اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-09-24-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم- شرح آيه 66 به بعد


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم- شرح آيه 66 به بعد
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 24-09-97     
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
سلام مي‌کنم به همه بيننده‌ها و شنونده‌هاي بسيار نازنين‌مان، به سمت خداي امروز خوش آمديد. انشاءالله هفته آخر پاييز شما سرشار از بهار و طراوت باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.    
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم. انشاءالله اين ايامي که با ميمنت تولد امام حسن عسگري(ع) است بر همه مبارک باشد. خدمت امام زمان(عج) عرض سلام داريم و انشاءالله از ايشان جايزه‌هاي خوبي به مناسبت اين تولد دريافت کنيم.
شريعتي: امشب شب ميلاد با سعادت امام حسن عسگري است. به محضر امام زمان تبريک ويژه عرض مي‌کنيم. هفته گذشته به آيه 66 رسيديم، بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله ارض وجود ما از اطاعت امام زمان پر باشد و وجود حضرت در زمين وجود ما دائماً ولي وجود ما باشد و در وجود ما حاکميت مطلق داشته باشند و همچنين در سراسر عالم. بحثي که در محضرش بوديم، در محضر دو نبي بزرگوار هستيم که به حضرت يعقوب(ع) و حضرت يوسف(ع) سلام مي‌کنيم و انشاءالله به ما اذن بدهند که بهتر استفاده کنيم.
در محضر آيه 66 بوديم، بعد از اينکه اينها برگشتند و به يعقوب گفتند که بار ديگر بايد حتماً بنيامين را همراه بياوريد، براي پدر سخت بود با سابقه‌اي که آنها داشتند و جفايي که از آنها ديده بود، اما بالاخره با شرايطي که پيش آمده بود، يعقوب(ع) رضا داد به اينکه اينها همراه شوند. فرمودند: «قال لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» (يوسف/66) من اين را همراه شما نمي‌فرستم، مگر اينکه يک قسم و يا يک پيمان مؤکدي با خدا داشته باشيد. پيمان‌هاي بشري با يک مقدار کم و زياد قابل فسخ است. اما کسي که دين دارد بالاترين پيماني که ممکن است برايش تعهد آور باشد موثق من الله است. مرسوم بود اگر کسي مي‌خواست چيزي را پيش کسي گرو بگذارد يک موثقي را ايجاد مي‌کردند، که آن وثيقه در قبال اين ارزشمند باشد و بخاطر اين شده بعداً آن گرو برگردانده شود. اينجا يعقوب(ع) وقتي مي‌خواهد بنيامين را به دست اينها بدهد، وثيقه‌اي که از اينها مي‌خواهد يک کالاي مادي يا دنيايي نيست. نمي‌گويد: من بچه‌هاي شما را گروگان مي‌گيرم. آنها فرزندان و نوه خودش بودند. تنها چيزي که مي‌تواند ارزشمندترين چيز باشد و در وجود هردو، هم يعقوب(س) و هم برادرها مي‌تواند تأثيرگذار باشد که حفاظت را کامل نگه دارند، «مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» وثيقه‌اي است که خدا را گرو بگذارد. يعني اينها آبرويي که نزد خدا دارند و رابطه‌اي که با خدا دارند، گرو گذاشتند. يعني تعهد الهي و فوق اخلاقي است. يعني آنچه باور به خدا دارند، مثل اين است که آبرويي که نزد خدا دارند و از الهيت هرآنچه دارند نزد يعقوب گرو گذاشتند. «مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» وثيقه‌شان وثيقه‌اي شد که مرتبط با خداست، چه آبروي اينها نزد خدا باشد و چه اعتقاد اينها به خدا که اين اعتقاد را گرو گذاشتند. به مقدار اعتقادي که به خدا دارند، اين اعتقادشان را نزد يعقوب گرو گذاشتند که اگر ما کوتاهي کرديم يعني از اعتقادمان برگشتيم. لذا اينجا رعايت امانت فقط در حد يک نگاه ظاهري نيست، بلکه براي اهل ايمان رابطه‌شان با خدا ارزشمندترين چيزي است که برايشان دارد.
