اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

96-12-26-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف (عليه‌السلام)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف (عليه‌السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 26-12- 96

بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
اي روزهاي خوب که در راهيد، اي جاده‌هاي گمشده در مه
اي روزهاي سخت ادامه، از پشت لحظه‌ها به در آييد
اي روز آفتابي، اي مثل چشم‌هاي خدا آبي، اي روز آمدن
اي مثل روز آمدنت روشن، اين روزها که مي‌گذرد هر روز در انتظار آمدن هستم
اما با من بگو که آيا من نيز، در روزگار آمدنت هستم؟

شريعتي: سلام مي‌کنيم به امام زمانمان، حضرت حجت(عج) که با آمدنش بهار روزگار ما و بهار دوران ما از راه خواهد رسيد. سلام مي‌کنم به همه‌ي بيننده‌هاي خوبمان و شنونده‌هاي نازنين‌مان، به سمت خداي امروز خوش آمديد. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. پيشاپيش عيد نوروز را به همه بينندگان و شنوندگان تبريک مي‌‌گوييم و اميدواريم هميشه ايامشان خوش باشد و اين خوشي با سلامت معنوي بيشتر همراه شود و امام زمان هم از ما راضي باشد و اين خوشي مضاعف شود به سلامتي بدني و جسمي و آن نظام هوا و بهار، انشاءالله با بهار روحي همراه باشيم.
شريعتي: پيشاپيش سال نو را به همه دوستان عزيز تبريک مي‌گوييم. انشاءالله اين روزهاي پاياني سال براي همه مبارک باشد و سال پيش رو سرشار از بهترين‌ها براي تک تک شما باشد. بحث ما قصه حضرت يوسف(ع) بود، نکات خوبي را شنيدم و امروز هم ادامه فرمايشات شما را دنبال خواهيم کرد.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان همينطور که سال را نو مي‌کند، ما بايد محاسبه کنيم ببينيم سال گذشته چه کرديم و يک دوره کرده باشيم که اگر کوتاهي‌هايي داشتيم جبران کنيم. انشاءالله براي سال نو مراقبه‌هايي براي خودمان قرار بدهيم، شرط‌ها و عهدهايي داشته باشيم که بعضي از کارهايي که دلمان مي‌خواست ولي نتوانستيم انجام بدهيم در اين سال جديد به توفيق الهي موفق به انجام آنها شويم و سال جديد ما سال با برکت‌تر و ارزشمندتر باشد و به پيشگاه الهي سرافرازتر باشيم و خدا از ما راضي‌تر باشد.
در بحث حضرت يوسف(س) بوديم. بحث ما به آن نقطه اوجي رسيد که  محضر قصه حضرت يوسف بوديم که باز قطب سوره يوسف و بلکه قلب سوره يوسف و بلکه قلب قرآن «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» بود که اين را در دلمان بسپاريم که عالم در کف قدرت اوست که دارد خدايي مي‌کند و هيچ چيزي در برابر سلسله سببيت او و قدرت او، قدرت مقاومت ندارد. اگر با اين نگاه به عالم نگريستيم، حتي فعل ظالمين در اين نگاه و اين دستگاه الهي تحت مديريت الهي است. هرچند ظالم ظلم مي‌‌کند اما از قدرت الهي ظلم ظالم هم خارج نيست. لذا عقابش هم به دست اوست. فرصت دادن و هم به دست اوست و بايد به فعليت‌هايش برسد، به تمام شقاوتش برسد. اما هيچ چيزي از تحت قدرت او خارج نيست. اگر مي‌بينيم قدرتي دارد يکه تازي مي‌کند، نا اميد نباشيم که اين قدرت هم تحت قدرت اوست و لذا هر لحظه ممکن است با آن توسلات ما، با انجام وظيفه ما سلسله علت تغيير بکند. چنانچه نسبت به انبياي گرامي اين سلسله علت‌ها آشکارا تغيير مي‌کرد و معلوم مي‌شد که ظالم هرچقدر هم ظالم باشد کوچکتر از آن است که بتواند در مقابل آن سلسله ايجاد حق مقاومت کند. لذا با اينکه تمام ظالمين در طول تاريخ دست به دست هم داده بودند که حق را نابود کنند، حق هميشه پايدار ماند و سلسله حق هميشه در طول تاريخ تابان بوده و هرکسي که مي‌خواست به دنبال حق باشد، امکان رسيدن به حق برايش مطرح بود و امکان فراهم بود. اينطور نبود که نتواند به حق دسترسي پيدا کند و اين همان سلسله علتي است که خداي تبارک و تعالي «غالبٌ علي امره» به خصوص اين جريان در نظام سرگذشت يوسف آشکار تر است. يعني خداي سبحان بعضي جاها را آشکار تر قرار مي‌دهد تا باورپذيري‌اش ساده‌تر شود. تا آن جاهايي که پيچيده‌تر است از اين الگو گرفته شود. در سرگذشت يوسف(س) هرچقدر تفحص بکنيم، اين نگاه که «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» بيشتر خودش را مي‌نماياند.
