اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-05-06-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت يوسف (ع) در قرآن کريم


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف (ع) در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 06-05-97     
بسم الله الرحمن الرحيم
شريعتي: «اللهم وفقنا لما تحب و ترضي و اجعل عاقبة امرنا خيرا» سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بيننده‌هاي خوب و شنونده‌هاي نازنين‌مان، به سمت خداي امروز خوش آمديد. در خدمت حاج آقاي عابديني عزيز هستيم. سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز عرض سلام دارم. انشاءالله ايامي که ايام اربعين کليمي است يادمان باشد و يکشنبه ماه ذي‌القعده هم نماز توبه را به جا آوريم که پيامبر سفارش فرمودند. اگر هم اين نماز را انجام داديم تکرار آن حتماً مزيد بر اجر مي‌شود. انسان دائماً به توبه احتياج دارد آن هم توبه‌اي که براي آن اين نتايج ذکر شده است.
شريعتي: مشهد مقدس دعاگوي شما بوديم. انشاءالله قسمت همه بشود. قصه ما قصه حضرت يوسف(ع) بود، اگر يادتان باشد جلسه گذشته تا اينجا شنيديم که يوسف وارد زندان شد و از نگاه‌هاي مختلف به اين مي‌پرداختيم. ادامه فرمايشات شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان به ما عنايت کند و توفيق پيدا کنيم در خدمت نظام اسلامي که زمينه‌ساز ظهور است قرار بگيريم و بتوانيم مشکلي از مشکلات نظام اسلامي را حل کنيم و در راه رفاه مردم و خدمت به مردم و زمينه‌سازي ظهور قدمي برداريم.
بحثي که در خدمت دوستان بوديم، ورود يوسف(ع) به زندان بود. وارد زندان شد، از منظرهاي مختلف ورود يوسف به زندان را بيان کرديم که يکي منظر الهي بود که منظر جامعي بود و همه زوايا با عمقش ديده مي‌شد. يک منظر، منظر يوسف(س) بود که ورودش به زندان را بيان کرديم. چند جنبه ديگر هست که مهم‌ترين آن نگاه زليخاست به ورود يوسف به زندان که جانگدازترين نگاه از اين منظر است. دوربيني که اين صحنه را نشان مي‌دهد شايد محزون‌ترين صحنه را تصوير مي‌کند. بسيار سخت بود به طوري که زليخا قصد داشت يوسف را براي چند روز به زندان بياندازد تا رام شود براي اهدافي که زليخا دارد اما از همان ساعات اوليه، وقتي يوسف از زليخا دور شد، تازه متوجه شد که چه بلايي بر سرش آمده و اين لحظه فراق سخت‌ترين لحظات عشق است. تا به حال درست است که وصال نداشت اما در هجران هم نبود. اما حالا از دستش دور شده است و جلوي چشمان او نيست. اين براي همه ما قدرت انتقال ايجاد مي‌کند که اگر واقعاً زبان ما زبان عاشقي باشد، فراق و غيبت امام‌مان را چگونه بايد بيان کنيم. اين يک عشق ظاهري است. آنجا که عشق عظيم است چگونه از اين انتقال پيدا کنيم؟ ما در زندگي همه کارهاي عادي‌مان را داريم، ادعاي عشق به امام هم مي‌خواهيم داشته باشيم. اين با هم سازگاري ندارد و بايد بويي از عشق اينجا باشد. با اين شعر آغاز مي‌کنم:
دل و جان پيش يار خويش بگذاشت *** به تن راه ديار خويش برداشت
خوش آن عاشق که بر فرمان معشوق *** بود خوش بر دلش هجران معشوق
اگر هم هجران دارد، هجرانش را به تبع امر معشوق ببيند. يعني ببيند عاشقي است که به او گفتند: بايد مثل يعقوب که عاشق يوسف بود، اما به امر معشوق که خدا بود، قرار داشت. لذا سر تا سر نياز بود، سر تا سر اشک بود اما با صبر، چون به فرمان معشوق بود. اينجا زليخا مي‌خواهد اين را براي خودش قبول کند که يوسف چون نمي‌خواهد من هم تن بدهم، من هم قبول کنم اما از هرکسي اين حالت برنمي‌آيد.
