برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف (عليهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 18-01- 97
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
بين صد گرگي که از اين چاه پيدا ميشود *** يوسفي بيني و بين الله پيدا ميشود؟
خواب گرگ و چاه ديدم، خواب برق دشنه نيز *** اي شب تب دار قرص ماه پيدا ميشود؟
ابن سيرين يک ستاره نيست در خواب عزيز *** آفتابي کي بر اين درگاه پيدا ميشود؟
تا ترنج و کارد آمد در ميان معلوم شد *** چون زليخا چند خاطرخواه پيدا ميشود
دست من خالي است اي يوسف فروشان نگذريد *** در بساطم عاقبت يک آه پيدا ميشود
آي مردم دارد اين ابيات، بوي پيرهن *** عشق بعد از مصرعي کوتاه پيدا ميشود
چشمهايم خيره بر گلدان حسن يوسف است *** سورهاي در برگها ناگاه پيدا ميشود
شريعتي: سلام ميکنم به شما که از ايمان سرشار هستيد. سلام به شما و دلهاي بهاريتان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. از تهران باراني و با طراوت به شما سلام ميکنيم. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام ميکنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. ايام و سال نو را تبريک ميگويم. همچنين تولد اميرالمؤمنين که گذشت و مبعثي که در پيش داريم و ماه رجبي که در آن قرار داريم. انشاءالله خداي سبحان به ما توان و قدرت بدهد که اين بهار معنوي ماه رجب را که طليعه ماه رمضان است بتوانيم بهترين استفادهها را در اين بهار طبيعت همراه با بهار معنوي داشته باشيم.
شريعتي: سال نو را به شما و خانواده محترم تبريک ميگويم. انشاءالله بهترينها براي شما در اين سال رقم بخورد و همينطور براي دوستان عزيز ما. قصه ما قصه حضرت يوسف(ع) هست، با سلام بر حضرت يوسف(ع) بحث امروز را آغاز ميکنيم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) سلام ميدهيم به حجت مطلق علي الارض امام زمان(عج) و اذن ميگيريم از ايشان که انشاءالله وارد شويم و سرگذشت انبيايي که داشتيم و در پيش داريم به خصوص حضرت يوسف(ع) که قصه حضرت يوسف از مراحلي گذشته و به مراحل جديدي وارد ميشود که از اينجا به بعد يوسف(ع) در خانه عزيز مصر است و از دوران نوجواني به جواني رسيده است و در اين طليعه دوران جواني زليخا به عنوان خانمي که خيلي محبت چشيده است و اهل محبت است يکپارچه عاشق يوسف(ع) ميشود که خصوصيات جواني يوسف هرچه بارزتر ميشود، عشق اين خانم هم شدت پيدا ميکند. در اين حين طليعه بحث را در جلسه گذشته قبل از عيد آغاز کرديم و در اين جلسات ادامه ميدهيم. شايد تنها قصهاي است که در قرآن کريم بحث عشق زميني هم درونش مطرح شده است. عشق آسماني در مورد همه انبياء خوفي يا شوقي در قرآن کريم به کرات مطرح شده اما عشق زميني شايد تنها جايي است که در قرآن کريم، حتي قصه عشق يوسف و يعقوب آسماني است و زميني نبود، اما قصه عشق زليخا نسبت به يوسف(س) شايد تنها قصه عشقي زميني است که در قرآن کريم مطرح شده است و با قرائني که ذکر کرده، مرحوم علامه ميفرمايند: به نحو تفصيلي هم ذکر شده، با اينکه آيات متعددي را هم در بر گرفته اما ايشان ميفرمايد: قرائن زيادي را درون اين آيات قرار داده که اگر اينها شکافته شود مسأله خيلي تفصيلي است. البته بياني که قرآن کريم دارد چه در اينجا و چه در قصه جناحي که در جريان هابيل و قابيل بود، اين دو قصه، قصهاي است که برميگردد به يک مسألهاي که در عين اينکه بين بشر واقع ميشود اما ميخواهند آن را به سمت صحيح سوق بدهند، آنجا قتل بود که برادري برادر ديگري را کشت که قرآن ذکر کرد و اينجا هم عشق است که عشق زميني است که محقق ميشود. البته جاي تفصيل اين بحث و آن ظرايف مباحث عشق در اين جلسات امکان پذير نيست.
