برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 14-07-97
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
بنويس که هرچه نامه دادم نرسيد *** بنويس که يک نفر به دادم نرسيد
بنويس قرار من و او هفته بعد *** اين جمعه که هرچه ايستادم نرسيد
«اللهم عجل لوليک الفرج» سلام ميکنم به همه بينندهها و شنوندههاي بسيار نازنينمان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله هرجا هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد و اين روزهاي پاييزيتان سرشار از بهترينها و سرشار از طراوت و تندرستي و نشاط باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز عرض سلام دارم.
شريعتي: به آيه 42 سوره يوسف(ع) رسيديم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان توفيق بدهد با جذبههاي حسيني که به برکت عزاداريها ايجاد ميشود بتوانيم به امام زمان(عج) متصل شويم و جزء زمينهسازان ظهورش قرار بگيريم. عرض سلام خدمت حضرت يوسف(ع) داريم و از حضرت اذن ميگيريم که به ما اجازه بدهند در آيات قرآن گفتگويي داشته باشيم و از وجود با برکت ايشان استفاده کنيم و بهره ببريم و محبت ايشان در دل ما باعث شود آن حقايقي که خدا در وجود ايشان قرار داده براي ما هم ايجاد شود، انشاءالله. ما به اين ارتباطاتي که با انبياء برقرار ميکنيم اميد داريم. خداي سبحان در قرآن بيش از 2200 آيه در مورد انبياء آورده است. يک سوم آيات قرآن در مورد انبياء است و اين تحفهاي است و يک راه وسيعي است و راهي براي شناختن اهلبيت(ع) است. راهي است که قابل استناد است و ميتوانيم شئون اهلبيت را با اين بشناسيم. لذا محبت اينها انسان را براي محبت اهلبيت آماده ميکند. اينها وسيلهي نجات هستند که خداي سبحان معرفي کرده و به پيغمبرش دستور داده «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه» (انعام/90) اينها را مطرح ميکنم تا به هدايتي که من براي اينها ايجاد کردم تو هم اقتدا کني. قطعاً همه ما به اين اقتدا سزاوار هستيم. لذا هرچقدر محبت در وجود ما نسبت به انبياء شديدتر شود اين اقتدا و تبعيت و رابطه شديدتر ميشود و زمينه ميشوند براي اينکه ما بتوانيم حضرات معصومين را بشناسيم.
در محضر آيه 42 سوره يوسف هستيم «وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ» اين آيه شريفه آيهي پر نزاعي است و اقوال مختلفي در مورد اين آيه وارد شده است. نکته اصلي اين بود که آيا ارتباط با اسباب غلط است يا درست است. به طور مطلق ارتباط با اسباب صحيح است اما اعتماد بر اسباب، تکيه بر اسباب غير از ارتباط با اسباب است. من تشنه ميشوم آب ميخورم، ابراهيم خليل هم تشنه شود آب ميخورد اما من به سيراب شدن به اين آب اعتماد ميکنم. يعني معتقد هستم اين آب سيراب ميکند اما ابراهيم خليل به اين آب اعتماد ندارد. در حقيقت اسقي و سيراب کردن کار اوست. يک موقع هست من مينويسم و يک کسي ميبيند اين قلمي که دست من است و مينويسد، بگويد: اين قلم چقدر زيبا مينويسد و خطاط را نبيند. يک کسي دست را ببيند و بگويد: چه دستي! يکي بدن را ببيند، اما يک کسي جان را ميبيند. اگر يک کسي فقط قلم را ديد اين در نگاه کسي که ميداند جان نويسنده است و قلم کارهاي نيست، اگر اين قلم دست آدم بي هنري باشد، يک چيز نا خوانا مينويسد. اين جان است که قلم را به خدمت گرفته است و به حرکت در ميآورد. اگر کسي در عالم اينطور نگاه کند هيچ اعتماد و تکيه بر اسباب ندارد در عين اينکه اسباب به کار گرفته شده است. آن جان است که همه اينها را تسخير کرده و به کار گرفته است. اين نگاه عميق است که انبياء دارند. در نگاهشان به جايي ميرسد که عصا هم اژدها ميشود. آنجا عصا فقط عصا نيست هرچيزي است که او بخواهد. آب هم فقط آب