اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

96-12-19-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف (عليه‌السلام)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف (عليه‌السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 19-12- 96
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شريعتي: سلام مي‌کنم به همه‌ي بيننده‌هاي خوبمان و شنونده‌هاي نازنين‌مان، انشاءالله هرجا که هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد، دلتان بهاري و سبز باشد انشاءالله و همه ما در انتظار آن بهار واقعي که انشاءالله بيايند و جان‌ها را زنده بکنند، «يحيي الارض بعد موتها» خيلي خوشحاليم در خدمت شما هستيم. در روزهاي پاياني ماه اسفند قرار داريم. انشاءالله خدا در اين ايام بهترين‌ها را نصيب شما کند. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز.
شريعتي: بار ديگر ايام ولادت حضرت زهرا(س) را تبريک مي‌گويم. انشاءالله همه زير سايه حضرت باشيم. ما خدمت شما هستيم و بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقا عابديني: بنده هم اين ميلاد مبارک را خدمت همه مادران و زناني که تابعيت‌شان را نسبت به حضرت ثابت کردند عرض مي‌کنيم و انشاءالله براي همه ما جذبه‌هاي فاطمي در زندگي ما روز به روز باشد و از الطاف حضرت در دنيا بهره‌مند باشيم و از شفاعت حضرت در آخرت. (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان به عنايت اهل‌بيت(ع) و حضرت زهرا (س) به ما کمک کند که از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
در محضر قصه حضرت يوسف بوديم که باز هم با سلام بر حضرت يوسف و حضرت يعقوب آغاز مي‌کنيم. به اين آيه رسيديم که عزيز مصر يوسف را از بازار برده فروش‌ها خريد و به خانه آورد و به همسرش گفت: اين را گرامي بدار. «أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» اين براي ما نافع باشد. اين نافع بودن را معلوم مي‌شود يک حقيقتي ديد در وجود يوسف که براي اينها مي‌توان مثمر ثمر باشد. شايد اين يک طليعه‌اي از هدايتگري را از ابتدا و حقانيت و حقيقت و ربانيت را در وجود يوسف ديد. و الا مسائل مالي نسبت به آنها مطرح نمي‌شود چون او از مال کم نداشت که بخواهد سودي داشته باشد. پس معلوم مي‌شود يک جهت ديگري از يوسف منتقل شده بود که اين هم همان طريق الهي است که خداي سبحان براي اينکه اراده‌اش را غالب کند و محقق کند، محبت اوليائش را در دل عده‌اي مي‌اندازد که آنها سبب ساز براي اينها مي‌شود. خدا کند ما هم در زندگي‌‌مان در طريق اولياء قدم‌هايي را برداريم که اراده الهي از طريق اوليائش، ما هم کمک کار باشيم در اين مسأله که پياده کننده اراده‌هاي آنها باشيم و براي امام زمان(عج) قدم‌هاي ما پياده کننده اراده ايشان باشد. اين محبت در دل ما بيافتد، به طوري که قدم‌هايي که برمي‌داريم پياده کننده اراده ايشان باشد. گاهي بايد اين را از خدا خواست.
کسي مثل عزيز مصر را براي اين کار در زمان خودش انتخاب کرد، با اينکه نمي‌دانست يوسف کيست اما در اين طريق قدم برداشت. اينها توفيقات عظيمي را به دنبال خودش مي‌آورد که باب هدايت براي عزيز مصر باز شد و با ايمان از دنيا رفت. کسي که عمري را در کفر زندگي کرده بود، اما بالاخره معلوم مي‌شود يک قابليت‌هايي در وجودش بود و عناد نداشت. اهل عناد نبود که نپذيرد. انشاءالله خداي سبحان ما را اگر به معاصي مبتلا مي‌شويم به جنگ با خودش نکشاند. لذا اين را بخواهيم و اين جزء دعاهاي ما باشد که اراده خدا از طريق ما، ما هم براي تحقق‌اش کانال شويم. اگر کانال شديم هر حقيقتي که از کانال وجود کسي محقق شد، به مقدار او اين هم بهره‌مند مي‌شود. اين خودش يک باب وسيعي است در رشد و نمو، در محضر اين آيه شريفه بوديم که وقتي در خانه آورد و گفت: «أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» تا اين حد که او را فرزند خود بدانيم. اينقدر يوسف را در اولين لحظات عزيز ديد که يک خانواده‌اي مثل زليخا و عزيزمصر او را به فرزندي بپذيرند.
