برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياء الهي در قرآن کريم - حضرت يوسف (عليه السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 05-03-97
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
آنقدر بخشيدي که دستانت بخشندگي را هم هوايي کرد
ثروت پاي تو افتاد و از تو غرورش را گدايي کرد
من هم کنار آسمان بودم، وقتي نماز نور را خواندي
در روزهاي غربت و سختي، مردانه پاي عشق خود ماندي
بانو! کسي ديگر نميگويد: مردانگي در سيرت زن نيست
مردانگيها را نشان دادي، مردانگي، تنها به گفتن نيست
تو همسرش بودي و ميماني، قدر تو بايد بيش از ديگران باشد
اصلاً براي چون تويي بانو، بايد کفن از آسمان باشد
با چشم خود ديدم براي او، سال عروجت، سال غمها شد
شکر خدا آن روزهاي سخت، زهراي تو امّ ابيها شد
يادت ميآيد گفت پيغمبر، خورشيد بر شب ميشود غالب؟
بانو منم همرزم ديروزت، يعني علي بن ابيطالب
امروز اينجا بر مزار تو، آوردهام زهرا و زينب را
زينب دو سالش هست و ميداند زن ميتواند بشکند شب را
شريعتي: سلام ميکنيم به حضرت ام المؤمنين، ام الائمه، خديجه کبري(س). سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندههاي خوب و شنوندههاي بسيار نازنينمان، در دهمين روز از ماه ضيافت الهي، سالروز رحلت ام المؤمنين، خديجه کبري(س) را تسليت ميگويم. انشاءالله همه ما مشمول نگاه مادرانه حضرت شويم. حاج آقاي عابديني سلام عليکم، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، اول سلام ما خدمت ام المؤمنين، حضرت خديجه کبري(س) ميکنيم. بعد هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز عرض سلام و ارادت داريم. انشاءالله که خدا روزههاي مقبولي روزي همه ما کرده باشد و آماده شويم براي شبهاي قدر و آنچه براي اولياء و صلحا و بزرگان خدا در اين ايام قرار داده، انشاءالله براي همه ما هم روزي بگرداند.
شريعتي: در ماه رمضان قرار گذاشتيم که شروع بحث ما با يک مسأله فقهي و يک حکمي از احکام شرع مقدس اسلام باشد. مسأله امروز را بشنويم و انشاءالله وارد بحث شويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله اين ماه رحمت سبب شود، نياز دلهاي ما شدت پيدا کند به وجود مبارک امام زمان و اين شدت نياز فرج را نزديک کند، انشاءالله ما را مضطر به وجود ايشان بکند که اين اضطرار اجابت شود و جزء ياران و سربازان و بلکه سرداران حضرت قرار بگيريم. مسألهاي که بيان ميکنيم به اين عنوان است که آيا محل تولد شخص هرچند در آنجا ساکن نباشد، وطن او محسوب ميشود؟ جواب را مطابق فتواي مقام معظم رهبري عرض ميکنيم اما دوستان ديگري که از مراجع ديگر تقليد ميکنند، حتماً مراجعه داشته باشند. ايشان فرمودند: اگر در آنجا مدتي مانده و رشد و نمو کرده باشد، تا از آن اعراض نکرده است، حکم وطن را دارد در غير اين صورت حکم وطن ندارد. مثل کسي که به دنيا آمده، مثلاً يک سال، دو سال، سه سال هم در آنجا زندگي کرده است، همان ابتداي تولدش که رشد تلقي شود. نه صرف اينکه فقط به دنيا آمده باشد. همين که مدتي آنجا مانده باشد، رشد کرده است، مدتي گذشته باشد و ديگر تا اعراض نکرده وطن او محسوب ميشود. اگر الآن هم جاي ديگري ساکن هست ولي گاهگاهي به آنجا رفت و آمد دارد، حکم نماز و روزهاش در آنجا تمام و صحيح است.
شريعتي: اين فتوا طبق نظر مقام معظم رهبري است. به نظر مرجع خودتان هم مراجعه کنيد و نظر آنها را هم جويا شويد. قصه ما قصه حضرت يوسف بود. قبل از اينکه وارد اين قصه ناب شويم، دوست داريم جلسه امروز را معطر کنيم به نام حضرت خديجه کبري(سلام الله عليها).
