اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-02-29-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي انبياء الهي در قرآن کريم - حضرت يوسف (عليه السلام)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياء الهي در قرآن کريم - حضرت يوسف (عليه السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 29-02-97    

بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
گر قطره‌ايم از آب وضويي چکيده‌ايم *** گر ذره‌ايم گرد عبايي دويده‌ايم
مثل نسيم قصه‌ي دلهاي تنگ را *** با شرح صدر غنچه به غنچه شنيده‌ايم
در هم شکست گرده‌ي گردون و کوه را *** باري که ما به شانه زخمي کشيده‌ايم
آوازه‌مان به عالم وآدم رسيده است *** هرچند خود ز عالم و آدم بريده‌ايم
آسان و سخت عشق سوا کردني نبود *** ما نيز مهر و قهر تو در هم خريده‌ايم
ما را فراق بال نداد اين زمين ولي *** يک چن پلک خواب پريدن که ديده‌ايم
خوابي است تلخ اين قفس تنگ اين جهان *** پلکي به هم زنيم از اينجا پريده‌ايم

شريعتي: سلام مي‌کنم به شما و ايماني که از آن سرشار هستيد. به سمت خداي امروز خوش آمديد. خيلي خوشحاليم در اين روزهاي ماه مبارک رمضان همراه شما و در کنار شما هستيم. انشاءالله بهترين‌ها در اين روزها و شب‌ها براي همه ما رقم بخورد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. ورود به ماه مبارک رمضان را خدمت همه دوستان تبريک مي‌گويم. اميدواريم بتوانيم در اين ماه بهترين بهره‌ها را که عباد صالح حق مي‌برند، ما هم ببريم و در پايان ماه از کساني باشيم که انشاءالله مثل روز اول فطرت تام ما محقق شده باشد و جزء مرحومين و آزاد شدگان از آتش و بلکه کساني که قطعاً وعده بهشت و ملاقات رب را براي آنها قطعي کردند، قرار بگيريم.
شريعتي: در اين روزها و شب‌ها و وقت سحر ما را هم دعا کنيد. ما هم دعاگوي شما هستيم. قبل از شنيدن مباحث کارشناسان عزيز قرار گذاشتيم که در ماه رمضان با توجه به نياز ما به دانستن احکام شرعي يک مسأله بشنويم و انشاءالله وارد بحث شويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) يک مسأله که بايد عرض کنيم اين است که اولاً روزه گرفتن در اين ماه با تمام اطاعت ربي که محقق است و قطعاً جزء عبادت‌هاي عالي است که به تعبير روايت روزه براي من هست و من جزاي آن هستم. اين تعبير که من جزاي او هستم يا خودم بي واسطه او را جزا مي‌دهم نشان از اهميت روزه دارد. اما در کنار اين خود روزه گرفتن اطاعت امر است. اگر در جايي وظيفه کسي است که نبايد روزه بگيرد، تکليف اين است که نبايد روزه بگيرد. مريض است يا مسافر است، تشخيص اين مريضي يا بر عهده خود شخص است که واقعاً به اين نتيجه رسيده باشد که براي او خوف ضرر هست و ترس است از اينکه واقعاً ضرر است، خوف واقعي يا پزشک متديني که اهل رعايت اين مسائل است، به او گفته باشد که براي تو ضرر دارد. ممکن است بعضي پزشکان خيلي رعايت نکنند و به ديگران هم توصيه کنند که روزه نگير! پزشکي که بداند روزه گرفتن يک امر واجب است در نظام ديني و تشخيص داد روزه براي فرد ضرر دارد. اگر نبايد روزه بگيرد و روزه گرفت، اين روزه او اطاعت رب نيست. اينجا برايش مقام قرب ايجاد نمي‌شود. اگر بخواهيم زيادي مطيع باشيم، اطاعت نيست. بلکه مطيع بودن مطابق دستور الهي است. همين که حد را رعايت بکند. آنجايي که بايد بگيرد و آنجايي که نبايد بگيرد، نگيرد. اينکه که همراه شماست مي‌رسد اما آن کسي که بخواهد جلو بزند، بگويد: من روزه مي‌گيرم، يا آنکه بخواهد عقب بماند، تنبلي کند، اين کسي که جلو بزند و کسي که عقب بماند، اينها نمي‌رسند. اما آن کسي که لازم است، آنجايي که بايد بگيرد، بگيرد. خداي سبحان در قرآن کريم وقتي که وجوب روزه را بيان مي‌کند که «كُتِبَ‏ عَلَيْكُمُ‏ الصِّيامُ‏ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون‏» (بقره/183) بلافاصله بيان مي‌کند «أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ» (بقره/184) کسي که مريض است يا مسافر است نبايد روزه بگيرد. اولين حکم را اين قرار مي‌دهد تا نشان بدهد که تسهيل است نه بخواهد به زحمت بياندازد، زحمت عادي است. حتي دنباله آيه خيلي زيباست که مي‌فرمايد: اگر روزه تمام طاقت کسي را مي‌خواهد، مي‌تواند روزه بگيرد ولي با تمام طاقتش، با سختي زياد مي‌تواند روزه بگيرد. «وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكِينٍ» اين برايش تبديل مي‌شود. يعني اگر با شدت و سختي بتواند بگيرد، مي‌گويد: نه! اما اينطور نيست که سختي هم نداشته باشد. روزه سختي دارد. اما سختي که آسيب مي‌زند.