نيست هرچيزي است که او بخواهد. او ميفهمد که همه اينها آن چيزي است که او ميخواهد. اگر خطاب شد «قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ» (انبياء/69) آتش برد و سلام شد. آتش عبد مطيع است. آب عبد مطيع است. آنجا که بايد آب سيراب نکند عبد مطيع است و سيراب نميکند. آنجا که آتش نبايد بسوزاند عبد مطيع است و نميسوزاند. اين نگاه اگر ايجاد شود انبياء اين نگاه را در حالت شهودي داشتند. ما گاهي اين حرفها را تصور ميکنيم اما تا ذهن ما به جاي ديگر ميرود يادمان ميرود چون اينها ذهني بود. اما انبياء مشهودشان است. وقتي خدا اينگونه مشهودشان است آن موقع اين اتهامها به انبياء نميچسبد. وقتي يوسف(ع) يکباره ديد زليخا پارچه روي بت انداخت، اين هم يکباره ياد خدا افتاد که بعضي نقلها اينطور ميگويند. اين غلط است! در آيه قبل که ميفرمايد: «يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّار» حضرت يوسف آنجا اين را ميفرمايد که متن توحيد است آنوقت بلافاصله ما معنا کنيم که در وجود خودش ارباب متفرق حاکم شد. اصلاً با نظام علم حضوري انبياء سازگار نيست و ربطي ندارد. لذا اگر با اين نگاه فهميديم «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» به چه معناست. اگر توسل بر اسباب نيست پس به چه معناست. يوسف(ع) قرار بود نبي الهي بشود يا زمينه نبوت در وجودش بوده است، وقتي به نبي اتهامي ميخورد از اتهاماتي که با اصل نبوت معارض است. يک موقع نبي را زندان ميکنند و ميگويند: تو عليه حاکميت قيام کردي و اين با اصل نبوت معارض نيست. يک نبي الهي را ساحر ميگويند چون حرفهاي تو حرفهايي است که مردم را عليه حاکميت ميآشوباند. اما يک نبي را اتهامي ميزنند که تو سوء قصد و نظر سوء داشتي به همسر عزيز مصر، اين با نظام نبوت سازگار نيست. تا اين اتهام هست نبوت در وجود اين امکان ندارد. يوسف(ع) ميديد تا در زندان است اين نگاه نبوت و اصل نبوت با زندان بودن به اين اتهام سازگار نيست. لذا اگر ميخواهد نبوتش را اظهار کند بايد اين اتهام از او برداشته شود. بايد بي گناهي خودش را ثابت کند همچنان که در نبوت ابلاغ ميکند و بيان ميکند و ساکت نمينشيند مردم هدايت شوند.
وقتي يوسف(ع) در چاه بود، کاروان طناب انداختند، طناب را گرفت و نجات پيدا کرد. نگوييم طناب را نگرفت و خودش بايد بيايد و طناب اسباب است. تکيه به اسباب ندارد. اينجا هم به اين شخص ميگويد: تو که ميروي «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» بي گناهي مرا بگو. اين بي گناهي مقدمه نگاه نبوتش است. منتهي آيا اين «فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ» که در زندان سالياني ماندگارتر شد آيا بخاطر «أذکرني» است؟ بعضي اين را به هم مرتبط کردند، بعضي در حقيقت اين را قبول نميکنند که بين اين دو ارتباط است، منتهي تبييني که ميکنند اين هست که يوسف(ع) دنبال اين بود که از اين اتهام تبرئه شود و اين مقدمه ميشد براي وعدهاي که خداي سبحان به او داده بود براي اينکه تو عزيز ميشوي. اما خداي سبحان با «فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ» به او نشان داد که وقت او نرسيده است. وقت وعدهاي که داده شده نرسيده است. لذا اگر يوسف(ع) تبرئه ميشد آن روزي که «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» گفت، اما آن کسي که قرار بود بگويد آنجا يادش رفت، براي اين بود که اگر يوسف آزاد ميشد، آزادي يوسف با هفت سال بعد که پادشاه خواب ديد آن اثر را نداشت. اصلاً وقتش تمام نشده بود. خداي سبحان به يوسف(ع) وعده ميدهد که اين ادامه دارد و وقتش نرسيده است. فراموشي آن شخص هم با اينکه او کوتاهي کرده است. گاهي کسي کوتاهي ميکند اما همه اينها جزء نقشه الهي است اما نه