حاج آقاي عابديني: با اينکه ايام متعلق به ايشان است و سنت خوبي شده و گفتگوهاي خوبي صورت ميگيرد چون قبلاً اين مسأله مهجور بود و اين گفتگوها شکل نميگرفت. ولي الحمدلله اين ايام، ايام مبارک و خوبي شده از جهت ذکر نام حضرت و اينکه از حضرت قدرداني ميشود. ما به عنوان اينکه به ياد حضرت بوده باشيم و با غمي که بر دل پيامبر در اين ايام نشست، همراهي کرده باشيم، ذکر نام حضرت خديجه را ميکنيم. پيغمبر هر زمان ياد حضرت ميافتادند غمها از دلشان خارج ميشد. هر سختي با وجود حضرت براي ايشان آسان ميشد. در هر مناسبتي ياد حضرت ميکردند. علاقه پيغمبر به حضرت خيلي شديد بود و علاقه حضرت خديجه به پيغمبر فوق العاده بود. يعني شايد محجوبيت روابط خانوادگي باعث ميشود بسياري از عشقهاي فوق العاده و صميمتهاي عالي که درون يک خانه ديني محقق ميشود خيلي نقل نشده باشد، اما همان مقداري که نقل شده شيفتگي حضرت خديجه به پيغمبر را کاملاً آشکار ميکند و حضرت يک جرياناتي را قبل از ازدواج با پيغمبر دارند که منتظر بودند و جزء کساني بودند که از پيغمبر آخر الزمان تفحص ميکردند و در مورد خصوصياتي از آن خبردار بودند. شايد همين نقشي داشت که وقتي پيامبر اکرم را قبل از بعثت ديدند، اين احتمال در وجودشان شکل گرفت که اين همان پيامبر موعود باشد و علاقه شديدي نشان ميدادند به طوري که گاهي اگر کارواني که پيغمبر در آن بود، دير ميرسيد به مدينه، حضرت خديجه ميرفتند سر جاده مينشستند. با اينکه هنوز ازدواجي صورت نگرفته بود ولي منتظر ميشدند. يک روز جلوتر ميرفتند سر جاده و تا غروب مينشستند و اگر خبري نميشد، باز فرداي آن روز ميرفتند. اين نشان ميداد يک علاقه دروني و شيفتگي معنوي نسبت به پيغمبر در درون حضرت شکل گرفته بود.
حضرت خديجه هم اهل رسيدگي به فقرا بودند و هم بسيار عفيف و پاکدامن بودند. شايد با اين نگاهي که در رابطه با انتظار داشتند نسبت به پيامبر آخر الزمان، شايد از قرائني استفاده شود که جزء حنفاء بودند. يعني حنيف کساني بودند که بر دين ابراهيم خليل بودند و منتظر پيغمبر آخر الزمان بودند. وقتي حضرت فاطمه زهرا(س) به دنيا ميآيد و اين نسل عظيم بايد حتماً مادري چنين با عظمت داشته باشد. قبل از ازدواج يک شرايطي بود، بعد از ازدواج که هنوز پانزده سال قبل از بعثت پيامبر بود و هنوز پيامبر مبعوث نشده، رابطهاي که در اين دوره شکل ميگيرد بعد از ازدواج هم اخبار زيادي از آن نقل نشده، اما همان مقداري که نقل شده خيلي اخبار شيفتگي عظيم و تابعيت محض خديجه(س) است. ايشان يک شخصيت سرشناسي بود و يک خانم عادي نبود. در سراسر مکه به عنوان متشخصترين بانو مشهور بود. وقتي ازدواج ميکند کاملاً تابع است و شخصيت خودش را زير تشخص پيغمبر کاملاً بي رنگ ميکند. هميشه کساني که عظمت وجودي دارند، اينگونه هستند که اگر ميدانند يک نوري عظيمتر است، تکبر در مقابل آن نور ندارند. تواضع آنها باعث ميشود که ديگر ديده نشوند. مثلاً زينب کبري، حضرت عباس زير سايه امام حسين(ع) ديده نميشدند. چون امام حسين(ع) آنجا افق وجودياش آشکار بود. آنجا حضرت خديجه با همه تشخص و با اينکه سرشناسترين زن در مکه بود، از حيث ثروت و محبوبيتي که داشت، به محرومين رسيدگي ميکرد ولي با اين حال وقتي ازدواج کردند ديگر خبري به عنوان تشخص اين حضرت نيست.
