اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-07-07-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 07-07-97     
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
سلام مي‌کنم به همه بيننده‌ها و شنونده‌هاي بسيار نازنين‌مان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله هرجا هستيد باغ ايمانتان آباد باشد و بهترين‌ها نصيب شما شود. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.    
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز عرض سلام دارم.
شريعتي: خيلي خوشحاليم که حسن مطلع هفته ما آيات نوراني قرآن کريم هست به بهانه سوره يوسف(ع)، به آيه 42 سوره مبارکه يوسف رسيديم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان به همه ما توفيق بدهد که بتوانيم زمينه سازان ظهور باشيم و جزء ياران و سرداران حضرت باشيم. اگر اين باور را داشته باشيم که امکان حضور براي ما هم هست و اسم ما هم ثبت شود، آنوقت خودش باعث مي‌شود عزم ما در عمل کردن به اين راسخ‌تر شود. اگر هر عملي از آن افق نشأت بگيرد که اگر من يک ليوان آب هم مي‌خورم به اين نيت باشد که من حيات پيدا کنم تا سربازي‌ام را در زمان ظهور بهتر انجام بدهم، اين آب خوردن با يک آب خوردن معمولي متفاوت است. هر عملي عمق اعتقاد را پيدا مي‌کند. نازله‌ي آن مرتبه اعتقاد است و وصل مي‌شود. آنوقت ذکر و حضور و مراقبه انسان دائمي مي‌شود و اعمالش هم عظيم مي‌شود. لذا چند نفر يک عمل انجام مي‌دهند اما براي کسي از عرش عبور مي‌کند و ديگران از سطح فرش عادي عالم ماده هم عبور نخواهد کرد. لذا حواسمان باشد که حتي اگر باور ما قوي هم نيست کم کم به خودمان بگوييم تا باور کنيم که اين تلقين کم کم باور شود.
در محضر آيه 42 سوره يوسف(ع) هستيم، «وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ‏ سِنِينَ‏» (يوسف/42) اين آيه شريفه يکي از آياتي است که خيلي سر و صدا داشته است و اقوال مختلف در مورد اين آمده است. آيه پر بحثي است از جهت اينکه در اين آيه مي‌فرمايد: بعد از اينکه يوسف(ع) خواب اينها را تعبير کرد و معلوم شد يکي از اينها نجات پيدا مي‌کند و به دربار شاه راه پيدا مي‌کند و ديگري اعدام مي‌شود، بعد دارد به کسي که نجات پيدا مي‌کرد، فرمود: وقتي وارد دربار مي‌شوي «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» مرا هم ياد کن. اين مرا ياد کن به چه معناست؟ «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ» شيطان از ياد آن شخص اين سفارش را برد. «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» رب يعني پادشاه، شيطان از ياد او برد. البته اين ياد رفتن‌ها گاهي عادي است و يک کسي که از سختي به راحتي مي‌رسد خيلي چيزها يادش مي‌رود. اين يک نوع ناشکري است که آدم دوران سخت و دوستان دوران سختي را فراموش کند. حواسمان باشد در دوران سختي يا اوايل زندگي که راحتي زياد ندارد، يک عهدهايي با خودمان داشته باشيم. همين کساني که امروز مسئوليت‌هايي دارند زماني در دانشگاه‌ها بودند و دغدغه داشتند، اما کم کم آن شرايط براي آدم عادي مي‌شود. عدالت و ظلم ستيزي فطرت اول است که با انسان بوده و حيف است خراب شود. اين از نکاتي است که «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» فراموش کرد پنج سال در زندان با يوسف چه خاطراتي داشت. حالا که بيرون رفت و ساقي حاکم شد، فراموش کرد. «فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ» لبثَ به يوسف برمي‌گردد، يوسف گفت: از من نزد پادشاه ياد کن، شيطان ياد او را از ياد او برد، «فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ‏ سِنِينَ‏» چندين سال ديگر يوسف در زندان ماند.
