اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-03-12-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت يوسف (عليه السلام) در قرآن کريم- آيات 28 تا30


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف (عليه السلام) در قرآن کريم – آيات28 تا30
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 12-03-97    

بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
با وجود آنکه از غم، کوره آتشفشانم *** راستش اين روزها راحت نمي‌چرخد زبانم
پلک دل تا صبح اين شب‌ها به روي هم مي‌افتد *** در تمام شهر تن، ديگر نمي‌پيچد اذانم
با خودم مي‌گويم اي ابر سخاوتمند امشب *** دوست داري يک غزل در گوشه‌ي باران بخوانم
بعد مي‌بينم نه، فرصت نيست بايد زود برخاست *** بعد مي‌گويم نه، فرصت هست فردا مي‌توانم
خواب گرگ و چاه مي‌ديدم و ديگر خوابم نيامد *** خواستم با سوره يوسف شبي را بگذرانم

شريعتي: سلام مي‌کنيم به همه دوستان عزيزم، بيننده‌هاي خوب و شنونده‌هاي بسيار نازنين‌مان، طاعات و عبادات شما قبول باشد. داريم لقمه لقمه نخوردن و جرعه جرعه ننوشيدن و بال بال آسماني شدن را تجربه مي‌کنيم. تمام لحظه‌هاي اين ماه ضيافت گواراي وجودتان باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز عرض سلام و ارادت دارم. اميدوارم حالا که ماه از نيمه گذشته و سلطه روح ما بر بدن ما بيشتر شده، انشاءالله از هبوط به تن رهيده باشيم و در اين باقيمانده ماه که به شب‌هاي قدر نزديک مي‌شويم، انشاءالله شب‌هاي قدر ما آنطور که مورد رضاي اولياء است و براي آنها رقم مي‌خورد، براي ما هم رقم بخورد.
شريعتي: چشمي بر هم زديم و ماه از نيمه گذشت و کم کم داريم از کودکي‌هاي ماه دور مي‌شويم و نزديک مي‌شويم به عيد سعيد فطر و پيش روي ما شب‌هاي قدر هست. اين لحظات خيلي زود مي‌گذرد. خدا کند قدر فرصت‌هاي باقيمانده را بدانيم. امشب که يکي از شب‌هاي قدر است حتماً ما را دعا کنيد، ما هم دعاگوي شما هستيم. قصه ما قصه‌ي حضرت يوسف(ع) است، نکات خوب و لطيفي که فرمودند. امروز هم از آيه 28 اين سوره خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان به همه ما به برکت اين ماه مبارک کمک کند و توفيق بدهد از سربازان و ياران و از سرداران امام زمان(عج) باشيم. در اين شب‌هاي قدر، انشاءالله قدر ما را رقم بزنند بر اينکه از ياران و ياوران حضرت قرار بگيريم.
شريعتي: فردا شب، شب قدر و شب ضربت خوردن اميرالمؤمنين(ع) است. چه خوب گفت: شب‌ها همه قدر است اگر قدر بداني! آنهايي که در مشاهد مشرفه و مشهد الرضا، کربلاي معلي، حرم حضرت معصومه، حرم شاه عبدالعظيم حسني هستند، همه آنهايي که دلشان آرزوي زيارت دارد را دعا کنيد و در رأس خواسته‌هايمان فرج حضرت ولي‌عصر(عج) را بخواهيم.
حاج آقاي عابديني: امروز با جنگ بدر تناسب دارد و سالروز جنگ بدر است، انشاءالله آن اخلاصي که مؤمنين در جنگ بدر نشان دادند و خداوند ملائکه‌اش را نازل کرد، در جنگ ما هم با تمام دشمنان خارجي خداي سبحان آن اخلاص را در وجود جمهوري اسلامي و مؤمنين و شيعيان قرار بدهد و ملائکة الله خودش را براي ما نازل کند.
