برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 03-09-97
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
تا داشتهام فقط تو را داشتهام *** با ياد تو قد و قامت افراشتهام
بوي صلوات ميدهند دستانم *** از بس که گل محمدي کاشتهام
سلام ميکنم به همه بينندهها و شنوندههاي بسيار نازنينمان، شب ميلاد با سعادت نبي مکرم اسلام حضرت محمد مصطفي(ص) و همينطور ميلاد با سعادت امام صادق بر شما مبارک باشد. به سمت خداي امروز خوش آمديد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز عرض سلام دارم. اين ميلاد بزرگ، ميلاد رحمة للعالمين، ميلاد حقيقتي که همه هستي منتظر تولدش بود و با تولد او هستي رقم ديگري خورد و به سمت کمالش نزديک شد، انشاءالله همه ما قدردان اين رحمة للعالمين باشيم و بهرهمند باشيم.
شريعتي: خوش به حال همه آنهايي که دلشان سرشار از محبت به پيامبر و اهلبيت ايشان است. قصه ما قصه حضرت يوسف (ع) است ولي قبل از آن مقدمهاي کوتاه در مورد پيامبرمان حضرت محمد(ص) بشنويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان به مدد رحمة للعالمين به اين جذبه رحماني و رحيمي حضرت حق کمک کند که بتوانيم از سربازان و سرداران و ياران و ياوران و شهداي راه امام زمان باشيم. با اين مقدمه يک نکته از باب اظهار علاقه ذکر کرده باشيم. ميفرمايند: «إِنَّا مَعَاشِرَ الانْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَي قَدْرِ عُقُولِهِمْ» (الكافي، ج 1، ص 23) ما با مردم به اندازه عقلشان صحبت ميکنيم. اين فقط در بحث گفتار حضرات نيست بلکه تمام تجليات حضرات در حد عقل است و ظرفيت مردم است. لذا حتي در تجليات ظاهري بدنيشان هم اينها در حدي که مردم تحمل دارند تجلي ميکنند. لذا اينگونه نبود که تجليات ظاهري حضرات براي همه يکسان باشد. يعني فاطمه(س) آن چيزي که از پيغمبر مييافت، همان چيزي نبود که ما مييافتيم. طور ديگري بود و يک حقايق عظيمتر و لايههاي زيباتري از مسائل ميديد. نه فقط در نظام باطن، صداي حضرت را فقط همينطور که ميشنويم، نميشنيد. خيلي تجلي براي آنها عظيمتر بود، لذا آن رابطهها، عظمتي که فاطمه(س) مييافت که فقدان پيغمبر چقدر عظيم است براي اين است که يافتي که داشت غير از يافت ما بود. لذا تجلي حضرات براي هرکسي در هر جايي در همين نظام ظاهري هم مطابق ظرفيت است و لذا اينطور نيست که براي همه يکسان باشد و اين ظرفيت را انشاءالله خدا در ما ايجاد کند که بتوانيم از مراتب بالاتري از يافت و ارتباط با اولياي خودش بهرهمند باشيم و به همين مرتبه ظاهري قانع نباشيم و طلب آن در وجود ما باشد. باز هم بر پيغمبر اکرم صلوات ميفرستيم، انشاءالله اين صلواتهاي ما جذبهاي باشد که دلهاي ما را وصل کند به مقام عظماي رحمة للعالمين.
ما در بحث حضرت يوسف(ع) هستيم که يک شأني از شئون نبي گرامي اسلام است و يک ظهوري از ظهورات حضرت است و دارند يک جلوهاي از او را نشان ميدهند و اين جلوه اين همه عظمت و زيبايي دارد، تازه اين يک شعاع از وجود مبارک پيغمبر است. ما چطور شاکر باشيم؟ در دوراني قرار گرفتيم که دوره عصر پيغمبر اکرم است. اين شاکليت ميخواهد که خداي سبحان اين ظرفيت را در ما قرار دارد که در دوران نبي ختمي به دنيا بياييم و بر ما منت گذاشت و اين ظرفيت کمي نيست. اگر کسي استعداد بودن در اين دوران را نداشته، در اين دوران به دنيا نميآمد. هرکسي در اين دوران به دنيا ميآيد استعداد دين نبي ختمي را داشته و دارد. لذا خداي بزرگ بر ما منت گذاشته و لطف کرده که در اين دوران به دنيا آمديم و اين را هرچقدر شاکر باشيم بهرهمند ميشويم.
