نويسي و فيلمنامه نويسي هستند، مي‌توانند استفاده کنند. «كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ» اين کِدنا،    نسبت کيد به خدا دادند قبيح نيست. اولاً علتش اين است که اين کيدي که خدا براي يوسف عليه برادرها کرد، اين کيد جزايي بود. جزاء کار خود برادرها بود. لذا کيد جزايي مانعي ندارد و خداي سبحان دارد «الله يستهزء بهم» استهزاي خدا جزايي است. يعني عمل اينها کاري بود که جزايش اين مسخره شدنشان مي‌شود. «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ» (آل‌عمران/54) يعني اينها مکث کردند و خداي سبحان هم، خود مکر اينها مکر خدا شد. اينها فکر کردند دارند مکر به مؤمنين مي‌کنند، اما مکر به مؤمنين مکر عليه خودشان بود و خودشان را مسخره کردند. مکر خدا جزاي کار اينهاست.
اگر کيد را حتي معناي منفي بگيريم، معناي عام از مثبت و منفي هم دارد که همان نقش باشد، آنجا هم اشکال ندارد چون جزايي است. چون اينها کيد کرده بودند نسبت به يوسف، حالا «كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ» ما هم براي يوسف کيد انجام داديم. اين يک نکته بود که کيد يک معناي عام است و ثانياً اگر معناي منفي هم باشد، بازتاب کار خودشان است. «ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ» اگر مي‌خواست با قانون مصر اين کار را بکند امکان نداشت. دين ملک، يعني قانون مصر، با قانون مصر اگر اين کار را مي‌کرد امکان نداشت بنيامين را نگه دارد و اين نگه داشتن بنيامين يک نقشه الهي چند جانبه است. لذا حتي در روايت وارد شده که اينجا با اينکه ظاهرش کذب بود، حتي کذب به زبان يوسف جاري نشد. يوسف گفت: آن پيمانه را در بار بنيامين بگذارند، اما يوسف به اينها سارق نگفت. او خبر نداشت و اظهار سرقت کرد و اين را به آنها نسبت داد. اما در عين حال که به کار نبرده خدا سبحان مي‌گويد: ما اين کيد را کرديم تا يک آزمايشي که به صلاح اينهاست، هم به صلاح يوسف و يعقوب و برادرها و بنيامين است، يعني همه اينها از اين نفع مي‌برند. غير از اينکه خود بنيامين با يوسف تراضي کرده بودند، چون اتهام سرقت يک اتهام حق الناس است، با رضايتي که او خودش داشت که مي‌دانست اشکالي نداشت و راضي بود. غير از اينکه يک تعبير زيبايي است که وقتي اين پيمانه را از بار او درآوردند براي برادرها خيلي گران تمام شد که چرا اين کار را کردي؟ اصلاً احتمال ندادند که او اين کار را نکرده باشد. با اينکه سابق از اين در تمام بارهايشان پولهايشان را قرار داده بودند و اينها متوجه نشده بودند و در کنعان متوجه شدند پولهايشان هست. اين کار را کردند که اينها بدانند اين کار امکان پذير است که در بارهاي اينها چيزي قرار بدهند که خودشان خبر ندارند. پس اينجا چرا احتمال ندادند که نگويند: تو خودت اين کار را کردي يا کس ديگري کرده است؟ همين که از بار او درآمد به او رو کردند و گفتند که چرا اين کار را کردي؟ در حالي که اگر بنيامين نبود احتمال مي‌دادند از برادرهاي ديگر بود و اين پيمانه در بار آنها پيدا مي‌شد، به اين راحتي قبول نمي‌کردند. يعني حسادتي که بود اينجا خودش را نشان داد. حسادت‌ها به اين راحتي از بين نمي‌رود و آدم ممکن است به کسي که علاقه‌مند است به سرعت و راحت يک اتهام را قبول نکند و دنبال يک راه و محمل فرار باشد که اين را توجيه کند.     لذا وقتي مي‌گويند: کسي که کسي را دوست دارد عيب‌هايش را نمي‌بيند، همه را تعبير به حسن مي‌کند. اگر در بار يکي از برادرهاي ديگر بود. حتماً از او سؤال مي‌کردند، تو خودت اين کار را کردي؟ با اينکه اين برادرها دائم با هم بودند و جدا هم نشده بودند.