در عين حال دلم مي‌خواهد اگر امکان پذير باشد، نکته‌اي را از المراقبات مرحوم آميرزا جواد آقاي ملکي تبريزي عرض کنم. ايشان چند روايت مطرح مي‌کند که من يکي را مطرح کنم. مي‌فرمايد: «أجيعوا أکبادکم و أعروا أجسادکم لعل قلوبکم تري اللّه عزو جل» به دلهايتان گرسنگي بدهيد، تشنگي بدهيد. «و أعروا أجسادکم» احکام بدن، زينت و لباس خيلي شما را مشغول نکند. يک مقدار از اينها فاصله بگيريد. اگر اين تعلقات را کم کرديد، قلب شما به مشاهده جمال الهي نائل مي‌شود. پس پذيرايي در ماه مبارک رمضان با گرسنگي و تشنگي قطع تعلقاتي است که وعده ديدار به دنبالش دارد. تا تعلقات بدن و احکام بدن هست آن لقاء و رؤيت صورت نمي‌گيرد. يعني تحمل گرسنگي و تشنگي آن حجاب‌ها را برطرف نمي‌کند. لذا کريمي که مثل خداي سبحان است، پذيرايي‌اش را در ماه رمضان با نخوردن و نياشاميدن و رعايت و يکسري احکام قرار داده تا قطع تعلقات شود براي اينکه انسان به مقام کمال و قربش برسد. انشاءالله ماه مبارک رمضان ماه لقاء براي همه ما و رؤيت قلبي همه ما نسبت به خداي سبحان باشد.
شريعتي: انشاءالله، قصه، قصه حضرت يوسف بود. آيه 25 اين سوره بوديم. تا آنجا که حضرت يوسف مي‌دويد و زليخا هم مي‌دويد. پيراهني از پشت دريده شد و پاره شد. ادامه داستان را بشنويم.
حاج آقاي عابديني: حرفي که زليخا در آنجا گفت که «ما جَزاءُ مَنْ‏ أَرادَ بِأَهْلِكَ‏ سُوءاً إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ» (يوسف/25) اين کلام، کلام بسيار دقيقي بود که زليخا به کار برد. بعضي نکات را در تفاسير استفاده کردند، نکات خوبي است. سعي کنيد در خانه رابطه شما در حفظ همديگر به گونه‌اي باشد که اين را براي خودتان اينطور تعريف کنيد که در خانه خلوت‌هاي طولاني براي هرکسي نباشد که گاهي اين افکار هجوم آورد. دو نگاه بر اين است يکي بي اعتمادي، يک جوي که اعتماد و پشتيباني هست که شيطان نتواند نفوذ کند. يک زمان هست که هيچ کدام از اعضاي خانواده به همديگر اعتماد ندارند، يک زمان هست مي‌خواهند مراقب هم باشند که در مقابل شيطان مثل يک سنگر واحد شوند. بعضي دوستان که گاهي مي‌خواهند براي تحصيل به کشورهاي خارجي بروند، مي‌گويم: سعي کنيد که چند نفري با هم باشيد، مراقب همديگر باشيد     و همديگر را امداد کنيد. تنها نشويد. وقتي آدم تنها مي‌شود راه نفوذ شيطان راحت‌تر مي‌شود. سعي کنيم مراقب همديگر باشيم. ارتباطمان را با همديگر حفظ کنيم و به هم سفارش کنيم مراقب هم باشيم. اين نگاه را اگر پيش بگيريم، اگر بخواهيم از اين آيه استفاده کنيم، همين که يکباره اينها با همه درهايي که قفل شده بود، وقتي با عزيز مصر مواجه مي‌شوند، اين نشان مي‌دهد اگر زليخا احتمال مي‌داد که عزيز مصر به خانه سرکشي مي‌کند و اين را اينطور تنها نمي‌گذارد و اين فرصت اينقدر وسيع نيست. اين محيط خلوت را براي خودش مهيا نمي‌ديد، اينقدر بي باک در اين مسأله قدم برنمي‌داشت. لذا به همه کساني که با هم مي‌خواهند به کمال برسند، به دينداري همديگر کمک کنند يک توصيه هست. سعي کنند که در ارتباط برقرار کردن  با هم قرار بگذارند که اعتماد را ايجاد کنند که بي وقت و وقت گاهي نگذارند خلوت‌هاي طولاني براي هرکدام ايجاد شود. همسر براي شوهرش و شوهر براي همسرش، اين را براي هم کمک قرار بدهند و با اعتماد به همديگر، چون اينجا دو نگاه است. يک نگاه با بي اعتمادي است که چون اعتماد ندارد وسواس و حساس مي‌شود. يک قراري بگذارند براي اينکه بتوانند در مقابل حيله‌هاي شيطان حفظ شوند. نسبت به ديگران رمز نداشته باشند. نگذارند خلوت‌هاي طولاني برايشان ايجاد شود.