اينکه اين آيه معرکه‌ي آراء شده به اين جهت است که رواياتي ذيل اين آيه آمده که بعضي از اين روايات طوري دلالت دارد که از اين آيه اينطور استفاده مي‌شود که اينکه يوسف به اين شخص رو زد که تو از من نزد پادشاه ياد کن، اين سؤال يک محتاجي است که خود يوسف بوده که فقير است، از يک محتاج ديگري که اين شخص است نزد محتاج ديگري که او پادشاه است. در روايت دارد خداي سبحان از اين موضوعي که يوسف(ع) به اين شخص رو زد و اين را خواست که از او نزد پادشاه ياد کند، همين باعث شد خداي سبحان ماندن در زندان او را بيشتر کند تا عتابي بر يوسف باشد. وقتي به آيات نگاه مي‌کنيم «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ‏ سِنِينَ‏» پس ماندن اين چندين سال نتيجه آن «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» است. اما بعضي روايت دارد که قرار بود يوسف چند روز ديگر آزاد شود اما همين تقاضا باعث شد که چند سال ديگر در زندان بماند. مرحوم علامه طباطبايي به هيچ وجه اين روايات را در تفسير الميزان نمي‌پذيرد. مي‌فرمايد: اين روايات بعضي با هم سازگار نيست و نشان مي‌دهد روايت يک روايت مُتقني نيست. بعضي روايات هم اگر از جهت دلالت مُتقن باشد، سند سند صحيحي نيست که انسان بر مسأله آرامش پيدا کند. لذا ايشان مي‌فرمايد: ما يک اصول کلي حاکم در اينجا داريم که آنها محکمات ما نسبت به انبياء است و باعث مي‌شود اين نقل‌ها بر فرض اينکه صحيح بود و اشکالات را هم نداشت ما نپذيريم. با شأني که در خود قرآن و محکماتي که از انبياء آمده، با شأن حضرت يوسف که در اينجا خاص هم هست، که حضرت يوسف در سخت‌ترين شرايط چه حالاتي داشت يا قبل از همين آيات که مي‌فرمايد: «يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ» (يوسف/39) اين نگاه توحيدي حضرت يوسف با اين مبناي فکري سازگار نيست. نگاه حضرت يوسف و انبياء مثل نگاه ما نيست که ممکن است زماني حواسمان جمع است و توحيدي حرف بزنيم، ولي در زندگي مي‌رويم حواسمان از اعتقاد ما پرت مي‌شود و مشرکانه زندگي کنيم. انبياء نگاه توحيدي‌شان علم حضوري‌شان است، وجودشان است. نه علمشان زائد بر ذاتشان باشد. نه علمشان جدا از وجودشان باشد، آنچه در وجود انبياء از جهت معرفتي محقق مي‌شود در مرتبه عمل هم ظاهر همان است. ما يک وقت سر کلاس هستيم و مي‌توانيم خوب توحيدي حرف بزنيم، اما وقتي در زندگي مي‌رويم زندگي ما مشرکانه باشد، زندگي ما موحدانه نباشد، از ما بعيد نيست چون علم ما حصولي است. علم ما علت تامه براي عمل ما نيست. مي‌شود آن را موقع عمل ناديده بگيرد. مثل پزشکي که مي‌داند سيگار بد است اما سيگار بکشد چون علمش علم علت براي بازدارندگي نيست. اما علم انبياء علم حضوري است وقتي علم حضوري است علم علت براي عمل است. امکان ندارد عمل از آن علم تخلف پيدا کند، راه ندارد و مثل علوم ما نيست. با اين نگاه مرحوم علامه طباطبايي نمي‌پسندند.