اينکه خدا فراموشي را بر کسي ايجاد کند چون خدا فراموشي ايجاد نميکند. چون فراموشي کار خدا نيست. اما در نقشه الهي شيطان هم همه حرکتهايش با تمام قوا مقابل انسان ميايستد و اينها همه جزء نقشهي الهي است. اگر يک ظالمي قيام ميکند و ظلم ميکند، فکر نکنيم در نقشه الهي توانسته غلبه کند. نه، بر نقشه الهيه غلبه نکرده است. در عين اينکه آتش خالد جهنم در انتظار اوست، با اختيار خودش هم رفته است اما خود اين حرکت هم در نقشه الهي است. يوسف(ع) بايد صبر ميکرد که اين هفت سال ديگر اضافه شود و آن واقعه پيش بيايد، اين توبيخ يوسف نيست. اين وعده به يوسف است که وعده ما بايد محقق شود و باعث هدايتگري عظيم ميشود و نجات کثيري از مردم از قحطي ميشود، تو بايد اينجا بماني. لذا وقتي اين حالت پيش آمد از جبرئيل سؤال کرد ماندن من در زندان از عدم رضاي خداست؟ فرمود: نه، گفت: پس هرچقدر خدا راضي است من ميمانم. اين نگاه براي انبياء با توحيد سازگار است اما آن نگاه قياس انبياء است که ما بگوييم خدا را يادش رفت و بعضي بگويند: «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» يعني شيطان غلبه کرد. اينها در نظام انبياء خيلي قبيح است.
دوازده سال ماندن در زندان خودش يک رموزي دارد. عدد 12، يوسف با يازده برادرش دوازده نفر بودند. خود دوازده ماهي که در سال است. عدد «لا اله الا الله» که توحيد است 12 است. اين يک اسراري دارد براي کساني که در نظام اسرار در حروف قدم برميدارند. اين 12 سال در نسبت تعبيرات انفسي چه نسبتي با يوسف پيدا ميکند. اينکه هفت سال اضافه شد و خواب پادشاه که بر محور عدد هفت است، هفت گاو چاق، هفت گاو لاغر، هفت خوشه گندم تازه، هفت خوشه گندم خشکيده، اين هفت سالي که يوسف اضافه شد، با لايههاي هفتگانه وجودي انسان که لطايف هفتگانه وجودي انسان نسبت دارند. اين نسبتها در تفسيرهاي انفسي هست. حتي هفت صفت بدي که ممکن است در وجود انسان باشد که بيان شده است و هفت صفت خوب بايد جايگزين آنها شود. هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر، هفت خوشه گندم تازه و پوسيده، اينها با مراتب انفسي انسان ارتباط دارد.
«وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ» (يوسف/43) من در خواب ديدم هفت گاو چاق، به طوري که از چاقي پوست اينها برق ميزد، «يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ» عجاف يعني لاغر لاغر، يعني هفت گاو لاغر اين هفت گاو چاق را ميخورند. «وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ» هفت خوشه گندم سبز، «وَ أُخَرَ يابِساتٍ» آنجا گفت هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر، اينجا ميگويد: هفت خوشه سبز، ديگر هفت نميآورد «أُخَرَ» ميگويد. «يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ» حضرت يوسف هنوز در زندان است و ساقي از زندان بيرون آمده و نزد شاه است و شاه يک خوابي ديده است. اين خواب براي شاه خيلي آشفتگي ايجاد کرد. در نقلها هست که اين خواب را يکبار نديد. يک نقل هست که اين خواب را چند بار ديده است. يک نقل هست که يکبار هفت گاو را ديد و يکبار هفت خوشه گندم را ديد. لذا براي او خيلي مهم شده بود. در اين خواب يک چيزي که ابتدا به نظر ميآيد اين است که هفت گاو لاغر هفت گاو چاق قوي را ميخورند. اين در نگاه کسي که در يک سلطنت و حاکميت است، احساس ميکند پايههاي حاکميت او زير سؤال رفته است. شايد ضعفا ميخواهند او را سرنگون کنند، لذا براي او خيلي مهم بود. اين نگاه باعث شده بود دنبال تعبير خواب باشد. آن زمان تعبير خواب جز علوم رايجي بود که متکفل داشت و عدهاي شاخص بودند. حتي در دربار عدهاي آماده بودند که خوابها را تعبير کنند و راهگشايي کنند براي چيزهاي ديگر.