کسي مي‌گفت: من خانه يکي از بزرگان بودم، شب آنجا خوابيده بودم، ديدم حدود سه ربع به اذان صداي تلفن اينها بلند شد.  صبح اصرار کردم اين چه بود. گفت: ما از وقتي که هم حجره بوديم، طلبگي قرار گذاشتيم که هر زمان هم ازدواج کرديم و رفتيم، هرکدام صبح قبل از اذان صبح بيدار مي‌شويم زنگ بزنيم ديگري را بيدار کنيم. نزديک پنجاه سال است اين قرار را داريم. اين رابطه که نگذاريم در خانه خلوت ايجاد شود. با هم قرار بگذاريم، شيطان از اين راه‌ها نفوذ مي‌کند. اين يک کار عملي است و جلوي خيلي از مفاسد را مي‌گيرد. ولي از روي وسواس و حساسيت نباشد. زليخا محيط را براي خودش امن مي‌ديد که مبتلا شد و اگر امن نمي‌ديد، مبتلا نمي‌شود. مرحوم علامه هجده نوزده نکته را ذيل آيه 25 سوره يوسف نقل کردند.         
وارد آيه 26 و 27 سوره يوسف مي‌شويم. وقتي آنها مقابل عزيز مصر رسيدند، پيراهن پاره شده و زليخا هم حرف‌هايش را زده است. اينجا يوسف بعد از اينکه متهم شد به اينکه اين عمل سوء را آغاز کرده است، تا به حال ساکت بود و آغازگر نبود. يوسف مظهر تجلي نگاه توحيدي است. هرکه آغاز کننده باشد در دفاع از خودش معمولاً دليلش زودتر در ذهن جا مي‌افتد، اما يوسف اينجا آغازگر نيست و سکوت کرده است. بعد از اينکه ديد اين خانم او را متهم کرد، اگر اين خانم او را هم متهم نمي‌کرد، اين صحنه هم ديده مي‌شد، عزيز مصر به نتيجه‌اي مي‌رسيد، ولي يوسف نمي‌خواست او را رسوا کند. لذا بعد از اينکه اين جريان پيش مي‌آيد يوسف آغاز به سخن مي‌کند.
شريعتي: يعني وقتي حرف زد که متهم شد.
حاج آقاي عابديني: يوسف، کسي که اين همه خوبي به او کرده است. عزيز مصر به يوسف گفت: اين جزاي احساني بود که به تو کردم؟ جايي بود که بايد از خودش دفاع مي‌کرد. هم به جهت نبوتش، هم از جهت پاکي و طهارتي که داشت و هم از جهت ادب و احساني که عزيز مصر نسبت به او کرده بود. اينجا به يوسف اتهام خورد. «قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي» (يوسف/26) مرحوم علامه مي‌فرمايد: يوسف نيامد قسم بخورد، جمله را مؤکد نياورده و با تأکيد نيست. اگر با تأکيد بود بايد يک وجهي براي تأکيد بود که نشان بدهد يوسف دارد با تأکيد يا قسم نشان بدهد من اين کاره نيستم. يوسف در موضع اتهام است، بايد به هرچيزي که امکان دارد متوسل شود تا بتواند حقانيت خودش را ثابت کند. اين مربوط به اين است که يوسف با اطميناني که به خدا کرده بود و معاذ الله گفته بود و داشت به سمت خدا حرکت مي‌کرد، يقين داشت خدا نجات او را قطعاً تضمين کرده است. لذا بدون هيچ تأکيد و قسمي، بدون هيچ پيشوند و پسوندي بيان کرده «قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي» نمي‌گويد: او مرا دعوت کرد و آغاز کرد. «هي راوَدتني» راوَدَ، مراوده قبل از آنجايي بود که گفت: «قالت هَيت لَک» قبل از «غلقت الابواب» بود. مراوده مراحل قبل هست. لذا يوسف حتي وقتي مي‌خواهد افشاگري کند و مقابله بکند، نمي‌آيد بگويد: درها را اين قفل کرد، «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ» کمترين چيزي را که ممکن است براي دفع شبهه بگويد، اين است که «قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي» او نسبت به من مراوده کرد. اين خيلي حلم مي‌خواهد. يک آدم پاکي به اين متهم شده، آن هم با تأکيدات او، با آن بيان و زيرکي زليخا که اينقدر زيبا چيد. حالا در مقام دفاع از خودش به ساده‌ترين جمله با اتکاي به خدا و کمترين تأکيد و کمترين افشاگري.
