برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف (عليه السلام) در قرآن کريم – آيات 29 و30
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 19-03- 97
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
گر نباشد عشق دنيا جاي تنگي بيش نيست
بي ستون، بي تيشهي فرهاد سنگي بيش نيست
چرخ اين نه آسيا از اشک ما در گردش است
بعد عشاق اين جهان جز آب و رنگي بيش نيست
هر قدم سنگ عدم افتاده پيش پاي عشق
در مسير زندگي تيمور، لنگي بيش نيست
يوسف از دامان پاکش حبس و زندان ديده است
کام يونس از جهان، کام نهنگي بيش نيست
پيرُهن چون پاره شد بويش به کنعان ميرسد
غنچه قبل از وا شدن زندان رنگي بيش نيست
چشم وا کرديم و عمر آمد به سر همچون حباب
از نبودن تا فنا دنيا درنگي بيش نيست
شريعتي: سلام ميکنم به همه شما، به همهي بينندهها و شنوندههاي نازنينمان، طاعات و عبادات شما قبول باشد. شبهاي قدر را پشت سر گذاشتيم، انشاءالله خيراتي که خداوند متعال به همه بندگان صالح خودش عنايت ميکند، نصيب شما شود. انشاءالله قدر اين روزها و ساعتهاي باقيمانده از ماه رمضان را بدانيم و نهايت بهره و استفاده را ببريم. حاج آقاي عابديني سلام عليکم، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز عرض سلام و ارادت دارم. بنده هم اميدوارم در ايامي که از ماه مبارک رمضان باقي مانده است و در طول سال مقدراتي که به بهترين وجه انشاءالله به واسطه وجود مبارک امام زمان براي ما شده را بتوانيم پاس بداريم و از حالت تعليقي به تحقق برسد، آن مقدرات نيک براي خودمان که يک موقع به صورت تعليق با اعمال ناصالح ما برنگردد و بهترينها روي ما شده باشد و به تحقق هم برسد.
شريعتي: انشاءالله سال جديد معنوي ما از همين امروز آغاز شود و بعد از اين شبهاي قدر سعي کنيم ثابت قدمتر در مسير بندگي گام برداريم. در ايام ماه مبارک رمضان قرار گذاشتيم ابتداي برنامه يک مسأله فقهي را بشنويم و بعد وارد بحث شويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله ايام آخر ماه مبارک و روزهاي آخر را با ارتباط بيشتر با امام زمان سپري کنيم و حقيقت ولايت و محبت حضرت در وجود ما ثبات بيشتر پيدا کند که دستاورد بيشتر ماه رمضان انس بيشتر با وليمان و دلتنگي و اشتياق بيشتر با آن حضرت باشد تا براي ما آن نفعهايي که براي اهل عشق و محبت هست، محقق شود.
يک مسأله که اهميت دارد اين است که ممکن است روزه براي بعضي سخت شده باشد و به حدي نشده باشد که يقين کنند يا گمان قوي ببرند که ضرر دارد اما احتمال ضرر خفيف ميدهند يا نوجواناني که تازه روزه گرفتند و نبايد روزه برايشان سخت باشد که ممکن است باعث اذيت شود. اين مسأله را خداي سبحان اينطور تشريع کرده است و بيان مسأله اين است آيا مسافرت عمدي در ماه رمضان به قصد افطار و فرار از روزه گرفتن جايز است؟ حدي که حد سفر است، 22 کيلومتر را عبور کنند و چيزي بخورند و برگردند. جواب اين است که مسافرت در ماه رمضان اشکال ندارد و در صورت مسافرت ولو اينکه براي فرار از روزه باشد، افطار بر او واجب است. يک موقع کسي است ميخواهد يک گشايشي براي او شود، سخت شده و اين مدت اذيت شده است. بالاخره روزه سختي دارد و تحمل آن آثار عظيمي دارد. اما اگر نوجواني يا کسي توان ندارد، مسافرت عمدي حتي براي فرار از روزه اشکالي ندارد. از طرف ديگر اگر کسي مسافرت رفت و دلش خواست روزه باشد، ميتواند روزه حتي به صورت نذر بگيرد؟ ميگويند: در ماه رمضان نذر امکان پذير نيست. اگر در ماه رمضان مسافر شد، حتماً بايد بخورد. ممکن است در غير رمضان انسان مسافر باشد و نيت نذر روزه کرده باشد، در ماه رمضان بايد در وطن باشي و روزه بگيري يا ده روز قصد کرده باشي و الا اگر مسافر باشي در ماه رمضان نميتوان روزه گرفت.
شريعتي: بحث ما قصه يوسف(ع) بود و چقدر خوب که به بهانه اين سوره مبارکه نکات ناب و لطيفي را ميشنويم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: در خدمت آيه 29 سوره يوسف هستيم. بيشتر نکات را بيان کرديم اما نکاتي هم باقي مانده است. «يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئِينَ» وقتي به آخرين در رسيدند و عزيز مصر را ديدند و شاهد شهادت داد که پاره شدن پيراهن يوسف دليل بر طهارت يوسف بود، همه اينها که گذشت آنجا عزيز مصر به يوسف روي کرد که يوسف اين مسأله را فراموش کن و جايي بازگو نکن! «يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا» به خانم رو کرد و گفت: «وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ» تو هم از اين گناهي که کردي استغفار کن. استغفار در آنجا يعني جبران کارهاي خطايي که انجام داده است «إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئِينَ» البته آنها بت پرست بودند، آنها هم که بت پرست بودند، اين آداب خانوادگي و تعدي از آن، براي آنها هم غلط بوده است. اينطور نيست که اين مربوط به اهل دين و اديان الهي باشد، بلکه حتي بت پرستان و کساني که اعتقادي ندارند، تعهد به اين آداب عرفي اجتماعي را تقيد دارند. چون همه در نظام فطريشان بدون اينکه اين مسأله را کسي براي آنها بگويد، به اين معتقد هستند. لذا کسي که اينها را زير پا ميگذارد، قطعاً خطاي او خطاي شديدتري است تا يک حکم خاصي را که تعبد ويژهاي است زير پا بگذارد. يعني گاهي از حيث انساني خارج ميشود. يک موقع حکمي را زير پا گذاشتن باعث ميشود انسان از حيث ديني خارج شود، ولي هنوز انساني باقي مانده است. اما يک حکمي اينقدر انساني است که اگر کسي زير پا گذاشت از حيث انسان خارج ميشود. ديگر مرزهاي انساني را زير پا ميگذارد نه فقط مرز ديني را، مرز ديني هم يک مرتبه از تعالي انسان است. اما با اين نگاه ديگر کف انسانيت را هم زير پا ميگذاري.
نکته ديگر اين است که اتهام زدن به افراد پاک، آثارش خيلي زود ظاهر ميشود. در روايات ما هم اين وارد شده که حواستان باشد به افراد پاک اتهام نزنيد که خطرناک است. لو رفتن شخصي که اتهام زده به فردي که پاک است، هرچقدر اين شخص پاکتر باشد، اتهام زدن به او عواقب سنگينتري را براي اتهام زننده دارد که در همين دنيا آشکار خواهد شد. لذا به ما وعده دادند کساني که اتهام زننده هستند به افراد باتقوا در همين دنيا جزاي آنها آشکار ميشود. در روايت شريفي داريم که خداي سبحان براي هر بندهاي چهل سپر قرار داده که اگر گناه کبيرهاي را مرتکب شد، يکي از حافظها از وجود او ميافتد و يک حافظ را از دست ميدهد. اما اگر در پوست کسي خزيد يعني در مورد کسي حرف زد، عيب کسي را آشکار کرد، آن هم عيبي که در او موجود بوده، يکباره هر چهل سپر ميافتد. يعني از گناهان کبيره اعظم است، نسبت به ديگران تهمت، غيبت، بيان عيب، حتي عيبي که ميدانيم هست، هرچقدر آن شخصپاکتر باشد، اشد عقاب الهي را دارد. يعني خدا در مقابله با اين متکفل ميشود. وعده داده شده از دنيا هم آغاز ميشود.