تعبيري که در قرآن هست اين است که «يا أَيُّهَا الْمَلَأُ» تمام اشراف و درباريان را دعوت کرد، «أَفْتُونِي» يک موقع ميگويد: «نَبِّئْنا» مثل آنوقتي که آن دو نفر خواب ديدند و سراغ يوسف رفتند. آنجا وقتي خدمت يوسف رفتند «نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِه» چون هنوز يوسف را يک متخصص در تعبير خواب نميدانستند. ميگويند: به ما خبر بده. اما «أَفْتُونِي» به کسي ميگويند که متخصص است. تو فتوا بده، يعني اينها متخصصين بودند. لذا به کسي که هم تراز خودش باشد «أفتوني» نميگويد، به کسي که متخصص در اين کار است «أفتوني» ميگويد. «أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ» از اينها به عنوان متخصصين فن، «إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا» اگر شما ادعايتان اين بوده که نسبت به رؤيا اهل تعبير هستيد، «إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ» پس اين خواب مرا تعبير کنيد. نکات ريزي در اينها هست، اينها جواب ميدهند «قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِينَ» (يوسف/44) ميگويند: اين خواب تو خواب پريشان است و ما تعبير خواب پريشان را بلد نيستيم. اضغاث، يک دسته چوب خشک که کنار هم قرار بگيرد، ديگر نميشود تشخيص داد. مثل خار و خاشاکي که در بيابان است و وقتي دسته ميشوند دَر هَم ميشوند. خواب پريشان يعني در هم شده، چون خوابهاي متعددي که پيش ميآيد، خوابها در هم ميشود و وقتي در هم شد ديگر معبّر نميتواند از اين عبور کند و به چيزي برسد و کلاف سر در گم ميشود. اين خواب در هم پيچيده است و ما به تأويل خوابهاي پريشان عالم نيستيم.
يک نگاه اين است که اينها چطور جرأت کردند به پادشاه اينطور بگويند؟ وقتي پادشاه حرفي بزند همه دنبال اين هستند که برايش توجيهي درست کنند و بگويند: عجب، اين کلام چقدر به جا بود. اينها چطور جرأت کردند بگويند: اين خواب اضغاث احلام است. يعني شکمت زيادي سير بوده و خوابت پريشان است. اين توهين است. چطور بود که براي او توهين تلقي نشد؟ بيانشان اين است که شاه از اين خواب خيلي پريشان شده بود و ترسيده بود. خواستند او را دلداري بدهند که خيلي نگران نباش. گاهي بايد کلامي را تخطئه کرد تا طرف آرام شود. گاهي بايد بزرگ کرد تا طرف هوشيار شود. «وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما» (يوسف/45) آن فردي که در زندان بود و حالا آزاد شده بود، ساقي شاه بود، «وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» قرآن چقدر زيبا بيان ميکند. «أمَّة» به يک عده مجتمع ذيل يک هدف ميگويند، يک چيزهايي را کنار هم جمع کردند براي يک کار خاصي، اين امت ميشود که يک هدف خاصي است. اينجا زمانهايي که گذشته است، «بعدِ أمَّة» يعني بعد چند سالي که اين سالها هدفمند بودند. اينجا امت را قرآن به کار برده در مورد سالهاي کنار هم که گذشتند. اين يادش آمد که يوسف در زندان است، همان کسي است که يوسف به او گفت: مرا ياد کن. «وَ ادَّكَرَ» يعني حالا يادش آمد. «أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ» تعبير «أنا» يعني من اين را براي شما حتماً تعبير ميکنم ولي مرا بفرستيد. يعني من بلد نيستم. «أَنَا أُنَبِّئُكُمْ» يعني اين را فقط من بلد هستم و کسي ديگر نميتواند براي شما بکند. اين نشان ميدهد که چون بالبداهه اين را گفت، نشان ميدهد در اين سالها خبر داشته که يوسف زنده است و در زندان است و آزاد نشده است. اگر خبر نداشت که زنده است يا در زندان است اينطور با قاطعيت جلوي اينها ادعا نميکرد. معلوم ميشود درست است در اين سالها با اينکه فراموش کرده پيغام را بگويد، اما معلوم ميشود بالاخره خبر از حضرت يوسف داشته است. چون دلهاي اينها مايل به حضرت يوسف شده بود و اينطور نبود که بي وفا باشد.
