اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-04-23-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت يوسف (ع) در قرآن کريم


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف (ع) در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 23-04- 97     
بسم الله الرحمن الرحيم
به نام خدايي که جان مي‌دهد *** زبان را به گفتن توان مي‌دهد
مجري: سلام مي‌کنم به همه شما، انشاءالله خوب و سلامت باشيد. خداوند را شاکرم که در خدمت شما هستم، آقاي شريعتي در سفر کربلا هستند و دعاگو و نايب الزياره    تک تک شما خواهند بود. در خدمت حاج آقاي عابديني عزيز هستيم. سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز عرض سلام دارم. انشاءالله آقاي شريعتي نايب الزياره همه ما خواهند بود.
مجري: سيره تربيتي انبياء و پيامبران الهي در قرآن موضوع بحث برنامه سمت خدا در روزهاي شنبه است. از حضرت يوسف (ع) مي‌شنويم.    
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان ما را از ياران، ياوران و بلکه سرداران حضرت قرار بدهند و توفيق سربازي‌شان را از همين حالا روزي همه ما بگردانند. بخاطر اينکه ايام نزديک ورود به ماه ذي‌القعده است، با يک کلام مختصري در مورد ماه بحث را آغاز مي‌کنيم.
فردا روز ميلاد کريمه‌ي اهل‌بيت حضرت فاطمه معصومه(س) هست و همه ما وامدار حضرت هستيم و همه حوزه عليمه قم به برکت حضرت به کمالات رسيدند و دائماً مشغول استفاده از اين کريمه اهل‌بيت(ع) هستند. بحثي که ابتدا آغاز مي‌کنم از المراقبات مرحوم آ ميرزا جواد آقاي ملکي تبريزي است در مراقبات ماه ذي القعده، ايشان در کتابشان فرمودند: اين اولين شهر حرامي است که خداي سبحان در بين اين چهار شهر حرامي که در بين دوازده ماه است قرار داده است. تعبير ايشان اين است «و العاقل بتنبه من ذلک» اگر جنگ در اين ماه حرام قرار داده شده، محاربه با خدا اعظم حرمت را دارد. لذا در اين چهار ماه جا دارد انسان اگر در ماه‌هاي گذشته هم از آن مخالفتي سر مي‌زد، مراقبه‌ي بيشتري داشته باشد که اين جنگ با خدا در اين ماه‌ها شکل نگيرد. جنگ کردن انسان‌ها با هم حرام است چه برسد به جنگ با خدا. منظور از محاربه، يعني نعوذ بالله از انسان معصيت و مخالفتي نسبت به خداي سبحان سر نزند، بعد مي‌فرمايند: در اين ماه بايد مراقبه‌ي بيشتري باشد. اگر در ماه‌هاي گذشته نسبت به مصائبي که از جانب خدا به او مي‌رسيد صبر مي‌کرد، صبر بر مصائب و رضاي به قضاي الهي در آن ماه‌ها، اعظم اجر است. بايد براي برطرف کردن سختي‌ها کوشيد اما رضاي بر قضاي الهي هم در اين ايام جاي ويژه دارد. بعد فرمودند: در اين ماه نماز توبه در يکشنبه‌هاي ماه ذي القعده خوانده شود به خصوص اينجا که روز اول ماه ذي القعده هم روز يکشنبه شده است. اين نماز چها رکعت است. پيامبر فرمودند: چه کسي دنبال توبه کردن است؟ «يا ايها الناس من کان منکم يريد التوبه» راوي مي‌گويد: همه گفتند ما توبه مي‌خواهيم. بعد حضرت فرمودند: وضو بگيريد، غسل کنيد و چهار رکعت نماز بخوانيد و در هر رکعت حمد را بخوانيد بعد از حمد، سه مرتبه «قل هو الله احد، قل اعوذ بارب الفلق و قل اعوذ برب الناس» را بخوانند. بعد از نماز هم هفتاد مرتبه استغفار و ختم به «لا حول و لا قوة الا بالله». در هر يکشنبه ماه ذي‌القعده وارد شده است، به خصوص نماز فردا که روز اول ماه هم هست. اگر کسي اين نماز را خواند، از آسمان ندا مي‌شود: يا عبد الله، عمل را دوباره از نو آغاز کن. گناه تو آمرزيده شد و خداي سبحان از تو اين توبه را قبول کرد. منادي ديگر ندا مي‌دهد: کساني که حقي به گردن تو داشتند و در قيامت هيچکس حاضر نيست از حقش بگذرد چون همه محتاج حقوقشان هستند، اينجا وعده مي‌دهد که تو با نمازي که خواندي، خداي سبحان کساني را که روز قيامت از تو حقوقي داشتند را راضي مي‌کند. يکي ديگر از بشارت‌ها اين است که قبض روح انسان به ملايمت محقق مي‌شود. جبرئيل ندا مي‌کند من با ملک الموت مي‌آيم و امر مي‌کنم که با تو مهربان باشد.