در محضر پيغمبر اکرم و شأن وجودياش، همچنين ميلاد امام صادق(ع) را هم فراموش نکنيم که رئيس مذهب و مروج اصلي و تبيين کننده مذهب و بيان حقايق ملکوتي و باطن عالم به ظاهر امام صادق(ع) هستند و قدردان ايشان هم هستيم. در محضر آيات 56 به بعد سوره يوسف هستيم. در اين مدت توانستيم اين نکته را باور کنيم که قرآن خيلي عظيم است و اين لايههاي اوليه مفهومي آن است و ما توانستيم مقداري را عرض کنيم و انشاءالله باور ما به قرآن زيادتر شود و ساده از کنار آن رد نشويم. چه کسي غير از خداي سبحان ميتواند بهترين راه را به ما نشان بدهد. بعد از اينکه خواست يوسف را بر خزائن ارض و مسئول کل امور اقتصادي قرار بدهد، «إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ» دارد «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ» اين دو بار تکرار شده است. يکبار وقتي بود که يوسف از چاه درآمد و او را به مصر بردند و براي فروش عرضه شد و خريده شد و به خانه عزيز مصر برده شد. وقتي يوسف آنجا رسيد، ميفرمايد: «وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ» (يوسف/21) ما به يوسف مکنت داديم. يعني اينکه از چاه در آمد و يکباره به خانهاي رفت و عزيز شد و اکرام شد. با اينکه عبد است ولي وقتي آنجا رفت، فرزند آنها شد. يعني آنچه برادرها حيله کردند و حسادت به خرج دادند تا او را به قعر چاه بياندازند، به اوج جاه رسيد. اما مکنت و سلطه و قدرت مراتب دارد. مکنتي که يوسف(ع) پيدا کرد مکنت کاملي بود، آن هم خدا به خودش نسبت ميدهد که فکر نکنند عزيز مصر اين را خريد و او را مکنت داد. خدا ميفرمايد: ما مکنت داديم. اين نگاه از جانب يوسف است که يوسف اين نگاه را دارد. يوسف وقتي اينجا مکنت پيدا کرد، خدا از چشم و دوربين يوسف بيان ميکند. يوسف توحيدي نگاه ميکند، مکنت و قدرت و سلطه و سلطنتش را از خدا ميبيند. اگر کسي اينطور ديد با خدا محشور است چه در قعر چاه باشد، در همان قعر چاه ما به او وحي کرديم که به زودي به اينها خبر خواهي داد که با تو چه کردند. يعني آنجا خدا با اوست. اينجا هم در اوج مکنت باز هم خدا با اوست. منتهي اينجا دارد که ما به يوسف مکنت داديم «وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» نکته اين است که از چاه به جاه رسيد، به عزت رسيد و همه با خداست.
همه کشورها قصد کنند که يک کشور مؤمن و متدين به اهلبيت(ع) را بخواهند زمين بزنند. خداي سبحان بالا ميبرد. اگر اين نگاه را داشتيم و دوربين ما نشان بدهد «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» ببينيم خدا در کار است، ما اگر ميدويم ميگوييم: خداست در کار و به ما گفته بدو. دويدن ما نتيجه اين نيست که حفظ اين نظام به دويدن ما باشد، اما به ما گفته بدو، ميدويم. اما حفظ اين نظام بر دوش ما نبود. اين نگاه اگر در مردم ايجاد شود هميشه خودشان را بدهکار خدا ميبينند نه طلبکار، بگويند: ما اين کار را کرديم پس چرا اين؟ يک موقع کسي مشکلي پيش ميآيد، ميگويد: چرا براي من مشکل پيش آمد؟ معلوم است خودش را طلبکار ميديده است. تا گفتي چرا من؟ از چم افتادي. معلوم شد سابقه بد بوده است. اما هرچه گيرش آمد، خدايا تو قادر هستي برداري اين مشکل را، شما صلاح دانستي چنين باشد و شما ميتواني برداري. اگر قرار است چنين باشد صبرش را بده و اگر نميتوانم از دوش من بردار. اين همان نگاه توحيدي است که آدم هرچقدر ذلتش نزد خدا بيشتر باشد، اين عزت است. انسان بايد پيش ديگران عزيز باشد در عين اينکه متواضع باشد، اما نزد خدا هرچقدر ذليل باشد، اين عزت بيشتر است. ذلت و عبوديت پيش خدا علامت اين است که خدا در کار است. اگر کسي ديد نزد خدا کاملاً احساس ذلت ميکند يقين کند خدا ولايتش را به عهده گرفته و اين تحت تربيت و ربوبيت خدا قرار گرفته تشريعاً، تکويناً همه هستند اما مييابد خدا دارد همه چيز او را اداره ميکند.