در محضر سوره يوسف و قصه حضرت يوسف به عنوان احسن القصص بوديم و به آيه 28 رسيديم که قدري در مورد آن گفتگو کرديم. نکاتي باقي ماند. «فَلَمَّا رَأى‏ قَمِيصَهُ‏ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ» (يوسف/28) عظيم بودن کيد خانم‌ها که در اين آيه از زبان عزيز مصر آمد به لحاظ کيدهاي ديگر انساني بود و الا به لحاظ ارتباط با خدا همه کيدها ضعيف است و در مقابل او کيد شيطان هم ضعيف است. اين نکته را عرض کرديم به اين لحاظ کيد خانم‌ها را عظيم مي‌گويد چون قدرت عظيمي در وجود خانم‌ها هست که اين قدرت سبب قوام خانواده‌ها و اجتماع مي‌شود. اگر خلاف آن به کار گرفته شود، همان مقدار که سازندگي اين قوه عظيم است، تخريب آن به همان نسبت عظيم است. در مورد عظيم بودن در قرآن کريم شايد دوازده مورد عظيم در آيات مختلف قرآن کريم به کار رفته است. اين عظيم بودن‌ها مهم است که کجا به کار رفته است. خداوند متعال ذات خودش را عظيم مي‌داند، «وَ هُوَ الْعَلِيُ‏ الْعَظِيم‏» (بقره/255) عرش خودش را عظيم مي‌داند «رَبُّ الْعَرْشِ‏ الْعَظِيمِ‏» (توبه/129) اخلاق پيامبر اکرم را عظيم مي‌داند. «وَ إِنَّكَ‏ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ» (قلم/4) ذبح حضرت اسماعيل را که در مقابل فداء آمد، «وَ فَدَيْناهُ‏ بِذِبْحٍ عَظِيم‏» (صافات/107) اينها همه از جانب خدا و منتسب به خداست. روز قيامت را عظيم خوانده است «أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ، لِيَوْمٍ‏ عَظِيم‏» (مطففين/4و5) نجات بنده از نار جحيم و وصول او به بهشت را عظيم خوانده است. «وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» (نساء/13) نجات هم فوز عظيم است. در مقابل اين توحيد شرک را هم عظيم خوانده است. «إِنَّ الشِّرْكَ‏ لَظُلْمٌ‏ عَظِيمٌ» (لقمان/13) اين بالاترين ظلم است. اينها در نظام الهي بود.
چهار نسبت را خداي سبحان بيان مي‌کند، مي‌فرمايد: «سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ‏ عَظِيمٌ» (نور/16) اين بهتان عظيم به لحاظ اين است که بهتان نظام آبروي مؤمن به خصوص انبياء را که مورد آسيب قرار مي‌دهد، به اين نسبت عظيم مي‌شود. آبروي مؤمن عظيم است. لذا با چيزهاي ديگر قابل قياس نيست. سحر سحره‌ي فرعون را عظيم خوانده است. «وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ‏» (اعراف/116) با اينکه هر قدرتي در مقابل قدرت الهي حقير است اما اين سحر در چشم مردم عظيم بود نه در نزد خدا، در چشم مردم اين سحر عظيم بود نه در برابر خدا! عرش بالقيس را هم عظيم خواند با اينکه اريکه‌ي سلطنتي بود، به نسبت عرش‌هاي ديگر نه عرش خدا! «وَ لَها عَرْشٌ‏ عَظِيمٌ» (نمل/23) وقتي داشت هدهد خبر مي‌داد، از جمله اين بود که اين خانم عرش عظيمي دارد. مورد آخر هم همين مکر زنان است که عظيم خوانده است. اين چهار آيه آخر در ارتباط با همديگر عظمتشان را نشان مي‌دهد. آنهايي که مربوط به خدا بود آن هشت موردي بود که نسبت با خدا پيدا مي‌کرد و ارتباط الهي بود که عظيم مطلق بود، عظيم نسبي نبود. «إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ» در بين کيدها هم اين کيد عظيم بود. اين يک نکته بود که مراتب عظمت مطلق و عظمت نسبي از آيات قرآن را بيان کرديم.
نکته ديگر اينکه جريان حضرت يوسف و زليخا را تفسيرهاي انفسي زيادي کردند. يعني به غير از تفسير ظاهري که زليخا خانمي بود که عاشق حضرت يوسف شد و جمال يوسفي او را گرفتار کرد. اين قصه‌‌اي که قرآن کريم بيان کرده و در اشعار مختلف آمده، داستان‌هاي عظيمي که صورت گرفته، لطافت‌ها و ظرافت‌هايي که از عشق بيان شده، يک نظام اشاره و اشعاري هم به نظام باطني هم گرفتند که حقيقت يوسف نظام روح انسان است و زليخا نظام نفس و بدن انسان است. اينکه نفس مي‌خواهد روح را به سمت خودش جذب کند و زميني کند و روح مي‌خواهد نفس را به سمت بالا ببرد و آسماني کند هست. حتي تمام اين ظرافت‌ها را در اهل معنا و سير انفسي هم معنا کردند. پاره شدن يقيه چيست؟ چه کسي قاضي بود؟ کودکي که شهادت داد که بود؟ ظرافت‌هاي زيادي براي اين مسأله ذکر شده که شايد جلسه ما کشش طرح آن را نداشته باشد. دوستاني که اهل مطالعه هستند مي‌توانند رجوع کنند که آن هبوطي که با تعلق روح به بدن و پاره شدن پيراهن صورت مي‌گيرد هبوطي است که صورت مي‌گيرد و عروجي که روح وقتي در نظام الهي خودش را بري مي‌کند و بدن متهم مي‌شود يا نفس متهم مي‌شود و مي‌خواهد بگويد: من کاري نکردم و ظرافت‌هايي وجود دارد. جريان يوسف و زليخا در ارتباط هر فردي با هر عروج يا نزولي، در هر گناه يا عمل صالحي اين رابطه‌ها وجود دارد. بين نظام روحي ما و نظام نفس أماره دائماً هست. نفس مصوله هم قبلاً توضيح داديم که زيباتر کردن و زيبا نشان دادن، چون مي‌خواهد خودش را زيبا نشان بدهد تا روح را به اين مايل کند. اين عشق و عاشقي‌ها در درون ما هست و گاهي ما هم حواسمان نيست که در درون ما چقدر جنگ و گريزها و چقدر عاشقانه‌ها سراييده مي‌شود که ميل انسان به چيزي جذب شود يا از چيزي گسسته شود. اين خودش يک بابي است که اگر وارد آن شويم خيلي نکات بيدار کننده و زيبايي دارد.
