برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 26-08- 97
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
بي تو اينجا همه در حبس ابد تبعيدند *** سالها هجري و شمسي همه بي خورشيدند
سير تقويم جلالي به جمال تو خوش است *** فصلها را همه با فاصلهات سنجيدند
تو بيايي همه ساعتها و ثانيهها از همين روز *** همين لحظه همين دم عيدند
سلام ميکنم به همه بينندهها و شنوندههاي بسيار نازنينمان، آغاز امامت و ولايت حضرت بقية الله را تبريک ميگويم. انشاءالله همه ما در روزگار آمدنش باشيم و اسم ما را در زمرهي منتظران واقعي حضرت ثبت کنند. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد. ايام بر شما مبارک باشد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز عرض سلام دارم. آغاز امامت امام زمان(عج) را تبريک ميگويم. خدا را سپاس ميگذاريم که ما را در دوراني قرار داد که دوران وصي آخر و ولي آخر خودش است و در اين دوره تمام کمالات قرار است به ظهور برسند و آرزوي تمام انبياء و اولياء قرار است در طول تاريخ محقق شود و ما در اين دوره قرار گرفتيم و اين دوره قطعاً سپاسگزاري و شکرگزاري بيشتر و مسئوليت بالاتري را ايجاد ميکند، آنچه انبياء و اولياء و تمام مؤمنين در تاريخ آرزو داشتند و اميد داشتند قرار است در اين دوره محقق شود. انشاءالله ما آن دوره را ببينيم و جزء سربازان حضرت باشيم و در نهايت هم در کنار حضرت بعد از پيروزي توفيق شهادت هم روزي همه ما بشود، انشاءالله.
شريعتي: شب سالروز ازدواج حضرت خديجه(س) و نبي مکرم اسلام هم هست، انشاءالله بر شما مبارک باشد. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله همه ما از ياران و ياوران و سرداران حضرت باشيم و آن روز را ادراک بکنيم که کنار حضرت ميجنگيم و به پيروزي ميرسيم و پرچم توحيد را در سراسر عالم به اهتزاز دربياوريم.
ابتدا نکتهي کوچکي در مورد ازدواج پيامبر اکرم و حضرت خديجه(س) عرض خواهم کرد که به امام زمان(ع) تقديم ميکنيم که انشاءالله خوشحال شوند که از حضرت خديجه ياد ميکنيم که در طول تاريخ مظلوم واقع شده و کمتر به ايشان پرداخته شده است. اولين نکته اينکه در بين کساني که افتخار پيدا کردند همسر پيغمبر شوند، حضرت خديجه اولين همسر ايشان بود و تا ايشان بود پيغمبر ازدواج نکردند و 24 سال با حضرت خديجه زندگي کردند و اين 24 سال در دوران سختي بود که هيچکس حاضر نبود ارتباطش را حفظ کند ولي حضرت خديجه در اين دوران با پيامبر ازدواج کرد و جزء اولين ايمان آورندگان بود. از باب نگاه توحيدي حضرت خديجه(س) نکتهاي را عرض کنم. روايتي را ابو سعيد خدري از پيغمبر اکرم(ص) نقل ميکند و ميگويد: وقتي پيغمبر به معراج رفت، وقتي ميخواست برگردد، پيغمبر از جبرئيل پرسيد: «يا جبرئيل هل لک من حاجة» آيا خواستهاي داري؟ دارد جبرئيل عرض کرد: از جانب خداي سبحان و از جانب من به خديجه سلام ما را برسان! وقتي پيغمبر برگشت اين کلام را به حضرت خديجه بيان کردند و حضرت اينطور فرمود: «فقالت ان الله هو السلام و منه السلام و اليه السلام و علي جبرئيل السلام»، «ان الله هو السلام» خدا خودش سلام است. سلامت هم از او نشأت ميگيرد. هر سلامتي و ايمني از او نشأت ميگيرد و هر سلامتي و ايمني هم به سوي او ميرسد. اين حاکي از عظمت حضرت خديجه(س) است و از جهت معرفتي حضرت در يک افق عظيمي قرار داشته است. هرچند در کنار پيغمبر(ص) اينها ديده نميشوند، اما اين از شخصيت عظيم اينها چيزي نميکاهد. اين خورشيد فروزان پيغمبر بوده که اينقدر روشن بوده و اين ماه و ستارگان در پرتو اين خورشيد ديده نميشوند اما اگر اين خورشيد را در نظر نگيريم اين ماه و ستارگان، به تنهايي خيلي فروزان بودند.