مي‌فرمايد: يک کسي نزد امام صادق(ع) آمد و عرض کرد: گاهي ما رواياتي را از شما مي‌شنويم، وقتي دقت مي‌کنيم مي‌بينيم سازگار نيست رد مي‌کنيم. گفت: مثلاً اين روايت را شنيديم که اگر کسي معتقد به ما باشد و فلان گناه را بکند بخشيده مي‌شود؟ راوي مي‌گويد: من اين را تکذيب کردم نسبت به شما، چون مي‌دانم شما قائل به اين هستيد که حتماً عمل نجات دهنده است و اگر کسي عمل خلاف داشته باشد، قطعاً با عمل خلاف نمي‌تواند نجات پيدا کند. حضرت مدتي سرش را پايين انداخت و بعد سرشان را بلند کردند و فرمودند: اين گناه و آن گناه، يعني حتي اگر اين گناه را هم داشته باشد قابل نجات است. عرض کردند: چطور ممکن است؟ حضرت سؤال مي‌کند: اگر امر اينها دائر شود به اينکه دست از ما بردارند يا کشته شوند چه مي‌کنند؟ همين‌هايي که گاهي به گناهي مبتلا شدند. گفت: حاضر نيستند دست از شما بردارند حتي اگر کشته شوند. بيان همين‌جا حل شد که آنچه ذات اينها را تشکيل مي‌دهد حقيقتي است که تا پاي جان هم پايش مي‌ايستند. اما اگر لغزشي از انسان صادر شد و پاي انسان لغزيد، اين عوارضي است که با يکسري فشارها در موقع از دنيا رفتن يا مريضي و مصيبت در دنيا، يا بعضي از عذاب‌ها در برزخ، چون عوارض بوده زايل مي‌شود. نه اينکه عقاب نداشته باشد اما نجات محقق مي‌شود. آن ذات مي‌ماند و آن عوارض با آن عقاب‌ها و با سختي‌ها مي‌ريزد. حالا اينها هم آنچه در وجودشان بود که حقيقت وجودشان بود، يعقوب(ع) اين را ديد که آن رابطه با خدا را حاضر نبودند از دست بدهند. هرچند حسادت‌ها، کدورت‌ها، حتي تا اينجايي که برادر را تا اين حد که قساوت به خرج بدهند، همه اينها بوده اما آن رابطه با خدا محفوظ بود. يعني رابطه با خدا مي تواند بر اين غلبه کند تا جايي که انسان از دست بدهد و اگر از دست بدهد ديگر هيچ باکي برايش نيست از جهت اينکه برگشت پذير نيست.
اگر کسي مبتلا به معصيت مي‌شود، اگر ديد در اعتقادش تزتزل ايجاد مي‌شود، آن خيلي خطرناک است. تعبير روايت اين است که گاهي انسان گناهي مرتکب مي‌شود و يکباره مي‌بيند در نظام امامت برايش شک ايجاد شده است. تا حالا شک نداشت ولي يکباره نمي‌داند چرا، اصرار بر گناه مي‌کند در نظام نبوت برايش شک ايجاد مي‌شود. اصرار بر گناه مي‌کند در نظام توحيد برايش شک ايجاد مي‌شود. يعني گناه عملي « كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ‏ أَساؤُا السُّواى‏» (روم/10) اينهايي که به گناه مبتلا مي‌شوند، عاقبتش اين است که اگر توبه نکنند و برنگردند «أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ» در مقابل اعتقاد مي‌ايستد. در مقابل خدا مي‌ايستند. حواسمان باشد اگر پاي ما لغزيد توبه کنيم. اگر پاي ما لغزيد و يک مرتبه ديديم دارد شک ايجاد مي‌شود، آن شک با استدلال برطرف نمي‌شود. آن شک با توبه و جبران برطرف مي‌شود. و الا با استدلال درست نمي‌شود.
يعقوب اينها را خوب شناخته بود،«مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» بالاترين چيزي بود که اينها حاضر بودند پاي آن بايستند. غير از اين يک درسي هم مي‌دهد که هيچ موثقي محکم‌تر از وثيقه رابطه با خدا نيست. حواسمان باشد چيز ديگري را با اين قياس نکنيم. حقيقتي که فوق همه اينهاست و مي‌تواند ضامن همه اينها باشد «مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» است. ارزش بنيامين هم در اينجا معلوم مي‌شود که چقدر براي يعقوب(س) ارزشمند بود که آن چيزي که فقط «مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» وجود اينهاست، مي‌تواند وثيقه الهيه و حافظ اين، مقابل اين و عوض اين قرار بگيرد. مي‌فرمايد: «لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ» که شما اين را بياوريد. يعني اين وظيفه شماست که وثيقه الهيه را براي من بياوريد. حالا يا قسم است يا قول الهي است، هردو را شامل مي‌شود. بعضي گفتند: به خدا قسم خوردند که اين قسم خوردن خيلي عظيم است. يا گفتند: اگر قسم در اينجا ذکر نشده همين است که بگويند: ما خدا را شاهد مي‌گيريم که اين کار را خواهيم کرد. «إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ» انسان وقتي تصميم مي‌گيرد يک کاري را انجام بدهد، به ظاهر يکسري علل و اسباب را پيش‌بيني مي‌کند، اما اينگونه نيست همه علل و اسباب همين‌هايي باشد که اين مي‌بيند. حتي در ساده‌ترين کارها هم که آدم احساس مي‌کند اين ديگر ساده است. اين سبب است، او هم مسبب است و اين کار را شروع کنم انجام شده است. مي‌گويد: نه، وراي اينها الي ماشاءالله سبب‌هاي ديگري در کار است که انسان علم به او ندارد. نسبت به آنها نمي‌دانيم عالم علل چقدر عظيم است. در عين اينکه به ما گفتند: رجوع به اسباب بکنيد، خدا باب را سبب قرار داده است، اينطور نيست کسي ديگري نظام اسباب را سبب قرار داده باشد تا هووي خدا باشند، نعوذ بالله! خداي متعال اسباب را هم قرار داده است. لذا به ما هم امر کرده رجوع به اسباب بکنيد. اگر کسي بگويد: من به اسباب رجوع نمي‌کنم، مي‌خواهم بدون رجوع به اسباب حل شود، خلاف نظام الهي است. گاهي ممکن است يک شيطنتي ايجاد شود و بدون آن سبب برايش يک چيزي محقق شود تا از نظامي که خدا قرار داده است، دورش کنند. خدا اين سببيت را قرار داده است منتهي حواسمان باشد و ببينيم که خدا اين را قرار داده است. هرگاه محقق مي‌شود اين توحيد در وجود ما مؤکد شود نه اينکه ما متوقف در سبب شويم. او هم راه‌هاي ديگري دارد و هم اين راه را قرار داده است. هم علل ديگري دارد و هم اين علل را قرار داده است.