چو خواهد خار معشوق دوري *** کند بر محنت هجران صبوري
چو نبود وصل دلبر رأي دلبر *** بود صد بار هجر از وصل خوش‌تر
اين تعبيري که بعضي کتاب‌ها در مورد زليخا کردند، خيلي زيباست که «ثم ان زليخا اظهر في قلبه الفراق» تازه درد فراق را چشيد. از لحظه‌اي که يوسف را از قصر خارج کردند و به سمت زندان بردند، «اظهرفي قلبه الفراق و احراق النار الاشتياق» سوزندگي آتش اشتياق تازه در دل او زبانه کشيد. چون فراق خيلي در عشق سخت است. اگر کسي ذره‌اي به علمش هم توجه کند که چقدر سنگين مي‌شود.
چو قدر نعمت ديدار نشناخت *** به داغ دوري از ديدار بگداخت
اين گداختن و سوختن طوري شد که خانه‌اش چو زندان شد. قصر در نظر زليخا با نبودن محبوبش چون زندان شد. خيلي زيباست که اگر مي‌گويند: «الدنيا سجن المؤمن» دنيا زندان مؤمن است. دارد که وقتي يوسف حرکت کرد و رفت، سوز و گداز زليخا خيلي شديد شد. «به تنگ آمد در آن زندان دل او» يوسف زندان رفت و زندان برايش قصر شد. چون از همه فشارها و سختي‌ها راحت شد که در آنجا قرار داده بودند. با اينکه بدنش در زندان بود و براي بدن سخت بود اما روحش آزاد بود. راحت مربوط به روح است. مربوط به نظام نفس انسان است. مي‌شود در سخت‌ترين شرايط نفس انسان آزاد و راحت باشد. مي‌شود در گشايش‌ترين حالت و رفاه شديد نفس انسان در فشار باشد. اين دو حالت ترسيمش به اين شد که يوسف در زندان است اما در جنت و گشايش است، در راحت است. گاهي کسي زندگي خوشي از جهت راحتي دارد اما برايش زندان است. چون با نظام روحي‌اش سازگاري ندارد و يا حرص دارد و اين را براي او کم مي‌بيند. اگر مي‌گويند: فشار با احساس ادراکش بيشتر مي‌شود. گاهي انسان سختي دارد اما کم احساس سختي مي‌کند. چون نفس او در گشايش است. گاهي انسان سختي دارد و کم هم هست اما چون نفسش اين را زياد مي‌بيند، احساس سختي بيشتر هم مي‌شود. اما از اينکه سختي زياد باشد و احساس سختي هم فوق العاده باشد، اين سختي را مضاعف مي‌کند. لذا حواسمان باشد رفتار مديران يک اجتماع و مردم در يک اجتماع و نيروهايي که مديريت مي‌کنند به گونه‌اي باشد که اگر سختي هست بيش از حد احساس نشود. اين بيش از حد احساس شدن در اثر مديريت نکردن باعث مضاعف شدن سختي مي‌شود که تحمل ناپذير شود. اين خيلي مهم است.
به تنگ آمد در آن زندان دل او *** يکي صد شد ز هجران مشکل او
چه آسايش در آن گلزار ماند *** کز آن گل رخت بندد خار ماند
گل که يوسف بود، رفت اما خار که خودش بود، ماند.