مرحوم علامه ميفرمايد: اين «مَکَنَّا» در آيه 21 و 56 سوره يوسف بعد از زندان است و ديگري بعد از چاه بود. قدرت است، مکنت است، دادن و عظمت است، اينجا بلافاصله خدا او را از زندان آورد و وزير مطلق اقتصادي مملکت مصر است. همچنان که آنجا از چاه درآورد و يکباره به خانه عزيزترين فردي برد که ممکن بود و مثل فرزند خانواده شد. و بعد از زندان هم او را در بالاترين مقام قرار داد، هرچيزي که مسائل مالي کشور است. چون ميدانيد همه نسبت به مسأله مالي خاضع هستند. يعني سر کيسه دست هرکس هست، همه آنجا خضوع ميکنند چون ميدانند آنجا محتاج هستند. جايي آورده که همه چشمها آنجاست، همه گردنها نسبت به او خاضع است. از زندان آورده و به عزت و قدرتي که همه خاضع هستند «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ» اينقدر اين قدرتمندي نتيجهاش است که هرجا بخواهد برود و هرجا بخواهد مکان برايش قرار بدهد، امکان پذير است مطابق شاء اوست. يکي از خصوصيات مؤمن در بهشت اين است که در بهشت هرچه بخواهد محقق ميشود. يک حاکمي که قدرتش زياد ميشود ميتواند هرجاي کشورش اراده کند برود. يوسف اينقدر اين مکنت برايش قوي شد مانع و حائل ديگري جلوي او نبود. «يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ» هرجا بخواهد ميتواند حضور داشته باشد و همه تابع او هستند. منتهي بلافاصله تا شاء يوسف وسط آمد، «نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ» ما اين کار را ميکنيم. به هرکس بخواهيم، ميگويد: اين يک قاعده است و منحصر به يوسف نيست. يعني خواستن او در ذيل خواستن ماست. اينکه يوسف اينطور شد، ارادهاش تحت اراده ما بود و مرحوم علامه ميفرمايد: اين هردو «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» است، بعد اينجا «نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ» با اينکه يشاء بود و قبلي فاعل يوسف بود اما بلافاصله در افعال بعدي خدا ميگويد: اين خواست ماست. يک نکته که الهيت در وجود يوسف است و ثانياً يک قاعده است. «نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ» ما هرکسي را بخواهيم اين کار را ميکنيم. رحمتمان را شامل حال او ميکنيم. «وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» هيچ محسني اجر و عملش ضايع نميشود. چون اينها را هرچه براي ما در آيات و روايات بگويند، اگر کسي برود ببيند و بيايد و ما آنها را بشناسيم، گاهي بيشتر براي ما باور پذير است.
