برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف (ع) در قرآن کريم- آيات 29 تا 31 سوره يوسف
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 02-04-97
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شريعتي: سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي نازنينمان، به سمت خداي امروز خوش آمديد. انشاءالله هفتهي پيش رو و ماههاي پيش رو سرشار از خير و برکت براي همه شما باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز عرض سلام دارم.
شريعتي: قصه، قصهي حضرت يوسف(ع) بود. نکات بسيار ناب و لطيفي که ذيل آيههاي نوراني قرآن کريم شنيديم، امروز هم قرار هست که ادامه بحث را بشنويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان به همه ما لطف و عنايت کند و ما را مورد الطاف قرار دهد تا از سربازان امام زمان(عج) قرار بگيريم. انشاءالله جزء عدهاي باشيم که جزء اولين مراحل به ايشان ميپيوندند.
در محضر آيات سوره يوسف بوديم. باز هم به حضرت يوسف(ع) سلام ميکنيم و از ايشان اذن ميگيريم که به ما اجازه بدهند در اين عرصه درست وارد شويم و از قرآن کريم در مورد ايشان بهترين استفاده را براي امروز داشته باشيم. آياتي که در جلسه گذشته خدمت دوستان مطرح کرديم، از آيه 30 به بعد سوره يوسف که زنهاي مصر تدارکي ديدند و در مقابل زليخا مکر کردند که آن شايعه پراکني را ايجاد کردند به طوري که او را تحت فشار قرار دادند و شخصيت اجتماعياش را زير سؤال بردند به خاطر عشقش به يوسف و او را در همه شهر پخش کردند. تعبير يک کلاغ چهل کلاغ را گفتيم، مسأله را طوري کردند و از آن افسانه ساختند که همه را تحت تأثير قرار بدهد تا مجبور شد اينها را دعوت کند و شاهد خودش را نشان بدهد که چه کسي بوده که باعث شده دل زليخا اينطور شيدا شود. در آن جلسه وقتي يوسف خارج شد و او را ديدند، از خود بي خود شدند و دستها را بريدند. با بريده شدن دستها و بعد کلام، تأييد کردند زليخا حق داشته است که با ديدن يک چنين شاهد و دلربايي اينطور از خودش بيخود شده بوده است. اين چکيده بحث هفته گذشته بود. همانجا زليخا گفت: «قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ» (يوسف/32) اين همان کسي است که مرا بخاطر آن ملامت ميکرديد. تعبير «ذلک» با اينکه يوسف مقابل چشم بود، نگفت: هذا، هذا يعني اين، ذلک يعني آن، اشاره به دور است. اين براي اين است که هم ساحت يوسف خيلي عظيم و دست نيافتني بود. زليخا ميخواست اين را براي اينها دست نيافتنيتر هم بکند. هم براي زليخا دست نيافتني بود که نتوانسته بود. هم ميخواست براي اينها هم دست نيافتنيتر بکند که اينها هم به مسأله طمع نکنند. لذا ذلک عظمت و وقار را ميرساند. معلوم ميشود در وجود اينها هم اين عظمت و وقار آنچنان جا گرفته بود که با تعبير ذلک بيان ميکند. اين نگاه خودش از حال رواني و روحي جلسه حکايت ميکرد که يوسف(ع) با نگاه هيبت و عظمتش تجلي کرده بود. با وقارش تجلي کرده بود. لذا يوسف وقتي وارد اين جلسه شد، عرق شرم و حياء بر او نشسته بود و اين مسأله را عظيمتر کرد. صورت بر افروخته و عرق شرمي که بر گونههاي يوسف بود، اين را براي اينها خيلي سختتر کرد.