اينجا مي‌فرمايد: «قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي» او مرا به خودش دعوت کرد و من اقدامي نکردم. «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها» در اين حالتي که يوسف اين را گفت و اين حرف يوسف با آن بيان دقيقي که زليخا کرده بود و احساست عزيز مصر را برانگيخته بود که به اهل تو سوءظن ايجاد شده و اراده سوء شده، تو چرا نشستي؟ مي‌خواست غيرت او و دفاع از خودش و حساسيت نسبت به يوسف را تحريک کند. اگر زليخا حفظ مي‌شد مي‌دانست که يوسف را چطور نجات بدهد. در اينجا يوسف گير کرده که چگونه دفاع کند اما کسي که رجل الهي است گرفتاري‌اش هيچوقت براي او سد و بن بست ايجاد نمي‌کند. بلافاصله اگر کسي با خدا ببندد، اينطور جواب داده مي‌شود.
«وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها» در اين حالتي که فضا مبهم شده بود، دو تا ادعا هست يک ادعاي همسر عزيز مصر است که مي‌گويد: اين اراده سوء به من داشت. يک اراده يوسف است که مي‌گويد: «هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي» عزيز مصر حرف دو تا شنيده است. اين حرف چطور بايد ثابت شود؟ خيلي سخت است. کسي حاضر نبود آنجا، کسي شاهد نبود. خلوت محض بود. لذا در اين حالت که ظاهراً بن بستي ايجاد مي‌‌شود بلافاصله خداي سبحان به پاکي و طهارت يوسف(ع) بن بست را باز مي‌کند. مثل همان حالتي که در جريان حضرت موسي، خداوند گذاشت که لشگر فرعون نزديک شود، به طوري که لشگر بني اسرائيل گفتند: «إِنَّا لَمُدْرَكُونَ‏» (شعرا/61) قطعاً ما هلاک شديم. اينجا که اوج مرتبه اضطرار مي‌شود، خدا به موسي مي‌گويد: عصايت را به آب بزن. اينجا هم همين است، مي‌شد عزيز مصر جلوي در نباشد. مي‌شد پيراهن پاره نشود و به يوسف اتهام نخورد. خداي سبحان يک مسأله را پيش مي‌آورد تا به اوج نياز برساند. وقتي به اوج نياز و اضطرار رسيد، «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها» اين تعبير که شهادت داد شاهدي از اهل زليخا، از وابستگان زليخا. دو تعبير هست، يکي اينکه يک نفر همراه عزيز مصر بود که وزير عزيز مصر بود و اين پسرعموي زليخا بود. کلام حکيمانه‌اي گفت که بايد ببينيم پيراهن از پشت پاره شده يا از جلو؟ اگر پيراهن از جلو پاره شده باشد، زليخا راست مي‌گويد و يوسف کاذب است و اگر پيراهن از پشت پاره شده باشد، يوسف راست مي‌گويد و زليخا از کاذبين است. بعد که ديدند پيراهن از پشت پاره شده و معلوم شد يوسف در حال فرار بوده و او کشيده است. در حالي که زليخا ادعا کرده بود و مي‌خواست پيراهن پاره شده را نسبت بدهد به اينکه خودش در درگيري با يوسف پاره کرده است. اگر اينطور بود بايد از جلو پاره مي‌شد.