بحث را از اينجا آغاز ميکنيم با اين آيه شريفه «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (يوسف/23) ما از اين آيه شروع ميکنيم تا به آيات بعدي برسيم. در اولين بحثي که اينجا مطرح ميشود، جلسه گذشته اشاره کرديم. در قرآن کلمه «راودَ» چند بار تکرار شده است. هشت بار آمده است که هفت مورد در جريان يوسف(ع) است. «رَوَدَ» ريشه راودَ است. تعبيري که در کتب لغت شده است به معناي تردد و آمد و شد به آرامي است. يعني رفت و برگشت به آرامي را رَوَدَ ميگويند. اراده هم از همين نشأت گرفته است. اراده همين رَوَدَ است. اراده به معني طلب و درخواستي که يک نوع رفت و آمد در آن است. راوَدَ وقتي در باب مفاعله ميرود، «راوَدَتْهُ» رفت و برگشت درونش است. اما خود رَوَدَ به معني آمد و شد و تردد کردن است. آن هم رفت و آمد با آرامي که چيزي را پيدا کنند به خاطر يافتن چيزي، پس هرجايي که اين خصوصيت باشد از اين ريشه استفاده ميشود. وقتي هم در باب ميرود که مراوده و مفاعله ميشود و راوَدَت ميشود در اينجا، هشت بار در قرآن آمده که هفت بار مربوط به يوسف(ع) است.
در باب مفاعله، گاهي مفاعله مثل بحثي است که انسان ميگويد: «سافَرتُ» مسافرت يک نفري است، گاهي در بعضي مواقع دو طرفه نيست. پس مفاعله در تنهايي هم به کار برده ميشود. گاهي دو نفري هست اما طرفيني در مقابل هم است. مثلاً اگر ميگوييم: پليس دنبال دزد ميکند، اين تعقيب کردن يکي دنبال کننده است و ديگري فرار ميکند. دو طرف دو تا ضد است. گاهي نه هردو يک کاري انجام ميدهند، اين کاري که هردو با هم انجام ميدهند يکسان است مثل مقاتله که هردو همديگر را به قصد قتل ميکشند. يا مباحثه که بحث کردن است. قبل از انقلاب ما عربي ميخوانديم، کسي که به ما عربي درس ميداد، هر فعلي را ميگفت صرف کنيد، ما در باب قَتَلَ ميبرديم. آن زمان مقتضاي آن دوران بود. گاهي طرفين مقابل هم هستند، يکي تعقيب ميکند و ديگري ميگريزد، گاهي هردو يک کاري ميکنند، مباحثه است که هردو با همديگر درس را گفتگو ميکنند. اينجا که در باب مراوده آمده، «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها» مراوده کرد. اين کدام از اين سه مورد است؟ باب مفاعله است. معلوم است طبق هفت موردي که در سوره يوسف آمده، آنجايي ميشود که مقابل هم هستند. يعني زليخا مراوده ميکرد. ميخواست دل يوسف را بدست بياورد. يوسف گريزان بود و توجه نداشت و توجهاش جاي ديگري بود. اين اصل مسأله که معلوم شود باب مفاعله است، تا ميگويد: «راودته» در نظر نيايد که اين طرفيني بوده است. «هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَ شَهِدَ شاهِد» (يوسف/26)، «تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِه» (يوسف/30)، «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ» (يوسف/23) «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِه» (يوسف/32) بعد زليخا ميگويد: که من اين کار را کردم. اقرار ميکند اين مراوده از طرف من بود. «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ» (يوسف/51) الآن حق آشکار شد و معلوم شد من اين را داشتم و يوسف دخالتي نداشت. چون ميخواستند نشان بدهند يوسف هم مقصر بود، اما بعداً اقرار کردند که بعد بحث ميکنيم.
بحث ديگر هم «غَلَّقَتِ» است. در مفردات بحث «غَلَّقَتِ»، در آيه داشتيم«وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» يک موقع هست ميگوييم: در را بست. اين نميخواهد در باب تفعيل برود. وقتي در باب تفعيل ميرود، شدت است و کثرت است. يعني درها را بست. با توجه به اينکه ابواب هم آمده است. «وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» يعني معلوم ميشود اين قفل زدنها، قفل زدنهاي مکرري بود. تکرار داشته است. کي کثرتش را ميرساند. يکي هم شدتش را، يعني گاهي يک در يک قفل ندارد. مثل درهايي که الآن ضد سرقت است و چند قفل دارد، اين قفلهاي مکرر زده تا ايجاد امنيت کند براي يوسف، اولاً در اتاق دم راهي نبود. اولين اتاقي که درش به بيرون باز ميشود نبود. «وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» از درهايي عبور کرده است. هر دري را هم قفل زده، آن هم نه يک قفل، قفلهاي مکرري که هرکس اگر نگران ارتباط با بيرون است که نکند کسي برسد، با اين خيالش راحت شود که راهي به بيرون به راحتي براي کسي مقدور نيست. غلّقَ به اين معنا ميآيد. در بحث بيان ميکنيم که هر قفلي زليخا به درها ميزد، دل يوسف محکمتر به سمت خدا ميشد. به جاي اينکه هر قفلي که به در ميزند راه بازگشت او را سد کند، طوري شود که دل يوسف بلرزد، اين براي اينکه مقابل اين قفل بايستد، مقابله با اين را با ارتباط با خدا مطرح ميکرد. هر بابي که وارد ميشد و او قفل ميکرد يک باب جديدي براي يوسف به سوي خدا باز ميشد. باب خوف از خدا يک در بود. اينها راه براي حرکت ماست. يعني اينطور نيست که ما تسليم شويم، اسباب ظاهري اگر در مقابل ما قرار گرفت، ما هم تسليم شويم، بلکه هر بابي از ابواب، هر سببي از اسباب ظاهري که در مقابل ما قرار ميگيرد، انسان ميتواند بابي و سبب ديگري را در قبال او قرار بدهد تا توان به پا خواستن و جدا شدن از اين صحنه را داشته باشد.
مرحوم علامه طباطبايي ميفرمايد: فقط ميتوان گفت اين صحنه جدا شدن يوسف از اين جريان و نجاتش از اين صحنه، فقط معجزه بود. امر خارق عادت است. به صورت عادي امکان پذير نبود. با توجه به مالکيت زليخا نسبت به يوسف و اينکه درها بسته بود و قدرتي که داشت، شايد دوازده سبب ميشمارد که به طريق عادي امکان نداشت. دوازده سبب وجود داشت تا يوسف تسليم شود. با همه اينها يوسف از اين مهلکهاي که دوازده سبب قوي براي تسليم شدن او به تنهايي هرکدام کافي بود از اين مهلکه به سلامت، شايد در بحث برسيم که معراج يوسف در همين صحنه بود. يعني عالي ترين صحنهاي که يوسف را به خدا نزديک کرد، در اوج مصيبت و شدتي بود که براي يوسف در اين صحنه پيش آمد. يعني همان که چاله ميتواند باشد ميتواند فرصت و سکوي پرش باشد. وقتي در چاه افتاد، به ظاهر چاه يک دور شدن بود ولي همان سبب عزت شد. اينجا مسأله از چاه خيلي سختتر است. اينجا اگر کسي مباحث انساني را خوب بشناسد، يوسف در اوج جواني، زليخاي جوان و زيبا، شدت انسي که بوده، عاشق نزد معشوق بود و يک امنيت کاملي هم به لحاظ ظاهري ايجاد شده بود، اينکه چطور تزئين کرده بود که هرکدام در اينکه اين شهوت شدت پيدا کند و بجوشد کشش داشت. اين هم يک نکته که «غَلَّقت» برميگشت به اينکه درهاي زيادي را با شدت بستند. محکم باشد تا امنيت کامل باشد. قرآن همه اينها را با دقت آورده است.
«الابواب» در عربي «ال» سر اسم بيايد، استغراق دارد. انگار هرچه در بود بسته شد و راه نفوذي نبود. آنهايي هم که درها را بستند کساني بودند که خارج شدند و حضور نداشتند. درها بسته شد تا امنيت کاملي فراهم باشد براي قصدي که زليخا داشت. يک نکته ديگر «وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ» است. من براي تو آمادهام، بشتاب! تعبير ميکنند که به معني بيا است. «قالت هيتَ لک» من براي تو آمادهام. «هيتَ» همان به معناي مختلفي گرفتند. اما به طور کلي به معني اين است که من خودم را آماده کردم و دعوت ميکند.
بحث ديگري که بايد بگوييم اين است که اينجا با «راوَدَ» که گفتيم، در اين تمام حيلهها و نيرنگها خوابيده است. يعني اين رفت و شد براي يک روز و يک هفته و يک سال نبوده است. يعني زليخا در عرض چندين سالي که اين واقعه طول کشيد تا به اينجا بکشد، روز به روز هم يوسف(ع) جلوه بيشتري پيدا ميکرد و عشق زليخا هم شديدتر ميشد، اين واقعه چندين ساله را نگاه کنيم. تعبيري که در قرآن آمده «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها» اين «هو في بيتها» ميخواهد اين را برساند که اين جريان يک جريان طولاني بوده است. «هو في بيتها» قبلاً گفته بود که اين را عزيز مصر خريد و آورد و گفت: «اکرمي مثواه» اما تعبير در اينجا «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها» اين يعني کسي که دائماً در اين خانه است و مدت طولاني است، اين نشان ميدهد شدت عشق بيشتر و بيشتر ميشود. تعبيري که باز زيباست، دارد «عَنْ نَفْسِهِ»، «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَن نفسه» اين «عن نفسه» يعني ميخواست اين را از خودش جدا کند. يعني يوسف يک نفسي دارد يک حال و حقيقتي دارد، اين ميخواست يوسف را از آن حقيقت جدا کند که اين حالت الهيت يوسف بود. چون ميديد در يوسف با حالي که دارد پاسخي به اين نخواهد داد. پس بايد اين حال را از يوسف بگيرد و اين رابطه يوسف را با خدا که او را غرق در حالت الهيت کرده بود و توجهي به اطراف خودش نداشت و هرچه مراوده ميکرد پاسخي نميديد، ميخواست راهي پيدا کند که او را از خودش جدا کند، يعني آن بعد الهي يوسف را از او بگيرد. يعني بايد يک کاري بکند که از آن حالت جدا شود تا به اين توجه کند. پس بايد به جنبه حيواني و بشري يوسف، به جنبه مادي و طبيعي يوسف توجه بيشتري بکند. تک تک الفاظي که به کار برده خيلي زيباست و نقش دارد. ميگويد: چه کارهايي را کرد و چه طريقهايي را پيمود. «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عن نفسه» ميخواست يوسف را از نفس خودش جدا کند و به مرتبه ديگري بياورد که اگر در مرتبه نازل آمد آنوقت در دسترس زليخا قرار ميگيرد. اينکه تا به حال در دسترس او نبود و هرچه مراوده ميکرد تسليم نميشد، براي اين بود که حقيقتي داشت که آن حقيقت او را دور کرده بود. عشوهها و ناز و کرشمه او را نميديد. هرکاري بلد بود کرد اما در وجود يوسف تأثيري نداشت. يک عشق ديگري بود که وجود يوسف را پر کرده بود. اين ناز و کرشمه به چشم يوسف نميآمد. کسي که عسل خورده باشد شيرينيهاي ديگر به دهانش مزه ندارد. ولي تمام دل زليخا را پر کرده بود و نفس او را بند آورده بود. يک نکته اين است که بعضي وقتها انسان خودش را در يک حد نازلي ميبيند و روابطش و برخوردش براساس خودش نازلش است. اگر گفتند: اين با تمام وجودش است، راست ميگويند. چون تمام وجود او الآن اين مرتبه است. لذا همه چيز را وقتي با اين مرتبه نگاه کرد، در همين مرتبه هم رشد کرده اما اگر کسي به خود عالياش رسيد ديگر خود نازلش، بدنش ديگر او نيست، همسايه اوست. يک رقيقه براي اوست. ديگر با بقيه افراد رابطه ندارد. در بين بقيه هست اما بدن حاکم بر او نيست. اينجا «عن نفسه» ميخواهد بگويد که ميخواست اين را نازل کند و در يک مرتبهاي بياورد که قابل دسترس باشد لذا براي اينکه او را بياورد خيلي حيلهگري کرد. خيلي شيطنت کرد. هر راهي که به نظرش ميرسيد به کار برد.
درست است قرآن به يکي دو آيه و چند آيه بيان کرده است، اما خبر چندين ساله اين عشق و عاشقي را که زليخا داشته و با معشوقهاش هر روز به يک نوع ميخواست او را بدست آورد، يوسف در خانه است و عبد است و نميتواند خارج شود و مالک به او اجازه خروج نميدهد. گاهي زليخا به يوسف ميگفت: براي من کتاب بخوان، با همين که در حقيقت او کتاب ميخواند اين عشق ميکرد که صداي يوسف را ميشنود. او در يک وادي ديگري بود و او با اين کتاب خواندن در يک وادي ديگر بود.
در قرآن داستان نويسي را ياد ميدهد. ما قصه عشقي در قرآن آن هم عشق حيواني که عرض کردم، شايد تنها جايي است که در قرآن آمده، اگر خوب اين شکافته شود، شايد اينکه امروز ما در فيلم سازي و داستان نويسي اگر بخواهيم مدلي را بدست بياوريم که اين مدل قابل باشد در عين اينکه مسأله مطرح و خيلي لطيف مطرح شده، شايد جزء قصههايي است که ميتواند با هر جاني رابطه برقرار کند. خيلي برخوردها، برخوردهاي چماقي نبوده است. برخوردها خيلي در قرآن لطيف بوده چون يوسف بايد با لطافت برخورد ميکرده، اگر بخواهيم يک قصه عشق مجازي را نقل کنيم تا بتوانيم به نتايجي برسيم که بالاخره يک حقيقتي است که در طبيعت بشري هستن. بالاخره يک چيزي است که اتفاق ميافتد، نميشود بگوييم نيست، با نديدن و نبودن نميشود. درست است مفاسد زيادي براي آن مترتب ميشود و خيلي وقتها به آسيبهاي عظيمي منجر ميشود، اما اگر ميخواهيم روش مطرح کردن آن را تجربه کنيم که چطور بايد مطرح شود و فيلمنامه براين اساس نوشته شود بايد از قرآن ورود و خروج و طرافتها و لطافتها و اينها را اينقدر زيبا آورده که ميتواند يک الگويي براي نوع مطرح کردن يک قصه عاشقانه باشد، هم آسيبها را گفته، هم لطافت عشق را گفته، هم بيچاره شدن عاشق را گفته که بيچاره شد در عشق، واقعاً زليخا بيچاره شد در عشق. يعني بعضي وقتها اين عشقهايي که هست گاهي جوان ميگويد: اگر اين عشق محقق نشود براي من تمام است و عمر من سرآمده است. يک کسي ميگفت: نميشود آدم از عشق بميرد؟ گفتم: ميشود اما واقعاً نادر است. گفت: من همان نادر هستم. يک مسألهاي پيش آمده بود امکانش برايش محقق نشد، اين خانم هم او را دوست داشت اما به هر دليلي نشد. آن خانم ازدواج کرد و اين هم در بيمارستان افتاد و بستري شد. اما طولي نکشيد او هم ازدواج کرد. به او گفتم: تو همان کسي بودي که گفتي: اگر اين نشود من مردم!
اصل محبت و عشق يک حقيقت الهيه است و خداي سبحان اين را قرار داده است اما وقتي به انحراف کشيده ميشود اين خطرناک ميشود. به همان نسبتي که ميتواند سازنده باشد، ميتواند اثر گذار باشد که انسان را به يک چشم بر هم زدن به اعلي عليين برساند. چون عشق و محبت ميتواند انسان را به سرعت از موانع عبور بدهد و چيزهايي که قبلاً براي انسان محال بود، عشق ميتواند همه اينها را ضربه فني بکند و از همه اينها عبور بکند. همين عشق ميتواند ساقط کننده هم باشد. اگر کسي رعايت بکند ميتواند از آن بهترين استفاده را بکند. پس نحوه مطرح کردن را از قرآن ياد بگيريم و اين را موشکافي کنيم. کساني که ميخواهند فيلم نامه نويسي کنند و داستان نويسي کنند بايد با موشکافي ويژه، دقيق و با جزئيات، تک تک اينها مطالب زيادي ذيلش آمده است و نقل شده، اينها را دربياورند، الگوسازي کنيم ببينيم در اين عشق بايد از اين استفاده کرد. تمام اينها در اين قصه و چندين آيه آمده است. قصه حضرت يوسف عاليترين احس القصص است که ميتواند ما را کمک و ياري کند.
اگر نقل کردند خانمها سوره يوسف را نخوانند و سوره نور را بخوانند، اين مربوط به آن کساني است که ضعيف هستند از جهت اراده و ممکن است وقتي ورود پيدا ميکنند تسليم همان مباحثي شوند، همچنان که خانمها هم وقتي آمدند و يوسف را ديدند همه به جاي نارنج دستهايشان را بريدند. اين زمينه اين هست اما خدا اين را مطرح کرده که نحوه عبور را هم نشان بدهد که اگر کسي آن حال و انقلاب روحياش ممکن است اينقدر شديد باشد، البته آن خوب است که به اين سوره رجوع نکند مگر اينکه سوره نور را خوانده باشد، آنجا آن ترسها و خوفها و عقابهايي که هست را ديده باشد که با يک حالت آمادگي بيشتري وارد شود. اين را حضرت آيت الله جوادي ميفرمايند.
از اينجا مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان صحنه را ميخواهد ترسيم کند، اول يوسف را ترسيم ميکند و بعد زليخا را ترسيم ميکند و بعد مراوده بين يوسف و زليخا را ترسيم ميکند و بعد جريانات، من به اختصار عرض ميکنم. در جلد يازدهم تفسير الميزان عربي که اگر آن چهل جلديها باشد، جلد 21 الميزان ميشود آورده است که اول جريان يوسف را که ورود يوسف به بيت عزيز را مطرح ميکند که به عنوان برده او را خريدند و به خانه آوردند. بدون اينکه بفهمند نامش چيست؟ مذهبش چيست؟ کسي از برده نميپرسد خانواده و مذهب تو چيست؟ عزيز مصر وقتي او را خريد يک وقار و کرامتي در او ديد لذا او را به خانه آورد و دست زليخا سپرد. اين نکته اول! يوسف که به اين خانه آمد سکوت و معراج يوسف از همين دوره آغاز شد. يعني آمده در اينجا، يوسف با اهل اين خانه از مذهب و توحيد سخني ندارد. دارد در ولايت و رابطهاي که خدا با او از چاه برقرار کرده و هنوز مبهوت در اين حال است که برده شده و در بازار بردگان فروخته شده و آمده در خانهاي که برده اين خانه است. همه اينها او را در يک حالت ولايت الهي برده و نحوه تدبير خدا نسبت به او، همان چيزي که اگر براي هرکدام از ما اتفاق بيافتد مي بريم و با خدا در ميافتيم که ما چرا، اينجا يوسف را مدهوش کرده است. يوسف را مبهوت کرده و رابطهاش را با خدا صميميتر کرده است. اينجا گفت: من تو را تحت سرپرستي گرفتم «و اوحينا اليه» به او وحي کرد بعد از اين به برادرانت هم خبر خواهي داد، اين دارد ميگويد که اين مسأله چطور محقق ميشود. غرق اين نگاه ولايي حضرت حق است. اگر بتوانيم اين صحنه را خوب ترسيم کنيم، يعني او غرق اين صحنه است، با خدا عشق ميکند، کيف ميکند و مرتبط است و با خدا حشر و نشر دارد. با يک سکوت و سير باطني توحيدي در خانه عزيز مصر خدا برايش يک جاي آرامشي ايجاد کرده است.
سکوت يوسف باعث ميشد که زليخا وقتي ميبيند او در مقابل قنج و دلالهاي او سکوت دارد و اگر نگاه نميکند همين سکوت او را تشديد ميکند. مرحوم علامه ميگويد: دل يوسف لا يزال و دم به دم مجذوب رفتار جميل پروردگارش ميشد و قلبش در اشارات لطيفي که از آن ناحيه ميشد مستغرق ميگرديد. روز به روز بر علاقه و محبتش نسبت به آنچه ميديد و آن شواهدي که از ولايت الهيه مشاهده ميکرد ضياء تر ميشد و بيشتر از پيش مشاهده ميکرد که چگونه پروردگارش بر هر نفسي و عمل هر نفسي خدا قائم است. اينها مقدمه بود تا اينکه يکباره محبت الهيه دلش را مسخر نمود و دچار ولع و هيمانش کرد و اين ولع و هيمان مراتب عشق است. از دوست داشتن شروع ميشود و ميرسد تا ولع و هيمان که هرکدام خصوصياتي دارد.اين در اختيار خودش نيست، هيمان در يک حالت حيرت محض قرار ميگيرد که پر کرده است. ملائکه مُهَيَّمين، ملائکهاي هستند که ديگر آنها حالت فناء مطلق دارند. ملائکه مهُيمين مخاطب نداي خدا بر «اسجدوا» هم نبودند بر آدم. چون آنها خودشان يافتند که بخواهند به آنها خطاب سجده شود. خطاب بر کسي است که خودش را بيابد. دچار ولع و هيمانش کرد. او ديگر به جز پروردگارش همي ندارد، همت در وجودش فقط براي خدا بود و ديگر چيزي او را از ياد پروردگارش حتي براي طرفة العيني باز نميدارد. اين سير را يوسف طي ميکند از يک طرف و زليخا از طرف ديگر سير ديگري دارد. وابسته شدن بيشتر به يوسف، اين خيلي کار را سخت ميکند. اگر کسي در نگاه عاشقانه نگاه کند که يوسف هي از عالم منقطع ميشود، هي به سمت فنا پيش ميرود، زليخا هم فاني ميشود اما در يوسف. در کدام يوسف؟ در يوسفي که از او نظام ظاهر و اخلاق و رفتار را ميديد. يوسف بشري!
شريعتي: اين عشق زليخا به يوسف(ع) بخشي شايد بخش ظاهري باشد. سيرت حضرت يوسف و باطنش هم تأثير داشته است.
حاج آقاي عابديني: وقار و کرامات وجودي حضرت يوسف در اين خيلي تأثير داشت. لذا تمام اغيار از وجود يوسف خارج ميشوند وليکن سرتا سر وجود زليخا از يوسف بشري پر ميشود.
شريعتي: امروز صفحه 282 قرآن کريم، آيات ابتدايي سوره مبارکه اسراء در سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ «1» وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا «2» ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً «3» وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً «4» فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا «5» ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً «6» إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً «7»
ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان، پاك و منزّه است آن (خدايى) كه بندهاش را از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى كه اطرافش را بركت دادهايم شبانه بُرد، تا از نشانههاى خود به او نشان دهيم. همانا او شنوا و بيناست. ما بهموسى كتاب (آسمانى) داديم واو را هدايتگر بنىاسرائيل قرارداديم، كه غير از من تكيهگاه و كارسازى نگيريد. (اى بنىاسرائيل!) اى فرزندانِ كسانى كه آنان را همراه نوح، سوار (بر كشتى) كرديم و (نجات داديم!) همانا نوح، بندهاى بسيار شكرگزار بود (شما هم مثل او باشيد، تا نجات يابيد). ما در كتاب (تورات)، به بنىاسرائيل اعلام كرديم كه قطعاً شما دوبار در زمين فساد مىكنيد و برترىجويىِ بزرگى خواهيد كرد. پس همين كه وعدهى نخستين فتنه فرا رسد، گروهى از بندگان توانمند و جنگجوى خويش را (براى سركوبى شما) بر انگيزيم. پس درون خانهها را جستجو كنند (تا فتنهگران را يافته كيفر دهند) و آن، وعدهاى قطعى است. سپس، جنگ را به سود شما و عليه آنان برگردانيم و شما را با اموال و فرزندان كمك كنيم و نفرات شما را بيشتر قرار دهيم. اگر نيكى كنيد به خودتان نيكى كردهايد واگر بدى كنيد (باز هم) به خود بد كردهايد. پس همين كه وعدهى (فسادگرى) دوّم فرا رسد (جنگجويان نيرومند و مؤمن را براى قلع وقمع شما مىفرستيم) تا سيماى (نظامى وعزّت دنيوى) شما را زشت نمايند و (براى گرفتن قدرت) به مسجدالاقصى وارد شوند، همان گونه كه بار نخست وارد شدند وتا آنچه را زير سلطه درآوردهاند، به سختى ويران كنند.
شريعتي: اين هفته قرار است از انديشمند مجاهد شهيد محمد باقر صدر بشنويم. نکتهاي اگر هست بفرماييد و دعا بکنيد و خداحافظي کنيم.
حاج آقاي عابديني: حيف است از شهيد صدر کم بگوييم. از مهمترين شخصيتهاي اسلام سياسي و انقلابي بين متفکران امروز ما شهيد صدر است و از آن وجهه مهم ايشان اين بود که نسبت به هر مسأله که پيش ميآمد به سرعت ميتوانست پاسخگويي و طرح داشته باشد. لذا طراح بسيار عالي بود. در مقابل جريان اقتصاد ليبراليستي کتاب «اقتصادنا» نوشت. در مقابل جريان مارکسيستي و فکر مارکسيستي «فلسفتنا» را نوشت. وقتي انقلاب اسلامي پيروز شد، ايشان چندين کتاب به عنوان قانون اساسي و راهکارهاي اجرايي تدوين کردند تا راهگشايي براي انقلاب اسلامي ايجاد شود. در مسائل مقاومت و جهاد بي نظير بود به طوري که همان روزي که انقلاب اسلامي پيروز شد، 22 بهمن ايشان مجلسي را گرفتند و در مسجد جواهريه در عراق سخنراني داشتند. ايشان تقريباً طول عمرش را روزه بود و حتي روزي که به شهادت رسيد با روزه به شهادت رسيد. در زهد و ساده زيستي و در بروز بودن نسبت به مسائل، طلبگي، حمايت از انقلاب اسلامي، «ذوبوا في الامام کما يذوبوا في الاسلام» همچنان که امام در اسلام ذوب شده شما در امام ذوب بشويد.