يکي از نکات ديگر که مي‌شود به عنوان يک نکته انفسي استفاده کرد، اين هست که زليخا براي اينکه يوسف را براي خودش بکند و او را تحت تصرف خودش در بياورد، او را از همه جدا کرد و درها را بست. در همين نگاه گاهي خداي سبحان بعضي را در يک مرتبه‌اي از مرتبه‌ي سلوک قرار مي‌دهد. براي اينکه اين را براي خودش انتخاب کند، همه درهاي ديگر را به رويش مي‌بندد. او را براي خود مي‌برد. «يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاك‏» (آل‌عمران/42) خدا تو را براي خودش انتخاب کرده است. خداي سبحان ابراهيم خليل را با ابتلائات براي خودش انتخاب کرده است. از همه تعلقات حتي تعلق به فرزندي که بعد از نود سال به او داده بود. مي‌خواهد از آن تعلق هم جدايش کند. اين «غلقت الابواب» از جانب خدا هم براي افراد يک انتخاب و اصطفاي ويژه است منتهي در يک مراحلي. بعد همين ابراهيم را سراغ خلق مي‌فرستد. اين ميقاتي که انبياء داشتند، در آنجا کسي ديگر راه نداشت. اگر موساي کليم است، اگر پيغمبر اکرم است. در ميقات اينها از غير غلقت الابواب مي‌شود. اغيار در به رويشان بسته مي‌شود. اين نظام‌هاي عاشقانه مي‌تواند براي انسان سوژه‌هايي را ايجاد کند. کدهايي که قرآن کريم در نظام انفسي هم يک مسائلي را دارد. تأييد فعل زليخا نيست اما تأييد سيره عشق است که سيره عاشقانه گاهي حرکتش متحد است هرچند گاهي مبتذل هوسراني دنيايي است و گاهي الهيت و سمائي است. گاهي راه يکي است اما دليل بر اين نيست که اگر استفاده کرد باطل باشد. اينکه عاشق مي‌خواهد معشوق را براي خودش قرار بدهد. معشوق مي‌خواهد عاشق را به سمت خود بکشد و عاشق هم معشوق را. در اينجا هم خداي سبحان که محب بنده مي‌شود، گاهي همه ابواب ديگر را به روي انسان مي‌بندد و اينها بسته شدن درها اگر در اوايل عشق باشد برنمي‌تابد و برايش سخت مي‌شود اما وقتي انس مي‌گيرد اينها برايش شيرين و لذت بخش است. هر دري که بسته مي‌شود و هر ابتلايي که ايجاد مي‌شود يک عاشقانه جديدي را با خدا احساس مي‌کند.
نقل شده که موساي کليم براي مناجت نزد خداي سبحان مي‌رفت، کسي را سر راهش ديد. گفت: تو که مي‌روي و محبوب خدا هستي، براي ما هم دعا کن که خدا قدري از محبتش را در دل ما بياندازد و ما هم محب شويم. وقتي موسي در محضر الهي قرار گرفت و مناجاتش محقق شد يادش رفت اين را بپرسد. وقتي داشت برمي‌گشت، خدا گفت: چرا حاجت را نخواستي؟ بعد گفت: ما همان وقت که او خواست اجابتش کرديم. وقتي موسي برگشت ديد نيست. به خداي سبحان عرض کرد: اين کجا رفت؟ من مي‌خواهم اجابت شما را در وجودش ببينم. به موسي گفت: اگر مي‌خواهي ببيني برو بالاي کوهي، رفت ديد از ظرف وجودي محبت تکه تکه‌اش کرده و هر تکه‌اي بر تکه‌ي سنگي قرار گرفته است. محبت الهي انسان را چنين مي‌کند. اگر ظرف کامل نباشد تا اينجا هم پيش مي‌برد. ممکن است بگوييم اين يک بيان اسطوره‌اي و افسانه‌اي باشد. «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً» (اعراف/143) يعني ظرف محبت، ما فکر نکنيم اهل محبت هستيم. محبت‌هاي ظاهري هم بهره‌اي از محبت است. اما اگر محبت در وجود کسي جا بگيرد، آن وجود را تکه تکه مي‌کند. محبت الهي خيلي سنگين است. لذا اگر وجود پيغمبر(ص) مي‌تواند ظرف وجودي محبت باشد، خيلي اين وجود عظيم است.
موساي کليم در مرتبه‌اي که تقاضا مي‌کند «أَرِنِي‏ أَنْظُرْ إِلَيْك‏» (اعراف/143) نمي‌تواند ظرف آن مرتبه محبت باشد. اينها زيباست و از سختي‌هايي که عاشق در نظام ظاهري مي‌کشد، انسان بايد منتقل شود که ادعاي عشق و محبت نسبت به خداي سبحان چقدر عظيم است. اين بنده‌اي که در مقابل يک بنده ديگري، وقتي عشق عارض او مي‌شود اينطور همه هستي‌اش را بر باد مي‌دهد، زليخا را از عرش ملکه بودن تا رسوايي در کوچه و بازار و فقر و گدايي مي‌کشاند ولي پشيمان هم نمي‌شود. آنوقت ما در درگاه الهي اگر اظهار عشق مي‌کنيم تا کجا حاضر هستيم پاي آن بايستيم. آيا ما عاشق باشيم و همينقدر هم تکريم شويم يا نه حاضر هستيم رسواي کوي و برزن شويم. حاضر هستيم همه هستي ما را بگيرند و باز هم بگوييم: آن محبتي که هست ارزش دارد. اين قصه در عين اينکه يک قصه عاشقانه ظاهري است، در عين حال نمادي براي عشق الهي از جهت کمالي‌اش است که مي‌تواند انسان را سوق بدهد که يک عشق ظاهري تا اينجا پيش رفته و قرآن اينطور تأييد کرده است. آنجا تا کجا انسان حاضر است هزينه بدهد و اظهار عشق او چقدر صادقانه است. در ماه رمضان انسان مي‌تواند بهتر بچشد، لطيف‌تر مي‌شود. وقتي انسان لطيف‌تر مي‌شود چشيدنش بالاتر مي‌رود. آمادگي‌اش بالاتر است. انشاءالله شب‌هاي قدر محبت ولي الهي را به ما بچشانند که محبت ولي الهي زمينه محبت الهي است، از اين راه مي‌شود رفت. يعني کسي که مي‌تواند وزنه محبت ولي الهي را بزند، قبل از او اين مي‌تواند بعداً وزنه محبت الهي را بزند. انشاءالله خدا در اين شب‌هاي قدر اين محبت را به ما بيشتر کند و تمرين کنيم که اين محبت در دل ما قوي‌تر شود.
اين هم يک نکته بود که خيلي‌ها دلهاي ما را مي‌شکند که بالاخره اين قصه به اين زيبايي چقدر مي‌تواند در ما تأثير الهي داشته باشد، اگر تأثير الهي نداشت خداي سبحان اينقدر در آيات مختلف به اين مسأله نمي‌پرداخت. اگر فقط قصه مذمومي بود از جهت محتوا، درست است که مورد مذموم است اما اگر فقط مذموم بود، خداي سبحان داعي نداشت که اين را اينطور بر سر پرچم کند و در عالم اين را قرار بدهد. با اينکه خداي سبحان بنايش در نظام کرامت بر اين است که هيچ فحشايي را ترويج نکند. اما در عين حال کاري کرده که اين قصه هم عبرت مي‌شود براي افراد  و هم سوژه براي بعضي مي‌شود. لذا بيشترين تفاسير و برداشت‌ها از سوره يوسف بوده است. به خصوص اوج جريان همين قسمت‌هاست که عشق‌هاي الهي را از اين مسأله مايه گرفتند و چه برداشت‌ها و نتايجي به دست آوردند.
