اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-02-15-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي انبياء الهي در قرآن کريم - حضرت يوسف (عليه السلام)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياء الهي در قرآن کريم - حضرت يوسف (عليه السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 15-02- 97    

بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
يا ايها العزيز ببين خسته حالي‌ام *** چشمان پر ستاره و دامان خالي‌ام
ماييم آن خسي که به ميقات آمديم *** شرمنده با بضاعت مُزجات آمديم
شام فراق، سوره والليل خوانده‌ايم *** يوسف نديده أُوفِ لنا الْكَيْل‏ خوانده‌ايم
يا ايها العزيز به زيباييت قسم *** بر حسن بي بديل و دل آرايي‌ات قسم
دلها ز نکهت سخنت زنده مي‌شود *** عالم به بوي پيرهت زنده مي‌شود
موسي تويي، مسيح تويي مکه تور توست *** شهر مدينه چشم به راه ظهور توست
تنها نه از غمت دل ياران گرفته است *** چشم بقيع تر شده باران گرفته است
شعر شفق حديث زبان دل من است ***تکرار نام تو ضربان دل من است

شريعتي: سلام مي‌کنم به همه شما، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. ايام بر شما مبارک باشد. همچنان در حال و هواي عيد نيمه شعبان به سر مي‌بريم. انشاءالله عيدي اين عيد بزرگ براي همه ما ظهور حضرت ولي‌عصر(عج) باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. بنده هم ميلاد مبارک ولي الله اعظم قطب عالم امکان، امام زمان(عج) را تبريک مي‌‌گويم و اميدوارم با همراه شدن با سيزده رجب، ميلاد اميرالمؤمنين(ع)، 27 رجب، بعثت پيغمبر اکرم، سوم، چهارم، پنجم شعبان ميلاد امام حسين(ع)، امام سجاد(ع) و حضرت ابالفضل، و همچنين نيمه شعبان، اين همراهي با ولايت و ولايتمداران و اصل ولايت ما را آماده کرده باشد براي ورود به ماه مبارک رمضان تا بتوانيم عبد خالصي براي خداي سبحان باشيم و روزه‌هايي مورد رضاي خدا همراه با محبت‌هاي ما به احل ولايت محقق شود.
شريعتي: خيلي خوشحاليم که اولين روزه هفته را با بيان شيواي حاج آقاي عابديني و احسن القصص قرآن کريم، قصه حضرت يوسف(ع) آغاز مي‌کنيم. امروز قرار هست آيه 24 را مرور کنيم و بشنويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداوند متعال توفيق بدهد از سربازان و از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم. انشاءالله در همين دنيا چشم ما به جمال حضرت روشن شود.
در بحث آيات سوره يوسف بوديم. قصه احسن القصص بود و رسيديم به مسأله‌اي که شدت عشق زليخا نسبت به نبي صَديق و صِديق زياد شد و توطئه چيد تا اينکه او را وارد اتاق‌هاي تو در تو بکند و درها را بست و در اتاق خواهر از يوسف تقاضاي ارتباط کرد. اين بحث را در جلسات گذشته از آيات قرآن پي گرفتيم. نکته‌اي را در ابتدا بگويم، گاهي دوستان مي‌گويند: اين قصه تکراري است. درست است فيلم خوبي هم توسط مرحوم سلحشور ساخته شد اما خيلي تمرکز بر اصل قصه نداشتيم. تمرکز ما بيشتر به سيره تربيتي است و سيره تربيتي هم نکاتي است که به امروز ما مربوط مي‌شود و ما بايد در اين رابطه چه کنيم و اين قصه براي ما چه درسهايي دارد. لذا تکرار نيست، اگر عنوان قصه، قصه حضرت يوسف(ع) هست، دليل بر اين نيست که تمام اين نکات و بحث‌ها همان‌هايي باشد که در قصه‌ها شنيده شده است. اينها بحث‌هايي است که در لا به لاي کلمات بزرگان و روايات و ظرافت‌هاي قرآن کريم گفته شده اما در فيلم امکان وجود آن نبوده است.
شريعتي: مکرر عرض کرديم که شايد بارها اين قصه را شنيده باشيم ولي قطعاً از نکات آن غافل هستيم.
حاج آقاي عابديني: نکته زيبايي مربوط به آيه قبل هست که بگويم. بعضي از اولياي الهي سؤال کرده بودند که از دست شيطان چه بايد کرد؟ جوابي که داده بودند خيلي زيباست و مطابق با روايات است. مي‌گويند: وقتي انسان به گله‌اي نزديک مي‌شود که سگ گله در کار است، سگ گله هرکس غريب باشد را مي‌گيرد و دنبال مي‌کند. از ترس سگ گله به چه کسي پناهنده مي‌شوند تا بتوانند حفظ شوند؟ به چوپان و صاحبخانه‌اي که اين سگ نگهباني آنجا را مي‌دهد. لذا شيطان سگ گله است. به تعبير بعضي بزرگان سگ تعليم يافته است. اينگونه نيست که پاچه هرکس را بگيرد، هرکس غريب باشد را پاچه مي‌گيرد. اما اگر کسي غريب بود و خودش را به دامن صاحبخانه انداخت، به دامن صاحب گله آورد و به او پناهنده شد، ديگر او کاري ندارد. دستش نمي‌رسد و جرأتي ندارد و مورد مؤاخذه صاحبخانه قرار مي‌گيرد اگر بخواهد به دوست او، به کسي که در پناه اوست تعرضي بکند. لذا وقتي يوسف(ع) فرمود: «معاذ الله»اين معاذ الله از دست شيطان و سگ گزنده و سگ وسوسه کننده شيطنت بود که پناهنده شد به دامن خدا.
براي هرکدام از ما اگر اين تصوير را بکنيم که ارتباط با شيطان همان سگ گله‌اي است يا سگ نگهباني است که غريب را مي‌گيرد و اگر کسي مي‌خواهد او را نگيرد، حتماً بايد به دامن صاحبخانه يا دامن صاحب گله پناهنده شوند. لذا تعبير اين است «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ، إِلَّا عِبادَكَ‏ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» (ص/82 و83) من همه را گمراه مي‌کنم الا کسي که مخلص باشد و در دامن تو باشد. مخلص يعني کسي که در دامن خداست. اگر کسي در دامن خدا بود شيطان قدرت ندارد به او پارس کند چه برسد که بخواهد او را وسوسه بکند. حواسمان باشد اگر با اين نگاه به شيطان نگاه کنيم، شيطان يگ تعليم يافته درگاه الهي است تا غريب‌ها را بگيرد. غريب يعني کسي که در دامن خدا نيست. هرکس خودش را جدا کند، اين سگ او را مي‌گيرد. اما هرکس در دامن خدا باشد، اين سگ جرأت ندارد. اين يک نکته خيلي کاربردي ظريف است که اگر در ذهن ما باشد،آنوقت هرجا بخواهيم قدم بگذاريم چون مي‌دانيم حضور شيطان قطعي است، «لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ‏ بَيْنِ‏ أَيْدِيهِمْ‏» (اعراف/17) از جلوي رويشان مي‌آيم. از پشت سرشان مي آيم. از سمت راستشان، از سمت چپشان، از همه طرف مي‌آيم. اگر کسي خواست قدم بردارد در يک جايي که اين سگ اينطور آماده است حمله کند، بايد قدم به قدم پناهنده باشيم. دنبال راه آشنايي باشيم. هر راه آشنايي دور شدن از گزند اين است. هر عبادتي با آشنايي و هر ذکري با آشنايي، هر خدمتي با آشنايي، هر کاري با آشنايي دور شدن از اين است. لذا اگر گفتند: چطور از دست شيطان در امان بمانيم؟ آشنايي راه در امان ماندن است.
وارد آيه بعد شويم. «وَ لَقَدْ هَمَّتْ‏ بِهِ‏ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ» (يوسف/24) تعبير قرآن اين است که «وَ لَقَدْ هَمَّتْ‏ بِهِ» زليخا بعد از اينکه در آن خانه‌اي که همه درها را بست و همه را بيرون کرد و همه راه‌ها به بيرون بسته شده بود و منقطع بود و فرمان هم مربوط به او بود و امر و حکم هم مربوط به زليخا بود و يوسف عبدي در اين دربار بود و دائماً هم مطيع بود به لحاظ اوامر آنها ديگر زليخا همه چيز را تمام شده مي‌ديد. وقتي ديد مراوده او را جواب نمي‌دهد، با اين ترفند به قصد تحکم اين کار را انجام داد. «وَ لَقَدْ هَمَّتْ‏ بِهِ» زليخا به يوسف عزم کرد‏ «وَ هَمَّ بِها» يوسف هم عزم مي‌کرد به زليخا «لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ» اگر يوسف برهان رب نداشت، «كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ» ما اينگونه سوء و فحشاء را از يوسف دور کرديم. يک موقع مي‌گوييم: سوء و فحشاء را از يوسف برداشتيم. يک موقع مي‌گوييم: اصلاً سوء و فحشاء به سمت يوسف نمي‌رود. اصلاً سوء و فحشا به اطراف يوسف هم سرايت نمي‌کند. مثل يک حصن و قلعه است. در يک قلعه‌اي است که اين سوء و فحشا به ديوار قلعه هم نمي‌رسد چه برسد به فردي که درون قلعه هست. اين همان عصمت و برهان رب است. «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ» اين اصل آيه است که در محضرش هستيم.
دو سه نکته به صورت خلاصه بگويم. يکي اينکه يوسف(س) برهان رب را در جايي ديد که محل ابتلاء بود. لذا اينگونه نيست که برهان رب هميشه در حالت سجده و نماز و وقت عبادت ديده شود. ما فکر مي‌کنيم اگر ملاقاتي با خدا صورت بگيرد حتماً بايد سر سجاده باشيم. آنجا هم برهان رب ديده مي‌شود اما اينگونه نيست که هميشه برهان رب منحصر در همان‌جا باشد. لذا اينجا يوسف در مهد ابتلاء است. در دامن ابتلاء است آن هم شديدترين ابتلايي که برايش ايجاد کردند، اما همان‌جا برهان رب را مي‌بيند. لذا مي‌شود در جايي که سخت‌ترين لحظات و اشتغال آميزترين اوقات است، انسان برهان رب را ببيند. البته سجاده و عبادت زمينه‌ساز اين است که انسان در وقت سختي برهان رب را شهود کند و الا کسي که سر سجاده و عبادت نباشد، مطيع نباشد، به وقت اشتغال و سختي هم قدرت برهان رب را ندارد. وقتي ممکن است به يادش بيايد که وقت گذشته و کار از کار گذشته است.
شريعتي: مي‌توانيم بگوييم: اگر همه جا را محضر خداوند متعال ديديم کل عالم سجاده مي‌شود؟
حاج آقاي عابديني: براي آن کسي که اين نگاه را پيدا مي‌کند و هميشه مطيع رب است مثل انبياء و اولياء، همه کساني که حالت حضور به محضريت حق را دارند، برايشان وقتي نمي‌کند. لذا اميرالمؤمنين در وقت جنگ، شد‌يدترين و سخت‌ترين جنگ مثل صفين، آنجا وقتي آن شربت را به او مي‌دهند، طلب آب مي‌کند، شربت مي‌دهند مي‌‌گويد: اين عسل از طائف است. محمد بن حنفيه مي‌گويد: در اين وقت که نمازها را سه وعده روي اسب خوانديم و حتي نشده پياده شويم، مي‌فرمايد: دل پدرت را چيزي از چيزي مشغول نکرده است. يعني اشتغالي برايش ايجاد نمي‌شود و محضر رب بودنش دائم است. اميرالمؤمنيني که در حالت سجده و عباداتش آنطور بود. امام سجاد که زهد و عبادتش زبانزد است، مي‌گويد: چه کسي قدرت دارد عبادت جدم امير مؤمنان را انجام بدهد؟
در وقت ديدن يتيم، يتيم نوازي حضرت هم محضر رب هست و برهان رب هست. برهان رب همه جا امکان پذير است. مرد خدا لحظه لحظه‌اش برهان رب است. اين نگاه به برهان رب نکته‌اي بود که برهان رب جايي ندارد. در همه صحنه‌ها اگر انسان ارتباط با خدا داشته باشد، يقين و شهود الهي برايش محقق است. يکي از نتايج آن شهود الهي است. هرکدام از ما مرتبه‌اي از برهان رب را داريم اما گاهي خيلي ساده است. وقتي بعضي گناه‌ها اصلاً امکان انجام براي ما ندارد، تصورش هم نمي‌کنيم. اينقدر قبيح است در ذهن ما خطور هم نمي‌کند. ممکن است براي بعضي شيطان‌پرست‌ها خيلي عادي باشد، اما ما تصور هم نمي‌کنيم، چه برسد بخواهيم فکر به عملش بکنيم. همين مرتبه يک مرتبه برهان رب است از شدت قبح اين مسأله، قبح اين مسأله باعث شده ما اصلاً فکر هم نکنيم. همين را سرايت بدهيد به اينکه هرچه قبيح در عالم هست، هرچه بدي در عالم هست براي کسي که محضريت مطلق حق را دارد، همينطور است. نه به آن مبتلا نمي‌شود، فکر آن هم در ذهنش نمي‌آيد. نه اينکه توان ندارد فکر کند. اينقدر براي ما قبيح است، فکرش هم نمي‌کنيم. برهان رب اينطور نيست که از آسمان براي عده‌اي بيافتد. نه، برهان رب مراتب دارد. همان نظام فطرت و حياي انسان يک مرتبه از برهان رب است. هرچه اين فعليت شديدتر شود، برهان رب عظيم‌تر مي‌شود. تا به جايي مي‌رسد که حياي مطلق مي‌شود. فطرتش مطلق محقق مي‌شود. لذا اين برهان رب در مرتبه يوسفي مي‌شود.
نکته ديگري که مفصل است، «وَ لَقَدْ هَمَّتْ‏ بِهِ‏ وَ هَمَّ بِها» تفاوت يوسف با باقي انبياء چيست؟ آيا اينها غرايز ندارند؟ آيا اينها طبيعت ندارند؟ آيا اين ميل‌هايي که در وجود انسان‌هاي ديگر هست، در وجود اينها نيست؟ چرا هست. آيا آنها مثل ما گرسنه نمي‌شوند؟ چرا مي‌شوند. آيا ميل طبيعي به شهوت و اتباع شهوات براي آنها نيست؟ چرا هست. مي‌خواهيم اين بحث را تحليل کنيم که مرزهاي مشترک ما روشن شود، در عين حال مرزهاي اختصاصي هم روشن شود. اصل اينکه انسان گرسنه مي‌شود، آيا گرسنه شدن عيب است يا يک نظام الهي است که خداوند قرار داده است؟ يک نياز است. اين نياز باعث مي‌شود انسان به سمت غذا برود و رفع گرسنگي کند. انبياء هم همينطور هستند. گرسنه و تشنه مي‌شوند و به دنبال رفعش مي‌روند؟ انبياء هم اين قوه شهويه که خداي سبحان در درون همه انسان‌ها قرار داده را دارند. آنها هم نياز به اين مسأله دارند. پس در اين مسأله انبياء با ما تفاوتي ندارند. يک مرتبه ديگر اين است که آيا اين قوه در وجود اينها مثل گرسنگي برافروخته مي‌شود؟ احساس گرسنگي مي‌کنند؟ بله. احساس نياز به قوه شهويه را هم پيدا مي‌کنند. تا اينجا هم مشترک هستيم. يک مرتبه بالاتر مي‌آييم. وقتي اين احساس صورت مي‌گيرد، آيا در ذهن ما خطوراتي براي رفع اين شکل مي‌گيرد يا نمي‌گيرد؟ بله. وقتي گرسنگي در وجود انسان مي‌آيد، انسان خطوراتي براي رفع گرسنگي و بعد اقداماتي در ذهنش شکل مي‌گيرد. اين عيب است؟ نه عيب نيست. آيا انبياء هم وقتي گرسنه مي‌شوند به فکر سيري و سير شدن مي‌افتند؟ بله. آيا اينکه وقتي براي اشباع اين مي‌خواهيم قدم برداريم و عزم کنيم براي انجامش، آيا راه‌هاي مختلف براي انجام اين جلوي ما قرار مي‌گيرد يا نه؟ بله قرار مي‌گيرد. وقتي گرسنه مي‌شويم يکجا امر الهي است که اين حرام است، يک جا هست که حرام نيست و حلال است. آنجايي که حلال باشد باز ما با انبياء مشترک هستيم. يعني انبياء به قصد حلال اقدام مي‌کنند، تا اينجا مشترک هستيم. اما همه تفاوت از اينجا آغاز مي‌شود که اگر آن چيزي که براي رفع اين جلوي پاي انسان قرار مي‌گيرد حلال الهي نباشد، آيا در ذهن ما اين نگاه حرام خطور مي‌کند و ما چشم مي‌پوشيم يا خطور نمي‌کند؟ گاهي ممکن است در ذهن انسان فشار بياورد و خطور بکند اما چشم مي‌پوشد و اقدام نمي‌کند. اين مرتبه براي انبياء نيست. چرا؟ چون اينها تمام وجودشان با «لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ» تحت امر الهي هستند. يعني در يک مشهد و محضري هستند که اين محضر تعبير «كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ» اين سؤ يعني نيت‌ها و خطورات، فحشاء يعني واقعه. يعني هم نيت‌ها و خطورات از اينها برداشته شده است، چرا؟ چون عرض کرديم بعضي از «لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ» اين است که انسان به بعضي از خطورات نسبت به قبايحي که قبح آن واضح است و در شأن ما نيست، آنها تصور هم نمي‌کنند. همه قبايح براي انبياء اينطور است. نه امکان تصور ندارند، اما تصور هم نمي‌کنند. چون اينقدر قبحش آشکار است، ميل به تصور در وجود اينها نيست. ما ميل به تصور در وجودمان هست، چون گاهي به ما فشار مي‌آيد، اما آن را انجام نمي‌دهيم.