در محضر سوره يوسف و احسن القصص بوديم، عرض سلام داريم خدمت حضرت يوسف(ع) و همچنين نبي گرامي اسلام(ص) و خدمت بقية الله الاعظم، اجازه مي‌خواهيم به ما اذن بدهند در اين احسن القصص وارد شويم و از برکات و نتايج اين قصه شريف بهره‌مند باشيم. در محضر آيات 33 به بعد سوره يوسف بوديم. آيه اين بود «قالَ رَبِّ السِّجْنُ‏ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي» (يوسف/33) خدايا زندان براي من محبوب‌تر است از چيزي که زنان من را دعوت به او مي‌کنند. دعوت به اينکه با آنها مراوده داشته باشد. بعد مي‌فرمايد: «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ» اگر شما کيد اينها را از من برنگرداني، «أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ» ممکن است من به اينها ميل پيدا کنم و از جاهلين قرار داده شوم.
من اينجا يک نکته‌اي را عرض کنم که توجه به اينکه انسان دائماً بايد تثبيت قلبش را از خدا بخواهد، اينطور نيست که اگر انسان باور به چيزي پيدا کرد ديگر خيالش راحت باشد. حضرت يوسف صديق است. لحظه به لحظه از خداي سبحان تقاضاي تثبيت دارد.    درست است که مؤمن به مرحله روح ايمان مي‌رسد و انبياء به مرحله روح قدسي رسيدند که بالاتر از روح ايمان است. اما در عين حال لحظه به لحظه تثبيتشان را از خدا مي‌خواهند. پيغمبر اکرم در حديثي دارد که حضرت در آنجا همين دعاي معروفي که مي‌خوانيم «يا الله يا رحمانُ يا رحيم ثبت قلبي علي دينک» وارد شده که تعبير به دعاي غريق هم شده که دعايي است که شما را بر ايمان مستقر مي‌کند. کسي از حضرت سؤال کرد: شما چرا؟ شما پيغمبر خدا هستيد، حضرت مي‌فرمايند: هيچکسي در امان نيست که نسبت به اين تعبير پيامبر مثل قلب مثل يک پري است که در بيابان افتاده باشد و هر نسيمي که به اين مي‌وزد به اين سو و آن سو مي‌رود. خدا رحمت کند آيت الله بهجت يک بياني داشتند خيلي زيباست. ايشان مي‌فرمودند: انسان بايد مثل برگ خشکيده‌اي باشد در دست باد و اوامر الهي که وقتي اوامر الهي وارد مي‌شود مثل برگ خشکيده که يک نسيم کوچک تکانش مي‌دهد در دست اوامر الهي. اما همين که مثل يگ برگ خشکيده است در دست اوامر الهي، مثل کوه در مقابل سختي‌ها و مشکلات است. مؤمن مثل «کالجبل الراسخ» است. بادهاي تند هم تکانش نمي‌دهند. اما در مقابل امر الهي مثل يک برگ خشکيده است.