اينطور نيست که هر چيزي يک راه داشته باشد. اما به ما فرموده: از اين راه اسباب حتماً بايد جلو بروي، اگر خودش صلاح دانست در بعضي جاها ميانبر هم دارد. از ميانبر هم استفاده مي‌کند. سبب حاکم هم دارد و از سبب حاکم هم استفاده مي‌کند. يعني آنها هم سببيت هستند، مثل اينکه دعا هم سببيت است، صدقه هم سببيت است. سببيتي که مي‌تواند سببيت قبل را حاکم شود. «الدُّعَاءُ يَرُدُّ الْقَضَاءَ بَعْدَ مَا أُبْرِمَ إِبْرَاما» (کافي/ج2/ص470) وقتي اين محکم شد و قطعي شد که محقق شود، خداي سبحان در همين حال هم يک سبب ديگري را قرار داد که آن دعاست. اين دعا مي‌تواند سببيت حاکم شود. آن هم سببيت است و استثناء نيست که در نظام سببيت استثناء خورده باشد. سبب حاکم است يعني اين محقق مي‌شد، اگر دعا باشد، او نيست و اين استثناء نيست. اگر دعا نبود اين سبب بود ولي دعا آمد و يک راه ميانبر ديگري محقق شد. صدقه آمد، راه ميانبر ديگري محقق شد. گاهي انسان خدمتي مي‌کند، اين خدمت سبب ميانبر ايجاد مي‌کند. صله رحم مي‌کند و عمر انسان مضاعف مي‌شود و زياد مي‌شود. اين هم يک سببيت است. سببيت عادي اين بود که بدن اينقدر کشش داشته باشد، اما خداي سبحان سببيت‌هاي ديگري هم دارد که از جمله سببيت‌ها اين است که صله رحم مي‌تواند عمر را براي انسان زياد کند.
اينجا مي‌فرمايد: «إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ» اين موثق و وثيقه، اين قول را به من بدهيد مگر اينکه سبب حاکمي براي اين پيش بيايد. يعني يک چيزهايي پيش بيايد که از عهده شما خارج باشد. اينجا شما ضامن نيستيد، چون خدا را مي‌شناسد. اينطور نيست که حرفي را با قطع و قاطعيت بگوييد، لذا انشاءالله بايد بگوييد. يعني اگر خداي سبحان اراده و سبب ديگري را در اين حاکم کرد، او حاکم است. در همين سبب هم او حاکم است. در اسباب ديگري هم که مي‌تواند حاکم بر اين باشد و راه ديگري باشد، باز او حاکم است. اما به انسان گفتند که اين سببيت‌ها را ما قرار داديم، به طوري که اگر از راه اين سبب‌ها رفتي، همين مقدار اعتماد به ما کني، با رجوع به اين اسباب عيبي ندارد. اعتماد به ما کني با رجوع به اسباب نه اعتماد به اسباب کني. يعني نگفتند کسي اعتماد به ما کند به اسباب توجه نکند، يا به اسباب توجه کند و به ما اعتماد نکند، اين دو غلط است. اعتماد به اسباب کنند چون اسباب را ما قرار داديم. بعضي نگاهشان اين است که اگر اعتماد به اسباب بکنيم، خجالت مي‌کشند و مي‌گويند: نکند اين خلاف توحيد باشد. نه اين خلاف توحيد نيست. همه اينها وسايلي است که خدا ايجاد کرده است. «خالِقُ‏ كُلِ‏ شَيْ‏ء» هست و همه در مقابل اراده او ذليل هستند. همه اينها خضوع دارند. خودش خلق کرده است و خودش اين طريق را براي آنها قرار داده است. اما در عين حال اينطور نيست که آتش هميشه بسوزاند، ديگر خدا به آتش سوزاندن داد و ديگر از قدرت او خارج شده باشد. هر لحظه اثر را افاضه مي‌کند. اگر اين را ديديم که خدا هر لحظه دارد اثر را افاضه مي‌کند تازه در رجوع به اسباب، توحيد انسان قوي‌تر مي‌شود. حافظ زيبا فرمود: «زلف آشفته يار موجب جمعيت ماست» زلف، اسماء است. زلف آشفته، کثرت اسمايي که با ظهورات مختلفه‌اي دارد، موجب جمعيت يعني وحدت، با اينکه اين آشفتگي و زلف کثرت است، اما اين زلف آشفته همه مؤکد وحدت است. اگر کثرت مؤکد وحدت است، «چون چنين است پس آشفته‌ترش بايد کرد» يعني اين آشفته‌تر بودن يعني کثرت بيشتري که مؤکد وحدت است. هرچه کثرت مي‌آيد ديگر آن وحدت مي‌بيند از جانب خداست.