وقتي جلسه به اينجا رسيد، زليخا ديد وقتش است. هيجاني که بر جلسه غلبه کرد و خانمها را به اين وادار کرد که بگويد: «ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ» (يوسف/31) اين بشر نيست، اين ملک زيبايي است. نه آن چيزي که زيبايي از او نشأت گرفته است. منشأ زيباييها اين است. وقتي اقرار کردند هيجاني که در جلسه ايجاد شد باعث شد خانمها از خود بيخود شوند و دستشان را ببرند و متوجه نشوند. اين هيجان بر زليخا هم وارد شد. با اينکه زليخا اين مراتب عشق را قبلاً طي کرده بود و چندين سال تمکين اين عشق در وجودش شده بود، ديگر خودش اينطور نبود که در آن جلسه از خود بيخود شود و دستش را ببرد. او مراتب ديگري از عشق را پيش خودش داشت طي ميکرد اما در عين حال هيجان زدگي براي او هم ايجاد شد. آن چيزي که کتمان ميکرد آشکار کرد. اين يک نکته بسيار مهمي است که اگر حضور پررنگ کساني که حياء در وجودشان است در يک اجتماعي ضعيف شود و پردههاي حجب و حياء کمرنگ شود، هزينه بيحيايي کم ميشود. يعني کسي که ميخواهد بيحيايي کند احساس نميکند مانع دارد. احساس نميکند سخت است و ممکن است برايش دردسر شود، جرأتش بيشتر ميشود. تا به حال زليخا هزينهي بيحيايي و بي پردهاي را نميخواست پرداخت کند چون زياد بود. لذا وقتي که درها را بست، اين نشان ميدهد حياء و شرم در وجودش خيلي بوده است. لذا همه درها را بسته و پردهها را کشيده، اين وجود حياء و شرم هم نسبت به خودش است هم نسبت به اطرافش است که نميپذيرفتند. لذا وقتي به عزيز مصر رسيد، گفت: جزاي کسي که به اهل تو نظر سوء داشته باشد چيست؟ لذا خودش را تبرئه ميکرد. اما اينجا وقتي که اين جلسه هيجان زده شد و بيحياء بودن در او عادي شد، يعني همه دستها را بريدند و اين دست بريده نشان از اين بود که ديگر همه دلداده شدند. فهميد همه به او حق ميدهند. «ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ» نشان دادند اين جا دارد، يک معشوقه اينچنيني جا دارد. وقتي چنين شد ديد جلسه آمادگي دارد براي اينکه تمام آنچه در پرده بود را بيرون بريزد. در هر اجتماعي اگر آن نگاه پرده حياء و شرم را هر يک نفري که کوتاه بيايد، اگر پدر و مادر آن خانواده نزد بچه نگاه حجب و حياء را کم کنند، خود به خود پرده حياء که کم شد، بچه هم در اين مسأله به راحتي و با هزينه کمتر کشيده ميشود و برايش هزينهاش و خجالتش کمتر است. لذا به ما فرمودند: بايد در خانهها هم رعايت شود. حريمهايي حفظ شود نه اينکه با افراط برسد که صميميت خانواده از بين برود. اينگونه نيست که در مهمانيهاي فاميلي بگوييم: محرم و نامحرم حسابشان جدا ميشود. نه! اگر آنجا هم حرم شکسته شد، آنوقت باب بيحيايي و پردهدري براي ديگران آسان ميشود. ممکن است عدهاي قصدشان هم اين نبوده باشد. اما ديگري که يک خرده راحتتر است وقتي ميبيند هزينهاي ندارد او بيپردهتر ميآيد.