هم حضرت خديجه خيلي عاشق پيامبر بود، وقتي پيغمبر براي سفر ميرفتند گاهي يک روز، دو روز ميرفت و جلوي راه مينشست و منتظر ميشد. با اينکه خديجه شخصيت بزرگي بود و براي خودش عظمتي داشت. يک روز نزد پيغمبر ذکر خديجه ميشود، پيغمبر گريه ميکنند. يکي از اين خانمها طعنه ميزند که اين کسي که ديگر پير شده بود، گريه کردن دارد؟ پيغمبر خيلي ناراحت شد و فرمود: او وقتي مرا تصديق کرد که همه شما تکذيب ميکرديد! «آمنت بي اذ کفرتم» آن وقتي ايمان آورد که همه شما به من کفر مي ورزيديد. او براي من فرزندي آورد که شما محروم بوديد از اينکه نسل من از شما ادامه پيدا کند. اين کلام باعث شد زنان پيغمبر جرأت نکنند در مورد خديجه جملهاي بگويند. حتماً پيغمبر اکرم و حضرات معصومين به خصوص امام زمان از ذکر ياد مادرشان حتماً خرسند ميشوند.
باز هم عرض سلام ميکنيم خدمت حضرت يوسف(ع) و از ايشان اذن ميخواهيم. در محضر آيات 54 و 55 بوديم که در آيه 54 ميفرمود: وقتي يوسف را آزاد کردند، پادشاه گفت: او را براي من آزاد کنيد و بياوريد، وقتي با او صحبت کرد «قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ» (يوسف/54) يوسف(ع) فرمود: «قالَ اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ» (يوسف/55) امروز بعضي از نکات ديگر را خواهيم گفت. اين نکته که يوسف(ع) پيشنهاد داد من را بر خزائن قرار بدهيد و او را به من بسپاريد. اول سه شبهه مطرح ميشود. يکي اينکه آيا رو آوردن به مسائل حکومتي با زهد و بي رغبتي به دنيا سازگار است؟ 2- آيا خود انسان به حکومت تقاضا بدهد مناسب است يا نه اگر آمد قبول کند؟ اينجا حضرت يوسف خودش را تزکيه کرده و فرمود: «إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ» خودستايي چه معنايي پيدا ميکند؟ با اينکه داريم «فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ» (نجم/32) خودستايي نکنيد و از خودتان تعريف نکنيد. يکي اينکه در يک حکومت جائر قبول پست ممدوح است يا مذموم است؟ «وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا» (هود/113) به کساني که اهل ظلم هستند شما ميل پيدا نکنيد و در تشکيلات اينها وارد نشويد. اين سه شبهه را وارد کردند. در نکته اول که پيشنهاد بدهد خود انسان براي مسئوليت، ما يک موقع هست يک حاکميت ظلم را در نظر ميگيريم، يک موقع اصل پيشنهاد دادن براي کار است. يعني کسي بگويد: من اين خصوصيت را دارم و به من کار بدهيد! اين عموميت دارد و حاکميت ظلم و عدل را هردو شامل ميشود. لذا بعضي مبتلا است در داخل ما، بعضي هم کساني است که در کشورهاي ديگر زندگي ميکنند. اين مسأله در آنجايي که يوسف(ع) در اين مسأله آن خوابي که پادشاه ديد و مصلحتي که پيش آمد، اينقدر عظيم بود و يوسف قطعاً ميدانست که به غير از او کسي قدرت بر اينکه بتواند اين جريان را از سر مردم بگذراند و اين کشتي را به ساحل برساند، کسي غير از او قدرت ندارد لذا پيشنهاد مسأله از جانب يوسف(ع) اشکالي ندارد با توجه به مصلحت عظيم.