بعد نزد حضرت يوسف ميآيد، ميگويد: «يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ» (يوسف/46) آنوقتي که در زندان بود وقتي تعبير خوابش را ميخواست گفت: «إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» (يوسف/36) يوسف ما تو را ميبينيم اهل احسان هستي و مشکلات همه را حل ميکني. اينجا که از بيرون آمده و مشکل، مشکل خودش نيست نميگويد: «ايها المحسن» ميگويد: «ايها الصديق» يوسف ما از تو به غير از صدق نديديم. اينجا بر او ثابت شده بود تعبير خواب يوسف دقيق است، چون دوستش هم به گفته يوسف اعدام شد. صديق کجا به کار رفته است؟ اينجا که راستگويي يوسف در تمام وجود اين جا پيدا کرده بود. لذا با کمال اطمينان به شاه گفت: «أنا اُنَبِّئکُم» از کجا ميدانست؟ آنجا که همه معبّرين علم تعبير خواب داشتند نتوانستند. اما اينجا با قاطعيت ميگويد! اين اعتقادي به يوسف داشت که علم يوسف فقط يک علم ظاهري نيست و الا اينها که کارشان خواب گذاري بوده عاجز بودند از تعبير خواب پادشاه. از اينجا ميشود استفاده کرد که اين اعتماد يک اعتماد الهي بوده است. يعني يوسف را يک نبي الهي و يک ولي الهي ديد و رابطه يوسف را با خدا ميديد نه اينکه فقط علم ببيند. علم تعبير خواب داشتند ولي عاجز شدند! اين معلوم ميشود همين که شخصي واسطه ميشود براي نجات يک آدم خوب، خيلي عالي است. سعي کنيم کانال شويم براي اينکه به آدمهاي خوب مرتبط شويم. مرتبط بودن با آدمهاي خوب نجات دهنده است. آدم خوب هم اين نيست که يوسف نبي و يوسف صديق باشد. سعي کنيم کانال شويم. خداي سبحان کانال شدن است براي اينکه کسي مجرا شود. مجراي فيض خدا شود در رسيدن خوبي به مؤمنين خيلي خدا اين را دوست دارد. حواسمان باشد از دست ندهيم، يعني اين مجرا شدن و واسطه شدنها، رابطه ايجاد کردن بين کسي که احتياج به آدم خوب دارد، اين را وصل کنيم. اينجا همه خواب را دوباره بيان ميکند اما با عبارت «يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا» يعني من تو را عالم اين کار ميدانم. «نبئنا» يعني احتمال ميدهم بلد باشي، اگر ميداني به من هم بگو. «أفتنا» يعني تو عالم اين کار هستي. من يقين دارم.