اينجا هم زليخا به عزيز مصر گفت: کسي که نسبت به همسر تو قصد داشت، چه سرنوشتي دارد الا زندان يا عذاب اليم؟ تهمت زد. خودش مراوده کرده بود و بعد هم به يوسف تهمت زد. طولي نکشيد که خود زليخا اقرار کرد من اين کار را کردم. غير از آنکه پيراهن بر طهارت يوسف شهادت داد، لذا با افراد پاک و طاهر در افتادن جرأت زيادي ميخواهد. تعبير هست که خدا ميگويد: کسي که ميخواهد با اينها مقابله کند، مرا به مبارزه طلبيده است. ميفرمايد: اين شخص به مبارزه با من آمده است. آنوقت ديگر معلوم ميشود در اين مقابله چه کسي غالب و چه کسي مغلوب است؟ او قدرت مطلق است. حواسمان باشد در ارتباط با مردم رعايت حريم مردم را داشته باشيم. حتي آنجا که يقين داريم چقدر را بايد بگوييم؟ آيا هرجا يقين کرديم بايد بگوييم؟ تازه آنجا که يقين کردي و علم داري، آن علمي که تو از او ميداني، آنجا اگر بگويي اين چهل سپر ميافتد. واي به اينکه انسان يقين نداشته باشد. بسياري از گفتارهاي ما مربوط به جايي است که يقين نداريم و شنيدهايم! فقط تهمت است.
بحث ديگر اين است که اگر زماني انسان مورد مشورت قرار گرفت، يا جايي گناهي صورت گرفته و مشغول تفحص هستند، چقدر را لازم است بگويد؟ نظرت در مورد فلاني چيست؟ براي امر ازدواج است يا معامله و شراکت است. آن مقداري را که در کار آن شخص، در ارتباط با اين، تازه به مقدار لازم، يعني اگر در يک جهتي اين ده درجه خطا کرده و تو از آن خبر داري و براي اين يک درجه کفايت ميکند تا اين کار انجام نشود، همين را نبايد بگوييد. لذا يوسف(ع) وقتي ميخواهد به عزيز مصر براي دفع اتهام خودش بگويد، فقط همان مقدار اول را ميگويد که مراوده را او آغاز کرد. ديگر غلقت الابواب و وعدهها و وعيدها را بيان نميکند. چون ميبيند همان مقدار براي اين بيان کفايت ميکند. لازم نيست همه مراتب را بگوييم. انسان مرتبه اول را ميگويد، اگر لازم بود مرتبه دوم را بگويد، بايد يقين کند و مرتبه دوم را بگويد. يوسف آغازگر هم نبود. وقتي متهم شد در دفاع از خودش اين را گفت. لذا اينطور نيست که انسان در مقام مشورت سير تا پياز شخص را بازگو کند. اينها غيبت و تهمت و آبروي کسي را بردن است. اگر امر ازدواج است و براي تحقيق آمدند، اگر مسألهاي هست در حدي بازگو شود که طرف مقابل دقت بيشتر بکند.
حتي گاهي سؤال ميشود که گاهي کسي در درون خانواده نعوذ بالله مبتلا به معصيتي شد که اين معصيت به طرف مقابل هم مرتبط ميشد. از يک جهتي که حقوق او هم ممکن است پايمال شده باشد. آيا لازم است هر معصيتي که انجام داده به ديگران بگويد؟ نه، اصل معصيت حق الله است، اگر تعدي نسبت به حق الناس در اين معصيت محقق شده حتماً بايد حق الناس را جبران کنند. لزومي به گفتن ندارد که گاهي گفتن يک خانواده را از هم جدا ميکند. لذا انسان حق ندارد حق الله را هرجايي ابراز کند. حتي اگر آقا حدي را در تفحص نسبت به خانم فهميد، آيا لازم است تا نهايتش را پيگيري کند تا ببيند جزئيات آن چه بود؟ نه، او هم حق ندارد اينقدر جزئيات را پيگيري کند. تا حدي که پيش آمد و فهميد، همانجا بايد مسأله را مکتوم کنند تا عصمتها و حياها و شرمها دريده نشود.
شريعتي: شايد بعضي بگويند: قصه يوسف را بارها شنيدهايم. همه اين قصه را شنيدهايم ولي اينکه به بهانه ذکر قصه حضرت يوسف اين نکات و آداب تربيتي را بشنويم خيلي خوب و لازم است.