کسي از آنهايي که گاهي لحظاتي برايشان رفتن از دنيا پيش ميآيد و بعد دوباره برميگردند، يک حرف زيبايي زده بود و گفته بود: وقتي رفتم ديدم تمام لحظاتي که در دنيا داشتم همه لحظات زنده و حاضر هستند. هرکاري که کردم حتي اگر يک پلک اختياري زدم آنجا حاضر است و حي است و جزء اعمال من حساب ميشود. اينجا نميتوانيد تصور کنيد با هم ديدن يعني چه؟ ما فکر ميکنيم با هم ديدن پشت سر هم ديدن است. همه با هم ديده ميشود و جايي که اين ديده شود جاي ديگري را تنگ نميکند، من اين گل را اينجا ميبينم، اين ليوان را اينجا ميبينم، اينها هرکدام يکجايي هستند، نميتوانند يکجا ديده شوند. محدوديت مکاني نيست، لذا همه اينها با هم ديده ميشوند. لذا يکباره انسان تمام اعمالش را يکجا ميبيند. لحظه به لحظه اعمالش را يکجا ميبيند، ميگفت: هرچه ميخواهم به زبان بياورم نميدانم چطور به زبان بگويم. اينجا ميفرمايد: «يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» محسنين اجرشان ضايع نخواهد شد! خداوند که کريم است وعده که ميدهد، يقين داشته باشيم اجابت و عمل به آن قطعي است. اما اگر وعيد ميدهد و ميترساند آنجا کرامتش ميتواند عدالت باشد که انجام بدهد و ميتواند کرامت و رحمت باشد و بگويد: گذشتم، خلاف نيست ولي وعدهها انجام شدني است چون اگر بخواهد از وعده بگذرد خلاف رحمت است. اگر جايي انسان را وعيد داده نسبت به کاري ميتواند بگويد: گذشتم و نبايد جان در مقابل خدا بسته شده باشد که اگر خداي سبحان عفوش شامل حال ما شد، نگوييم: نميخواهيم. اگر در دنيا کاري کرده باشيم که مظهر مو را از ماست کشيدن شده باشيم، اين جان، عفو را نميپذيرد. بخواهند عفو هم بکنند ملکه وجودشاش مو را از ماست کشيدن است. خودش ميگويد: وقتي ميخواستند فرعون را غرق کنند، قبل از غرق يک ملکي از ملائکه به صورت شخصي حاضر شد و آمد گفت: اگر کسي باشد، تحت حاکميت يک شخصي، همه چيز را برايش فراهم کرده باشد و اين گستاخي کند، اين خلاف کند، حکمش از جهت شما چيست؟ گفت: حکمش اين است که ميگويم او را در دريا غرق کنند. اين لايق رحمت و عطوفتي نيست. وقتي در جريان غرق قرار گرفت، به او گفتند: اين همين حکمي بود که خودت عليه خودت کردي.
ما در دنيا گاهي عليه خودمان حکم ميکنيم. بعد ميگويند: اين حکمي بود که خودت کردي و اگر کسي اينطور باشد و اين کار را بکند، با او چه کنيم و اين حکم را برايش کردي. الآن همين نسبت به تو اجرا ميشود. پس مکنت مراتب دارد، در بهشت هم انسان مکنت دارد. در دنيا هم وقتي سلطه مطلق توحيد ميشود در زمان ظهور يک مکنت است که آنجا در آيه دارد ما مکنت داديم. انسان گاهي بر جان خودش و نفس و بدن خودش حاکميت پيدا کند، اين هم يک ارض است. اين هم يک مکنت در ارض است. اين هم انسان قدرت دارد و اختيارش را نميگذارد هرجا هر ارادهاي خواست بکند، نفس أمارهاش کنترل شده است. اين هم يک مکنت است. «نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ، وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ» (يوسف/57) ما اصلاً اجرآخرت را باور نميکنيم. آخرت را نسيه ميدانيم و فکر ميکنيم بعداً، در حالي که از لحظهاي که عمل انسان شروع ميشود اجر اخروي آن کار هم دارد محقق ميشود همراه با او، عمل که تمام شد اجر محقق شده است. ما فکر ميکنيم عمل را انجام ميدهيم و بعداً نتيجه پيدا ميشود. نه! ما چشممان بعداً ميبيند که قبلاً از همان موقع عمل اين اجر محقق شده است. آخرت نيامده براي چشم من، آخرت همين الآن محقق است. سؤال ميکنند از حضرات که آخرت در دنياست يا دنيا در آخرت؟ حضرت ميفرمايند: دنيا در آخرت است. آخرت حاضر است و بهشت و جهنم حاضر هستند. چشم من باز نيست ببينم. آن موقع وقت باز شدن چشم من است، چشم تو باز ميشود ميبيني نه اينکه آن الآن ايجاد ميشود. اگر کسي همين الآن مثل آن زيد ميديد که الآن بهشت و جهنم را ميديد، الآن بهشت را در بهشت ميديد، الآن جهنم را در جهنم ميديد، الآن ناله جهنميها را ميشنيد، الآن تنعم بهشتيها و سرور آنها را ميديد، آن حالت عصمت پيدا ميکرد. پس ما ميتوانيم همين الآن بهشت و جهنم را ادراک کنيم. اگر نميکنيم چشم ما اشغالات و کثرات نفس ما باعث شده آن ادراک براي ما نباشد.
اگر آخرت نبود دنيا کشش جزا را نداشت، يک نفر صد نفر را کشت، امام فرمود: ما بر فرض شاه را گرفتيم و يکبار هم کشتيم، کجا ميتوانيم عقاب آن همه عذابي که براي اين همه شهيد و مجروح هست، صدماتي که اني و روحي زده، اين همه را چطور ميشود گرفت؟ يکبار ميشود او را کشت. اگر عقاب آخرتي نباشد اين جبران پذير نيست. ميگويند: صد بار اعدام براي اين، ولي يکبار ميتوانند اعدام کنند. اين خلاف عدالت الهي است که اگر کسي صد نفر را کشت، فقط يکبار اعدام شود. اين دنيا بيش از اين کشش ندارد، آخرت است اين را جواب ميدهد. لذا در نظام عمل صالح هم همينطور است. کسي که اينجا احسان ميکند دنيا کشش ندارد. اگر صد نفر و هزار نفر و ميليونها نفر را متنعم کرد، حداکثر اين است که يکبار متنعم کنند، يک عمر بتوانند متنعم کنند. کجا ميتوانند يک ميليون عمر متنعم کنند. چون کشش نيست. آنجاست که براي اين جزاء مطابق عمل شود به خصوص اگر ما باور کنيم عمل ما با همه افراد تأثير ميگذارد، چه افرادي که امروز هستند و قبلاً بودند، لذا در روز قيامت که يوم جمع است، براي اين است که اثر عمل من در همه ديده شود و جزا مطابق اين عمل به انسان داده شود. دنيا يک چنين کششي ندارد لذا «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ»، «وَ كانُوا يَتَّقُونَ» يعني سيرهي اينها يک تقواي مستمر بوده است. اينها ايمان آوردند، ولي ايمانشان بعد از اين سيره، تقواي مستمر است. پس يک ايمان قبل از تقوا بوده است، مثل ايماني که الآن ما مثلاً به ظاهر ادعاي ميکنيم داريم و انشاءالله داشته باشيم.
يک تقواي مستمري است که انسان رعايت ميکند، يک ايمان بعد از اين تقواي مستمر است که «لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ» لذا مرحوم علامه ميفرمايد: اينکه خدا ميفرمايد: «نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِين» براي اهل ايمان است، اينکه ميفرمايد: «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ» يک مرتبه عظيمتر و اختصاصي است که «کانوا يتقون»ها چنين هستند، سيرهشان تقوا بوده و ايمان اينها بعد از آن سيره تقواست. چه اجري خدا ميخواهد به اينها بدهد که بيان هم ندارد،«وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ» اين ابهام عظمت آن را ميرساند. بيان براي شما ممکن نيست. فقط بدانيد بهتر از آن است.
«وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ» (يوسف/58) از اينجا دوباره به برادرها ميرسد، برادرها در مرتبه اولي گرهها و سختيها بود که به چاه انداختند. اين قصه فرعي در کنار قصه اصلي يوسف دوباره گفته ميشود، قحطي آمد و قحطي همه گير بود. نه فقط مصر، بلکه سوريه و عراق و کنعان را فرا گرفته بود. مصر که به تدبير يوسف ذخيره سازي کرد، هرجا ميشنوند اينها ذخيره دارند، تازه سال اول قحطي شروع شده، هنوز بعضي جاها يک چيزهايي هست و تمام نشده است. ولي سر و صدا ميپيچد که اينجا يک حاکم عادلي است و ذخيره کردند و کساني که به قحطي مبتلا ميشوند، لذا از کشورهاي خارجي هم کاروانها حرکت ميکردند براي اينکه اينجا بيايند و چشم اميدشان به اينجا بود. اينطور نبود که بخرند و به صورت واردات ببرند. در حدي که هرکس فقط ميتوانست براي خانواده خودش بخرد. لذا برادران يوسف نزد پدر آمدند و عرض کردند: چه کنيم؟ فشار سخت شده است. پدر دور از خانواده در روي يک تپه زندگي ميکرد که بيت الاحزان بود. گفت: من اينجا هستم و کاروانها که رفت و آمد ميکنند ميگويند: در مصر يک حاکم عادلي است. به آنجا رجوع کنيد و هرچه از مال التجاره داريد برداريد. گفتند: چيزي نداريم، يک دراهمي داريم که ارزشمند نيست و مقداري پشم داريم. آنجا ميشود اين شعر را خواند که:
با کريمان کارها دشوار نيست *** تو مگو ما را بدان شه راه نيست
اگر انسان اين را با خدا ببيند که ما از اينجا ميرويم چه با خودمان ميبريم؟ يک دراهمي که قلابي است. اعمال ما اعمال تقلبي است و در هيچکدام اخلاص نيست. منتهي با کريمان کارها دشوار نيست. اينها را با خودمان ميبريم ولي رسم ما در پيشگاه الهي گدايي است. ما گدا هستيم، گدا چيزي ندارد، گدا سرمايهاي ندارد. انشاءالله اين عبوديت و فقر و گدايي سرمايه ما نزد خداست. «وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ» اينها رفتند وارد شدند و يوسف اينها را شناخت اما اينها نشناختند. چرا «هُم له مُنکِرون»؟ چرا اينها يوسف را نشناختند؟ علتهاي زيادي نقل کردند، ظاهري اين است که حدود سي سال گذشته است از دوران کودکي يوسف، قطعاً در اين حدود شکل خيلي تغيير ميکند. بعد اينها فکر نميکردند يوسف در مسند عزت باشد و احتمال نميدادند زنده باشد. اما يک نکته معنوي هم هست که در بعضي جاها ذکر شده است، ميگويند: وقتي انسان جفا کند، جفا باعث ميشود رابطه ضعيف شود و انسان نشناسد. ميگويند: چرا «هم له مُنکِرون» اما «فَعَرَفَهُم» يوسف اينها را شناخت. چون يوسف به غير از محبت و وفا به اينها کار نداشت اما اينها به يوسف جفا کردند و اين جفا به يوسف باعث شد رابطه معرفتشان با يوسف قطع شود. خيلي حرف است که اگر ما قائل هستيم امام زمان(ع) در صحنه هستي امورات را رتق و فتق ميکنند و ارتباط دارند، وقتي ظهور ميکنند همه ميفهمند که قبلاً ايشان را ديده بودند ولي نشناخته بودند. اين نشناختن مربوط به همان است که ما جفا داريم و الا اگر کساني جفا نداشته باشند وقتي ميبينند ميشناسند.
حضرت آيت الله بهجت ميفرمود: کسي چله ميگرفت تا به مقام رؤيت حضرت برسد، روز چهلم يک کسي آمد از او سؤالي داشت. وقتي رفت دوستش رسيد و گفت: چه شد؟ گفت: به نتيجه نرسيدم و خيلي دلم شور ميزند. گفت: حضرت الآن نزد تو بود. اين چله ميگرفت که حضرت را ببيند و ديد اما نشناخت. «هم له مُنکِرون» اين خيلي سخت است که انسان وقتي روز قيامت قرآن ميآيد، پيغمبر گله ميکند که «اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» اين هجران يعني جفا، لذا قرآن را نميشناسيم وقتي با جفا هستيم. محبت نداريم، لذا اگر نداشته باشيم اين جفا ميشود. به قرآن محبت کنيم و باور کنيم اگر محبت کرديم قرآن را ميشناسيم. خداي سبحان فوق همه که اگر انسان در روابطش با خدا اهل جفا باشد نميشناسد. خدا را احساس نميکند. اين قصهها خيلي زيباست. يوسف اينها را شناخت، در نظام ظاهري خوب يوسف اينها را در جواني ديده بود و تغييرات در جواني بيست سال هم گذشته باشد بالاخره قابل شناخت است غير از نور نبوت که براي يوسف بود، اينها نشناختند، يک نظام ظاهر دارد چون تغيير ايجاد شده و احتمال نميدادند، ولي يک نظام باطني هم دارد و هر عملي يک اثر دارد و اثرش اين است که وليشان را نشناختند. لذا وقتي حضرت ظهور ميکند سنت يوسفي در حضرت است. سنت يوسفي اين است که ميبينند اين همان يوسفي بود که با او ارتباط داشتند ولي نميشناختند. ما با او ارتباط داشتيم و ديده بوديم، نميشناختند، لذا اينطور نيست که همه نشناسند. آن کسي که اهل وفا و رابطه باشد، ميفهمد و ميشناسد تا ميبيند.