ز دل خونين رقم، بر روح همي زد *** به حسرت دست بر زانو همي زد
که اين کاري که من کردم که کرده است *** چنين زهري که من خوردم که خوردست
در اين محنت سرا يک عشق پيشه *** نزد چون من به پاي خويش تيشه
به دست خويش، چشم خويش کندم *** ز کوري چشم خويش را در چه فکندم
به جانم از دل آواره‌ي خويش *** نمي‌دانم چه سازم چاره خويش
يک حالت التهاب عظيمي پيدا کرد که براي اين يوسف را در زندان انداختند، از منظر زليخا که اين رام شود. از منظر عزيز مصر تا اين شايعه‌ها که پيچيده بود، پايان يابد. حيثيت برگردد ولي برعکس شد. زليخا نا آرامتر شد و آبروريزي‌اش بيشتر شد. اين فراق با زليخا کاري کرد که به سيم آخر زد و آبرو و مقام برايش مهم نبود. به بالاي قصر مي‌رود و به ديوارهاي زندان نگاه مي‌کرد و ناله سر مي‌داد. يک عشق دنيايي مي‌تواند اينقدر جزع و فزع داشته باشد و ما اينقدر اظهار عشق به خدا و ولي خدا داريم، ادعا داريم اما هيچ بويي از عشق در وجودمان احساس نمي‌کنيم. انشاءالله خداي سبحان به ما قابليت و تحمل و صبر بدهد و از محبت‌هايش به ما بچشاند. ياران امام حسين(ع) محبت ولي خدا را چشيده بودند. ديگر متوجه چيزي نبودند. ضربه‌هاي آهنين در وجود اينها کاري نبود و اين عشق است. رزمندگان ما، مدافعين حرم آنچنان عاشق مي‌شوند، مثل شهيد حججي که جوان بود و آنطور عاشقانه در مقابل همه ظلم باکي نداشت. اين ساده نيست. تا نعمت بود، قدر ندانست تا به هجران مبتلا شد. اين هجران براي زليخا سخت شد. در اين حال تعبير است «هرگاه نايرهِ شوق، شعله‌ي تمناي وصال برانگيختي به پنجه‌ي اضطرار خاک ادبار بر فرق خود ريختي و تپانچه‌ي حسرت و افسوس بر روي مي‌زدي و مي‌گفتي: که اين کاري که من کردم که کرده است؟»
گاهي خداي سبحان انسان را به سختي مبتلا مي‌کند. «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ‏ مِنَ‏ الْأَمْوالِ‏ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِين‏» (بقره/155) تا انسان جزع و فزع کند و ناله کند. اين از محبت خداست به انسان که به سختي بيافتد و اين ناله را بشنود و اين تضرع و رابطه برقرار شود. گاهي ما مي‌گوييم: خدايا اين رابطه را نمي‌خواهيم. مي‌گويد: تو مثل بچه‌اي هستي که مي‌خواهد از دارو فرار کند اما دواي تو اين است. «الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون‏» (بقره/156) اين نگاه اگر در رابطه با خدا باشد خيلي چيزها براي انسان ساده مي‌شود. به مصيبت از چه منظري نگاه کنيم. با کدام دوربين ببينيم. لذا «إِنَ‏ مَعَ‏ الْعُسْرِ يُسْرا» (شرح/6) همين است. يعني دو دوربين است. از يک دوربين تو سختي مي‌بيني، از يک دوربين عين راحت است. دوربين جامع هم هست، هم عسر را مي‌بيند و هم يُسر را مي‌بيند. اينها در آميخته با هم هستند. همه حوادثي که براي ما پيش مي‌آيد همينطور است. دوربين ديگر دوربين زندانبان بود. نگاه زندانبان به زنداني يک نگاه متکبرانه است. وقتي زندانبان به يوسف رسيد از منظر چشم او اول به عنوان يک زنداني بود. اما وقتي حوادث را مي‌بيند دوربيني که دارد از اين چشم نشان مي‌دهد مي‌بيند يکي از عاشق‌هاي يوسف زندانبان مي‌شود. مجذوب مي‌شود به طوري که اظهار علاقه مي‌کند و مي‌گويد: اگر دست من بود لحظه‌اي نمي‌گذاشتم اينجا بماني. نظام الهي که يوسف(ع) داشت، هرکس با او ارتباط برقرار مي‌کرد، جذب اين رابطه مي‌شد حتي زندانباني که فطرت او اينقدر محجوب شده است.