بعضي که اين نگاه و ارتباط را نمي‌بينند، هرچه کثرت برايشان مي‌آيد دورتر مي‌شوند. اما آن کسي که اين نگاه را دارد که به اسباب رجوع مي‌کند، از اسباب مکيّف مي‌شود چون مي‌داند هرکدام از اين اسباب پيامي از جانب اوست. افاضه‌اش لحظه به لحظه از جانب اوست. مثل اينکه دائم از ملکوت عالم
نو ز کجا مي‌رسد، کهنه کجا مي‌رود *** گر نه براي نظر عالم بي منتهاست
اين از عالم بي منتها دائم دارد وارد مي‌شود، اينطور مي‌بيند و دائم دارد از اينجا خارج مي‌شود. آمدن و رفتن اينها به دست قدرت مطلقي است که دارد مي‌فرستد. لذا انسان خيلي مکيّف مي‌شود که ببيند تمام عالم او را نشان مي‌دهد،
با صد هزار جلوه برون آمدي که من *** با صد هزار ديده تماشا کنم تو را
صد هزار ديده است، صد هزار جلوه است. صد هزار جلوه صد هزار ديده مي‌خواهد، اما اين صد هزار ديده و جلوه تو را تماشا مي‌کنند. اين نگاه در همه انبياء صراط توحيد قوي است. اين نگاه است که قله‌هاي مسائل را براي انسان در زندگي عادي حل مي‌کردند. اين بيان خيلي بيان سنگيني است.
شريعتي: بخشي عمده مشکلات و نابساماني‌هاي ما به بي معرفتي ما برمي‌گردد که اين نگاه توحيدي را در خودمان تقويت نکرديم و اين آيات همين را بيان مي‌کند. وقتي انسان احساس کند کارش را در محضر يک قدرت مطلق، اراده و علم مطلق، ببيند و بعد ببيند پشتيبان اين، اوست. اگر يک نفر که مقداري دارايي دارد پشتيبان ما باشد در يک مسأله‌اي، کلي آرامش پيدا مي‌کنيم که اين پشتيبان ماست. اگر ثروت مطلق، جود مطلق، رحمت و اراده مطلق ببيند. بعد اين نکته که نشان مي‌دهد يعقوب(ع) در بر مسائلي اطلاع داشت اما از جهتي حق ابراز کردن نداشت. يا اجمالش را مي‌دانست تا ابتلا برايش سنگين باشد ولي خبردار شده بود که خبرهايي هست، لذا اين بيان نشان مي‌دهد که مي‌داند اراده‌هايي از جانب خداي سبحان علاوه بر اين نظام ظاهري در کار هست. لذا وقتي شرط و قول را مطرح مي‌کند،«إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ» مگر اينکه علت‌هاي ديگري حاکم شود که از اختيار شما خارج باشد. «إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ» شما مقصر نيستيد، خداي سبحان اراده‌هايي دارد که در آن اراده‌ها تجلي پيدا مي‌کند. در اين حالت من ديگر از شما توقعي ندارم. حتي اگر بنيامين در آنجا از بين رفت، شما مقصر نباشيد و کوتاهي نکرده باشيد، در هر شرايط اينطور نيست که مقصر باشيد. احاطه يعني ديگر طوري نيست که راه مفرّي از آن باشد. به ديوار خانه، در عربي حائط مي‌گويند. حائط يعني احاطه کننده، يا کشتي دارد غرق مي‌شود مي‌گويند: أحاط، آنجا اختيار از انسان خارج است و ديگر نمي‌تواند کاري بکند.
