اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-05-13-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت يوسف (ع) در قرآن کريم


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف (ع) در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 13-05-97     

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
سر و سامان من و بي سر و ساماني من *** حُسن کنعاني تو، مصر پريشاني من
روز و شب فکر تو يک لحظه رهايم نکند *** من به زندان تو أم يا که تو زنداني من
آن همه تيغ و ترنجي که به خون غلتيدند *** بين عشاق گواهند به حيراني من
ديده‌اي يا که شنيدي که بت ديگر را *** مي‌پرستيده بتي قدر مسلماني من
زده‌ام چوب حراجي به دلم تا ببري *** اي گران جاني تو مايه‌ي ارزاني من
خواب ناديده فقط قصد هلاکم داري *** کار تعبير تو افتاده به قرباني من
زير شمشير غمت رقص کنان بايد رفت *** اي کمر بسته در انديشه‌ي ويراني من
ميدَرم هرچه حجاب هست که شايد بشود *** زخم پيراهن تو، جامه‌ي عرياني من

شريعتي: سلام مي‌کنم به همه شما، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله هرجا هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز عرض سلام دارم.
شريعتي: خيلي خوشحاليم که اولين روز هفته با شما  قصه‌ي حضرت يوسف شروع مي‌شود و نکات نابي که در سايه‌ي آيات نوراني قرآن کريم قرار هست بشنويم. بحث ما قصه حضرت يوسف(ع) بود، آيه 36 سوره يوسف(ع) «وَ دَخَلَ‏ مَعَهُ‏ السِّجْنَ فَتَيانِ» دوستاني که مي‌خواهند آيات قرآن کريم را تطبيق بدهند، صفحه 239، آيه 36 سوره يوسف را براي ما شرح خواهند داد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) عرض سلام داريم خدمت بقية الله الاعظم، انشاءالله همه ما جزء سربازان حضرت باشيم و انشاءالله از ما و افعال ما راضي باشند طوري که مورد رضايت ايشان باشد. سختي‌هايي که مردم امروز تحمل مي‌کنند و مي‌گذرد براي همه سخت است و اينگونه نيست که ما ادراک نکنيم. ما هم در متن اين زندگي هستيم، گاهي بعضي دوستان احساس مي‌کنند اگر به بعضي گفتارها مشغول مي‌شويم معلوم است که غافل از اين مسائل هستيم. نه! هيچکسي نيست که با مردم زندگي کند و رفت و آمد و ارتباط داشته باشد، الا اينکه اين سختي‌ها براي او ملموس است، مثل خود مردم. منتهي علت خيلي از اين مشکلات که ايجاد شده غير از مسائلي که ممکن است به خارج از کشور برگردد که بعضي از آن هست، بيشتر مربوط به ساخته نبودن ما و حالتي است که ممکن است در ما شکل گرفته باشد و بلد نشديم در مواقع بحران چطور از خود گذشتگي نشان بدهيم، حقوق خودمان را رعايت کنيم. بيان اين قصه‌هاي قرآني با اينکه بسياري     از اين در دوران سختي مسلمين نازل شده، چه در دوران مکه که پيغمبر اکرم سيزده سال در سختي کامل بودند، تحت محاصره اقتصادي بودند و چه دوراني که در مدينه بودند، ده سالي که در مدينه بودند سالي چند جنگ واقع شده بود، لذا فشار و سختي بسيار بود اما اين سوره‌ها را خداي سبحان براي همين مواقع نازل کرده و حل همين مسائل درونش است و اگر به اينها پرداخته مي‌شود از باب يک بحث جدا نيست. از باب اين است که حل اين مسائل با رجوع به اينها امکان پذير مي‌شود، چنانچه در خود آينده قصه که چند آيه بعد است اصلاً يوسف (ع) وقتي از زندان با آن تعبير خواب آزاد مي‌شود، بحران اقتصادي و قحطي که در آن کشور آمده بود مي‌خواست مديريت اقتصادي کند و آنجا را حل مي‌کند و مردم را از يک فشار عظيمي که جلوي رويشان قرار داشت، قبل از آمدن او، مديريت مي‌کند. يعني اين ناظر است به حل بسياري از مسائل ما. فکر نکنيد اين يک چيز جداست حتي قسمت‌هايي که مربوط به زليخا و يوسف بود، اينطور نيست که بي ربط به حل مشکلات امروز ما باشد. خيلي از چنين مسائلي امروز محقق شده و مي‌شود و جوان‌هاي ما مبتلا هستند، روشي که بتوانند اين را به طريق صحيح هدايت کنند و به طريق الهي حل کنند و عاقبت بخيري به دنبالش بيايد در همين است. عمده بحث ما در اينجا تطبيق اين مسائل با بحث است. قصد ما نقل تاريخ نيست. قصد قرآن هم گفتن از تاريخ نيست، کار قرآن هدايتگري است. اين مقدمه از باب پيامک‌هايي بود که به دست ما رسيده بود. از اينکه دوستان حساسيت دارند که طريق يک جامعه اسلامي به سمت کمال باشد، بي تفاوت نيستند اين براي ما نعمت است. ما هم در حد توانمان قصد داريم در همين راستا حرکت کنيم.