حاج آقاي عابديني: اينها لازم است و مبتلا به زندگي امروز ماست. فقط مباحث اقتصادي که امروز خيلي حاد است، فقط نجات دهنده نيست. بسياري از مباحث اقتصادي ناشي از رعايت نکردن مباحث اخلاقي است. اينها با هم، همديگر را تکميل ميکنند. نکته ديگر اينکه هرچقدر انسان بيشتر مورد توجه است، بايد بيشتر مراقبت کند. زليخا همسر عزيز مصر بود و نسبت به او خيلي حسادت ميکردند. لذا يک لغزش کوچک از او همه جا پيچيد. همين که جلوي چشم بودن لذت دارد، نياز به مراقبت زياد هم دارد. خداي سبحان به همسران پيغمبر خطاب ميکند که چون شما همسر پيغمبر هستيد، اگر طاعت شما بيش از ديگران باشد، بيشتر حساب ميشود به جهت ارزشگذاري. اگر خطايي هم مرتکب شويد بيش از ديگران محاسبه ميشود. لذا کسي که در چشم است اگر مظهر عمل صالح و طاعتي شود، ديگران هم ياد ميگيرند و انجام ميدهند. لذا سعي کنيم از اين جلوي چشم بودن استفاده کنيم و مردم را به خوبيها سوق بدهيم. حواسمان باشد نسبت به آزاد بودني که ديگران دارند، براي خودمان محدود کنيم، اين براي انسان تقوا ميآورد. همين جلوي چشم بودن انسان را حفظ ميکند، کنترل ميکند.
نکته ديگر اينکه چه کسي اين راز را فاش کرد؟ عزيز مصر به يوسف گفت: به کسي نگو. يوسف براي عزيز مصر همه جريان را نقل نکرد با اينکه متهم شده بود، اين از کجا لو رفت؟ عزيز مصر به ضررش بود که ماجرا لو برود. زليخا هم مورد اتهام بود و اگر ماجرا لو ميرفت آبرويش ريخته ميشد. يوسف هم اينقدر اهل رعايت بود، حتي براي عزيز مصر هم قدر لازم را گفت، يک مرتبه را گفت آن هم بعد از اتهام نه ابتدا. اين ماجرا چطور فاش شد؟ آن کودکي هم که شاهد بود، زبان گفتار نداشت. آنجا اعجازاً به زبان آمد. اگر آن حکيم هم بوده که جاي احتمال هست، آن حکيم آنقدر اهل حکمت و رعايت بود که حرفش حساب داشت. لذا او هم نقل نکرده بود. يک احتمال ضعيف اين است که ديگراني مثل خادمها بودند و از آنجا درز پيدا کرده است. يک احتمال قوي هم اين است که زليخا در اثر شدت عشق بسياري از احتياطهايي که قبلاً ميکرد را از دست داده بود. حواسش نبود! از شدت عشق خيلي از اوقات جلوي ديگران حرکتهايي را ميکرد و ديگران حواسشان بود و ناخودآگاه مسأله آشکار ميشد.
احتمال ديگري هم که بعضي از مفسرين فرمودند، اين است که خود زليخا بعضي را امين ديده بود. بعضي نکات را گفته بود اما در حسادتهاي زنانه اينها توسعه پيدا کرده بود. يعني بعضي به عنوان دلسوزي که ديدي زليخا هم مبتلا شد! خدا نجاتش بدهد. هي قصه را با دلسوزي نقل ميکنند و يکباره در تاريخ ميپيچد. بين همه زبانها پيچيده شد. حواسمان باشد از کجا اين مسأله لو رفت، اين لو رفتن با حال زليخا بود، يکي ديگر هم محرم قرار دادن بعضي از نزديکاني که با آنها درد و دل ميکند. «سِرُّک اَسيرُکَ» سر تو اسير توست. اما اگر به يک نفر گفتي، «فان اَفشَيتَهُ صِرتَ اسيره» تو اسير آن ميشوي! اگر خداي نکرده مبتلا به معصيت شديم، معصيت حتماً در خفا باشد. معصيت اگر علني شود چند برابر حساب ميشود. معصيت علني يعني مرزهاي بدي شکسته شده است. يکجا دنبال درمان هستيم به قدري که لازم است آن هم سربسته و با اشاره بايد بگوييم تا برايش درمان پيدا شود. حق نداريم کامل توضيح بدهيم. براي رازهاي خودمان حريم قائل شويم.
