اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-09-17- حجت الاسلام والمسلمين عابديني- سيره تربيتي حضرت يوسف (ع) در قرآن کريم


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 17-09-97     
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
سلام مي‌کنم به همه بيننده‌ها و شنونده‌هاي بسيار نازنين‌مان، انشاءالله خداوند متعال پشت و پناهتان باشد و در اين روزهاي بهاري و پاييزي و زيبا دل و جانتان بهاري باشد. روزي که گذشت، روز شانزده آذر، روز دانشجو را به همه‌ي دانشجويان گرانقدر و اساتيد بزرگوار تبريک مي‌گويم. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.    
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم. انشاءالله خداوند به همه ما توفيقات روز افزون بدهد، سلامتي بدهد، خيلي از دوستان اظهار اينکه مشکلاتي دارند و طلب دعا کردند، انشاءالله همه بينندگان ما براي هم دعا کنند تا اين دعاي جمعي در حق هم مستجاب شود.
شريعتي: قرار هست باز هم از نکات لطيف قرآن کريم بشنويم، از احسن القصص، قصه حضرت يوسف(ع). به آيات 62 و 63 اين سوره مبارکه رسيديم، نکاتي که شايد کمتر به آن توجه کنيم. انشاءالله با تدبر اين آيات را مرور کنيم و از برکات آن بهره‌مند شويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) هر موقع که ياد حضرت يوسف(ع) مي‌افتيم، ناخودآگاه دل روانه‌ي نگاه و جهت يوسف زهرا(س) مي‌شود. لذا انشاءالله خداي سبحان فرجش را نزديک بگرداند و ما را از ياران و ياوران و سرداران قرار بدهد. انشاءالله دعاي همه ما اين باشد و يادمان نرود اگر يک لحظه زودتر فرجش محقق شود بهره‌هايي که مي‌بريم غير قابل احساس و غير قابل شمارش است و اگر يک لحظه تأخير بيافتد، ضررهايي که مي‌کنيم غير قابل شمارش است، لذا احساس اين خسران را بکنيم و با تمام وجودمان طالب فرجش باشيم و احساس کنيم نيازمند به ظهورش هستيم.
سلام مي‌کنيم به حضرت يوسف(ع) و از ايشان استمداد مي‌کنيم به ما کمک کنند در اين سوره که به نام مبارکه ايشان هست بتوانيم بهره‌ي بهتري ببريم و از نکات تربيتي اين سوره بهره‌مند شويم. در محضر آيات 63 و 64 بوديم. «فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى‏ أَبِيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ‏ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (يوسف/63) اينها وقتي برگشتند، چون به حضرت يوسف قول داده بودند که وقتي برگشتيم بار ديگر برادرمان را خواهيم آورد. اين نقشه الهي بود که براي آوردن بنيامين نزد يوسف و ابتلاي بالاتر حضرت يعقوب بود که بايد محقق مي‌شد تا يعقوب (س) به اوج اضطرار برسد و بعد اجابت محقق شود و بعد يوسف و بنيامين هردو به او برگردند و آن چيزي که سالياني منتظرش بود شايد حدود سي سال در فراق يوسف بود به وصال تبديل شود. گفتنش ساده است که فراق سي ساله آن هم نبي که آنقدر محبت به فرزندش که از اولياء و انبياي الهي بوده است. «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» تعبيري که برادرها به کار مي‌برند با تعبيراتي که حضرت يعقوب به کار مي‌برد خيلي متفاوت است و نشان دهنده تفاوت است. افق نگاه يعقوب(س) با فرزندانش است. اينجا مي‌گويند: «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» ما او را حفظ مي‌کنيم. او را به ما بسپار و با ما همراه کن. براي اينکه بتوانند دل پدر را نرم کنند، با تعبير «أخانا» که نشان بدهد انسان بالاخره در موارد اينچنين اگر حاجتي دارد، حتماً بايد جملات احساسي در روابط خانواده‌ها مفيد هست. قرآن اين را نفي نمي‌کند لذا يعقوب هم وقتي که با اينها مي‌خواهد گفتگو کند، با اينکه يک حالت کدورت از اينها به دل داشته، با تعبير «يا بُنيَّ» فرزندانم، با احساس خطاب کرده است. روابط درون خانواده‌ها بايد احساسي باشد و سعي نکنند با اسم‌هاي خشک و آداب ظاهري، يک ادب احساسي در روابط خانوادگي حتي اگر کدورت هم هست، عاطفه ابراز شود و ديده شود. اين مهم است در سرتاسر اين سوره و در وقت کدورت‌ها هم اين احساس و نشان دادن ابراز عاطفه ديده مي‌شده است. خود اين ابراز ظاهري کم کم يکسري از کدورت‌ها را مرتفع مي‌کند. يعني ممکن است آدم هنوز در دل نرم نشده است، ولي همين ادب ظاهري را رعايت کردن و با احساس گفتگو کردن يکسري از کدورت‌ها را خود به خود از بين مي‌برد. اين هم يک ادبي است که بايد استفاده کنيم که برادر ما برادر ماست، اين را با ما بفرست، با آن سوء سابقه‌اي که يوسف را بردند و امانت‌داري نکردند و آن هم با وضع سخت و سنگيني که يعقوب از اينها کدورت دارد. لذا کدورتش را ابراز هم مي‌کند.
«وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» ما حافظ او هستيم و جمله اسميه است و با تأکيد شروع شده و لام تأکيد دارد. همه اينها نشان مي‌دهد که با يک شدتي نشان مي‌دهند که تعبير بعضي اين است که آدم وقتي متهم است يا احساس جرمي در درونش مي‌کند، سعي مي‌کند وقتي مي‌خواهد چيزي را ابراز کند تأکيداتش را زياد کند که حتي اگر طرف مقابل نمي‌داند، با اين تأکيدات زياد سوء ظن هم به او ايجاد نشود. اينجا اعتماد خراب شده است ولي آنجا مي‌خواهد بگويد: حتي کسي هم که خودش پيش خودش متهم است و کسي خبر ندارد، او هم چون اين حالت را دارد، مي‌خواهد در روابط عمومي طوري نشان بدهد که من متهم نيستم. لذا با تأکيد صحبت مي‌کند.
حضرت يعقوب(ع) فرمودند: «قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى‏ أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ» (يوسف/64) سي سال گذشته است. سي سال خيلي است. يک عمر زندگي است ولي اين داغ در دل يعقوب تازه است و در بيت الاحزان ساکن بود. چون هم مي‌دانست که يوسف زنده است و هم حق نداشت دنبال يوسف بگردد تا او را پيدا کند. اين امر الهي بود. يوسف مي‌دانست پدرش کجاست. او هم حق نداشت. امتحان الهي براي انبياء خيلي سخت و سنگين است. هردو اين صبري که بايد ايجاد شود، آزمايشي که بايد به نتيجه برسد، بعد از اين هم آزمايش همچنان که ابراهيم خليل بعد از نود سال فرزند‌دار شد، به او امر شد اين مادر و فرزند را در بيابان بي آب و علف بگذار و برگرد. بعد از مدتي که اين به نوجواني رسيد، به امر الهي برو و او را ذبح کن. اين خيلي سخت است. آزمايش‌هاي انبياء با ما غير قابل قياس است. براي ما خيلي دم دستي است و همين‌ها ما را به جزع و فزع درآورده اما آنجا به دست خودش فرزندي را که در بيابان گذاشته و آمده در غربت او بزرگ شده آن هم بعد از نود سال، اينجا هم اين بايد دور باشد و صبر کند و بايد سکوت کند و از فعل الهي راضي باشد. شاکي نباشد که چرا. بعد از اين، اين فرزند را هم بده برود. مي‌داند اين هم ابتلاست. يعقوب(ع) وراي حقايق ساده عادي که يک قحطي است و اين هم بايد برود، اين هم عزيز مصر منع کرده مگر با اين بيايند، اينها را مي‌بيند اما مي‌داند وراي اين اراده الهي در کار است که يک ابتلاي جديدي است. سي سال گذشته است و بايد ابتلا شدت پيدا کند تا ساخته شدن يعقوب براي مرحله بعد آماده شود. نگاه اولياي الهي به وقايع خيلي با ما متفاوت است.
شريعتي: مي‌توان گفت هرچقدر اين ابتلا شديدتر شد مي‌توانيم احساس کنيم فرج و گشايش نزديک است؟
حاج آقاي عابديني: هرچقدر به سمت اضطرار مي‌رود که «أَمَّنْ يُجِيبُ‏ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ» وقتي اضطرار مي‌رسد، به جايي مي‌رسد که تمام توان را مي‌طلبد براي تحمل، تمام توان، آنجا اضطرار مي‌شود. آن اضطرار که گشايش شد. لذا در مورد ايوب نبي و موسي کليم همين‌گونه بود. در رابطه با همه انبياء همه همين‌گونه است که وقتي به اوج مي‌رسد گشايش محقق مي‌شود. وقتي اين مي‌رسد در عين اينکه سختي جديدي را مي‌فهمد که بايد ايجاد شود، ولي از آن طرف هم مي‌داند اين سختي جديد همراهش گشايشي است. براي همه همينگونه است منتهي چون باور ما کم است، اين باور که «فَإِنَّ مَعَ‏ الْعُسْرِ يُسْراً» (شرح/6) هرچه عسر بالاتر برود، يُسر بالاتري از منظر ديگري محقق شده است، منتهي اين سخت است با چشم عادي ما، چون نگاه ما از يک زاويه است، آن زاويه‌اي که عسر و سختي را مي‌بيند، همان زاويه نمي‌تواند يُسر را ببيند. لذا دو دوربين مي‌خواهد. از اين زاويه عسر را مي‌بيند، از دوربين و زاويه ديگر عين همين عُسر، يُسر است. همين عسر و سختي عين يسر و راحتي است. منتهي ما يک دوربين نگاه مي‌کنيم، اينکه مي‌گويند: دجال يک چشم دارد و از يک چشم نگاه مي‌کند، اين همين است که همه حقايق