يکي اينکه همين پيشنهاد باعث شد آن نگاه عظيمي که يوسف(ع) داشت با همين اقدام در مردم جا بيافتد، خودستايي در اينجا به چه معنا ميشود؟ خودستايي غير از آن جايي است که انسان خصوصيات مديريتي يا خصوصياتي که در وجودش پنهان است و ديگري خبر ندارد را بيان ميکند آن هم يک جايي که لازم است، يک موقع هست يک جايي لازم نيست و آدم بيخودي گفتن ندارد، يک جايي را ميخواهند انتخاب کنند، اگر انسان آنجا خصوصيت مديريتي را، آنچه با نظام مديريتي مرتبط ميشود، نه خصوصيت اخلاقي که بخواهد، اين بيان تواناييهاي حضرت است که در بين حضرات معصومين هم بوده که بيان ميکردند اين خصوصيات را دارند. منتهي مرز اينها با خودستايي خيلي مرز مرنگي است. لذا خيلي از ما گاهي با عنوان همين بيان توانمنديها شروع ميکنيم به آن خودستايي مبتلا ميشويم. شايد انسان اين را از همه بهتر تشخيص ميدهد که اينجا خودستايي است و ميخواهد خودش را مطرح کند يا اينکه واقعاً تواناييهايش را در حدي که لازم است بعد هم لازم نيست انسان همه جا تواناييهايش را بگويد، يک موقع نياز اينقدر است و شما به اندازه نياز بيان ميکنيد.
تمام قصههاي قرآني الگوسازي است و ميخواهيم براي امروز ما مفيد باشد. لذا اگر کسي ميخواهد خودش را جايي معرفي کند به قدر لازمي که براي آنجا لازم است. مثلاً اگر کسي ده جلد کتاب در ده زمينه مختلف نوشته است، يا پنج مدرک در پنج زمينه مختلف دارد، الآن رفته در يک زمينه خاص از آن توضيح ميخواهند. خوب همين مدرکش را معرفي ميکند. لزومي ندارد همه مدارک که به اينجا مرتبط نيست، بگويد. اين خودستايي ميشود! اينجا از جاهايي است که گاهي آدم به خودستايي مبتلا ميشود ولي محمل برايش درست ميکند. نکته ديگر اينکه آيا ميشود در حکومت ظالم با آن آيهاي که گفتم که ميفرمايد: به ظالمين ميل پيدا نکنيد و در نظام فقهي يک بحث مهمي است که ميشود در حکومتهاي ظالم وارد شد، در آنجايي که انسان ميرود و قدرت پيدا ميکند شدت فشاري که براي مؤمنين و مردم و مظلومين هست، اگر ميتواند کم کند نه فقط آنجا ميرود يک کاري بکند. اگر ميتواند مثل علي بن يقطين که از طرف امام کاظم(ع) وارد به حاکميت عباسيان شد و از اين طرف کار را براي مؤمنين تسهيل ميکرد، البته ورود به دستگاه حاکميت جور هم به اين مقدار مانعي ندارد. لذا امام رضا(ع) وقتي که بعضي آمدند بعد از قبول ولايتعهدي امام رضا تأييد کردند و به حضرت عيب گذاري کردند که چرا قبول کردي، حضرت استشهاد ميکنند که وجه قبول کردن ما همين جريان حضرت يوسف(ع) است. يوسف تقاضا کرد و اختياراً و من مجبور شدم بين قتل و قبول، يوسف وارد شد و همه را قبول کرد. من وقتي وارد شدم فقط در همين حد بود که هيچ دخالتي نداشته باشم و فقط عنوان براي من بود. لذا خود اين تصحيح ميکند.
يک نگاه ما يک موقع اين هست که جريانات حضرات معصومين را ميبينيم تطابق دارد با جريانات انبياء، لذا مثل جريان يحيي(س) که امام جواد استشهاد ميکنند در مورد امامت ايشان، پس ميشود در قرآن نسبت به نبي آمده نسبت به امام امکان پذير ميشود، گاهي ميگوييم: چقدر با هم تطبيق دارد. يک موقع ميگوييم از ابتدا نقشه الهي است. براي اينکه اين مسأله را بعدها تثبيت کنند و در قرآن هم باشد، در زندگي انبياء پيش آمده و اين پيشامد در يک واقعهاي است که با آن تطابق دارد اما اين نقشه است براي آن نگاه. اگر با اين نگاه به وقايع زندگي انبياء نگاه کنيم که تمام اينها نقشههايي است براي جريان آخرالزمان، براي جريان نبي گرامي اسلام و حضرات معصومين، خيلي معاني عظيمتري پيدا ميکند که خدا اينها را پيش آورده که بعد اينها را تثبيت کند. زمينهاش قبلاً محقق شده باشد. اگر اين از جهت فکري حل شده باشد وقتي به آنجا ميرسد ديگر اين شبهه باقي نميماند. سابقه دارد و اين سابقه براي اينها جا افتاده است. لذا هميشه عرض کرديم جريانات انبياء که در قرآن ذکر شده تمامش بيان خصوصيات انسان کامل دين ختمي است. دارند او را معرفي ميکنند منتهي در يک شعاع و مرتبهاي که او اعظم از اين است.