بعضي روايات ما که شايد اين را مفسرين قبول کردند اين هست که«وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها» يک بچه کوچکي در گهواره بود که بچه خواهر زليخا بود. مهمان بود. يوسف به امر الهي اشاره کرد که به بچه بگوييد به سخن بيايد. وقتي بچه به سخن آمد اين کلام عظيم از زبان بچه صادر شده است. وقتي مريم (س) به ناپاکي متهم شد، اشاره کرد که کودک سخن مي‌گويد. «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ‏ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا» (مريم/30) همان جريان هم ناپاکي مريم را به پاکي تبديل کرد صرف گفتار عيسي(ع). اينجا هم بعضي مي‌گويند سخن گفتن بچه کفايت مي‌کرد اما در عين حال بچه تعقل ندارد که اين بيان را تفصيلاً بگويد که اگر از پشت پاره شد و اگر از جلو پاره شد، مي‌گويند: اين بيان خودش معجزه بود، به سخن آمدن کودک هم معجزه بود. دو اعجاز و دو شهادت اينجا محقق شد که عصمت يوسف را محقق بکند. معلوم مي‌شود اضطرار يوسف در اينجا خيلي شديد بوده است. خداي متعال دو امداد براي او قرار داد. يکي اينکه کودک به زبان بيايد، ديگر اينکه کودک کلامي را بگويد که اين کلام خودش دليل مي‌شود. اين نشان مي‌دهد که اضطرار براي يوسف اينقدر بالا بود. خداي سبحان دو قبضه اين را پشتيباني کرد. آنجا گفتار عيسي(ع) براي مريم کفايت مي‌کرد. اما اينجا اينقدر اضطرار بالا بود، خداي سبحان دو مسأله را براي تطهير يوسف به کار برد که بعداً قابل خدشه هم نباشد.
«وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ» اگر از جلو پاره شده اين «قَميص» اول هم بهنفع زليخا حکم بيان کرد. «فَصَدَقَتْ» زليخا راست مي‌گويد، «وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ» و يوسف از کاذبين است. «وَ إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ» (يوسف/27) اگر از پشت پاره شده، «فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ» زليخا دروغ مي‌گويد و يوسف از صادقين است. شباهتي که بين شهادت براي يوسف و شهادت عيسي(ع) براي مريم است، اين است که هردو متهم به ناپاکي شدند. براي طهارت اينها دو کودک به زبان آمدند. در قرآن روش‌هايي براي تبري از اتهامات هست، اما هردوي اينها، دو صديق و صديقه، دو طاهر و طاهره، متهم به ناپاکي شدند. اينجا معلوم مي‌شود متهم کردن جايي که کسي طاهر است به مباحث اينچنين متهم کردن در اذهان، خداي سبحان را خيلي به غضب مي‌آورد. به طوري که مثل کودکي بايد به زبان بيايد و هرطور شده در و ديوار عالم وجود     که جنود حق هستند در مقام دفاع از اين برمي‌آيند. لذا حواس ما باشد در نظام‌هاي عمومي زود از يک قرائن ظاهري اتهامات ناپاکي در ذهنمان نسبت به ديگران ايجاد نشود يا اگر ايجاد شد ابراز نکنيم. معلوم مي‌شود اينجا از مواقعي است که خدا به سرعت جزا مي‌دهد. آن هم خارق العاده، اينکه کودکي به زبان بيايد! اينکه يک کودک به زبان بيايد نشان مي‌دهد اضطرار و جزاي الهي در مقابل رفع اين اضطرار خيلي سخت بوده است. نسبت به ما هم همينطور است. زود در پوست ديگران نرويم.
در روايت داريم خداوند چهل سپر براي هر مؤمني قرار داده است که اگر به کبيره‌اي از کبائر مبتلا مي‌شود،    يک سپر از اين سپرها فرو مي‌ريزد، اما اگر غيبت کرد يا تهمتي به شخصي زد، چيزي که در آن شخص بوده، آن را افشا کرد و آشکار کرد، تعبير روايات اين است که يکجا چهل سپر او فرو مي‌ريزد. ديگر به ملائکه مي‌گويد: دست از حفظ اين برداريد. اگر من به خير او اميد داشتم نمي‌‌گذاشتم تا اين مرتبه مبتلا به اين مسأله شود. اين هشدار عظيمي است و اين نگاه اگر درست رعايت شود سبب استحکام يک جامعه مي‌شود.    چقدر پيشگيري دقيق مي‌شود چنانچه از يک ويروس و بيماري هولناکي که پيش مي‌آيد همه خودشان را در مقام حفظ قرار مي‌دهند که واکسينه شوند و نکند به اين ويروس مبتلا شوند. اگر در جامعه اين ويروس پيش بيايد آن جامعه متزلزل است و از بين مي‌رود و هيچ قوامي پيدا نمي‌کند. نگذاريم خودمان در اطرافمان اين پيش بيايد. جلوگيري کنيم تا انشاءالله خداي سبحان هم جزاي آن را که استحکام نظام اجتماعي دنبال آن ايجاد کند.