پيغکبر مي‌فرمايد: مثل قلب، مثل يک پر است که زود اين طرف و آن طرف مي‌شود. بايد اين را مراقب بود. مثنوي دارد:
در حديث آمد که دل همچون پري است *** در بياباني اسير صَرصَري است
دل مثل يک پري است که در بيابان اسير باد صرصر است. از اين پر در دست باد تند چه چيزي مي‌ماند؟ ما اگر به خودمان مطمئن شويم و فکر کنيم يک چيزهايي بلد هستيم و خيالمان راحت باشد، نفهميديم اين دل مثل يک پر است. زود اين طرف و آن طرف مي‌شود. لذا بايد اين دل را به يک جاي عظيمي گره زد و دائماً بايد به خدا پناه برد. اين نگاه همان تعبير آيه قرآن است که «أَ لَمْ‏ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماء» (ابراهيم/24) اين پر در زمين ريشه دوانده است. وقتي ريشه دواند محکم مي‌شود. «تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهاوَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ، وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ» (ابراهيم/25 و 26) هيچ قراري ندارد و هر باد هوسي مي‌وزد او را به سمت خودش مي‌برد. لذا يوسف صديق در برابر باد شديد اميال نفساني در سن جواني محکم بود و گفت: «مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ‏ مَثْوايَ‏ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (يوسف/23) او بهترين پناهگاه است. زود خودش را در پناه خداي سبحان برد. اينجا که زنها آمدند و همه او را دعوت کردند، تعبير مي‌شود «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ». او با اين مقامي که در آزمايش‌هاي سخت قبول شده است لحظه به لحظه ملتجي مي‌شود. در تثبيت قلب‌ بايد لحظه به لحظه به خداي سبحان پناه برد که در حرکت ما تزلزل پيش نيايد. بايد خيلي مراقب قلب باشيم. مراقب در اين ماه‌ها مي‌تواند ملکه مراقبه را در انسان ايجاد کند که انسان توجه‌اش بيشتر باشد.
عبدالله بن ثنان از امام صادق(ع) نقل مي‌کند که حضرت فرمودند: به شما شبهات و لغزشهايي مي‌رسد. به جايي مي‌رسيد که امام از بين شما غائب مي‌شود. کسي در بين شما نجات پيدا نمي‌کند الا کسي که دعاي غريق دائماً همراهش باشد. دعاي غريق چگونه است؟ «قال تقول يا اللهُ يا رحمانُ يا رحيم يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينک» من خواستم بگويم: «يا مقلب القلوب و الابصار» حضرت فرمود: «فقال ان الله عزّ و جل مقلب القلوب و الابصار» هست. خدا مقلب القلوب است اما آنطور که من گفتم بگو. چون ما رابطه بين اسماء الهي را نمي‌دانيم. فکر مي‌کنيم اگر در دعايي ده اسم ابتدا آوردند و بعد يک دعا را آوردند، فرقي نمي‌کند. اينجا ابصار را نياور.