ما در هر اجتماعي يک درصدي هميشه کساني هستند که دغدغهمندهاي فرهنگي هستند. دغدغهي صحيح و عقلايي و با کرامت انساني دارند. يک عده هم هميشه کساني هستند که حجب و حياء براي آنها پردههايش دريده شده است. کمرنگ است. اين دو طرف يک اجتماع هستند. يک دسته کساني که دغدغهمند هستند و ميخواهند حريمها را حفظ کنند نه فقط در خودشان، بلکه دنبال اين هستند که در اجتماع هم حفظ شود. يک عده هم هستند که حريمها را نه فقط در خودشان حفظ نميکنند بلکه تعمد دارند که در اجتماع هم به هم ريختگي ايجاد شود. بين اينها يک طيفي از مردم خاکستري قرار دارند که از نزديکترين افراد به آن دغدغهمندها شروع ميشوند تا نزديکترين افرادي که دغدغهي بي پردگي دارند. اگر آن کساني که در رأس هرم به عنوان دغدغهمندهاي فرهنگي هستند که ميخواهند هم خودشان خوب باشند هم دغدغه دارند که اجتماع خوب باشد. به آن صالح مصلح ميگوييم. روايت هست «اسمائکم عندنا الصالحون المُصلحون» اسماء شما شيعيان نزد ما کساني است که صالح و مصلح هستند. يعني هم خوب هستيد و هم ميخواهيد خوب کنيد. صالح خودش خوب است، مصلح يعني تلاش ميکند براي اصلاح جامعه. اين دغدغهمندها اگر در يک اجتماعي فعال ظاهر شوند، با برنامه و ارتباط جمعي حضور داشته باشند، بلافاصله دو قشر نزديک به اينها به سرعت جذب اينها ميشوند. چون آنها آماده هستند. تا اينها در صحنه خوب حضور داشته باشند، اينها هم در صحنه خوب حضور پيدا ميکنند. وقتي اينها در صحنه خوب حضور پيدا کردند اثرش اين است عده زيادي يک قدم جلو آمدند. يعني گرايش جامعه به آن سمت و سو ميرود. اثر ديگر هم اين است که در مقابل هر کاري که کسي ميخواهد در يک اجتماع بيحيايي يا يک کار نامناسب داشته باشد، هزينهاش بالا ميرود چون ميبيند حضور اينها بيشتر است بايد هزينه پرداخت کنند. هزينه فقط مالي نيست، گاهي هزينه آبرويش است. گاهي برخورد با او است. لذا يک عده را با حضور فعالشان به سرعت جذب ميکنند، اثر دوم اين است که مانع ايجاد ميکنند براي کساني که ميخواستند نامناسب و بيحياء باشند.
اثر ديگر اين است که اگر يک موقع اين در صحنه نيايد. اين دغدغهمند فرهنگي در صحنه نيايد. حضورش پررنگ نباشد، ارتباطاتشان با هم نباشد. هرکس تک تک دغدغه داشته باشد، نه يک دغدغه ارتباطي، اجتماعي باعث ميشود اولاً اقشار بعدي به راحتي جذب اينها نميشوند. چون فردي هستند. دوماً آن اقشاري که در طبقات پايين بودند و اگر ميبينند زمينه آماده است، حاضر بودند بعضي کارهاي بي اخلاقي را بکنند. اينها وسط ميآيند و کارهايشان را انجام ميدهند. اگر روز قيامت اين دو دسته شاکي شوند به خداي سبحان عرض کنند، خدايا با اينکه ما خودمان مؤاخذ به عمل خودمان هستيم اما اينهايي که دغدغهمند بودند از جهت علمي، عملي، از جهت تصميم و عزم راسختر بودند، اگر ميآمدند ما تسليم اينها ميشديم و جلو ميآمديم. اينها نيامدند و ما هم جرأت پيدا نکرديم. پس اينها مؤاخذ هستند به نيامدن اينها، علاوه بر اينکه خودشان مؤاخذ هستند و عقاب دارند که چرا نيامديد، آن دسته اول وجودشان اثر داشت، چون نيامدند باعث شد اينها هم جلو نيايند. آن دستهاي هم که ميخواستند بي اخلاقي کنند، آنها هم نزد خدا شاکي ميشوند. ميگويند: خدايا ما درست است بد بوديم، اما اگر خوبها درست وسط ميدان ميآمدند ما جرأت نميکرديم بياييم. ما ديديم ميدان باز است، با اينکه ما مؤاخذ هستيم به کلام و کارمان، کار فعل ما بوده و اختياري ما بوده، کار ما عقاب دارد. اما اگر اينها ميآمدند ما نميآمديم، جرأت نميکرديم. آنها به اينها هم معاقب ميشوند که چرا شما نيامديد؟ اگر اينجا خانمها نيامده بودند شايعه پراکني بکنند و اجتماع را نسبت به اين مسأله بي مبالات بکنند، بعد هم بيايند در يک جلسه شرکت کنند و زليخا را تطهير کنند و هيجان زده شوند که او احساس کند ديگر هزينه ندارد و کارش را آشکار کند. مردان اينها و خود عزيز مصر که برخورد جدي نکرد تا اين حريم حفظ شود. همه اينها باعث ميشود که حريمها شکسته شود. سير جرياني که براي زليخا و حضرت يوسف پيش ميآيد از يک سيري که در يک نهانخانه از جانب زليخا ميخواسته صورت بگيرد تا به جايي ميرسد که به آشکار ميرسد. اين سير هميشه در کار شيطان کاملاً نهادينه شده است و دنبال اين است.