بسم الله الرحمن الرحيم «وَ دَخَلَ‏ مَعَهُ‏ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» (يوسف/36) اين آيه در ادامه مباحثي است که يوسف وارد زندان شد و مباحث مختلفي که بيان شد. گفتيم: ورود يوسف با زندان همراه با واقعه ديگري شد. اينها اتفاق نيست و هرکدام از اينها که قرآن به خصوص اين مسائل را به هم گره مي‌زند و مرتبط مي‌بيند، معلوم مي‌شود در سرنوشت آينده يوسف که شخصيت اصلي اين قصه است، نوع گره زدن‌هاي قصه‌هاي فرعي نقش دارد. در زندگي ما هم همينطور است. ما يک شخصيت اصلي در زندگي داريم و يک وقايع فرعي که روزهاي مختلف و مکان‌هاي مختلف براي ما پيش مي‌آيد. اين نقش‌هاي فرعي همه براي پر رنگ کردن نقش اصلي است. يعني نقش اصلي به واسطه نقش فرعي پر‌رنگ مي‌شود. نقش فرعي به تنهايي جلوه‌گري ندارد. اينجا هم از مسائلي است که اين رابطه «وَ دَخَلَ‏ مَعَهُ» اتفاق نيست و قرآن هم به اين تبيين مي‌کند، سرنوشت اين دو نفر با سرنوشت يوسف گره‌اي خورده و يک رابطه‌اي پيدا مي‌کند. ممکن اين رابطه سالياني طول بکشد تا آشکار شود اما رابطه است. پس اگر گاهي نقش‌هاي فرعي در زندگي ما پيش مي‌آيد، فکر نکنيم اينها بي اثر است. هر يک نقشي که ايجاد مي‌شود، چه اختياري چه غير اختياري، دوستي‌ها، ارتباطات، حوادث و کارها، اينها يا مربوط به همان دوره و تأثير گذاري در همان دوره دارد و آشکار مي‌شود يا طول مي‌کشد و در برهه‌ ديگر اين نقش خودش را آشکار مي‌کند. هيچ ارتباطي امکان پذير نيست، مگر تأثير و تأثر با هم دارند. اگر اين باور را بکنيم، سعي مي‌کنيم در نقش‌هاي اختياري و روابط اختياري طوري انتخاب کنيم که اگر او در ما تأثير مي‌گذارد تأثير مثبت باشد. اگر ما در او تأثير مي‌گذاريم تأثير مثبت باشد. لذا اگر به ما گفتند سعي کنيد دوستي‌هايتان را به جايي ببريد که آنها شما را به ياد خدا بياندازد، چون اين نه فقط امروز تأثير گذار است در وجود من، بلکه گاهي تا ابديت، تا عمر من در دنيا و بعد از آن هست، اين تأثير ادامه پيدا مي‌کند. لذا اينها ساده نيست. اينکه به ما فرمودند: اگر روابط مختلفي داريد سعي کنيد نشست و برخاست‌هاي شما و ارتباطاتتان را با کساني قرار بدهيد که شما را به ياد خدا مي‌اندازد. اين در طولاني مدت روي وجود انسان اثر گذار است.