در آيه شريفه مي‌فرمايد: «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ» من از جاهلين مي‌شوم. يکبار اين تعبير را يوسف در مقابل زليخا دارد. وقتي درها را بست و يوسف را حبس کرد، «إِنَّهُ لا يُفْلِحُ‏ الظَّالِمُونَ‏» (يوسف/23) ظالم به فلاح نمي‌رسد. بعد هم در آيه‌ي 52 دارد در مقابل عزيز مصر که مي‌گويد: خائن در نزد خدا محبوب نيست. خائنين در امان نيستند. اينجا مي‌فرمايد: «وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ» با خدا مخاطبه دارد. چرا به عزيز مصر مي‌گويد: من از خائنين نباشم؟ چون امانتي که عزيز مصر در خانه‌اش مي‌برد را گفت: من خيانت نکردم، من امين هستم. درمقابل زليخا مي‌گويد: من ظالم نيستم. در مقابل خداي سبحان مي‌گويد: خدايا مرا از جاهلين قرار نده که اگر کسي به معصيت مبتلا شد به    جهل مبتلا شده است. اگر کسي لغزش پيدا کرد جاهل است. هرچند علم داشته باشد. علمي که به عمل نرساند جهل است. لذا بعضي فرمودند: جهل در مقابل عقل است نه علم. امام صادق مي‌فرمايد: عقل 75 لشگر دارد، جهل 75 لشگر دارد. جهل را در مقابل علم قرار نداد. جهل را در مقابل عقل قرار داد. يعني جاهل کسي است که عاقل نيست. ممکن است علم هم داشته باشد اما اگر عقل نداشت جاهل است. لذا تعبير اين است «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» (نساء/17) خدايا توبه را براي کساني قرار دادي که اينها به گناه مبتلا مي‌شوند. «بجهالة» اينها جهل پيدا کردند، بنده ممکن است يک چيزهايي هم بداند اما اگر مبتلا به گناه شد، جاهل مي‌شود. اينجا عقاب هم بيشتر مي‌شود. «وَ أَكُنْ مِنَ‏ الْجاهِلِينَ‏» (يوسف/33) عقل را در وجود من احياء کن. اين را هم به امداد الهي مي‌تواند عاقل بماند.
انسان‌ها در مقابل اين مسأله چهار دسته مي‌شوند. بعضي‌ها گاهي مي‌دانند خوب است و خوب عمل مي‌کنند. هم صاحب جزم است و هم صاحب عزم است که عمل است، جزم و عزم را با هم دارد. اين مانند اولياي الهي و صلحا و مؤمنين مي‌شود. اما گاهي انسان مي‌داند خوب، جزم دارد اما عزم ندارد. اهل عزم نيست. عملش صحيح نيست و به معصيت مبتلا مي‌شود. گاهي انسان صاحب عمل خوب است، عزم دارد اما جزم ندارد. از جهت علمي چيزي نمي‌دانند. اما هرچه بفهمند از دين است انجام مي‌دهند. اهل تقليد هستند و بالاخره اين هم نجات پيدا مي‌کند. اما اين کجا و آن کسي که هم مي‌داند و هم عمل خوب انجام مي‌دهد. اما کسي که نه مي‌داند، نه صاحب عزم است. جهالت و حيرت او از همه بيشتر است. سعي کنيم هم صاحب جزم باشيم که علم باشد و يقين باشد و عقل باشد، هم صاحب عزم باشيم.
نکته ديگر اين است که يوسف صديق به خداي سبحان پناه ببرد. وقتي درها را به روي يوسف بستند، يوسف(ع) معاذ الله گفت اما در دنبال معاذ الله از صحنه جرمي که مي‌خواستند او را به زور به گناه وادار کنند، فرار کرد. يعني حقيقت استعاذه فرار است، از صحنه جرم اگر قدرت ندارد مقابله کند، اگر قدرت دارد بايد صحنه جرم را به هم بزند، اگر نمي‌تواند    هجرت کند. استعاذه به اين نيست که انسان در محيط گناه بنشيند و اعو    ذ بالله من الشيطان الرجيم بگويد. بايد صحنه جرم را به هم زد. يا بايد صحنه را تغيير داد. اينجا يوسف صديق مي‌گويد: وقتي مرا دعوت کردند به اينکه يا تن بده يا زندان ببريم، مي‌گويد: خدايا زندان براي من محبوب‌تر است تا چيزي که اينها دعوت مي‌کنند. گفتيم: يوسف