نکته ديگر اين است که جريان يوسف(ع) از اين فرصتي که پيش آمده بود و يک بحران بود، فرصتي که ميخواست هفت سال قحطي شديد شود و از حالا پيشبيني ميکنند که يک بحران داشت پيش ميآمد، در اين جريان بحران يوسف(ع) يکي از کارهاي عظيمي که کرد، اين بود که از اين بحران استفاده کرد و تمام زير ساختها و روشهاي زندگي را تغيير داد. در بحران وقتي فشار و سختي است، مردم آمادگي پذيرش بيشتري دارند تا وقتي که راحت است. چون الآن مجبور هستند به يکسري از سختيها تن بدهند. مجبور هستند يک چيزهايي را رعايت کنند. آمد زير ساختهاي اقتصادي، فاصلههاي طبقاتي، در جريان هفت سال اول الگوي مصرف، يعني غير از اينکه ذخيره سازي را در خريد مازاد خيلي کار کردند، يکي از کارهاي مهمي که انجام داد در آن دوره هفت ساله مصرف سرانه را هم پايين آوردند. يعني اسراف و رها بودن را جلوگيري کردند. ما الآن از رها بودن سرانه مصرف در جهات مختلف فرهنگ مسأله آنطور که آمار ميدهند يک فرهنگ مطلوبي نيست. اگر کشوري مي خواهد موفق شود، ميگويند: يازده درصد انتقال برق هدر ميرود بخاطر فرسودگي، يا آب بخاطر فلان مسأله، يا اسراف در آب، يکي از کارهايي که يوسف(ع) خيلي روي آن دقت کرد تا مسأله عادت و فرهنگ شود، در يک مملکتي که اين مسائل تا کنون نبوده است يکباره بخاطر آن مشکلي که ميخواهد بعداً بيايد، يک کاري کند که اولاً زوائد را بخرد، ثانياً با الگوسازي و فشار جلوي اسراف را بگيرد. چون هرکس حق نداشت بگويد: من آزاد هستم و ميخواهم اسراف کنم. خرج کردن امروز اين از دست دادن يک سرمايهاي بود که فردا همه به آن نياز ضروري داشتند. با اين نگاه آمد يک فرصت طلايي از سختترين تهديد ايجاد کرد. فرصت طلايي اين بود که آمد تمام روشهاي اشرافي گري اشراف و فاصله طبقاتي و نگاه غلط به سبک زندگي را تصحيح کرد و اين خيلي کار مهمي بود.
حضرت يوسف(ع) در اين دوران کمترين غذا را ميخورد و هميشه حال گرسنگي داشت. وقتي ميگفتند: شما همه ذخاير دستتان است و بايد توان داشته باشي تا کار کني، وقتي اين توجيهات را ميکردند، ميفرمود: ميترسم اگر شکمم سير باشد يادم برود از گرسنگان و نتوانم درست خدمت کنم. يعني يک مسئولي که وضعيت مردم را ميبيند، به خصوص زماني که ممکن است فشار و سختي بيشتر باشد، مسئول خودش را در آن شرايط سخت اختياراً قرار ميدهد با آنکه ميتواند غير از اين باشد تا بتواند درست خدمت کند. اينکه ميگويد: «اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ» من هم تخصص دارم و هم کاملاً حفظ ميکنم هر چيزي که درست بايد مصرف شود. در دوراني که بود طوري فرهنگسازي کرد، در هفت سال اول يک روش مديريتي ايجاد کرد و در هفت سال دوم که قحطي بود وقتي که همه سرمايهي کشور را گرفت، گفت: مرا بر همه خزائن مسلط کن و حکم ويژه گرفت. در جرياني که ميخواهد بحران ايجاد شود نميشود با قوانين عادي کار کرد. نميشود با مشورت و شور زياد کار کرد. همين اختيار ويژهاي که مقام معظم رهبري به سران سه قوه دادند که شما بنشينيد تصميم بگيريد و وقتي تصميم گرفتيد، به سرعت انجام بدهيد. يوسف(ع) با اين تسلط آمد تمام خزائن شاهي و تمام سرمايهاي که در دستگاه حاکميت بود هزينه کرد براي اينکه سيلوسازي کند، براي اينکه نيروهايي بگيرد تا کنترل کنند کسي زياد مصرف نداشته باشد و زراعت را به سمت کالاهاي اساسي سوق بدهند و اگر آشوبي ميشود کنترل کنند. همه پولي که بود را در يک جهت ويژه هزينه کرد. وقتي شرايط سخت است و درآمد محدوديت پيدا ميکند، نميشود کالاهاي لوکس خريد. اين روي مسائل اساسي زوم ميشود و اگر موقعي اضافه آمد ممکن است اختيار در نوع مصرف داشت.