اين دو نفر با يوسف ارتباط برقرار کردند. بعد از مدتي که اينها وارد زندان مي‌شوند خواب را نقل مي‌کنند. اين دو نفر در تشکيلات حاکميت بودند، يکي سرآشپز حاکم مصر بود و ديگري ساقي او بود. اين دو دائماً با حاکم حشر و نشر داشتند، به دليلي توطئه‌اي صورت مي‌گيرد که باعث مي‌شود اينها دنبال نقش مسموم کردن يا کشتن اين حاکم بربيايند و بعد يکي از اينها در وسط کار پشيمان مي‌شود. در روزي که قرار مي‌شود پادشاه را مسموم کنند، وقتي اين شراب را براي پادشاه مي‌آورد، به پادشاه مي‌گويد: اين را نخوريد. اين قصد کشتن شما را دارد. سرآشپز او را لو مي‌دهد. حاکم مي‌گويد: خودت بخور. او هم مي‌خورد. چون پشيمان شد و اين کار را نکرده بود. مي‌گويد: شما او را امتحان کنيد، غذايي که او پخته، وقتي امر مي‌کند اين غذا را بخور، نمي‌خورد. چون غذا مسموم بوده است. کينه سرآشپز باعث شد رسوا شود. اين دو را به زندان انداختند، همزمان با يوسف اينها وارد زندان شدند. مدتي گذشت که اين مدت را مختلف ذکر کردند. هرکدام از اين دو نفر خوابي ديدند. چون ديده بودند در زندان يوسف هم از جهت وجودي آدم صالحي است، هم ديده بودند اهل عبادت و مناجات با خداست و اين خود يک شخصيت ويژه‌اي از عباد ايجاد مي‌کرد. هم ديده بودند اهل خدمت به مردم است. اين نگاه سه گانه، يکي رابطه‌اي که با خدايش داشت. يکي شخصيت خودش را که نگاه مي‌کردند. يکي هم ارتباط او با ديگران، اين سه نگاه و آثاري که از يوسف(ع) ديده بودند از جهت علمي که وقتي گفتگو مي‌کرد و حرف مي‌زد، مشکلات مردم را گوش مي کرد، راهکار بيان مي‌کرد، خيلي راهکارهاي جذاب و جالبي است. نقل کردند که ديگران هم خواب‌هايي را مي‌ديدند مي‌آمدند نزد يوسف مطرح مي کردند و يوسف تعبير مي‌کرد که اين هم نقل شده در بين تفسير، اين چند وجه باعث شده بود، اينها وقتي خوابشان را براي يوسف مي‌گويند، معمولاً افرادي که در دربار هستند افراد پيچيده‌اي هستند. افراد ساده ممکن است زود گول بخورند، بايد افراد پيچيده و دقيقي باشند. لذا اينها به سادگي زير بار اينکه باور کنند يوسف آدم خوبي است نرفته بودند. تعبيري که بعد از نقل کردن خوابشان به کار مي‌برند، مي‌گويند: «إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» ما اين خواب را براي تو گفتيم، چون تو را از محسنين ديديم.
اينکه فرمودند: از محسنين هستي، با همه اين شرايطي که از يوسف ديده بودند، مرحوم علامه طباطبايي بحثي دارند که به درد امروز ما مي‌خورد. مي‌فرمايند: مردم فطرتاً به سوي کسي که آدم صالحي باشد، آدمي باشد که اهل صدق است، اهل خدمت به ديگران هست. نمي‌خواهد خودش را مطرح کند، ميل و علاقه دارند. علاقه فطري است. حتي در زندان مجرم هم اگر هستند، اين فطرت نمرده است. لذا اگر مي‌بيند يک کسي صالح است، مي‌بيند از درون دوست دارد. اين يک روشي است که انبياء ما همه اينطور بودند. يعني در زندگي‌شان وقتي پيغمبر اکرم را مي‌بينيم، قبل از اينکه به نبوت مبعوث شود، همه مردم او را دوست داشتند به عنوان يک امين و دلسوز مردم، درست است بعد از اينکه به بعثت مبعوث شد، چون تعارض پيدا شد بين منافع عده‌اي با قبول نبوت او و دشمني کردند با او، اما همين‌ها هم قبل از اينکه ادعاي نبوت کند، دوستش داشتند. چون زندگي او يک زندگي محسن بود. اين دوست داشتن محسنين فطري است. نتيجه‌ اين است آنچه در زندگي مردم و تغيير زندگي مردم مؤثر است، در ارتباط با مردم بايد رعايت شود اثرگذار است، رفتار ما با مردم است، به خصوص سردمداران و علما و کساني که يک ارتباط هدايتي و تأثير گذار مي‌خواهند با مردم داشته باشند. مردم فطرتاً به آنها متمايل مي‌شوند. اگر مي‌بينيم مردم گاهي دور مي‌شوند، نگاهشان نگاه سابق نيست، يا مانع در وجود مردم ايجاد شده به واسطه موانع و فشارها و سختي‌ها، يا شايعه پراکني‌هايي که ايجاد شده يا آن شخص از حالت صلاح خارج شده است که مردم به او علاقه مند نيستند. با اين نگاه وقتي يوسف(ع) وارد زندان شد، عمل صالح خودش في نفسه، خدمت به ديگران، باعث شد همه مردم و زنداني‌ها به او علاقه‌مند شوند.