از يک زاويه ديگر زندانيان هستند. مي‌بينند يک نفر جديد وارد شده است. اين شخص جديد ظاهرش و حالاتش به زندانيان نمي‌خورد. شب کنار درخت خشک آمده و درخت سرسبز شده است. بعد اول صبح اولين کاري که کرده يکي يکي به زندانيان سر زده، به خصوص آنهايي که بيمار بودند و مشکل داشتند. وقتي زندانيان رفتار يوسف را مي‌بينند، رابطه‌شان چه مي‌شود. به دهان کسي که بيمار بود غذا مي‌گذاشت و از او پرستاري مي‌کرد. لباس او را مي‌شست. کارهايش را انجام مي‌دادم. عظمت و وقار و الهيت را در وجود او مي‌ديدند. عبادت او را مي‌ديدند. مثل يک خادم براي اينها خدمتگزاري مي‌کرد. براي زندانيان يکباره فضا تغيير کرد. ديگر زندان نبود و غير قابل تحمل نبود. يک محيط گرم شد. اين نگاه که پيش آمد در زندان تغيير ايجاد شد. وقتي وارد زندان شد بعضي خطاب کردند: «يا فتي، بارک الله تعالي فيک ما احسن وجهک و ما احسن حديثک» تو چقدر زيبا و خوش بيان هستي. همه چيز تو حسن است. زنداني که هيچکس به او بها نمي‌دهد، همه جور تحقيري مي‌شود، يک آدم وجيه و با وقار و با کمال بيايد به اينها خدمت کند و طوري باشد که گويي عبد اينهاست. همين‌ها بعداً کادر يوسف(س) براي حاکميت او شدند. يعني به جايي رسيدند که بعدها جزء کادر يوسف براي حاکميت شدند. لذا محيط زندان براي يوسف(ع) با همه محدوديت‌هايي که دارد هيچ حدي ايجاد نکرد. در سخت‌ترين شرايط امکان کار کردن و کادر ساختن هست چه برسد به ما که خداوند براي ما يک فراخي با حاکميت الهي در کشور قرار داده است. ما اگر نتوانيم نتيجه بگيريم معلوم مي‌شود خيلي در عزم و جزم کوتاهي کرديم. او در زندان با مجرمين توانست کادرسازي عظيم داشته باشد و محيط زندان را تغيير بدهد. اگر هرکدام از ما نتوانيم به وظيفه‌مان درست عمل کنيم و اين براي مردم سخت شود، خلي بد است. يوسف در زندان پولي نداشت اما توانست وضعيت روحي آنها را آنچنان تغيير بدهد که از هر پول خرج کردني ارزشمندتر بود.
در اينجا اولين بار است که از يوسف اصل و نسب او را مي‌پرسند. لذا در قرآن در زندان است که يوسف اصل و نسبش را بيان مي‌کند. مي‌پرسند: تو که هستي که اينقدر کارهايت و رفتارت و خُلق و گفتارت شريف است و حسن است؟ آنجا خودش را معرفي مي‌کند که من يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل الله هستم. معلوم مي‌شود مردم جريان ابراهيم خليل الله را مي‌دانستند. لذا تا معرفي مي‌کند اين معرفي اعجاب بالاتر هم ايجاد مي‌کند که تو فرزند ابراهيم خليل الله محسوب مي‌شوي. لذا بعد از دوران بردگي يوسف اولين بار است که اصل و نسب آنجا آشکار شد. شايد هم زمينه نبوت است که اينجا بايد اصل و نسب آشکار شود. همين‌جا هم به نبوت مبعوث شد. دارد «حضرت يوسف در آن خانه منزل ساخته و بساط بندگي بيانداخت.» يعني در عين خدمت به مردم عبوديتش در آنجا کم نشد. آنطور نبود که به قيمت خدمت به مردم بندگي و عبادتش را کنار بگذارد يا به قيمت عبادت خدمت به مردم را کنار بگذارد. اينجاست که مرد خدا وقتي در صحنه قرار مي‌گيرد اوج خدمت به مردم است و اوج عبادت خداست.
خدا امام را رحمت کند. در عين عبادياتش که روزي چندين بار قرآن مي‌خواند، يادم نمي‌رود که در دوران آخري که مريضي سخت داشت، نمازش را در حالي مي‌خواند که دو سرم به دستش وصل بود و دو نفر کنارش بودند که نيافتد. نماز را در اين حالت ايستاده مي‌خواند. وقتي مي‌خواست بنشيند و به سجده برود، اين پا زمين مي‌خورد چند بار لرزش بدن طول مي‌کشيد تا آرام شود و سجده برود ولي نماز را ايستاده مي‌خواند. وقتي در نجف است و مردم اينجا در حالت اعتصاب دوران انقلاب، به شرکت نفت اعتصاب کرده بودند و نفت ندارند، امام آنجا مي‌گويد: براي من چيزي روشن نکنيد. مردم ايران نفت ندارند. با اينکه آنجا محدوديت نبود، اما مي‌گويد: من بايد مطابق آنها باشم. اگر مسئول ما در نظام ارتباطي‌اش در حد مردم قدم بردارد، براي مردم سختي قابل تحمل مي‌شود. يوسف(س) در زندان آمده و آمدن يوسف در زندان و ديدن شرايط سخت و حدود دوازده سال در اين زندان سر کردن براي يوسفي که مي‌خواهد حاکميت پيدا کند در منظر الهي ضروري بوده است که اين دوران را طي کرده و چشيده باشد. زندگي با محرومين براي او محسوس باشد که وقتي مجري قانون است و قضاوت در مقام قانون مي‌کند با اين سختي کشيدني که قبلاً داشته رفتار مي‌کند. اين براي مردم قدرت جذب به نظام ايجاد مي‌کند. وقتي اينطور مي‌شود قدرت جذب ايجاد مي‌شود. بايد يوسف اينجا بيايد و از اينجا به مقام عزت برسد که دائماً اينها در چشمش باشد.
