برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 10-09-97
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
مثل دلتنگي يک رود که تنها ميرفت *** او فقط داشت به پابوسي دريا ميرفت
داشت خورشيد هم از طوس نگاهش ميکرد *** زائر آينه با شوق تماشا ميرفت
صبح روزي که قدم بر سر اين خاک گذاشت *** آفتاب از قدمش بود که بالا ميرفت
توي اين دشت فقط يک گل مجنون روييد *** آن همان بود که در حسرت ليلا ميرفت
اشهد ان الرضا را سر هر مأذنه برد *** اين چنين عشق به هر گوشهي دنيا ميرفت
وقتي از زمزمهي آمدنش ميگفتند *** به خداوند خراسان دل مولا ميرفت
چهارده مرتبه تکرار شد و فاطمه شد *** و از آن پس همه گفتند که زهرا ميرفت
آنقدر رفت که در ثانيهها هم گم شد *** بعد آن سوي زمان پنجرهاي در قم شد
و همين زائرهي سبز زيارتگاهش *** در پرواز به سمت حرم هشتم شد
گوشهي چادر او روي سر قم افتاد *** کافتاب آمد و تاريکي شيطان گم شد
خاک قم عطر گل ياس گرفت و آنگاه *** قم مدينه شد و او فاطمه دوم شد
جمع بودند در اينجا همگي تا اينکه *** جمکران آمد و همسايهي اين خانم شد
سلام ميکنيم به کريمهي اهلبيت فاطمه معصومه، سلام به آنهايي که دلشان امروز راهي قم شده و آنهايي که زائر حضرت هستند، نوش جانشان و ما را هم دعا کنند. سلام ميکنم به همه بينندهها و شنوندههاي بسيار نازنينمان، امرو سالروز ورود حضرت معصومه(س) به شهر مقدس قم است. خانمي که با آمدنش براي تمام سرزمينمان برکت بود. انشاءالله همه ما مشمول شفاعت و دستگيري حضرت معصومه(س) بشويم. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم به حضرت معصومه(س) سلام ميکنم. خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم. اميدواريم به برکت ورود با برکت و ميمنت به خاک قم که يکي از قلبهاي تپنده ايران اسلامي است و خداي متعال اين برکت را در مرکز کشور اسلامي ما قرار داد تا رفت و آمد همه به هر قسمت با توجه به اين بارگاه ملکوتي حضرت فاطمه معصومه باشد. انشاءالله به برکت وجود ايشان برکت بر کشور ما، جمهوري اسلامي بيش از پيش نازل شود و مشکلات به برکت وجود ايشان برطرف شود.
شريعتي: حضرت معصومهاي که به تعبير امام صادق(ع) با شفاعت او تمام شيعيان وارد بهشت ميشوند. انشاءالله شفاعتش نصيب همه ما شود و زيارتش رزق و روزي هميشگي ما باشد. بحث ما قصه حضرت يوسف (ع) بود و نکات تربيتي که ذيل اين قصه ميشنويم. بسيار نکات کاربردي و مورد استفاده براي اين روزهاي ما و همينطور سيرهاي که قرآن کريم از آن به عنوان احسن القصص ياد ميکند. امروز آيات 58 تا 60 اين سوره را براي ما خواهند گفت.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) يک نکته کوچک در مورد حضرت معصومه(س) عرض کنم. جريان ورود حضرت به قم را يک اتفاق نميبينيم. بلکه اينها تمام طبق نقشه الهي يک نقشه کامل و جامع طراحي شدهاي بود که خداي سبحان اين وجود مبارک را در اين شهر قرار ميدهد. قبل از جريان اين شهر خيلي مهم بود که از همان اوايل اسلام، شايد دهه سوم هجرت، سال بيست و چندم هجري بود که اشعريون از يمن به قم ميآيند و در قم مرکز شيعه شکل ميگيرد. از همان اوايل که هنوز اميرالمؤمنين(ع) به حاکميت نرسيده بودند. يعني اوايلي که ايران مسلمان ميشود، قم به عنوان يک شهر شيعي با ورود اشعريون که اصليت آنها يمني بود يک پيوندي بين قميون و اشعريون ايجاد ميشود. اشعريون به تعبير بزرگاني که در رجال هستند اين است که ميفرمايند: تقريباً تمام روايات کافي شريف حتماً يکي از قميون در اين روايات بودند و اين خيلي تعبير بلندي است که اين همه معارفي که به ما رسيده نقش اشعريون و قميوني که بودند، در رسيدن روايت کافي شريف به ما نقش داشتند و اين يک برکت است. يک پايگاه عظيمي بود که وقتي حضرت معصومه به اين شهر تشريف ميآورند با توجه به بودن شيعيان در اين شهر و استقبالي که از ايشان ميشود، اين شهر نبض کامل شيعه را در طول هزار و سيصد سال طي کرده و هميشه اين شهر به برکت وجود حضرت معصومه برکات داشته است. بزرگان ما هر روز مقيد بودند، امام(ره)، مرحوم بهجت، علامه طباطبايي، آقاي مرعشي که کبوتر حرم بودند، بزرگان ديگري که در قم بودند هر روز زيارت حضرت ميرفتند. وقتي از امام سؤال ميکنند: شما با اين مقامي که داريد، هر روز به زيارت ميرويد؟ فرموده بودند: نميدانيد اين بانو چه مقامي دارد که اگر ميشناختيد اين را کم ميدانستيد. اين نگاه که توسل به حضرت معصومه(س) خيلي مجرب است در برآورده شدن حاجات لذا دم دست بودن و نزديک مرکز کشور بودن، همينها را خدا برکاتي قرار داده که از دست ندهيم. تعبير سه تا از امامان ما هست که زيارت حضرت معصومه(س) يا بهشت را واجب ميکند يا يکي از اسباب ورود به بهشت ميشود. اينها تعبيرات بلندي است نسبت به خانمي که اينقدر مقام دارد و ما در اثر حجاب و عادت ممکن است غفلت کرده باشيم. لذا مردم قدر اين مسأله را بدانند و از اين غافل نشويم که انشاءالله خداي سبحان ما را بيشتر بهرهمند کند.
شريعتي: يکي از برکاتي که شامل برنامه سمت خدا شده اين است که کارشناسان ما که از قم تشريف ميآورند با توسل به حضرت معصومه وارد استوديو ميشوند.
حاج آقاي عابديني: امروز صبح از جانب همه دوستان سمت خدا به حضرت عرض سلام کرديم و ارادت دوستان را به حضرت ابلاغ کرديم، ما نايب الزياره دوستان بوديم. يکي از جاهايي که خيلي در قيام حضرت حجت تأثير دارد بحث قم است که اسم قم را بعضي فرمودند يعني با قيام حضرت يک ربط محض است که يک معاونت و کمک و ياري خاص که در قم آمادهاند براي قيام. هم مردم قم بايد قدر اين را بدانند و هم اينکه ديگران که به زيارت حضرت معصومه ميآيند قدر اين مسأله را بدانند.
در محضر قرآن کريم، سوره حضرت يوسف هستيم، عرض سلام و ارادت خدمت حضرت يوسف(ع) داريم. به آيه 58 رسيديم که جلسه گذشته کمي صحبت کرديم. «وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ» (يوسف/58) عرض کرديم چرا يوسف نشناختند؟ اين نشناختنها يک علل ظاهري دارد و يک علل باطني دارد که جفا، باعث ميشود رابطه قطع شود و انسان نشناسد. در نظام روحي و معنوي همينطور است. لذا جفا کردن انسان را محروم ميکند و بعد آدم نميتواند بگويد: چرا من نماز ميخوانم و حالي براي من ايجاد نميشود. چرا دعا ميکنم، رشته را قطع کرديم يا پرده ايجاد کرديم. لذا شناخت با وفا محقق ميشود. هرچقدر انسان دوست دارد که شناخت پيدا کند، گفتيم: حضرت را ميبينند ولي نميشناسند. براي اينکه در اعمالمان جفا داريم و اين جفا مانع رؤيت ميشود. اينها يوسف را ديدند اما نشناختند. سي سال گذشته بود و در اين سي سال اينها باور نميکردند که يوسف زنده باشد. فکر ميکردند از دنيا رفته باشد. اين نظام ظاهري است و نظام باطني هم دارد. جفا رابطه را قطع ميکند و انسان را از شناخت محروم ميکند، هرچند رؤيت محقق نشده باشد. در نظام عالم و تربيت الهي اين نکته خيلي عجيب است. آنهايي که اهل وفا هستند نديده خريدند و نديده ميشناسند. مثل اويس قرن با اينکه پيغمبر را نديده بود اما پيغمبر را ميشناخت و پيغمبر بوي اويس را ميشناخت. اين شناخت از دو طرف محقق ميشود اگر وفا در کار باشد و اگر جفا باشد کنار هم باشند باز نميشناسند.
اينها جفا کرده بودند. درست است جفاي اينها شايد در نوجواني بوده اما از کلمات بر ميآيد همه آنها هنوز متنبه نشدند، هنوز در آن نگاه هستند. هرچند ممکن است شدت سابق را نداشته باشند اما پشيمان هم نبودند. مقدمات زيادي را قرآن حذف کرده است. به تعبير مرحوم علامه طباطبايي، خداي سبحان خيلي مقدمات را حذف کرد و علتش اين است که تأثيري در نتيجه نداشت. خلاصه کرد و بيان کرد. خداي سبحان لزومي نميديد آنچه تأثيرگذار بود را بيان کرد. اينها روش خيلي زيبايي است که اگر خوب تحليل شود ميتواند انسان بفهمد که آنچه ميخواهد تأثيرگذار باشد، چه چيزهايي را بايد پررنگ کند و چه چيزهايي بايد زودتر بگذرد. تشخيص اينها خيلي کار سختي است ولي اين تحليل قرآن از اين حيث که چه چيزهاي را به راحتي گذشت، چقدر روي آن مکث کرد. گاهي يک مسأله سادهاي را ميبينيد که خيلي رويش مکث ميکند چون اين مسأله ساده خيلي تأثير گذار است. گاهي مسائلي به نظر ما خيلي مهم است و خيلي ممکن است، به سادگي عبور ميکند يا اصلاً ذکر نميکند. چون تأثيري در نظام هدايتي ندارد. ممکن است در نظام خيال انسان مؤثر باشد، اما خدا نميخواسته فقط خيال پردازي کند، خيال پردازي که تأثير در نظام هدايتي دارد برايش مهم بوده است. لذا آنها را پررنگ کرده است.
ميفرمايد: «وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» (يوسف/59) اينها آمدند، قحطي بود، در کشورهاي اطراف مصر هم قحطي بود. کشورهاي اطراف نميدانستند قحطي ميشود و ذخيره سازي نکرده بودند. خبردار شدند در مصر ذخيرهسازي شده و حاکم عادلي دارد که به کساني که غريبه هم باشند، سهميهاي از غلات و گندم ميدهد. اينها آمدند نزد پدر و اجازه گرفتند و حرکت کردند و پدر اجازه داد بروند و فرمود: من هم شنيدم يک حاکم کريمي در آنجاست. گفتند: ما مال و منالي نداريم که بخواهيم در اين شرايط قحطي بدهيم. يعقوب گفت: من شنيدم اين حاکم کريم است. لذا هرچه داريد ببريد. در بيابان که ميرفتند، کُندر در بيابانها به عمل ميآمد، گفت: سر راه از آنها هم بچينيد و يک قدري هم دراهم داشتند که اينها را بردند و يوسف کريمانه از اينها قبول کرد. وقتي اينها غريب وارد مصر شدند، اصلاً يوسف به جفاي اينها نگاه نکرد که چه کرده بودند. چطور او را در چاه انداختند! تا آمدند از اينها کريمانه پذيرايي کرد.
لحظهاي که ما از عالم پايمان را بيرون ميگذاريم، در اين عالم غريب هستيم ولي فکر ميکنيم رفيق و آشنا و دوست و فاميل داريم. از اينجا که پا را بيرون گذاشتيم، ديگر غريب هستيم. «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى» (انعام/94) تنهايي ميآييد. قطعاً يوسفي که يک گوشه از گرم الهي در وجودش آشکار شده بود، همه جفاها را نديده گرفت و از اينها پذيرايي کرد. خداي سبحاني که ارحم الراحمين است، «اکرم الاکرمين» است، قطعاً بدانيم که با اين کرمش و رحمتش پذيرايي خواهد کرد حتي اگر اهل جفا بوديم. منتهي فقط کاري که بايد بکنيم اين است که پلهاي پشت سرمان را خراب نکنيم. به وفا و رحمت و کرم خدا بي باور نباشيم. حتي اگر باور حقيقي هم نداريم تکذيب و انکار نکنيم. همين مقدار هم راه را باز ميگذارد. من نزد گمان نيک بندهام به خودم هستم! اگر با گمان نيک نزد من بيايد، باز هم راه باز است و بسته نشده است. ما که ميرويم از لحظه موت همه چيز را پشت سر گذاشتيم، همه وهمياتي که فکر ميکرديم اينها يار و شفيع ما هستند، تمام شده و رفته و فقط ميماند رابطه با خدا، خدا با يک غريب چه ميکند. اينها را انسان بايد يک انتقالاتي بگيرد که از اين انتقالات مراقبهاش بيشتر شود و رابطهاش با خدا را قوي بداند. بگويد: خدايا آنجايي که من هيچ ندارم، اگر رابطه من خوب نباشد، تو کريم هستي. رابطه خوب ظرفيت ايجاد ميکند براي بهرهمندي وگرنه کرم خدا تغيير نميکند اما ظرفيت ميخواهد بهرهمندي از کرم، ما هستيم که موقعيتمان را تغيير ميدهيم. آن کرم نا متناهي است. پس بهتر است در اينجا ظرفيت براي بهرهمندي از کرم خدا براي خودمان ايجاد کنيم، از گفتن ساده ظاهري هست تا باور و يقين، تا مراتب کرم حق را فهميدن و معرفت پيدا کردن. تا راهش را تسهيل کردن با عمل.
«وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» وقتي بارها را بر شتران اينها قرار دادند گفتند: دو نفر از ما نيامده است. يکي پدر ما و يکي برادر ما که مراقب پدر ماست. يوسف(ع) دو بار براي آنها هم داد چون آنها نميتوانستند هرچه ميخواهند بگيرند. قحطي بود و ذخيره سازي مربوط به کشور مصر بود اما در عين حال از کشورهاي ديگر ميآمدند اسم اينها را ثبت نام ميکردند و يوسف به خصوص مراقب بود و نظارت کامل بر کساني که از خارج کشور ميآمدند داشت. وقتي اسماء اينها را نزد يوسف آوردند خيلي توجه ويژه کرد و بعد اينها گفتند: آن دو نفر نيامدند. يک نقشه الهي در اينجا شکل گرفته بود که اين نقشه الهي جهتي به يوسف برميگشت و جهتي به يعقوب برميگشت. جهتي به برادران و جهتي به آينده مصر برميگشت. جهتي به مردم مصر برميگشت و خيلي جهات ديگر دارد. منتهي نقشه الهي در اينجا بود که يوسف گفت: به شرط اين، دو بار را به شما ميدهم که بار ديگر براي اينکه صدق شما آشکار شود و مردم نگويند: اين غريبهها از کجا آمدند و اين بارها را بردند، آن برادرتان که نزد پدرتان مانده است را هم بياوريد! اين اول نقشه الهي بود که بنيامين نزد يوسف بيايد. آمدن بنيامين نزد يوسف يک امتحان سنگيني براي يعقوب(س) بود که دوباره بنيامين را دست اين برادراني بسپارد که با يوسف اينطور برخورد کردند.
يک امتحاني براي برادرها و يک امتحاني براي يوسف بود که چطور در مأموريت الهي راضي شود و اين را بگويد. با اينکه ميداند حيات پدر به بودن بنيامين بستگي داشت ولي امر الهي است که بگوييد بيايد و بداند پدر با اين کار اذيت ميشود اما امر الهي است که يعقوب(س) به يک مرتبه کمال بالاتري در صبر برسد. همانطور که يوسف(ع) سالياني که حاکم بود ميتوانست خبري به يعقوب بدهد که من اينجا هستم، فاصله زياد نبود و ميدانست يعقوب کجاست. آنجا حاکم بود و هشت سال بود که حاکم بود. ولي حق نداشت و لذا ساکت بود و اين کار سختي بود. اينها امتحانات الهي است. زمان اعلام نرسيده بود. اينکه برادرها بيايند نزد يوسف و يوسف بداند اينها برادرانش هستند ولي حق نداشته باشد بگويد: من برادر شما هستم. اين يک امتحان براي يوسف بود. وقتي بارها را قرار داد، «قالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ» طوري نگويد که اينها شک کنند. چون آنها گفتند: ما يک برادر و پدري داريم. براي هر نفر بار به اندازه ميدادند. اين هم يک نکته جالبي بود که در ايام سختي جيره بندي صحيح است و جزء عقلايي است، اينطور نيست که بگوييم: جيرهبندي نميکنيم. جيرهبندي عقلايي است و همه بايد از اين منتفع شوند به اندازه خودشان، نبايد کسي بهرهمند شود و ديگران محروم بمانند. با اينکه اين سرمايهگذاري و ذخيره سازي از مردم مصر بود، اما به گونهاي زيبا يوسف ذخيرهسازي کرده بود، اما با اطمينان که اين ذخيره هفت سال طول خواهد کشيد در پخش کردن، به غريبههايي هم که ميآمدند اين را ميدادند. چقدر اين ذخيرهسازي جالب بود و حساب شده بود. با همه حساب و کتابها به غريبهها هم ميدادند و اين به غريبه دادن در ايام سختي خيلي تحمل براي مردم کشور را نياز داشت، اطمينان به مسئولين را نياز داشت که يقين دارند مسئولين سهم اينها را کم نگذاشتند و حواسشان به اينها بوده است. اينها به يوسف اعتماد کرده بودند و باور داشتند. چون گندم چيزي بود که بقاي انسانها به آن وابسته بود و چيز ديگري براي خوردن نبود. اين نگاه کار را خيلي براي انسان راحت ميکرد. در يک کشور بايد نسبت به همديگر اين رأفت باشد. در حالي که به کشورهاي ديگر اينجا رأفت داشتند ما نسبت به داخل خودمان، در وقتي که سختي است چقدر بايد حواسمان جمع باشد. يوسف چه حالي دارد اينها را ميگويد. نزديکترين افراد را بايد اينطور غائبانه و مجهول به صورت غير آشنا بگويد. چقدر يوسف در اين حالت اشکهاي پنهاني ريخت. يوسف خيلي بکاء بود و جز چهار نفر بکاء ذکر شده است.
«أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ» (يوسف/59) آيا اينکه من پيمانه را کامل ادا کنم و همچنين مهماننوازي را در نهايت قرار بدهم، نديديد. اين تعريف از خودش براي اين است که دل اينها را به اين نعمت گرم کند تا حتماً برگردند. گاهي مردم به خصوص تجار، وقتي ميخواهند بخرند پيمانه را کامل ميخرند و وقتي ميفروشند، پيمانه را گاهي کم ميگذارند. اينها را خداي سبحان به عنوان ظلم معرفي ميکند. اينجا ميگويد: من اگر قرار بوده يکبار به همه بدهم، بار را کامل براي شما ادا کردم و چيزي کم نگذاشتم. معمولاً کسي که کريم است يک ذره هم چربتر ميکند که چرب بودن برکاتي را ايجاد ميکند. «و أنا خيرُ المنزلين» من بهترين مهماننواز هستم. منزل يعني کسي که بر او نازل شدند و خانهاش به عنوان مهماني آمدند، من بهترين مهمان پذير از شما هستم. يادتان باشد که برگرديد. «فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَ لا تَقْرَبُونِ» (يوسف/60) اين حکم خدا بود که يوسف بايد ابلاغ ميکرد که اگر او را نياورديد، ديگر نياييد. اگر ميآمدند و او را نميآوردند، نميداد؟ چرا او کريم است. اما بايد اين حکم الهي ابلاغ و بيان شود. اگر او را نياورديد به اين سمت نياييد و نزديک نشويد! چون اينها وقتي ميخواستند وارد کشور مصر شوند، دژباني داشت و بايد شناسايي ميشدند و معلوم ميشد و به غريبهها اجازه ورود نميدادند. دژبانيها قويتر شده باشد و ممکن بود از کشورهاي همسايه حمله کنند.
«قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ» (يوسف/61) اينها قبول کردند، با اينکه پدر اجازه نميدهد و به اين پسر وابسته است، ولي «سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ» از جاهايي است که نشان ميدهد دل اينها با بنيامين هم نيست. تعبير أباهُ، پدر او. نميگويند: أبانا، باز هم حسادت داشتند. به بنيامين هم حسادت داشتند منتهي يوسف شديدتر بود. «سَنُراوِدُ» يعني چند بار يک چيزي را رفت و برگشت، يعني ما سعي ميکنيم که پدر را راضي کنيم. «عَنْهُ» تا اين رضايت بدهد. يوسف اينها را ميشنود و با پذيرايي که از اينها کرده باز وقتي نوبت به بنيامين ميرسد به صورت «أباهُ» مطرح ميکنند. البته تا حدي به فرمايش علامه طباطبايي در بين کساني که پدر و مادر مختلف است يا از مادر جدا هستند يا از پدر نا تني هستند، تا حدي طبيعي است ولي با سابقهاي که اينها داشتند از حالت طبيعي فراتر بوده است. «وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ» ما قول ميدهيم که پدر را راضي کنيم.
«وَ قالَ لِفِتْيانِهِ» (يوسف/62) اين خيلي زيباست، نگاهي که يک حاکم، کارفرما نسبت به زيردستانش دارد. آنها را زيردست خطاب نميکند. جوانها خطاب ميکند. جوانهايي که اطراف او هستند و کار ميکنند و شخصيت براي اينها ميبيند. اين به ما ياد ميدهد که نگاه ما چنين باشد و جوان براي خودش شخصيت دارد. اگر به عنوان زيردست نگاه شود، اگر به عنوان فرودست نگاه شود، قطعاً براي اين گاهي يک فشارهاي روحي ميآيد. اين فشار روحي گاهي يکجا سر باز ميکند، بعد که حاکم ميشود و به يک مسندي ميرسد، آن موقع اعمال ميکند، اما نگاهش به زيردستانش اين است که اينها جوانان هستند و به اين عنوان دارند کمک ميکنند به اداره کشور، اين چقدر رابطه را مهربان ميکند و کرامت حفظ ميشود. قرآن نهايت دقت را به کار برده که زيباترين نگاه ايجاد شود. «اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» (يوسف/62) اين پولي که آورده بودند، وجهي که ميخواستند در قبال اين گندمها و غلات بدهند، اينها را زير بارهايشان قرار بدهيد. وقتي برميگردند و به خانه ميرسند، وقتي دور شدهاند، متوجه شوند و خجالت نکشند. يوسف(ع) در بيت المال سهمي براي مستضعفان قرار داده بود، البته به حساب و کتاب بود اما مجاني ميدادند. براي کساني که وضعشان سختتر بود هرکدام مناسب خودشان براي اينها در محاسبات قرار داد خاصي بود. يوسف آنجا خودش به عنوان يک کارگزاري که مدتها و ساليان طولاني مشغول کار بوده، درآمدي داشت و از پول خودش اين کار را کرد. «اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» اينها وقتي برميگردند اين پول را پيدا کنند، وقتي نزد خانواده برميگردند، شايد دوباره برگردند. يعني نگراني در حضرت يوسف هست از اينکه نکند که اينها برنگردند. لذا تمام کارهايي که ممکن بود ميل اينها براي برگشتن شديدتر شود را انجام داد. ميتوانست بگويد: من به اين پول احتياج ندارم و نزد خودتان باشد، اما اين کار را نکرد. نوع کريمانه بودن حضرت يوسف که وقتي طرف به خانهاش رفت معلوم شود که پولها هست. پول هرکس را هم در بار خودش گذاشتند. «اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ» هرکدام را در جاي خود قرار بدهيد، اين نوع کمک کردن را به ما نشان ميدهد که انسان در کمک کردن ديده نشود و کريمانه باشد و آن شخص کمک کننده را نبيند تا حدي که ممکن است و شرمنده نشود. چقدر زيباست!
بعد ميفرمايد: «فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ» وقتي برگشتند قبل از اينکه بارها را باز کنند، اينقدر پذيرايي يوسف به آنها مزه داده بود، چون احساس ميکردند پذيرايي ويژه بود. يوسف براي غريبهها مهمانخانه داشت، اما اين مقدار پذيرايي ديگر غير عادي بود. چون معرفي کرديم که فرزندان يعقوب هستيم، حتماً اين حاکم علاقه به يعقوب داشته است که اينطور از ما پذيرايي کرده است. لذا اين پذيرايي به آنها مزه داده بود. تا رسيدند نزد حضرت يعقوب آمدند که گزارش بدهند ما کجا رفتيم و چه کرديم. قبل از باز کردن بارها گفتند: «يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ» همه را تعريف کردند. نکته اين است که اين کسي که به ما اينقدر کريم بود، پس از اين از ما پذيرايي سهميه را منع کرده مگر اينکه برادرمان هم با ما بيايد. «فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا» قرآن خيلي خلاصه کرده است. بار ديگر به ما گفتند: نميدهيم، اين بار سهم شما و برادرمان را دادند ولي براي اينکه نشان بدهيم ما صادق هستيم در اينکه يک برادري داريم، گفتند: حتماً بايد او را هم بياوريد. علت را با اين ذکر ميکنند که برادر ما را بايد بفرستي تا منع کيل برداشته شود. «نَكْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» نَکتَل يعني همان پيمانه و کيل که دوباره سهميه بگيريم. ما نسبت به برادرمان حتماً حافظ هستيم. مثل همين جريان را در آيه دوازدهم، وقتي خواستند يوسف را از پدر بگيرند، گفتند: «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (يوسف/12) همين حرف را زدند. سي سال گذشته و يادشان رفته که اينها همينطور گفتند. يعقوب يادش نرفته است و غصههاي آن روز از دلش نرفته است و هر روز براي او زنده بوده است. چطور به آنها اعتماد کند.
شريعتي: نکات خيلي خوبي را شنيديم. انشاءالله با توجه و تدبر اين نکات تربيتي را در زندگيمان به کار بگيريم. امروز صفحه 520 قرآن کريم، آيات نوراني سوره مبارکه قاف و آيات ابتدايي سوره مبارکه ذاريات را تلاوت خواهيم کرد. در سالروز ورود حضرت معصومه(س) به شهر مقدس قم چقدر خوب است ثواب تلاوت اين آيات را هديه بکنيم به روح بلند حضرت و از ثواب و برکاتش بهرهمند شويم.
«وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ «36» إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ «37» وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ «38» فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ «39» وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ «40» وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ «41» يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ «42» إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ «43» يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسِيرٌ «44» نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ «45»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً «1» فَالْحامِلاتِ وِقْراً «2» فَالْجارِياتِ يُسْراً «3» فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً «4» إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ «5» وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ «6»
ترجمه: و پيش از اينان چه بسيار نسلهايى را كه نيرومندتر از ايشان بودند و (با قدرت و خود و كشورگشايى) به شهرها نفوذ كردند، هلاك كرديم. آيا (براى آنان) راهگريزى بود؟ همانا در اين (تحوّلات تاريخى و هلاك سركشان) پندى هست براى كسى كه دلى (بيدار) دارد و يا با حضور قلب، (به سخنانِ حقّ) گوش فرا دهد؟ و همانا ما آسمانها و زمين و آنچه را ميان آنهاست، در شش روز (دوره) آفريديم و هيچ رنج و خستگى به ما نرسيد. پس بر آنچه (مخالفان) مىگويند، شكيبا باش و پيش از طلوع خورشيد و پيش از غروب، پروردگارت را با سپاس و ستايش، تنزيه كن. و پارهاى از شب را به تسبيح او بپرداز وبه دنبال سجدهها (نيز خدا را تسبيحگوى). و گوش به (زنگ) روزى باش كه منادى از مكان نزديك ندا مىدهد. روزى كه آن صيحه حقيقى را (از صور اسرافيل) بشنوند، آن روز، روز خروج (مردم از قبرها) است. همانا اين ما هستيم كه زنده مىكنيم ومىميرانيم وبازگشت (همه) بهسوى ماست. روزى كه زمين به سرعت از روى آنان شكافته شود، (و آنان از گورها بيرون آيند.) اين حشر (و گردآوردن همه انسانها) بر ما آسان است. ما به آنچه (مخالفان) مىگويند آگاهتريم و تو مأمور به اجبار مردم نيستى (تا آنان را با زور به راه راست درآورى). پس هر كه را از وعده عذاب من مىترسد، به وسيله ى قرآن پند ده.
به نام خداوند بخشنده مهربان، سوگند به بادهايى كه با شدّت اشيا را پراكنده مىكنند. پس به ابرهاى گران بار سوگند. پس به كشتىهايى كه به آسانى در حركتند سوگند. پس به فرشتگانى كه كارها را تقسيم مىكنند سوگند. كه آنچه وعده داده مىشويد، قطعاً راست است. و حتماً (روز) جزا واقعشدنى است.
شريعتي: انشاءالله همه ما مشمول دستگيري و نگاه کريمانه حضرت معصومه باشيم. اين هفته قرار هست از عالم مجاهد شهيد آيت الله مدرس ياد کنيم و نکاتي از زندگي سراسر نور ايشان بشنويم که حاج آقاي عابديني بعد از اشاره قرآني براي ما خواهند گفت.
حاج آقاي عابديني: آيهي 41 و 42 اين صفحه که قرائت شد، ميفرمايد: «وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ» وقتي که قرار ميشود صيحهي دوم زده شود و همه از جا برخيزند و در محشر کبراي الهي، قيامت آنجا قيام کنند، تعبير اين است«وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ» ندا از نزديک است. چون احاطهي تام بر همه وجود انسانهاست. از درون انسانها اين ندا شنيده ميشود نه از بيرون. به هيچکسي نزديکتر از ديگري نيست. اينقدر اين صدا از درونيترين لايه وجود آدم است و امروز هم اگر کسي رابطهاش با خدا درست باشد، اين ندا را امروز هم از درونشان ميشنوند. حتي اگر اين گوش بسته باشد، اين ندا شنيده ميشود. «وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ، يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ» اگر انسان اين باور را بکند که اينطور در قبضهي قدرت الهي است و او احاطهي مطلق دارد از خود او به او نزديکتر است، از نزديکترين لايه وجود درون او به او خطاب ميکند و ندا ميکند، اينجا قيامت ميشود. ديگر انسان حشر با خدا دارد و از هيچ چيز نميترسد.
ابتدا نگاه امام(ره) را به آيت الله مدرس بيان کنم، به مجلسي که ايشان در آنجا نماينده بود، امام ميفرمايد: من رفتم و رفتار مدرس را ديدم. درس مدرس را رفته بودم، اولاً نام ايشان را نسبت به بقيه علما به خصوص در ابتداي انقلاب خيلي زياد ميبرد، نگاه امام اين است که اسلام ميخواهد انسان درست کند. ميخواهد آدم درست کند. يک آدم اگر موافق است تعليم قرآن درست شود، يکوقت ميبينيد يک مدرس از کار درميآيد. يعني وقتي ميخواهد يک انسان قرآني کامل و جامع را نشان بدهد که چطور ميشود که اسلام دارد تربيت ميکند، ميگويد: مثل مدرس ميشود. يعني اينقدر براي مدرس نزد خودش اهميت قرار بدهد و يک تربيت کامل و قرآني در وجود اين شکل گرفته است. يک مدرس مثل يک گروه است. جلوي قدرت رضاخان آن قدرت شيطاني ميايستد، تنها با پيرمردي خود ميايستد و جلوي او را ميگيرد. جلوي شوروي که ميخواستند به ايران حمله کنند را ميگيرد. آنها از مدرس ميترسيدند، مدرس يک انسان بود. بعد تعبير ديگري دارد که ميفرمايد: مدرس با لباس کرباسي، يک سيد خشکيده لاغر، اما يک چنين آدمي در مقابل قلدري که هرکس آنوقت را ادراک کرده ميداند که زمان رضاشاه غير از زمان محمدرضا شاه بود. آنوقت يک قلدري بود که در مقابل او در مجلس ايستاد. يکوقت رضاخان به او گفت: سيد از جان من چه ميخواهي؟ گفته بود: ميخواهم تو نباشي. همين آدم در مدرسه سپهسالار، مدرسه شهيد مطهري امروز وقتي درس ميگفت، امام ميگويد: مثل اينکه هيچ کاري ندارد و فقط طلبهاي است که درس ميدهد. اينطور قدرت روحي داشت. در صورتي که همانطور که درس ميگفت، در اوج مسائل سياسي کشور بود. وقتي مجلس ميرفت آدمي بود که همه از او حساب ميبردند. وقتي مدرس در مجلس نبود گويي مجلس نيست! همه منتظر بودند که مدرس بيايد. مدرس فردي بود که ميگفت: عمامه من بالشت من است. عباي من رو انداز من است و به کفي از نان قانع هستم. هرجا بروم زندگي براي من امکان پذير است پس از چه بترسم. والله خدا دو چيز را به من نداد، يکي ترس و يکي طمع! رضا خان با اوباشها ريختند مجلس را گرفتند و همه گفتند: زنده باد رضاخان! مدرس تنها بلند شد و گفت: زنده باد خودم!! اين يعني قدرت باور و ايمان. اگر مسئول ما وابستگياش به طمع، و ترسش فقط از خدا باشد، مدرس خودش را به زر و زيور دنيا بند نکرد. چنين کسي است که در تاريخ ماندگار و اسوه ميشود. انشاءالله اينها شفيع ما شوند. همانطور که اميد داريم حضرت معصومه(س) شفيع ما شوند، انشاءالله علما هم شفيع ما باشند.
شريعتي: در شب و روز سالروز ورود حضرت معصومه به شهر قم، مردم شريف قم يک آئيني دارند و يک استقبالي ميکنند به صورت نمادين از حضرت معصومه(س). «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آل الطاهرين»