شريعتي: خاطرم هست که در جلسهاي گفتيد: همين زنها ديگر علناً خودشان اظهار تمايل به حضرت يوسف ميکردند.
حاج آقاي عابديني: لذا به ما ميگويند: روابط زن و مرد بايد حساب شده باشد. اين حساب شده يعني به ريخته شدن پردههاي حجب و حياء کشيده نشود که وقتي کشيده ميشود خود به خود يک آثاري به دنبالش ميآيد. خود به خود حضور پررنگ دغدغهمندي کمرنگ ميشود. با اين نگاه خداي سبحان از جرياني که زليخا و يوسف در نهانخانهي «غلقت الابواب» که درها همه بسته بود، آغاز شد. قبل از آن هم به صورت اظهار مراودهي زليخا نسبت به يوسف(ع) بود که يوسف بي اعتنايي ميکرد تا به اينجا ميرسد لذا اينجا براي يوسف خيلي سختتر ميشود. در هر لحظه وجود او محيط گناه براي او فراهم ميکردند و او را دعوت ميکردند. لذا وقتي زليخا به عزيز مصر ميگويد: جزاي کسي که «أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءا» (يوسف/25) چيست. يا زنداني شود يا عذاب اليم، تعيين عذاب را عزيز مصر ميکند. اما اينجا که ميرسد خود زليخا ميگويد: اگر به حرف من گوش نکند او را به زندان تحقير شده ميفرستم. آنجا خودش به همسرش پيشنهاد کرد که اين کار را ميکني. اينجا خودش ميخواهد انجام دهد. از تمام حالت آشکار شدن براي چيزي که ميخواهد استفاده ميکند. ما بايد در روابط خانوادگي و اجتماعي، حواسمان باشد نگوييم: اين خط قرمزها يک ذره ساييده شده است، پردهها يک ذره کمرنگ شده است، اينکه مهم نيست، اين يک ذره کمرنگ شدن يعني عدم حضور پررنگ خوبي. در مقابل يک قدم عقب نشيني خوبي، يک قدم جلو آمدن بدي را به دنبال دارد. دو طرف مسأله بسيار مهم است و جاي باز شدن دارد. ريشه بسيار از مسائل حتي اينکه افراد متدين کم کم مبتلا ميشوند و ذره ذره کشيده ميشوند، بعد يکباره متوجه ميشوند که از محيط مطلوب خودشان خيلي فاصله گرفتند. ما اين ذره ذرهها را داريم مشاهده ميکنيم و نبايد بگذاريم. يک موقع طرف ميگويد: من حضور فيزيکي ندارم، حضور مجازي دارم. خود اين حضور مجازي يک نحوه کمرنگ شدن آن ارزشهاست. وقتي کسي عادت کرد در محيط مجازي يک صحنههايي را ببيند با اينکه در محيط علني حاضر به ديدن آن صحنهها نبود، کم کم به محيط علني هم کشيده ميشود.