چو مردان در مقام صبر بنشست *** به شکر آنکه از کيد زنان رست
نيافتد در جهان کس را بلايي *** که نايد از بلا بوي عطايي
هر ابتلايي براي برگشت است. يا براي تطهير است. لذا نمي‌گوييم: تقاضاي سختي بکنيد اما اگر پيش آمد براي رفع آن هم کوشش بکنيم. اما حواسمان باشد از يک دوربين ديگر هم نگاه بکنيم. از يک چشمه ديگري هم به اين نگاه کنيم. گريه‌هاي يوسف در زندان در فراق يعقوب خيلي شديد بود. به طوري که زندانيان گفتند: يک روز در ميان گريه کن. روزي که گريه نمي‌کرد فشار بر يوسف بيشتر از روزي بود که گريه مي‌کرد.
قصه حضرت يوسف(س) با قصه‌هاي فرعي همراه مي‌شود که اين قصه‌هاي فرعي هرکدان نقشي در تشخص شخصيت يوسف ايجاد مي‌کنند. اول يعقوب بود، بعد برادران بودند، بعد کارواني بود که او را از چاه درآوردند. در بازار برده فروش‌ها فروختند و عزيز مصر او را خريد. عزيز مصر او را به همسرش زليخا هديه کرد که نقش زليخا خيلي طول کشيد. از اينجا وارد زندان شده و نقش جديدي کنار يوسف قرار مي‌گيرد، همزمان با ورود يوسف به زندان دو جوان وارد زندان مي‌شوند. در اينجا مي‌گويد: «وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ‏» (يوسف/36) دو جوان، با اينکه اينها جزء خدم حاکميت بودند و يک توطئه پيش آمده بود که مي‌خواستند شاه را ترور کنند، ماجرا لو رفت. يکي بي گناه بود و يکي گناهکار بود. همزمان با يوسف بود. يعني سه زنداني جديد وارد يوسف شدند. هر سه با هم به جلوي در زندان رسيدند، يوسف از يک سو و اين دو جوان از سوي ديگر رسيدند. قرآن مي‌فرمايد: «وَ دَخَلَ مَعَهُ» با ا، اين همراهي معيت است. همراه يوسف دو نفر ديگر هم وارد شدند. «قالَ أَحَدُهُما» معلوم مي‌شود فاصله افتاد. يعني دوراني را در زندان هستند و زندگي کردند. حالا براي اينها خواب ديدن پيش آمد. هيچ حادثه‌اي در نظام و منظر الهي اتفاق نيست. هر چيزي معلول علت‌هاي متعددي است که قبل از اين بوده تا به اينجا برسد. اگر من چشم علت بين ندارم، دليل بر اين نيست که اتفاق باشد. من گاهي نمي‌توانم سلسله علت را ببينم که از کجا تا اينجا رسيده است، اما اين حتماً در نظام الهي سلسله علت دارد. لذا کاملاً منظم و حساب شده است. ارتباط بين حوادث هم اتفاقي نيست. همه حوادث به هم ربط دارد.    در نظام فلسفي اصطلاحي داريم که هر دو شيء يا علت ومعلول هستند يا معلول علت ثالث هستند لذا با هم مرتبط هستند. يا هردو علت هستند، يکي علت و يکي معلول ديگري است. يا اگر اينها معلول و علت همديگر نيستند، هردو معلول علت ثالثي هستند تا به اين مي‌رسد که خدا خالقشان است و علت ثالث تا جايي مي‌رود که خداست. پس با هم ارتباط دارند. اين نگاه در عالم چقدر آشنايي ايجاد مي‌کند تا نگاهي که عالم همه بيگانه باشد.
«وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ‏» رابطه بين اينکه اين دو با هم وارد زندان شدند، يک رابطه کاملاً حساب شده است. خود اين دو رابطه کاملاً حساب شده و منظم است. در هر حادثه‌اي در عالم اگر اينطور نگاه کنيم چقدر نگاه عميق‌تر مي‌شود. وقتي عمق حادثه معلوم شد پيامش آشکارتر مي‌شود. هرچه حادثه بهتر شناخته مي‌شود آدم مي‌تواند پيامش را هم بهتر ببيند. اينجا خدا اصرار دارد بگويد: اينها با هم وارد شدند. اين با هم وارد شدن يک شرايطي را ايجاد مي‌کند که اين شرايط مؤثر در نتايجي است که بعداً مي‌خواهد ايجاد شود. «وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ‏» يکي ديگر هم اينکه نشان مي‌دهد زندان انفرادي نبود. بعد از مدتي اينها خواب مي‌بينند. چون اينها يوسف را از محسنين مي‌دانستند، وقتي يوسف را مي‌بينند احساس مي‌کنند که اين مي‌تواند اين معما را از براي اينها حل کند. يوسفي که همه مشکلات زندانيان را حل مي‌کند اين خواب را هم تعبير خواهد کرد. خوابشان را براي يوسف مي‌گويند و يوسف از اين خواب بهترين استفاده را مي‌کند. يعني مرد الهي اين است که وقتي به او رجوع مي‌شود از اين رجوع بهترين استفاده را مي‌کند، هم خواب را تعبير مي‌کند و هم از آنجا آن نگاه الهي نجات اينها را که توحيد است را برايشان مطرح مي‌کند.
شريعتي: نکات خيلي خوبي را شنيديم. اين هفته قرار است از روحاني بزرگوار و جليل القدري مثل حاج شيخ عبدالکريم حائري يزدي، مؤسس حوزه علميه قم ياد کنيم. امروز صفحه 394 قرآن کريم، آيات نوراني سوره مبارکه قصص را تلاوت خواهيم کرد.
«قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ «71» قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ «72» وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «73» وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ «74» وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ «75» إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ فَبَغى‏ عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ «76» وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ «77»
ترجمه: بگو: آيا انديشيده‏ايد كه اگر خدا شب را تا روز رستاخيز پايدار بدارد، كدام خدايى غير از «اللّه» براى شما روشنى خواهد آورد؟ پس آيا نمى‏شنويد؟ (و) بگو: به من خبر دهيد كه اگر خداوند، روز شما را تا روز رستاخيز جاودان بدارد، كدام خدايى غير از «اللّه» براى شما شب خواهد آورد تا در آن آرامش (و آسايش) يابيد؟ پس آيا نمى‏نگريد؟ و از رحمت اوست كه براى شما شب و روز را قرار داد تا در آن آرامش يابيد و از فضل او (روزى خود را) بجوييد، و باشد كه شكر گزاريد. و (باز به خاطر آوريد) روزى را كه (خداوند) آنها را ندا مى‏دهد، پس مى‏گويد: كجايند آن (همتايان و) شريكانى كه براى من مى‏پنداشتيد؟! و (در آن روز) از هر امّتى، گواهى بيرون مى‏آوريم، پس (به مشركان) مى‏گوييم: دليل خود را (بر شرك) بياوريد! پس مى‏فهمند كه حقّ، مخصوص خداست و هر چه به دروغ مى‏بافتند، از (دست) آنان رفته و محو شده است. همانا قارون از قوم موسى بود و بر آنان ستم نمود، با آن كه ما آنقدر از گنج‏ها (و صندوق جواهرات) به او داده بوديم كه حمل كليدهايش بر گروه نيرومند نيز سنگين بود. روزى قومش به او گفتند: مغرورانه شادى مكن، به درستى كه خداوند شادمانان مغرور را دوست نمى‏دارد. و (اى قارون!) در آنچه خداوند به تو داده است، سراى آخرت را جستجو نما و (در عين حال) بهره‏ات را نيز از اين دنيا فراموش مكن و همان‏گونه كه خداوند به تو احسان كرده است، تو نيز (از اين ثروت به ديگران) احسان نما وبدنبال فساد در زمين مباش كه خداوند، فسادگران را دوست نمى‏دارد.