زندان را تقاضا نکرد. گفت: اگر اينها مرا بين دو امر مختار مي‌کنند، زندان براي من محبوب‌تر است. نه اينکه بگويد: خدايا مرا به زندان ببر! يوسف صديق براي خدا تکليف مشخص نمي‌کند. اينجا يوسف مي‌گويد: هجرت از محيط گناه حتي به قيمت رفتن به زندان براي من محبوب‌تر است. اگر اينها حاکم هستند، اگر اينها غالب هستند، اينها مي‌خواهند با قدرتشان مرا دعوت کنند، من تن نمي‌دهم. زندان رفتن کسي که در يک محيط ساده باشد خيلي سخت نيست. يک کسي را که در محيط رفاه بردند، زندگي مرفه داشته، يک شب بخواهد در زندان بماند، آنجايي که هيچ زندگي محقق نبوده، يوسف را از قصر به زندان تهديد مي‌کنند. يوسف مي‌گويد: من حاضرم به زندان بروم ولي به اين تن نمي‌دهم! حاضر شد از کاخ به سخت‌ترين جا نقل انتقال کند ولي تن به گناه ندهد. استعاذه و حقيقت آن يک کار عملي است. استعاذه با لفظ هم بايد     داشت. وقتي آژير قرمز مي‌کشيدند، مردم نمي‌گفتند: آژير قرمز شد، حرکت مي‌کردند به سمت پناهگاه. استعاذه يعني آژير قرمز حرکت را با لفظ اظهار کن اما با پا هم به سمت پناهگاه بدو. از آن محيط دور شو و هجرت کن. شريط را تغيير بده. اگر شرايط سخت شد اذن به گناه نداريم، بگوييم: مجوز گناه مي‌شود. مي‌گويد: حتي در اينکه تو از شرايط قصر به زندان و سخت‌ترين شرايط بروي. اينطور نيست که هرکس زندان رفت آدم بدي باشد، ممکن است در محيطي حاضر به گناه نشده و شرايط عليه او صورت سازي کردند، اين حاضر شده بگويد: خدايا من حاضرم به زندان بروم اما حاضر به گناه کردن نيستم. امروز خيلي‌ها را تهديد مي‌کنند که اگر در فلان مسأله همکاري نکني، عليه تو پرونده سازي مي‌کنيم. اين مجوز نيست براي انسان که انسان بگويد: من کوتاه مي‌آيم. يوسف را با غل و زنجير در شهر چرخاندند. يوسف دوازده سال در زندان بود. گاهي بين دعا و اجابت چهل سال فاصله شده است. بين دعاي موسي و اجابتش چهل سال فاصله شده است. به زندان رفتن يوسف خودش جزء بهترين تقديراتي بود که خداي سبحان براي يوسف رقم زد و چه نتايجي براي انسان عايد مي‌شود.
پس استعاذه به خدا بايد عملي باشد، يکي هم اينکه در مقابل مخير شدن به سختي يا گناه انسان نگويد که سختي براي من راحت نيست، پس مجوز شود به اينکه به سمت گناه ميل پيدا کند. خود سختي‌ها و شدائد هميشه زمينه نجات است. هميشه زمينه آساني است. دو نگاه هميشه به سختي هست. از يک زاويه سختي ديده مي‌شد و از زاويه ديگر همان شيء است و راحتي است. «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا» (شرح/6) با سختي راحتي است. در عين اينکه يوسف به زندان افتاد، همين عين راحت بود. يوسف در عين اينکه در قصر بود تحت فشار بود. دائماً تحت شکنجه روحي از جانب زليخا بود. اما همين که به زندان افتاد از اين سختي احساس گشايش کرد. با اينکه از جهت بدني در فشار است اما از جهت روحي در يک گشايش قرار گرفته است. گاهي بعضي زندگي‌شان در عين رفاه زياد جهنم است.  ابزار و افزار زندگي هست ولي زندگي نيست. گاهي زندگي بسيار ساده است ولي خوشي هست. سعدي مي‌گويد: کسي را ديدم که با اينکه حيوان درنده‌اي او را گاز گرفته بود، يک زخم کشنده‌ي دردناکي را داشت، اما دائم شکر خدا را مي‌کرد. به او گفتم: تو در اين حال شاکر هستي؟ گفت: خدا را شکر مي‌کنم که به مصيبت مبتلا شدم نه معصيت! يوسف صديق به درد و سختي زندگي مبتلا شد اما به معصيت مبتلا نشد.