اگر آدم بداند که خدا احاطه بر او دارد، چيز ديگري بر او نمي‌تواند احاطه کند. تا وقتي انسان نمي‌تواند احاطه خدا را ادراک کند، اشياي ديگري بر او احاطه مي‌کنند. اما اگر کسي ياورش را خدا ديد، «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ» (محمد/7) گاهي احاطه جلالي است يعني انسان مرعوب مي‌شود، يک حالت خشيت در او ايجاد مي‌شود. خودش را در قبضه‌ي قدرت حق مي‌بيند. اينجا عظمت حق را بر خودش محيط مي‌بيند. اينجا يک حالت ذلت در وجودش ابراز مي‌شود. يک موقع هست اين احاطه رحمت است، حالت جمال حق است، آنجا آرامش و شوق ايجاد مي‌شود. هردو احاطه هم براي انسان سازنده است. انسان بايد هر دو جلوه تا دو صفات در وجودش تجلي پيدا کند، اينطور نيست که هميشه رحمت باشد. گاهي دست جلال و جمال حق انبياء را تربيت مي‌کرد. تعبير هست بين دو انگشت، يعني جمال و جلال، ذوالجلال و الاکرام و اينها خيلي زيباست. انشاءالله اين هردو احاطه را ادراک کنيم.
«فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ» وقتي اينها قول دادند و موثق الهي را براي يعقوب ايجاد کردند و با آن ايماني که دارند پاي قولشان بايستند. اين بالاترين قولي است که مي‌شود داد. «قالَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَكِيلٌ» (يوسف/66) خدا وکيل ماست بر آنچه که شما مي‌دانيد. يعني قول و عهدي که با هم گذاشتيم، خداي سبحان وکيل است. وکيل يعني کسي که انسان کار را به او واگذار مي‌کند. وقتي انسان وکيل مي‌گيرد اين کاري که در اختيارش است، مي‌گويد: واگذار کردم. اگر خدا وکيل انسان شد در انجام کار، خدا بهتر انجام مي‌دهد يا ما؟ يعني کسي که قدرتش مطلق است و اراده و علمش مطلق است، قطعاً اگر به وکيل کارداني سپرديم که من جاهل بودم نسبت به آن کار و وارد نبودم، خيالم راحت مي‌شود که اين به مقدار علمش و قدرتش در اين مسأله سرمايه‌گذاري مي‌کند. مرحوم علامه ذيل «قالَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَكِيلٌ» خيلي بيانات زيبايي دارند که دوستان در تفسير الميزان مراجعه کنند. حضرت آيت الله جوادي آملي در تفسير شريف تسنيم نکات خوبي را آوردند.
در ادامه آيه مي‌فرمايد: «وَ قالَ يا بَنِيَ‏ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ» (يوسف/67) از يک در وارد نشويد! «وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ» يک بيان ساده اين است که هر نهي‌اي به دنبالش اثباتي باشد. اگر يک چيزي را نهي مي‌کنيم، در مقابلش راه را هم نشان بدهيم. اين کليت مسأله هميشه در ذهن ما باشد. در کنار منع کردن يک تدبير هم بگذاريم که اثر تربيتي بيشتري دارد. راهي باشد که طرف احساس کند اگر با اين نهي چيزي را از دست مي‌دهد، يک چيزي را به دست مي‌آورد. اگر اين را درست بيان کرديم اين فطرت به کار مي‌افتد و مي‌پذيرد. ببيند آن چيزي که به دست مي‌آورد، ارزش آن چيزي که از دست داده است دارد. لذا يا مساوي باشد در نگاه فطري يا افضل باشد. علامه طباطبايي مي‌فرمايد: اين فطري است که اين چيزي که انسان از دست مي‌دهد با آن چيزي که به دست مي‌آورد، بايد يا مساوي باشد تا فطرت حکم کند که اين کار را بکن. لذا خداي سبحان در تمام جاها همين را رعايت کرده و اين فطرت را به کار گرفته است. اينکه از يک باب وارد نشويد و از ابواب متفرق وارد شويد يک بحث زيبايي است که اينجا احتمالات مختلفي دادند. يک بحث اين است که در بار قبل اينها با يک کارواني از کنعان رفته بودند. چون در آن کاروان بودند، فرزندان يعقوب، درست است که يوسف گل سر سبد اين خاندان بود از جهت زيبايي و اخلاق حسنه، اما اينگونه نبود که بقيه هم بي بهره باشند. اينها افراد رشيدي بودند و قوي و زيبا بودند. يازده فرزند که همه نمايي از زيبايي در وجودشان باشد و قدرت و رشادت هم در وجودشان ديده شود. آن زمان مي‌گويند: شايد جزء معتدل‌ترين منطقه‌ها بوده است لذا اينها هم در اعتدال از جهت وجودي بودند. با اينکه چوپان بودند و کارشان سخت بوده، اما قيافه‌هاي زيبايي داشتند.