اگر من مي‌بينم در بين مردمد جاذبه ندارند دو علت ممکن است داشته باشد. يکي علت مربوط به من باشد که در اين رابطه عمل صالح من مخلصاً لله نيست و خدوم براي مردم نيستند. يا نه، جو آنچنان تغيير کرده اين فطرت را يک مقدار کدر کرده است. ممکن است کسي از صنف من يک کار خطايي بکند که مردم از او توقع ندارند و اين در ذهن مردم باقي بماند. بقيه را که مي‌بينند همين حکم را نسبت به اين هم جاري کنند و اين باعث شود اين شخصي که اين کار را کرده تقاص تمام محروميت‌هايي که در ارتباطات ديگران هم ممکن است ايجاد شود و محروم شوند از استفاده‌ايي که ممکن است اهل صلاح داشته باشند، او مقصر بوده که اين بدبيني را ايجاد کرده است. لذا من که در اين لباس قرار مي‌گيرم، دارم مي‌گويم من جاي پاي انبياء مي‌گذارم و من مي‌خواهم تابع انبياء و ائمه باشم، خيلي کار را سخت‌تر مي‌کند که مردم نگاهشان به من اينطور باشد که دلسوز و خيرخواه آنها هستم. چرا اينها رجوع کردند. با اينکه اينها جزء تشکيلات حاکميت بودند و به راحتي به کسي دل نمي‌سپردند با همه پيچيدگي که داشتند، غر از زنداني‌هاي ديگر اينها هم به يوسف دل سپردند. اينقدر يوسف در نظام وجودي‌اش صالح بود و نسبت به ديگران محبت داشت و خدوم بود که اينها هم اعتماد کردند. راز خودشان را نزد يوسف آوردند. کسي که محسن باشد، خود به خود مردم آن رازهاي وجودي‌شان را نزد او بيان مي‌کنند. اين نکته‌ها مهم است. اينجا که مي‌رسند بنا را بر اعتماد مي‌گذارند. در جامعه اگر اين نظام از دست برود، يعني قشر مرجعي که مورد اعتماد مردم بايد باشند، چه خودشان اين را خراب کنند، چه به واسطه تبليغات و شايعات اين مسأله از بين برود، مردم در ارتباط اعتماد سازشان و آن رابطه آرامش بخش‌شان اين رابطه را از دست دادند و اين اجتماع به آرامش نمي‌رسد. اين اجتماع به حل مشکلاتش نمي‌رسد. اين نگاه خيلي نگاه جالبي است که وظايف ما را خيلي سنگين مي‌کند. هر کسي به هر نسبتي که يک مرجعيتي براي مردم و ارتباطي که مردم رجوع به او بکنند در جهتي داشته باشد، يک مسئول جمهوري اسلامي باشد، يک روحاني باشد، کسي باشد معتمد مردم در محل باشد، پدر يک خانواده نتواند آن شخصيت محسن بودنش را در خانواده نشان بدهد که بچه، همسر، فرزندان، فاميل، اين اعتماد را پيدا نکنند، همه تلاطم‌‌هاي اطراف به اين برمي‌گردد که کوتاهي کرده است. «إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» را مرحوم علامه خيلي زيبا بيان کردند که اين نگاه يک نگاه فطري در رجوع است که مردم فطرتاً دنبال اين هستند. اين را خدا قرار داده است.  از اين طرف در فطرت اينها محسن بودن را قرار داده، از آن طرف در نظام وجودي تحقق محسن را امکان پذير کرده است که اجابت اين حاجت باشد. در هرکدام از اينها اختلال ايجاد شود، نظام فطري مختل شده است. لذا اينها يک بحث دارد که در جامعه امروزي ما، چه تدبيري کنيم که آن قشر مرجع که مي‌تواند لايه‌هاي مختلف داشته باشد، چطور ايجاد کند. حتي اگر يک هنرپيشه يا ورزشکاري براي مردم حالت مرجعيت پيدا مي‌کند، نگاه محسن بودن را نداشته باشد مردم را ضايع کرده و اعتماد مردم را خراب کرده است. اگر در واقعه‌اي مردم به او اعتماد مي‌کنند از همين نگاه فطري نشأت مي‌گيرد. «إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» ما تو را امين خود يافتيم. اصل اين رابطه فطري است. در اجتماع اين نعمت است. اگر اجتماعي محسن نداشته باشد، مورد اعتماد نداشته باشد، اين اجتماع رو به ويراني مي‌رود. لذا محسن مي‌تواند جامعه را به سمت نظم الهي سوق بدهد. «إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» را خدا آورده، ما خوابمان را آمديم پيش تو بگوييم چون تو را اينطور ديديم. نظام تربيتي را بيان مي‌کند که بايد يک عده محسن باشند. بايد ديگران فطرتاً به محسن اعتماد کنند. همه اينها در همين آيه شريفه درمي‌آيد.
شريعتي: در اين مقطع و برهه که حضرت يوسف وارد زندان شدند و اين دو جوان وارد شدند، اينجا صحبتي از نبوت حضرت يوسف نيست؟
حاج آقاي عابديني: از همين‌جا بحث شروع مي‌شود. نشان مي‌دهد آغاز نبوت جرقه‌هايش شروع شده است.تا اينجا يوسف(ع) به دنبال مردم مي‌رفت تا هم به آنها خدمت کند و مشکلاتشان را حل کند. در اين نگاهي که يوسف مي‌رفت، آنجا بياني از بحث نبوتش ندارد. نمي‌خواست خدمت بکند تا اينها را بخاطر اين خدمت هدايت کند. يک موقع هست مي‌خواهم يک کاري بکنم، مي‌روم به مردم خدمت مي‌کنم تا آن نتيجه را بگيرم. يعني مقدمه براي آن هدف مي‌شود. يک موقع هست دلسوزانه خدمت مي‌کنم اما براي هدفم برنامه‌ريزي جدا دارم، خدمتم را موکول به هدف نمي‌کنم که اگر بدانم کسي به آن هدف من در نمي‌آيد به او خدمت نکنم. يوسف(ع) اينطور خدمت نکرد. اينها اهل ايمان و توحيد به يوسف نبودند. هنوز دعوتي نکرده بود، آنها بت پرست بودند. اما يوسف بر آنها خدمت مي‌کرد. وقتي اين خدمت را انجام مي‌داد نتيجه اين خدمت خود به خود، در يک جايي من مي‌بينم توانم محدود است و يک قسمتي از خدمت را مي‌توانم، به همه نمي‌توانم خدمت کنم. البته اينجا انسان اولويت دارد، پدر و مادر اولي است، ارحام اولي است. مؤمنين اولي هستند. همسايگان اولي هستند تا اين قشر گسترده‌تر شود. اما يک کسي يک جايي قرار گرفته نسبتش با بقيه مساوي است، چون نه کسي فاميلش است و نه پدر و مادرش است، لذا خدمت يوسف(ع) به همه اينها يکسان بود. حتي آنهايي که از او کناره مي‌گرفتند را هم محبت مي‌کرد. از اينجا وقتي اينطور مي‌شود بعد مي‌بيني يواش يواش مردم سراغ او مي‌آيند. وقتي مردم سراغ او آمدند نوبت تبليغ و بيان کارش مي‌رسد. اين نگاه که اگر خدمتي مي‌کنيم به دنبال اين نباشيم که اگر اهداف من پياده مي‌شود، خدمت کنم. اين بحث مهمي است که اگر بدانم اين شخص در اهداف من نمي‌گنجد، از اول اصلاً خدمتي نکنم. به خصوص در حاکميت، مسئولين و حاکمان نظام نگاهشان بايد اين باشد که براي همه مردم خدمت کنند. اگر درست خدمت کنند، خدمت کردن صحيح باعث مي‌شود مردمي هم که دينشان با او متفاوت است، احساس کنند اين نگاه او باعث اين خدمت شده است. علاقه به نگاه او هم پيدا مي‌کنند و به سمت نگاه او هم جذب مي‌شوند. لذا اين روش را ما بايد حواسمان باشد به عنوان يک روش تبليغي است که خدمتمان بدون اين باشد که بخواهيم حتماً دنبالش يک سود و نتيجه‌اي ببينيم. از طرف خدا امر شده که ما خدوم باشيم به همه انسان‌ها، البته به مؤمنين و پدر و مادر ويژه‌تر، اما خدمت به عموم مردم را مهم بدانيم.
يکي از اينها اينطور خواب ديده بود که «إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً» من مي‌بينم دارم انگور را مي‌فشارم و تبديل به خمر مي‌کنم.«وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً» ديگري مي‌گويد: من در خواب ديدم بالاي سر من طبقي است، در آن چند قرص نان است «تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ» پرندگان از اين طبق نان آمدند و مي‌خورند. «نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ» خواب ما را تعبير کن و تأويل کن. تأويل و تعبير دو اصطلاح است. تأويل بيان حقيقت است و تعبير بيان مفهوم است. يک زمان من خوابي مي‌بينم و به کسي مي‌گويم و او براي من تعبير مي‌کند. اما. يک موقع هست که واقعش را به من نشان مي‌دهد. آنچه واقع و حقيقت بيان مي‌شود، تأويل است. اما تعبير مفهومي است که آن خواب را بيان مي‌کند. در مورد حضرت يوسف عمدتاً چند جا تأويل به کار رفته است.  «ما يعلمه تأويل الاحاديث» حقايق را به او نشان داديم. يک موقع هست انسان عالم مثال را مي‌بيند، در آنجا حقايق ديده مي‌شوند. يک موقع تعبير خواب است. تعبير مفهوم است اما تأويل مصداق است. مثل وقتي که فرزندان و پدر و مادر يوسف به مصر رسيدند در آخر قصه و آنجا سجده کردند، مي‌گويد: «هذا تَأْوِيلُ‏ رُءْيايَ مِنْ قَبْل‏» (يوسف/100) اين تحقق آن است. اما آنجايي که بيان است تعبير است. «نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ‏ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» اينجا خيلي نکات مختلفي هست.
اين ارتباطي که اين دو نفر با يوسف پيدا کردند، با اينکه اينجا به هم گره خورد، اما باعث مي‌شود يکي از اينها بعداً از زندان خارج مي‌شود، قرآن ارتباط را بيان مي‌کند، اين مربوط به همه زندگي ماست. بعد مي‌بينيد ساليان بعد خوابي مي‌بيند و بعد يادش مي‌افتد که تعبير خوابي که يوسف مي‌کرد چقدر صادق بود، وقتي همه از تعبير خواب عاجز مي‌شوند، آن موقع اين رجوع مي‌کند و به زندان مي‌آيد و اين خواب را مي‌پرسد و تمام اين وقايع در ارتباطي که اينجا ايجاد شده بود، تمام وقايعي که يوسف مي‌آيد خزانه‌دار ملک مي‌شود و قحطي مصر و مردم را نجات مي‌دهد از اينجا بوده است. لذا خواب ديدن‌ها و نقش‌هاي فرعي را در زندگي دست کم نگيريم. گاهي خدا يک نقش فرعي را خدا اجابت دعايي از من قرار داده که چهل سال بعد مي‌خواهد مستجاب شود. چون چشم ما نمي‌تواند يک خرده دوردست را ببيند، انکار مي‌کنيم. خداي سبحان به يوسف علم تعبير خواب و تأويل احاديث را داد اما چهل سال بعد نتيجه‌اش آشکار شد که چه نقشي در زندگي يوسف و نجات او دارد. اگر زودتر اين به نتيجه مي‌خواست برسد، ممکن بود يوسف زودتر از زندان نجات پيدا کند اما اين يوسف نقشش آن نمي‌شد که در آن دوره با آن خواب حاکم، در آن صبري که ايجاد شده، اين همه مردم را از قحطي نجات بدهد. اگر زودتر بيرون مي‌آمد و به کنعان برمي‌گشت، اين نقش در زندگي يوسف ايجاد نمي‌شد. گاهي خداي سبحان اجابت را تأخير مي‌اندازد تا اين تأخير نقش را عظيم کند. لذا ما عجول هستيم. گاهي ناسپاسي مي‌کنيم. همه نقش‌هاي فرعي همينطور است. چون اين نگاه را تفصيلاً نداريم عجول هستيم، اما اجمالاً هم اگر نگاه کنيم که اين هست، با اينکه نفهميديم، انسان به همين مقدار صبورتر مي‌شود. يعني همين مقدار که باور کنيم عالم اينطور است. نمي‌خواهيم مردم را گول بزنيم که تحملشان را بخواهند وهمي بالا ببرند، عالم حقيقت و صدق است. اين بينش و يک واقعيت است. داريم يک وقايعي را که قرآن بيان مي‌کند، حقايقي که اينطور کشيده شده و بينش‌زا است و اگر اين بينش ايجاد شود انسان‌ها چقدر تحملشان بالا مي‌رود. چقدر نگاهشان عميق مي‌شود، چقدر نگاهشان همه جانبه مي‌شود. افق ديد متفاوت مي‌شود. هر نقشي به دنبال اين است که نتيجه‌اش به کجا مي‌انجامد. آنجايي که انسان اختياراً    ارتباطي    را برقرار مي‌کند، مي‌داند همين ارتباط در سرنوشت اين مؤثر است.
«إِنِّي أَرانِي» أراني ديدن است اما «نَراک» اعتقاد است. يعني ما معتقد هستيم تو محسن هستي. «أراني» ديدن است، ما اين خواب را ديديم، اينجا نراک است و باور قلبي است. اگر ما مي‌خواهيم در تبليغ مؤثر باشيم راهش راه احسان است. لذا من به خودم و دوستاني که در ارتباط با مردم هستند اين سفارش را مي‌کنم که اگر مي‌خواهيد مردم به شما اعتماد کنند، حرف ديني که مي‌زند در وجود مردم تأثيرگذار باشد، نگاه خدمت‌ و احسان به مردم را واقعي و بدون هيچ چشم داشت قرار بدهيد. نگاه انبياء هميشه اينطور بوده که ما از شما مزدي نمي‌خواهيم. اين مزد نخواستن کار را عظيم مي‌کند. يکي از نکات ديگر اين است که خواب‌ها را ساده نگيريم. اينها دو تا خواب ديدند که همين دو خواب سرنوشت اينها را تعبير مي‌کند. منتهي به خواب زدگي مبتلا نشويم. يک نگاه افراطي و تفريطي در ارتباط با خواب هست. بعضي همه وقايع را به خواب گره مي‌زنند، بسياري از خواب‌ها سند ندارد. بسياري از خواب‌ها گاهي به سردي و گرمي محيط و مزاج است. گاهي به طلب بدن است. بدن نياز به ويتاميني دارد و انسان مطابق با آن خوابي مي‌بيند که با اين سازگاري دارد. اصل اينکه خواب يک دانشگاه است. خداي سبحان قسمتي از عمر ما را در اين دانشگاه قرار داده است، لذا هرچقدر رابطه‌هاي روز ما صاف‌تر باشد و مراقبه شديدتر باشد، خواب‌هاي شب زلال‌تر است و درس دانشگاه مرتبط‌تر مي‌شود و به سرعت نتيجه مي‌دهد. يکي هم اين است که حواسمان باشد انسان در هر جايي مي‌تواند خدمت رسان باشد حتي در زندان! اگر کسي خدوم باشد هيچ چيزي مانع نيست، حتي زندان و کنار مجرمين بودن هم جلوي خدمت رساني را نمي‌گيرد.