يکي از نکات ديگر اين است که عزيز مصر قضاوت منصفانه‌اي کرد. وقتي ديد پيراهن از پشت پاره شده و آن شاهد گفته بود که اگر از پشت پاره شده، معلوم است زليخا به او حمله کرد و اگر از جلو بود، معلوم بود يوسف خودش حمله کرده، تا ديد قبول کرد. منصف بود و شايد ادب و محبت اولي او که يوسف را خريد و محبت کرد و انصاف او در اينجا سبب نجات شد. بالاخره عزيز مصر با ايمان از دنيا رفت و در مقابل يوسف قرار نگرفت.قضاوت منصفانه سخت است به خصوص کسي که در منصب و در جايگاهي است. هم تعصب نسبت به همسرش و هم حفظ آبرويش، چون وقتي عليه زنش حکم مي‌کند، آبروي خودش هم ريخته است. يعني براي خودش هم بد شده است. خودش را زير سؤال برده است. اگر يوسف را متهم مي‌کرد يک غلامي بود، يک عبدي بود که آخر او را اخراج مي‌کرد. اما اينجا به يوسف مي‌گويد: درست است اين اتهام به تو زده شد اما اين را مطرح نکن. به زليخا رو مي‌کند و مي‌گويد: تو استغفار کن! تو کار بدي کردي و کيد از تو بود. دو کار بد کرد. يکي اينکه با يوسف مراوده داشت، يکي اينکه بعد از اينکه مراوده داشت، وقتي «وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ» ديدند، يوسف را متهم کرد. اين دروغ دوم بود. يوسف تا به اين مرحله اتهام نرسيده بود، جوابي نداده بود. اينجا قضاوت منصفانه عزيز مصر با اينکه مؤمن نبود، ولي اين قضاوت منصفانه سبب نجات او شد. اين الگو براي صاحب منصبان ما، براي مسئولين ما مي‌شود. حواسمان باشد اگر کسي از مسئولين انصاف در قضاوت نداشته باشد، در وقت قضاوتي که به کار او برمي‌گردد، غضب خداي سبحان خيلي شديدتر مي‌شود تا يک فرد عادي. تعصب را کنار بگذاريم به خصوص آنجا که به نزديکان ما برمي‌گردد. در همه شهرها و همه زبان‌ها پيچيد ولي عزيز مصر منصفانه قبول کرد. اين خيلي کار سختي است اما وقت قضاوت که نزديک ما کاري کرده باشد، در نحوه قضاوت ما تأثير نکند. انصاف داشته باشيم. قضاوت درست داشته باشيم. خداي سبحان در اين آيه از عظمت عزيز مصر هم حکايت مي‌کند که با اينکه عاشق زليخا بود اما در مقام قضاوت، عشق او را کور و کر نکرد. درست است در مقام عقاب او را جدي عقاب نکرد، اما قضاوت را درست انجام داد و اين قضاوت درست هم مرتبه‌اي از کمال است.
نکته ديگر اينکه اگر درست مدارک جرم بررسي شود، گفتيم: همه هستي در راستاي صدق است. اگر يک کسي دروغ مي‌گويد مي‌تواند چند چيز را با اين دروغ دستکاري کند. اما نمي‌تواند همه هستي را تغيير بدهد. لذا اگر کسي خوب دقت کند دروغ هميشه آشکار مي‌شود. چرا؟ چون اگر دو سه رده عقب‌تر برود مي‌فهمد اينها تطابق ندارند. لذا در اينجا هم همين پاره شدن پيراهني که به ظاهر عليه يوسف تمام شد، ولي مدرک طهارت يوسف شد که اگر درست به مدرک جرم دقت شود، خود اين شهادت خواهد داد. همين پيراهن و پاره شدن پيراهن شهادت خواهد داد که يوسف صادق است. چون عالم براساس صدق است. يعني پيراهن مثل همه هستي که شهادت بر صدق دارند شهادت بر صدق داشت. منتهي اين را کودک به زبان آورد و ديگران فهميدند که شهادت صدق پاره شدن پيراهن هم شهادت صدق دارد. هر تأثيري در عالم شهادت صدق دارد ولي مجرم ممکن است بتواند اين را گاهي پوششي در نظر ديگران ايجاد کند، اما اين را نمي‌تواند از بين ببرد. آن کودک مي‌توانست بگويد: يوسف طاهر است و همين هم قبول مي‌شد. چون کودکي بود که زبان نداشت، به زبان آمدنش کفايت مي‌کرد اما آمد شهادت هستي را بيان کرد که اين پيراهن پاره شده شهادت مي‌دهد. دراينجا قرآن خيلي زيبايي و لطافت به خرج داده تا ما را به قواعد و سنت‌هاي الهي راهنمايي کند.
يک نکته ديگر اين است که گاهي خداي سبحان کارهاي خيلي بزرگ را با وسيله‌هاي کوچک انجام مي‌دهد. ما فکر مي‌کنيم کارهاي بزرگ نياز به وسيله بزرگ دارد. چند مثال بزنم، يکي اينجا بود که جرم به اين عظيمي که بر نبي الهي مي‌خواست بنشيند، با پاره شدن پيراهن رسوايي به بار مي‌آيد و طهارت او ثابت مي‌شود. پيامبر اکرم را با تار عنکبوت حفظ کرد. «إِنَّ أَوْهَنَ‏ الْبُيُوت‏» (عنکبوت/41) آموزش دفن ميت را با کلاغ نشان داد. اثبات پاکي مريم را با سخن گفتن نوزاد، يک هدهد را سبب ايمان يک کشور قرار داد. با ايمان آوردن بالقيس يک کشور ايمان آوردند. بعد مي‌فرمايد: اصحاب کهف با يک پول ساده به بازار رفتند و کشف شدند و معلوم شد اينها چه کردند. نمرود با يک پشه کشته شد. اينها تکرار شدني است. اگر براي ما مشکل عظيمي پيش مي‌آيد فکر نکنيم يک سبب عظيمي بايد باشد تا اين مشکل را حل کند. پيدا کردن راه به دست ما نيست و خداي سبحان بلد است. ما باور کنيم که مي‌شود، اين باور باعث مي‌شود محقق شود. هيچکدام از اينها را خودشان ايجاد نکردند. باورمان شود شدني است که يک امر عظيم با يک کار کوچک امکان پذير است که حل شود. ما اين را باور نداريم. فکر مي‌کنيم اگر کار کوچک باشد سبب آن کوچک است. اگر کار عظيم باشد حتماً بايد سبب آن هم عظيم باشد. در حالي که سنت الهي اينطور نيست. هر چيزي در منظر الهي کوچک است. چه آن مشکل عظيم باشد، لذا آن سبب کوچک هم به انتساب با خدا عظيم است. هر مشکلي در مقابل خدا کوچک است و هر سببي به انتساب با خدا عظيم است. اگر اين باور در وجود انسان شکل بگيرد، عظيم بودن‌ها و کوچک بودن‌ها با محور و نگاه الهي طور ديگري مي‌شود. چون نگاه ما مادي است کوچکي و بزرگي را با همين نگاه مي‌سنجيم و دنبال راه حل‌هاي اينگونه هستيم. در نگاه خداي متعال يک پشه با يک فيل فرقي ندارد. لذا عمداً اين کار را مي‌کند که به ما ثابت کند که يک پشه بساط را برمي‌چيند. اينها خيلي زيباست و يک توحيد را در وجود انسان ايجاد مي‌کند که هر چيزي به نسبت با خدا عظيم است و هر چيزي در مقابل خدا حقير و کوچک است. لذا مشکل هرچه عظيم باشد در مقابل خدا حقير و کوچک است. سبب هرچه حقير و کوچک باشد با انتساب به خدا عظيم مي‌شود.
شريعتي: يادمان باشد اگر درگير مشکلي بزرگ شديم، بگوييم: خدايا اين مشکل براي من بزرگ است و مي‌دانم براي تو کاري ندارد.
حاج آقاي عابديني: به ساده ترين وجه حل مي‌شود. تو مي‌تواني همان سبب کوچک را حل اين مشکل بزرگ قرار بدهي. بارها در زندگي ما اين کار را کرده است. اگر با اين ديد نگاه کنيم مي‌بينيم اينها محقق شده است. اما چون باور نداريم و يقين نداريم برمي‌‌گرديم دنبال يک اسباب بزرگ مي‌گرديم، لذا آن کوچک را نمي‌بينيم.  
آيه 29 سوره يوسف مي‌فرمايد: «يُوسُفُ أَعْرِضْ‏ عَنْ‏ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئِينَ» خطاب به يوسف مي‌کند که از اين مسأله چشم پوشي کن و اين را جايي مطرح نکن. اين اتهامي که به تو زده شد و نسبت داده شد و تو با اين شهادت شاهد تطهير شدي، اين را جايي مطرح نکن و بگذار مکتوم بماند و به خانم بگو: تو هم از اين ذنب استغفار کن! اولاً عزيز مصر تصميم گرفت که اين مسأله پنهان بماند. خداوند آياتي را در قرآنش قرار داد که تا يوم القيامه مي‌درخشد. همان زمان اين هرچه سعي کرد مخفي کند، در همه جا پيچيده شد. پس اين نکته  گناهي که انسان‌هاي مطرح مرتکب مي‌شوند، حواسشان باشد اين گناه عظيم‌تر از گناه کسي است که تنها است و کسي به او نگاه نمي‌کند. لذا کساني که در چشم مردم هستند، حالا از يک مسئول بلند پايه کشور تا يک مسئول ساده تا يک هنرپيشه تا يک ورزشکار، بداند که اگر هفت در را هم ببندد، براي خدا کاري ندارد که خبر گناه او همه جا بپيچد. گناه کسي که در چشم است اگر افشاء شود، به لحاظ اينکه مردم اين را هي پر و بال مي‌دهند و در اذهان باقي مي‌ماند ديگر گناه فردي نيست. لذا هر مقدار قبح گناه ريخته شود به واسطه اين وجود همه پاي کسي نوشته مي‌شود که اين کار را کرده است. چون او کسي بوده که جلوي چشم بوده پس بايد بيشتر مراقبت کند. همين که خداي سبحان تو را جلوي چشم‌ها قرار داد بايد مراقبت بيشتري هم بر اين داشته باشد و الا به همان مقداري که براي اين خوشايند است، به همان نسبت وظيفه و تکليفش بالاتر قرار مي‌گيرد. تو جلوي چشم هستي و اگر بپيچد گناه تو گناه اجتماعي محسوب مي‌شود نه گناه فردي!
خدا رحمت کند حضرت آيت الله بهجت مي‌فرمودند: خدا کند انسان گناه نکند، اگر مي‌کند گناه فردي باشد. خدا کند انسان اگر مبتلا به گناه اجتماعي مي‌شود، گناهي باشد مربوط به يک زمان باشد. سرچشمه را خراب نکند. يعني سنت گذاري نشود، حواسمان باشد بعضي‌ها گناه کردنشان سرچشمه را خراب مي‌کند. بعضي گناه فردي‌شان اجتماعي مي‌شود. نکته ديگر «وَ اسْتَغْفِرِي» است، استغفار مثل استغفار ما نيست چون آنها متدين به دين الهي نبودند. استغفار در هر فکر و آئيني مخصوص خودش است. استغفار در اينجا و اينکه تو از خاطئين بودي، اين خطا کردن و ذنب تو، ذنبي نيست که در مقابل خدا باشد، چون خدا را قبول نداشت. اين همان ذنبي است که نظام اجتماعي‌اش نمي‌پسنديدند. خيانت به همسر و خانواده است. اين جريان نشان مي‌دهد که يک فرهنگي در طول تاريخ هميشه بوده است. يعني فقط به دين و ايمان کار ندارد. لذا کساني که در اين مسأله قدم برمي‌دارند فقط يک بحث ديني نيست، در همه هستي اين خيانت عکس‌العمل دارد.
شريعتي: انشاءالله اين انسي که اين روزها با قرآن داريم، بيشتر و بيشتر شود و قدر بدانيم و با تمام شدن ماه رمضان از قرآن فاصله نگيريم و همين قدر با قرآن مأنوس باشيم. انشاءالله خود قرآن به ما کمک کند که مشمول شفاعت آن شويم و قرآن را از مهجوريت دربياوريم. امروز صفحه 338 قرآن کريم، آيات 47 تا 55 سوره مبارکه حج را خواهيم شنيد.
«وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ يُخْلِفَ‏ اللَّهُ‏ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ «47» وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها وَ هِيَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ «48» قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ «49» فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ «50» وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ «51» وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «52» لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ «53» وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «54» وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ «55»
ترجمه: و كفّار، تعجيل عذاب الهى را از تو مى‏خواهند، در حالى كه خداوند هرگز از وعده‏ى خود تخلف نمى‏كند و يك روز نزد پروردگارت به منزله‏ى هزار سال (از سال‏هايى) است كه شما مى‏شمريد. و چه بسيار از (شهرها و) آبادى‏هايى كه به (اهل) آن مهلت دادم در حالى كه ستمگر بودند (امّا از اين مهلت، براى توبه و اصلاح خويش استفاده نكردند و بر كفر خود اصرار ورزيدند). سپس آن (ها) را با قهر خود گرفتم و بازگشت (همه) به سوى من است. بگو: اى مردم! همانا من براى شما هشدار دهنده‏اى روشنگرم. پس كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، برايشان آمرزش و رزق نيكو خواهد بود. و كسانى كه در (انكار و رد) آيات ما تلاش كردند و چنين پنداشتند كه مى‏توانند مارا عاجز كنند (و بر ما پيروز شوند) آنان اهل دوزخند. و پيش از تو هيچ رسول و پيامبرى را نفرستاديم، مگر اين كه هرگاه آرزو مى‏كرد (و براى پيشبرد اهداف الهى خود طرحى مى‏ريخت) شيطان در (طرح و) آرزوى او (مسائلى را) القا مى‏كرد، لكن خداوند هر چه را كه شيطان القا مى‏كرد از بين مى‏برد، سپس آيات خود را استحكام مى‏بخشيد و خداوند آگاه و حكيم است. تا (خداوند) القائات شيطان را براى آنان كه در دل‏هايشان بيمارى است و (نيز) براى سنگدلان، وسيله‏ى آزمايش قرار دهد و قطعاً ستمگران در دشمنى طولانى و عميقى هستند. و نيز آگاهان بدانند (وحى كدام است و القائات شيطان كدام، و بدانند) كه طرح و آرزوى انبيا حقّى است از طرف پروردگار تو، پس به آن ايمان آورند و دل‏هايشان در برابر آن خاضع گردد و قطعاً خدا كسانى را كه ايمان آورده‏اند به راه مستقيم هدايت مى‏كند. و كسانى كه كفر ورزيدند همواره از قرآن و نبوّت در شك هستند، تا زمانى كه قيامت به طور ناگهانى براى آنان فرا رسد، يا عذاب روز عقيم (روزى كه بر جبران گذشته قادر نيستند) به سراغشان آيد.