نکته ديگر اينکه يوسف(ع) اگر در مقابل مسائلي که پيش مي‌آيد با خدا رابطه برقرار کند، همه وسايل و دشمني‌ها عليه او تبديل به فرصت مي‌شود. اگر رجل الهي در کار باشد، همه تهديدها تبديل به فرصت مي‌‌شود. اين در حاکميت همين‌گونه است که فرمودند: اگر رجل الهي بر سر کار باشد، مثل امروز ما که در پناه امام زمان(عج) هستيم، خداي سبحان عنايت کرده در اين مملکت يک ولي فقيه عادلي مثل مقام معظم رهبري سر کار هست و ما همه تحت پوشش او هستيم. سختي‌ها هست اما اگر ما واقعاً مرد کار باشيم، مرد ميدان باشيم وعده الهي در اين هست که همه تهديدهاي دشمنان تبديل به فرصت مي‌شود. وعده الهي است که تمام تهديدها اگر رجل الهي عادل در کار باشد، تبديل به فرصت مي‌شود. اگر اين باور ايجاد شود در مسئولين ما و خود ما، تمام آنچه دشمن عليه ما به کار مي‌برد، يک سکو براي پرش ما به سمت بالاتر است. دشمن در برابر رجل الهي هيچگاه قدرت ندارد به هيچ وجهي او را سرکوب و منکوب کند. خدا براي او گشايش ايجاد مي‌کند. منتهي گاهي بايد نگاه را تغيير داد انسان فقط بدن نيست. اگر دوربيني باشد که نظام روحي و رواني انسان را نشان بدهد، گاهي سختي بدني هست اما راحت روح است. يوسف از سختي قصر به زندان که بدنش در سختي بود اما روحش در گشايش بود، آنجا قرار گرفت و براي او يُسر محقق شد.
نکته ديگر اينکه انسان بايد حواسش باشد هر آزادي ارزش ندارد و هر زندان رفتني هم قبيح نيست. نگاه ما به کساني که در زندان هستند نگاه مجرمانه نباشد. گاهي ممکن است کسي در استقامت در کارش مبتلا به زندان باشد. درست است که گاهي اينها در مملکت کفر واقع شده است، اما در مملکت اسلامي هم گاهي شرايط را ديگران به گونه‌اي بازسازي مي‌کنند که طرف ممکن است مجبور شود براي اينکه از حق عدول نکند، به زندان هم برود ولي پاي حقش بايستد. هر آزاد بودني ارزش نيست در مقابل اينکه انسان به معصيت مبتلا شود.
مجري: امروز صفحه 380 قرآن کريم، آيات سوره مبارکه نمل را تلاوت خواهيم کرد. چقدر خوب است که ثواب تلاوت آيات امروز را به حاج آقا رحيم ارباب هديه کنيم.