وقتي پادشاه خواب را نقل کرد گفت: «أفتوني» به من خبر بدهيد. اين ميگويد: «أفتنا» جمع ميکند، معلوم ميشد جريان خواب نگراني عمومي ايجاد کرده بود. همه منتظر بودند بدانند چه خبر است. اينها نکات دقيقي است که در قرآن بيان شده است. «فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ» باز عين عبارت را بيان ميکند. چرا عبارت را بيان ميکند با اينکه در قرآن بنا نيست دو آيه پشت هم اينطور تکرار شود؟ احساس ميکنم شايد اين تکراري که هست قطعاً خداوند حکمتي قرار داده است و شايد اين نقلهايي که انسان گاهي دو بار خواب را نقل ميکند، الفاظي که به کار ميگيرند براي اينکه خواب را شکل بدهند، خيلي اهميت دارد که اگر اين لفظ در تعبير خواب تغيير کند کاملاً تغيير ايجاد ميکند. يعني همان الفاظي که ابتداعاً شکل گرفته براي بيان اين خواب اگر بار دوم تغييري ايجاد کند تأثير گذار است. لذا خدا در اينجا کاملاً با تکرار همان عبارت بيان کرده است. اين تغيير ندادن نشان ميدهد اينجا جايي است که تغيير اختلال ايجاد ميکند. «لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ» به يوسف ميگويد: «لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ» من به سوي مردم برگردم «لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ» شايد اينها قبول کنند. چون خودش اعتماد داشت اما مردم يوسف را يک زنداني ميدانستند. وقتي دانشمندان نتوانستند اين خواب را تعبير کنند، يک زنداني که محکوم است حرفش را ميپذيرند؟ اطمينان نداشت مردم پذيرا باشند. «لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ» اين «لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ» دو مرتبه است. يکي اينکه شايد اين خواب را قبول کنند و يکي اينکه شايد اينها به پاکي تو علم پيدا کنند. يعني اين خواب سبب شود هم تعبير خوابشان را پيدا کنند و هم پاکي تو براي اينها ثابت شود.
خداوند يک نقشه عظيمي کشيده و تمام مقدماتي که کار يوسف از ابتدا با خواب بود، دور شدن از پدر و مادرش با يک خواب بود. الآن هم عزيز شدن و آزاد شدن او به يک خواب گره خورده است. اين نشان ميدهد خداي سبحان غالب است. در سوره حضرت يوسف نکتهاي است «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِه» (يوسف/21) جريان حضرت يوسف و حوادث براي اين است که خدا ميخواهد غالب بودنش را در ضمن حوادث آشکار کند. در جريان حضرت يوسف ميخواهد اين را آشکار کند. لذا جا به جا و نقطه به نقطه در حوادثي که پيش ميآيد اين را نشان ميدهد که خلاف عادت يک چيزي پيش بيايد که نشان ميدهد «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِه» اين جرياني که براي حضرت يوسف از ابتدا با خواب ايجاد ميشود، بعد هم با خواب ميخواهد به نتيجه برسد خيلي زيباست که يوسف در زندان است و اين جريان خواب هم زيباست. يک برهه ميشود يوسف دلتنگ ميشود و در اين دلتنگي که پيدا ميکند يک حالت نجوايي با خداي سبجان پيدا ميکند، خداي سبحان اجازه ميدهد که دعا بکند. يعني حتي دعا که انبياء ميکنند، ما امر داريم هر لحظه حال دعا داشته باشيم. اما انبياء هرچه ميخواهند به اذن است. تعبير امام صادق(ع) هست که «قال ان يوسف عليه السلام َ فَلَمَّا انْقَضَتِ الْمُدَّةُ» وقتي ايامي که بايد در زندان بود سپري شد، «وَ أَذِنَ اللَّهُ لَهُ فِي دُعَاءِ الْفَرَجِ» (تفسير عياشي/ج2) به او اجازه داد دعا کند براي اينکه گشايش ايجاد شود.
نکتهاي که جا دارد تذکر داده شود اين است که وقتي حضرت يونس(ع) عذاب الهي را خواست، عذاب به سمت قوم آمد، ابرها رسيد. يونس از قوم خارج شد. چون عذاب آمده است اما تعبير هست که يونس(ع) بايد صبر ميکرد که خدا به او بگويد: برو. افعال انبياء چنين است که مورد عتاب واقع ميشوند. نه مثل ما که بگوييم ترک اولي کردند. بايد صبر کرد خدا بگويد: از قوم خارج شو. عقل حکم ميکند برو، عذاب آمده و ميداني عذاب است. ولي براي انبياء اينجا اذن هم لازم است. حرکت و سکونشان بايد به اذن باشد. لذا چون يونس(ع) حرکت کرد و رفت، به شکم ماهي افتاد چون اذن به حرکت او از جانب خدا نبود. اصل زندگي ما مباهات است که هرکاري دلمان ميخواهد ميکنيم. انبياء در زندگيشان مباهات نداشتند. حرکت و سکونشان به اذن است. يعني آنچنان محو اراده حق هستند، هر حرکت و سکونشان به اذن رب است. شايد يکي از چيزهايي که «أذکرني عند ربک» اگر کسي قائل شد که «فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ» توبيخ باشد، براي اين است که به او گفت: «أذکرني عند ربک» به او اذن به «أذکرني عند ربک» را نداده بودند. شايد اين باشد که اين اصلاً نقصي براي يوسف(ع) در دايره نبوتش هم نيست. بلکه در رابطه او با خداست.