لذا حتي دارد وقتي به بنيامين گفتند: چرا اين کار را کردي؟ گفت: اين کار را کسي کرد که بار پيش با شما کرد. اصلاً اينها توجهي نکردند و اين را نشنيدند. اينها مربوط به اين است که آدم وقتي با هم يکرنگ و صاف نيست، بالاخره اگر يکجايي مي‌بيند به آن کسي که خيلي به او علاقه ندارد يک صدمه‌اي مي‌خورد، خيلي هم ناراحت نمي‌شود. اين آنجايي است که انسان را به ضلالت مي‌اندازد. مجبور شدند و اشتباه کردند در مقابل بنيامين و اين را نسبت به او دادند، يعني اينها اين نسبت در ذهنشان شکل گرفت که اين کرده است. خود اينکه اتهام نسبت به يک مؤمنين شکل بگيرد که اگر محمل صحيحي برايش پيدا مي‌کردند که در بين خودشان سابقه هم داشته است و اين هم اظهار کرده که من نکردم، آن کسي کرده که بار پيش با شما کرده است. حرکت بار قبل براي اين بود که يک چنين چيزي آشکار شود و اينها بعداً اگر توجه کنند مي‌گويند: چرا ما اين احتمال را نداديم؟ در حالي که اگر انسان نسبت به نزديک و دوستي باشد که علاقه به او دارد، حتماً اختلافات مسأله را براي حل مسأله در نظر مي‌گيرد. حواسمان باشد به سرعت قضاوت نکنيم. خداي سبحان گاهي يک علائمي را براي ما قرار داده و يک ابتلائاتي را پيش مي‌آورد که اگر توجه به آن علائم کنيم مي‌توانيم اين ابتلائات را درست قضاوت کنيم ولي غفلت مي‌کنيم و قضاوت غلط مرتکب مي‌شويم که بعد مي‌فرمايد: «كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ» اگر مي‌خواست با قانون مصر اينطور شود، امکان نداشت برادرش را نگه دارد، اما اين با سؤال از آنها و قانون آنها، اين امکان پذير شد و تکريم شد. فقط کافي بود بنيامين در کنار يوسف باشد. حتي يوسف مي‌توانست خلاف قانون مصر برادر را نگه دارد، اما در آنجايي که در مسند حکومت بود، حتي براي کاري که يقين داشت ضروري است، خلاف قانون نکرد و راه قانوني را در پيش گرفت. قابل توجه ما که هرجا قانون به نفع ما باشد دم از قانون مي‌زنيم و هرجا قانون به نفع ما نيست، گويي قانون نيست و تخلف مي‌کنيم.
درجريان قحطي که شد، ملک خودش را کنار کشيد و همه قدرت من تفويض تو و تو انجام بده. براي اينکه يک حکمي را به سرانجام برساند هيچگاه بي قانوني نکرد. در مصر اين قانون بود که اگر کسي از بيگانگان داخل در اينجا شد و مرتکب جرم شد، مي‌شود قانون آنها را در مورد خودش اجرا کرد، لذا از اين بند استفاده کرد و همين بند را به کار گرفت که قانون کنعانيان را به کار گرفت. «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» خداي سبحان مي‌فرمايد: هرکس را بخواهيم درجاتش را بالا مي‌بريم، اين يک بحث مفيدي است و دوستان به تسنيم حضرت آيت الله جوادي مراجعه کنند که از بحث‌هاي خوب تربيتي و اخلاقي هم هست. «وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ» اينکه بالاي هر علمي، علم بالاتر هست. هر علمي داشته باشيم بالاتر از آن هم هست. دست بالاي دست در قدرت است و قدرت تابع علم است. علم قدرت مي‌آورد، با اين نگاه که هر علمي را تصور کنيد و هرچقدر هم عالم باشد، خداي سبحان مي‌فرمايد: «وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ» آيا خدا هم ذي علم است؟ نه. اگر خدا هم ذي علم بود باز هم بالاي دست خدا بايد بالاتري باشد. ذي علم يعني کسي که صاحب علم است. علم را به دست آورده است. اما آن کسي که خودش علم است ديگر ذي علم نيست. لذا خداي سبحان آن عليم است «وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ» او عليمي است که متن علم است و بالاتر از متن علم نداريم. اينکه انسان هرجا رسيد بگويد: اين آخر علم نيست. دارد بيان اين کاري که يوسف(ع) اينجا انجام داده، دو حيثيت برايش بيان مي‌کند. يکي اينکه «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» ما يوسف را اينطور با همين واقعه‌اي که اتفاق افتاد و سرقت محقق شد، بالا برديم. بالا بردن دست ماست!