بيا گل نغمه ايمان بخوانيم *** بيا از روح جاويدان بخوانيم
براي مهدي و روز ظهورش *** بيا با هم کمي قرآن بخوانيم
«فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ «36» ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ «37» قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ «38» قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ «39» قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ «40» قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ «41» فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ «42» وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ «43» قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ «44»
ترجمه: چون (پيك حامل هدايا) نزد سليمان آمد، سليمان گفت: آيا مرا با مالى ناچيز مدد مى‏كنيد؟ پس (بدانيد) آنچه خداوند به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است، (من با هديه‏ى شما شاد نمى‏شوم) بلكه شما هستيد كه به هديه‏ى خودتان خوشحاليد. (سليمان به پيك بلقيس) گفت: به سوى آنان برگرد، پس ما حتماً لشكريانى برآنان وارد مى‏كنيم كه براى آنان تاب مقابله نيست و ما حتماً آنان را از منطقه، ذليلانه آواره مى‏كنيم در حالى كه خوارى را احساس خواهند كرد. (سليمان) گفت: اى بزرگان! كدام يك از شما تخت او (بلقيس، ملكه‏ى سبا) را- قبل از آن كه آنان به حال تسليم نزد من آيند- براى من مى‏آورد؟ عِفريتى از جنّ (كه داراى قدرت و زيركى خاصّى بود به سليمان) گفت: من آن را نزد تو مى‏آورم پيش از آن كه از جاى خود برخيزى، و من قطعاً بر اين كار هم قدرت دارم و هم مورد اعتمادم.كسى (به نام آصِف‏بن بَرخيا) كه به بخشى از كتاب (الهى) آگاهى داشت (به سليمان) گفت: من آن (تخت) را قبل از آن كه پلكِ چشمت بهم بخورد نزد تو مى‏آورم. (سليمان پذيرفت و او تخت را آورد.) همين كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود مستقرّ ديد، (به جاى غرور وتكبّر) گفت: اين (توانايى وزير من كه مقدارى از علم كتاب و اسم اعظم را مى‏داند،) از لطف پروردگار من است، تا مرا (با اين نعمت‏ها) بيازمايد كه آيا شكرگزارم يا كفران مى‏كنم؟ و هر كس شكر كند، قطعاً به سود خويش شكر ورزيده و هر كس كفران نمايد (به ضرر خويش گام نهاده، زيرا) پروردگار من (از شكر مردم) بى‏نياز و كريم است. (بى‏نيازى و كرامت، براى خداوند ذاتى است و هرگز وابسته به شكر يا كفران كسى نيست). (سليمان) گفت: تخت (ملكه) را برايش ناشناس گردانيد، تا ببينم آيا پى‏مى‏برد يا از كسانى است كه پى نمى‏برند؟ پس هنگامى كه (بلقيس) آمد، به او گفته شد: آيا تخت تو اين گونه است؟ گفت: گويا خود آن است، و پيش از اين، به ما علم (به حقّانيّت سليمان) داده شده و ما فرمان بردار بوده‏ايم. آنچه (آن زن) به جاى خدا مى‏پرستيد، او را (از تسليم شدن در برابر حقّ) بازداشته بود، و او از قوم كافران بود، (ولى بعد از كفر، ايمان آورد). به او (بلقيس) گفته شد: وارد قصر شو! پس چون آن را ديد، پنداشت بِركه آبى است، (براى عبور) جامه از ساق پايش برگرفت، (تا تر نشود. سليمان به او) گفت: (اين جا آبى نيست،) بلكه قصرى از شيشه و بلور صيقلى است. (ملكه‏ى سبا) گفت: پروردگارا! من به خودم ظلم كردم و (اكنون) همراه سليمان، در برابر پروردگار جهانيان سر تسليم فرود آورده‏ام.
مجري: اشاره قرآني را بفرماييد و بعد از حاج آقا رحيم ارباب عارف و سالک بزرگ بشنويم.