شريعتي: اين ايام که ايام زيارتي حضرت رضا(ع) هست، کم کم به روز دحو الارض نزديک مي‌شويم. حتماً ائمه محترم جماعات و روحانيون معظم و معزز به سايت ما مراجعه کنند و براي ثبت نام زائر اولي‌ها اقدام کنند که دوستان ما مقدمات سفر را فراهم کنند. اشاره قرآني را بفرماييد و از مرحوم شيخ عبدالکريم حائري براي ما بگوييد.
حاج آقاي عابديني: آيات اول اين صفحه يک بحث بسيار عالي است که همه ما مبتلا به آن هستيم اينکه به حجاب عادت مبتلا شديم. خيلي از آيات و حقايق بخاطر اينکه انسان عادت مي‌کند توجه به آن نمي‌تواند بکند، لذا بهره‌مند هم نيست. اگر خداي سبحان براي شما شب را دائمي مي‌کرد تا قيامت، چه کسي بود که روز را براي شما ايجاد کند؟ اگر روز را دائمي مي‌کرد چه کسي بود شب را ايجاد کند تا سکونت براي شما ايجاد شود و آرامش بياورد. توجه به اينکه دائماً اين نعمت شب و روز ايجاد مي‌شود و انسان آرامش و اشتغال دارد و مي‌تواند انسان را تنظيم کند و اين رفت و برگشت که دائماً ايجاد مي‌شود، وقتي يک چيزي دائمي باشد انسان توجه به ايجادش ندارد. يکنواختي مانع توجه مي‌شود. شب مي‌رود و روز مي‌آيد و روز مي‌رود و شب مي‌آيد. خداي سبحان اينجا توجه مي‌دهد که به حجاب عادت مبتلا نشويد.
نکته‌اي در مورد اجاره خانه‌ها بگوييم که هرچقدر شرايط سخت‌تر مي‌شود و فشارها بيشتر مي‌شود رحم در آنجا اگر محقق شود بيشتر مطلوب حضرت حق واقع مي‌شود و تأثير بيشتر است. لذا حواسمان باشد در شرايط امروز، مالکاني که خانه براي اجاره دارند، اگر امروز گذشت کنند غير از گذشتي است که در وقت عادي مي‌کنند. هر تخفيفي که امروز بدهند گشايش ايجاد مي‌شود و در شرايط اضطرار، اجابتش از جانب خدا و رحمت خداي سبحان خيلي عظيم‌تر از اوقات ديگر است.
در رابطه با مرحوم شيخ عبدالکريم حائري دو سه نکته بگويم. ايشان در شرايطي حوزه را تأسيس کرد که انگلستان و مهره‌اش رضاخان در اينجا کاملاً تمام نمادهاي ديني را از بين مي‌بردند و فشار روي قشر متدين ايجاد مي‌کردند. مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حوزه‌اي تأسيس کرد و بناي تبليغ در حوزه را گذاشت. کسي که در حوزه درس مي‌خواند حتماً به روستاها و شهرها و اطراف برود و بتواند در آنجا که دارند مظاهر دين را از بين مي‌برند، اينها احياء امر الهي را کنند. يکي از نکات ديگر اين است که حاج شيخ عبدالکريم که از دنيا رفتند، فرزندانش نان شب نداشتند. از بس ايشان ساده زيست بود. کسي که مرجعيت عامه شيعه را داشته و حتي اينقدر مقروض بود که براي طلبه‌ها خرج کرده بود و مقروض از دنيا رفت. عبايي را براي پسرش کسي هديه آورد که يک مقدار گران قيمت بود. ايشان با پسرش صحبت مي‌کند که اين عبا در شأن شما نيست. لذا عبا را فروختند و تبديل به سه عبا براي سه نفر کردند. يعني تا اين مقدار مراقب بودند. مواظب فرزندانشان بودند که يک موقع مبتلا به حيثيت آقازادگي نشوند.
شريعتي: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي سبحان به برکت امام زمان(عج) فرجشس را نزديک‌تر بگرداند و اين سختي‌ها را به برکت وجود ايشان و اوليائش که الآن هستند از زندگي مردم تبديل به راحت بکند و دشمنان ما را به عزت خودش نيست و نابود بگرداند.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمدٍ و آله الطاهرين»