در هفت سال دوم بعد از اينکه سرمايهها را هزينه کرد، سال اول در مقابل پول به مردم گندم فروخت به خصوص ثروتمندان، اندازه و مقدار فروش را متفاوت قرار داده بود. اينطور نبود به همه يکسان بدهد، سال دوم سختتر شد، دارد که نقدينگي در بين مردم تمام شد و همه به خزينه برگشت و جواهرات و زينت آلات را در مقابل کالاهاي اساسي و گندم گرفت. در سال سوم خانهها به اسم خزانهي حاکميت شد، سال چهارم اگر کنيزاني داشتند و عبيد داشتند به ازاي کالاي اساسي ميگرفت. تا رسيد به سال هفتم که سختترين سالي بود که چيزي نداشتند و همه به ازاي اينکه اينها بنده حاکم شوند، اين را خريد و وقتي سال هفتم تمام شد و سال راحت ميآمد، آمد با پادشاه مشورت کرد، همه را بخشيد. خودشان، اموالشان را به آنها برگرداند و با اين روش هم فاصله طبقاتي را کم کرد، درست است که ظرفيتها را نگاه کرد اما اينطور نبود که با همان نگاه طبقاتي ظالمانه برگرداند. توزيع ثروت عادلانهاي ايجاد کرد. مردم ميگفتند: هيچ حاکميتي اينقدر براي ما دلنشين نبوده است. حتي به صورت يک عبيد بوديم ولي اينکه تحت حاکميت يوسف بوديم براي ما خيلي دلنشين بود.
وقتي اينها را آزاد کرد و اموالشان را برگرداند، اينها همه مايل شدند به آنچه که دين يوسف بود، اين دين اين را به اين شرايط ميرساند. لذا از خود آن پادشاه به يوسف ايمان آورد تا همه مردم، يعني روشي را پيش گرفت در عين اينکه سخت گيرانه بود و مصلحت عموم مردم را بر مصلحت اشراف مقدم داشت. اينطور نبود که به آنها بيشتر بده، خيلي طول کشيد تا اين سختي را بپذيرند، چون اشراف به اسراف عادت دارند و نميدانند در نظامي که تحت فشار باشد اسراف اينطور نيست که بگوييد: من پول دارم ميخرم و اين کار را ميکنم. هر حسرتي که براي دل ديگران در نظام ايجاد شود و در اين شرايط ايجاد شود، حتما کسي که اسراف کرده بايد نزد خدا پاسخگو باشد. اينطور نيست که بگويد: من پول دارم و خريدم. اين پول داشتن در شرايط سخت که حالت سوزش زيادتري ايجاد ميکند پاسخگويي ميخواهد. نميشود اين فاصله را زياد کرد. لذا نگذاشت رانت خواري بشود. چون يک عده با حاکميت مرتبط هستند و از يکسري اخبار با خبر ميشوند و يک چيزهايي را به عهده ميگيرند که ميدانند سودآوري دارد. نگذاشت اين کار بشود لذا هيچ حالت سوء استفادهاي ايجاد نشد که فشار را بر مردم زيادتر کند. چون مردم تحمل سختي را دارند به شرط اينکه يک عده اين وسط سوء استفاده نکنند. حتي به خود دستگاه حاکميت که شاه باشد يوسف فشار ايجاد کرد و گفت: غذاي آنها هم بايد يک وعده باشد. يعني غذاي پادشاه هم يک وعده کرد. وقتي اينطور شد همه پذيرفتند، اخلاق و فرهنگ تغيير کرد. چون همگاني شد. اما اگر يک موقع به مردم بگوييم: اين کار را بکنيد، يا براي مردم يک شرايطي را ايجاد کنيم ولي عده ديگر از مردم ببينند در همين شرايط بريز و بپاشها دارند، وقتي اينطور نگاه شود مردم فشار برايشان چند برابر ميشود. چون اين فشار روحي و رواني سختتر از فشار جسمي است. اگر ميخواهد در نظام الهي کار شود تا مردم هم با قلبشان متوجه شوند، اين نوع کار را انجام داد و به عنوان يک الگوي حاکم کار را به نتيجه رساند و مردم خوشحال بودند از اينکه تحت سرپرستي يوسف در اينجا بودند.