عالم را از يک چشم ظاهر نگاه مي‌کند. آن نگاه عميقي که لايه‌ي ديگر اين را بتواند ببيند، ندارد. وقتي انسان با يک چشم نگاه کرد، اين يک چشم نمي‌تواند يُسر را راحت ببيند اما اگر انسان صاحب دو چشم بود که در رابطه با پيغمبر اکرم، اين روايت شريف وارد شده که «کان أخي موسي عينه اليُمني عُميي» بزرگان نقل کردند که منظور پيامبر اين است که برادر موسي در دينش بيشتر قواعد و قوانين داشت. کمتر به نگاه آخرتي توجه داشت. لذا تعبير اين روايت اين است که چشم راستش نابينا بود و برادرم عيسي «و کان أخي عيسي عينه اليسري عُميي» او به دنيا خيلي بي توجه بود. اما «أنا ذو العَينَين» يعني من در هردو، با همه جامعيت هم دنيا کاملاً قواعد و قوانينش و نگاهش همين است که دين ما يک ديني است که جامعيت دارد، هردو نگاه را در اوجش دارد. وگرنه دين موسي(ع) نه خود موسي اينگونه باشد، موسي(ع) به لحاظ اقتضايي که زمانه داشت، بايد قوانين زيادي را مي‌آورد تا مردم تقريباً بتوانند تمدن را بفهمند چيست، مدنيت را بفهمند چيست. قانونمندي اجتماع را بفهمند چيست. يعني عمدتاً احکام بود. در دين عيسي(ع) بعد از اينکه موسي(ع) اين قانونمندي‌ها را آورده بود، توجه به آخرت چون از شدت توجه يهودي‌ها و تابعين دين موسي(ع) کم نيايد، لذا عيسي(ع) آمد اوج آن تمرکز را بر اين قرار داد تا مردم به تعادل برسند وگرنه موسي و عيسي(ع) خودشان کاملاً متعادل هستند.
لذا پيغمبراکرم مي‌فرمايد: اين يعني امت من ذو العينين هستند و هردو جهت برايشان لازم و ضروري است و امکان فعليت دارد. اينجا بيان آنها اين بود که «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» اينجا مي‌فرمايد: «قالَ هَلْ‏ آمَنُكُمْ‏ عَلَيْهِ إِلَّا كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى‏ أَخِيهِ» همانطور که من شما را امين در رابطه با برادرش ديدم، آيا همانطور اعتماد کنم و امانت‌داري مي‌کنيد؟ قبلاً شما وفاداري و امانت خود را نشان داديد، چطور به شما اعتماد کنم؟ اگر کسي در رابطه‌اي امانت‌شکني مي‌کند بار ديگر نمي‌شود مثل سابق بر او اعتماد کرد. اين قطعي و عقلايي است و حتماً اگر يکبار پيمان‌شکني کرده، امکان پيمان شکني بيشتر است. اما آيا ديگر نبايد به اين اعتماد کرد؟ چرا. اما بايد رابطه را محکم‌تر کرد. به طوري که پيمان سخت‌تري بگيرند تا امکان اعتماد بيشتر فراهم شود. يک موقع کسي خطايي مي‌کند آيا اين بايد به کل در جامعه طرد شود؟ نه، اگر اين طرد شود ديگر خود به خود جرم افزوده مي‌شود. برادرها با اينکه در امانت خيانت کرده بودند، ديگر يعقوب(س) اينها را به کل طرد نمي‌کند که من ديگر به شما اعتماد نمي‌کنم، بلاي سنگيني سر من آورديد. گلايه مي‌کند که اين کار شما خيانت در امانت بود و شما چون خائن در امانت بوديد، من نمي‌توانم به سادگي به شما اعتماد کنم. اين هم درست است. اينطور نيست که بشود به هرکس خيانت در امانت کرد، بار ديگر به راحتي اعتماد کرد. پس بايد محکم‌کاري‌ کرد، پس نه بايد طرد کرد و نه همانطور بگوييم پس به راحتي بدون هيچ رابطه محکمي به آن اعتماد کنيم، مي‌گويد: نه، بلکه در اينکه شرط محکم بگيريم اعتماد کنيم. ممکن است شامل حال خيلي‌ها شود که در يک رابطه‌اي عهد شکني کرديم، شيطان بر ما رسوخ کرد و نتوانستيم وفادار به امانت باشيم. الآن اينطور نيست که طرد شويم و ديگران هم حق ندارند مطلق ما را طرد کنند. اينطور نيست و الا اگر کسي اين کار را کرد، خداي سبحان هم همين معامله را با انسان مي‌کند. با اولين قدم اشتباهي که برداشت، بگويد: همانطور که تو با ديگران اين کار را کردي، من هم با تو اين کار را مي‌کنم. چون ما تعيين مي‌کنيم خدا با ما چگونه برخورد کند. فرعون قبل از غرق شدن، جبرئيل سراغش رفت و به صورت شخصي بود. اگر کسي اينطور باشد که مولايش اينقدر به او کمک کند، اينقدر به او بدهد، اين کار را بکند، آن کار را بکند ولي اين خيانت کند و اينطور کند، حکمش چيست و چه کار بايد با اين کرد؟ فرعون گفت: اگر اين بنده در اختيار من بود، من او را غرق مي‌کردم. وقتي لحظه غرق رسيد، همانجا وقتي گفت: الآن ايمان آوردم، جبرئيل گفت: اين همان حکمي بود که خودت عليه خودت کردي. گفتي: اگر بنده‌اي اينطور باشد من غرقش مي‌کنم. ما در زندگي و در ارتباط با ديگران، داريم حکمي را که خدا مي‌خواهد با ما اجرا کند را داريم آنجا قضاوت به حکم مي‌کنيم. يعني اگر به ديگران رحم نمي‌کنيم، داريم حکم مي‌کنيم که خدايا با مثل بنده‌اي که اينگونه بوده رحم نکن. من هم جزء آن مي‌شوم. لذا مرحوم علامه نقل کردند و مي‌فرمايند: کسي که نفرين مي‌کند ظالمي را، اگر خودش هم اهل ظلم باشد، نفرينش شامل خودش هم مي‌شود. چون قاعده اين است که مي‌گويد: خدايا هر ظالمي بد است و منفور و مورد لعن است. فلاني ظالم است پس او هم ملعون است. اين هر ظالمي بد است يک امر کلي است. هرکس ديگري هم داخل مي‌شود. لذا با اين نگاه ما خيلي از اوقات داريم حکم مي‌کنيم که خدا در زندگي با ما چه کند. حواسمان باشد که حکم ما به گونه‌اي باشد که اگر بعداً داشت با خودمان اجرا مي‌کرد خوشحال شويم و لذا با ديگران با فضل برخورد کنيم نه با عدل. يکوقت بيت‌المال است، آنجا بايد با عدل باشد اما يکوقت سيره شخصي و مال شخصي ماست، با فضل باشد. با فضل و رحمت و عفو برخورد کنيم. آنجايي که در سيره‌ي نظام حاکميتي است آنجا هم به ما اجازه دادند، آنجا تابع اجازه است. گاهي هم گفتند: به اشد، يعني حتي نه مساوي، به اشد. چون يک اثري نسبت به ديگران ايجاد کرده که من حق ندارم بگذرم. مثل کسي که در دوراني که مردم در سختي هستند اين به فکر    سودآوري به هرکاري دست بزند. اين مثل حالت عادي نيست که اين کار را مي‌کند. اين بايد اشد مجازات با او برخورد شود. خدا نکند ما هم از همين‌ها باشيم و گاهي در حيطه خودمان ما هم سوء استفاده از فرصت‌هايي که مردم در سختي هستند، داشته باشيم.
اينجا مي‌فرمايد: «فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً» تعبير برادرها اين بود که «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» تعبير يعقوب اين است «فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» خَير يعني بهترين، آيا بهترين و بهتر بودن دائر مدار اين است که حافظ‌هاي ديگر هم هستند و خدا حافظ‌تر است؟ از بقيه بهتر است. اين در نظام الهي يک قاعده است. هر صفتي که نسبت به خداي سبحان به عنوان افعل التفضيل به کار مي‌رود، هيچگاه طرف مقابلش در مقابل خدا قرار نمي‌گيرد که او خوب است و اين خوب‌تر. اگر مي‌گوييم خدا عالم است، نه اينکه ديگران عالم هستند و خدا عليم است. علمش بالاتر است. ديگران قدرت دارند و خدا قدير است. هيچکسي را در عرض خدا، قياس با خدا نمي‌شود قرار داد. چون همه کمال مربوط به اوست و هرکسي بهره‌اي از هر کمالي دارد يک ظهوري از اوست. به اذن اوست و از جانب او به او افاضه شده است، نه مطلق براي او باشد. اينطور نيست کسي از خودش چيزي داشته باشد که بعد بگوييم: دارد اما اينقدر است. خدا بالاترش را دارد. نه اينطور نيست. همان لحظه‌اي که او دارد، به اذن الهي است که دارد. لذا اگر خداي سبحان نخواهد، همان لحظه هم ندارد. اين نگاه در همه اسماء الهي است. اگر اينجا مي‌فرمايد: «فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً» نه اينکه خدا حافظ است و بقيه هم حافظ هستند، اين حافظ مطلق است و بقيه به اذن او حافظ هستند. يعني اگر شما مي‌خواهيد بگوييد: «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» بگوييد ما مظهر حافظيت الهي مي‌شويم. ما هم به اذن او حافظ او مي‌شويم. اينها تمام حفاظت را خواستند به خرج بدهند اما خداي سبحان تمام نقشه اينها را به هم زد و نتوانستند.