حاج آقاي عابديني: اين صفحه خيلي نکات دارد. وقتي قرار شد ملکه سباء بيايد و با سليمان نبي گفتگو کند، عرش او را آورد. قبلش گفت: چه کسي مي‌تواند عرش او را بياورد؟ اطراف حضرت سليمان متخصصين زيادي بودند. بين اين متخصصين افراد ويژه‌اي بودند. اول يک بزرگي از اجنه مي‌گويد: من حاضر هستم ولي چند ساعت طول مي‌کشد. سليمان وقتي به مجلس قضا مي‌نشست، صبح تا ظهر بود. مي‌گويد: قبل از ظهر مي‌آورم. دارد بزرگ جن اين قدرت را داشت که فاصله چهار هزار کيلومتري را در سه چهار ساعت حاضر کند. اما در کنار اين تعبير اين است که آن کسي که علمٌ من الکتاب نزدش بود، اين يک نفر از نفرات انساني بود. چون سليمان آن زمان بزرگ انسان‌ها بود از جهت عظمت و بزرگي، تعبير علامه اين است قبل از نگاه، يعني قبل از سرعت نور، تا نگاه کرد ديد هست. اين تفاوت قدرت ‌انسان با قدرت جن چقدر عظيم است. لذا ما خومان باور به قدرت خودمان نداريم. وقتي اين خانم مي‌آيد و آن وقايع پيش مي‌آيد، «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» خدايا من با ايمان به سليمان به تو ايمان آوردم. يعني راه به سوي خدا که از راه لايت مي‌گذرد را حفظ کرد. «أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» اين از راه سليمان است. امروز هم راه به سوي خدا فقط از راه ولايت امام زمان(عج) است. انشاءالله ايمان ما از اين طريق باشد.
در مورد حاج آقا رحيم ارباب نکات زيادي هست. ايشان همه علوم را داشت، عارف و فيلسوف و فقيه بود. ايشان جوان‌هايي بودند در آن زمان يک نهضتي راه افتاده بود که نماز را فارسي بخوانيم. گاهي برخوردهاي نامناسب باعث شد اين جوان‌ها رميده شوند و به اعتقاد خودشان راسخ شوند، بالاخره يکي واسطه مي‌شود اينها را نزد آقا رحيم ارباب مي‌برد، ايشان آنجا مي‌گويد: اين خيلي خوب است. من در جواني دلم مي‌خواست نماز را فارسي بخوانم. موفق نشدم، شما ادامه دهيد. وقتي اينها را به اين مسأله تشويق مي‌کند، به نماينده آنها مي‌گويد: نماز را بخوان ببينم چطور مي‌خواني؟ وقتي شروع مي‌کند از بسم الله الرحمن الرحيم، فارسي بخواند. بعد مي‌گويد: اينکه گويايي آن معنا را ندارد. يکي يکي مي‌آورد، وقتي اينها نگاه مي‌کنند و مي‌بينند ترجمه خوب نبود، بعد مي‌گويد: چطور مي‌شود به اين ترجمه‌ها بسنده کرد؟ جوان‌ها را چطور سير داد؟ نيامد از اول کار آنها را تخطئه کند. آنجا دارد که اين جوان‌ها خودشان منقلب شدند و برگشتند و با اخلاق و رفتار و روش برخوردي ايشان متحول شدند و از مريدان دانمي ايشان شدند. انشاءالله خداي سبحان اينها را شفيع ما قرار بدهد.
مجري: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: در رأس دعاهاي ما دعا براي فرج امام زمان باشد. انشاءالله     خداي سبحان اين سختي‌هايي که براي ملکت ما پيش آمده به عزت و قدرت خودش، به راحتي برطرف کند، جوان‌هاي ما را در پناه لطف خودش حفظ بفرمايد و مشکلات جوان‌هاي ما را برطرف بکند. عزت کشور ما را به عنوان پرچمدار توحيد در سراسر جهان عزيزتر کند.
مجري: فردا اول ذي‌القعده سالروز ولادت با سعادت کريمه اهل‌بيت حضرت معصومه(س) هست. فردا برنامه سمت خدا از شهر مقدس قم، شبستان امام خميني تقديم حضور شما خواهد شد. دختر خانم‌هايي که به سن تکليف رسيدند و در برنامه سمت خداي فردا حاضر شوند، به 110 نفر به نام نامي اميرالمؤمنين هدايايي تقديم حضورشان خواهد شد. هرکس حضرت معصومه را زيارت کند بهشت بر او واجب مي‌شود.