در ادامه آيه شريفه مي‌فرمايد: «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ‏ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (يوسف/21) تقريباً چهار فراز در اينجا آمده است، يکي تمکن يوسف در ارض است. اين يک بحث بسيار عالي است، «مکَنّا» از کَوَنَ آمده است. کَوَنَ يعني بودن، ما به يوسف مکان و قرارگاهي مي‌دهيم، سلطه و سيطره مي‌دهيم. ما او را مستقر مي‌کنيم. در زمين براي او تمکن ايجاد مي‌کنيم. ممکن است ملک ظاهري نباشد اما سلطه ظاهري که حرفي مي‌زند امکان پذير است که روا بشود. هرچند ظاهرش اين است که پادشاه نيست اما در خانه عزيز مصر طوري قرار گرفت که از او تبعيت مي‌کنند. يعني مثل يک عبد نبود، بلکه مثل يک فرزند خانه بود، آن هم خانواده عزيز که بخواهد در تصميم‌گيري‌ها و بقيه خدمتکارهايي که بودند همه تابع او بودند. با اينکه خودش عبد بود اما در خانه مقامي پيدا کرده بود. «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ‏ فِي الْأَرْضِ» اين ارض غير از ارضي است که براي نوح آمده است. آن نوح که آمد همه زمين را شامل مي‌شد. يا نسبت به امام زمان آمده ايشان وارث ارض مي‌شود همه زمين است. اما اينجا ارض مصر منظور است. نکته ديگر اينکه به دنبال جريان انداختن يوسف در چاه و بعد فروختن او به کاروان و خريده شده در بازار مصر، «وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ» بحث خريد و فروش را مطرح مي‌کند، مي‌فرمايد: «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ‏» ما به يوسف اينچنين مکنت داديم. نشان مي‌دهد که خداي سبحان وقتي ابتلائاتي ايجاد مي‌کند، اين ابتلائات حتماً در راستاي تصحيح وجود انسان به دنبالش يک گشايش است که «فَإِنَّ مَعَ‏ الْعُسْرِ يُسْرا» (شرح/5) اين سختي بر يوسف مکنت را به دنبال دارد. با توجه به اينکه آيه شريفه مي‌فرمايد: اين يک سنت الهي نسبت به همه هست و فقط مخصوص يوسف نيست. يعني کسي که مي‌خواهد به کمالاتي برسد بايد يکسري امتحانات سخت يا مواجه شدن با شرايط سخت برايش پيش بيايد.
درخت وقتي مي‌خواهد به ثمر بنشيند، بايد مدت‌ها سرما و گرما را تحمل کند و ريشه‌اش محکم شود بعد ثمر بدهد. ولي حالا که ثمر مي‌دهد ديگر اين ثمر چيست؟ ثمر قلب هم همينطور است. قلبي که لرزان است و هنوز آب ديده نشده است، سرما و گرما نچشيده است، ثمر دهي ندارد. آن درختي که ثمرش فراوان و دائم است، درختي است که سالهايي را طي کرده و سرما و گرماهايي را طي کرده است. حالا ديگر صاحب ثمر مي‌شود. قلب انسان هم بايد حتماً به فشارها و سختي‌ها مبتلا شود. در هرکدام از اينها بتواند درست    حقش را ادا بکند. بعد اين قلبي که راسخ شد، حالا ثمر مي‌دهد و ثمره‌اش تمامي ندارد. اينچنين ما به يوسف مکنت داديم که وقتي عزيز مصر او را مي‌خرد، دل عزيز مصر را آب مي‌کند. اين همان يوسفي است که برادرها او را بي رغبت در چاه انداختند و دل عزيز مصر را آب کرده است. «أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» دل عزيز مصر آب شده که اينطور حرف مي‌زند. اين کلام کسي است که محبت پيدا کرده است.
«وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ»، «لِنُعَلِّمَهُ» عطف است. بياني که مفسرين دارند اين است که اين لام، لام غايت است، اين تعليم يک نتيجه‌اي است، تعليم خواب و تعبير خواب و تعليم احاديث، اين «و» عطف به اين است که نتايج متعددي است که اين يکي است. نتيجه ابتلائاتي که براي يوسف پيش آمد، نتايجي دارد. «وَ لِنُعَلِّمَهُ» واو آمده، عطف به چيزي نشده است، اين عطف به يک غايبي است که براي او پيش آمد که اين و اين را به او عطا کرديم، وقتي چنين بيان مي‌شود، حتي نسبت به حضرت ابراهيم دارد وقتي «وَ كَذلِكَ نُرِي‏ إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» (انعام/75) اين «وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» يعني يک نتايجي که قابل گفتن نيست. کسي محرم اين راز نيست. اما آنچه محرم راز است و مي‌شود گفت، اين است. تازه اينکه محرم راز بوده گفته شده «وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» است.
خدا چه تحفه‌هايي به يوسف داد که کس ديگري محرم بيان او و آشکار شدن او نبود. آن نتايج در درون يوسف با خدا بود. اينهايي که ابراز مي‌شود فقط براي هدايتگري مسأله است که يوسف در ارتباط با ديگران بتواند اين تأثيرات را داشته باشد. اما اين ابتلائات در رابطه با خود يوسف با خدا چه مي‌کند، چه نتايجي را به بار مي‌آورد، چه برکات و اعطايي از جانب خدا نسبت به او مي‌شود، اصلاً قابل ذکر براي کسي نيست. لذا اين «وَ لِنُعَلِّمَهُ» بيان اين و خيلي چيزهاي ديگر است که شما محرم بيانش نيستيد و اينها گفتني نيست. اصلاً شايد زبان و لفظ نمي‌تواند اينها را به تصوير بکشد. لذا وقتي يک حقايقي بين انسان و خدا مي‌شود، آنها ديگر در سرّ انسان محقق مي‌شود. لذا اينقدر که در قرآن نسبت به انبياء گاهي مي‌آيد اينگونه نيست که فقط اين باشد. اينها آنهايي است که بايد مي‌شده و ديگران هم مي‌فهميدند. انبياء به تعبير بعضي رابطه‌شان با خدا يک کپسول در بسته است. ما اصلاً خبر نداريم بين آنها با خدا چه خبر است. نه فقط انبياء، اوليا هم اينگونه است. نه فقط اولياء، کساني که با خدا معامله مي‌کنند همينگونه است. يعني هرکس با خدا معامله مي‌کند بعضي کلمات هست که بزرگان ما دارند، که در يک حالتي به ما چيزي دادند که مرحوم مجلسي در روضة المتقين دارد، پدر مرحوم مجلسي که صاحب بحار است، مي‌گويد: خداي سبحان چيزي داد که اگر همه درياها قلم شوند و جوهر شوند و همه درختان قلم شوند و من بخواهم بنويسم آن چيزي که داده شده کشش پيدا نمي‌کند که گفته شود و نوشته شود. همه اينها هم اگر شروع به نوشتن کنند او فوق همه اينهاست.
شريعتي: پس انبياء يا حضرت يوسف يا اولياء، يک عالم پيچيده‌اي مي‌شوند با لايه‌هاي عجيب و غريب؟
حاج آقاي عابديني: براي ما پيچيده است و الا هرچه به آن طرف مي‌روند بسيط تر مي‌‌شوند. پيچيدگي‌ها مربوط به اين طرف است. چون مي‌خواهد با لطف شود پيچيده مي‌شود. اما آن طرف که رابطه با خدا مي‌شود، هرچه انسان به سمت خدا مي‌رود ساده‌تر مي‌شود. حدودش کم مي‌شود، حدهايش کم مي‌شود، سلب‌هايش کم مي‌شود و ساده تر مي‌شود. در نظام فلسفه مي‌گويند: بسيط شدن. لذا در نظام رشد انسان هرچه با خدا نزديک‌تر باشد، بسيط تر مي‌شود. ساده تر مي‌شود. لذا وجود خداي سبحان لشدت نوره و بساطته قابل درک نيست. گاهي يک چيزي از پيچيدگي قابل درک نيست، گاهي لشدت وضوحه، تعبيري که حاجي سبزواري دارد «يا من هو اختفي لفرط نوره» از بس نور هستي ديده نمي‌شوي. نور سبب ديدن است اما وقتي نور شديد شد، ديگر نمي‌تواند ببيند. انساني که در مراتب کمال با خدا پيش مي‌رود، لفرط نورانيت از ديد ما محجوب مي‌شود و ما نمي‌بينيم. او با خدا ساده‌تر مي‌شود. اما ما چون از يک منظري مي‌بينيم که الفاظ هست و لفظ هست و معنا، اينها محرم نيست. لذا اگر کسي چشمش باز شود و يکباره ببيند، مي‌بيند دم دست ترين بوده از جهت وجودي، وليکن دورترين بوده از جهت الفاظ و معنا. تعبيري است که وقتي وارد عالم قيامت مي‌شوند همه مي‌گويند: «يا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِي‏ جَنْبِ‏ اللَّه‏» (زمر/5) ما فقط با خدا محشور بوديم. چه حسرتي است. ما چقدر کوتاهي کرديم «يا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِي‏ جَنْبِ‏ اللَّه‏» يعني ما در کنار خدا، يعني ما با غير خدا محشور نبوديم. اما همه محشور بودن با همه چيز را ديديم، غير از محشور بودن با خدا. اين همان بسيط است که از شدت بساطت و نزديکي‌اش، «لشدت قربه» ما دور مي‌بينيم. يعني چيزي که به انسان خيلي نزديک باشد، ديگر انسان نمي‌بيند. خدا از بس به ما نزديک است براي ما دور است.