شريعتي: به برکت آيات نوراني قرآن کريم نکات خيلي خوبي را ميشنويم. انشاءالله دست ما از دست قرآن جدا نشود و برسيم به جايي که بايد برسيم. امروز صفحه 513 قرآن کريم، آيات 16 تا 23 سوره مبارکه فتح را تلاوت خواهيم کرد.
«قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً «16» لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِيماً «17» لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً «18» وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً «19» وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً «20» وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْها قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً «21» وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً «22» سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا «23»
ترجمه: به باديه نشينان متخلّف بگو: به زودى (براى جنگ) با گروهى سرسخت و جنگجو دعوت خواهيد شد كه با آنان بجنگيد تا اسلام آورند، پس اگر اطاعت كنيد (و دعوت را قبول) كنيد، خداوند پاداشى نيك به شما خواهد داد و اگر سرپيچى كنيد، همان گونه كه پيش از اين نافرمانى كرديد، شما را به عذابى دردناك عذاب خواهد كرد. بر نابينا گناهى نيست و بر لنگ گناهى نيست و بر بيمار گناهى نيست، (كه به جهاد نروند) و هر كس خدا و رسولش را پيروى كند، (خداوند) او را در باغهايى (بهشتى) كه نهرها از زير (درختان) آن جارى است، داخل مىكند و هر كس سرپيچى كند، او را به عذابى دردناك، عذاب خواهد كرد. همانا خداوند از مؤمنان راضى شد، آنگاه كه (در حديبيّه) زير آن درخت با تو بيعت كردند، پس خداوند آنچه را در دلهايشان (از ايمان و صداقت) بود، دانست، بنابراين آرامش را بر آنان نازل كرد و پيروزى نزديكى را پاداش آنان قرار داد. و غنايم بسيارى كه به چنگ خواهند آورد، و خداوند عزيز و حكيم است. خداوند، غنيمتهاى بسيارى به شما وعده داده است كه آنها را خواهيد گرفت، پس اين (غنايم خيبر) را زودتر براى شما فراهم ساخت و دست مردم را از (تعرّض بر) شما بازداشت، تا براى مؤمنان نشانه (و عبرتى) باشد و شما را به راهى راست، هدايت كند. و (غنايم) ديگرى (نصيبتان مىكند) كه شما بر آنها قدرت نداريد، ولى خداوند بر آنها احاطه دارد و خداوند بر هر چيزى توانمند است. و اگر كسانى كه كفر ورزيدند با شما كارزار كنند، (توان مبارزه با شما را ندارند و) عقبنشينى و پشت كرده و آنگاه هيچ سرپرست و ياورى نخواهند يافت. (اين پيروزى شما و ترس و شكست كفّار،) سنّت خداوند است كه از پيش جارى بوده است و هرگز براى سنّتهاى خداوند، تغيير و تبديلى نخواهى يافت.
شريعتي:
صبح صادق ندمد تا شب يلدا نرود *** کاش در صبح ظهور آينه گردان باشم
انشاءالله به حق نبي مکرم اسلام و امام صادق اين ايام همه ما در عصر ظهور باشيم و جمال نوراني حضرت مهدي را ملاقات کنيم. اشاره قرآني را بفرماييد و بعد از شخصيت عالم بزرگ حضرت آيت الله بهاءالديني بشنويم.