بعد که پيامبر به رسالت مبعوث شدند، مسائل زيادي پيش آمد که مورد حصر و تحريم قريش قرار گرفتند ولي اين بانو مبلغ فرهنگي پيامبر بود. فقط همسر پيامبر نبود، با تمام وجودش و حيثيت و تشخصي که داشت از پيامبر دفاع کرد. نماز را کنار کعبه در کنار اميرالمؤمنين(ع) سه نفري اقامه کردند. اين بالاترين تبليغ بود در جايي که سه نفر هستند به اين دين مؤمن هستند. اين فقط به عنوان اداي تکليف نبود، بلکه به عنوان تبليغ فرهنگي بود. حضرت خديجه هرچه داشت آورد و فدا کرد. ايشان کاري کرد که براي ما سرمشق باشد که ميشود اموال را به صورت مباح خرج کرد، اما ميشود اموال را به صورتي خرج کرد که تمام اينها سرمايه عظيم آخرتي براي انسان شود. لذا حضرت خديجه(س) تمام مالش صرف اسلام شد آن هم به واسطه پيغمبر. يعني هم استحکام خانواده ايجاد شد. چون يک شخصيت درآمد داري بود و پر درآمد بود، خودش را متعين در کنار پيغمبر نکرد. اينها براي امروز ما مهم است، براي خانمهايي که درآمد دارند. زن و مرد مالک سرمايهي خود هستند. مرد بايد خرج زن را بدهد. اما در نگاه متعالي در دين، در اين نگاه متعالي اين بانو با تمام ثروت عظيمي که داشت، تمام وجود نظام مالي و مديريتي را در خدمت پيغمبر قرار داد. نگاه دوم اين است که سرمايه ايشان صرف گسترش اسلام و دفاع از اسلام شد. يعني اين پول به بهترين وجه ممکن خرج شد. صرف آزاد شدن بردههايي شد که به واسطه اسلام شکنجه ميشدند. صرف مهاجرت کساني شد که ميخواستند از مکه بروند و تحت فشار بودند. اين پول صرف هجرت کردن آنها ميشد. صرف محرومين ميشد که در مکه بودند. خود اين تبليغ براي دين بود. صرف بدهکاراني ميشد که تحت اسارت قريش قرار ميگرفتند و با اين پول آزاد ميشدند و اينها ميل به اسلام پيدا ميکردند. تمام اين پول صرف تبليغ دين شد. امروز ما ميتوانيم در همين مقداري که داريم، اين نگاه را داشته باشيم. بعضي از دوستان ميگفتند: آدم گاهي يک افطار ميدهد در مقابل يک افطاري که ديگري داده است. يک مهماني ميدهد در مقابل يک مهماني که ديگري داده است. اما يک موقع هست انسان يک مهماني ميدهد به عنوان صله رحم، چون ميخواهد ارحام را کنار هم جمع کند، براي صله رحم و ارحام مهماني ميدهد. گاهي براي ازدواج زوجي کمک ميکند، اما يک موقع هست کمک ميکند براي ازدواج اين زوج براي اينکه فساد در عالم کمتر شود. فساد در آن شهر يا کشور کمتر شود.
گاهي بعضي از خانمها در اين مسائل زيرکي دارند. غذايي که ميپزند، مثلاً ماه رمضان است يا ايام محرم است، غذايي که ميپزد نيت ميکند و غذا را به نيت حضرت ميپزد و خانواده خودش را اطعام ميکند. آن کار مباح ما تبديل به کار عبادي ميشود. همه اينها امکان پذير است. خانم ميخواهد خانه را زيبا کند به عنوان اطاعت رب که خدايا ميدانم تو امر کردي که اگر من خانه را زيبا کنم، بخاطر اينکه شما فرمودي، تا شوهر من راضيتر شود. اين کار عبادت ميشود. تمام جنس کارها با اين نگاه تغيير ميکند. اين کارهاي عظيمي که اين بانو انجام داد، خداي متعال اجر او را به دو چيز عظيم قرار داد. يکي ازدواج با پيغمبر که همسر پيغمبر شد و بشارت پيغمبر به او اين بود که در بهشت هم تو همسر من هستي. يکي هم اينکه فاطمه(س) که کوثر است، اين کوثر که سرچشمه حضرات معصومين است تا امروز که امام زمان هست، برکاتي که در عالم هست، اين فرزندان برکت وجود خديجه(س) هستند. چقدر اين عظمت ميخواهد. کدام زني به اين شرافت قرار ميگيرد که همسر پيغمبر ميشود، مادر زهرا(س) ميشود و مادر ائمه ميشود. اين جزايي است که خداي سبحان در قبال اخلاصي که خديجه(س) در کارهايش به خرج داد و فداکاريهايي که کرد، خدا از او قدرداني کرد با اين نتيجهاي که مترتب کرد.
شريعتي: نکتهاي که پيامبر مکرر ميفرمودند: «أين مثل الخديجه» کجاست مثل خديجه؟ دوستاني که ميخواهند مفصل در مورد حضرت خديجه کبري(س) بشنوند، به بهانه سالروز رحلت اين بانوي گرانقدر و بزرگ ميتوانيد سخنرانيهاي جناب آقاي دکتر رفيعي و حاج آقاي فرحزاد را در کانال ببينيد و بشنويد و انشاءالله بهرهمند شويد. وارد قصه حضرت يوسف(ع) شويم.
حاج آقاي عابديني: آيه 26 و 27 سوره مبارکه يوسف را بيان کرديم که فرمودند: «قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها» نکاتي را بيان کرديم و چند نکته ماند. «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها» اين «من أهلِها» کودکي که شهادت داد عليه زليخا که از اهل زليخا بود، اين خودش تأثير داشت. اگر از اهل يوسف بود شايد اينقدر مورد اعتنا قرار نميگرفت يا اگر يک غريبه بود شايد اينقدر مورد اعتنا قرار نميگرفت. خواهر زاده زليخا بود و بعضي نقل کردند که زليخا ميخواست او را به فرزندي قبول کند. اين کودک هم با حرف زدنش و هم نوع شهادتش که استدلال آورد، «إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ» اگر از جلو پاره شده، يوسف مقصر است و اگر از پشت پاره شده باشد، زليخا دروغ ميگويد و يوسف صادق است. «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ».