بحث ديگر اين است که حتي اين جريان که اينجا پيش مي‌آيد منشاء مي‌شود براي اينکه استدلال شود براي شهادت اين کودک و نظير اين «وَ آتَيْناهُ‏ الْحُكْمَ صَبِيًّا» (مريم/12) استشهاد مي‌شود براي ايمان اميرالمؤمنين(ع) در هفت سالگي، اميرالمؤمنين در هفت سالگي به پيغمبر ايمان آورد و امام جواد(ع) در هفت سالگي به امامت رسيد و امام زمان(عج) در پنج سالگي به منصب امامت رسيد. چقدر اين جريان با برکت مي‌شود. منشاء مي‌شود چند تا واقعه عظيم در نظام اعتقادي در انبياء بعدي به عنوان شهادتي که در قرآن آمده و اين را تسهيل کرده شود. اينها برکات کار است. اين طهارت و اخلاص کار چقدر ايمان‌ها و اعتقادها را به دنبال خودش مي‌آورد. يک سنت الهي است. در جريان برادران يوسف که عرض کرديم دروغ خلاف حقيقت هستي است. لذا دروغ رسوا مي‌شود چون با تمام حقيقت هستي هماهنگ نيست. اگر هم پوشيدي و توانستي چند واقعه را کنارش جور کني که همه آنها دليل بر اين شود، لباس را خوني کردي، گريه کردي، همه شواهد را اينطور حل کردي، اما نمي‌تواني همه سلسله علل را که ميليون‌ها ميليون علل در کنار اين هست را تغيير بدهي. لذا همه اينها شهادت خواهند داد دروغ است.
اينجا هم يک دروغ بود. همين پاره شدن پيراهن، اگر خداي سبحان غير از اين هم لازم بود، غير از اين هم علم مي‌کرد براي اينکه يک کودکي که زبان ندارد و حرف نمي‌زند به زبان بيايد تا نشان بدهد واقعيت عالم چيست. اين پيراهن خودش زبان است. گفتار کودکي خودش زبان است. اينکه کودک گفتار کرد نشان داد اين پيراهن زبان است. اگر انسان با اين نگاه به عالم بنگرد    که در و ديوار عالم را جنود حق ببيند که اينها تحت اختيار هستند. وقتي انسان مي‌داند دست و پايش همه عليه او شهادت خواهند داد، آنوقت با اين نگاه انسان کجا خلوت پيدا مي‌کند؟ «أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ‏ كُلَ‏ شَيْ‏ء» (فصلت/21) اينجا کودک به زبان آمد و آنجا دست و پا به زبان مي‌آيند. دست و پاي ما اهل ما هستند. از اينها به ما نزديکتر نيست. ما خلوتي نداريم که غلقت الابواب شود. اگر اينها شاهد هستند و آنجا«وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها» باشد انسان هيچ حرفي نمي‌تواند بزند. اين ديگر آشناي خود اوست. اگر راهي داشت حتماً به نفع اين حرف مي‌زد. يکجا پيراهن يوسف را خوني مي‌کنند و پاره نبودن آن دلالت بر زنده بودن يوسف مي‌شود. وقتي پيراهن را به يعقوب مي‌دهند، مي‌گويد: چه گرگ مهرباني بوده که يوسف را خورده اما پيراهن پاره نشده است. پاره نشدن پيراهن دليل بر صدق يوسف و کذب اينها مي‌شود. يکجا پاره شدن پيراهن دليل بر صدق يوسف و کذب طرف مقابل او مي‌شود. جاي ديگر اين پيراهن به روي يعقوب که مي‌افتد هجران يعقوب را به پايان مي‌رساند و وعده وصال و بينايي به او مي‌دهد.
شريعتي: خيلي ممنون از شما که اينقدر زيبا ترسيم مي‌کنيد. واقعاً سوره يوسف احسن القصص قرآن کريم هست. نشستن سر سفره قرآن در بهار قرآن يک صفاي ديگري دارد. شايد بايد گفت وقتي قرآن را باز مي‌کنيم و چشم ما به اين آيات مي‌افتد، بهار است و هنگام گل چيدن من. امروز صفحه 324 قرآن کريم، آيات 25 تا 35 سوره مبارکه انبياء را تلاوت مي‌کنيم.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ‏ قَبْلِكَ‏ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ «25» وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ «26» لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ «27» يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏ وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ «28» وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ «29» أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ «30» وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ «31» وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ «32» وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ «33» وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ «34» كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ «35»
ترجمه: و پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آنكه به او وحى كرديم كه معبودى جز من نيست، پس (تنها) مرا بپرستيد. و (كفّار) گفتند: خداوند رحمان (فرشتگان را براى خود) فرزند گرفته است! منزّه است او، بلكه (فرشتگان) بندگانى گرامى هستند. (فرشتگان) در كلام بر او سبقت نمى‏گيرند و (تنها) به فرمان او عمل مى‏كنند. (خداوند) آنچه را كه در (آينده) پيش روى آنان و يا گذشته‏ى آنهاست مى‏داند و آنان (فرشتگان) جز براى كسى كه خداوند رضايت دهد، شفاعت نمى‏كنند واز ترس او (پروردگار) بيمناكند. و هر كه از آنها (فرشتگان) بگويد: من به جاى خداوند، معبود هستم، پس جزاى او را جهنّم قرار مى‏دهيم (و) ما اين‏گونه ستمكاران را كيفر خواهيم داد. آيا كافران نمى‏بينند كه آسمان‏ها و زمين بهم بسته بودند، پس ما، آن دو را از يكديگر باز كرديم و هر چيز زنده را از آب پديد آورديم. آيا (با اين همه) باز ايمان نمى‏آورند؟ و در زمين، كوه‏هاى ثابت و استوار قرار داديم تا (مبادا زمين) آنها (مردم) را بلرزاند و در لابلاى كوه‏ها، (دره‏ها و) راههاى فراخ پديد آورديم، شايد كه آنها راه يابند. و آسمان را سقفى محفوظ قرار داديم، و آنها از نشانه‏هاى آن روى گردانند. و او كسى است كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد (كه) هر يك (از آنها) در مدارى (معيّن)، شناور (و در حركت) است. و ما پيش از تو براى (هيچ) انسانى، جاودانگى (و زندگى ابدى) قرار نداديم، پس آيا اگر تو از دنيا بروى، آنان! زندگانى جاويد خواهند يافت؟! هر نفسى چشنده مرگ است و ما شما را با مبتلا كردن به بدى‏هاو خوبى‏ها آزمايش مى‏كنيم و بسوى ما باز گردانده مى‏شويد.
شريعتي:
ديده‌ي بدبين بپوشان اي کريم عيب پوش *** زين دلبري‌ها که من در کنج خلوت مي‌کنم
انشاءالله لحظات زندگي همه ما منور به نور قرآن کريم باشد. انشاءالله امدادهاي غيبي شامل حال همه ما شود. اشاره قرآني را بفرماييد. قرار هست اين هفته از شخصيت عالم بزرگ ملاصدرا ياد کنيم و بشنويم.
حاج آقاي عابديني: در اين صفحه يک کلامي راناظر به چندين آيه اين صفحه از آيت الله جوادي نقل مي‌کنم که نکته قابل دقتي است براي کساني که در علوم امروزي سعي و کوشش دارند. ايشان مي‌فرمايد: حواسمان باشد همانطور که قرآن در رابطه با مباحث فقهي، مباحث احکام و معارف بيان دارد، گاهي نسبت به مباحث طبيعي هم معارفي را بيان کرده وليکن هنوز اينها باز نشده و اينها تفصيل پيدا نکرده است. اين صفحه از جمله صفحاتي است که ايشان فرمود: حتي آياتي که در باب اين معارف وارد شده و در باب علوم وارد شده کم نيست بلکه بيشتر از احکام است. «أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً» سماوات و ارض قبلاً جمع بودند، رتقاً يعني جمع بودند. «فَفَتَقْناهُما» ما اينها را باز کرديم و گسترش داديم و شکافته شد. «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ» هر شيء حيّ وابسته به آب است. آب ماده حياتي است براي موجوداتي که زنده هستند. هرکدام از اينها فرازي است که اين رتق بودن آسمان و زمين و شکافته شدن و گسترش پيدا کردن، يا «وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ» اينها همه بيان اين است که حقايقي را در نظام طبيعي عالم بيان مي‌کند که اگر اينها درست و با دقت و با سلطه بر نظام معرفتي قرآن و اسلوب برداشت قرآني، هم با استفاده از روايات و هم با استفاده از علوم روزي که هست، اگر درست دقت شود، منشاء بسياري از حقايق و مباحثي است که هنوز خيلي باز نشده است. همچنين آيات بعدي «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ » يا «وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ» سماء را سقف محفوظ قرار داديم، اين نگاه اگر درست باشد. گاهي بعضي آمدند و گفتند: آيا قرآن متکفل علم است يا نه؟ اين بحث ديگري است. ما نمي‌خواهيم بگوييم: قرآن متکفل علم است. قرآن کتاب هدايت است. اما در عين حال نکات علمي فراواني را آنجا بيان کرده که قابل گسترش و استفاده است. اگر با نگاه توحيدي ديده شود عميق‌تر مي‌شود. عظمت علم نامتناهي مي‌شود.
اما در رابطه با ملاصدرا، يک جمله از امام را بگويم که طليعه بحث شود. مي‌فرمايد: «الملاصدرا و ما ادراک ما ملاصدرا» چه کسي مي‌فهمد ملاصدرا چه کسي است! وقتي از امام سؤال مي‌کنند: اين انقلابي که شما به پا کرديد بر چه پايه‌هايي استوار است، سه چيز را نام مي‌برد. يکي بحث کافي شريف را به عنوان روايات، يکي جواهر الکلام را به عنوان فقه، يکي افکار ملاصدرا را به عنوان يکي از مباني حکمت و فلسفه اين انقلاب و نظام.
نکته ديگر که حکمت متعالي است و ملاصدرا آورده و ما نمي‌توانيم مباحثش را وارد شويم، اما همين مقدار بدانيم که تنها فلسفي است که عجين با قرآن و روايات، برهان و عرفان و قرآن را با هم عجين کرده است. تعبيري که ملاصدرا دارد «تبت لفلسفة» فلسفه‌اي که مي‌خواهد مخالف قرآن و کتاب و سنت باشد، اين فلسفه بريده باد و هلاک باشد. کلامي را از حضرت آيت الله حسن زاده نقل کنم که از استادشان آيت الله علامه شعراني نقل مي‌کردند که در زماني که در غرب دکارت جلوه کرد، دکارت علوم را از قرون وسطي به سمت رنسانس پيش بردند و وجهه مادي علوم را پررنگ کردند و به سمت مادي گرايي رفتند، اينجا در شرق همزمان با دکارت در غرب ملاصدرا ظهور کرد. يعني تعبير ايشان اين است که عطيه الهي بود. آنجايي که غرب به سمت ماده گرايي سوق پيدا کرد، در شرق خداي سبحان فيلسوفي را علم کرد که اين فيلسوف الهيت و حالت توحيدي و معنويت گرايي را با نگاه عقلاني و برهان و شهود کنار هم قرار داد. اگر اين فلسفه بيشتر شکافته شود، الآن دارند مي‌رسند به اينکه اصول فلسفه متعاليه چقدر مي‌تواند نسبت به سياست و اجتماع و مباحث اجتماعي اين نگاه مؤثر باشد. الآن به سياست متعاليه خيلي مي‌پردازند.
يک جمله‌اي هم از مقام معظم رهبري نقل کنم که فرمودند: در فلسفه ملاصدرا از فاخرترين عناصر معرفت يعني عقل منطقي، شهود عرفاني و وحي قرآني در کنار هم بهره گرفته شده و در ترکيب شخصيت او تحقيق و تأمل  برهاني و ذوق و مکاشفه عرفاني و تعبد و تدين و زهد و انسان با کتاب و سنت همه با هم دخيل گشته است. ملاصدرا قائل بود به اينکه بسياري از معضلات فلسفي و مباحث برهاني فقط با تضرع به درگاه الهي قابل حل است. لذا خودش وقتي در کهک بود بارها و بارها وقتي در مباحث گير مي‌کرد، پياده حرکت مي‌کرد. به حرم حضرت معصومه(س) با تضرع و ناله مي‌آمد و مي‌گفت: با تضرع و ناله‌اي که در آن روز آمدم آنجا براي ما حل شد و به غير از تضرع به درگاه الهي راهي نيست. اين فلسفه که مي‌تواند پايه‌هاي يک نظام اجتماعي را محکم کند که ما هنوز نتوانستيم از اين قوت و پشتوانه‌ي فلسفي مباحث اجتماعي‌مان استفاده کاملي را ببريم. خدا ايشان را رحمت کند و توان بدهد که بتوانيم اين مباني الهي را در جامعه تثبيت کنيم.
شريعتي: تمام ايراني‌ها مخصوصاً شيرازي‌ها به خودشان ببالند که يک چنين شخصيت بزرگي، يک حکيم و فيلسوف عاليقدر، صدر المتألهين متعلق به مردم ايران است و همشهري مردم خوب شيراز است. دعا بکنيد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله به برکت ماه مبارک رمضان گردن‌هاي ما از آتش جهنم آزاد شود و بشارت بهشت به ما داده شود و قدر همديگر را بدانيم و روابط‌مان را محکم کنيم. برادري‌هايمان را توسعه بدهيم. رفع نياز نيازمندان را در رصد کارمان قرار بدهيم که هرچقدر مي‌توانيم حتي يک گره کوچک را اگر قدرت داريم باز کنيم، کوتاهي نکنيم. حتي شده با يک لبخند غم يک غم‌ديده‌اي را کاهش بدهيم. انشاءالله در اين ماه اينها را سرمايه‌ براي جزاي الهي قرار بدهيم. براي همديگر دعا کنيم به خصوص براي کشور عزيزمان و شيعياني که در هرجا هستند که خداي سبحان همه ما را از شر شيطان بيروني و دروني حفظ بکند، انشاءالله!
شريعتي: براي رسيدن به شب‌هاي قدر لحظه شماري مي‌کنيم. شب‌هايي که بند بند جوشن کبير را مي‌خوانيم و مي‌گوييم: «سبحانک يا لا اله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار يا رب» تا اولين شب قدر فقط پانزده روز باقي است.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»