شريعتي: ما که چنين الگوهايي داريم چرا از اين غافل هستيم و دور افتاديم؟
حاج آقاي عابديني: متأسفانه شيطان در خودخواهيهاي ما خيلي قوي است و توجيه ميکنيم. گاهي به عنوان اينکه شرايط من فرق ميکند، من بايد بتوانم قدرت داشته باشم. اين توجيهات را ميآوريم. وقتي مردم ديدند حرفي که ميزند اول در خودش اجرا ميکند. اگر ميگويد شرايط سخت است و رعايت کنيد خودش بيش از بقيه رعايت ميکند. وقتي مردم ديدند خودش بيش از بقيه رعايت ميکند، بقيه برايشان تحمل پذير و قبول کردني بود. اما وقتي آدم بگويد و از تمام شئون ظاهري، مردم ببينند اين رعايت نميشود، ببينند همه سبک زندگي براي مسئولين ما مثل سابق است اما به مردم ميگويند: ساده زيست باشيد. مردم رعايت کنيد! از آنجا رنگ و روي شخص نشان ميدهد که اين در سختي است يا در راحتي است. وقتي مردم يوسف را ميديدند مييافتند که اين حقيقت اول در وجود يوسف است. لذا مردم با تمام وجود حرفش را ميپذيرفتند.
شريعتي: انشاءالله اوج اين عدالت را در عصر ظهور همه خواهيم ديد و نظارهگر خواهيم بود.
خليل آتشين سخن، تبر به دوش بت شکن *** خداي ما دوباره سنگ و چوب شد نيامدي
براي ظهور و تعجيل در فرجش دعا ميکنيم به برکت آيات نوراني قرآن کريم. امروز صفحه 506 قرآن کريم، آيات 29 تا 35 سوره مبارکه احقاف را تلاوت خواهيم کرد. در سالروز آغاز امامت و ولايت مولا و مقتداي ما حضرت وليعصر(عج) ميخواهم ثواب تلاوت اين آيات را هديه به روح مادر مکرمه ايشان حضرت نرجس خاتون(س) کنم. اين هفته قرار است از شخصيت علامه محمد تقي جعفري تجليل کنيم.
«وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ «29» قالُوا يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ «30» يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِيَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ «31» وَ مَنْ لا يُجِبْ داعِيَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ «32» أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «33» وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ «34» فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ«35»
ترجمه: و آنگاه كه گروهى از جن را به سوى تو روانه ساختيم تا قرآن را بشنوند، پس چون نزد آن حاضر شدند، گفتند: خاموش باشيد! (و گوش فرا دهيد) پس چون (شنيدن آيات) به انجام رسيد، به سوى قوم خود باز گشتند تا آنان را هشدار دهند. گفتند: اى قوم ما! همانا ما (آيات) كتابى را شنيديم كه بعد از موسى نازل شده و كتابهاى پيش از خود را تصديق مىكند. مردم را به سوى حق و به سوى راه راست هدايت مىنمايد. اى قوم ما! دعوتگر الهى را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد تا خداوند از گناهانتان بر شما ببخشد و از عذاب دردناك امانتان دهد. و هر كه دعوتگر الهى را پاسخ نگويد، پس نمىتواند (عوامل قهر الهى) در زمين را عاجز كند وجز خداوند هيچگونه ياورى نخواهد داشت، آنان در گمراهى آشكارند. آيا نمىنگرند خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده و در آفرينش آنها درنمانده، مىتواند مردگان را زنده كند، آرى، او بر هر كارى بسيار تواناست. و روزى كه كافران بر آتش عرضه شوند (به آنان گفته شود:) آيا اين (جهنّم) حق نيست؟ گويند: به پروردگارمان سوگند كه چنين است. (خداوند به آنان) گويد: پس به خاطر كفرتان، عذاب را بچشيد. پس (اى پيامبر!) صبر كن همان گونه كه پيامبران اولوا العزم صبر كردند و براى (عذاب) آنان شتاب نكن. روزى كه آنچه را وعده داده شدهاند بنگرند، گويى جز ساعتى از روز (در دنيا) نماندهاند. (اين) ابلاغى است (براى همگان)، پس آيا جز گروه بدكار هلاك مىگردند؟
شريعتي: در اين روزهاي بسيار زيبا بهترينها را از خداي متعال براي شما خواهانيم. اشاره قرآني را بفرماييد و بعد از شخصيت علامه جعفري (ره) براي ما بگوييد.
حاج آقاي عابديني: در اين صفحه از قرآن چند آيه اول در مورد اين است که وقتي آيات بر پيامبر اکرم نازل شد، دستهاي از جنيان آمدند و اين آيات را از پيامبر شنيدند و بعد رفتند در قومشان و تبليغ کردند. نشان ميدهد پيغمبر آنها هم همين پيغمبري است که براي انسانها ميآيد و بعد نشان ميدهد نوع برداشتشان، برداشت زيبايي است به عنوان داعي الله، رسول الهي را به عنوان داعي خدا، دعوت کننده به سوي خدا تعبير کردند. بعد دارد وقتي قرآن را ميشنيدند، همه ساکت شدند و همه گوش دادند. بعد هم ديگران را انذار کردند و ابلاغ کردند و آنها را هم از اين آيات بهرهمند کردند، وقتي جن از جهت وجودي از انسان ضعيفتر است، اينطور خداي سبحان کار اينها را مدح ميکند، تکليف ما که مسلمان هستيم و ادعا ميکنيم کلام پيامبر و وحياش را شنيديم و براي همه انسانهاي آخر الزمان اين پيام نافع است، چقدر در جهت انذار ديگران و خودمان قدم برداشتيم تا اين حقيقت دين نافع را به همه برسانيم. اين تکليف ماست و بي تفاوت نباشيم.
در مورد مرحوم محمد تقي جعفري، ايشان يکي از خصوصيات خيلي خوبي که داشتند و کم نظير است اين است که شخصيت جهاني شدند، قدرت پيدا کردند، اعتماد به نفس داشتند به آنچه داشتند. باور داشتند آنچه از دين ميدانند يک چيزي است که همه به آن نياز دارند، لذا با دانشمندان جهاني ارتباط گرفتند، مرتبط بودند و مکاتبه داشتند، وقتي با اين نگاه و باور انسان شرکت ميکند يقين انسان به اين مسأله باعث ميشود ديگري هم چون يقين دارد، او هم برايش خيلي پذيرش سادهتر باشد. امروز اگر ما به دينمان با اين نگاه و باور ارتباط برقرار کنيم، تأثيرش چندين برابر ميشود، تا وقتي خودمان متزلزل هستيم و خودمان يقين نداريم، ايشان با اين باور ارتباط گرفت و تأثير گذار بود. حتي عطش علم ايشان اينقدر شديد بود فقط اين نبود که علوم اسلامي را که جداي از علوم روز باشد را کسب کند، اگر ميشنيد جايي امکان شرکت علمي براي او هست، مثلاً ميدانست يک جلسهاي تشکيل ميشود، مرحوم پروفسور حسابي و عدهاي هستند در آن جلسه يک گفتگوهاي علمي دارند، بيست و چند سال در آن جلسات شرکت کرد و يک جمعي را با گفتگوهاي مختلف مطرح ميکردند، از جهت فيزيک و کلام فلسفي، همه اينها با هم گفتگوي نتيجه بخشي ميشد که انسان جوانب مختلف و موضوعات مختلف را بشناسد و بتواند تطبيق بدهد. البته يک بحث مفصلي دارد که جمع شدنهاي اينگونه چقدر براي انسان موضوع شناسي ايجاد ميکند و چقدر براي کساني که عالم در رشتههاي ديگر هستند افق ايجاد ميکند. يعني دو طرف به هم کمک ميکنند. موضوع شناسي براي عالم به فلسفه و دين اسلامي و براي ديگران افق ايجاد ميشود.
شريعتي: حضرت آقا ميفرمودند: از خصوصيات بارز علامه جعفري جامعيت ايشان بود.