انبياي گرامي چون فطرت مجسم هستند، نزديک‌ترين هستند. در اينجا مي‌فرمايد: اين هم «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» خدا غالب است. تعبير بعضي مفسرين بزرگوار هست که«وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» قطب سوره يوسف است. يعني در تمام اين سوره آنچه خدا مي‌خواهد نشان بدهد اين است که خدا غالب بر امرش است. تمام انرژي‌ها و نيروها و افراد و افکار بر خلاف اين جمع مي‌شوند در مراحل زندگي يوسف تا غير از اين شود، اما آن مي‌شود که خدا مي‌خواهد. عمداً در اين سوره دارد «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» را نشان مي‌دهد. تعبيري که مرحوم علامه طباطبايي دارد. مي‌فرمايد: بعضي آيات و سوره‌ها از آيات غرر سوره هستند. غرّه يعني پيشاني سفيد اسب را مي‌گويند که مي‌درخشد. مي‌گويند: اين جزء غرر آيات يک سوره است. يعني در پيشاني سوره مي‌درخشد. يعني وقتي نگاه مي‌کني آن بارزترين، نوراني ترين است. در هر کدام هم نگاه کني اين را نشان مي‌دهند. آن آيه خودش را به اين مرتبط مي‌کند. اين جلوه و وجه‌اش است، مقصود اين سوره اين است. آنوقت بعضي آيات قطب و غرر قرآن مي‌شوند. مرحوم علامه طباطبايي مي‌گويد: بعضي از آيات قرآن جزء غرر آيات سوره هستند. بعضي از آيات جزء غرر آيات قرآن هستند. يعني قرآن با اين آيه درخشش پيدا مي‌کند، بقيه آيات قرآن به اين آيه درخشش پيدا مي‌کند. اگر کسي خواست مي‌تواند غرر را در الميزان جستجو کند و به اينها برسد.
چند آيه هست که ايشان از غرر آيات قرآن مي‌داند. در کل قرآن شايد ده آيه است که غرر آيات قرآن هستند. هر سوره‌اي گاهي يک يا دو آيه غرر آيات سوره دارد. اما در بين اين غرر آيات سوره‌ها چند تا هستند که غرر آيات قرآن هستند. مثلاً يکي اين است که «ذلِكَ‏ بِأَنَ‏ اللَّهَ‏ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ» (حج/62) ايشان مي‌فرمايد: اين جزء غرر آيات قرآن است که سنت تبديل ناپذير خداست که حق است در همه جا، «ذلِكَ‏ بِأَنَ‏ اللَّهَ‏ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ» هرچه غير از او خوانده شود باطل است. اين خوانده شدن باطل نه يعني بت پرستيدن، اگر سببي را کسي به سببيتي نسبت داد، بدون اينکه به خدا ببيند اين را باطل است. «وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ» هرچيزي که در حقيقت بدون خدا ببيند اين باطل است.
«وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر/21) اينها کدها و کليدهاي اصلي قرآن است که تمام آيات ديگر با اينها معنا پيدا مي‌کند و تفسير مي‌شود. «لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ‏ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» (ق/22) اين آيه شريفه که مي‌فرمايد: حقيقت معاد کنار رفتن پرده از جلوي چشم تو است. تو قبل از اين در غفلت بودي. پرده را از جلوي چشم تو برداشتيم. اين يک معرفت عظيمي است که تمام مبحث معاد متفرع بر اين مي‌شود. ما الآن در محضر معاد هستيم، چشم ما در غفلت هست. حقيقت معاد را امروز لحظه به لحظه محقق بودنش محقق است. تو در غفلت بودي. «فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» امروز چشم تو تيز شد. يعني ما در اثر اشتغالات کثيرمان باعث مي‌شود از حقيقت آن چيزي که آشکار محض است غافل شويم. وقتي آن روز چشم به اين مسأله متمرکز مي‌شود، چيزهاي ديگر کنار مي‌رود، اشتغالات کنار مي‌رود، اشتغالات که کنار مي‌رود، انسان يکباره مي‌بيند که اين جلوي چشمش است. «فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» چشم تو تيز مي‌شود. حقيقت معاد يک بحث عالي دارد که فرصت مناسب براي بحث نياز است.
«وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» غلبه با امر الهي است. اين غلبه با امر الهي است را اگر انسان باور کند، مي‌گويد: من يک چيزي مي‌خواهم و تو يک چيز ديگري مي‌خواهي. اگر تو اراده‌ات را قرار دادي به همان چيزي که من مي‌خواهم، آنچه که تو مي‌خواهي محقق مي‌شود. اما اگر تو خواستي سماجت کني به آنچه تو مي‌خواهي، آن محقق نمي‌شود و اراده من حاکم مي‌شود. اينها حرف دارد. توحيد را فهميدن و با توحيد زندگي کردن خيلي زندگي را دلنشين مي‌کند. ما فکر مي‌کنيم روي خيلي چيزها سلطه و قدرت داريم. اراده ما حاکم هست.
بعد مي‌فرمايد: «وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» اين فراز چهارم اين قسمت از آيه است. اين«وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» نشان مي‌دهد اين حقايق دم دست همه قرار ندارد. با اينکه وضوح و ظهور دارد، اما چشم مردم از اينها در حجاب است. لذا «وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ». لذا «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» در زندگي ما ورودي ندارد. ما جزء «اکثر الناس» هستيم. باور ما به اينکه خدا غالب است و اراده اوست در عالم و هرچه او بخواهد مي‌شود، نه آنچه که من مي‌خواهم و اين تسليم و رضا محقق نشده است. نا اميدي‌ها، سختي‌ها،رنج‌ها، شکايت‌ها، اينها همه مربوط به اين است که انسان خدا را در مقابل خودش مي‌بيند نه پشت خودش، اگر انسان خداي سبحان را پشتيبان خودش ديد که او مهربانترين به اين است و از او به مصالح اين براي اين راغب‌تر است.
ما چون مي‌خواهيم اين چيزي که اراده الهي است را تغيير بدهيم، اراده ما بشود. اين منافات با اين ندارد که انسان دعا بکند. اين منافات با اين ندارد که انسان کوشش کند. منافات ندارد با اينکه يک مشکلي که پيش آمده در صدد رفع آن بربيايد. اما اين منافات دارد با اينکه غير قدرت خدا را غالب در امر ببيند. همانجايي هم که مي‌خواهد يک مانعي را بردارد با پشتوانه الهي بگويد: خدايا تو پشتيبان من باشي اين مانع چيزي نيست. نه اينکه احساس کند خدا آن مانع را ايجاد کرده و اين مي‌خواهد معارضه کند. «وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ».
جلسه گذشته عرض کردم من روي اين بيان اصرار دارم که يوسف(س) مسافر عبوديت بود. سفر عبوديت را طي مي‌کرد. اين سفر ظاهري او اين بود که از پيش پدر جدا شد و بعد چاه و کاروان و رفتن به مصر، اين سفر عبوديت يوسف بود. يعني يوسف دارد يک سير طولي را انجام مي‌دهد و ما در غالب يک سير ارضي و زميني مي‌بينيم. ما سير افقي در زمين مي‌بينيم که از جايي به جاي ديگر رفت و مسائلي پيش آمد. مي‌گويد: نه اين سير عمودي يوسف بود که سير عبودي است. هرچقدر انسان در مسائل عبوديت جلوتر برود، عبوديت در او قوي‌تر شود، عبوديت قوي‌تر انسان را به خدا نزديکتر مي‌کند. اين معراج يوسف مي‌شود. لذا تعبيري که به امام سجاد(ع) نسبت مي‌دهند اين است که خدايا من چيزي دارم که تو نداري. من گدايي دارم! من عبوديت دارم و گدا هستم. فقر دارم و تو غناي مطلق هستي. من با فقرم سراغ تو مي‌آيم. اين فقر به نحوي همان عبوديت است. عبوديت يعني در محضر رب قرارگرفتن که او داراي مطلق است و اين نياز مطلق است.