نکته ديگر اينکه يوسف(ع) مقابل دو نوع حسد قرار گرفت. يک حسد برادرها بود. حسد زنان مصر و زليخا بود. زنان مصر به يوسف حسد کردند. يک حسد مردانه است. يک حسد زنانه است. خداي سبحان هردو حسد را در اينجا آورده و پررنگ نشان ميدهد که اگر خانمها به حسد بيافتند نوع حسدشان از اين سنخ است. آقايان به حسد بيافتند نوع حسدشان حذف فيزيکي است. يعني آقايان در حسدي که به خرج دادند دنبال حذف يوسف بودند. يوسف را در چاه انداختند. يوسف را از آن محيط دور کردند. يعني اگر در يک محيط مردانه حسد به کار بيافتد مثل مقامات و منصبها زير پاي ديگري را خالي کردن، او را از آنجا طرد کردن، اين حسد مردانه است. حسد مردانه با حذف فيزيکي همراه است.
اما حسد زنانه با يک حذف نرم افزاري همراه است. خانمها با شايعه پراکني با حرف زدن، با خراب کردن طرف را کاملاً ضايع ميکنند. دو نوع حسد و رابطه هست که چرا زليخا با يک کسي رابطه دارد که مشهور به زيبايي است و ما آن را نداريم. اين حسادت اينها را برميانگيزاند که با يک حذف نرم او را برميدارند. اينجا يوسف با دو نوع حسادت مواجه شده است. يک حسادت مردانه و يک حسادت زنانه، اين هشدار جدي است هم به مردها و هم به خانمها. لذا کار خانمها از روي فضيلت نبود. اين خانمهايي که ميخواستند بگويند: چرا او با غلامش ارتباط دارد، يک موقع اين از باب امر به معروف و نهي از منکر و فضيلت خواهي است، آن هم با حفظ حدود و حريمهاست، يک موقع از روي حسادت است. به اسم فضيلت است ولي از روي حسادت است. به اسم خيرخواهي کردن براي زليخاست ولي کسي که ميخواهد امر به معروف و نهي از منکر بکند، آن شخصي را که ميخواهد نهي از منکر بکند، مثل اين است که اگر خودش يک خطايي ميکند چطور دوست دارد با خودش برخورد کنند که خطايش جبران شود اما در عين حال آبرويش ريخته نشود و ضايع نشود. اگر کسي ميخواهد امر به معروف و نهي از منکر بکند، اينچنين است نه اينکه طرف را ضايع کنند. لذا هم به يوسف حسادت کردند که چرا يوسف در اختيار اينها نيست؟ هم به زليخا حسادت کردند که چرا زليخا با يوسف رابطه دارد و ما نداريم؟ اين هم يک نکته هم براي خانمها و هم آقايان که حواسشان باشد حسادت در مردها تا کشتن پيش ميبرد. اينها ميخواستند يوسف را بکشند. يکي از برادرها واسطه شد تا به چاه انداختن راضي شدند. اين حسادت مردانه است که حذف فيزيکي است. يک حسادت زنانه است که نرم افزاري و نرم است و با شايعه و گفتار زير پاي طرف را خالي ميکنند. در جامعه بايد خيلي مراقب اين دو حسادت باشيم.
بحث ديگر اين هست که خيلي مهم است، خشوع ضعيف نسبت به عظيم و صغير نسبت به کبير، اين خشوع فطري است. مرحوم علامه طباطبايي ميفرمايد: قوانين عالم وجود اين را قرار داده که ضعيف در مقابل عظيم تواضع داشته باشد. اما اينجا کاري که شيطان ميکند اين است که قوي وهمي نه قوي واقعي را، چيزي که خيال قوت است را قوي نشان بدهد تا انسان نسبت به او خاضع شود و از قانون فطري استفاده کند. کاري که ميکند ميآيد در ذهن تو دخالت ميکند، يک چيزي را که قوي نيست، قوي نشان ميدهد. وقتي قوي نشان داد خود به خود انسان نسبت به آن خاضع ميشود. يعني شيطان از حس فطري ما در مصداقش سوء استفاده ميکند. اصل احساس درست است و از آن قانون استفاده ميکند که خضوع ضعيف در برابر کبير. اما ميگويد: آنچه تو ميخواهي به کبير بدهي، کبير اين است. کبيري که کبير نيست. مصداق را جا به جا ميکند. همين باعث ميشود انسان تن ميدهد اما اصل اين قانون بر اين بوده که انسان نسبت به خداي سبحان که عظيم مطلق است، خضوع انسان در اوج قرار بگيرد. يعني هرچقدر انسان بهتر خدا را بشناسد عظمت الهي در وجودش بهتر جا بگيرد، اين خاضعتر ميشود. لذا حضرات معصومين و انبياء خاضعتربن افراد در مقابل خدا بودند. اما شيطان به ما نشان ميدهد که يک آدم پولدار قوي است. يک آدم صاحب منصب و مقام قوي است. لذا خضوع انسان را نسبت به او ايجاد ميکند. او ميآيد جهت ميدهد. شيطان ميآيد دخالت ميکند. يک جمال ظاهري را به عنوان عظمت نشان ميدهد. وقتي افراد در مقابل اين جمال قرار ميگيرند از خود بي خود ميشوند. اين خضوع زياد از خود بي خود شدن ميشود. هرچقدر انسان نسبت به يک چيزي خضوعش بيشتر شود، ارادهاش محو اراده او ميشود. يعني او را اصل ميبيند. در نظام ظاهري ما به يک چيزهايي در عالم تسليم ميشويم، لذا در روايت دارد اگر کسي ثروتمندي را به خاطر ثروتش اکرام کرد دو ثلث دينش را از دست داده است.
به داود خطاب ميکنند که اي داود ميداني چرا بعضي از بني اسرائيل دچار مسخ شدند؟ بخاطر اينکه وقتي به ثروتمندها و صاحب منصبها ميرسيدند قانون را که اجرا ميکردند مساهله ميکردند. جرمي که او مرتکب ميشد، نسبت به او با مساهله و تساهل عبور ميکردند اما اگر فقيري يک جرمي را مرتکب ميشدند با تمام شدت و قوت با او برخورد ميکردند. اين اقوامي که مسخ شدند، علتش اين بود. يعني اين در مقابل ناموس وجود زير آب او را ميزند که خضوع ضعيف للقوي است که قوي خداست و قدرت واقعي است. اين شرکي است که وقتي انسان نسبت به صاحب منصب داشت اينجا کوتاه بيايد و با مساهله عبور کند. اين خضوع ضعيف للقوي يک بحث بسيار عظيمي دارد که انسان در قيامت وقت عبور از روي پل صراط جلوهاي از جمال الهي را در آن لحظه مشاهده ميکند. وقتي مشاهده ميکند چنانچه اين خانمها جلوهاي از جمال يوسف را مشاهده کردند دست از ترنج نشناختند و دستهايشان را بريدند و آنطور فضاحت به بار آوردند، در نظام احتضار ميگويد: هم حضرات معصومين را به حقيقت مشاهده ميکنند، ميگويد: وقتي اينها را ميبينند يا تجليات الهي را ميبينند آنچنان از خود بيخود ميشوند که ما نگاه ميکنيم اين محتضر به سختي جان ميدهد. اما او آنچنان از خود بي خود است، اصلاً چيزي نميفهمد. وقتي دست را ميبريدند اصلاً متوجه درد و بريدن نبودند، با اينکه بريدن درد دارد. ولي آنچنان مشغول بودن به عظمت جمالي يوسف، اين جريان عيناً در حالت احتضار، در حالت عبور از پل صراط، از ميان آتش بايد عبور کنند. ميگويد: عبور ميکنند اما آتش به اينها گزندي نميزند و هيچ احساسي از آتش نميکنند. اگر تير را از پاي اميرالمؤمنين در ميآورند، وقتي اين خانمها يک جلوه ظاهري را ديدند و با چاقو دستهايشان را بريدند و متوجه نشدند، آنجايي که اميرمؤمنان جذبهي معنوي الهي را جذب شده، تير از پا درآوردن و نفهميدن خيلي براي او مقام عظيمي نيست. اين در نظام ظاهري هم براي خانمي که به عشق ظاهري مبتلا شده، ميبيند دست را ميبرد و نميفهمد. مقامات معنوي که براي اولياي الهي پيش ميآيد که جلوههاي حقيقي جمال را ميبينند، قدرت را ميبينند و خضوعشان که از خود بي خود شدنشان را در مقابل اين حالت هست، براي آنها چه نتايجي را به بار ميآورد و چه حقايقي را ايجاد ميکند؟در حديث معراج هست «لا يبالي بعسر اصبح بيُسر» اينها نميفهمند در دنيا چه خبر است! لذا انسان اين توان را دارد. اگر سختيها براي ما سخت است، براي اين است که از آن طرف هيچ خبري نداريم. اگر انسان ايمان پيدا کرد، ايمان انسان را به مرتبهاي ميرساند که رابطه ايماني باعث ميشود سختيها بر اين راحت شود. خداي سبحان چه تواني را در وجود انسان قرار داده و چه حقايق و قدرتهايي را قرار داده و ما از اينها استفاده نميکنيم.
شريعتي: امروز صفحه 359 قرآن کريم، آيات پاياني سوره مبارکه نور و آيات ابتدايي سوره مبارکه فرقان را تلاوت خواهيم کرد.
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «62» لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ «63» أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «64»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً «1» الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً «2»
ترجمه: مؤمنان (واقعى) تنها كسانى هستند كه به خدا وپيامبرش ايمان آورده و هرگاه با پيامبر بر كارى اجتماع نمايند، بدون اجازه او نمىروند. همانا كسانى كه اجازه مىگيرند، آنانند كه به خدا وپيامبرش ايمان دارند. پس (اى پيامبر!) اگر براى بعضى از كارهاى خود از تو اجازه خواستند، به هركس از آنانكه خواستى (ومصلحت بود) اجازه بده و براى آنان از خدا طلب آمرزش كن، كه خداوند بخشنده ومهربان است. آن گونه كه يكديگر را صدا مىزنيد پيامبر را صدا نزنيد. خدا مىداند چه كسانى از شما مخفيانه و با پنهان شدن پشت سر ديگرى از صحنه مىگريزد. پس كسانى كه از فرمان او سرپيچى مىكنند، بايد از اين كه فتنهاى دامنشان را بگيرد، يا به عذاب دردناكى گرفتار شوند، بترسند. آگاه باش! آنچه در آسمانها وزمين است براى خداست. بىشك آنچه (از افكار ونيّات) را كه شما بر آن هستيد، مىداند و روزى را كه به سوى او بازگردانده مىشوند، (مىداند) پس آنان را به آنچه عمل كردهاند آگاه مىكند و خداوند به همه چيز آگاه است.
به نام خداوند بخشنده مهربان، مبارك است آن كه قرآن، وسيلهى شناخت حقّ از باطل را بر بندهاش نازل كرد، تا براى جهانيان مايهى هشدار باشد. خداوندى كه فرمانروايى آسمانها و زمين براى اوست، و هيچ فرزندى اختيار نكرده و براى او شريكى در فرمانروايى نيست، و هر چيزى را آفريد و آن گونه كه بايد اندازهگيرى كرد.
شريعتي: صلوات و درود خدا بر حضرت محمد مصطفي(ص) و اهلبيت گرانقدرشان. اين هفته قرار گذاشتيم از مرجع بزرگ شيعه، کسي که در زمان حياتش مرجعيت عام و علي الاطلاق شيعه را به عهده داشته، حضرت آيت الله بروجردي ياد کنيم.
حاج آقاي عابديني: به سراعت چند نکته را عرض کنم. يکي اينکه مرحوم آيت الله العظمي بروجردي به شدت سياسي بودند و ميفرمودند: عباديترين دستور ما که تعبديات آن خيلي زياد است، حج است. در عين حالي که اين حج با اينکه عباديترين دستور ديني ما هست، سياسيترين دستور ديني ما هم هست. اينقدر در سياست بحث حج قوي است که ايشان فرمودند: از ارکان سياست اسلامي است. جمع شدن مؤمنين از همه جا کنار همديگر و ارتباط با همديگر، در عين اينکه تعبديات فوقالعاده دارد، چيزهايي که نياز به علت ندارد و بايد بروي و انجام بدهي. اما ايشان فرمود: اين سياسيترين حکم و از ارکان سياست اسلامي است. يکي از کساني که خوب مقاومت کرد و شايد تنها کسي بود که اين مسأله را به نام خودش ثبت کرد در اينکه دستورالعمل خط ايران و زبان ايران تغيير نکند، آيت الله العظمي بروجردي بود. زمان رضاشاه وقتي آتاتورک توانست رسم الخط ترکيه را تغيير بدهد، رضاشاه هم ميخواست همين کار را بکند. کسي که ايستاد و مقاومت کرد و نگذاشت اين محقق شود آيت الله العظمي بروجردي بود. نگذاشت غربي شدن صورت بگيرد. يکي از بحثهاي ديگر اين است که ايشان از جهت تقريب بين مذاهب کسي است که در مقابل حيله انگليسيها که ميخواستند تفرقه بين شيعه و سني ايجاد کنند و اين دو را از هم جدا کنند، ايستاد. اولين کسي که مبلغ در کشورهاي مختلف اروپايي و آمريکايي فرستاد آيت الله بروجردي بود. مقام معظم رهبري ميفرمايند: آيت الله العظمي بروجردي تمام کادرهايي که بعد از انقلاب به کار گرفته شدند، کادرهايي بودند که توسط آيت الله العظمي بروجردي ساخته شده بودند. يعني شاگردان ايشان بودند که کادر نظام شدند.
گاهي در بحثهاي طلبگي گفتار و سؤال و جواب شدت پيدا ميکند طوري که گاهي شاگرد روي سؤالي اصرار ميکند تا استاد عصباني ميشود. در جلسهاي که ايشان از دست شاگردش عصباني شده بود بعد از اصرار زياد شاگرد، آنجا اين عصبانيتش را با اينکه يک روز زمستاني و باراني سرد هم بوده است، نقل ميکنند بعضي از شاگردانشان که ايشان ان روز عصري در باران شديد با يک درشکه آمدند و مرا برداشتند و خانه آن طلبهاي که در درس به ايشان اشکال گرفته بودند، رفتند و دست ايشان را بوسيدند و عذرخواهي کردند. دست شاگردش را که در اثر زيادي سؤال اذيتش کرده بود، ميبوسد. نکته ديگر اينکه وقتي ايشان مشغول درس و بحث در اصفهان بودند، پدرشان نامه مينويسند که براي ازدواج به اصفهان بيا، ايشان ميگويد: اگر اجازه بدهيد من درسم را ادامه بدهم. بالاخره اصرار ميکند بيا. وقتي ميرود بعد از اينکه ازدواج ميکنند، وقتي برميگردند، اقاي بروجردي ميگويند: همين که من حرف پدرم را گوش کردم و رفتم، بروجردي، بروجردي نشد مگر بخاطر همين خانمي که پدر به من امر کرد بيا! يعني تمام اين کمالات به واسطه همين احترامي بود که پدر و اين خانم براي ايشان قرار داد. انشاءالله خداي سبحان ما را متواضع قرار بدهد. انشاءالله خداي سبحان ما را نسبت به ايمانمان بصير قرار بدهد تا سختيها براي ما آسان شود.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»