مي‌فرمايد: «وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» علت براي «خيرٌ حافظاً»، «هو ارحم الراحمين» است. چون انساني که مي‌خواهد حفظ کند، گاهي که امر بين خودش و ديگري پيش مي‌آيد، مختار مي‌شود که اينجا منافع من و منافع او که پيش مي‌آيد، انسان منافع خودش را بر منافع ديگري مقدم مي‌کند. اگر مي‌خواست يکي را حفظ کند، در لحظه آخر معلوم شد که اگر بخواهد اين را حفظ کند خودش به خطر مي‌افتد، اينجا ديگر خودش را به خطر نمي‌اندازد. مي‌گويد: من تا اينجا بودم، اما آنجا رها مي‌کند. يا نه هوا و هوس بر او غلبه مي‌کند و مي‌بيند مي‌تواند از قبل اين سودآوري برايش داشته باشد، لذا خيانت در امانت مي‌کند. اين يک مرتبه پست است، يک مرتبه بهتر اين بود که تا وقتي که اين مي‌تواند جان خودش را حفظ کند، از او هم حفاظت مي‌کند، اما اگر ديد جان خودش در خطر مي‌افتد، ديگر او را رها مي‌کند و مي‌گويد: خودم را نجات بدهم. اما خداي سبحان ارحم الراحمين است يعني در مقابل منافع ديگران منفعتي براي او مطرح نمي‌شود که در تعارض بين اين دو منفعت اصطکاک ايجاد شود و منفعت خودش را بر منفعت اين ترجيح بدهد. بلکه هر منفعتي که هست، هر مضره‌اي که هست از قبل او نشأت مي‌گيرد و به دست اوست. لذا اگر کسي خودش را به خيرٌ حافظاً سپرد که او رحم الراحمين است، اين هيچگاه مغلوب نيست. چون اگر به ديگران سپرد گاهي تعارض پيش مي‌آيد و مغلوب مي‌شوند. حتي کسي که امانتدار است وقتي پاي جانش مطرح مي‌شود مغلوب مي‌شود و رها مي‌کند. حتي اين ارحم الراحمين هم افعل التفضيلي نيست که بگوييم: بقيه رحيم هستند و او أرحم الراحمين است. بقيه اگر رحمتي داشته باشند يک ظهور از رحمت او و به اذن اوست و الا او رحمت مطلقه است.
اين نگاه از يک نبي الهي که اينجا اينها را با واقعيت مي‌گويد. ما معنا مي‌کنيم اما يعقوب نبي با جانش مي‌گويد: «فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً» مشاهده مي‌کند اين خيرٌ حافظاً را، اين ارحم الراحمين بودن را مشاهده مي‌کند و در زندگي با اين ارحم الراحمين، با همه شدتي که ارتباط دارد، ارحم الراحمين مشهود است. اينطور نيست که اگر ديد زندگي سخت شده است ديگر ارحم الراحمين نبيند. آدم آنجا مي‌فهمد که هيچ سختي در اوج سختي هم سخت نيست. چون همه مي‌يابند که او هست، اگر اين را براي من پيش آورده است چون مهربانتر از من به من است. حتماً براي من خير است. لذا يعقوب نبي تمام صبر بود. تمام سکوت بود در مقابل خدا و رضا بود، لذا سختي بعدي هم با کمال رضا تحمل کرد و قبول کرد تا اينکه فرج محقق شد. اگر اين باور به هر مقداري شکل بگيرد، مراتب دارد، اينطور نيست که انسان يکباره به اوج برسد، مرتبه به مرتبه انسان باور کند که خدا ارحم الراحمين است، خيلي وقت‌ها خدا به ما نشان مي‌دهد يک چيزي را انسان در نگاه اول به نظرش مي‌‌آمد که مساعد نيست و گاهي شکايتي هم کرد، بعد از مدتي مي‌بيند اگر اينطور شد خيلي خوب بود. لذا يعقوب نبي هم مي‌داند که حوادثي در پيش است و ابتلاي جديدي در پيش است اما مي‌داند چون کسي او را به ابتلا مي‌رساند که خداي اوست و مهربان است، تسليم در دست اوست و راضي به فعل اوست. هرچند برايش سخت است. هرچند برايش مشکل است، اما در عين حال راضي است و تسليم است.
با پدر صحبت کردند، قبل از اينکه بارها را باز کنند، بعد سراغ بارهايشان رفتند. «وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ» ديدند تمام سرمايه‌اي که براي خريد کالا برده بودند، همه در بار اينها برگردانده شده است. گاهي آدم در معامله لزومي ندارد همانجا بگويد: من نمي‌گيرم، پول را بگير و انجام بده و بعد به نحوي آبرومندانه برگردان که آن طرف ضايع نشود. جلوي ديگران آبروي آن طرف ريخته نشود و بعد پول را به حسابش برگردان. برادران يوسف وقتي برگشتند و سراغ بارهايشان رفتند، ديدند همه سرمايه‌شان برگشت. بيشتر هم نداده که احساس کنند تفضلي شده است. مي‌دانيم در سادات هاشمي به عنوان مسکين نمي‌شود کمک فقيرانه کرد به عنوان فقير و از صدقات انجام داد، اما هدايا و اينها امکان پذير است. بحث در اين است که آيا اين از پول يوسف(ع) بود و حق شخصي بود، در هر صورت اذن بر اين کار داشت يا مال شخصي بود. از بيت المال اين کار را نکرده است و الا اينطور نبود که نسبت به بيت‌المال بي اعتنا باشد.
«قالُوا يا أَبانا ما نَبْغِي هذِهِ» ما ديگر چه مي‌خواهيم؟ خيلي خوشحال شدند. از اين طرف گفت: برادرتان را بياوريد به شما گندم بدهم. از اين طرف مال نداشتيم و مال ما را برگرداند. ديگر چرا صبر کنيم؟ «بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا» از اين طرف برگرداندن اين سرمايه نشانه محبت عزيز مصر به ما بود که نشان مي‌دهد ما در امان هستيم وقتي مي‌خواهيم نزد او برويم، از ما غضبناک نيست. همين باعث مي‌شود دل يعقوب بهتر خوش شود که اينطور بيان مي‌کنند، ببين اين با ما چطور برخورد کرده است، از ما پذيرايي کرد، اموال ما را يواشکي، کريمانه به ما برگرداند. چرا از فرستادن اين پسر نگران باشي؟ ما قول داديم او را حفظ کنيم و او هم مهربان برخورد کرد، جاده هم امن است، مانعي که بخواهد شما را نگران کند در کار نيست. «وَ نَمِيرُ أَهْلَنا» نمير بيان اين است که طعامي که     از شهري به شهر ديگر مي‌برند، با اين اصطلاح که ما برويم از آنجا طعام بياوريم براي اهلمان، پول داريم، غذا هم وعده دادند مي‌توانيم بياوريم. «وَ نَحْفَظُ أَخانا» باز هم گفتند: ما. اينها نبي زاده هستند و در بيت نبوت هستند ولي ادبيات، ادبيات نبي کجا و ادبيات فرزندانشان کجا! او همه چيز را از جانب خدا نگاه مي‌کند و از آن طرف خدا را حاکم مي‌بيند. اينها خودشان را، ما مي‌توانيم خودمان را قياس کنيم که ادبيات ما به چه کسي نزديک است. «وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ» فاعل را خودشان مي‌گيرند.
شريعتي: در يک فرصتي صحبت کنيم که چه مي‌شود در يک خانواده‌اي يک کسي يوسف مي‌شود و يک کسي برادرها مي‌شود، يعني نگاه توحيدي به چه واسطه‌اي به او رسيده و اينها چرا محروم شدند؟
حاج آقاي عابديني: برادرها متفاوت بودند. يعني لاوي که برادر بزرگتر بود و برادران ديگر با هم خيلي متفاوت بودند. بعضي خيلي مادي بودند، بعضي خيلي کمتر بودند. اينطور نبود که همه يکسان باشند. مادرها متفاوت بودند و جوي که در آن بزرگ مي‌شوند، پسر نوح، پسر نوح است اما يکباره مي‌شود کسي که هلاک ابدي مي‌شود. هلاک يعني شقاوت، تا کسي که گاهي مي‌بيند در بين آنهاست، مثل مؤمن آل فرعون است و درون آل فرعون است. يا آسيه است همسر فرعون است. هرکسي در فعلش با اينکه اقتضائات مختلف هست ولي آزاد است. اينطور نيست که اگر خانواده نبوت به دنيا آمد، خيالش راحت باشد. اينطور نيست که کسي که در خانواده فرعون است ديگر قطع اميد کند که نجات براي من نيست، آن کسي که در خانواده نبي است بگويد: براي من هلاکت نيست. مثل حرفي که يهودي‌ها زدند، ما حتماً نجات پيدا مي‌کنيم و اهل بهشت مي‌شويم و اگر جهنم برويم لحظاتي است. ما چون فرزندان يعقوب هستيم حتماً اهل نجات هستيم.
«وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ» با اين کار ما مي‌توانيم بار بيشتري از او بگيريم، يعني اين مقدماتي که فراهم کرديم براي عزيز مصر با توجه به کريم بودنش، «کيلٌ يسير» است. يعني سخت نيست. يَسير يک موقع هست در مقابل کثير هست، وقتي يسير در مقابل کثير مي‌آيد، يعني کم. اما يک موقع يسير در مقابل عَسير است، يعني مشکل نيست، راحت است. اينجا مقصود هردو مي‌تواند به عنواني باشد، اما اينکه يسير در مقابل اسير يعني سخت باشد، يعني براي عزيز مصر چيزي نيست. بيش از اينها برايش امکان پذير است و براي او سخت نيست. «قالَ» نشان مي‌دهد موطن گفتگو دائماً تغيير مي‌کرده، يعني گفتگو مي‌شده و بعد پخش مي‌شدند، دوباره وقت ديگر، اين «قال»‌ها يعني دوباره و يک فرصت ديگري، چون اينقدر وقايع پيش مي‌آمد، قرآن به صورت گزيده از بين اين سي سال وقايع، يک جمله بيان کرده است. گاهي تمام اين وقايع چندين روزه را در دو خط بيان کرده است. گزيده‌ترين و اصلي‌ترين محور را بيان کرده است. لذا با همين فصل‌ها فاصله انداخته و جلسه عوض شده و اينها زيباست.
«قال لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» (يوسف/66) تا اينجا با اينکه مخالف بود اما مخالفت به اين معني که قطعاً نمي‌دهم نيست، اينجا مي‌گويد: با توجه به اينکه مقدمه چيني کردند که اوضاع قحطي است، سختي است، چرا دوباره دارد اذن مي‌دهد، چون هم برادرها سي سال گذشته و آنجا جوان بودند و در جواني ممکن است آدم تابع هوا و هوس باشد. يکباره يک چيزي زود جذبش مي‌کند، فکر چيزهاي ديگر را ممکن است نکند. الآن سي سال گذشته و اينها سن و سالي پيدا کردند، اينها آن کار را با يوسف کردند که در چشم پدر جلوه کنند. بعد ديدند او که رفت، اينها همان مقدار که در چشم بودند از چشم افتادند. سي سال از چشم افتادند، اوضاع آن موقع وقتي يوسف را خواستند ببرند، گفتند: او را ببريم بازي کند و صفا کند. اما الآن قحطي است و پاي جان وسط است. اگر اين اموال و غلات و گندم نيايد، جان اينها به خطر مي‌افتد. اينها هرچند خطا کردند و گنهکار شدند، اما موحد بودند و کافر نبودند. «حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ» حتماً برگردانيد. منتهي تا مي‌فرمايد: «لَتَأْتُنَّنِي بِهِ» با اين تأکيد شديد، «إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ» مگر اينکه يک واقعه پيش بيايد، از اختيار شما خارج باشد، همه اينها نشان مي‌دهد يعقوب يک چيزهايي مي‌داند. منتهي به اجمال تا ابتلايش کامل شود، مثل کشتي که در دريا غرق مي‌شود، اين ديگر اختيار کسي نيست، «أحاط به» اين موج به تعبير قرآن به اين احاطه کرده است. در هر قرارداد و محاسبه‌اي که انجام مي‌دهيد حواستان باشد که يک سناريوي دوم و سوم باشد که اگر اين نشد، نقشه‌هاي ديگر هم باشد که يکباره انسان اگر با بحراني مواجه شد، خودش را از دست ندهد و نبازد. حضرت از ابتدا پيش‌بيني مي‌کند و مي‌گويد: با اينکه شما قسم بخوريد که او را برمي‌گردانيم اما من توقع ندارم در هر شرايطي «الا أن يحاط بکُم» اگر بلا بر شما احاطه کرد و از اختيار شما خارج بود، آنجا شما معذور هستيد، «فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ» وقتي اينها قسم خوردند، «قالَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَكِيلٌ» بر آن چيزي که شما مي‌گوييد خدا وکيل است. اين وکيل بودن خدا يک بحث زيبايي دارد و از شيرين‌ترين بحث‌هاي توحيدي است.
شريعتي: نکات خيلي خوبي را شنيديم. اين هفته قرار است از حضرت آيت الله العظمي حکيم ياد کنيم و زواياي مختلف شخصيت و زندگي ايشان را بشنويم. امروز صفحه 527 قرآن کريم، آيات نوراني سوره مبارکه نجم را تلاوت خواهيم کرد.
«إِنَ‏ الَّذِينَ‏ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى‏ «27» وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً «28» فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا «29» ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى‏ «30» وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى «31» الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى‏ «32» أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى «33» وَ أَعْطى‏ قَلِيلًا وَ أَكْدى‏ «34» أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرى‏ «35» أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما فِي صُحُفِ مُوسى‏ «36» وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى «37» أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ «38» وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ «39» وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى‏ «40» ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى‏ «41» وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏ «42» وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى‏ «43» وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا «44»
ترجمه: همانا كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، فرشتگان را به نام دختران نام‏گذارى مى‏كنند. در حالى كه براى آنان (به اين امر) هيچ علمى نيست، آنان جز گمان، از چيزى پيروى نمى‏كنند و قطعاً گمان، (انسان را) از حق بى‏نياز نمى‏كند. پس، از هر كه از ياد ما روى‏گرداند و جز زندگى دنيا را خواستار نبود، روبگردان. آن، آخرين درجه از علم و شناخت آنان است. همانا پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده‏اند، بهتر مى‏شناسد و كسانى را كه هدايت يافته‏اند، بهتر مى‏داند. و براى اوست آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمين است تا كسانى را كه بد انجام دادند كيفر بدهد و كسانى را كه نيكى كرده‏اند، به بهترين وجه پاداش دهد. كسانى كه از گناهان بزرگ و زشتى‏هاى آشكار اجتناب مى‏كنند جز گناهان ناخواسته، بى‏شك پروردگارت (نسبت به آنان) آمرزشش گسترده است. او به شما داناتر است، آنگاه كه شما را از زمين پديد آورد و آنگاه كه شما در شكم مادرانتان جنين بوديد، پس خود را بى‏عيب نشماريد كه او به تقواپيشگان داناتر است. پس آيا ديدى آن كه را اعراض كرد. و اندكى (از مال) بخشيد و دست كشيد؟ آيا علم غيب نزد اوست و او (حقايق را) مى‏بيند؟! آيا از آنچه در تورات موسى (درباره كمك به محرومان) آمده، او را خبر نداده‏اند؟ و (نيز صُحُفِ) ابراهيم كه (حق را) به طور كامل ادا كرد. (در كتب آسمانى آمده است) هيچ كس بار ديگرى را به عهده نخواهد گرفت. و اين‏كه براى انسان جز آنچه تلاش كرده، (بهره ديگرى) نيست. و اين‏كه تلاش و سعى او را به زودى به وى بنمايند. سپس جزاى كامل آن را به او بدهند. و پايان و بازگشت همگان به سوى پروردگار توست. و اوست كه به خنداند و بگرياند. و اوست كه به ميراند و زنده كند.
شريعتي: حاج آقاي عابديني اشاره قرآني را بفرمايند و بعد در مورد شخصيت آيت الله حکيم براي ما خواهند گفت.
حاج آقاي عابديني: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا» روابطتان را با کساني که فقط و فقط فکر و ذکرشان دنياست، کم کنيد. از کسي که قبلاً مي‌دانسته، يک موقع کسي نمي‌داند، اين مي‌دانسته و مي‌شناخته اما از ذکر ما رو برگردانده است، يک کسي از اول خبر ندارد، نه. کسي که با علم پشت کرد، همه همتش دنيا شد، مي‌گويد: با اين نشست و برخاست نکنيد. اينجا امر است. «فاعرِض» در روابطمان بايد حواسمان باشد، جزء جاهايي است که اگر اين کار را کرديم، موضوع را درست تشخيص داديم، حکم خداست و امر صريح است. آن کسي که پشت کرده و فقط نگاهش به دنياست، و الا اگر انسان با کسي که همه همتش، آن هم کسي که مي‌شناخته و همه همتش را به سمت دنيا منصرف کرده، نشست و برخاست با او براي انسان کاستي ايجاد مي‌کند، چون اين اثر نمي‌گذارد چون خودش پشت کرده است. از اين طرف در ديگران اثر مي‌گذارد چون دنيا جاذبه دارد، وقتي با اين نشستي و همه گفتگوها حول اين محور شد، آن موقع کم کم نگاه انسان تغيير مي‌کند. جذابيت‌هاي دنيا خيلي زياد است. تعبير شيطان اين است که من زينت مي‌دهم تا دلهاي اينها جذب شود. «ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» اين شعورش در حد اين سنگ و پول است. وجودش همين است و بيش از اين ارزشي ندارد. لذا قيمت هرکسي به اندازه‌ي همتش است.
شريعتي: امروز آخرين روزي است که مي‌توانيم در مورد رد مظالم صحبت کنيم، با اجازه‌اي که برنامه سمت خدا از مراجع محترم تقليد گرفته بود براي رد مظالم، امروز آخرين فرصت است که مي‌توانيد تا سقف پانصد هزار تومان به فقرا پرداخت کنيد.
حاج آقاي عابديني: تعبير بزرگان اين است که وقتي مظلمه‌اي بر گردن انسان قرار مي‌گيرد، تمام اعمال ديگر او محصور مي‌شود، مثل يک ديوار آتش در وجود او شکل مي‌گيرد. ارتباطش را با باطن عالم منقطع مي‌کند، نه از آن طرف توفيق شامل حال او مي‌شود و نه از اين طرف اعمالش بالا مي‌رود با اينکه اعمال زيادي دارد اما محبوس در وجود او مي‌ماند. در مقابل او حق الناس يک سد مي‌شود و تا اين برطرف نشود اعمال بالا نمي‌رود. لذا تعبير اين است که اگر انسان شروع کرد به جبران آن چيزي که بر گردنش بود، ممکن است کسي بگويد: من مثلاً دهها ميليون بدهکار هستم و از من فوت شده است. مي‌گويد: اگر شروع کرد به انجام اين، آن ديوار آتش از وجودش برداشته مي‌شود و اعمالش مقبول قرار مي‌گيرند و از باطن عالم نتيجه به او برمي‌گردد که اين مي‌تواند در اينجا رشد کند و از اين حبس و سد خارج مي‌شود. امروز روز آخر است، قصد کنيم که حالا که به ما اين اجازه را دادند، اين را شروع کنيم. از روزهاي ديگر هم انسان مي‌تواند شروع کند منتهي با اذن است. آنچه نسبت به بيت المال است و افراط و تفريط در بيت المال است، نياز به اجازه ندارد و مي‌تواند پرداخت کرد و بايد به حساب بيت المال برگردد. انشاءالله خداي سبحان آيت الله حکيم را سر سفره اجدادش مهمان کند و شفيع ما قرار بدهند.
شريعتي: بهترين‌ها را براي شما آرزو مي‌کنم. «اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم»