اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-02-22-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي انبياء الهي در قرآن کريم - حضرت يوسف (عليه السلام)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياء الهي در قرآن کريم - حضرت يوسف (عليه السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 22-02- 97    
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شريعتي: سلام مي‌کنم به همه‌ي بيننده‌هاي خوب و نازنين‌مان، شنونده‌هاي گرانقدرمان، انشاءالله هرجا که هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. خيلي خوشحاليم که با سمت خدا مهمان لحظات ناب و نوراني شما هستيم. انشاءالله خداوند متعال به همه ما توفيق بدهد از اين فرصت باقيمانده ماه شعبان المعظم نهايت بهره و استفاده را ببريم و با يک دل پاک و مطهر وارد فضاي نوراني ماه رمضان شويم. حاج آقاي عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. ماه شعبان رو به پايان هست، کم کم خودمان را آماده کنيم براي ورود به ماه مبارک رمضان.
شريعتي: دعا مي‌کنم «اللهم ان لم تکن غفرتنا لنا فيما مضي من شعبان فاغفر لنا فيما بقي منه» خدايا اگر تا اين لحظه از ماه شعبان ما را نيامرزيدي در اين باقيمانده ماه شعبان ما را بيامرز و مورد رحمت و مغفرت خودت قرار بده. قصه ما قصه حضرت يوسف(ع) بود. نکات بسيار ناب و لطيفي را با بيان شيواي حاج آقاي عابديني مي‌شنويم، زوايايي از زندگي حضرت يوسف و نکته‌هاي ناب تربيتي که کمتر شنيده‌ايم. امروز هم منتظر هستيم که نکات ناب ايشان را بشنويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله رحمت حق شامل وجود همه ما بشود و بتوانيم بيشترين بهره‌مندي را از تتمه‌ي ماه شعبان براي ورود ماه مبارک رمضان داشته باشيم.
براي اينکه يک تذکري نسبت به باقيمانده اين ماه داشته باشيم، اين تذکر را از کتاب شريف المراقبات عرض مي‌کنيم که مي‌فرمايد: در اواخر ماه شعبان وقتي که يکي از ياران به نام عبد السلام بن صالح هروي خدمت امام رضا(ع) رسيد، مي‌گويد وقتي در آخرين جمعه شعبان خدمت حضرت رسيدم، به من فرمود: «دَخَلْتُ عَلَي أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَي الرِّضَا (ع) فِي آخِرِ جُمُعَةٍ من شَعْبَانَ فَقَالَ لِي: يَا أَبَا الصَّلْتِ إِنَّ شَعْبَانَ قَدْ مَضَي أَكْثَرُهُ وَ هَذَا آخِرُ جُمُعَةٍ منهُ» اين ديگر آخرين اوقات از اين ماه است و اين جمعه آخر است، پس تدارک کن کوتاهي‌هايي را که قبلاً داشتي را جبران کن. بر تو است که اقبال کني بر آن چيزي که در اين ماه مقصود از تو هست و در دعا و استغفار و تلاوت قرآن و توبه در اين ماه براي ورود به ماه مبارک رمضان خودت را آماده کني تا وقتي وارد بر ماه رمضان مي‌شوي، «أَنْتَ مُخْلِصٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» با اخلاص وارد شوي. «وَ لا تَدَعَنَّ أَمَانَةً فِي عُنُقِكَ» امانتي بر گردن تو نمانده باشد که بايد ادا کني و مانده باشد و الا قدرت ورود به ماه رمضان پيدا نمي‌کني. لذا امانت‌هايي که به گردنت هست ادا کن و در قلبت اگر کينه‌اي نسبت به مؤمني هست، آن را برطرف کن. اينها موانع ورود به ماه مبارک رمضان است يکي حق الناس به عنوان مالي، دوم حق الناس به عنوان نگاه‌ها و کينه‌هايي که در دلها نسبت به همديگر هست. اگر گناهي داشتي «وَ لا ذَنْباً أَنْتَ مُرْتَكِبُهُ إِلا أَقْلَعْتَ عَنهُ» (عيون الاخبار الرضا/ج2/ص51) خودت را از آن دور کن و با توبه بکن. در اين چند روز تسويه حساب کن. بعد فرمودند: اين سه روز آخر ماه شعبان از روزه غفلت نکنند. امام صادق فرمودند: اگر سه روز آخر شعبان را به ماه رمضان متصل کردند، دو ماه متوالي روزه براي او نوشته مي‌شود. لذا گفتند: حتي شب آخر ماه شعبان، انسان حواسش باشد که به دعاهايي که وارد شده بپردازد و مراقبت‌هاي ويژه داشته باشد.
در محضر تفسير سوره يوسف و حضرت يوسف(س) بوديم، آيه 24 اين سوره را تقريباً بيان کرديم.     «وَ لَقَدْ هَمَّتْ‏ بِهِ‏ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ» (يوسف/24) اگر برهان رب نبود، يوسف هم همت مي‌کرد و به سمت زليخا عزم مي‌کرد. ما اساساً سوء و فحشاء را از قلعه وجود يوسف دور کرديم، نگذاشتيم به سمت او بيايد، او از عباد مخلص ماست.
يکي از نکاتي که باقي مانده اين است که تمثيلي است که مي‌تواند براي ما مفيد باشد. مرحوم علامه طباطبايي مي‌فرمايند: اگر بخواهيم جريان قصه يوسف و زليخا را در اين صحنه خوب ترسيم کنيم، حقيقتاً به افسانه بيشتر مي‌ماند تا واقعيت، از بس عجيب است. ايشان مي‌فرمايد: يک قدرت خارق العاده در اينجا به کار افتاده، قدرت انساني است اما خيلي عظيم به کار گرفته شده است. به طوري که شباهتش به رؤيا و خواب بيشتر بوده تا يک واقعه خارجي. مرحوم علامه مي‌فرمايد: در نظر بگيريد يک جواني با اوج غرور و شهوت جنسي، جوان زيبا که همه را مسحور مي‌کند، در دربار عزيز مصر غرق ناز و تنعم و همه وسايل عيش و نوش فراهم، ملکه مصر در محيط خود جواني رعنا و داراي جمالي فوق العاده که حرم سلاطين معمولاً کساني که مي‌خواهند راه پيدا کنند، نخبه گزيني و زيبا گزيني مي‌کنند. هرکسي آنجا راه ندارد، علاوه بر اين وسايل آرايشي کاملي در اختيار آن بانو بوده که بتواند خودش را به بهترين وجه بيارايد و عاشق چنين جواني شده و بعد اين جوان روابط محبت و احترام آميز داشته، اينها علاقه و محبت را شديدتر کرده است، بعد اين خانم هم عاشق شده است. خودش هم به اين جوان پيشنهاد مي‌کند و اينطور نيست اين جوان حياء کند که حالا چه کند؟ اين خانم آمده و اصرار دارد و خوش پيشنهاد دارد.
از طرف عزيز مصر هم مانعي نيست، علت اين است که وقتي مي‌بينيم جريان لو مي‌رود بعد از اينکه اينها به در مي‌رسند، آنجا عزيز مصر يک عکس العمل خيلي تندي نشان نمي‌دهد. حداکثر عکس العملي که نشان مي‌دهد اين است که از اين گناه استغفار کن. معلوم مي‌شود اين بانو نسبت به همسرش يک قدرت داشته است. حالا يا از عشق و علاقه او به اين بوده يا از قدرت و سيطره او در اينجا بوده است. يوسف هم در مصر غريب بوده و اينطور نيست که يک آدم خانواده ‌داري در يک جايي هست و از خانواده‌اش خجالت مي‌کشد. اين خانواده دار و پيغمبر زاده بود اما آنجا غريب بود. گاهي بعضي که به مسافرت مي‌روند، يک جايي غريب هستند، بعضي از آنچه که در درونشان هست، بارزتر مي‌کنند. لذا راحت‌تر بعضي کارها را انجام مي‌دهند. يوسف هم آنجا غريب بود. هردو در يم قصر زيبا بودند، قفل‌هاي متعدد بوده است. چشم انداز زيبا و سرسبز بود. او هم مي‌داند اگر زير بار حرف اين برود آينده‌اش تأمين است. چون همه قدرت دست اين خانم است و اينطور نيست يک لحظه باشد. با همه اينها که هر يکي مي‌تواند دل يک جوان را از جا بکند و او را تسليم بکند، کوهي از استقامت را مي‌طلبد از يوسف که نه فقط درخواست را بلکه به عنوان حاکميتي به او امر کرده بايد اطاعت کني. چه چيزي مي‌تواند يک چنين مسأله‌اي را حفظ کند. چقدر قدرت ايمان و حياء و پاکي در وجود اين بود که دست به دامن خدا مي‌شود در آن حالت و خداي سبحان هم بر همه قله‌هاي شهوت و غريزه جنسي    ، انبياء هم گرسنه مي‌شوند و شهوت دارند اما شهوت اينها اينطور نيست در غير حرام صرف شود ولي در مسير عبوديت به کار مي‌رود. لذا غير از نور ايماني که يوسف را حفظ کرده، هيچ چيز ديگري آن الهيت و توحيدي که در درون يوسف محقق شده بود، هيچ چيز نمي‌تواند او را در مقابل اين همه قله‌ي انگيزه‌هاي جنسي نمي‌تواند حفظ کند.
پس اگر موقعي به دنبال اين هستيم که چرا ما شکست مي‌خوريم، نشان مي‌دهد، در نظام توحيدي و ايمان‌مان بايد قدري قوتمان را هم بيشتر کنيم. رجوعمان را به خدا بيشتر کنيم. نمي‌شود در نظام ايماني ساده باشيم بعد در صحنه‌هاي هيجان انگيز جنسي که قرار مي‌گيريم، بگوييم: چرا نمي‌توانيم مقاومت کنيم؟ خيلي‌ها نزد ما شکايت مي‌کنند که ما مي‌خواهيم مقاومت کنيم اما نمي‌شود. نمي‌شود انسان آزاد و رها باشد بعد در وقت حساس و هيجان انگيز هم قدرت مقاومت داشته باشد.
نکته ديگر اين است که وقتي شيطان ديد اينجا پيغمبرزاده‌اي با يک خانم زيبايي در يک جاي خلوتي، در پشت قفل‌ها هستند، مي‌گويد: شيطان در اينجا بسيار خوشحال شد. گفت: چرا خوشحال نباشم؟ پيغمبرزاده‌اي را با کافره‌اي در خلوت خوانده نشانده‌ام و آنچه مقصود من قريب الحصول گشته است. گفتند: شايد ميان ايشان فساد به حصول نپيوندد. گفت: اگر جواني، مي‌بايد هست. اگر از جانبين حسن و جمال مي‌بايد، هست! اگر کيد و مکر و امداد شيطان مي‌بايد هست. مانع چيست که در فتنه نيافتد؟ يعني شيطان احساس مي‌کرد که همه ابزار تحقق گناه محقق است. خلوت، زيبايي دو طرف، کيد و حيله شيطان که مسأله را داغتر مي‌کند. گويند: چون ابليس ترتيب اين مقدمه نمود، جبرئيل فرمود: آري همه اينها هست، وليکن عصمت خداي تعالي و محافظت وي نيز هست، رب العالمين جلّ ذکره، توفيق رفيق صديق خود گردانيد و او را از آن مهلکه با غرامت به سلامت برهانيد. بعد دارد تا معاذ الله گفت، نعره شيطان به آسمان بلند شد، که همه نقشه‌هايم بر باد رفت! اگر ما مي‌خواهيم نعره شيطان را بشنويم، هرجاي کوچکي که ما تخلف کنيم از آن چيزي که وسوسه شيطان است، او را به زمين زديم. فکر نکنيم حتماً بايد گناهان کبيره مقابلش بايستيم. گاهي در صغاير، ايستادن در مقابل شيطان نعره او را به هوا بلند مي‌کند. در اينجا انسان دست و پنجه نرم کند، وقتي مي‌خواهد با يک حريف قوي دست و پنجه نرم کند، قبلاً بايد با حريف‌هاي ساده‌تر دست و پنجه نرم کند. لذا در صغاير انسان مقاومت کند، تا در قوي‌ها قدرت پيدا کند.
همين مسأله را وقتي که فرعون دنبال موسي و لشگر موسي  بود به آب رسيدند، از اين طرف آب و از آن طرف لشگر فرعون بود. آنجا که رسيدند باز ابليس خوشحالي کرد که در پيش دريا مي‌بايد که هست، اگر دشمن در عقب مي‌بايد که هست، اگر ضعف و ناتواني بني اسرائيل مي‌بايد که هست، کشته شدن موسي و تلف شدن بني اسرائيل و ديگر چه مي‌بايد، يعني تمام موسي و بني اسرائيل يکجا دارند از بين مي‌روند. فرمان رسيد اي ملعون اگر اينها همه هست، وليکن اگر قدرت مي‌بايد هست، اگر عصمت مي‌بايد هست. اگر صلابت موسي مي‌بايد هست. اي موسي عصا بر دريا زن! همين‌جا مي‌گويد: وقتي آخر عمر انسان مي‌رسد مي‌گويد: اينجا هم ابليس مي‌بيند که در عمرش اين سرمايه را درست به کار نگرفت. گناهاني در وجود اين بنده باقي مانده و دارد از دنيا مي‌رود. آنجا ابليس باز خوشحالي مي‌کند و مي‌گويد: اگر بنده گنهکار مي‌بايد هست، اگر مقصر در طاعت و عبادت مي‌بايد هست. اگر کوه‌هاي گناه از صغار و کبار مي‌بايد هست، تلاطم امواج مهن و فتن و تراکم ظلم و معاصي هست، همه اينها اکنون کافر مردن بنده را چه مي‌بايد؟ يعني بنده با اين وضعش حتماً کافر از دنيا مي‌رود.
باز دارد که اگر تثبيت بنده در آخرين لحظات مي‌بايد که هست، اگر رحمت خداي سبحان نسبت به آن لحظه مي‌بايد هست، اينها را در آنجا بيان مي‌کند، باز مي‌گويد: از اينجا هم که بنده با تثبيت بر کلمه ايمان، اي عزرائيل او را با ايمان قبض روح کن! منتهي به شرطي که انسان حياي عدم ارتباط با خدا را هنوز داشته و هنوز در وجودش اين شرم حياء هست که اگر من کوتاهي کردم، شرم دارد از اين، حياء دارد از اين. يعني در وجودش مقر باشد به اينکه کوتاهي کرده است. اما اگر کوتاهي کرد و در آنجا حالت لجاج و بي اعتنايي داشت ديگر اين رابطه برقرار نمي‌ماند. بعد از اينکه به لحظه حساب رسيد، آنجايي که مي‌خواهند داخل در بهشت و جهنم کنند، خوشحال مي‌شود که تا اينجا چيزي از بين نرفت و اين هنوز باقي است. لذا ديگر قطعاً اين جهنمي است و چيزي حائل نيست. باز در آنجا خدا مي‌گويد: اين حسرت را هم بر دل تو مي‌گذارم که اگر چيزي در وجود اين بنده باقي باشد که بتواند او را نجات بدهد همين را وسيله نجات او قرار مي‌دهم. پلهاي پشت سرمان با خدا را قطع نکنيم. زود لج نيافتيم. اگر کوتاهي داريم به کوتاهي خودمان مُقر باشيم. فلسفه باقي نکنيم و کوتاهي‌مان را توجيه کنيم. بگوييم: خدايا من با تو سر جنگ ندارم اما اينجا زمين خوردم. تو مي‌تواني دست مرا هر جايي بگيري. چه در دنيا و چه در لحظه حساب، با اين نگاه اگر که با خدا معامله کنيم، اين هم يک نازله‌اي از رابطه يوسفي است. آنجا يوسف تمام انقطاع را داشت، خداي سبحان ذره ذره اين ارتباطات را جزا مي‌دهد و نتيجه برايش مترتب مي‌کند. اين يکي از بحث‌هايي بود که مطرح کردم.
از جمله بحث‌هاي ديگري که ما در آيه بعد مي‌خواهيم وارد شويم، در آيه 25 مي‌فرمايد: «وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ‏ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ» (يوسف/25) مي‌گويد: وقتي قصد حمله کرد به يوسف که اگر با درخواست نمي‌شود با حمله کام خودش را بگيرد، يوسف وقتي ديد اينطور است، تنها به معاذ الله اکتفا نکرد که بگويد: پناه به خدا مي‌برم. ديد بايد اينجا فرار کند. «وَ اسْتَبَقَا الْبابَ» هردو سبقت گرفتند در اينکه خودشان را به در برسانند. درها قفل بود. ابتدا زليخا خيالش راحت بود که درها قفل است و باز شدني نيست. اما وقتي يوسف به در اول رسيد و ديد يوسف در را گشود، تازه متوجه شد قفل‌هايي که زده قفل‌هايي است که او زده اما خداي سبحان قادر است براي اينکه قفل گشايي کند. لذا او هم به سرعت به دنبال يوسف شروع به دويدن کرد.
باب در تعبير لغت يعني دري که آخرين در مي‌شود نسبت به درهاي ديگر، هردو به سمت در آخر حرکت کردند. يوسف مي‌خواست فرار کند و زليخا مي‌خواست جلوي او را بگيرد. شايد مدت‌هاي طولاني براي اين کار نقشه کشيده بود. کار يک روز و يک ساعت و چند ساعت نبود، شايد شب‌ها و روزهايي به انتظار اين لحظه گذرانده بود و براي خود رؤياهايي را پرورانده بود. «وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ‏ مِنْ دُبُرٍ» در حالي که يوسف فرار مي‌کرد و اين به دنبالش بود، پيراهن يوسف را گرفت،«وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ‏ مِنْ دُبُرٍ» قدَّ در عربي يعني پيراهني که از طول پاره مي‌شود. چون از پشت مي‌کشيد و او هم در حال فرار بود، اينطور نبود دست به گريبان در يک جا باشند. «وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ» وقتي به در آخر رسيدند، در که باز شد «وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ». گاهي انسان با جستجو به چيزي مي‌رسد، گاهي ناگهاني مي‌رسد. اينها دنبال رسيدن به عزيز مصر نبودند. مي‌خواستند يوسف در را باز کند «ألفَيا» يعني ناگهاني، «سَيِّدَها» يعني سيد يوسف نبود، با اينکه يوسف برده آنها و عبد آنها بود، اينها تعبيرات ظريفي است که توحيد يوسف است. «سَيِّدَها» سيد زليخا، «لدي الباب» اين آقاي يوسف نبود. اين آقاي زليخا بوده است. حساب کنيد در اين لحظه‌اي که يکباره يک حالت هيجان جنسي بر زليخا غلبه کرده و به دنبال يوسف، يوسف هم در حال گريز، هيجان گريز يوسف و هيجان حمله زليخا بر يوسف، انسان را از حالت تعادل خارج مي‌کند، اگر به صورت عادي آن سيد را مي‌ديدند، يک طور بود. اما در اين حالت پيراهن يوسف هم دريده شده است. يکباره در اين حالت عزيز مصر بي سابقه از اين مسأله بدون اينکه چيزي بداند، يکباره مواجه مي‌شود با چنين صحنه‌اي. معمولش اين است که دو طرف دست و پاي خودشان را گم مي‌کنند که چه بگويند و چه کار کنند. اما اين خانم مکر و حيله قوي داشته و قدرت و سلطه زيادي داشته است. اينطور نبوده يک خانم ساده‌اي باشد. اين خانم سياستمدار و قدرتمند و در عين حال گرفتار شد. لذا تا مي‌رسد اينجا «وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ» بدون اينکه تأمل کند، بدون اينکه فکر کند، «قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً» يکباره کاملاً جريان را مغلوبه مي‌کند. نمي‌گويد: «من فَعَلَ بأهلک سوءاً» مي‌گويد: «من أرادَ» يعني دو کار مي‌کند. زليخا هم يوسف را دوست دارد و عاشق اوست، هم مي‌داند در اين صحنه الآن وقت عصبانيت همسر عزيز مصر است. در اين وقت عصبانيت همه کاري ممکن است. ممکن است در همان لحظه با شمشير يوسف را بکشد. در بين قدرتمندان اين عادي است. زيليخا در عين اينکه مي‌خواهد خود را تبرئه کند، اين تبرئه را مي‌خواهد سبب نجات يوسف هم قرار بدهد. مي‌داند اگر خودش نجات پيدا کند، اين قدرت را دارد که يوسف را نجات بدهد.
در نظام الهي اگر کسي نيت گناهي کرد اما به گناه مبتلا نشد، عقابش نمي‌کنند. هرچند اين نيت در وجود اين کدورت ايجاد مي‌کند، بعضي از دوستان مثال مي‌زنند مثل کسي است که يک جايي آتش درست مي‌کنند، دود اين آتش چه مي‌شود، همه جا را مي‌گيرد. اين دود آتش نيست، اما دود هست. کدورت ايجاد مي‌کند. نيت گناه مثل همين دود آتش هست که ذهن و دل را کدر مي‌کند، در نظام الهي عقاب ندارد اما کدر مي‌کند، آماده مي‌کند انسان را براي مباحث بعد.
«بأهلِکَ» آن جهت رابطه خودش را و حمايت عزيز مصر را اينجا پر رنگ کند که من اهل تو هستم. اگر به ذهن تو بيايد من اشتباهي کردم، من اهل تو هستم و اين اشتباه به تو هم منتسب است. اينجا با همه ادبياتي که به کار مي‌گيرد، ادبيات حيله‌گري است که اين حيله‌گري هم به نظام عشق او برمي‌گردد و هم به قدرت اين زن برمي‌گردد، تک تک الفاظي که به کار رفته همه حساب شده است که «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً» قصد سوء کرده است. خودش جزا را معين مي‌کند، آن هم جزايي که قتل درونش نباشد. خيلي از اوقات توان‌هاي ما در جهت توجيه خطاهاي ما به کار مي‌رود. اگر اين قدرت در جهات صحيح به کار برود، چقدر توانايي داريم. چقدر از جوان‌هاي ما که اينها سرمايه‌هاي اوليه انقلاب ما بودند، در اثر انحرافي که در نظام فکري‌شان ايجاد شد، رفتند و طعمه شدند.
در جنگ جمل، وقتي اميرالمؤمنين کشته‌ها را مي‌شمرد، ديد حدود بيست هزار تا کشته بوده، هفده هزار نفر از لشگر مقابل و دو هزار نفر از لشگر حضرت بود، دارد که کسي در لشگر دشمن قدم ميزد و گريه مي‌کرد و مي‌گفت: با دست خودم، دست خودم را قطع کردم. اينها حسرت دارد. در ادامه دارد «إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ» اگر کسي اين کار را کرد بايد زنداني شود. مي‌ترسيد عزيز مصر يا او را بکشد، يا به کل از اين مملکت بيرون کند. يا زنداني کن يا عذاب اليم، شکنجه و فشار، اذيت و زندان! هنوز يوسف ساکت است.
«وَ اسْتَبَقَا الْبابَ» استباق، سبقت گرفتن است. يوسف فقط به معاذ الله کفايت نکرد. خيلي از اوقات اگر انسان نمي‌تواند در صحنه جرم و گناه تغييري ايجاد کند، بايد فرار کند. از صحنه گناه فرار کند، نگويد: ديگر درها قفل است. راهي نيست! تو به سمت در حرکت کن و برو، کوشش کن، شايد در را خوب نبسته بودند. شايد امداد الهي در کار آمد. همه اينها نشان مي‌دهد انسان در صحنه گناه به اين راحتي برايش عذر ايجاد نمي‌شود. بايد تمام فعاليت را انجام دهد تا مبتلا نشود.
يک نکته ديگر اين هست که وقتي که در باز شد، عزيز مصر به يوسف گفت: اين جزاي احساني است که به تو کردم. براي يوسف خيلي سخت است. يوسف هم ابتداي کلام در پاسخ نکرده است. پيراهن يوسف پاره شد، اين پاره شدن پيراهن، درست است يک اتهامي را شديدتر مي‌کند که نشان مي‌دهد با هم نزديک بودند. يعني گاهي ممکن است به انسان يک تهمتي هم زده شود، اما اگر انسان پاک باشد، خداي سبحان حتماً او را امداد خواهد کرد. اگر لباس تقوايش پاک باشد و طاهر بماند، خدا او را نجات مي‌دهد. اين اختصاص به يوسف ندارد، اين سنت الهي است. نگوييم: خدا امداد به نبي کرده است. يوسف نبي بود، با اختيار و اراده خداي سبحان او را به کمال رسانده است. چون اينطور بود نبي شد. دارد زليخا پيراهن يوسف را علامت تعدي يوسف گرفت. براي خود شاه گرفت! همان چيزي که او دست زد به اينکه سبب اتهام يوسف قرار بدهد، همان سبب نجات يوسف شد.     
چون اين خانم عاشق بود و دلش نمي‌خواست يوسف را که طاهر بود، متهم کند.     نمي‌گويد: يوسف اين کار را کرده است. مي‌گويد: «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً» کسي که! نمي‌گويد يوسف، مي‌گويد: جزاي کسي که بخواهد به اهل تو نظر سوء داشته باشد، يک قاعده کلي، جزاي کلي براي کسي که بخواهد به اهل تو نظر سوء داشته باشد چيست؟ علامه طباطبايي مي‌گويند: از باب علاقه به يوسف بوده است اما ممکن است بعضي ديگر نقل‌هاي ديگري داشته باشند. «إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ» نشان مي‌دهد خود اين يکباره ذهن را از شدت مجازات مي‌کاهد. وقتي دو عذاب را کنار هم مي‌گذاري ذهن يکباره تقسيم مي‌شود. ديگر تمرکز ندارد. اينها ظرافت‌هايي است که نشان مي‌دهد اين خانم خيلي قوي بود. اين خانم با اين قوت تمام ظرفيتش را در جذب يوسف به کار مي‌گرفته، اينکه در چنين حالتي مي‌تواند صحنه را اينطور کنترل کند، قرآن هم نقل کلام او را مي‌کند و چيزي روي آن نگذاشته است. ببينيد در جذب يوسف چقدر مديريت به خرج داده و چقدر ظرافت به خرج داده و يوسف چه عظمتي دارد که در مقابل همه ظرافت‌هاي او طعمه نشد و توانست از همه مهلکه به سلامت بيرون بيايد.
شريعتي: امروز صفحه 317 قرآن کريم، آيات 77 تا 87 سوره مبارکه طه در سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي فَاضْرِبْ‏ لَهُمْ‏ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى‏ «77» فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ «78» وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى‏ «79» يا بَنِي إِسْرائِيلَ قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏ «80» كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى‏ «81» وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏ «82» وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى‏ «83» قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى‏ «84» قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ «85» فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي «86» قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ «87»
ترجمه: وبه تحقيق ما به موسى وحى كرديم كه بندگان مرا شبانه (از مصر) كوچ بده و براى آنان راهى خشك در ميان دريا بگشا تا نه‏از تعقيب (فرعونيان) بترسى و نه (از غرق شدن،) بيمناك باشى. پس فرعون با سپاهيانش آنان‏را دنبال كرد، پس (موجى) از دريا آنان را گرفت و به طور كامل غرق كرد. و فرعون قوم خود را گمراه كرد و هيچ هدايتى نكرد. اى بنى‏اسرائيل! همانا ما شما را از (دست) دشمنانتان نجات داديم و با شما در سمت راست كوه طور، قرار و وعده گذارديم و بر شما (غذاهاى آماده‏اى همچون) منّ و سلوى نازل كرديم. (اينك) از چيزهاى پاكيزه‏اى كه روزى شما كرده‏ايم بخوريد، و (لى) در آن طغيان نكنيد كه قهر و غضب من بر شما وارد خواهد شد و هر كس كه قهر من او را بگيرد، قطعاً سقوط كرده است. و البتّه من، هر كس را كه توبه كند و ايمان آورد و كار شايسته انجام دهد، به هدايت برسد، قطعاً مى‏بخشم. و (به موسى گفتيم:) اى موسى! چه چيز سبب تعجيل (و پيشى‏گرفتن) تو از قومت شد؟! (چرا زودتر به وعدگاه آمدى؟) (موسى) گفت: آنها (قوم من) به دنبال من هستند و پروردگارا! براى خشنودى تو به سوى تو شتاب كردم. (خداوند) فرمود: همانا ما قوم تو را بعد از (آمدن) تو آزمايش كرديم و سامرى آنها را گمراه كرد. پس موسى خشگمين واندوهناك به سوى قوم خود بازگشت (و) گفت: اى قوم من! آيا پروردگارتان به شما وعده‏اى نيكو (نزول تورات) نداد؟ آيا مدّت (غيبت من) بر شما طولانى شد؟ يا اينكه مى‏خواستيد خشمى از طرف پروردگارتان بر شما فرود آيد، كه با قرار و موعد من تخلّف كرديد؟! (مردم به موسى) گفتند: ما به ميل و اراده‏ى خود خلاف وعده نكرديم، وليكن از زيور آلات قومِ (فرعون، چيزها و) بارهايى بر ما نهاده شد، پس ما آنها را (در آتش) افكنديم پس اينگونه سامرى (بر ما) القا كرد.
شريعتي: انشاءالله لحظات زندگي همه ما منور به نور قرآن کريم باشد. اين هفته قرار شد ياد بکنيم از يک عارف بزرگ و نامدار، از يک فقيه عاليقدر کسي که از سوي مرحوم آ سيد علي آقاي قاضي طباطبايي ملقب به فاضل گيلاني شد، مرحوم آيت الله العظمي بهجت(ره).