حاج آقاي عابديني: اين اشاره را مرتبط با جريان پيامبر اکرم عرض ميکنيم، در اينجا جريان صلح حديبيه و بيعت رضوان که بعد از صلح حديبيه پيش آمد و برکات عظيمي را ايجاد کرد. وقتي مسلمانها حرکت کرده بودند براي اينکه بروند مکه براي حج، مشرکين مجبور شدند آمدند و پيماني را بستند که آن سال اينها نيايند و برگردند و صلحنامهاي امضاء کردند تا اينکه سال بعد به مدت ده سال امکان داشته باشد هر سال سه روز وارد مکه شوند و آزادانه اعمالشان را انجام بدهند. خيلي موفقيت بزرگي بود اما مسلمانها وقتي آمده بودند، ديدند حالا که مشرکين عقب نشيني کردند و حاضر شدند به اين صلحنامه قبول صلحنامه برايشان سخت بود که ما تا اينجا آمديم، ميشد بيشتر هم برويم اما پيامبر اکرم اين صلحنامه را قبول کردند. اينجا ميفرمايد: «لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» بعد از اينکه صلحنامه امضا شد براي اينکه دوباره حرف و حديث پيش نيايد، يک پيمان و بيعت مجددي را پيغمبر از مؤمنين گرفت، اينها آمدند دوباره با پيغمبر بيعت کردند. خدا ميفرمايد: خدا از مؤمنين راضي شد با اين پيمان و بيعت مجدد. اگر انسان باور کند رضوان الهي چيست، رضايت خدا از مؤمنين، خيلي مهم است که خدا راضي شده است. هرچند رضايت خدا هميشه پيش از رضايت ماست، توفيق رضايت او ميدهد، اينجا دارد خدا از مؤمنين راضي شد.
ما در جريانات فتنههايي که پيش آمد، آقا جريان صلح حديبيه را در نماز اولشان مطرح کردند و بعد خداي سبحان چقدر کرامت کرد. در روايت دارد هميشه يک آيه را در موضوع گذشته صدق ندهيد. باطن آيه اين است که بر وقايعي که پيش ميآيد هم سرايت بکند. باطن آيه اين است که بر وقايعي که پيش ميآيد هم قدرت تطبيق داشته باشد. ايشان اين مسأله را با بياني که آنجا کردند واقعاً گشايش ايجاد شد و آن توطئه عظيمي که دشمن براي آشوب کشور کرده بود رو به آرامش رفت و خود آنها تعجب کردند که همه چيز براي از بين بردن آماده بود اما خداي سبحان تبديل به امن کرد. «فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ» آرامش را به جان اينها انداخت و از آن به بعد فتح و پيروزي براي مسلمانها بود. «وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً» اگر ما نگاهمان به قرآن اين باشد که ما درست تکليفمان را انجام بدهيم خداوند وعدههايش را محقق ميکند.
بودن با بزرگان در عين اينکه يک نعمت است يک اتمام حجتي هم هست که انسان يک بابي که براي اصلاحش بود اگر از دست داد، حجت برايش تمامتر است. انشاءالله همه ما بهرهمند باشيم و اثر بگذارد. خدا حضرت آيت الله بهاءالديني را رحمت کند. از هر جهت وجودياش وارد شويم همه خير و زيبايي بود. نسبت به امام اينقدر زيبا سخن ميگفت، وقتي ميگفت: رجل الهي، الهيت جلوي وجودش مجسم بود که رجل خدايي، امام را با رجل الهي اسم ميبرد. باورش اين بود انقلاب به دست صاحب اصلياش خواهد رسيد و به دست ايشان اخذ ميشود. اين خيلي ميتواند براي ما ارزشمند باشد. در زمان جنگ اهل جبهه بود و به جبهه ميرفت و با کمترين دعوت پاسدارها اجابت ميکرد، فرمانده سپاه کرمان دعوت کردند، رفت. شيراز دعوتش کردند، رفت. نکته ديگر اينکه ميگفت: باور کنيد اين دستگاه، دستگاه خداست و اينقدر زيبا بيان ميکرد. وقتي ايشان در محفل ايشان وارد ميشود واقعاً در محضر خدا بود و کاملاً آن اخذ صورت ميگرفت. از کساني بود که نگاه و ديدنش و حضورش انسان را متحول ميکرد. لذا امروز بعد از رفتنشان هم تأثيرگذار هستند.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آل الطاهرين»