نقش اصلي اين قصه مربوط به يوسف(ع) بود و هست. اما نقشهاي فرعي همه براي جلوه کردن اين شخصيت اصلي قصه هست که احسن القصص است. حضرت يعقوب(س) به عنوان شخصيت فرعي در اين قصه بود، بعد برادران يوسف به عنوان شخصيت فرعي بودند که يوسف را جلوه ميدادند. به برههاي رسيديم که شخصيت فرعي اين قصه عزيز مصر شد که اين را خريد و در خانه آورد و بعد به برههاي رسيد که شخصيت فرعي که دارد اين قصه را جلوه ميدهد زليخا شد. حالا از اينجا وارد يک حريم ديگري ميشويم که عدهي ديگري هم به عنوان شخصيت فرعي داخل در اين قصه ميشوند. اينها زنان اشراف در مدينه هستند که بخاطر رقابت و حسادتشان و چشم و هم چشمي با زليخا اين مسأله را دستاويز قرار دادند.
«وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» (يوسف/30) «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ» اين نشان ميدهد اين اتفاق بيشتر در شهر شايع شده است. براي همه مهم نبود. خيلي از مسائل اعيان و اشراف براي همه مردم مهم نيست. مردم گرفتار دغدغههاي اوليه زندگيشان هستند. خيليها به خاطر بي غصه بودن خودشان را درگير حاشيه ميکنند. «وَ قالَ نِسْوَةٌ» يک زناني! با اينکه اين مسأله دو طرف دارد، يک طرف يوسف است. يک طرف زليخا است، اما اين نشان ميدهد که ما يک نظام قدرت و قوتي در خانمها داريم، در نظام ارتباطي خانمها فعالتر هستند. اين قدرت و قوت در خانمها بيشتر است. چون جزئي بيني و حساسيتهاي آنها در نظام ارتباطي بيشتر است، در نظام ارتباطات خانمها خيلي دغدغهمندتر و فعالتر و پر جوشتر و پر نشاطتر هستند. همين باعث ميشود شيطان هم از اين قوه استفاده ميکند. ارتباط اينها را وقتي حرف مناسبي درونش نباشد، يا حرفهاي مناسب را کم توجه شوند به حرفهاي غلط ميکشاند. يعني ميکشاند به حرفهايي که اينها تهمت و غيبت ميشود و مفسدهها را دنبال دارد. خانمها ميتوانند ارتباطات را بهتر حفظ کنند. از احوال هم بهتر خبر دارند. بهتر کمک به هم ميکنند. اما در خانوادهها وقتي بحث کمک ميشود خانمها پيش قدمتر هستند. پيگيرتر و دغدغهمندتر هستند. خانمها قدرت دارند و ميتوانند در ارتباطات به صورت فعال و تأثيرگذار يک اجتماع را به سمت تعالي سوق بدهند و مشکلات را پيگيري کنند براي برطرف شدن و حل کردن آن اقدام کنند. ولي از اين طرف شيطان اينها را ميکشاند به سمت و سوي غلط، مثل اينکه شيطان در مردان، مردها را به سمت جاه طلبي ميکشد و مقام پرستي در مردها بيشتر است. لذا اين گفتگوهاي خانمها با هم ميتواند يک حسن عظيمي داشته باشد که اگر درست به کار گرفته نشود «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ». خانمهاي اشراف و ثروتمندان شروع به پچ پچ کردند و يک کلاغ چهل کلاغ کردند. هرکسي يک خبر را نقل کند، بداند يا نداند، بايد پاسخگو باشد. اگر صد هزار نفر يک خبر غلط را نقل کنند که ديگري هم به او برسد، به صد و يک هزارمي برسد، به همان نسبت که براي اولي غلط بوده است، براي اين هم مؤاخذه است. اين شايعه و تهمت است. متأسفانه امروز شايعه است و ما مبتلا هستيم و بايد فرهنگ استفاده صحيح را بهتر ياد بگيريم.
«وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ» تُراوِدُ يعني استمراراً، يعني مدتهاست. «تُراوِد فتاها» مدتهاست که با اين فتا سَر و سِر دارد. در خانمها هم گاهي اين سَر و سِر داشتن، گاهي ابهام بيان کردن خودش خيلي تفسيرها را به دنبالش دارد. «تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ» يک مسأله را آنچنان بين همه پيچاندند تا هم زليخا را تحت فشار قرار بدهند، از جهت مقام و مکنت و شخصيتش، چون زليخا براي همه اينها سر بود. هم از زيبايي سر بوده، هم از جهت مقام سر بوده و اينها زير دستانش محسوب ميشدند. حلا يک فرصتي پيدا کردند که کينهها و حسادتهايشان را تا به حال به ظاهر نميآوردند، علني کنند. خدا نکند انسان در يک جايي قرار بگيرد که افراد کينهمند اينطور بخواهند انسان را مورد هجمه قرار بدهند.
«قَدْ شَغَفَها حُبًّا» بيانشان اين است که زليخا در حبّ به يوسف به شغف رسيده است. شغف عظيمترين مرتبه جسماني از جهت محبت است. يعني محبتهايي که در نظام ظاهري هست، چون يک مرتبه اين است که انسان ميل پيدا ميکند. مراتب يازده گانه عشق که از مرتبه ميل آغاز ميشود تا به محبت و علاقه ميکشد و به شعف ميرسد و بعد از شعف، شغف است. شعف يک محبت ديد است. شغف يک پردهاي است که دور قلب است. وقتي اين پرده به او برسد به طوري که بر قلب احاطه کند، قلب را کامل در بر بگيرد، اين شغف است. شغف يعني اسير شدن ويژه، چون گاهي قلب انسان اسير شده ولي هنوز حواسش به بعضي چيزهاي ديگر هم هست. اما قلب وقتي کاملاً تحت احاطه قرار ميگيرد شغف ميشود. «قَدْ شَغَفَها حُبًّا» حبّ يوسف او را به اين شغف رسانده است. يعني سبب اين شغف حبّ يوسف است. «إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» زنها ميگويند: ما زليخا را ميبينيم «في ضلالٍ مبين» از حالت تعادل خارج شده است. ضلال يعني ديگر حالت تعادل ندارد. آن روابط و قوانين اجتماعي و عمومي را رعايت نميکند. با وجود شوهر داشتن عاشق يوسف شد، عاشق يک غلام شد که حد تو اين نبود که عاشق غلام شوي. آن هم غلامي که حتي مربوط به اينجا نيست. آن هم به مرتبه شغف رسيده است و به مرتبه التماس رسيده است. ضلال مبين يعني اين، يعني آشکار است. اينطور نيست که پنهان باشد.
شريعتي: امروز صفحه 345 قرآن کريم، آيات 43 تا 59 سوره مبارکه مؤمنون را خواهيم شنيد.
«ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ «43» ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ «44» ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ «45» إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ «46» فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ «47» فَكَذَّبُوهُما فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ «48» وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ «49» وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ «50» يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ «51» وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ «52» فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ «53» فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ «54» أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ «55» نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ «56» إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ «57» وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ «58» وَ الَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ «59»
شريعتي: هيچ امّتى از اجل (وقت انقراض) خود، نه پيش مىافتد و نه پس مىماند. سپس پيامبرانمان را پى در پى (براى هدايت آن امّتها) فرستاديم، هر بار كه پيامبر هر امّتى به سراغ قومش آمد، مردم او را تكذيب كردند، پس ما نيز آن گروه را هلاك كرديم وگروه ديگرى را دنبال آنان آورديم، وما آنان را زبانزد مردم قرار داديم (تا عبرت گيرند) پس قومى كه ايمان نمىآورند دور (از رحمت خدا) باد. سپس موسى و برادرش هارون را با معجزات و دليلى روشن فرستاديم. به سوى فرعون و اشراف قوم او، ولى تكبّر ورزيدند و آنان مردمى برترىجوى و گردنكش بودند. پس (در پاسخ موسى و هارون) گفتند: آيا ما به دو انسان مانند خودمان ايمان آوريم در حالى كه قوم موسى و هارون بردهى ما بودند؟ پس آن دو پيامبر را تكذيب كردند، و از هلاك شدگان گشتند. و همانا ما به موسى كتاب (تورات) داديم، شايد (مردم به واسطه آن) هدايت شوند. و ما (عيسى) فرزند مريم و مادرش را معجزه قرار داديم و آن دو را در سرزمينى مرتفع كه داراى آرامش و امنيّت و آب گوارا بود جاى داديم. اى پيامبران! از غذاهاى پاكيزه (و پسنديده) بخوريد و كار نيكو انجام دهيد، همانا من به آنچه انجام مىدهيد آگاهم. و البتّه اين امت شما امت واحدى است، و من پروردگار شما هستم؛ پس، از من پروا كنيد. امّا مردم كارشان را در ميان خود به پراكندگى كشاندند، هر گروهى به راهى رفتند؛ و هر حزب و دستهاى به آنچه نزدشان بود دل خوش كردند. پس آنان را تا مدّتى (كه مرگشان فرا رسد يا به عذاب خدا مبتلا شوند) در ورطهى جهل و غفلت رها كن. آيا گمان مىكنند كه آنچه از مال وفرزند به آنان مدد مىكنيم (براى اين است كه) شتاب مىكنيم كه خيرهايى به آنان برسانيم؟ (هرگز چنين نيست) بلكه آنان نمىفهمند (كه مال و فرزند وسيلهى امتحان آنهاست). همانا كسانى كه از خوف پروردگارشان بيمناكند، آنان كه به آيات پروردگارشان ايمان دارند. و به پروردگارشان شرك نمىورزند،
شريعتي: اين هفته قرار گذاشتيم از اقيانوس علم و غواص فضائل، علامه بزرگوار، علامه حلي ياد کنيم. انشاءالله در اين هفته از اين شخصيت وارسته که داراي مقامات معنوي فراواني بوده صحبت کنيم. اگر نکتهاي هست بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: «ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ» مرحوم علامه طباطبايي نکتهاي را ميفرمايند که علاوه بر اينکه افراد حيات دارند، امتها هم حيات دارند. وقتي عدهاي کنار هم با يک هدف مشترکي قرار ميگيرند، خداي سبحان يک روح جمعي را بين اينها ايجاد ميکند، لذا دارد اينها أجل دارند. مثل انسانها که أجل دارند يک جايي نهايت عمرشان است، آنها هم عمر دارند که اگر برسد نه تأخير ميشود نه تقويم ميشود. اگر ما اين بيان را باور کنيم کارهاي جمعي که ميتوانيم کنار هم جمع شويم و انجام بدهيم با اين نگاه که اينطور نيست افراد که کنار هم جمع ميشوند، آن نتيجهاش مجموع افراد باشد. اگر ده نفر کنار هم جمع ميشوند، مجموع ده نفر باشد. غير از اينکه مجموع ده نفر هست، يک روح جمعي ايجاد ميشود که آن روح جمعي يک حقيقت ديگري است و آثار ديگري دارد و حيالت ديگري دارد. در اين صفحه بحث امت چند بار تکرار شده است منتهي لطافتش در وسط اين است که «وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ» من ربّ اين امت هستم. غايت و هدف اين امت معلوم ميشود که زير کدام پرچم است.
علامه حلي در روزگار سختي بود که مغولها حمله کرده بودند و ايران را اشغال کرده بودند. علامه حلي در حلّه لبنان به دنيا آمد و از علامه حلي دعوت شد و آمدند و تأثير بسياري به همراه خواجه نصير الدين در اسلام آوردن «اولجايتو» داشتند. اينکه مسلمان شد و بعد مذهب اسلام را گسترش داد و بعد مناظراتي که علامه داشت. مرحوم علامه حلي بيش از صد کتاب تأليف کرده است. از درون شيعه يک کتابي را به نام «احکام شيعه» نوشته است. حتي اختلافات بين شيعه را در يک کتاب جدا نوشته است تا بشود اينها را يکجا جمع کرد تا روي آن گفتگو کرد. در کنار کار سياسي که توانست حاکميت اسلام را تثبيت کند، با اينکه مغولها حمله کردند و آنها به اين سادگي زير بار چيزي نميرفتند، توانست با خلق و خو و رفتارش اينها را به همراه مرحوم خواجه نصير الدين طوسي به اين سمت گرايش بدهند. مناظراتي که در آن دوره داشته مناظرات عجيبي بوده که بعضي از مخالفين به اين حد بيان ميکردند که در مقابل حق چه بگوييم و حرفي نداريم.
شريعتي: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي سبحان در اين ماه، روزههايي که گرفتيم، اعمال صالحي که انجام داديم، شبهاي قدر کارهايي که کرديم را از شر شيطان در امان نگه دارد. انشاءالله اين ماه رمضان ما را بهترين ماه رمضان در طول عمر ما قرار بدهد و هرچه براي صالحين قرار داده براي همه ما قرار بدهد. انشاءالله اين ماه رمضان ما، متصل به ظهور حضرت وليعصر باشد و عيدي ما در عيد فطر فرج امام زمان (عج) باشد. آماده و مشتاق باشيم و هر لحظه آماده فرج باشيم.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»