لذا تعبير اين هست که کساني که در ذهنشان خطور مي‌کند، به طوري که حتي غير ارادي هم خطور مي‌کند، يعني يک مرحله‌اش غير ارادي است. يعني من مي‌خواهم مبارزه کنم و در ذهنم هم نيايد، اما مي‌آيد. اين گناه ندارد و هيچ اشکالي هم ندارد. گفتند: اصلاً اينها برداشته شده است. پاي انسان چيزي نوشته نمي‌شود اما براي انبياء اين هم نيست. خطور ارادي چه؟ يعني من در ذهنم خودم مرور بدهم. غير ارادي نباشد خودش بيايد. اينها را قدم به قدم مي‌گويم که بدانيم در نظام معاصي ما که پيش مي‌آيد،هر مرحله چه حکمي دارد     و چطور مي‌شود با آن مقابله کرد. اگر ارادي خطور کند، چه؟ يعني من خودم تصور کنم، در در ذهنم اين را سان بدهم. اين هم تا وقتي به عمل کشيده نشود، از جهت الهي به ما گفتند که پاي شما گناهي نوشته نمي‌شود اما اگر ارادي شد، اثرش اين است که قبح مسأله کم کم ريخته مي‌شود. انسان به عمل کردن نزديک مي‌شود. معصيت نوشته نشده اما به دست خودمان، خودمان را به مرز خطر نزديک کرديم. پس اين درست است نوشته نمي‌شود اما قدم جاي خطرناکي گذاشتيم که ممکن است قدم بعدي در مرز خطر باشد. لذا اينجا را گناه ننوشتند، اما انسان اگر نيايد، غير اختياري نه اينطور نيست اما اختياري که در ذهنمان رژه داديم، باز هم گناه نيست.گويي ما خودمان به آن طرف حفاظ رفته‌ايم که دره است، با اينکه هنوز قسمت‌هايي جا دارد تا دره ولي باز خيلي خطرناک است. ممکن است انسان هر لحظه سُر بخورد.    اگر انسان به اراده خودش آن طرف رفت، هنوز گناه نشده و عملي نکرده است اما در معرض سقوط هستي.
زليخا و يوسف(س) در کدام مرحله هستند؟ زليخا کاري که کرد هم تصور کرد، هم ارادي تصور کرد، هم اقدام کرد، يعني آمد يوسف را کشاند در اتاق‌ها درها را قفل کرد، اقدام براي «قالت هيت لک» من آماده‌ام، اين را به يوسف اظهار کرد. اقدام عملي بود. حتي در روايت دارد اگر در ذهن انسان چيزي بود به عمل نرساند بخشيده است. حتي اگر به تکلم آورد، اين يک مرتبه ابراز است. تا وقتي در دل هست نمي‌نويسند حتي اگر ارادي باشد هم نمي‌نويسند. اما اگر در دلت بود ولي ابراز کردي، تکلم داشتي. اين مرز تکلم يک مرتبه از عمل و اقدام است. لذا اين سيئه دارد. پس اگر چيزي به ذهنمان آمد سعي نکنيم به ديگري بگوييم. سعي نکنيم مکتوبش کنيم که جايي بنويسيم. حتي اگر مي‌خواهد نشر نشود. اما اين نوشتن خودش بروز و اقدام است. لذا اينجاها، جاهايي است که نوشته مي‌شود. هرچند آنجايي که انسان مي‌گويد تا آنجايي که عمل مي‌کند، از جهت اقدام متفاوت است. جزايش هم متفاوت است. لذا زليخا همه مراتب را غير از آنکه همه را انجام داد، عزم کرد و جدي هم بود، آمد «وَ لَقَدْ هَمَّتْ‏ بِهِ‏»، «لَقَد» هم لام دارد و هم «قد» خودش براي تأکيد عزم جدي است. لام هم تأکيد است. زليخا با تمام اقدامي که مي‌توانست بکند، تا اين مرحله را انجام داد. چيزي فروگذار نکرد. چون عشق شديد در وجودش شدت گرفته بود، با تمام وجودش اين اقدام را کرد. اما «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ» يوسف هم عزم به زليخا مي‌کرد اگر برهان رب نبود. يعني «لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ همَّ بها» چون برهان رب بود همّي از يوسف صورت نگرفت. هيچ کدام از مراتب عزم، نه آن مرتبه تصور اختياري، نه آن مرتبه به کلام آمدن، نه اقدام، هيچ کدام از اينها در وجود يوسف محقق نشد. به واسطه همان برهان رب که آن برهان رب هم براي همه امکان پذير هست. اين يک نکته که دلم مي‌خواست تحليل کنم و مرزبندي‌ها باشد که بدانيم تا کجا اشکال دارد و اشکال ندارد. کجا مرز خطر است؟ زليخا اقدامش تا کجا بود؟  لذا بخاطر همين روشن نبودن اين مرزبندي‌ها، الي ماشاءالله اقوال غلط در مسأله شکل گرفته است. اگر دوستان به تفاسيري مراجعه کنند که کلام دقيق اهل‌بيت در آن اشباع نشده و مستند به کلام اهل‌بيت(ع) نيستند، مي‌بيند چه اقوالي، چه حرف‌هايي؟ يوسف (ع) از مرتبه تصورش هم به دور بود چه برسد به اقدام عملي! اقدام عملي يوسف و اقدام عملي زليخا را در يک حد ديدند، بعد ديدند حضرت يعقوب يک تشر به يوسف در آن حالت زده و اين دست برداشته است. اصلاً اين حرف‌ها نسبت به يوسف درست نيست. برهان رب جزء جان يوسف بود.    
لذا نسبت به نبي گرامي اسلام هم داريم که اگر خدا تو را تثبيت نمي‌کرد تو به سمت اين اهل کفر نزديک مي‌شدي. اما در وجود تو تثبيت بود. لذا هيچ نزديک هم نشدي. يا در مورد مادر حضرت موسي دارد که اگر ما بر قلب مادر موسي آن ربط را ايجاد نکرده بوديم، خودش لو مي‌داد که اين بچه من است. چون ربط بود لو نداد. وقتي به اينجا مي‌رسد، مراتب برداشته شدن سوء و فحشاء به مراتب رؤيت برهان رب است. اگر کسي مرتبه عظيم برهان رب در وجودش باشد، هم نيت و خطور برداشته شده و هم عمل برداشته شده است. اما بعضي به مرتبه عمل کشيده نمي‌شوند. انبياء نيستند، ديگران هستند. اولياء و مؤمنين هستند. به يک مرتبه‌اي مي‌رسند که تا نزديک عمل مي‌روند اما بلافاصله متنبه مي‌شوند و برمي‌گردند. اگر ما در اين مرتبه هم بتوانيم خودمان را حفظ کنيم بايد کلاهمان را آسمان بياندازيم. اما انسان به جايي مي‌رسد که حتي نيت خطور غلط هم در ذهنش شکل نمي‌گيرد. همانطور که ما نسبت به بعضي قبايح کاملاً متنفر هستيم، اصلاً در ذهن ما هم بخواهد خطور کند تنفر داريم، انبياء و اولياء و کساني که در محضر رب هستند،    همه سوء و فحشاء برايشان تنفر در وجودشان هست. اين عصمت مي‌شود. شيطان مي‌گويد: اينها مخلصين هستند و من نمي‌توانم در دايره اينها نفوذي داشته باشم. پيغمبر مي‌فرمايد: «شيطاني أسلم بيدي» شيطان من به دست من اسلام آورد.
يک بحث ديگري که باز هست اين است که اينجا چند عشق مطرح شده است. يک عشق زليخا به يوسف هست. يک عشق يعقوب هست به يوسف و يوسف به يعقوب است. يک عشق يوسف به خدا هست، تفاوت‌هاي اينها در چيست؟ مرزهايشان چيست؟ سه نوع عشق است. يک عشق هست که آن را عشق حقيقي مي‌گوييم که عشق انسان هست به خدا، اين عشق حقيقي است. اصل عشق و نهايت عشق است. اين آن چيزي است که افق عشق است که انسان عاشق خدا مي‌شود، عاشق اسماء الهي و آن ارتباط با خدا مي‌شود. ما در دايره عشق صحيح که يکي عشق حقيقي است يک عشق مجازي داريم. عشق مجازي چيست؟ عشق مجازي هم صحيح است. ما علاقه پيدا مي‌کنيم به آن چيزهايي که طريق و معبر به سوي خداست. باطل نيست، حق است اما يک شعاع و يک معبر است. يک مسير است، انسان را بايد ببرد. نبايد متوقف کند. به اين نبايد خلاصه شود. بايد ببرد و انسان را عبور بدهند. اين مي‌شود عشق انسان به اولياي الهي. عشق انسان به اولياي الهي عشق صحيح است اما در قبال عشق به خدا، عشق مجازي مي‌شود. در قبال اين دو عشق يک عشق غلط داريم.    عشق به يک ظاهري است که اين ظاهر وهمي است. با يک تب اين صورت زيبا يکباره زشت مي‌شود. با يک مردن اين صورت زيبا، زشت مي‌شود و همان عاشق ديگر نزديکش هم نمي‌شود. عشق‌هايي که پايه و اساسش ظاهر است. در شعري آمده بود که اينها گاهي عشقي است که مثل خون و گوشتي که با همديگرترکيب مي‌شوند، است. عطار مي‌گويد:
اي دربند صورت مانده‌اي *** پاي تا سر در کدورت مانده‌اي
عشق صورت نيست عشق معرفت *** هست شهوت بازي اي حيوان صفت
صورتي از خلط و خون آراسته *** کرده نام او مه ناکاسته
اسمش را ماه مي‌گذاريم. اين ديگر ماه تمام است.
گر شود آن خلط و آن خون کم از او *** زشت‌تر نبود در اين عالم از او
کافي است اين خلط‌ها يک مقدار به هم بريزد. همين زيبا رو يکباره زشت‌ترين مي‌شود.
هرکه شد در عشق صورت مبتلا *** هم از آن صورت فتد در صد بلا
اما اگر عشق حقيقي شد دائماً بالاتر مي‌رود. عشق‌هايي که بين مادر و فرزند و زن و شوهر است، آنجايي که به امر الهي است، چون مي‌تواند به طبيعت باشد يا به امر الهي باشد. اگر به طبيعت باشد در حد طبيعت است اما اگر به امر الهي شد، پايدار است حتي اگر اين زن مريض شد، اين مرد مريض شد. چون اين عشق به امر الهي و پايدار است. نمي‌گويد: حالا که زشت شد ديگر رهايش کنم. آنجايي که عشق به فرزند است به عشق الهي مرتبط مي‌شود وقتي در آن نگاه ديده مي‌شود. لذا فرزند اگر کارش سخت هم مي‌شود، پدر و مادر دنبال اين هستند در طريق هدايت او را قرار بدهند. ولي اگر مرزش به جايي شد که ديگر در مقابل الهيت قرار گرفت، ديگر عشقي هم ندارد. چون ديگر تمام شده است. به امر الهي بوده است. اگر در مقابل قرار گرفت ديگر مرز اين است. پس ما سه جور عشق داريم. در اينجا عشق يوسف به يعقوب و عشق يعقوب به يوسف، در يک حد عالي اما اين را معبر قرار دادند براي عشق به خدا و درست هم هست. اما در کربلا عشق ياران امام حسين و امام حسين(ع) را ببينيد، اينها عاشق خدا شدند. امام حسين(ع) اينها را برده عاشق خدا کرده است. اين عشق حقيقي است و هيچ چيزي جلودار اين نيست. لذا عشق امام، عشق اولياء، اگر در آن طريق قرار بگيرد، عشق حقيقي مي‌شود. عبور کردند، اينها را به خودشان دعوت نمي‌کنند. اين همان نشان دادند آن است چون چيزي در وجود اين غير از خدا و تجليات الهي نمانده است. همه چيز در او تجلي الهي است. لذا کسي که اينها را دوست دارد فقط به عنوان اينکه اين آدم خوبي است، اين يک مرتبه نقص است. اما اگر اينها را دوست داشته باشد، چون الهيت در وجود اينها شکل گرفته، اين خيلي عالي است.
اين دو نکته يکي ظرايف خطورات و ديگري مراتب عشق، حيف است ما سرمايه‌گذاري‌مان در عشق به سمت عشق‌هايي که در صورت است ببريم. آنجايي که جايز است نه آنجايي که حرام است. آنجايي که حرام است، سقوط است و مثل عشق زليخا است. لذا در اين سوره خداي سبحان همه مظاهر عشق را تقسيم کرده و آورده است. جايي براي عشق ديگر باقي نگذاشته است. همه مراتب عشق را در اينجا آورده است. لذا اين تکميل مراحل عشق است. تا آنجايي که زليخا عاشق صورت يوسف بود، محروم بود و به ابتلائات بود و حرام بود و بيچارگي و فراق بود. از آنجايي که عشق الهي در وجودش افتاد، عزت و سربلندي و بعد توبه و بازگشتش شد و بعد قبول يوسف بود، همه اينها شکل گرفت و عشق الهي شد.
شريعتي:
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولي *** عشق داند که در اين دايره سرگردانند
نکات خيلي خوبي را شنيديم. امروز صفحه 310 قرآن کريم، آيات 65 تا 76 سوره مبارکه مريم در سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«رَبُ‏ السَّماواتِ‏ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا «65» وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا «66» أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً «67» فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا «68» ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا «69» ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلى‏ بِها صِلِيًّا «70» وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا «71» ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا «72» وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا «73» وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً «74» قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً «75» وَ يَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا «76»
ترجمه: پروردگار آسمان‏ها وزمين وآنچه ميان آن دو قرار دارد؛ تنها او را پرستش كن و براى عبادتش شكيبا باش، آيا براى او همتا و هم نامى مى‏شناسى؟ وانسان مى‏گويد: آيا آنگاه كه مُردم، دوباره زنده (از قبر) خارج خواهم شد؟ آيا انسان (در زنده شدن دوباره‏ى خود شك دارد؟ و) به ياد نمى‏آورد كه ما او را پيش از اين آفريده‏ايم، در حالى كه چيزى نبود؟ پس به پروردگارت سوگند كه ما همه آنهارا با شياطين محشور خواهيم كرد، سپس در حالى كه به زانو درآمده‏اند، گرداگرد جهنّم حاضر خواهيم نمود. سپس از هر گروهى، كسانى را كه بر خداى رحمان سركش‏تر بودند، جدا خواهيم كرد. آنگاه ما مى‏دانيم چه كسانى از آنها براى سوختن در دوزخ سزاوارترند. و هيچ كس از شما نيست مگر آنكه وارد دوزخ مى‏شود، (و اين ورود شما) از جانب پروردگارت حكمى قطعى است. سپس اهل تقوا را (از دوزخ) نجات مى‏دهيم و ستمكاران را (در حالى كه از ضعف و ذلّت) به زانو درآمده (اند) در آن رها مى‏كنيم. وهرگاه آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، كسانى كه كفر ورزيده‏اند به آنان‏كه ايمان آورده‏اند مى‏گويند: كدام يك از ما دو گروه، جايگاهش بهتر و محفلش آراسته‏تر است. و چه بسيار نسل‏ها را پيش از آنان نابود كرديم كه مال و ثروتشان بهتر بود و منظرى آراسته‏تر داشتند. بگو: هركه در گمراهى است، خداوند رحمان (طبق سنّت خود) مدّتى به او مهلت و مدد مى‏دهد، تا زمانى كه آنچه را وعده داده مى‏شوند ببينند، يا عذاب (اين دنيا) يا (عذاب) قيامت را. پس (در آن روز) خواهند دانست چه كسى جايگاهش بدتر ولشكرش ناتوان‏تر است. كسانى كه هدايت يافته‏اند، خداوند بر هدايتشان مى‏افزايد و نيكى‏هاى ماندگار، ثوابش نزد پروردگارت بهتر و خوش فرجام‏تر است.
شريعتي: همانطور که وعده داده بوديم و قرار بود تا نيمه شعبان مخاظبين ما در پيام رسان‌هاي داخلي بالاي صد هزار نفر برسند. اين اتفاق افتاد و اين جاي بسيار خوشحالي دارد. انشاءالله از پنج‌شنبه همين هفته خدمت حاج آقاي ميرباقري عزيز هستيم به مناسبت اين ايام و در آستانه ماه مبارک رمضان، دعوت مي‌کنم با ما همراه باشيد و از فرمايشات ايشان استفاده کنيد. از شيخ صدوق (ره) بفرماييد و خداحافظي کنيم.
حاج آقاي عابديني: شيخ صدوق(ره) که امروز را به عنوان روز بزرگداشت ايشان قرار دادند، حدود 76 سال عمر کردند اما نکته اصلي اين است که ايشان به دعاي امام زمان به دنيا آمدند. پدرش از يکي از نواب حضرت تقاضاي فرزند مي‌کنند، چون فرزند دار نمي‌شدند، در جواب حضرت برايشان مي‌نويسند که به علي بن بابويه بگوييد: از اين همسرت فرزند دار نمي‌شوي. اما خداوند کنيزي را براي تو قرار مي‌دهد که از او صاحب دو فرزند فقيه و عالم مي‌شوي که اين پيش‌بيني امام زمان است. يکي از فرزندان شيخ صدوق مي‌شود. شيخ صدوق(ره) بعد از حدود 1100 سالي که از تولد ايشان مي‌گذرد، کتاب‌هايي که دارند، هنوز هم به عنوان مرجع است و هم به روز است. يعني توحيد صدوق، خصال صدوق ترجمه فارسي شده است و هم کتاب مرجع ما هست و هم به روز است. تقسيم بندي‌ها و تأليف‌هايش اينقدر زيباست که همين امروز ترجمه‌هاي مختلف و براي عموم مردم قابل استفاده است. در شاه عبدالعظيم در ابن بابويه دفن هستند، دوستان شفاعت ايشان را در زيارت ايشان از دست ندهند.
شريعتي: براي رسيدن به روزهاي نوراني و شب‌هاي روشن ماه رمضان لحظه‌شماري مي‌کنيم. فرازهاي نوراني دعاي جوشن کبير را با هم زمزمه کنيم و براي مهماني آماده شويم.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»