تعبيري که امام حسين(ع) در دعاي عرفه دارد، «الهي أنا الفقير في غنايه» آنجايي که فکر مي‌کنم يک چيزي دارم در آن فقير هستم. «فکيف لا اکون فقيراً في فقري» آنجايي که ديگر محض فقر است، ذات ما محض فقر است. تمام کمالات ما محض فقر است. اگر ما را هول بدهند زمين بخوريم، ممکن است چيزي از ما باقي نماند. ما به چيزي بند نيستيم.
براي يکي از دوستان ما مشکلي پيش آمده بود. خونريزي مغزي کرد. بعد دکتر توضيح مي‌داد که اين مثلاً يک دهم اندازه يک مو، مويرگ يک دهم موي سر است، چند قطره خون از اين خارج شده در حالت خونريزي مغزي و کلي عارضه ايجاد کرده است. چند قطره خون در وجود ما جا به جا شود، يکباره تمام هستي ما زير و رو مي شود، آنوقت چقدر ادعاي عنانيت داريم که «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» اگر ما هرکاري مي‌کنيم و با ما کاري نمي‌کند به خودمان متکبر نشويم، فکر کنيم ما مسلط هستيم. ما اين سفر ظاهري را متصل به سفر عبودي کنيم. در اين رابطه احساس کنيم يک عبوديتي براي خودمان ايجاد کنيم. يک کار صالحي در اين... هرکار صالحي قسمتي از سفر عبوديت است. احترام ديگران را نگه داشتن، رعايت ديگران را کردن، حق ديگران را حفظ کردن، يعني خدايا من تابع امر تو مي‌شوم، اين سفر عبودي است. منتهي براي بعضي مثل يوسف اين سفر عبودي خيلي سنگين است. بايد او را در چاه بياندازند. برادرها با حسادت او را بفروشند. دم در نمي‌آورد. حضرت ابراهيم، حضرت نوح، حضرت ايوب، حضرت يونس، هرکدام از اينها در اوج شدت دم در نمي‌آورد. اين تبير سفر عبودي انسان را به جايي مي‌رساند که «سُبْحانَ‏ الَّذِي‏ أَسْرى‏ بِعَبْدِه‏» (اسراء/1) وقتي سفر عبوديت شد ديگر اين در دست خدا سير مي‌کند. ديگر خدا سير مي‌دهد. ديگر به سفر ما نيست که من بروم، يک موقع هست مي‌گوييم: ما مي‌رويم. من به سمت خدا مي‌روم. اين سفر عبودي نهايتش به اينجا مي‌رسد که ديگر انسان را مي‌برند. انشاءالله در سفرهايمان در عين اينکه اطاعت خدا را مي‌کنيم، در همين مرتبه سفر عبودي را هم داشته باشيم. آغاز سفر عبودي از همين امر و نهي‌هاي ساده است. از همين اعمال صالح کوچک است. در سفرمان عباداتمان را بيشتر رعايت کنيم. بگوييم خدايا مي‌خواهيم اين سفر، سفر عبودي باشد. نمازمان تأخير نيافتد و حواسمان باشد کارهاي ديگر ما اشکال نخورد.