يک نکته اين است که در قصههايي که در تاريخ آمده، نقل کردند کودکي که شهادت داد، بعداً که يوسف نبي عزيز مصر شد، اين کودک وزير يوسف شد. يوسف او را نميشناخت. اما بعد از اينکه به وزارت رسيد، معرفي کردند که اين همان کودکي است که در کودکي شهادت داده بود. اين جزاي الهي است که خداي سبحان بين هر عمل و نتيجهاي يک رابطه قرار داده است. هيچ عملي، حتي عملي که در کودکي انجام شده است، هيچگاه جزايش بي جواب نميماند. ممکن است طول بکشد اما حتماً محقق ميشود. لذا اين را به عنوان يک سنت الهي اگر ببينيم، ميتوانيم هرچيزي که به ما ميرسد، دنبال اين باشيم که از کجا نشأت گرفته است. اگر يک نتيجهاي به ما ميرسد انسان ميتواند بگردد تا جايي که مقدر است. چون گاهي ممکن است خيلي فاصله افتاده باشد. اگر آشکارها را پيدا کرد، ميتواند پنهانها را هم پيدا کند. اگر توانست اينها را پيدا کند، ميتواند بين عمل و نتيجه رابطهها را بيابد. اگر اين رابطهها را يافت عظيمترين قواعد و سنتهاي الهي است که ميتواند تکرار کند. ميتواند نظير آن را ايجاد کند و از اين بهره ببرد. بعضي در روايات و قرآن ذکر شده است اما بسياري را گذاشتند به وجدان وجودي افراد که بيابند. اين ميتواند با يادآوري و بيان کردنش ديگران را تشويق کند به اينکه يک چنين نتايجي عليت و معلوليت بينشان هست. قواعد عالم در نظام جزاء عليت و معلوليت آن اينقدر عظيم است، اينقدر کثير است که اگر کسي به آنها دست پيدا کند، آنوقت ميفهمد اين همه علت و معلول که در نظام ظاهري هست، نسبت به آنها هيچي نيست. اينها براي ما خيلي مبهوت کننده است. اما اين علمي که امروز ما داريم به نسبت نظام جزا و عمل، قابل قياس نيست. چقدر سنخيت و تشابه در آنجا جدي است. بعد که در قيامت به انسان جزا ميدهند، ميگويد: همه اينها از قبل به من رسيده بود و من ميشناختم. «وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِها» (بقره/25) اينها همه متشابه با آن عملي بوده که در دنيا داشته است. آنوقت اين رابطهها خيلي لذت بخش ميشود. يعني انسان وقتي انجام ميدهد يک نظام ديگري در وجودش است که اين شکل اگر در وجود ما شکل بگيرد، يک معرفت ديگري از هستي ايجاد ميشود و آن وحدت در هستي در اين نگاه جداً ديدنيتر ميشود.
نکته ديگر اين است که خداي سبحان گاهي ظاهر را معيوب ميکند تا باطن را حفظ کند. پيراهن يوسف در ظاهر پاره شد اما حقيقت يوسف، طهارت يوسف باقي ماند. لباس تقوايش محفوظ ماند هرچند لباس ظاهرش دريده شد. گاهي کشتي را سوراخ ميکنند تا کشتي نجات پيدا کند. در جريان موسي و خضر ظاهر کشتي سوراخ شد اما اصل کشتي محفوظ ماند. اينجا ظاهرش اين است که خداي سبحان ميتوانست کاري بکند، پيراهن دريده نشود و يوسف مورد اتهام قرار نگيرد، پيراهن دريده شد و مورد اتهام قرار گرفت اما همين باعث شد که از مراحل بعدي دست زليخا کوتاه شود. چون همينجا بود که لو رفت و باعث شد که ديگر بيش از اين نتواند تعدي به سمت يوسف داشته باشد. اگر اين نبود بيشتر يوسف(س) در خفا مورد فشار قرار ميگرفت. گاهي ما را در ظاهر پنچر ميکنند، ولي ميخواهند ما را حفظ کنند. اگر اين را بدانيم زود معترض نميشويم. شاکي نميشويم، ابتلائات براي اين است که گاهي يک چاله ما را از چاه حفظ ميکند. گاهي سرعت ما را کم ميکنند تا از يک تصادف بزرگ جلوگيري کنند. اگر انسان بداند که خداي سبحان اينگونه در کارش است، آن موقع هرچيزي پيش ميآيد، دنبال اين است که چگونه خدا او را از مسائل بعدي حفظ کرده است. اينها همه سنتهاي الهي است، پيراهن دريده ميشود و اتهام خورده ميشود و خجالت زدگي نزد عزيز مصر، اينها خيلي سنگين است براي کسي که اينقدر صديق و طاهر بوده است. حواسمان باشد که گاهي ظاهر را معيوب ميکنند تا باطن و گوهر را حفظ کنند.
