اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

96-10-09-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف عليه‌السلام


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف عليه‌السلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 09- 10- 96
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بيننده‌ها و شنونده‌هاي خوبمان، آغازين روز هفته‌ي خوبي را براي همه شما آرزو مي‌کنم و از خداوند متعال مي‌خواهم بهترين‌ها در اين ايام براي همه ما رقم بخورد. سالروز حماسه بزرگ نه دي را گرامي‌ مي‌داريم که يادآور عظمت و اقتدار مردم شريف و ملت بزرگ ايران است. انشاءالله سالهاي سال در سايه‌ي عنايات حضرت ولي‌عصر جمهوري اسلامي پيش برود و بهترين‌ها براي مردم عزيز رقم بخورد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم خدمت حضرت عالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز. بنده هم سالروز نه دي که يکي از ايام اللهي است که مردم وقتي دشمني دشمنان را ديدند، يکپارچه قد علم کردند و توطئه‌ها را خنثي کردند و نشان دادند که بيدار هستند و در موقع لزوم به پا مي‌خيزند. انشاءالله خداي سبحان ما را نسبت به عمق دشمني دشمنان، مطلع کند تا به سطح‌هاي ظاهري نگاه نکنيم که خيلي وقت‌ها نگاه به سطح ظاهري، انسان عظمت دشمني را احساس نمي‌کند و لذا به ميدان نمي‌آيد. اما وقتي عمق آشکار مي‌شود آن زمان همه پا به ميدان مي‌گذارند و مي‌دانند که دفاع از مملکتي که مورد تأييد امام زمان(عج) است، يک وظيفه و تکليف هست، چنانچه در نظام انبياي الهي اگر بوديم اين بويي از همان انبياي الهي را دارد. لذا باهمان شدت و قداست بايد باشد. اما مشکلات زياد، مسائلي که بايد حل شود اينها سر جايش محفوظ است اما دفاع از اصل نظامي که بنيانگذاري آن بر خون شهداء بوده، بر اخلاص مخلصيني مثل امام بوده که در اين راه پايه‌گذاري کردند، سر جايش محفوظ است. دشمن هم اين را مي‌خواهد از بين ببرد. لذا دنبال اين است که مشکلات افزوده شود تا مردم نسبت به اصل نظام نا اميد شوند و الا اين رفتن شخص و آمدن شخص ديگر منظورش نيست. براي او اين و آن فرقي نمي‌کند. مي‌خواهد اصل نظام نباشد. لذا مردم هوشياري را ديدند که در کنار آن چيزهايي که در ظاهر بود، عمق دشمني را فهميدند، لذا به موقع قيام کردند و  با راهپيمايي عظيم و بيداري‌شان توطئه را خنثي کردند و آثارش تا امروز باقي است.
شريعتي: مردم حماسه‌ساز نهم دي بودند. به صحنه آمدند و ثابت کردند که هستند و اساس انقلاب اسلامي را که دست آورد خون شهداست و ثمره‌ي سالها مجاهدت و ايثار، انشاءالله مسئولين قدر اين مردم را بدانند و هواي آنها را داشته باشند. نکات بسيار لطيفي را از قصه‌ي حضرت يوسف(ع) شنيديم و قدم به قدم جلو مي‌رويم. بحث امروز شما را مي‌شنويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
در محضر نبي گرامي و صاحب جمال و صديق الهي، يوسف نبي بوديم و خدمت حضرت يوسف سلام مي‌کنيم و با سلام به حضرت وارد ادامه قصه مي‌شويم تا با قصه حضرت همراه شويم و استفاده کنيم از سيره‌ي تربيتي که قرآن در رابطه با يوسف نبي و يوسف صديق براي ما فرمودند. گفتيم: وقتي آيه نازل شد و راه توبه را براي مردم باز گذاشت، شيطان همه سر کرده‌هاي خودش را صدا زد و دنبال راه بود که چطور در مقابل اين آيه قد علم کند و اشاره به اين نکته که شيطان در برابر هر راهکار هدايتي، تجمع نيرو مي‌کند و متخصصين مخصوصي را بر آن کار مي‌گمارد تا بتوانند آن راه را سد کنند و همان راه را تبديل کنند به يک راه معصيت. يعني راه هدايت را به راه معصيت تبديل کنند. نه فقط در مقابل راه هدايت يک راه معصيت درست کنند بلکه خود راه هدايت را به راه معصيت تبديل کنند. همان‌جايي که در روايت شريف وعده الهي را طبق آيه بيان مي‌کند، کساني که به گناه و فساد و ظلم مبتلاشدند، خداي سبحان مي‌گويد: وقتي اينها برگردند، استغفار کنند و ياد خدا را بکنند، خدا سبحان آنها را مي‌آمرزد. اينجا شيطان مي‌گويد: پس با اين آيه چه کنيم؟ که اگر ما زحمت کشيديم و اينها را مبتلا کرديم، بعد اينها دوباره منقلب شدند و برگشتند به سوي خدا، زحمت‌هاي ما هدر مي‌رود تا جايي که وسواس خناس گفت: همين را به ضد خودش تبديل مي‌کنيم. حالا که راه توبه باز است، پس امکان گناه هست، چون آمرزش بعد از گناه هست. بياييد گناه را مرتکب شويد و بعد توبه مي‌کنيد و از اين نجات پيدا مي‌کنيد. خود توبه را سبب گناه و معصيت قرار بدهيم. اگر کسي با اين نگاه وارد اين مسأله شود يعني آمده با خدا مکر کرده است. توبه براي کسي بود که مبتلا به معصيت شد، بعد از معصيت راه براي برگشت باز است. اما اگر توبه سبب شد که به معصيت کشيده شود، اين مکر با خداست. اگر با اميد به رحمت جرأت بر گناه بياوريم، مکر با خداست. کسي که مکر با خدا بکند نجات پيدا نمي‌کند. چون وقتي به گناه مبتلا شد، مرتبه‌ي ايمانش در حدي بود که با اينکه اين مرتبه از ايمان را داشت به گناه مبتلا شد. کسي که مکر با خدا مي‌کند، مرتبه‌ي ايمانش ساقط مي‌شود. اين ديگر موفق به توبه نمي‌شود. ديگر نمي‌تواند نجات پيدا کند. با اين نگاه اگر ما رحمت حق را به نقمت تبديل کرديم، با اين نگاه آمديم آن چيزي که خدا سبحان يک ريسمان نجات قرار داده است را ريسمان ضلالت قرار داديم. همين کاري که وسواس خناس قرار داد. بعد که خواستند توبه کنند هي تأخير مي‌اندازيم، مي‌گوييم: حالا فرصت هست تا يادشان برود. کم کم يادشان برود و لذا در جريان برادران يوسف که گفتند: ما يوسف را بکشيم يا او را به زمين دوري تبعيد کنيم، «وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ» ما بعدش توبه مي‌کنيم و اين نگاه شايد از آن گناه عظيم‌تر است. لذا بعضي در صدد آمدند بگويند: «وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ» بعد قوم صالحي مي‌شويم شايد منظور اينها اين بود که وقتي يوسف از جلوي چشم پدر رفت، توجه پدر به ما مي‌شود و صلاح ما يعني همين، يعني در دنيا با اين نگاه بهر‌ه‌مند تر مي‌شويم. در عين حال ظواهر نشان مي‌دهد که اينها شيطان برايشان اين را فريبنده کرد و تزئين کرد که با اين تزئين دو گناه را مرتکب شوند. يک گناه قتل يوسف و يک گناه هم توبه را وسيله گناه قرار دادن.
البته شايد در تحليلي که مي‌شود کرد، چون اينها ده نفر بودند و مي‌خواستند اين کار را انجام بدهند. به نظر مي‌آيد با مقدمه سازي که ابتدا کرده بودند، چون اينها يک شور اولي داشتند و مدتي با هم گفتگو مي‌کردند که چه کار کنند با هم توافق کنند سر اين مسأله که بودن يوسف نزد پدر باعث شده پدر رويش از ما برگردانده شود و به سمت ما نباشد، وقتي بر اين توافق کردند، شور دوم يعني مرحله دوم شد. چه کنيم يوسف را از اين کار جدا کنيم؟ در مرتبه دوم به اين نکته رسيدند لذا قدم به قدم اينها جلو آمدند. يعني اينها همه در يک تيپ نبودند، همه در يک درجه از معصيت نبودند. لذا طول کشيد تا آنهايي که طرحشان اين بود که بحث قتل يا تبعيد را مطرح کنند، از ابتدا آمدند سر يک مسأله توافق کردند که اين توافق اوليه با اينکه به نظر ساده‌تر مي‌آيد. چون همه سر اين مسأله با هم متفق شدند که پدر تا يوسف و برادرش هستند، محبوب‌تر نزد پدر هستند. به ما توجه کمتري مي‌شود. در اين توافق اوليه، اينها جزء کارهاي شيطان است و دقيق است. وقتي انسان مي‌خواهد به معصيت کشيده شود، يکباره نمي‌گويد: معصيت! اول اين گفتگو را مطرح مي‌کند، در هر واقعه‌اي تأکيد مي‌شود که پدر به اينها بيشتر توجه مي‌کند. با توجه به اينکه اينها همه ازدواج کرده بودند ولي يوسف و برادرش در خانه بودند. قطعاً طبيعي است که توجه به دو فرزندي که در خانه هستند بيشتر باشد. يعقوب غير عادلانه برخورد نکرد. يعقوب در محبتش، نگاه پدرانه‌اش کاملاً يکسان بوده است. اما در عين حال تفاوت‌هايي که در بين افراد وجود دارد، دل را به سمت آن تفاوت مايل مي‌کند اما در ظاهر يعقوب کاملاً مراعات مي‌کرد. لذا هواي اينها را داشت اما اينها با نگاه حسادت آميز نگاه مي‌کردند. لذا چشم انسان، خيال انسان و وهم انسان است. اگر انسان نسبت به چيزي بد بين شد، همه رفتار عادي را بد مي‌بيند. اين يکي از خطراتي است که بين روابط ما شکل مي‌گيرد. اگر به کسي بد بين شديم، خوبي‌هايش را هم بد مي‌بينيم. بالعکس، اگر کسي را خوب قبول کرديم، بدي‌هايش را هم خوب مي‌بينيم. اينها به جايي رسيده بودند که به بدبيني رسيده بودند و اين بدبيني باعث شده بود که خوبي‌هايي هم که با اينها داشت را نبينند. لذا هرچه مي‌ديدند آن رفتاري بود که يعقوب با يوسف و برادرش داشت.
اينها درجاتشان مختلف بود و سر اولين مرتبه با هم توافق کردند، ولي شيطان سر يک مسأله کلي که انسان را به توافق رساند، آنوقت بعدي‌ها راحت‌تر مي‌شود. حالا اينها يک گروه شدند. يک جمعي شدند که اينها با هم يک تصميمي گرفتند و به يک نتيجه‌اي رسيدند. وقتي به اين نتيجه رسيدند، شدت و ضعف مسأله را مجبور مي‌شوند از هم پشتيباني کنند. به جايي مي‌رسد که اگر نکنند خبر به پدر مي‌رسد که اينها پشت پرده با هم جمع شدند و با هم توطئه کردند. از ترس اينکه اين خبر به پدر نرسد، مجبور هستند با همديگر کوتاه بيايند. دارد وقتي در لحظه آخر مي‌خواستند يوسف را در چاه بياندازند، بعضي از برادران به خصوص يکي خيلي منقلب شد. خواست از يوسف دفاع کند، گفتند: عيب ندارد از او دفاع کني. اما او ديگر فهميده مي‌خواهيم با او چه کنيم. اگر نزد پدر بازگردد همه را براي او خواهد گفت و نمي‌توانيم جوابگو باشيم. ديد چاره ندارد. يعني وقتي انسان در کار بدي قرار گرفت، همين باعث مي‌شود انسان تحت فشار قرار بگيرد و تا آخر برود و با بقيه همراه شود. لذا بايد از ابتدا جلوي وهم ورود و شرکت در يک جمع خلاف را گرفت. انسان فکر نکند اين مرتبه سخت نيست. وقتي بيايي شريک جرم مي‌شوي. وقتي شريک جرم شدي، آشکار شدن اين براي تو جرم مي‌شود و رسوايي است. بخاطر اينکه رسوايي پيش نيايد تا آخر با اينها همراه مي‌شوي. اينها در طريق عادي زندگي‌هاي ما هست. مبتلا به اينها هستيم. لذا اين هم يکي از مسائلي بود که شور دوم يکباره پيشنهاد به اين مرتبه مي‌شود. وقتي اين مسأله را قبول کردند دارد همينطور که با هم گفتگو مي‌کردند و دنبال راه بودند، در بعضي روايات دارد شيطان بر اينها به عنوان يک شخص پيرمردي که دارد در بيابان عبور مي‌کند، در آمد و به اينها گفت: چه خبر است؟ چه شده است؟ گفتند: ما در اين مسأله مانديم که چه کنيم؟ گفت: راهش اين است که او را بکشيد يا او را در بياباني رها کنيد که بميرد. چون مي‌دانست که اينها دو دسته هستند، يک عده به مرگ يوسف راضي هستند. يک عده نمي‌خواهند دستشان به خون يوسف آلوده باشد، اما اگر يوسف بميرد بدشان نمي‌آيد. لذا اول گفت: خودتان او را بکشيد. اگر به اين مرتبه راضي نمي‌شويد در بيابان او را رها کنيد. با اين کار شما او را نکشتيد و در بيابان رها کرديد و حيوانات وحشي هستند و ديگر عذاب وجدان نداريد. اينجا وقتي پيشنهاد دوم مطرح شد،يک عده از اينها اين پيشنهاد را قبول کردند و جمع نزديک به پذيرش بود تا اينها شخصي از اينها مطرح کرد نه کشتن مستقيم و نه رها کردن در بياباني که منجر به موت شود. ما او را در چاه‌هاي اطراف بياندازيم که کاروان‌ها مي‌آيند و مي‌روند و يکي او را نجات مي‌دهد. از اينجا دور مي‌شود. با دور شدن او از اينجا «يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ» محقق است.
اينها از طرفي موافقت نمي‌کردند. عده‌اي مي‌ترسيدند اما ديدند اختلاف صورت مي‌گيرد، آنهايي که تندتر بودند، توافق کردند. منتهي قصدشان اين بود که بعداً با سنگي که درون چاه مي‌اندازند يوسف را ته چاه بکشند اما اين کار را نکردند. فقط او را در چاه انداختند. منتهي نحوه انداختن او در چاه نکات تربيتي عجيبي دارد که اگر انسان بخواهد باز کند مي‌بيند چقدر نکته دارد. در اين مرتبه که قرار شد او را در چاه بياندازند، وقتي مي‌خواستند او را وارد چاه کنند، روايت دارد که يوسف در آخرين لحظه که دست و پا مي‌زد او را پايين نياندازند، يک خنده‌اي کرد. يکي از برادرها از او سؤال کرد: در اين لحظه اين خنده براي چه بود؟ گفت: در فکرم از بچگي بود که با اين همه برادران حامي که دارم چه کسي مي‌تواند به من گزندي برساند؟ امروز خدا به من نشان داد که با همين مقدار نگاه ديدم هيچکس ديگر نمي‌خواهد به من صدمه بزند و صدمه را از همين‌ها مي‌خواهم بخورم. يعني ديگر نيازي نيست بيگانه به من آسيب بزند. جايي که نزديکترين است و انسان فکر نمي‌کند، ضربه از همان‌جا مي‌خورد.