خداي سبحان در سفر عبودي زينت‌هاي ظاهري بنده را از او جدا مي‌کند، لذا يوسفي که زيبا بود بايد در چاه بيافتد، يوسفي که زيبا بود بايد به ثمن بخس فروخته شود تا اين فشاري که براي يوسف در اين فروختن به ثمن بخس مي‌آيد که او را به قيمت بي قيمتي بفروشند. به قيمت بي ارزش بفروشند، اين براي يوسف آنچنان در سفر عبودي او را کمک مي‌کند که ديگر پس از اين، اين مسأله زيبايي براي يوسف ديگر چيزي نيست. پرونده اين مسأله بسته مي‌شود. لذا اين در سفر عبودي دارد محقق مي‌شود. همين يوسف وقتي به او تهمت زده مي‌شود که تو خواستي به همسر عزيز مصر تعرض کني، اين تعرض بدتر از تعرض به چاه انداختن و فروختن او هست. براي کسي مثل نبي مکرمي به آن عظمت و قداست، در بين انبياء شايد تنها کسي که در بين انبياء، چون به مريم(س) هم اين تهمت را زدند. اما در بين انبياء تنها به يوسف اين تهمت را زدند و اين براي يوسف خيلي گران بود. لذا بعد از اينکه از زندان آزاد مي‌شود به اين تهمت مبتلا مي‌شود، دوباره در حقيقت يک اعطاي ويژه الهي است که همين «مَكَّنَّا لِيُوسُفَ» در آنجا دوباره مي‌آيد که مکنت بالاتر داديم. يعني هر چيزي دو لايه دارد، لايه اول که سختي و حادثه و مشکلات است. لايه دوم که اگر کسي چشمش به ديدن آيه لايه عادت کند گشايش و راحت و يُسر است. اين نگاه در زندگي اگر پيش بيايد، سخت ترين ابتلائات، کسي که چشم او نگاه لايه دوم مسأله را مي‌بيند چقدر برايش شيرين و راحت مي‌شود. ما از خداي سبحان طلب راحتي وآسايش مي‌کنيم و مي‌خواهيم که اگر ما را به ابتلائي مبتلا مي‌کند حتماً تحمل و ظرفيت آن را به ما بدهد.
شريعتي: انشاءالله خداوند يک چشمي به ما بدهد که در پس همه اين ابتلائات و مشکلات، بتوانيم خودش را ببينيم که اين کار را براي ما بسيار راحت مي‌کند. اين هفته قرار است ياد کنيم از بانو مجتهده امين، اين ايام، ايام ولادت حضرت زهرا هم هست، روز زن و روز مادر، بانو مجتهده امين اولين بانوي مجتهده جهان اسلام بودند. صاحب تأليفات متعدد و از مفاخر اصفهاني‌هاي عزيز و بلکه کل کشور ما هستند. انشاءالله روحشان شاد باشد و مهمان سفره حضرت زهرا(س) باشند. امروز صفحه 254 قرآن کريم، آيات 35 تا 42 سوره مبارکه رعد در سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«مَثَلُ‏ الْجَنَّةِ الَّتِي‏ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْكافِرِينَ النَّارُ «35» وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ إِلَيْهِ مَآبِ «36» وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا واقٍ «37» وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ «38» يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ «39» وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ «40» أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها وَ اللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسابِ «41» وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَ سَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ «42»
ترجمه: مثال بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده (چنين است كه) نهرها از زير آن جارى است. ميوه‏ها و سايه‏اش دائمى است اين است. عاقبت كسانى‏كه تقوا پيشه كردند و سرانجام كافران آتش است. و كسانى‏كه به آنان كتاب (آسمانى) داديم، به آنچه به سوى تو نازل شده دلشاد مى‏شوند. و بعضى از گروه‏ها كسانى هستند كه بخشى از آن (قرآن) را انكار مى‏كنند. بگو: همانا من مأمورم كه خدا را بپرستم و به او شرك نورزم. تنها به سوى او دعوت مى‏كنم و بازگشت من به سوى اوست. و بدين‏سان ما آن (قرآن) را به صورت فرمانى روشن (به زبان عربى) نازل كرديم و بدون شك اگر بعد از دانشى كه به تو رسيده است از هوسهاى آنان پيروى كنى، در برابر (قهر) خدا براى تو هيچ ياور و محافظى نيست. و البتّه ما قبل از تو (نيز) پيامبرانى فرستاده‏ايم و براى آنان همسران و فرزندانى قرار داديم و هيچ پيامبرى را نسزد كه معجزه‏اى بياورد، مگر با اذن الهى. براى هر زمان و دوره‏اى كتاب (و قانون) است. خداوند هر چه را بخواهد محو يا اثبات مى‏كند و ام الكتاب تنها نزد اوست‏. (اى پيامبر! در فكر ديدن نتيجه كار مباش! زيرا) اگر بخشى از آنچه را به آنان وعده مى‏دهيم (در زمان حيات تو) به تو نشان دهيم يا تو را از دنيا ببريم، (بدان كه ما وعده‏هاى خود را محقق خواهيم كرد) پس وظيفه تو تنها تبليغ است و حساب تنها با ماست. (حساب همه با ماست و ما به سرعت حساب همه را مى‏رسيم) مگر نديدى كه ما به سراغ زمين مى‏آييم و دائماً از اطراف آن (با گرفتن جان ساكنانش) مى‏كاهيم. خداوند حكم مى‏كند و هيچ تجديدنظر كننده‏اى براى حكم او نيست و او سريعاً به حساب همه مى‏رسد. و البتّه كسانى‏كه پيش از آنان بودند مكرها كردند، ولى (سودى نكرد زيرا) همه تدبيرها و مكرها براى خداست، او مى‏داند كه هر كس چه كسب مى‏كند و كفّار بزودى خواهند دانست كه سراى آخرت از آن كيست.
شريعتي: اگر نکته‌اي هست بفرماييد. در مورد بانو مجتهده امين هم اگر نکاتي هست بفرماييد.    
حاج آقاي عابديني: اولين نکته اين هست که ايشان يک بابي را مفتوح کردند، هرچند ما عالمان زن از زمان صدر اسلام داشتيم اما اين به عنوان اينکه مشحور شد و تا مرتبه اجتهاد رسيدند و حتي ديگران هم اجتهاد ايشان را قبول کردند، بزرگان قبول کردند، اين يک فتح بابي بود که مي‌شود در زندگي در عين اينکه در کار خانه، همسرداري و فرزندداري داشت، اما در عين حال در مرتبه علمي هم در اوج قرار بگيريم، به طوري که بزرگان نزد ايشان مي‌آمدند و سؤال داشتند و گفتگو مي‌کردند و بهره‌مند مي‌شدند. يکي از نکاتي که در زندگي ايشان قابل ذکر هست اين است که خداي سبحان به ايشان هشت فرزند دادند که هفت نفر از اينها از دنيا رفتند. اين فشاري که بر ايشان آمد در تحمل و صبوري‌اش، خيلي سخت است و در حقيقت هيچ شکايتي نباشد. انسان با هفت فرزند از دنيا برود، خيلي براي انسان سخت است. آن هم کسي که نسل صالح مي‌تواند تربيت کند و آماده براي اين کار بوده و برايش خيلي امتحان سختي است اما شاکر بودن، اين اعتراض نداشتن به خدا، نتيجه اين شاکر بودن مي‌شود «و لِنُعَلّمَه» اگر اين طرف صبر کرد، خدا باب علم را براي او باز مي‌کند. شايد يکي از توفيقاتي که براي ايشان هم محقق شد همين ابتلائاتي بود که صبوري داشتند، لذا اگر ما اين را به عنوان يک اسوه ببينيم که سختي‌ها ما را شاکر بکند در درگاه الهي، باب‌هايي بهروي ما باز مي‌شود که براي ما غير قابل باور است. هرکسي مطابق خودش، کسي که دنبال علم است، «لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ».
شريعتي: آن چيزي که امروز در برنامه ما درخشيد، «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» يعني اين آيات و قصه‌ها و انبياء آمدند که توحيد را فرياد بزنند. انشاءالله ما هم به اين باور برسيم.
حاج آقاي عابديني: همينطور که در قصه حضرت نوح گفتيم «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» همه حقيقت نوح اين بود که کشتي با بسم الله راه بيافتد و با بسم الله بايستد.
شريعتي: انشاءالله همه به حقيقت لا اله الا الله برسيم و انشاءالله با نگاه توحيدي همه چيز را ببينيم و معنا کنيم. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي سبحان حقيقت توحيد را به همه ما بچشاند. افعال ما را مورد رضاي خودش قرار بدهد و در راستاي توحيد قرار بدهد. انشاءالله خداي سبحان اين حاکميت توحيد را که منتظرش هستيم نظام ما را در راستاي آن کمک کند و تأييد کند که به آن حاکميت توحيدي نهايي منجر شود.
شريعتي:
زان پيش‌تر که عالم فاني شود خراب *** ما را ز جام باده گلگون خراب کن