دو نفر در بين انبياء به اين مسأله درگير شدند. يعني يکي از انبياء، يکي هم مريم (س) که طاهره بود. هم مريم قديسه بود و هم يوسف به عنوان عبدي که قديس بود در آنجا شناخته ميشد و هردو متهم شدند به ناپاکي. پس حواسمان باشد اگر طهارت داشتيم، منتظر باشيم اگر اتهام آمد، نگوييم: خدايا چرا ما؟ منتظر آن امدادها باشيم. اينها امتحانات است که ببينند آيا در اين طهارت حاضر هستيم؟ گاهي انسان به ناپاکي متهم ميشود و اين خيلي سنگين است. خدا ما را حفظ کند چون نميدانيم تحمل چنين تهمتهايي را داريم؟ خداي سبحان خودش به ما قدرت بدهد چون جرأت تصور کردنش را هم نداريم. کساني که اهل طهارت هستند، منتظر باشند که ممکن است حتي از اين سنخ اتهام هم برايشان پيش بيايد، بخاطر اينکه ميخواهند اينها را بالاتر ببرند. ميخواهند گوهر وجود اينها را عظمت بدهند. اينها هم از اين اتهامات مصون نيستند ولي امتحان بسيار سختي است که شايد خلاصه دامن وجود انبياء به غير از اين دو بزرگوار که مريم(س) باشد به عنوان بانوي مطهره و يوسف(س) باشد به عنوان نبي، غير از اين دو بزرگوار در قرآن متهم به اين مسأله ذکر نشده است و يادمان نميآيد نبي ديگري را به اين متهم کرده باشيم. هردو اينها نجاتشان به واسطه يک کودک بوده است. چون اينقدر عظيم و سنگين است، نظام هستي خودش متکفل تطهير اينها ميشود و به حرف ميآورد. حتي اضطرار يوسف اشد از اضطرار مريم(س) است. با اينکه او بانو است و معمولاً سنگينتر است، اما اينجا هم کودک به حرف ميآيد و هم استدلالي را بيان ميکند که به تنهايي خودش مطهر يوسف بود. حرف زدن به تنهايي خودش مطهر يوسف بود، آن استدلال هم به تنهايي مطهر يوسف بود. اما در مريم(س) حرف زدن عيسي(س) مطهر حضرت مريم بود. هرچند خود شهادت بر نبوت هم ميتواند دلالت بر طهارت باشد.
نکته ديگر اين است که دست شيطان به ظاهر انسان ميرسد ولي به باطن نه. شيطان گاهي از راه ظاهر، همين دريده شدن پيراهن را ميتواند تا اينجا در انسان نفوذ کند اما دستش به گوهر وجود انسان، به اختيار شيطان نميرسد مگر اينکه انسان خودش را تحت سلطه او قرار بدهد. گاهي ممکن است دست شيطان به ظاهر آدمهاي پاک هم برسد، اما يک نکته دقيقتر هم هست اينکه شيطان براي تصرف در باطن چون قدرت ندارد، از راه ظاهر و عمل وارد ميشود. اعمال ما ظواهر وجود ما هستند. با عمل اعتقاد را متزلزل ميکند. ابتداعاً شبهه اعتقادي کم پيش ميآيد. مگر اينکه شبهه اعتقادي از يک تزلزل عملي نشأت بگيرد. کساني که تزلزل عملي در وجودشان را مراقب هستند شکل نگيرد، به شبهات اعتقادي کمتري مبتلا ميشوند. لذا شيطان از اين راه وارد ميشود. در يک جايي وارد ميشود و از يکجايي دست اندازي ميکند که اولاً حيطه تصرف اوست، ثانياً تزئين ميکند و ميآيد عمل صالح را بد نشان ميدهد و عمل سيئه را خوب نشان ميدهد يا کوچک نشان ميدهد که اين خطا چيزي نيست که وقتي انسان کار را شروع کرد، تزلزل اعتقادي از همينجا آغاز ميشود و در روايت هم دارد. گاهي انسان يک عمل ناصالحي را انجام ميدهد، تزلزل در نظام امامت در وجودش ايجاد ميشود. اصرار در عمل ميکند ولي عمل گناه! اصرار بر او ميکند، تزلزل در توحيد و اعتقاد به خدا برايش ايجاد ميشود. لذا مراقب حيطه عمل باشيم که در امان از نفوذ شيطان باشد، همانطور که پيراهن يوسف ظاهر بود، عمل نسبت به ما ظاهر براي ماست.