اين نگاهي که براي يوسف حتي قطع تعلق از برادرها بود، يعني يک کمالي براي يوسف هست که از همان بچگي بداند به هيچ چيزي غير از خدا نبايد تکيه کرد. نه اينکه در مقابل خدا مي‌خواست به اينها تکيه کند. به عنوان اينکه اينها اسبابي است که خدا سبحان قرار داده که اين برادران قوي کمک کار او باشند. اين منافاتي با توحيد افعالي ندارد ولي همين‌قدر هم خدا از يوسف نپسنديده است. لذا نه معصيتي باشد و نه ترک اولي باشد ولي همين مقدار هم براي اولياي الهي جايز نيست و بايد جدا شوند. چنانچه‌ي عُلقه‌ي يعقوب به يوسف، همين را هم خداي سبحان براي مراتبي که اوليائش را براي خودش    مي‌خواهد، يوسف را از يعقوب دور کرد با اينکه به دست عده‌اي شد که آنها گناه و معصيت کردند، اما در عين گناه و معصيت حقايق ديگري هم پيش آمده، يک کمالات ديگري هم پيش آمده است.
جلسه گذشته عرض کردم که وقتي کسي حسادت مي‌کند يا در معرض نعمت قرار مي‌گيرد چهار رابطه است. بعضي از دوستان گفته بودند: اين چهار رابطه خوب بيان نشد. انسان وقتي با نعمت برخورد مي‌کند يا نسبت به نعمت حسادت مي‌کند، مي‌بيند خودش ندارد، من ندارم ديگران هم نداشته باشند. حسادت مي‌کند يا اگر ديگران هم دارند در صدد از بين بردنش برمي‌آيند. اين حسادت است که خودش ندارد، ديگران هم نداشته باشند. بغض است به آن نعمت پيدا مي‌کند. يکي بخل دارد يعني دارد و به ديگري نمي‌دهد. امساک مي‌کند و نمي‌گذارد. مي‌گويد: من دارم براي خودم است. مثل کاري که قارون داشت که وقتي ثروتمند شد، گفت: «إِنَّما أُوتِيتُهُ‏ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي‏» (قصص/78) من با علم خودم بدست آوردم. سومي اين است که انسان غبطه مي‌خورد مي‌بيند ديگري دارد، مي‌گويد: کاش من هم داشتم. کاش براي من هم پيش بيايد. نعمت را مي‌بيند و ناراحت نيست او نعمت دارد. اما خودش آرزو مي‌کند که به آن مرتبه برسد مرتبه آخر ايثار است. انسان نعمت دارد، نعمتي که دارد از همين نعمتي که به آن احتياج دارد، همين را در راه ديگران مصرف مي‌کند و ديگران را اولاي از خودش مي‌بيند و به آنها مي‌رساند. اين چقدر متفاوت است. حسادت، بخل، غبطه و ايثار چهار مرحله برخورد با نعمت است. برادران يوسف حسد ورزيدند. وقتي ديدند يوسف يک کمالاتي دارد که اين کمالات را اينها نمي‌توانستند پيدا کنند، چون نمي‌توانستند پيدا کنند در مقابل با اين کمالات برخاستند که او را هم از يوسف بگيرند. چون ديدند کمال هم از بين بردني نيست، خود يوسف را با کمال خواستند از بين ببرند. تا اينجا کشيده مي‌شود که دست به حتي اقدام به اينکه خون او را بريزند، فکر به اين مي‌کنند.
يکي از نکته‌ها اين است که انسان وقتي کنار هم قرار مي‌گيرد، در امر بدي که کنار هم قرار مي‌گيرد، خود اين افراد هي به هم دل مي‌دهند. هي با همديگر گفتگو مي‌کنند قبح مسأله در گفتگو بيشتر مي‌ريزد. در جانب خير هم همينطور است که کار ساده‌تر مي‌شود وقتي جمعي کنار هم هستند ولي در جانب شر هم يک کسي مي‌گويد: «أقتلوهُ» يک کسي مي‌گويد: «أَوِ اطْرَحُوهُ» يعني دائماً گفتگوها باعث مي‌شود که جرأت پيدا کنند. درجه قبح ريخته مي‌شود و جرأت هم پيدا مي‌شود. قرآن به نحوي مطرح مي‌کند که هرکس يک پيشنهادي داد و سعي مي‌کرد در پيشنهادش بغضش را بيشتر آشکار کند. همين‌ها نشان مي‌دهد اگر يک جمع و گروهي تشکيل شوند و اين گروه رأس و راهنمايي که الهي نباشد، درونشان نباشد اين به فساد اگر کشيده شوند چيزي جلودارشان نيست. چون هي به هم دل مي‌دهند. هي بغضشان را دوره مي‌کنند. وقتي بغض دوره مي‌شود شدت بغض مي‌شود. بعد نقشه مي‌کشند و شدت نقشه را مي‌کشند. حواسمان باشد کار جمعي خيلي مفيد است و کار فردي در مقابل کار جمعي چيزي نيست. اما حواسمان باشد در مقابل کار جمعي طوري عمل کنيم که حتماً يک راهنما باشد، يک رجل الهي و يک آدم الهي باشد که انسان را در وقتي که کج مي‌رود، راهنمايي کند. اگر اينها با آدم صالحي مشورت مي‌کردند به اين مبتلا نمي‌شدند. تذکري که به آنها مي‌داد تا بحث قتل پيش نمي‌رفتند. اما همين که برادرها کنار هم يک گروه شدند و اين گروه هي به هم دل دادند، به انحراف کشيده شدند و تا قتل يک پيامبر را نقشه کشيدند.
نکته ديگر اين است که فکر خطرناک انسان را به کار خطرناک مي‌کشاند. يعني وقتي فکر خطرناک کردي همين که اول فکر کردند که پدر ما يوسف را بيشتر از ما دوست دارد، وقتي اين محقق شد، خود اين به نتيجه و کار خطرناک مي‌کشاند. وقتي «إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ‏ مُبِينٍ‏» رسيدي به اينکه پدر در يک گمراهي است، پس مجوز مي‌شود براي تو که هر اقدامي را خواستي بکني. حواسمان باشد جلوي فکر خطرناک را از ابتدا بگيريم. نگوييم در حد فکر است. من عملي نکردم. نسبت به گناه همينطور است. انسان گاهي فکر گناه را مي‌کند. انسان گاهي گفتگو در رابطه با گناه مي‌کند. قصدش گناه نيست. وقتي اينطور شد، گفتگوي در رابطه با گناه و فکر گناه کم کم به گناه مي‌کشاند. لذا بايد از آنجا جلوي اين کار را گرفت. اين نکته مهمي بود.
بحث ديگري که در اينجا داريم، پيشنهاد سومي که مطرح کردند، در قرآن خيلي زيبا مطرح شده است. وقتي دو پيشنهاد اولي مي‌آيد که «اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ» پيشنهاد سوم آن زمان مطرح نشد. يعني اينها آمدند در مورد قتل يا در مورد تبعيد در يک جاي دور خطرناک، «أَوِ اطْرَحُوهُ» يعني او را بياندازيد جايي که قدرت نجات نباشد. طرح کردن يعني انداختن جايي که بچه بوده است، نوجوان بوده است، قدرت دفاع از هر چيزي را نداشته است، گرسنگي و تشنگي، قدرت رفع اين را نداشته که بتواند با سعي زيادي برطرف کند. لذا «أَوِ اطْرَحُوهُ» نوعي قتل بوده منتهي به دست اينها نه، به دست طبيعت کشته مي‌شده است. اين دو وقتي مطرح مي‌شود پيشنهاد سوم وقتي مطرح مي‌شود که اينها توافق کردند بر يکي از اينها، يعني نفر ديگري يک باره وقتي مي‌بيند قدرت نجات ندارد، معلوم مي‌شود شخص سوم نسبت به آنها معتدل تر بوده است اما در عين حال فرصت يا جرأت ابراز نداشته است که مخالفت جدي بکند. اگر در حقيقت «إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ‏» (يوسف/10) اهل اين کار هستيد و حتماً مي‌خواهيد اين کار را بکنيد، همين کار را بکنيد که «يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ» محقق شود. از جلوي چشم پدر دور شود. چون ما بر اين اتفاق کرديم که نزد پدر اينها محبوب‌تر هستند. پس کاري کنيم که «يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ» بخواهيم از جلوي چشم پدر دورش کنيم. اگر بخواهيم او را از جلوي چشم پدر دور کنيم فقط با کشتن نيست. فقط به اينکه در بيابان بياندازيم نيست، مي‌شود در چاهي بياندازيم سر راه کاروانيان که بردارند و ببرند. پيشنهاد سوم چه وقت مطرح شد؟ وقتي ديد اين قدرت يا جرأت ندارد. بعضي مي‌گويند: جرأت نداشت و بعضي مي‌گويند:قدرت نداشت. گذاشت ببيند آيا پيشنهاد ضعيف‌تري تصويب مي‌شود که اگر تصويب شد يک مرتبه پايين‌تر بياورد. اين مي‌خواست يک مرتبه اين را تخفيف بدهد کهي يوسف زنده بماند. نمي‌خواست يوسف بماند که نزد پدر باشد اما تا اين مرتبه هم راضي نبوده است. از اين نتيجه گرفته مي‌شود که اگر در جمعي انسان قرار گرفت و ديد اين جمع اتفاق کردند بر يک امر غلطي و مي‌خواهند حتماً انجام بدهند و در آن جمع رأي آنچنان اثر گذار نيست که بتواند جلوي جمع را بگيرد، چه کار کند؟ آيا ديگر ساکت شود و چيزي نگويد؟ مي‌گويد: آيا مي‌توانست اين را يک درجه تخفيف بدهد و يک مقدار اين گناه را پايين‌تر بياورد؟ شخصي که در جمع گناهکاران هست و اينها تصميم جدي گرفتند به کار گناه عظيمي، آيا اين شخص مي‌تواند کاري کند يک درجه پايين بيايد. يک پيشنهادي بدهد که کساني که متزلزل هستند اين پيشنهاد را بپسندند، آنهايي که مصمم بودند بر قتل مجبور شوند کوتاه بيايند و يک درجه خفيف‌تر انجام شود. مي‌گويد اين هم يک نهي از منکر است. در همين مرتبه که باب نهي از منکر در اين مرتبه بسته نيست که بيايد کاري کند که در اين جمع با اينها همراه بوده اما يک مرتبه کمتر گناه محقق شود. يعني اين را کمتر نگاه مي‌کنيم که اگر اينجا همه مي‌خواهند اين کار را انجام بدهند،«إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ‏» پس من ديگر تسليم مي‌شوم و همراه اينها سکوت مي‌کنم. مي‌گويد: نه، تو مي‌تواني اينجا اينقدر نقش داشته باشي. بعد مي‌گويند: شايد نجات برادرها با همين پيشنهاد محقق شد و الا اگر دست اينها به خون يوسف آلوده مي‌شد، قطعاً نجات پيدا نمي‌کردند. اگر يک زمان انسان نسبت مسأله‌اي کينه کرد اما خودش را کنترل کرد يا با پيشنهاد ديگران اين مرتبه از کينه را در يک رتبه‌ي پايين‌تري اعمال کرد، در اوج کينه، مرتبه‌ي نهايي کينه را اعمال کرد، يک رتبه پايين آمد با اينکه دلش مي‌خواست در آن رتبه کينه را اعمال کند، خودش را براي آن مرتبه آماده کرده بود يک رتبه پايين‌تر آمد، همين آمدن يک رتبه پايين‌تر از کينه‌اي که در دل داشته به انجام رساند، نه اينکه نمي‌توانست. به هر دليلي يک مرتبه کوتاه آمد، مي‌گويد: اين مي‌تواند سبب نجات شود. خيلي مسأله دقيق است. يعني خداي سبحان همين مرتبه را هم مي‌پسندد که يک مرتبه انسان از آن اوج کينه‌اش، يک رتبه پايين‌تر بيايد. مي‌پسندد به اين معنا که اين شخص که در آن مرتبه قرار داشت، يک رتبه خودش را کنترل کرده است. همين نشان مي‌دهد در وجود اين هنوز يک مرتبه از انصاف هست. يک سوسويي از انصاف هست، از انصاف خيلي دور شده اما هنوز خاموش نشده است.
در نظام اسلامي الآن خيلي‌ها آسيب ديدند و مشکل دارند، ممکن است ناراحت باشند و بايد خودمان را جاي آنها بگذاريم. وقتي مصاحبه‌ي آقاي روح الاميني را در تلويزيون ديدم، با اينکه آسيب جدي ديده بوده در آن دوره و بچه‌اش بوده و با اين وضعيت به هر دليلي بود اين بچه مجرمانه از دنيا رفت، آقا هم فرمودند بايد پيگيري شود، بعد مي‌گويد: من نگاه کردم اين سيبي که به من رسيده اگر بخواهم حرف بزنم و بخواهم بغضم را آشکار کنم، اين خوشحالي دشمن را به دنبال دارد. وقتي اين را نگاه کردم سکوت کردم. وقتي اين را نگاه کردم حتي مقابل آنها حرف زدم، اين نشان مي‌دهد که مي‌شود انسان آسيب ببيند و ناراحت باشد اما سعي کند ناراحتي‌اش را به حدي اعمال کند، شکايت کرده، پيگيري کرده، رسيدگي شود، مجرم پيدا شود، اما شيطان مي‌خواهد کينه انسان به اوج برسد و کاري کند که برگشت پذير نباشد. لذا اينها چون يک رتبه در اعمال کينه‌شان پايين آمدند، چه منافعي بر عالم مترتب شد. اولاً جريان قحطي که در مصر پيش آمد، نجات دهنده مردم مصر و اطراف همه يوسف بود که اگر اين يوسف آن خواب را آنگونه تعبير نکرده بود، هفت سال قحطي کفايت مي‌کرد که همه مردم از بين بروند. وجود يوسف باعث شد که همه مردم زنده بمانند. از برکت حيات يوسف بود که اگر اين پيشنهاد «اقتلوهُ» پيش مي‌آمد و کشته مي‌شد يا «أَوِ اطْرَحُوه‏» محقق مي‌شد تمام اين برکات بعدي به حساب کساني که اين کار را کرده بودند نوشته مي‌شد. تمام برکاتي که از قبل يوسف بعد از اين محقق شد که مصر ايمان آوردند، بعد مردم زنده ماندند و حيات پيدا کردند. تمام برکات ظاهري همه از برکات حيات يوسف بود. اگر اينها منجر به قتل يوسف مي‌شد همه از بين رفته بود. يک نفر پيشنهاد داد و نتيجه اين شد که يوسف کشته نشود. دور شود از چشم پدر کنار برود. اين معصيت محقق شده اما معصيت در اين مرتبه نه معصيت همراه با قتل يوسف، لذا آن برکات باقي ماند. چون آن برکات باقي ماند امکان نجات اينها هم باقي ماند. چقدر اين مسأله در قرآن ظريف است. اين دو پيشنهاد را مي‌آورد و با اينکه آن نظر هم همراهي با کار مجرمان بوده است، اين شخص هم با مجرمان همراهي کرده، اما توانست همين مقدار جرم را خفيف‌تر کند. از برکت خفيف‌تر شدن جرم، همه اين برکات باعث شد اينها نجات پيدا کنند. باعث شد اينها در انتهاي عمر استغفار پدر و استغفار يوسف شامل حالشان شود.
اين پيشنهاد سوم در قرآن با يک تأمل و تأخير بيان مي‌شود. اين دو به اين مسأله رسيدند و در پيشنهاد سوم وقتي مطرح شد، ديد ديگر چاره نيست، اينها مي‌خواهند بکشند و بر اين تصميم جدي گرفتند. حالا آمده وسط طوري مطرح مي‌کند که قابل پذيرش باشد. مي‌گويد: شما مي‌خواهيد پدر به شما نگاه کند، يوسف را طرد مي‌کنيم. اما ملازم با اين نيست که يوسف حتماً کشته شود. راهي پيدا مي‌کنيم که يوسف زنده باشد. لذا در چاهي نداختند که خصوصياتي دارد. تعبير اين است «يَلْتَقِطْهُ‏ بَعْضُ السَّيَّارَة» در چاهي بياندازيم که کاروانيان او را پيدا کنند. معلوم مي‌شود نه طوري بياندازيم که بميرد. يعني حتي انداختن در چاه طوري نباشد که بميرد. طوري باشد که کاروانيان بتوانند نجاتش بدهند. اين چاه موجب نجات يوسف شد و برکات بعدي که همراه داشت.
شريعتي: دوستاني که تمايل دارند بدانند کدام آيات را مرور مي‌کنيم، صفحه 236 قرآن کريم آيات نوراني سوره يوسف هست که بهترين شيوه و بهترين اسلوب قصه که با بيان شيواي حاج آقاي عابديني شنيديم. امروز صفحه 184 قرآن کريم، آيات 53 تا 61 سوره مبارکه انفال را با هم تلاوت خواهيم کرد.
«ذلِكَ‏ بِأَنَ‏ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى‏ قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «53» كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ «54» إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ «55» الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ «56» فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ «57» وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ «58» وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ «59» وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ «60» وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «61»
ترجمه: آن (كيفر) بدين سبب است كه خداوند، نعمتى را كه به قومى عطا كرده، تغيير نمى‏دهد، مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند، و همانا خداوند، بسيار شنوا و داناست. (اى پيامبر! روحيّه‏ى مردمِ زمان تو،) همچون خوى و روش فرعونيان و كسانى است كه پيش از آنان بودند، آيات پروردگارشان را تكذيب كردند، پس ما نيز به سزاى گناهانشان، هلاكشان ساختيم و فرعونيان را غرق كرديم، و همگى (فرعونيان و كفّار قريش) ستمگر بودند. قطعاً بدترين جنبندگان نزد خداوند، آنانند كه كافر شدند، پس آنان ايمان نمى‏آورند. (بدترين جنبندگان نزد خداوند،) آنانند كه از ايشان پيمان گرفته‏اى، سپس پيمان خود را در هر بار مى‏شكنند و (در وفادارى وحفظ پيمان،) اهل تقوا و پروا نيستند. پس (اى پيامبر!) هرگاه در جنگ به آنان دست‏يافتى، (با برخوردهاى قاطع) افراد پشت جبهه‏ى آنان را به وحشت افكنده و متفرّق ساز، باشد كه پند گيرند (و دست از توطئه بردارند). و اگر خوف آن داشتى كه گروهى (در پيمان) خيانت كنند، تو نيز عهدشان را به سوى آنان بيانداز (و آن را لغو كن، يا به آنان اعلام كن كه همانند خودشان عمل‏خواهى كرد.) همانا خداوند خائنان را دوست ندارد. وآنان كه كفرورزيده‏اند گمان نكنند كه پيش افتاده‏اند (واز قلمرو ما بيرون رفته‏اند،) زيرا آنها نمى‏توانند (ما را) ناتوان كنند. و براى (آمادگى مقابله با) دشمنان، هرچه مى‏توانيد از نيرو و از اسبان سوارى فراهم كنيد تا دشمن خدا و دشمن خودتان و نيز (دشمنانى) غير از اينان را كه شما آنان را نمى‏شناسيد، ولى خداوند آنها را مى‏شناسد، به وسيله آن بترسانيد، و در راه خدا (و تقويت بنيه‏ى دفاعى اسلام) هرچه انفاق كنيد، پاداش كامل آن به شما مى‏رسد و به شما ستم نخواهد شد. و اگر (دشمنان) به صلح تمايل داشتند، (تو نيز) تمايل نشان بده و بر خداوند توكّل كن، همانا او شنوا و داناست.
شريعتي: اين هفته قرار هست از علامه بزرگوار، علامه عسکري(ره) ياد کنيم. آن عالم مجاهد و کسي که در تاريخ يد طولايي داشته و آثار ماندگاري از ايشان به جاي مانده است. انشاءالله مهمان سفره اهل‌بيت(ع) باشند.
حاج آقاي عابديني: مرحوم علامه عسکري عمرش را صرف دفاع از مکتب اهل‌بيت کردند و سعي کردند مسائلي که لازم است را روشنگري داشته باشند تا دفاع از اهل‌بيت کاملاً مستدل و کاملاً با دليل باشد و کتاب‌هاي خوبي در اين زمينه نوشتند و بعضي از مسائل تاريخي که مغفول مانده بود زحمت کشيدند و احيا کردند. انشاءالله سر سفره اهل‌بيت مهمان باشند.
آيه اول اين صفحه که تلاوت شد، يکي از سنت‌هاي الهي است. «ذلِكَ‏ بِأَنَ‏ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى‏ قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» از جانب خدا هرچه داده مي‌شود نعمت است. جلسه گذشته عرض کرديم که خدا مغير نعمت نيست مگر اينکه کسي از درون وجودش مغير نعمت باشد. يعني نعمت در نگاه ما و درون ما تبديل به نقمت مي‌شود و الا آنچه از خدا مي‌رسد نعمت است حتي حوادث که پيش مي‌آيد نعمت است اما در درون انسان‌ها اين تبديل به نقمت يا نعمت مي‌شود. اگر تغيير در آن ايجاد نکردند همين نعمت مي‌ماند و همين باعث کمال مي‌شود. همين سختي‌ها انسان را نجات مي‌دهد و باعث رشد مي‌شود. اما اگر در درون اين تبديل به کينه شد، تبديل به بغض شد، تبديل به معصيت و ناسپاسي شد، اگر اينطور شد، همين نعمت به نقمت تبديل مي‌شود. اما اگر صبر شد و اگر به ايوب نبي اين همه سختي را داد، همان تبديل به نعمت شد. اگر به يوسف نبي چاه انداختن در چاه افتادن بود و زندان بود، همان تبديل به نعمت شد. منتهي نعمت بودنش پس از آن آشکار شد. اما وقتي که مي‌بيند اين از جانب خداست،    «ذلِكَ‏ بِأَنَ‏ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها» خدا نعمتي داده که به غير از نعمت از خدا نشأت نمي‌گيرد. پس هرچه خدا مي‌دهد نعمت است. «لَمْ يَكُ مُغَيِّراً» خدا هم تغيير دهنده نعمت نيست. پس هرچه از خدا نشأت مي‌گيرد نعمت است و خدا هم تغيير دهنده نعمت نيست، «حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» چه نعمت‌هاي فردي، چه نعمت‌هاي اجتماعي، نقطه مواجه ما با اين است که اين را تبديل به نعمت مي‌کند يا تبديل به نقمت مي‌کند. اگر اين نگاه در انسان ايجاد شود رابطه با خدا طور ديگري مي‌شود. ممکن است تحمل اين مدتي بعد آشکار شود. عمر ما فقط عمر دنيا نيست که هشتاد سال باشد، ابديت است و اين هشتاد سال بايد در ظرف ابديت ديده شود و با اين نگاه خيلي از مسائل حل مي‌شود.
شريعتي: چشم‌اندازي از آنچه قرار است هفته آينده بشنويم ترسيم کنيد و بعد دعا بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: در آيات بعدي وداع يعقوب با يوسف است. اينها از يعقوب اجازه بگيرند که يوسف را ببرند. وقتي اين اجازه را با يک ترفندي که شيطان به آنها تعليم مي‌دهد، گرفتند که يعقوب (س) اجازه همراهي مي‌دهد، آنوقت اينها رفتاري که جلوي يعقوب دارند با رفتاري که دور از چشمان يعقوب با يوسف دارند، با يوسف چگونه در مسير رفتار مي‌کنند تا سر چاه برسد و آن واقعه پيش بيايد و بعد برگشتن اين مسأله. هرکدام از اينها اينقدر نکات عظيمي دارد که دلها را مي‌سوزاند و رابطه الهي بين يعقوب و يوسف را به هيجان درمي‌آورد. انشاءالله در هفته آينده اين بحث را خواهيم گفت و يک بحث همراه با مسائل احساسي است و بايد اين احساسات را در کنار تعقل براي خودمان حرکت دهنده ببينيم. قدرت احساس خيلي حرکت دهنده است.
از خداي سبحان مي‌خواهيم جوانان ما را از همه فسادها و نقصان‌ها و مشکلاتي که در سر راه آنهاست، خداي سبحان به برکت عزت و قدرت خودش نجات بدهد و آبرو و عزت اين مملکت را روز افزون کند، به برکت خون شهدا ما را قدردان شهدا قرار بدهد و پرچم اين مملکت را به دست صاحب اصلي‌اش برساند و مشکلات مردم روز به روز به برکت تدبير و دلسوزي مسئولين انشاءالله حل شود.
شريعتي:    دست به سينه مي‌ايستيم و به حضرت رسول(ص) سلام مي‌کنيم.