انبياء يک دايره نبوت دارند که در دايره نبوت مردم تابعشان هستند. هيچ نقصي در دايره نبوت اينها حتي ترک اولي نيست. اما در دايره ارتباط اينها با خدا، تربيت ربوبي يک کمالاتي است که بر يکسري از افعال و عتابهايي است. وقتي خدا به او اذن داد «وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى الارْضِ» پيشاني و صورتش را بر زمين گذاشت، «ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنْ كَانَتْ ذُنُوبِي قَدْ أَخْلَقَتْ وَجْهِي عِنْدَكَ» اين را يوسف(ع) ميگويد، همانطور که وقتي حضرات معصومين ما دعا ميکردند با کمال اشک و آه و ناله خودشان را گناهکارترين در درگاه ربوبي ميديدند. عظمت ربوبي طوري بود که بنده خودش را ذليلترين و گناهکار ترين در مرتبه مراقبه نسبت به جانب رب ميديد. خدايا اگر گناهان من روي مرا پوسيده و سياه نزد تو کرده است «فَإِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِوَجْهِ آبَائِيَ الصَّالِحِينَ» من به بندگاني که تو دوستشان داري، مقرب درگاه تو هستند «إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ» (تفسير عياشي/ج2) اينها انبياء صالح مخلص خدا بودند. «فَفَرَّجَ اللَّهُ» وقتي خدا را به اينها قسم داد، خدا فرج را براي او محقق کرد. ميگويند: همينجا بود که پادشاه خواب ديد و خواب از همينجا ديده شد و آن خواب سبب جريان شد. اين رابطه را اگر ما با توسل به درگاه الهي داشته باشيم، پيغمبر و اهلبيتش را نام ببريم، به ما ياد دادند که اگر ميگوييد چنين بگوييد.
شريعتي: امروز صفحه 464 قرآن کريم، آيات 48 تا 56 سوره مبارکه زمر را تلاوت خواهيم کرد. اين هفته قرار است از آقا سيد جمال الدين گلپايگاني ياد کنيم.
«وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ «48» فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ «49» قَدْ قالَهَا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ «50» فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ «51» أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «52» قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ «53» وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ «54» وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ «55» أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ «56»
ترجمه: و (در آن روز) براى آنان بدى آن چه (در دنيا) كسب كردهاند روشن خواهد شد و آن عذابى كه به مسخره مىگرفتند آنان را فرا خواهد گرفت. پس چون سختى و ضررى به انسان رسد ما را مىخواند، سپس همين كه از جانب خود نعمتى به او عطا كنيم گويد: «بر اساس علم و تدبيرم نعمتها به من داده شده» (چنين نيست) بلكه آن نعمت وسيلهى آزمايش است، ولى بيشتر مردم نمىدانند. به راستى كسانى كه قبل از آنان بودند (نيز) اين سخن را گفتند، ولى آن چه را (در دنيا) كسب مىكردند كارى برايشان نكرد. پس (نتيجه) اعمال بدى كه مرتكب شده بودند به آنان رسيد و كسانى از اينان (كافران مكّه) كه ستم كردند به زودى بدى آن چه را انجام دادهاند به ايشان خواهد رسيد و آنان نمىتوانند ما را درمانده كنند (و از ما بگريزند). آيا (هنوز) ندانستهاند كه خداوند روزى را براى هر كه بخواهد گسترده يا تنگ مىسازد؟! البتّه در اين امر براى كسانى كه ايمان مىآورند نشانههايى (از حكمت و قدرت الهى) است. بگو: «اى بندگان من كه بر نفس خويش اسراف (و ستم) كردهايد! از رحمت خداوند مأيوس نشويد، همانا خداوند همهى گناهان را مىبخشد، زيرا كه او بسيار آمرزنده و مهربان است.» و پيش از آن كه عذاب به سراغ شما آيد و ديگر يارى نشويد، به سوى پروردگارتان باز گرديد (و توبه كنيد) و تسليم او شويد. و از بهترينِ آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده است پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب، ناگهانى و در حالى كه از آن بى خبريد به سراغ شما آيد. تا مبادا (در قيامت) كسى بگويد: «دريغا بر من بر آن چه در (كارى كه) جهت الهى (داشته) كوتاهى كردهام و همانا من از مسخره كنندگان (آيات او) بودم.»