چون اينها بعد مجبور شدند اضطراراً نزد يوسف بيايند و با درخواست و التماس خواهش کنند اگر مي‌شود اين برادر ما را برگردان. اين رفعت است. غير از اينکه اين رفعت ظاهر و باطن است، اما براي تنبه اينها،«وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ» فکر نکنيد آنچه شما مي‌دانيد آخر علم است. کسي مي‌گفت: جوان مهندسي جلوي من کنار کعبه ايستاده بود. مي‌گفت: اگر اين ديوار کنار برود اين سقف حتماً مي‌ريزد. گفتم: اگر قرار بود خداي سبحان هم همين مهندسي را فقط بلد باشد، ديگر خدا نبود و مثل ما بود. يعني نظام علمي علاوه بر اين سببيت‌هايي که مي‌شناسيم، اينطور نيست که تنها سببيت اين باشد. «وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ» مي‌خواهد بگويد: قانع به هيچ مرتبه از علم نباش. بالاتر هم راه دارد. دست برتر در علم هست. لذا انسان در علم خضوع بايد داشته باشد و هرچه علم بالاتر مي‌رود خضوعش بيشتر شود. اميرالمؤمنين فرمود: «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ‏ بِهِ‏» (نهج‏البلاغه، حكمت 205) هرچقدر در ظرف علم ريخته شود و عالم بيشتر به علم بپردازد، ظرف وجودي‌اش وسيع‌تر مي‌شود و قابل بيشتر از علم مي‌شود. پس هرچه انسان عالمتر شود، ظرفيت پذيرش علمش بالاتر مي‌رود و انسان به خدا نزديک مي‌شود و بهره‌مند تر مي‌شود لذا ظرف وجودي‌اش و نيازش به علم بيشتر از گذشته مي‌شود. عالم است که نيازمند علم است و الا جاهل خودش را نيازمند نمي‌بيند. هرچه انسان عالمتر باشد خضوعش در مقابل قواعد هستي بيشتر است.
برادرها اينجا اين بيان را کردند، «قالُوا إِنْ يَسْرِقْ‏ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» (يوسف/77) اين نشان مي‌دهد که کينه‌ها و حسدها از دست نرفت. به جاي اينکه اين واقعه اينها را منتقل کند به کاري که با يوسف داشتند، يوسف را از نزد پدر دزديدند، به جاي اينکه منتقل به فعل خودشان بکند، منتقل کرد به وهمي که در سابق پيش آمده بود که اگر اين دزديده، برادر او هم يعني يوسف سارق بوده است. اينها قبلاً گفتند: «وَ ما كُنَّا سارِقِينَ‏» فرزندان يعقوب سارق نيستند. با اين حرفي که زدند،«قالُوا إِنْ يَسْرِقْ‏ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» معلوم مي‌شود در فرزندان يعقوب سرقت بوده است. اين دو خلاف همديگر و ضد همديگر است. اينجا مي‌خواهند نشان بدهند اگر از بنيامين دزدي ديديم اين به جهت مادري اينها برمي‌گردد. يک برادر هم خون مادري ديگري داشت که اين وجه مشترک بين آنهاست. علاوه بر اينکه اين اتهام را به يوسف و بنيامين زدند، به مادر اينها هم زدند. بعد از اين همه سال کينه‌ها و حسدها هنوز باقي است. لذا دلشان خنک شد، چون عزيز مصر از سرقت سابق خبر نداشت، اينها خودشان سرّ خودشان را که درون خانواده بود آشکار کردند. «قالُوا إِنْ يَسْرِقْ‏» بعضي گفتند: «يسرِق» يعني دزدي درونش هست نه اينکه فقط يکبار دزديده باشد. به صورت مضارع است. گويي ادامه دار است. «فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ» به يوسف خيلي فشار آمد. اما چقدر شرح صدر دارد. يک مسئولي که در مقابلش به او تهمت زدند، مي‌توانست همانجا دستور بدهد همه را زنداني کنند، يا بالاخره طوري ادب کنند که به خودش و مادرش و برادرش توهين کردند. «وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ» نگذاشت اينها بفهمند و شرح صدر