حاج آقاي عابديني: حضرت آيت الله بهجت، غير از مباحث اخلاقي و حالت سلوکي و دقت‌هاي توحيدي که در نظام حرکت به سوي خدا داشت و جاذبه‌هايي که در اين مسأله داشت، هرکسي در کنار ايشان قرار مي‌گرفت چقدر جذبه در وجودش ايجاد مي‌شد و چقدر اهل تعبد به مباحث بود، به طوري که در زندگي روزانه‌اش با تمام اشتغالاتي که داشت، هر روز زيارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام داشت. نماز جعفر طيار را هر روز داشت. شايد اين نماز 45 دقيقه تا يک ساعت طول بکشد. خود ايشان نسبت به علماي سابق مي‌گفتند: اگر عبادت بعضي از علماء را ببينيم، گويي فقط عابد هستند. اگر کتاب‌هايشان را ببينيم فقط مؤلف هستند. درس‌هايشان را ببينيم فقط مدرس هستند. خود ايشان مظهر اين مسأله بود. سال‌هاي زيادي ما در محضر ايشان بوديم اما بهره ما فقط حضور فيزيکي بود. ايشان مي‌فرمودند: اگر ولايت فقيه دليل نقلي هم نداشت کفايت مي‌کرد براي اينکه احکام معطل نماند، عقل بر دليل ولايت فقيه کفايت مي‌کرد.
يکي از دوستان نقل مي‌کرد که خدمت آيت الله بهجت بوديم. به مناسبت اينکه کسي صحبت‌هايي کرده بود،    ايشان با دست نشان داد که از کف زمين به اندازه چند کتاب که بود، گفت: ما به اين مقدار نامه با امام در اين ايام داريم. شما نمي‌دانيد ما در چه رابطه‌اي با امام هستيم که اظهار نظر مي‌کنيد. نسبت به مسائل انقلاب، وقتي قرار بود در يک موضوعي که يکي از وزراي ارشاد ما که بعداً هم پناهنده شد، دارد وقتي قرار شد آيت الله مصباح با ايشان مناظره کند، به آقاي مصباح پيام داد: شما اين کار را نکنيد. اين در حد شما نيست! نسبت به مسائل خارجي و جهاني بسيار حساس بود. در جريان شوروي که تجزيه شد، پيام دادند: آيا مقام شکر شما بيشتر شد با اين نگاه که خداي سبحان اين کار را کرد؟ نزديک است آمريکا هم به همين وضع مبتلا شود. در حالي که شما شاکر خدا باشيد. در مسال کشورهاي مختلف، خارجي‌هايي که مي‌آمدند، ايشان خيلي نظر داشت که در ارتباطات اينها نشان بدهد چطور مؤثر باشيد. بعضي سؤال کرده بودند که ما جشن خصوصي در حجره‌مان بگيريم. ايشان فرموده بود: اگر کلامي شود که در اين اثر بگذارد که ديگري در جاي ديگري آسيب ببيند، حق نداريد. همسو با امام بودند بر خلاف آن چيزي که گاهي در اذهان قصد دارند اينها را جدا کنند. در تحليل جرياناتي که باعث شد مردم در زمان مشروطه و بعد نهضت‌ها شکست بخورد، حساس بود و دائماً گفتگو مي‌کرد. نسبت به ارتباط با انگليس خيلي ناراحت بود. مي‌فرمود: ارتباط با اين کشور به هيچ وجه به صلاح ما نيست. دفاع از نظام عقلاني دين، از آيت الله خويي يک جزوه‌اي را ديده بود، مي‌فرمود: اين جزوه مثل خود متن اشارات از برهان به برهان است. اشارات کتاب بو علي است، شرحش براي خواجه نصير است. مي‌گويد: از برهان به برهان به طوري که يک کلمه زائد نشود. يعني کاملاً مسلط بود دفاع عقلاني از دين را، دفاع توحيدي از دين را در کنار تعبدهاي عظيمي که داشت. همه اين ابعاد در وجود آيت الله بهجت جمع بود و تأثيرگذاري زيادي داشت. انشاءالله خداي سبحان بزرگان و علماي ما را و همچنين ما را مهمان اهل‌بيت بگرداند و ما را تابع علما قرار بدهد و آنها را شفيع ما قرار بدهد. انشاءالله خداي سبحان کشور ما را از همه اشرار حفظ کند.
شريعتي: تا اولين شب قدر فقط 22 روز باقي مانده است.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»