شريعتي: ذکر نام و ياد عالم رباني آقا سيد جمال الدين گلپايگاني حسن ختام برنامه امروز ما خواهد بود.
حاج آقاي عابديني: نکته اول اين است که خداوند انسانها را هيچوقت بدون مربي و مشوق و الگو قرار نداده غير از اينکه حضرات معصومين هميشه بودند، هميشه کساني را قرار داده که انسانها بتوانند با نگاه به آنها راه را پيدا کنند. نشان بدهد که خداوند راه رفتني است و دشوار نيست. «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» (نحل/16) مصداق تامش حضرات معصومين هستند. مرحوم آقا سيد جمال الدين گلپايگاني از بزرگاني بود که در جهات متعدد اسوه و الگو بود. عمق تفکرات فقهي و اصولي و معارفش براي متفکرين، عمق زهدش براي زاهدين، عميق حسن خلقش براي کساني که اهل ارتباط با ديگران بود، يعني هر چيزي که نگاه ميکردي، تواضع و فروتنياش براي اهل تواضع الگو بود. براي اهل تواضع الگو بودن خيلي سخت است. يک پولي به ايشان رسيده بود، به پسرش داد که به اينها بدهد، دارد پسر ميگويد: من پول را گرفتم و خيلي خوشحال بودم. داشتم از پله پايين ميآمدم يک مرتبه صدايم زد برگرد! آمدم، وقتي آمدم به من گفت: فکر نکني تو داري اين پول را ميبري کسي هستي! دقت کن و حواست باشد چيزي مربوط به ما نيست که خيال کني براي آنها کاري ميکني، اين خبرها نيست. بلکه برعکس آن کساني که به آنها پول ميرسانيم آنها ولي نعمت ما هستند و ما بايد از خدا ممنون باشيم که ما را واسطه براي روزي مردم کرده است. بايد دست طرف مقابل را ببوسي و پول را بدهي و احترام بگذاري. پسر ميگويد: اين سخن پدرم تمام غرور مرا کشت و برخورد ايشان تمام مقدمات اين مشکل را از من ريشهکن کرد. يک طلبه ساده ميگويد: من ظهر در گرماي چهل درجه در حجره ايستاده بودم، ميخواستم غذا بخورم. نماز خواندم يکباره ديدم سيد جمال آمد و نامهاي به من داد. گفت: ميدانم تو با خواندن نامه پدرت خوشحال ميشوي براي همين خودم آوردم که خوشحالت کنم.
شريعتي: کتاب «جمال السالکين» بسيار کتاب خوبي است در دو جلد به رشته تحرير درآمده است براساس سير زندگي آقا سيد جمال الدين گلپايگاني که توصيه ميکنم دوستان اين کتاب را مطالعه کنند. در مقدمه اين کتاب آمده است که به توصيه حضرت آيت الله العظمي بهجت(ره) نگارش و نوشته شده است. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي سبحان به همه ما توفيق خدمتگزاري به بندگانش را بدهد. بفهميم اين کانال خدمتگزاري به بندگان بهترين راه و نزديکترين راه براي رسيدن به خداست. با تمام وجود و شوق نسبت به بندگان خدا کمک کنيم.
شريعتي: لحظهها را ميشماريم براي رسيدن به اجتماع با شکوه اربعين حسيني که انشاءالله زيارت اربعين نصيب همه ما شود. تا آن روز باشکوه فقط 24 روز باقي مانده است.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»