داشت. «قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ» در دلش گفت و اظهار نکرد که شما خيلي پست هستيد. خداي سبحان عالم است به چيزي که شما وصف کرديد. انشاءالله خداي سبحان کمک کند که نام ايران در همه صحنه‌ها زنده‌تر و پا برجا تر باشد. شريعتي: انشاءالله، امروز صفحه‌ي 562 قرآن کريم، آيات ابتدايي سوره مبارکه ملک را تلاوت خواهيم کرد و انشاءالله ثواب تلاوت اين آيات را هديه کنيم به روح بلند اسطوره صبر و مقاومت، حضرت زينب کبري(س) و همينطور شهداي عزيز مدافع حرم. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداوند جمهوري اسلامي را در همه عرصه‌ها سربلند و سرافراز قرار بدهد و آرزوها و حوائج خوبي که مؤمنين در پيامک‌ها گفتند را به اجابت برساند.
شريعتي: اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، تَبارَكَ‏ الَّذِي‏ بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ «1» الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ «2» الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى‏ فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ «3» ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ «4» وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ «5» وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ «6» إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ «7» تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ «8» قالُوا بَلى‏ قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ «9» وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ «10» فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ «11» إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ «12»
ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان‏، مايه خير و بركت و بلند مرتبه است آن (خدايى) كه فرمانروايى به دست اوست و او بر هر چيزى تواناست. او كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كداميك از شما كار بهترى انجام مى‏دهيد و اوست عزّتمند و آمرزنده. همان كسى‏كه هفت آسمان را طبقه طبقه آفريد. در آفرينش خداوند رحمان هيچ خللى نمى‏بينى. بار ديگر ديده باز كن، آيا هيچ شكافى مى‏بينى؟ باز، پى در پى چشم خود را برگردان (و تماشا كن، خواهى ديد كه) چشم در حالى كه خسته و ناتوان است به سوى تو بازمى‏گردد (بدون آن كه نقص وخللى مشاهده كند). و همانا ما آسمان دنيا را با چراغ هايى زينت داديم و آن را وسيله راندن شياطين قرار داديم و براى آنها عذاب فروزان آماده كرديم. و براى كسانى كه به پروردگارشان كفر ورزند عذاب جهنّم است كه بد بازگشتگاهى است. هنگامى كه به دوزخ پرتاب شوند، خروش نابهنجار آن را مى‏شنوند در حالى كه جوشش و فوران دارد. نزديك است از شدت خشم، پاره پاره شود، هرگاه گروهى در آن افكنده شوند، نگهبانان دوزخ از آنان پرسند: آيا هشدار دهنده‏اى به سراغ شما نيامد؟ گويند: چرا، همانا هشداردهنده به سراغ ما آمد، ولى ما تكذيب كرديم و گفتيم: خداوند چيزى نازل نكرده است و شما جز در گمراهى بزرگى نيستيد. و گويند: اگر ما (حق را) مى‏شنيديم يا تعقل مى‏كرديم، در زمره اهل آتش نبوديم. پس به گناه خود اعتراف نمايند، پس لعنت بر اهل آتش باد. همانا كسانى‏كه از پروردگارشان در نهان مى‏ترسند، برايشان آمرزش و پاداشى بزرگ است.