شريعتي: اين هفته قرار گذاشتيم از معمار بزرگ انقلاب اسلامي حضرت امام خميني، اين فقيه و اين عارف و اين رهبر کبير صحبت کنيم و نکاتي در مورد اين شخصيت بزرگوار خواهيم شنيد. حسن ختام برنامه امروز نکات حاج آقاي عابديني در مورد اين شخصيت عظيم الشأن باشد.
حاج آقاي عابديني: يک نکته اين است که حضرت آيت الله جوادي آملي يک بياني را دارند که خيلي زيباست. ايشان فرمودند: امام قهرمان اسفار اربعه است. اين اسفار اربعه که از سفر من الخلق شروع شده تا من الحق رسيده و بعد برگشته، حاکميتي که ايشان تشکيل داد و مردم را به سمت خدا حرکت داد، اين سياست سفر چهارمشان بود. دين را آورد و مردم را جذب کرد. اين سفر چهارم امام بود که مردم را به سمت خدا برد. نکته ديگر اين است که يکي از تحليل‌گرهاي غربي براي اينکه ما قدر بدانيم نکته‌اي را گفته است. گفته: وصيت نامه امام به مثابه يک ميدان مين وسيع و خطرناکي است که امام دور انقلاب اسلامي مين گذاري کرده است و بلکه جهان اسلام، اگر به اين عمل شود هيچ قدرتي جرأت نزديک شدن ندارد مگر اينکه هلاک شود. به همه اقشار خطاب دارد. از روحاني و عالم و بزرگان حوزه گرفته تا مسئولين و ارتشي‌ها و دانشجوها و اساتيد دانشگاه تا دانش آموزان و معلمين، توليدگرها، همه را مخاطب قرار داده که وظيفه‌شان چيست و چه بايد بکنند. چطور بايد در اين انقلاب رصد کنند که بمانند؟ اين نکات را در رابطه با انقلاب اسلامي، در وصيت‌نامه امام دوباره ببينيم تا بتوانيم انشاءالله در زمين خودمان درست بازي کنيم. امام کاري کرد که اين بن بستي که در تاريخ ايجاد شده بود که بعضي به عنوان پايان تاريخ مي‌دانستند، امام در همان بن بست يک راه عظيم تهاجمي عليه آن فرهنگي که خودش را حاکم مطلق مي‌ديد ايجاد کرد و تمام تئوري‌ها را جا به جا کرد. ما قدر امام و گفتار امام را خوب ندانستيم. انشاءالله قدردان باشيم و بدانيم انقلاب اسلامي چه کرده است.
شريعتي: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي سبحان در اين ماه، مريضي‌ها و مشکلاتي که سفارش کردند به برکت عظمت و قدرت و جود و سخاوت خودش همه را اجابت کند و مردم کشور ما را از اين تنگناها نجات بدهد.
شريعتي: يکوقت‌هايي پنجره‌اي رو به سوي دلت باز مي‌شود، رو به نسيم، رو به دريا که حال دلت را خوب مي‌کند. ماه رمضان يکي از آن نسيم‌ها و فرصت‌هاست. با شب‌هاي قدر، با دعاي سحر، با دعاي افتتاح، با دعاي ابوحمزه، با دست‌هاي بالا رفته به قنوت، با کنج دنج خلوت و مناجات با خداوند متعال، با تو که خستگي تن و روحت را با دو رکعت نماز از تن به در مي‌کني و با من که از صميم دل به تو مي‌گويم التماس دعا...
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»