يک مباحثي صحيح است و قاعده و سنت الهي هست اما براي يک مرتبه از کمالات، همين در مرتبه پايين‌تر اين سنت نيست. سنت‌هاي الهي از مباحث مهمي است که در مسائل اخلاقي ما گرفتار مي‌شويم و خلط مي‌کنيم و باعث مي‌شود اشکالاتي در زندگي ايجاد شود و اين مسأله اين است که هر مرتبه‌اي از کمال يک قواعد و سنني براي خودش دارد که در مرتبه پايين‌تر اين قواعد و سنن جاري نيست و در مرتبه بالاتر خودش هم گاهي جاري نيست. مثلاً اينکه شما شنيده‌ايد «حسنات الابرار سيئات المقربين» ابرار در يک مرتبه برايشان يک چيزي خوب است، همين سنتي که اينجا نشان مي‌دهد اين خوب است، براي مقربين همين سيئه است و خوب نيست و پسنديده نيست. هرچقدر مراتب معرفت انسان بالاتر باشد، آنجا غفلت‌هاي موطن مختلف مي‌شود با غفلت موطن پايين‌تر، غفلتي که ممکن است در موطن من محقق شود اين است که کلاً از ياد خدا غافل شوم و مشغول به کار عاطفي شوم. اين يک غفلت از ماست. اما غفلت انبياء اينطور نيست، همين مقدار که گاهي در هدايتگري مردم بايد در حد اينها حرکت کنند، با اينها براي هدايت گفتگو کنند، همين هم در مرتبه وجود سر اينها يک آشوبي ايجاد مي‌کند. همين مقدار که باز هم به امر الهي آمدند. اين غفلت با آن غفلت چقدر متفاوت است. همين مقدر هم اينها احساس مي‌کنند با اينکه به امر الهي هستند، کار هدايتگري است، با اينکه همه اينها کمال و عمل صالح است اما همين‌ها را هم با آن حالت ربط محض وجود اينها در حالي که هيچ کثرتي برايشان در کار نيست، اما در ما اينطور نيست. پس آنچه که براي ما غفلت است با آنچه براي انبياء غفلت است فرق دارد. ترک اولي بحثي است که بايد بيشتر باز کنيم. ترک اولي براي انبياء مثل ترک اولي‌هاي ما نيست، انبياء مثل ما هستند و ما مي‌توانيم اعمالشان را اقتدا کنيم، اما حواسمان باشد در نسبت‌ها بدانيم علوم اينها علوم حضوري بوده و متصل به خدا بوده و اخذ مستقيم از خدا داشتند. اينکه آيا بايد رجوع به     کثرت‌ها     و اسباب کرد يا نه، مثلاً من تشنه شدم آب بخورم يا نخورم؟ هيچکسي انکار نمي‌کند که اگر تشنه شديد آب بخوريد و اين در نزد هيچ مرتبه‌اي در مراتب کمال قبيح نيست و ناپسند نيست. اما در همين خوردن‌ها انسان به مرتبه‌اي مي‌رسد که وقتي تشنه شد و رجوع به آب کرد، آب را به عنوان يک شيء مستقلي که سيراب کننده است نمي‌بيند. مثل اينکه از اسم الهي «يا شافي» يک کاري مي‌آيد، اينجا هم در حقيقت خداي سبحان سيراب کردن کارش است. در مرتبه‌اي ابزار مي‌بيند و رافع را او مي‌بيند. در مرتبه ديگري از ابزار هم عبور مي‌کند يعني ابزار هم برايش نيست. فقط خدا را مي‌بيند که شئون الهي در کار است. لذا مي‌گويد: خدا مرا سير کرد. لذا در قيامت همه اسباب بايد برچيده شوند «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ‏، وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَت‏» (تکوير/1و2) يعني هيچ وسيله ديگري غير از خدا و شئونش با مردم ارتباط ندارد که مردم احساس کنند اين واسطه است. پس در يک مرتبه اين است که هرکس تشنه مي‌شود سراغ آب مي‌رود اما نگاهش به آب چيست؟ يک موقع هست که نگاه به اينکه آب هست و در ليوان است عيب ندارد و گناه نيست. يک موقع هست يک مرتبه بالاتر هست، سببيت الهيه را در اينجا مي‌بيند، يک مرتبه عالي‌تر است، مي‌بيند هيچ سببيتي به غير از او در کار نيست و حتي به نحو ابزار آلات هم در کار نيست. خدا و شئونش را در همه هستي مي‌بيند، آن هم همه هستي در کار است اما ديگر همه هستي جدا نيست، الت و وسيله نيست. يعني اينها همه برچيده مي‌شود. اين سيطره که «أَلا إِنَّهُ بِكُلِ‏ شَيْ‏ءٍ مُحِيطٌ» (فصلت/54) «ألا کل شيء قدير» قدرت مطلق است. احاطه تام است، آن را بيان مي‌کند. آنجايي که او پرچم عزتش بلند شود که «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ‏ جَمِيعاً» آنجا ديگر چه کسي مي‌تواند بگويد که اين هم عزيز است اما خدا عزيزتر است.
آيا جريان حضرت يوسف از سنخ اول است که رجوع به اسباب است چنانچه بقيه کردند؟ نه. از سنخ دوم است که اسباب رجوع به آن بکنند اما رجوع به اسباب را با نگاه الهي که آن را وسيله قرار داده، اين نگاه متوسط هم در مورد يوسف(ع) راه ندارد. چون در مورد يوسف(ع) ذکر شده که از مخلصين است. اين به چند جريان در قصه حضرت يوسف برمي‌گردد که اين چند جريان همه در اين مشترک هستند لذا اگر اينجا حل شود، قبل و بعدها هم حل مي‌شود. آنجا گفتيم: که اگر نمي‌گفت زندان، خدا اين را به زندان نمي‌فرستاد. چون خودش گفت: سجن بهتر از چيزي است که شما مرا دعوت به آن مي‌کنيد، خدا او را به زندان فرستاد؟ اگر نمي‌گفت زندان خدا او را به زندان نمي‌فرستاد. آنجا هم عرض کرديم که اين از يک آدم ساده امکان پذير است. ما داريم از يک نبي مخلص صحبت مي‌کنيم، شيطان مي‌گويد: من به هيچ وجه «قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ، إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ‏ الْمُخْلَصِينَ‏» (ص/82و83) من هرکسي را طوري تحت تأثير قرار مي‌دهم اما خودش اقرار کرده از اول که دستم به مخلصين نمي‌رسد. مخلِص يعني من اخلاص را پياده کردم. مخلَص يعني خدا او را برد. يعني ديگر کاملاً تحت ولايت الهي قرار گرفته است. شيطان آنجا ديگر قطع اميد است. اينها خارج از حيطه کار شيطان هستند. «إِنَ‏ عِبادِي‏ لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ» (حجر/42) تو بر بندگان من سلطه نداري. شيطان گفت: همه را الا آنهايي که مخلَص هستند. خدا مي‌فرمايد: نه، «إِنَ‏ عِبادِي‏ لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ» سلطه تو بر کسي است که خود اين شخص بخواهد تو را ولي خودش قرار بدهد. پس اصل به تعبير قرآن نجات است. اصل سقوط است مگر مخلَصيني که خدا يک عده را بردارد و ببرد. اما خدا مي‌فرمايد: اصل نجات است مگر کسي که خودش را ساقط کند. اصل بر رحمت و نجات است. اصل بر سلامت است، اينها مهم است در نگاهي که آدم شوق ايجاد شود به جانب خداي سبحان.
پس اگر يوسف صديق اين مرتبه متوسط از مؤمنين که ابرار باشند را هم ندارد، پس قواعد حاکم بر مخلصين مناسب خود مخلصين است. هرچند اگر اين رواياتي که آمده را بخواهيم به عنوان قواعد در نظام اخلاقي نگاه کنيم، اين قواعد، قواعد صحيحي است اگر انتساب به يوسف نبي نبينيم. بلکه به اين عنوان ببينيم که اگر کسي در مرتبه متوسط از جهت ايمان قرار دارد، اگر به اسباب رو زد، استفاده از اسباب به هيچ وجه در هيچ مرتبه‌اي خطا نيست، اما اگر کسي اسباب را تأثير و اثر ديد در مرتبه متوسط اين خطاست و در مرتبه عادي نه. در مرتبه متوسط از ايمان اگر کسي اين رابطه را پيدا کرد اين خطاست و عقاب مي‌شود. نه گناه باشد که عقاب شود به معناي اينکه خدا به سختي مبتلايش مي‌کند تا از اين نجاتش دهد. چون دوستش دارد و مي‌خواهد اين را مبتلا کند که از اين قطع اميد کند. پس دل بستن به اسباب در مرتبه متوسط خطاست، هرچند در مرتبه اول هنوز خطا نيست. مرتبه ايمان حضرت يوسف متوسط نبود و در مرتبه مخلصين است. پس اگر اين مراتب را حفظ کرديم آن موقع مي‌دانيم که اگر مي‌فرمايند: وقتي پدر و برادرها رسيدند، يوسف(ع) از اسب پياده نشد و در ذهنش خطور کرد شايد اين موکب سلطنتي اينطور باشد و لازم باشد شوکت حفظ شود، همين باعث شد نور نبوت از نسل او بردارد، اينها را ما نمي‌توانيم بپذيريم. چرا؟ حضرت يوسف (ع) در مرتبه مخلَصين از انبياست. اينها مربوط به مراتب متوسط به پايين است. اگر کسي نسبت به پدرش کوتاهي کرد حتماً خداي سبحان از او کمالي را برمي‌دارد، حتماً او را مبتلا مي‌کند تا اين تصحيح وجود پيدا کند، اما اين در مورد کسي که ايمانش در مرتبه مخلَصين است صادق نيست. او در مرتبه توحيد همه افعالش ظهور اراده حق است. مخلَص است يعني خدا با چشم او مي‌بيند و با دست او انجام مي‌دهد. اراده خدا در وجود او نافذ و ساري است. نعوذ بالله اگر کسي به اين نسبت داد اراده رب را ناقص ديده است. منتهي مخلَصين مراتب دارند. مرتبه تام مخلَصين مي‌شوند حقيقت محمد و آل محمد(ص). لذا خداي سبحان نسبت به اينها مي‌گويد: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ‏، إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ» (صافات/159 و 160) خدا هرکسي او را وصف کند از آن وصف منزه است. وصف خدا نيست الا عباد مخلَص اگر وصف کردند، وصف خداست. چون زبان اين زبان خداست. وصف اين وصف خداست، وصف خودش نيست. هرکسي وصف کند خدا از اين وصف منزه است. «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ» وصف عباد مخلص وصف خداست.
شريعتي: آنهايي که قائل به اين اقوال هستند شأن حضرت يوسف را نشناختند.
حاج آقاي عابديني: نه فقط حضرت يوسف(س) بلکه شيطان را در همه مخلصين نا راسخ ديدند. حتي بعضي جسارت کردند يا نشناختند، گفتند: «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» ضمير را به يوسف زدند، وقتي اين تقاضا کرد مرا ياد کن، همين‌جا شيطان يوسف را از ياد خدا برد که اين را خواست. اينها گاهي از روي ندانستن قواعد کلي نظام انبياء و مخلصين است که چه قواعد محکمي در آنجا حاکم است. آنجايي که متشابه است يا آدم سکوت مي‌کند يا اگر توانست متشابه را با رجوع به محکم، محکم کند. لذا قواعدي که در زندگي اولياي الهي مطرح است مثلاً مي‌گويند: ولي الهي در فلان خانه رفت و غذا نخورد. ديد اگر اين غذا را مي‌خورد فلان مي‌شد. اين نسبت به بنده نيست، من اگر در خانه کسي بروم و غذا نخورم و اين غذا نخوردن من تخطئه فعل او محسوب شود، گاهي با اين نخوردن معاقب مي‌شوم. اگر من يقين داشتم که اين خمس نمي‌دهد و درآمد اين همه از مال غير خمس داده است، آنجا هم نمي‌توانم نخورم، مي‌خورم و خمسش را مي‌دهم. چقدر دين روابط بين جامعه ايماني را، حتي آنجايي که کسي است ظاهر ايمان را ابراز مي‌کند را چقدر مي‌خواهد حفظ کند. نمي‌خواهد به اين راحتي از هم گسست و پاشيدگي ايجاد شود.
الآن يک فرصتي است براي کساني که در نظام الهي زيرک هستند و دنبال فرصت هستند، گاهي مي‌شنويم «إِنَ‏ الْجِهَادَ بَابٌ‏ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ» گاهي اين باب مفتوح مي‌شود و عده‌اي از اين در مي‌توانند به سرعت به بهشت برسند. اينطور نيست که فقط جهاد اين خاصيت را داشته باشد. يک موقع هست در حالت عادي و شرايط عادي هستم و کمک مي‌کنم و صدقه مي‌دهم و احسان مي‌کنم، رحمتي ايجاد مي‌کنم. در حالت عادي اين سنت ارزش و اجري دارد که خيلي خوب و عالي است. اما اگر جامعه‌اي دچار تنش شود، دچار يک فشار شود يا حتي از جهت رواني ديده شود که فشار رويش است، فشار هست اما آنچه مردم احساس مي‌کنند فقط مربوط به خود فشار نيست، بلکه از بس دشمن توانسته در اين مسأله جنگ رواني را همراه با شدت و سختي ضميمه به هم بکند، فشار بيشتر احساس مي‌شود. اگر در شرايطي که فشار در يک جامعه احساس مي‌شود و يک سختي ممکن است به مردم رسيده باشد، در اين حالت اگر کسي، همان کاري که در حالت راحت انجام مي‌داد اينجا انجام بدهد يک جزاي ديگري دارد. يک فروشنده هست کالا را از قبل خريده است و قيمت سابق را دارد. مي‌خواهد اگر به قيمت امروز فروخت، گناهي نکرده است در صورتي که قانون و دولت اجازه داده باشد. اما حتي اگر اين آمد قيمتي که خريده بود با سود متناسب همان موقع فروخت، اين سبقت گرفته که پول اضافي خرج کرده باشد، در معرکه ميدان مسابقه اين برنده شده است. اين جهاد است، در جنگ کشته شدن و سختي کشيدن است اما وقتي ايجاد مي‌شود «ان الجهاد بابٌ من ابواب الجنة» مي‌شود. در اينجا سختي في نفسه خوب نيست، نمي‌خواهيم توجيه سختي را بکنيم اما وقتي پيش مي‌آيد اينجا ميدان مسابقه است و خيلي از زيرک‌ها در اينجا برنده مي‌شوند. يک عده دنيايي مي‌برند با اختلاس و احتکار، يک عده هم آخرتي مي‌برند. آن کسي که عقلش جهل است و مثل معاويه و عمروعاص است، به اختلاس منجر مي‌شود. اين هم يک تجارت عظيم و سبقت بزرگ است که مي‌بيند اگر يک ريال در شرايط عادي خرج مي‌کرد، اين صد تومان در شرايط فشار و سختي خيلي عظيم مي‌شود. قابل قياس نيست. اما خريدار در مغازه مي‌رود، مي‌بيند اين فروشنده به قيمت سابق مي‌فروشد. مي‌گويد: حالا که اين ارزان است من بيشتر بخرم و براي آينده نگه دارم. يک موقع خريدار هم جهاد مي‌کند و مي‌گويد: من اين را لازم دارم اما امروز يا کمتر از حد مي‌خرم يا اصلاً نمي‌خرم و سختي را تحمل مي‌کنم. چون قيمت اين ارزان است بگذار برسد به دست کسي که از من محتاج‌تر است. اين نيتي که کرد در همين مقدار در آرامش جامعه و افراد سهيم است. اجري که خدا مي‌دهد غير قابل قياس است. اين جهاد است. يا اگر کسي تاجر است و کالايي را وارد کرده، حالا مي‌بيند شرايط سخت است و هريک روز و يک ساعتي که در عرضه اين تعجيل کند تا زودتر به دست مردم برسد، اين تاجر عمل صالحي غير قابل قياس برايش هست.
شريعتي: اگر در اين شرايط با هم همراه شويم خيلي مي‌توانيم غالب بر مشکلات شويم.
حاج آقاي عابديني: بسياري از کالاهايي که توليدشان به سبک سابق بوده با يک فشار رواني در جامعه دارد به مشکل برمي‌خورد و به قشر ضعيف فشار مي‌آيد. اگر من به صورت عادي خريدم و فشار به آن شخص منتقل شد، در پرونده عمل من روز قيامت ثبت خواهد شد. مي‌گويند: با خريد تو در شرايط سخت باعث شد به يک نفر ديگر درست نرسد، هرچه او سختي و فشار ديد به حساب تو هم هست.
شريعتي: اميرالمؤمنين در غررالحکم کلام نوراني دارد که مي‌فرمايد: «الناس من خوف الذل في الذل»
حاج آقاي عابديني: الحمدلله هنوز در جامعه ما اين ايجاد نشده اما دشمن دنبال اين است و ممکن است گاهي عده‌اي از ترس همين کمبود به کمبود مبتلا شدند. ما در جامعه هستيم و مي‌دانيم وضع چگونه است، اما در عين حال حواسمان هست که اگر اين نگاه را ايجاد کنيم سختي کمتر مي‌شود و همه اينها عمل صالح ايجاد مي‌شود. گاهي پول هم خرج نکرديم اما زيرکانه چيزي را انتخاب کرديم مثل «ان الجهاد باب من ابواب الجنة» اين ايام مي‌تواند براي اهل زيرکي در ايمان فرصت بسيار مناسبي باشد که با کمترين عمل صالح بيشترين بهره‌ها را ببرند.
شريعتي: انشاءالله همه با هم همراه شويم و اين برهه حساس را پشت سر بگذاريم. امروز صفحه 457 قرآن کريم، آيات 62 تا 83 سوره مبارکه صاد را تلاوت خواهيم کرد. اين هفته قرار است از عالم بزرگ مرحوم شيخ طوسي صحبت کنيم.
«وَ قالُوا ما لَنا لا نَرى‏ رِجالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ «62» أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ «63» إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ «64» قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ «65» رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ «66» قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ «67» أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ «68» ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى‏ إِذْ يَخْتَصِمُونَ «69» إِنْ يُوحى‏ إِلَيَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ «70» إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ «71» فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ «72» فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ «73» إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ «74» قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ «75» قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ «76» قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ «77» وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى‏ يَوْمِ الدِّينِ «78» قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ «79» قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ «80» إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ «81» قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ «82» إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ «83»
ترجمه: و گويند: چرا مردانى را كه ما آنان را از اشرار مى‏شمرديم (در اين جا) نمى‏بينيم؟ آيا ما (به ناحقّ) آنان را به مسخره مى‏گرفتيم (و امروز اهل بهشتند، يا آنكه در جهنّم هستند) و چشمان ما به آنها نمى‏افتد. همانا مجادله‏ى اهل آتش يك واقعيّت است. بگو: من فقط بيم دهنده‏ام و هيچ معبودى جز خداوند يكتاى قهار و مقتدر نيست. پروردگار آسمان‏ها وزمين وآنچه ميان آن دو است، نفوذناپذير وبسيار آمرزنده. بگو: او خبر بزرگى است، كه شما از او رويگردانيد. براى من نسبت به عالم بالا هيچ آگاهى نبود، آن گاه كه (درباره او با يكديگر) مجادله مى‏كردند. به من چيزى وحى نمى‏شود مگر از آن رو كه من هشدار دهنده‏اى آشكارم. آن گاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من آفريننده‏ى بشرى از گِل هستم. پس همين كه او را نظام بخشيدم و از روح خود در او دميدم، سجده‏كنان براى او به خاك افتيد. پس فرشتگان همه با هم سجده كردند. مگر ابليس كه تكبّر ورزيد و از كافران بود. (خداوند) فرمود: «اى ابليس! چه چيز تو را مانع شد كه براى موجودى كه به دستان قدرت خويش خلق كردم سجده كنى؟ تكبّر كردى يا از بلند مرتبه‏گانى؟!» ابليس گفت: «من از او بهترم، مرا از آتش آفريدى و او را از گِل» خداوند فرمود: «پس از اين درگاه بيرون شو كه تو رانده شده‏اى. و همانا لعنت من تا روز رستاخيز بر تو خواهد بود.» ابليس گفت: «پروردگارا! پس مرا تا روزى كه (خلايق) برانگيخته (و زنده) مى‏شوند مهلت ده». (خداوند) فرمود: تو از مهلت يافتگانى، تا روز و زمانى معيّن. ابليس گفت: به عزّت تو سوگند كه همه (ى مردم) را گمراه خواهم كرد. مگر بندگان تو آنان كه خالص شده‏اند.
شريعتي: سلام و صلوات بر محمد مصطفي و اهل‌بيت گرانقدرشان که روزهاي شنبه مهمان سفره نبي مکرم اسلام هستيم. از شيخ طوسي، شيخ الطائفه بشنويم.     
حاج آقاي عابديني: حضرت آيت الله بهجت که رحمت خدا بر ايشان باد مي‌فرمودند: ما ائمه را نمي‌شناسيم هيچ، علمايمان را هم نتوانستيم بشناسيم. وقتي درست به زندگي اين بزرگان نگاه مي‌کنيم واقعاً انسان در اعجاب مي‌آيد که چقدر اينها عظمت داشتند. دوران شيخ طوسي جزء سخت‌ترين دوران شيعه بوده از اين جهت که بعد از آغاز غيبت کبري بوده و دوران غيبت کبري يکباره رابطه باريکه ارتباطي که بين جامعه شيعي با همه مظلوميت و فشاري که بر او بود، آب باريکه ارتباط با امامي که در دوران حضور حضرات معصومين و در دوران غيبت صغري از طريق نوابشان با حضرت بود، يکباره همه ابواب بسته شده و شکل‌گيري يک جامعه که از همه طرف رو به فشار است و از طرف حاکميت‌ها دائماً دارند سرکوب مي‌کنند تا شخصيت‌هايشان را بشکنند، از طرف ديگر اين جامعه حاکميتي ندارد تا قوام پيدا کند، پخش در جاهاي مختلف است، اين پخش بودن و قوام فکري را حفظ کردن، کاري بود که اين در دويست سيصد سال ابتداي غيبت کبري جزء سخت‌ترين کار علما بود. لذا شيخ طوسي يکي از کساني است که از جمله علماي بزرگ و بلکه سردمداران علماي بزرگ مثل شيخ مفيد بودند که توانستند حدود 24 سال در حوزه بغداد نزد شيخ مفيد بودند و بعد به نجف آمدند. مؤسس حوزه علميه نجف شدند و در سه رکن حوزه نجف را براي اين منظور، يعني اگر کسي مطالبه کند مي‌بيند شيخ طوسي به روز در آن دوره تصميم مي‌گيرد در سه جهت مختلف شيعه را تثبيت کند يکي از جهت کلامي است که باب معرفتي آنجا قوامش به شيخ طوسي بود که از جهت کلامي تثبيت کرد، سيصد مجتهد نزد ايشان در اين سه رشته درس خواندند. رشته کلام و فقه و تفسير. در اين سه رشته سيصد مجتهد شيعي تحت پوشش ايشان درس مي‌خواندند و اينها را اين طرف و آن طرف گسيل مي‌کردند. شيخ طوسي حوزه‌اي را به پا مي‌کنند افکاري را جا مي‌اندازد و براي شيعه اساس نامه مي‌نويسد. در حوزه‌هاي کلامي و فقهي و تفسيري اساس‌نامه دارد. هم تفسير دارد که هنوز جزء کتاب‌هاي مرجع است. دو تا از کتب اربعه ما مربوط به شيخ طوسي است. تهذيب و استبصار اساس‌نامه فقه شيعه است. در کلام شيخ طوسي کتابي دارد که هنوز جزء اساس‌نامه کلام شيعي است. اين چيزي که هنوز جزء رجوعات ماست در دوره‌اي که حدود هزار سال پيش بوده چقدر اين مسأله عظمت داشت.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»