حاج آقاي عابديني: ايشان وقتي در دانشگاه صحبت ميکردند دانشجوها خيلي دورشان را ميگرفتند. يک دانشجويي بعد از صحبتي خيلي اصرار کرده بود من يک وقتي ميخواهم. ايشان عبايش را پهن کرد يک کنار و گفت: بيا بنشين و سؤالاتت را بپرس. وقتي دانشجو اين را ديد، گفت: جواب سؤالاتم را گرفتم. اين سؤالات يک چيزي بود که بسياري از عقدههاي روحي و سؤالي وقتي که در مرتبه عمل ميرسد براي آن شخص حل ميشود.
در ادامه بحث ميخواهم بگويم که آيا تعهد مقدم است يا تخصص؟ وقتي پادشاه خواست از يوسف تعريف کند گفت: تو نزد ما «مکينٌ امين» هستي. مکين صاحب مکنت و قدرت است و امين خصوصيت تعهد است. وقتي يوسف از خودش تعريف کرد، گفت: «اني حفيظٌ عليم» حفيظ خصوصيت اخلاقي و تعهد است، عليم را پس از اين ذکر کرد. در نظر يوسف(ع) تعهد مقدم بر تخصص ذکر شده است. اصل اين است که متعهد و متخصص باشد. لذا خداي سبحان نصبش نسبت به انبياء و ائمه متخصص و متعهد است. يعني هم در علم و هم در نظام ايماني کامل هستند. وقتي به نصب خاصي که ائمه نسبت بقيه هستند، طالوت نبي، «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْم» (بقره/247) تخصص و تعهد در کنار هم براي نصبي که امام ميکند يا نبي ميکند. وقتي به نصب عام ميرسيم،يعني کسي بايد اين منصب را داشته باشد، ميگويد: هم بايد عالم باشد و اعلم باشد و هم اتقي باشد. ما چه کنيم وقتي به انتخابها ميرسيم به جايي ميرسيم که مجبور به انتخاب هستيم. گاهي ممکن است تعهد کامل نباشد، مثلاً يکي از مراتب تعهد اين است که به گفتمان ديني، نظام ديني خيلي به احکامش پايبند نيست. اين يک مرتبه از عدم تعهد است. اما يک کسي هست که تخصص بالايي دارد ولي به اين گفتمان پايبند نيست. ما اختيار نداريم يا بايد يک متعهدي را بگذاريم که به اينها پايبند است اما تخصص ندارد. يا يک کسي را بگذاريم که تخصص دارد ولي به اين گفتمان پايبند نيست.
اگر عدم تعهد گاهي فقط در مسائل فردي باشد و نياز به مسأله علم او باشد، اينجا هرچند که احتمال اينکه به آن خطا مبتلا شويم و اين لغزش پيدا کند، با کمک در حفظ و مشاوره، اين مسئوليت را به متخصص بدهند اما اگر عدم تعهد او به يک نظام عمومي برميگردد، يعني مردم برايش مهم نيست، کشور برايش مهم نيست، اصل دين برايش مهم نيست، نه اينکه ضعف در عمل دارد، نگاهش به غرب و کشورهاي ديگر است و وابستگي فکري دارد، اين عدم تعهد به هيچ وجه حتي اگر تخصص دارد، نبايد به او مسئوليت سپرده شود. آنجايي که عدم تعهد او فردي است و ما به علم او مضطر هستيم و نيازمند هستيم، کمکش کنيم کنار او اين را به او بسپاريم، اما آنجايي که عدم تعهد او عمومي است و به مردم متعهد نيست، به نظام انساني وابسته نيست، به کشورش وابسته نيست، به اصل دين وابسته نيست، اين فرد به هيچ وجه به تخصصاش هم اعتماد نيست. در نظام علمي به ما گفتند اگر ميخواهيد علم کسب کنيد از هرکسي بگيريد. اما نظام اجرايي و سياست کشور را دست اين ندهيد. البته اگر علم بدون تعهد باشد بدون مراقبه انسان ممکن است به چالههاي مختلفي بيافتد.
شريعتي: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي سبحان به حق امام زمان و اين روز که روز آغاز امامت ايشان است به ما انعام کنند و هديه بکنند که چالشها و مشکلات اقتصادي کشور ما حل شود. انشاءالله خداوند مردم يمن هم از فشاري که اين روزها بر آنها ايجاد شده است نجات بدهد.
شريعتي: آقا جان رداي امامت و ولايت بر شما مبارک باشد. «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آل الطاهرين»