آنجا که با کاروان بودند زياد به چشم نمي‌آمدند، اما اين بار قرار است اختصاصاً بروند. اين يازده نفر با همديگر بروند. مردم وقتي اينها را مي‌ديدند جلوه مي‌کرد و اين جلوه کردن ممکن بود مسائلي پيش بيايد. مسائلي که ممکن بود ايجاد شود دو جهت بود. اينکه يکباره يازده نفر وارد شهر مصر شوند و يازده جوان رشيد با جلوه‌گري که ممکن است چشم‌ها را به سمت خود جلب کند، احتمال اينکه خطري در پيش باشد، توطئه‌اي بکنند، از جهت امنيتي ممکن بود اشکالي پيش بيايد. اينها از چهار در وارد مصر شدند که تقسيم شده باشند. اينطور نبود که به چشم بيايند. يک نگاه بحث چشم زخم است که وارد شده وقتي اينها را يکجا ببينند، بعضي چشم‌ها ممکن است طوري باشد که برايش يک حالت حسادت يا يک حالت شرارت و زيبايي و رشادت را نتواند ببيند. بعضي در نظام وجودي‌شان قوايي هست که اين قوا عموميت ندارد. در بعضي ضعيف‌تر و در بعضي قوي‌تر است. اما در بعضي نفوس ممکن است قوي باشد به اين معنا که تأثير الهي مي‌گذارند چون چشم زخم دو جهت دارد. چشم زخم معروف شده به جهت منفي‌اش اما تأثير چشم دو جهت دارد. گاهي تأثير چشم براي اين است که مثل انبياء است، با چشمشان هدايتگري مي‌کردند و با ديدنشان هدايتگري ايجاد مي‌کردند. اولياي الهي و علماي رباني، وقتي کسي در محضرشان قرار مي‌گرفت يک نگاه آنها، هدايت‌گر بود.
از دست دادن چشم رحمت گاهي براي انسان احساس زيان نمي‌کند. ولي اينجايي که انسان محتمل خطر باشد يا از دست دادن باشد، هميشه نگراني‌اش بيشتر است، در احکام هم اينطور است که بين واجب و حرام اگر يکجايي نزاع پيش مي‌آيد، کدام را بايد مقدم کرد. لذا مردم زود آنجا را در نظرشان مي‌آيد. اين عموميت ندارد که دست هرکسي باشد که بتواند با چشم هرکاري بکنند، تازه نفوس شرير مي‌توانند اين کار را بکنند نه هرکسي. نفوس شرور خاص اين قدرت را ممکن است با چشمشان يک تأثيري بگذارند. اينجا مي‌گويد: اين کار را نکنيد که نکند يک موقع نفوس شروري نگاهش بيافتد و آن باعث چشم زخم شود. تا اين را مي‌گويد، در ادامه مي‌فرمايد: «وَ ما أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ» اگر من اين را مي‌گويم که اين يکي از اسباب عالم است که خودش يک نظام دارد و سببيتي دارد، اما در عين حال اين راه الهي و سببيت الهي را نمي‌بندد. اينطور نيست که خدا اجازه بدهد هرکس هرکاري دلش خواست بکند و هر چشم زخمي خواست، نه اينطور نيست و الا تا به حال نفسي باقي نمي‌ماند. اينقدر در عالم حسود هست که نمي‌خواستند کسي ديگري باشد، مگر خدا به آنها قدرت داده است؟ دست آنها هم بسته است. اين هم به اذن الله هست و حدودي دارد. اينطور نيست که ما در هرجايي کم آورديم، هر سببيتي را خودمان مقصر بوديم بگذاريم به پاي چشم زخم که حتماً کسي ما را چشم کرده است. اين ساده‌ترين راه است براي اينکه انسان مسئوليت را از خودش دور بکند. نقص و کوتاهي خودش را نبيند. ما نمي‌گوييم سحر نيست، چشم زخم نيست، اصل مسأله امکان پذير است، اما اينطور نيست که خدا اجازه داده باشد هرکس هرکاري از دستش بيايد انجام بدهد. لذا هرچقدر انسان باورش به اين نگاه بيشتر باشد تأثير آن چشم زخم بيشتر مي‌شود. حواسمان باشد اين مسائل را زود باور نکنيم.