همه اراده‌ها در تمام مراحل زندگي يوسف بر خلاف آن حرکت يوسف قرار داشت، اما خداي سبحان همه اينها را سکوي مطرح شدن و رسيدن به آن جايگاه يوسف قرار داد. چه برادران بودند، چه بعداً همسر عزيز مصر بود، چه زندان بود و حتي بعداً چه دستگاه کساني که در مقابل يوسف به عنوان ديني که در مقابل يوسف بود. آنها مي‌خواستند يوسف را سرکوب کنند، هيچکدام از اينها قدرت پيدا نکردند و همه اينها سبب مطرح شدن و عزت بيشتر يوسف شد. اين«وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» است که در زندگي ما هم هست. منتهي توجه به اين و يافتش، در قرآن مطرح کرد تا ما ياد بگيريم اين را در زندگي خودمان هم پيدا کنيم. اگر توانستيم به اين دست پيدا کنيم آنوقت انسان ابتهاجي پيدا مي‌کند که پشتوانه هرکاري، هر حادثه‌اي، هر فعلي، هر عملي از خداي سبحان است. تا اينجا بحثي بود که در محضرش بوديم و از آيه شريفه استفاده کرديم که آيه 21 سوره يوسف بود. «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ‏ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» هرچند اکثريت مردم اين غلبه الهي را نمي‌بينند. يعني بخاطر غفلت، بخاطر نگاه ظاهري، اگر کسي به نگاه يوسف نگاه ظاهري مي‌کرد، دائماً منفي‌ها را مي‌ديد، يوسف به چاه افتاده،يوسف به زندان افتاده، اين نگاه را که کسي مي‌کند، مي‌بيند يوسف دائماً در حالت فشار سختي و هجران پدر و گريه و ناله است. اما خدا عبور مي‌کند و مي‌گويد: نگاه کنيد ببينيد اين چاه افتادن مقدمه جاه بود. زندان افتادن مقدمه مکنتي بود     که در سرتاسر مصرقدرت پيدا کرد. اگر اين باور باشد هر حادثه‌اي لايه‌هاي مختلف دارد. انسان مي‌تواند به لايه‌هاي منفي نگاه کند، اين سطح ظاهر است. مي‌تواند به لايه‌هاي عميق‌تر نگاه کند. مي‌بيند اين لايه‌هاي عميق‌تر او ارتباط با خداست. «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» نتيجه آنجا آشکار مي‌شود. متأسفانه ما اين را باور نداريم. گاهي سختي‌ها را مي‌بينيم، منفي بافي مي‌کنيم. وقتي راحت هم مي‌شود با نگاه قاروني مي‌گويد: من اين را به واسطه علم خودم بدست آوردم. آنها را از خودمان مي‌بينيم نه از خدا، اما سختي‌ها را از خداي متعال مي‌بينيم. مي‌گوييم: چرا خدا با ما اين کار را مي‌کند؟ نمي‌دانيم اين دو لايه مرتبط با هم است و او نتيجه اين است.
کسي در نجف بي پول شد. خدمت اميرالمؤمنين رفت و از حضرت عرض حاجت کرد که گشايشي شود. از حرم به صحن آمد. حضرت آيت الله بهجت اين را نقل کردند. به صحن آمد ديد کارواني از شهرشان آمده و پدر اين هم پولي را حواله داده بود که به او بدهند. پول را که دادند به اميرالمؤمنين رو کرد و گفت: اين را پدرم داده بود. آنچه من از شما خواستم حسابش جداست. يعني باورمان نمي‌شود اگر خداوند زود اجابت کند احساس مي‌کنيم اين يک چيز ديگري است. اين از طريق الهي نيست. چون اين باور را نداريم «وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» اگر انسان آنجا تسليم شد و فهميد از خداست، آنوقت آن سکوي بالاتر مي‌شود براي فهم بالاتر، ولي چون فهم اولي را بدست نمي‌آوريم مراتب فهم بالاتر را هم براي ما محقق نمي‌شود. لذا حشر با خدا براي ما ايجاد نمي‌شود. اولياي الهي اين رابطه را مي‌ديدند. چون اين رابطه را مي‌ديدند مراتب بعدي برايشان پيش مي‌آمد. در تعبير قرآني اين نوع معرفتي که داريم يک نوع «تيه» و سرگرداني است. يعني دور خود چرخيدن، يک سال بعد مي‌بينيم سر جاي اولمان هستيم. يعني الآن که آغاز سال مي‌شود انشاءلله خداي سبحان به ما توفيق بدهد که سال آينده وقتي به پايان سال مي‌رسيم، ببينيم مسافت‌هاي زيادي را از کمالات طي کرديم نه اينکه اگر دوباره به عقب برگرديم نگاه کنيم ببينيم همان سر جاي اولمان هستيم که همان تيه و سرگرداني و رسيدن به جاي اول است.
در ادامه بحث به اين آيه رسيديم، «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» (يوسف/22) يوسف(س) نه سال داشت که برادرها او را در چاه انداختند و کاروان او را برد و در مصر فروخت. نه ساله بود که وارد خانه عزيز مصر شد. هنوز دوران کودکي است اما در اين خانه روز به روز دارد رشد مي‌کند، آن هم با عزت و ناز، هرچند يوسف(س) وقتي دوران چاه و فروش در بردگان را طي کرد، تجربه مهمي براي او بود که بداند چه مراحلي را طي کرده و مردم چه ابتلائات و سختي‌هايي دارند و چه مشکلاتي براي مردم هست. متأسفانه گاهي مسئولين ما يا مسئوليني که در کار بايد باشند، اگر اين سختي‌ها را نچشيده باشند، نمي‌دانند يعني چه، مي‌شنوند اما شنيدن کي بود مانند ديدن! يعني اگر کسي اين دوران سخت را طي نکرده باشد و سختي زندگي برايش سخت نباشد، نديده باشد و نچشيده باشد، وقتي تصميم مي‌گيرد مي‌فهمد يعني چه. اما اين فهميدن برايش مثل دکتري است که مي‌فهمد مريض درد دارد، اما مي‌بيند براي آن پزشک اين درد الآن چشيدني نبوده است. مفهوم درد را مي‌‌داند. بعضي پزشک‌ها که خودشان اين را چشيده باشند، يا در نزديکانشان ديده باشند، مراقب بيشتر و توجه بيشتري به ناله و آه او مي‌کنند. در بعضي مسئولين ما اين مسأله بوده و چشيدند و ديدند و مراعات مي‌کنند. اما اگر زماني هم کسي نيست بايد خودش را انس بدهد. گاهي از اوقات زندگي‌اش را در بين محرومان حتماً برود ببيند. بي دردي خيلي بد است.    
به کسي گفتند: تو از سابقين چه داري، اينها اين همه کمالات داشتند؟ گفت: من درد نداري آنچه آنها داشتند را دارم. اين درد نداري خودش سوز است و اين سوز خود طلب ايجاد مي‌کند. اين طلب خود انسان را به واقعيت مي‌رساند. خدا امام را رحمت کند، ايشان مي‌فرمودند: انقلاب ما اگر دست مرفهين بي درد بيافتد، آن زمان بايد فاتحه‌اش خوانده شود. يعني تا وقتي که کساني سردمدار و خدمتگزار مردم هستند که اينها درد داشته باشند و با درد مردم آشنا هستند، اينها مي‌‌توانند خدمتگزار مردم باشند، اينها تصميماتشان از روي خدمتگزاري به مردم است. انشاءالله خداي سبحان همه ما را حفظ کند به اينکه زماني...
خدا رحمت کند آيت الله احمدي ميانجي مي‌فرمودند: اگر وضعتان خوب شد از محله سابقتان نرويد، زندگي‌تان را راحت‌تر بکنيد اما از محله سابقتان نرويد. اگر مي‌خواهيد ميوه نوبر بخوريد، عيبي ندارد. اما وقتي مي‌خريد در يک کيسه سياه باشد که اگر محله شما محله‌اي نيست که اينها برايش عادي باشد، حسرتي ايجاد نشود. از محله نرويد و همين در آن محله بودن، باعث مي‌شود انسان بي درد نشود. حواسمان باشد اين بي دردي خيلي بد است. اينجا يوسف درد را کشيد. در بازار برده فروش‌ها که سخت‌ترين مرحله بود وارد شد. در انظار مردم قيمت گذاري شد. لذا مي‌فرمايد: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ» وقتي اين يوسف در اين خانه با ناز بود، تحت حالت رفاه آنها خودش را گم نکرد و براي خودش جاي مناسبي را براي عبادت قرار داد. اين جوان زيبا و با کمال در خلق و رفتار آمده در اين خانه و دارد رشد مي‌کند. در اين خانه خانمي زندگي مي‌کند که هم جوان است، همسر عزيز مصر است. ملکه مصر است، در مصر به عنوان شخصي بوده که خادم بت آنها محسوب مي‌شده است. در بعضي نقل‌ها ملکه مصر تلقي شده و زيبا بوده و با خانواده اصيل معروفي بوده است، يوسف در اين خانه و در دسترس چنين کسي رشد مي‌‌کند. زيبايي‌هاي او روز به روز جلوه‌گرتر و دائماً در دسترس است. يعني زماني هست انسان يک کسي را مي‌بيند و فراق و دوري هست و گاهگاهي است، اما عزيز مصر او را به اين خانم سپرده است و متکفل اين آقا زاده اين خانم است و روز به روز وقار و خلق و خو و رشد او را مي‌بيند. به تعبير قرآن «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ» وقتي به مراتب کمالش رسيد، به سني رسيد که استحکام وجودي پيدا کرد، در باب «أشُد» تعبيرات مختلفي شده است. از بلوغ ذکر شده که حدود پانزده سالگي باشد، بعضي‌ها بلوغ را هجده سالگي ذکر مي‌کنند. بعضيي حتي تا 33 سالگي و چهل سالگي، منتهي قولي که مرحوم طباطبايي در الميزان آوردند، مي‌فرمايند: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ» همين آغاز بلوغ است، دوران بلوغ و حداکثر دو سه سال اول بلوغ است که آن جوان به مراتب کمالي خودش در مرد شدن آراسته مي‌شود و چهره جا پيدا مي‌کند. جا افتاده مي‌شود و از اينجا ديگر رشد ادامه پيدا مي‌ کند. لذا اين خانم وقتي با اين برخورد مي‌کند تعبير اين است، «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ» وقتي اين به آن کيفيت محکم شدن رسيد، به مرتبه بلوغ رسيد، «آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً» ما هم به او مراتب بالاتر را اعطا کرديم. هرچه از جهت وجودي اين جسمش آمادگي بيشتري پيدا مي‌کرد، خداي سبحان هم اعطاي بالاتر را به وجود او اعطا مي‌کرد. «آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً»
تعبير اينکه ما حکم و علم را به او داديم. حکم و علم چيست؟ تعبيرات دقيقي است. گاهي بيان کردند حکم آن نظام حفظ از شهوات هست که نظام عقل عملي يا حکمت عملي مي‌شود که در نظام عقل عملي قوت و قدرت پيدا مي‌کند که مي‌‌تواند خودش را از بدي‌ها و شهوت‌ها حفظ کند. اين حکم مي‌شود، ما به او اعطا کرديم. يعني اين زمينه در او بود و ما هم او را به فعليت رسانديم و يوسف(س) اين مرتبه را پيدا کرد که در عقل عملي، در رفتارش، در نگهداري خودش از قبايح در کمال شدت قرار گرفت.
«وَ عِلْماً» بعد از اينکه از جهت عملي در يک شدتي قرار گرفت، از جهت علمي هم همين شدت و مرتبه بالاتر محقق شد. که تقديم حکم بر علم نشان مي‌دهد در وجود يوسف(س)، تزکيه مقدم بر تعليم بوده است. البته تزکيه و تعليم نبوي، با حفظ اينکه حضرت يوسف از انبياء بود. در مسير کمال گاهي بعضي ابتداعاً تحصيل علم مي‌کنند، از قِبل تحصيل علم تهذيب نفس هم در وجودشان محقق مي‌شود. يعني زمينه پيدا مي‌شود و محقق مي‌شود. در بعضي‌ها از ابتدا تهذيب مقدم مي‌شود و بعد به مراتب علمي مي‌رسند. البته بعضي‌ها در تهذيب مي‌‌مانند و به علم نمي‌رسند و برعکس! بعضي در علم مي‌مانند و علم برايشان حجاب اکبر مي‌شود و به تهذيب نمي‌رسند. اما بحث در آنجايي است که هردو محقق مي‌شود. مي‌شود در بعضي ابتداعاً تهذيب باشد و بعد علم و مي‌شود در بعضي علم مقدم باشد. فرمودند: آنجايي که اول تهذيب باشد و بعد علم بيايد، آنجا قوت اخذ علم شديدتر است. گيرايي بيشتر است چون اين جان آماده است.
شريعتي: تا اينجا حضرت يوسف در همه ابعاد به يک کمالاتي رسيده است. هم صورت، هم سيرت، هم علم، هم حکمت؟
حاج آقاي عابديني: دقت در اينها مي‌تواند رابطه‌اي که در آن خانه بوده، آن خانمي که مبتلا به يوسف شده، چون مبتلا به يوسف شد و خانم عزيزي براي خودش بود. براي خود شوکتي داشت اما مبتلا شد. اين ابتلا را مي‌تواند عظيم تر نشان بدهد که آمدن يوسف در اين خانه و سکوت يوسف در اين خانه، بودن دائم او در اين خانه و سپردن يوسف به اين خانم که تحت تربيت او بزرگ شود، اما اين خانم در اوج جواني خودش مبتلا به اين صورت و سيرت زيبا مي‌شود. انسان بايد خيلي هراس داشته باشد. من نمي‌خواهم فعل زليخا را تطهير کنم اما کار بسيار سختي است که تصوير مسأله اگر درست شود، آنوقت بعد معلوم مي‌شود که آنطور نبود که زليخا يک کس همينجوري باشد که به هر چيزي دل ببندد. به هرکسي دلش را روانه کند. براي خودش خيلي عزيز و مورد احترام بوده است و بقيه براي آنها اسوه و الگو بوده است. هرچند مؤمن نبوده، اما به عنوان خادم بت‌ها يعني کسي که در اين مسأله هم عزتي داشته مطرح مي‌شده و ملکه‌اي براي خودش بوده است. در عين اينکه در خاندان ملوک، فساد هست اما کسي هم که مورد توجه است سعي مي‌کند اگر هم مبتلا به فسادي است، فساد خيلي علني نشود، تا شوکت او ريخته شود.
الآن گاهي در اين کشورهاي غربي اين مسائل پيش مي‌آيد و حتي آنها هم سعي مي‌کنند که آشکار نکنند اما وقتي آشکار هم مي‌شود خيلي باکي ندارند. مثلاً مي‌گويند: چرا علني کرده؟ چرا افشاء شده است؟ «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» اين بسيار عالي است که اگر کسي مبتلا به ابتلائات شد و توانست از اين ابتلائات سر بلند بيرون بيايد، اين دادن حکم و علم سنت ماست. يعني اينطور نيست که سنت ما فقط براي يوسف باشد. «وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» ما همين گونه همه اهل احسان را جزا مي‌‌دهيم که اگر اينها رعايت کردند به آن تقواي وجودي‌شان، به آن تقواي فطري‌شان عمل کردند، ما به آنها «آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً».
در مورد ابن سيرين نقل مي‌کنند که تعبير خوابش خيلي معروف است. ابن سيرين خيلي آدم زيبايي بود و بزاز بود. بزازها يا همان پارچه فروش‌ها با خانم‌ها بيشتر سر و کار دارند، چهره بسيار زيبايي داشته لذا يکي از خانم‌هايي که مي‌آمده و مي‌رفته، دلباخته ابن سيرين مي‌شود و به يک بهانه‌اي ابن سيرين را به خانه دعوت مي‌کند. حالا اين بهانه گاهي اين است که پارچه خريده و نمي‌تواند ببرد. اين را به داخل خانه مي‌برد و در خانه را قفل مي‌ کند و از او همين تقاضايي را مي‌کند که زليخا از يوسف داشت و مدت‌ها شيفته ابن سيرين بوده و دنبال فرصتي بوده که بتواند ابراز علاقه بکند. اما ابن سيرين هرچه او را نصيحت و موعظه مي‌کند، هرچه از خدا و پيغمبر براي او مي‌گويد که اينطور است، قبول نمي‌کند و تحت فشار که اگر تن ندهي آبرويش را مي‌برد به عنوان اينکه وارد خانه او شده و به اجبار، او هم فرصتي مي‌گيرد که تا خودش را آماده کند، مي‌رود به دستشويي و از آلودگي‌ها به سر و صورت خودش مي‌‌مالد، وقتي اين خانم اين را مي‌بيند به شدت بيزار مي‌شود. بوي بد و صورت زشتي که ايجاد شد، خودش ابن سيرين را از خانه بيرون مي‌کند. مي‌گويند: اين تقوايي که ابن سيرين داشت و مجبور شد خودش را حفظ کند باعث شد خداي سبحان علم تعبير خواب را به او بدهد. «آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» البته مراتب دارد اما با حفظ مراتب به همه اين جزا داده مي‌‌شود.
هر جايي براي انسان امکان گناه پيش آمد، به خاطر خداي سبحان دوري کرد و کرامت نفسي که خدا به انسان داده، دست برداشت و وارد نشد، به همان نسبت خداي سبحان «وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ». اين نگاه اگر باورمان شود، آن زمان معلوم مي‌شود هرجا پيش آمد وارد شديم، مرتبه‌اي از مرتبه حکم و علم انسان هم کاسته مي‌شود. اگر وارد گناه شديم از کرامت انسان کاسته مي‌شود. ريزش پيدا مي‌کند. اگر ورود پيدا نکرديم و حفظ کرديم رشد پيدا مي‌کند. «آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً» اگر اين باور در وجود انسان ايجاد شود آنوقت مي‌بيند لحظه به لحظه زندگي او مورد ابتلاء است. اينگونه نبود که فقط يوسف(س) مورد ابتلاء باشد. اينگونه نبود که فقط زليخا مورد ابتلاء باشد. هرکسي دائماً خودش را از اين نگاه حفظ کند.
يک نسبتي هم هست که اين نسبت خيلي زيباست، همچنان که اين خودش را از اين فسادي که شبيه بود به فسادي که آن خانم مي‌خواست براي يوسف(س) ايجاد کند، اين شباهت باعث شد که نظير همان نتيجه‌اي که براي يوسف(ع) دادند، به اين شخص هم داده شود. يعني کاملاً سنخيت بين جزاء و عمل. ممکن است کسي در وجودش تقاضاهاي ديگري باشد از جهت کمالات، بعد که اينجا امساک مي‌کند، آن کمالات برايش محقق مي‌شود. مثل خوابي که انسان مي‌بيند که خواسته‌هاي وجودي انسان هرچه که در بيداري باشد، بسياري از اينها را در خواب شکل و شمائل پيدا مي‌کند و به خواب مي‌بيند. حاجت‌هاي وجودي انسان هم وقتي چيزي باشد، اين حاجت‌هاي وجودي در وقت امساک، در وقتي که گناهي پيش مي‌آيد و خودش را حفظ مي‌کند براساس تقاضاي وجودي اين خداي سبحان حاجت‌هاي او را اجابت مي‌کند. لذا يوسف(ع) به علم تعبير خواب و تأويل احاديث احتياج داشت، به خاطر اينکه همين علم تأويل احاديث بود که ابتداي زندگي آن خواب را ديد که پدر برايش تعبير کرد. وقتي که از چاه نجات پيدا کرد و تحمل کرد، تعبير اين بود که فرمودند: «وَ لِنُعَلِّمَهُ‏ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» خدا مي فرمايد: ما به او علم تأويل احاديث را داديم و در انتهاي عمر، وقتي پدر و برادرها بر يوسف مي‌آيند و عزت يوسف را مي‌بينند در آخر سوره يوسف خيلي زيباست که آنجا خود يوسف اين بيان را از زبان خودش دارد. اول پدر گفت، وسط خداي سبحان فرمود. در انتهاي سوره دارد که مي‌فرمايد: «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي‏ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» (يوسف/101) از اين آيه مي‌شود فهميد همين «آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ» همان  است. «وَ عَلَّمْتَنِي‏ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» همين علمي است که «آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً» است. اين دو را در اينجا دوباره بيان کرده است.  «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي‏ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا» از آيات خيلي عجيبي است که يوسف از همه ظواهر و تعلقات گسسته مي‌شود و يکسره رو به خدا مي‌‌کند «أَنْتَ وَلِيِّي» که آنجا فقط خداست. سير اين جريان«آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً» که در دوران کودکي خواب ديد و پدر تعبير کرد. در دوراني که در چاه بود و به خانه عزيز مصر رسيد، خدا براي او مي‌فرمايد: ما به او تأويل احاديث را تعليم داديم و او در آخر سوره شاکر خداست که تو مرا تعليم دادي، از زبان خود يوسف است. اين «وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» يک سنت جاري حق است.
فصل بهار فصل محبت است. فصل اين است که دلها به هم نزديک مي‌شود و محبت‌ها بيشتر جلوه مي‌کند. انشاءالله فصل گره خوردن زندگي بين دختران و پسران ما باشد و ازدواج‌ها صورت بگيرد و عشق و علاقه بين اينها در زندگي‌شان شدت پيدا کند. در اين سوره هم به بحثي مي‌رسيم که از اينجا به بعد عاشقانه‌هايي است که خداي سبحان در اينجا بيان کرده و اين در قرآن کم نظير است که چنين بياني را در رابطه با مسأله داشته باشد. آيه شريفه اين است «وَ راوَدَتْهُ‏ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (يوسف/23) مي‌فرمايد: «وَ راوَدَتْهُ‏ الَّتِي» راوَدَ ريشه‌اش از رَوَدَ در عربي است. چون جلسه قبل عرض کردم ريشه مَکَنّا از کَوَنَ است. بعضي دوستان اشکال کردند که در بعضي لغات گفتند از مَکَنَ است. هردو ريشه را آوردند. خليل گفته از کَوَنَ است که همان کُون است. بعضي لغويون هم از مَکَنَ گرفتند. بعضي‌ها هم مَکَنَ ر به کَوَنَ برگرداندند. «وَ راوَدَتْهُ‏ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها» راوَدَ از رَوَدَ است. رَوَدَ يک رفت و برگشت با ملاطفت است. وقتي کسي با ديگري در راوَدَ بخصوص که صيغه باب فاعَلَ، مفاعله است، رفت و برگشتي است که در آن نرمي و لطافت باشد. منتهي باب مفاعله گاهي تکي است مثل سافرتُ من مسافرت کردم. ديگر دو طرف ندارد. اما گاهي مربوط به دو نفر است يا دو گروه است. آن هم باب مفاعله به کار برده مي‌شود. مثلاً مي‌گويند: تعقيب و گريز، يکي تعقيب کننده است و يکي فرار کننده است. پليس در تعقيب دزد است. اينجا دو نفر مي‌شود. منتهي دو نفري که فعل يکي تعقيب و فعل ديگري فرار است. اينجا هم باز مفاعله است. گاهي دو طرف يک کار را با هم انجام مي‌‌دهند، آنجا باز هم باب مفاعله به کار مي‌رود.