نکته ديگر اينکه چرا عزيز مصر نسبت به زليخا و چيزي که فهميد، عکس العملش ضعيف بود؟ وقتي فهميد زليخا نسبت به يک مرد تعرض داشته است، قاعده اين است که يک مرد غيرت داشته باشد و عکس العمل نشان بدهد، اما حداکثر عکسالعملش اين است که از گناهت استغفار کن. مثلاً زليخا را توبيخ کن. «وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ» (يوسف/29) از گناهت توبه کن. اين درست است اما قاعده اين است تندتر از اين باشد. تندي بکند! بعضي خواستند بگويند: آيا از ترس آبرويش بود که ميخواست مسأله مختومه شود؟ چون اگر پيگيري ميکرد به ضرر خودش هم بود. زليخا گفت: من اهل تو هستم! يعني ميدانست اگر اين شود به ضرر خودش هم ميشود. بعضي از شخصيتهاي اجتماعي گاهي به خاطر همين تسامح ميکنند که آيا اين درست است يا غلط است؟ آيا اينکه وقتي انسان شخصيت پيدا ميکند، تسامح کار ميشود نسبت به فساد و گناه، چون ميترسد آنچه پيش آمده شخصيت او را لکه دار بکند. يا از اين جهت بوده که قدرتمندها عمدتاً گرفتار چنين مسائلي هستند و دربارشان، چه خودشان و چه اطرافيانشان عمدتاً به اين مسائل گرفتار ميشوند. لذا بي تفاوتتر هستند. آيا اين بوده است؟ من فکر ميکنم ممکن است هر کدام از اينها باشد اما يک مورد سومي را ميشود در نظر گرفت که زليخا قدرت نفوذش خيلي زياد بود و عزيز مصر عاشق زليخا بود و اين قدرت نفوذ و سيطرهاي که زليخا به عزيز مصر داشت، باعث شده بود عزيز مصر نسبت به خطاهاي او قدرت مقابله را از دست بدهد. قدرت برخورد صحيح را از دست بدهد. حتي بعضي از کوتاهيهايي که بچهدار نميشدند هم اين عشق را مضاعف کرده بود و نميگذاشت اين کم شود و ميديد زليخا هم تحمل کرده است، همه اينها باعث ميشد نفوذ زليخا نسبت به عزيز مصر با مديريت و تواني که زليخا داشت، من فکر ميکنم شايد اين يکي از عوامل تأثير گذار بود و اين يک خطر جدي هست و ميتواند انسانها را نسبت به مرزهايشان با خوبي و بدي کمرنگ کند. «يُعْمِي وَ يُصِم» که تعبير اميرالمؤمنين(ع) هست، انسان را از شناخت خوب و بد ناتوان ميکند. عشق تا جايي ميتواند تأثيرگزار باشد و انسان را جلو ببرد که مرزهاي خوبي و بدي کمرنگ نشود. ولي در اينجا يکي از علتها ميتواند اين باشد که مرز خوبي و بدي کمرنگ شد.
در آيه بعد ميفرمايد: «فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ» (يوسف/28) وقتي عزيز مصر ديد که پيراهن يوسف از پشت پاره شده فهميد که زليخا دروغ ميگويد و يوسف صادق است و اين شهادت صدق پيدا کرد. تا اين را ديد «قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ» به زليخا گفت: اين از کيد شماست. کيد يک بحث توانايي است در خانمها که اين توانايي خيلي عظيم است. ملاتي که در يک ساختمان به کار ميرود و اجزاي يک ساختمان را به هم ميچسباند، استحکام يک ساختمان به اين ملاتي است که به کار رفته است. لذا دائماً اينها را در ساختمانها ميگيرند و آزمايشگاه ميبرند، استاندارهاي لازم را داشته باشد. خداي سبحان اين تواني را که ملات يک خانواده ميشود و استحکام يک خانواده و آن چيزي که همه اينها را به هم پيوند ميدهد در خانمها قرار داده است که يک توانايي است که اگر اين در جهت صحيح به کار برده شود، اين ساختمان کاملاً مستحکم ميشود.
تعبير به کيد که اينجا شده چون ميخواهد آن امر منفي را بگويد، همان قدرت است که وقتي به غير صحيح تبديل ميشود کيد ميشود. اگر صحيح باشد توانايي و استحکام و قدرت در خانمهاست. اينجا ميگويد: تو داري اين را خراب به کار ميبري، «إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ» اين از کيد شما بانوان است. وجه مثبت اين قدرت عشق و محبتي است که بچه و پدر و مادر را به هم پيوند ميدهد. فاميل را گرد اين رابطه هموار ميکند ولي نقطه منفي آن پراکندگي و از هم پاشيدگي ميآورد. مثل بمبي که در خانواده منفجر شود. يعني در عين اينکه ميتواند استحکام ايجاد کند، يک بمب هم ميتواند شود که همه بنا را فرو بريزد. هردو کار خانمهاست! يعني استعداد و توان هم ميتواند يک بمب شود و هم ميتواند يک ملات مستحکم باشد که محبت را بين افراد خانواده ايجاد کند. نقش بانوان در استحکام و به هم ريختگي خانواده خيلي مهم است. يک نقش عظيمي است که هرچه در نگاه الهي و عرفي روي اين کار شود، جا دارد.
تعبيري که اين آقا ميکند اين است که «إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ» (يوسف/28) در قرآن کريم داريم «ِإِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً» (نساء/76) کيد شيطان ضعيف است. اينجا ميفرمايد: «إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ» کيد شما زنان، اين از کيد شما زنها است. اگر شما بخواهيد کيد کنيد، عظيم است. اين عظيم در مقابل چيست؟ اگر کيد شيطان ضعيف است، کيد خانمها عظيم است، با توجه به اينکه اين توان را در راه به هم ريختگي استفاده کنند و الا نميخواهد بگويد: همه خانمها اهل کيد هستند. ميخواهد بگويد: اگر از قدرت و توانايي غلط استفاده کرد، کيد ميشود. در بين کيدهايي که در نظام عالم اجتماعي و نظام انساني استفاده ميشود، عظيمترين کيد، کيدي است که خانمها ميتوانند به کار ببرند. چون اين توانايي هم عظيمترين توانايي در استحکام بود. لذا عظيم بودن کيد در اينجا، در مقابل ضعيف بودن کيد شيطان نيست. ضعيف بودن کيد شيطان در مقابل خداست. «ِإِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً» در مقابل اراده الهي و استحکامي که خدا دارد، عظمت و احاطهاي که خدا دارد، او ضعيف است. هر چيزي در مقابل او ضعيف است. اما کيد خانمها در بين کيدهايي که ممکن است با اين عالم باشد نه در مقابل خدا! اگر اين درست معنا نشود ممکن است بگويند: پس اين از شيطان بالاتر است؟ نه، شيطان همه اينها را تحت احاطه دارد. کسي که تابع خدا باشد، کيد شيطان براي او ضعيف است. در مقابل مشيت الهي، کسي که الهي شده، شيطان قدرت ندارد به اينها نزديک شود. لذا ميگويد: من طرف مخلصين نميتوانم بيايم. اگر مؤمني هم به مقداري ايمان پيدا کرد، به همين مقدار کيد شيطان براي او ضعيف است. کيد شيطان شامل همه کيدهايي است که در عالم است. همه تواناييهايي که به صورت کيد و حيله به کار ميرود، کيد شيطان است. اينها کيد ميکنند، خدا هم کيد ميکند. مکر ميکنند، خدا هم مکر ميکند. اينها جزايي است. ميگويد: اگر کسي مکر کرد، مکر خدا شامل حال او ميشود به اين عنوان که خودش را در مقام مکر قرار داده است. در بين کيدهايي که در عالم امکان پذير است عظيمترين کيد، کيد خانمها است. اين جمله، جمله عزيز مصر است که ميگويد اما قرآن هم هيچ نقدي بر آن نکرده است. اگر غلط بود يک نقدي بر آن قرار ميداد. لذا عمده مفسرين اين کلام عزيز مصر را درست ميدانند و ميگويند: قرآن هم تأييد کرده است. در نظام عالم وجود منشأ بسياري از مصلحتها آنجايي است که درست به کار گرفته شده و مفسدهها آنجايي است که غلط به کار گرفته شده است. در طول تاريخ هميشه ميشود اينها را پيدا و رديابي کرد.
شريعتي: خيلي ممنون از شما، امروز صفحه 331 قرآن کريم، آيات 102 تا 112 سوره مبارکه انبياء را تلاوت ميکنيم. چقدر خوب است در دهمين روز از ماه ضيافت الهي و در سالروز وفات حضرت أم المؤمنين، خديجه کبري(س) ثواب تلاوت اين آيات را به روح بلند و آسماني حضرت هديه کنيم و همه ما مشمول نگاه مادرانه حضرت شويم. انشاءالله برميگرديم و در بخش دوم گفتگو همراه شما خواهيم بود.
«لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ «102» لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ «103» يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ «104» وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ «105» إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ «106» وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ «107» قُلْ إِنَّما يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ «108» فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى سَواءٍ وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ «109» إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ «110» وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ «111» قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ «112»
ترجمه: آنان صداى (زبانه كشيدن) آن را نمىشنوند و آنان در آنچه (از نعمتها و كاميابىها) كه دلشان بخواهد جاودانهاند. بزرگترين وحشت (آن روز) آنان را غمگين (و مضطرب) نمىسازد و فرشتگان به ملاقات (و استقبال) آنان مىروند (و مىگويند:) اين روزى است، كه به شما وعده داده شده بود. روزى كه آسمان را همچون طومار نوشتهها درهم مىپيچيم (و) همان گونه كه آفرينش را آغاز كرديم، آن را باز مىگردانيم، (اين) وعدهاى است بر عهدهى ما (و) ما حتماً انجام دهنده (ى وعدههاى خود) هستيم. و همانا در (كتاب آسمانى) زبور (كه) بعد از ذكر، (تورات، نازل شده) نوشتيم كه قطعاً بندگان صالح من وارث زمين خواهند شد. همانا در اين (پيشگويى) براى گروهِ عبادت كننده، پيام (مهم و) روشنى است. و ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم. (پس به آنان) بگو: جز اين نيست كه به من وحى مىشود كه معبود شما فقط خداى واحد است، پس آيا شما تسليم هستيد؟! پس اگر روى برگرداندند پس (به آنان) بگو: به همهى شما بطور يكسان اعلام (خطر) كردم و من نمىدانم آن وعدهاى (از عذاب الهى) كه به شما داده شده، آيا (زمان وقوعش) نزديك است، يا دور! همانا او، هم سخن آشكار را مىداند و هم آنچه را كه پنهان مىكنيد. و من نمىدانم، شايد اين (تأخير در عذاب) براى شما آزمونى باشد و (فرصتى براى) كاميابى تا مدّتى ديگر. (پيامبر) گفت: پروردگارا! (تو خود ميان ما) به حقّ داورى كن، و (اى كافران بدانيد كه) پروردگار همه ما خداوند رحمان است كه در برابر آنچه (از نسبتهاى ناروا كه او را) توصيف مىكنيد كمك خواسته مىشود.
شريعتي: انشاءالله به برکت نام و ياد حضرت خديجه کبري(س) لحظات زندگي همه ما منور به نور قرآن کريم باشد. اين هفته قرار گذاشتيم از خطيب شهير، مبلغ بزرگ، مرحوم حجت الاسلام و المسلمين، حاج آقاي فلسفي ياد کنيم. رحمت و رضوان خدا بر ايشان باد. اگر نکتهاي باقي مانده هست بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: يک نکته که خداي متعال ميخواهد توجه ما را به آن جلب کند اين هست که آنچه در نظام حضرت يوسف مهم است، زيبايي يوسف(س) نبود. بلکه رفتار و منش تقوايي و عفيفانه حضرت بود. صورت حضرت خلق الهي است و يوسف در آن دخالت نداشت لذا از زيبايي يوسف در قرآن ذکر خاصي نيامده است. اين سيرت است که مهم است. با اينکه يوسف مشهور به زيبايي است اما در قرآن ذکري از اين نيامده است. چون نميخواسته اين را پررنگ کند اما تمام جرياناتي که براي يوسف پيش ميآيد را پررنگ ميکند که نشان بدهد ميشود در تمام سختيها احاطهي کيدها و نيرنگها و مکرها که عليه کسي ميشود، ميشود در اين محيط هم سالم و پاک ماند. ولايت الهي را براي يوسف در اين نظام اختياري و عملي نشان بدهد. سبک قرآن اين است که به ما درسي بدهد که براي ما مفيد باشد و الا ما ميگوييم: ما کجا صورت يوسفي داريم که بخواهد اين سوره براي ما باشد؟ ميگويد: اصلاً محور اين سوره، سوره يوسف نيست. محور اين سوره سيرت حضرت يوسف است. اينکه يوسف در مشکلات چه کرد. هرکس هر چقدر هم زيبا باشد به اين زيبايي نيست. با همه زيباييها و اقتضائات اينطور عمل کرد. پس بقيه هم ميتوانند. لذا دارد در روز قيامت در زيبايي يوسف را براي همه ميآورند. در خانمها مريم(س) را ميآورند که هردو حجت براي مردان و زنان باشند. حواسمان باشد آن چيزي که کمال و فضيلت است، زيبايي بد نيست و سر جاي خود محفوظ است. اما زيبايي مربوط به اراده شخص نيست. اعطاي خاص الهي است که بدون اختيار افراد بوده است. آن سيرت عملي است که فرد کسب کرده است. اگر ميخواهيم کسي را بشناسيم سيرت او شناخت اوست نه بدنش! ملاک شناخت را سيرت قرار بدهيم. چون اين است که نشان ميدهد او کيست.
انشاءالله خداي سبحان در اين ماه مبارک رمضان همه ما را از تعلقات بدنيمان که با روزه گرفتن دارد ما را عادت ميدهيم که جدا شويم، يک ملکهاي در قطع تعلقات از بدن ايجاد بکند تا سلطه شيطان بر وجود ما کمتر شود. براي جوانها در اين ماه خيلي بايد دعا کرد. براي نظام اقتصادي کشور بايد خيلي دعا کرد. فشار زيادي روي محرومين است. انشاءالله خداي سبحان به لطف و رحمت خودش مشکلات کشور ما را حل بفرمايد.
شريعتي:
هر شب کنار خانه با يعقوب چشمانت *** چشم انتظار يوسف غار حرا بودي
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»