لذا دارد که پيغمبر اکرم براي امام حسن و امام حسين حرز برايشان مي‌بستند. يا مثلاً دارد که فرزند جعفر بن ابي طالب، فرزند سفيدي بود. در آنجايي که آفتاب شديد است فرزند سفيد کمتر به چشم مي‌آيد. لذا نزد پيغمبر آمد و عرض کرد: اين سفيد است و خيلي به چشم مي‌آيد. اجازه هست حرزي براي او قرار بدهم؟ پيامبر فرمود: عيبي ندارد. پس اصل حرز داشتن، عيب نيست. «وَ ما أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ» چيزي شما را از خدا بي‌نياز نمي‌کند. سبب دست خداست. تا هرچيزي را بيان مي‌کند به خدا متصل مي‌کند که ببينيم خدا کاره است. اگر خدا به چيزي اراده کند کسي نمي‌تواند جلوي اراده او را بگيرد و اگر خدا اراده کند چيزي محقق نشود، هرچقدر بخواهند، قدرت ندارند. «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ» يک سبب را بيان کرده و آن سبب را خدا بيان کرده است. اما توحيدش را مرتبه به مرتبه بالا مي‌برد تا نکند چشم فقط سبب را ببيند و خدا را نبيند. «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ» اينکه نيست حکم مگر براي خدا، اين به تعبير بعضي از مفسرين جزء غرر آيات قرآني است. اگر اين باور شود که حکومت و حاکميت و قدرت فقط دست خداست، هيچ چيز براي انسان بزرگ جلوه نمي‌کند و هيچ چيزي براي انسان نشدني نمي‌شود و از پا انداختني جلوه نمي‌کند. حتي اگر حکمي دارد، اثري دارد، «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ» اگر اينگونه است «عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ» مسبب اين اسباب، آن کسي که قدرتش فوق اسباب است، آن کسي که اسباب ديگري هم جعل کرده است، من به او توکل مي‌کنم و پشتوانه‌ من اوست «وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ».
شريعتي: قصه حضرت يوسف را مکرر شنيديم، ولي با اين نکاتي که مي‌شنويم، انشاءالله شنيدن اين نکات باعث شود ما هم نگاه توحيدي‌مان تقويت شود و از غفلت در بياييم و دائم الذکر شويم. امروز صفحه 534 قرآن کريم، آيات پاياني سوره مبارکه الرحمن و آيات ابتدايي سوره مبارکه واقعه را تلاوت خواهيم کرد. اين هفته قرار گذاشتيم از يکي از مراجع بزرگ تقليد که خدمات بسيار ارزنده‌اي را ارائه کردند، حضرت آيت الله العظمي سيد محمدرضا گلپايگاني ياد کنيم که اين هفته زواياي مختلف زندگي‌شان و لطايف زندگي ايشان را خواهيم شنيد.
«فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ‏ وَ رُمَّانٌ «68» فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ «69» فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ «70» فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ «71» حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ «72» فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ «73» لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ «74» فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ «75» مُتَّكِئِينَ عَلى‏ رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ «76» فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ «77» تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ «78»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ «1» لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ «2» خافِضَةٌ رافِعَةٌ «3» إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا «4» وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا «5» فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا «6» وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً «7» فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ «8» وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ «9» وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ «10» أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ «11» فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ «12» ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ «13» وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ «14» عَلى‏ سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ «15» مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ «16»
ترجمه: در آن دو باغ، ميوه و خرما و انار است. پس كدام يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد؟ در آن باغ‏ها، زنانى نيكو سيرت و زيبا صورت است. پس كدام يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد؟ حوريه هايى كه در خيمه‏ها پرده نشين هستند. پس كدام يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد؟ قبل از بهشتيان، هيچ انسان يا جنّى آنان را لمس نكرده است. پس كدام يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد؟ آنان بر بالش‏هايى تكيه زده‏اند كه با پارچه‏هاى سبزرنگ و فرشهاى كمياب آراسته شده است. پس كدام يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد؟ خجسته باد نام پروردگارت كه صاحب جلال و اكرام است.
به نام خداوند بخشنده مهربان. آن گاه كه آن واقعه (عظيم قيامت) روى دهد. كه در واقع شدن آن دروغى نيست (و سزا نيست كسى آن را دروغ شمارد). (آن واقعه) پايين آورنده و بالا برنده است (نظام خلقت را زير و رو مى‏كند و نااهلان را پايين و خوبان را بالا مى‏برد). آن گاه كه زمين به سختى لرزانده شود. و كوه‏ها به شدّت متلاشى شوند. پس به حالت غبار پراكنده در آيند. و (در آن روز) شما سه گروه باشيد. پس (گروه اول) اصحاب يمين (گروه‏ دست راستى) هستند، اصحاب يمين چه گروهى هستند! (گويى تجسّم سعادتند.) و (دسته دوم دسته سمت چپ) اصحاب شقاوتند، آن اصحاب شقاوت چه هستند؟ (گويى تبلور بدى‏هايند.) (گروه سوم) پيشگامانى (در خيرات هستند كه در گرفتن پاداش نيز)، پيشگامند. آنان مقرّبان درگاه خداوند هستند. در باغ‏هاى پرنعمت خواهند بود. (آنان) گروه زيادى از پيشينيان (و امّت‏هاى قبل) خواهند بود و گروه كمى از متاخّرين. بر تخت‏هايى چيده شده و مرصّع، در حالى كه روبروى يكديگرند، تكيه داده‏اند.
شريعتي: انشاءالله روز سه‌شنبه همزمان با سالروز وفات کريمه اهل‌بيت حضرت فاطمه معصومه، در شبستان امام خميني حرم حضرت معصومه خدمت دوستان هستيم. حاج آقاي عابديني اشاره قرآني را بفرمايند و بعد در مورد شخصيت آيت الله العظمي گلپايگاني براي ما خواهند گفت.