اينجا که «وَ راوَدَتْهُ‏» به کار برده است، فاعل را آن خانم گرفته است. ضمير فاعلي «ت» تأنيث آمده، «هُ» ضمير مذکر به يوسف مي‌خورد. آن خانم با يوسف مراوده مي‌کرد. اينجا مراوده يعني دلبري، يعني آن خانم مي‌خواست در ارتباط مکرر از تمام جاذبه‌هاي وجودي خودش در ارتباط با يوسف(س) استفاده بکند تا دل يوسف را ببرد و او را به خودش جذب کند. لذا يوسف بايد در اين خانه مي‌بود. چون بالاخره اينها او را خريده بودند و عبد اينها بود و به دست اين خانم هم سپرده شده بود. بعد هم يک جواني شده و برومند است و جوان جاذبيت‌هاي خودش را دارد. همسر اين خانم هم مشکلاتي داشته از جهت ارتباطي، لذا قوه وجودي اين خانم شدت پيدا مي‌کرد. جذابيت‌هاي يوسف(س) و بودن در خانه که لحظه به لحظه زليخا او را مي‌ديد. نقل مي‌کنند زليخا براي او قرار داده بود که بيايد کتاب‌هايي را براي او بخواند. نمي‌خواست اظهار علاقه بکند. ولي مي‌ديد که اين راحت‌ ترين راه است که او بگويد و اين بشنود. وقتي به يوسف نگاه مي‌کرد، يوسف سرش پايين بود. «وَ راوَدَتْهُ‏» يعني رفت و برگشت مکرر، شايد اين رفت و برگشت مدت‌‌هاي طولاني کشيده است، اينگونه نبود يکباره باشد. سالياني يوسف اينجا بوده است و اين ذره ذره شدت پيدا کرده است. ولي هرچقدر اين در وجود زليخا شدت پيدا مي‌کرد، به طوري که حتي از دايه خودش اين را مخفي نگه مي‌داشت. چون براي خودش کرامتي داشت. اين براي زليخا کسر شأن بود که عاشق عبد و خدمتگزار خود شده باشد. اما ديگر به جايي رسيد که رنگ و روي او که زرد شد، دايه از او سؤال کرد تا قصه عشق خودش را براي يوسف گفت تا بتواند چاره بيانديشد. انشاءالله در دلهاي ما علاقه به کمالات يوسفي شکل بگيرد که يوسف زهرا(س) دل ما را آب کند و ما را با اين شدت علاقه ما را متمرکز به خودش بکند.
شريعتي: انشاءالله همه ما عاقبت بخير شويم.
حسن عاقبت نه به رندي و زاهدي است *** آن به که کار خود به عنايت رها کند
امروز صفحه 261 قرآن کريم، آيات پاياني سوره مبارکه ابراهيم در سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ «43» وَ أَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى‏ أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ «44» وَ سَكَنْتُمْ فِي مَساكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ «45» وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ «46» فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ «47» يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ «48» وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ «49» سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشى‏ وُجُوهَهُمُ النَّارُ «50» لِيَجْزِيَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ «51» هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ «52»
ترجمه: (روزى كه مجرمان از شدّت وحشت) شتاب‏زده، سرها را بالا گرفته، چشم‏ها و پلك‏هاشان به هم نخورد و دل‏هايشان (از اميد و تدبير) تهى است. و مردم را از روزى كه عذاب به سراغشان خواهد آمد بترسان. پس كسانى كه ظلم كرده‏اند، خواهند گفت: پروردگارا! ما را تا مدّت كوتاهى مهلت ده تا دعوت تو را اجابت نماييم و از پيامبران پيروى كنيم (به آنان گفته مى‏شود) آيا شما نبوديد كه پيش از اين سوگند ياد مى‏كرديد كه هرگز براى شما زوال و فنايى نيست؟ و (شما بوديد كه) در خانه‏هاى كسانى كه (پيش از شما بودند و) به خويشتن ستم كردند، ساكن شديد و براى شما روشن شد كه با آنان چه كرديم و براى شما مثل‏ها زديم (پس چرا عبرت نگرفتيد) به يقين آنان تمام مكر خود را به كار گرفتند، ولى مكر و حيله‏ى آن‏ها نزد خداست گرچه كوه‏ها از مكرشان از جا كنده شود. مپنداريد كه خداوند وعده‏اى را كه به پيامبرانش داده است تخلّف مى‏كند، قطعاً خداوند شكست‏ناپذير و صاحب انتقام است. روزى كه زمين به غير اين زمين و آسمان‏ها (به آسمان‏هاى ديگر) تبديل شوند و (همه مردم) در پيشگاه خداوند يگانه قهّار حاضر شوند. و در آن روز مجرمان را مى‏بينى كه در غل و زنجير بهم بسته شده‏اند. جامه‏هاى آنان از قطران (مادّه‏ى چسبنده‏ى بدبوى قابل اشتعال همچون قير) است و صورت‏هايشان را آتش مى‏پوشاند. (مجرمان كيفر مى‏شوند) تا خداوند به هر كس سزاى آنچه كسب كرده بدهد، چرا كه خداوند حساب‏رسى سريع است. اين (قرآن) پيام‏رسا و ابلاغى براى مردم است تا به وسيله‏ى آن، هشدار يابند و بدانند كه همانا او معبودى يكتاست و تا خردمندان پند گيرند.
شريعتي: شايد امسال خيلي از مادرها و پدرها و برادرها و خواهر، بستگان و دوستان، آشنايان، اساتيد در بين ما نباشد و جاي خالي آنها در بين ما محسوس باشد. اين هفته مي‌خواهيم از همه درگذشتگان ياد کنيم، همه آنهايي که جاي خالي آنها امسال در بين ما به شدت محسوس است. انشاءالله همه آنها مهمان سفره اهل‌بيت(ع) باشند. اين آخرين جلسه ما در سال 96 هست که در محضر حاج آقاي عابديني هستيم، نکات پاياني را بشنويم و دعا بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: در رابطه با ذکر گذشتگان و اموات اين را بدانيم که هم ما به اين ذکر محتاج هستيم، هم براي آنها خيلي نافع هست. دو طرفي است. فکر نکنيم فقط يک طرف دارد و ما براي آنها نافع هستيم. خدا رحمت کند بعضي از بزرگان که از دنيا رفتند، مي‌فرمودند: به خواب بعضي از دوست داران و علاقه‌مندانشان آمدند و گفتند: الآن دست ما بازتر است. هرچه مي‌خواهيد الآن از ما بخواهيد و با ما ارتباط داشته باشيد. توجه آنها به نزديکان دائماً هست و بسياري از گره گشايي‌ها گاهي با نظر آنها محقق مي‌شود. يعني فکر نکنيم ما فقط ياد آنها هستيم. هرچقدر توجه ما به آنها بيشتر باشد اثر آنها در وجود ما بيشتر مي‌شود. غير از اينکه خود اين ياد در وجود ما نافع است براي اينکه آن علقه‌هاي دنيا براي ما فشار زيادي ايجاد نکند که بدانيم حقيقتي در راه هست و کمالاتي در راه هست. اگر بتوانيم دو طرف را ببينيم، آن موقع دارد که حتي صداي پاي کساني که مي‌خواهند سر خاک اينها بيايند هم مي‌شنوند. در بعضي از ايام منتظر هستند. لذا هرکاري از دست ما مي‌‌آيد انجام بدهيم. اين هم به نفع ماست و هم براي آنها نافع هست. هرچقدر آنها رشد کنند و دستشان بازتر شود، رسيدگي آنها به ما بيشتر مي‌شود و توجه آنها به ما بيشتر مي‌شود. لذا سر خاک پدر و مادر و نزديکان رفتن و از آنها هم تقاضاي دعا کردن به همين جهت هست که آنجا دعا کنيد تا اجابت شود. چون آمين آنها هم در کار است.
نکته ديگر هم اينکه در سفرهايي که اين ايام مي‌روند، حواس ما باشد حقوق ناس در سفر خيلي عظيم است. گاهي بوق زدن بي‌جا، سبقت بي‌جا، ترسي که در دل کسي مي‌افتد، اگر آسيبي در کسي به جهت روحي و رواني ايجاد شود، تا ابد هر آسيبي از اين باشد در پرونده ما هم ثبت مي‌شود. خداي نکرده اگر تصادفي صورت بگيرد و کسي آسيب ببيند، در اثر اين آسيب، خانواده‌هايي که مرتبط با اين بودند در مشقت و سختي بيافتند، غير از اينکه ديه براي او قرار داده شده اما اين فقط تنها جزا نيست. اگر من رعايت بيشتري مي‌کردم که اتفاق نمي‌افتاد، همين باعث مي‌شود تا اينها عمر دارند و آسيبي متوجه اينها باشد همه در پرونده من هم نوشته مي‌شود. اگر ما حواسمان باشد در وجود خودمان هم وقتي اين نگاه ايجاد شود، خود اين ادب که ايجاد مي‌شود، انسان را وسيع مي‌کند. همينطور که در حقوق اخوت بايد رعايت ديگران را بکنيم، در اين سفرها انشاءالله رعايت همديگر را بکنيم. اگر کسي هم بي گدار به آب مي‌زند، کار خلافي مي‌کند در صدد جبران آن نباشد به پليس بسپارد. ما در اين سفرها رعايت حقوق ناس را بکنيم که خداي نکرده آسيبي ايجاد نشود و سفرها بي خطر باشد. انشاءالله خداي سبحان اين عيد را براي همه ما ايراني‌ها بهترين عيد و شيرين‌ترين عيد قرار بدهد.
شريعتي: سال خوبي را در کنار شما داشتيم و نکات خوبي را با بيان شيواي شما شنيديم. سال نو را پيشاپيش به شما تبريک مي‌گويم و بهترين‌ها را براي شما آرزو مي‌کنم. صحبت از سفر شد، آداب مسلماني موضوع کلي بحث ما در سالهاي گذشته بود که در ايام نوروز تقديم شما شد. نکات بسيار نابي در مورد سفر و آداب سفر و آداب ايام سال جديد، مطالبي است که در کانال ما در فضاي مجازي قرار دارد و مي‌توانيد دنبال کنيد.
«السلام عليک يا رسول الله»