شريعتي: امروز صفحه 401 قرآن کريم، آيات 39 تا 45 سوره مبارکه عنکبوت را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ‏ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى‏ بِالْبَيِّناتِ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ما كانُوا سابِقِينَ «39» فَكُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَ ما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «40» مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ «41» إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «42» وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ «43» خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ «44» اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ «45»
ترجمه: و قارون و فرعون و هامان را (نيز هلاك كرديم)؛ و به راستى موسى همراه دلايل روشن (و معجزات) به سوى آنان آمد، (ولى) آنان در زمين تكبّر و سركشى كردند، و (با اين همه) نتوانستند (بر خدا) پيشى گيرند (و از عذاب الهى فرار كنند). پس هر يك (از آنان) را به (جرم) گناهش گرفتار (عذاب) كرديم، پس بر بعضى از آنان باد شديد ريگ افشان فرستاديم، و بعضى از آنان را صيحه‏ى آسمانى (و بانگ مرگبار) فرا گرفت، و برخى را در زمين فرو برديم، و بعضى ديگر را غرق كرديم؛ وچنان نبود كه خداوند بر آنان ستم كند، بلكه خودشان بر خود ستم كردند. مَثَلِ كسانى كه غير خدا را سرپرست خود برگزيدند، همانند مَثَل عنكبوت است كه (براى خود) خانه‏اى ساخته؛ و البتّه سست‏ترين خانه‏ها خانه‏ى عنكبوت است اگر مى‏دانستند. همانا خدا آنچه را غير از او مى‏خوانند، هر چه باشد مى‏داند، او عزيز و حكيم است. و اين مثل‏ها را براى مردم مى‏زنيم؛ امّا جز دانشمندان و آگاهان، كسى آن را درك نمى‏كند. خداوند آسمان‏ها و زمين را به حقّ آفريد، همانا در اين آفرينش، براى اهل ايمان نشانه‏ى قطعى است. آنچه را از كتاب (آسمانى قرآن) به تو وحى شده تلاوت كن و نماز را به‏پادار، كه همانا نماز (انسان را) از فحشا و منكر باز مى‏دارد و البتّه ياد خدا بزرگ‏تر است و خداوند آنچه را انجام مى‏دهيد مى‏داند.
شريعتي: اين هفته قرار است از عالم شهيد، علامه بزرگوار شهيد سيد عارف حسين الحسيني، يک عالم مجاهد و رهبر شيعيان پاکستان صحبت کنيم. به همين بهانه يک سلامي بکنم به همه فارسي زبانان و اردو زبانان و همه آنهايي که با زبان فارسي آشنا هستند. نکات پاياني صحبت‌هاي حاج آقاي عابديني را بشنويم.    
حاج آقاي عابديني: من به صورت اختصاري عنوان اصلي يادکرد شهيد علامه سيد عارف حسين الحسيني را با پيامي که امام در رابطه با ايشان داد، بيان کنم که يکي از پيام‌هاي بسيار جالب و بلندي که از امام بيان شده بود اين پيام است. ايشان را به يکي از احيا کنندگان مکتب اهل‌بيت در جهان مي‌داند و رابطه اين علامه سيد عارف حسين الحسيني را به شهيد مطهري گره مي‌زند. به شيخ راغب حرب در لبنان، به شهيد صدر در عراق، اينها را يک مجموعه‌اي مي‌داند که اسلام آمريکايي اينها را خوب شناخت. بداند در مقابل احيا کنندگان اسلام ناب محمدي چگونه اين مهره‌هاي اسلام ناب را بتواند هدف‌گيري بکند تا اسلام آمريکايي بتواند راه باز کند. از بين بردن اينها باعث رواج آنها مي‌شد. شهيد سيد عارف حسيني از کساني بود که اينقدر انقلابي و خدوم بود که وقتي در پاکستان مقداري درس خواند به نجف رفت و آنجا با مکتب امام آشنا شد. خدمت شهيد آيت الله مدني از شهداي محراب که از بزرگان عظيم ما بود از طريق ايشان به امام متصل مي‌‌شود و مکتب امام را مي‌شناسد. منتهي در دفاع از آيت الله حکيم ايشان توسط رژيم بعث دستگير مي‌شود و بعد از يک ماه اخراج مي‌شود و به ايران مي‌آيد. در ايران هم با رژيم مبارزه مي‌کند و اينجا هم اخراجش مي‌کنند. شاگرد شهيد مطهري بود و به پاکستان برمي‌گردد. هم خدمتگزار بود و هم احياء مکتب شيعه و اهل‌بيت را داشته است.
شريعتي: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي سبحان همه ما را در اين وضعيت حساس به وظيفه خودمان مطلع کند و بتوانيم مطابق رضاي خداي سبحان و امام زمان(عج) به وظيفه خودمان عمل کنيم. اين مملکت امام زمان است و هرکس در انجام وظيفه‌اش کوتاهي کند، بايد پاسخگوي خدا و امام زمان باشد. بترسيم از اينکه ذره‌اي کوتاهي نسبت به مردم داشته باشيم. خدمت کردن به مردم نزد خداي سبحان بسيار عظيم است.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمدٍ و آله الطاهرين»