حاج آقاي عابديني: سوره‌‌ي واقعه در مورد قيامت است و تمام سوره در مورد قيامت است و ياد و ذکر قيامت است. عجيب است اين سوره اثر ويژه‌اي دارد در اينکه انسان محتاج به غير نمي‌شود در اينکه اين سوره را هر شب بخواند. حتي دارد که ابن مسعود نقل مي‌کند وقتي داشت از دنيا مي‌رفت، وقتي خليفه سوم بر بالين او آمد، گفت: اگر کمکي مي‌خواهي بگو. گفت: نه! گفت: براي فرزندانت؟ گفت: نه، به آنها چيزي دادم که ديگر احتياج به غير ندارند. از پيغمبر شنيدم که اگر کسي سوره واقعه را بخواند محتاج کسي نمي‌شود. شايد بنده تجربه کردم و واقعاً نتيجه‌اش را ديدم. هرگاه بخواهد يک مشکلي پيش بيايد، از قبل زمينه را مهيا مي‌کند. يک مدتي ما اين را مي‌خوانديم، وقتي يک خرده راحت‌تر شد، غفلتاً ترک کرده بوديم. بعد دوباره ديدم يک مشکل ايجاد شد. الآن ساليان طولاني است که مي‌خوانيم و به هرکس هم سفارش کرديم که اين را هرشب بخوانند، بعد از نماز مغرب وارد شده سوره واقعه را بخوانند ولي مي‌شود از ابتداي شب تا وقت خواب هر شب سوره واقعه را قرائت کنند. خداي سبحان از اينکه احتياج به غير پيدا کنند اينها را بي نياز مي‌کند. بهترين وقت بين نماز مغرب و عشاء است که يک نافله بخواند و در يکي از رکعات نافله اين را انجام بدهد. اما باز هم هروقت از شب انجام داد خوب است.     فقط اسباب را در نظام مادي نبينيم. خدا تأثير دارد عالم عِلوي‌اش در عالم مادي‌اش. به بنده خدايي اخيراً گفته بودم اين را بخوان. مي‌خواند، بعد گفت: مدتي است خواندم. چند روز پيش شنيدم که کسي باني شده براي من خانه بخرد. بدون هيچ چشم داشتي باني شده براي من خانه بخرد. مي‌گفت: مي‌فهمم که اثر اين است.
حضرت آيت الله العظمي سيد محمد گلپايگاني که ايشان 32 سال مرجعيت داشت. 85 سال تدريس داشت و 95 سال عمر کردند. از سال 40 مرجعيت ايشان شروع مي‌شود و تا سال 72 که از دنيا رفتند، حدود 32 سال مرجعيت ايشان طول کشيد. قبل از انقلاب، بعد از انقلاب و همراهي با امام خيلي وقايع زيادي بود که يک نکته از شاگردان ايشان شنيدم که مستقيم نقل مي‌کنم. خدا آيت الله محمد شاه آبادي را رحمت کند، مي‌فرمود: من يکبار نزد آقاي گلپايگاني بودم، يک کسي آمد از مشکلات و سختي‌ها و اينکه حق و ناحق مي‌شود مي‌گفت. وقتي اينها را نقل کرد به آقاي گلپايگاني گفت: چرا شما داد نمي‌زنيد؟ ايشان فرمود: قبول داريد 30 درصد اسلام انجام مي‌شود يا نه؟ اگر من داد بزنم آن 30 درصد از بين مي‌رود. ايشان مي‌فرمايد: من در شرايط سخت اقتصادي زندگي مي‌کردم. چون در دفتر مرحوم شيخ عبدالکريم بودم، ديگران فکر مي‌کردند شيخ عبدالکريم مرا تأمين مي‌کند، لذا کسي به من کمک نکرد و براي من خيلي سخت بود. به طوري که اين فشار اينقدر سنگين شد، بدهي‌هاي من زياد شد و خرجي براي من سخت شد. يک روز در کوچه مي‌رفتم، کسي به من يک تومان داد. خوشحال بودم و مي‌آمدم، يکباره فقيري جلوي من رسيد و گفت: من گرسنه هستم. زن و بچه من گرسنه هستند، در ذهنم آمد که نصفش را به اين بدهم و نصف خودم بردارم. در اين فکر بودم که اين گفت: چند شب است که زن و بچه من چيزي نخوردند! گفتم: به عنايت امام زمان اينطور نبوده که زن و بچه من سر گرسنه بر زمين گذاشته باشند. يک تومان را به اين دادم، از آن به بعد يکباره در زندگي من گشايش شد.
شريعتي: به پيامبرعزيز وعظيم‌الشأنمان سلام کنيم. انشاءالله زيارت مدينه نصيب همه ما بشود. «اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم»