اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

96-09-04-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف عليه‌السلام


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف عليه‌السلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 04- 09- 96
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، خانم‌ها و آقايان، بيننده‌ها و شنونده‌هاي خوب و نازنين‌مان، انشاءالله در اين روزهاي سرد پاييزي دلتان گرم محبت اهل‌بيت(عليهم السلام) باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به شما و همه بينندگان و شنوندگان عزيز.
شريعتي: در ذيل بحث سيره تربيتي انبياء در قرآن کريم به قصه حضرت يوسف رسيديم. بحث امروز شما را مي‌شنويم.    
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامتي امام زمان) انشاءالله همه ما از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم. بر محمد و آل محمد صلوات مي‌فرستيم، ماه ربيع المولود است و ماه صلوات و ارتباط با پيغمبر اکرم است. روز شنبه هم متعلق به نبي مکرم اسلام است. ايام مبارکي است. انشاءالله بر همه مؤمنين اين ايام مبارک باشد. انشاءالله سختي‌هاي زندگي که براي مؤمنين پيش آمده است، خداي سبحان به رحمت خودش اين سختي‌ها را تبديل به راحت بکند. باز هم دعا مي‌کنيم که در سختي‌هاي پيش آمده براي زلزله زدگان گشايش ايجاد شود و تبديل به راحتي شود.
در خدمت قصه حضرت يوسف (ع) بوديم و آيات اول سوره يوسف را گفتگو کرديم که همان طليعه قصه يوسف(ع) است و ديدن يازده ستاره و خورشيد و ماه بود که بر حضرت سجده کردند و اين خواب را براي يعقوب نبي بازگو کرد و حضرت يعقوب بعد از شنيدن اين خواب به يوسف(ع) دستوراتي داد و آينده يوسف را در اين خواب براي حضرت بيان کرد. بلافاصله قبل از اينکه بخواهد بگويد: تعبير اين خواب چيست. دستور دادند اين خواب را براي کسي نقل نکن.
يکي از موضوعات مهمي که جلسه گذشته به آن اشاره کرديم و امروز هم قصد نداريم ورود کامل به آن پيدا کنيم، وعده داديم در جلساتي که بحث خواب ديدن آن دو نفر در زندان مي‌شود، بحث خواب را مطرح کنيم، اما يک بحث مهمي که در کار است اين است که عوالم وجودي که در عالم وجود موجود است، سه عالم است. اين سه عالم يکي اسمش عنوان عالم طبيعت است و همين چيزهايي است که ما با حس‌مان و حواس ظاهري‌مان مي‌يابيم. مي‌بينيم و قابل لمس است و صداهايي که مي‌شنويم و اين عالم مادي است و محسوس است. عالم ديگر عالم مثال است. مثل صورت‌هايي که در ذهن ماست وقتي که خواب مي‌بينيم. بعضي اسمش مثال متصل است و بعضي اسمش مثال منفصل است. مثال متصل يعني آنچه درون من است. مثال منفصل يعني درون من که به بيرون مرتبط است و با بيرون رابطه برقرار کرده است. يک عالمي است به عنوان عالم مثال که عالم صورت بدون ماده است. مثل خوابي که ما مي‌بينيم که در عالم مثال، نسبت عالم ماده به عالم مثال مثل يک انگشتر در بيابان‌ها است. اينقدر عالم مثال عظيم است. وسعت دارد، با اينکه اينقدر وسعت دارد، تعبير روايات اين است که «ما فيها موضع قدم الاّ عليه ملک راکع او ساجد» در آنجا با همه عظمت و وسعت هيچ جاي خالي موجود نيست. در ذره ذره‌ي عالم مثال ملکي يا در حال رکوع است يا در حال سجود است. پس دومين عالم، عالم مثال است. آنجا صورت بدون ماده است. در آنجا حرکت کردن و رفتن و آمدن و خوردن و خوابيدن، تمام اينها غير قابل تصور است. از جهت لذت، از جهت اَلم، از جهت سرعت، همه اينها آنجا به لحظه انسان مي‌تواند مسافت‌هاي بعيد را طي کند. لذا مي‌تواند چشم را ببندد و دلش را روانه مشهد کند و بر امام رضا سلام بدهد. دلش را روانه مدينه کند و بر پيامبر سلام بدهد. بلافاصله اين محقق است. مثل سنخي که محبت‌هاي ويژه که صورت دارد. تا انسان قصد مي‌کند اين صورت مي‌گيرد. اين عالم از عوالم عظيمي است که ما کمتر آن را شناختيم. چون کمتر شناختيم، کمتر از آن درست استفاده مي‌کنيم. اين براي همه انسان‌ها اصل عالم مثال است. اما چطور در عالم ماده بعضي کم از عالم ماده بهره‌مند هستند و بعضي بهره‌مند هستند. بعضي در عالم ماده يک حس دارند. مثلاً کرم خاکي ممکن است بينايي هم نداشته باشد. اما فقط لامسه دارد در عالم خالي، اما موجودي مثل انسان ممکن است پنج حس ظاهري هم داشته باشد و از لايه‌هاي بيشتري استفاده کند. در خود انسان‌ها مراتبي از استفاده هست و در عالم مثال هم همين است منتهي با شدت آن، يک کسي ممکن است به اوايل عالم مثال راه داشته باشد. مثل کرم خاکي که به اوايل عالم ماده راه دارد. يک کسي مي‌بينيد تا اواخرش را طي کرده و از آن بالاتر را هم طي کرده و از آن عبور کرده است. پس يک عالم، عالم مثال است که عالم عظيمي است. اسمش را در روايات به عنوان عالم ملکوت مي‌گذاريم. عالم ملکوت همان است که در قرآن مي‌فرمايد: «وَ كَذلِكَ نُرِي‏ إِبْراهِيمَ‏ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (انعام/75) اين را به ابراهيم ارائه داديم. يعني تمام حقيقت عالم ملکوت که عالم ملکوت علت عالم مادي است لذا کسي که به عالم ملکوت احاطه پيدا کند، نه ورود. ورود مراتب دارد. ممکن است به يک مرتبه ورود پيدا کند، اما اگر کسي احاطه پيدا کند به تمام عالم ماده مسلط است و عالم ماده در اختيار اوست. اگر به مراتبي از آن ورود پيدا کند و به همان مرتبه احاطه پيدا کند، در همان مرتبه است. لذا وقتي در اين آيه شريفه مي‌فرمايد: من ديدم که شمس و قمر و يازده ستاره، ساجد هستند. «رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» (يوسف/4) اين تعبير خيلي زيباست. وقتي خورشيد در آسمان هست، ماه نيست. ديده نمي‌شود، گاهي هم که ديده مي‌شود، در يک حالت‌هايي است. يعني متعارفاً خورشيد باشد، ستاره در آسمان ديده نمي‌شود. «إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» همه با هم سجده کردند. يعني در آن واحد ساجد بر يوسف نبي بودند. نه اينکه شمس و قمر در وقت خودشان و ستارگان در وقت ديگر. اين تعبير «رأيتُهُم» که تکرار شده و آمده هم اينها را به عنوان ذوي العقول نشان داده است که «رأيتُهُم لي ساجدين» هم «هُم» آمده است که ضمير «هُم» در عربي به کساني که صاحب عقل هستند برمي‌گردد. هم «ساجدين» جمع سالم است و نشان مي‌دهد اينها صاحبان عقل هستند.
اين نکته که براي عالم مثال هم باز عالمي است که اسمش عالم عقول است. در روايات ما عنوانش جبروت است. نسبت آن عالم با عالم ملکوت باز همانطور است که نسبت عالم ملکوت با عالم ماده بود. عالم ملکوت نسبت به جبروت باز هم «كَحَلْقَةٍ في فلواة» مثل يک انگشتر در بيابان است. اينقدر آن عالم عظيم و بزرگ است. انسان‌ها در هر کدام از اين سه عالم که عالم جبروت است که عالم عقول است، عالم ملکوت است که عالم مثال است و عالم طبيعت است که همين عالم دنيايي است که مي‌بينيم. هرکدام از اينها موجوداتي در آن زندگي مي‌کنند. مطابق آن عالم اينها ادراکاتي دارند، قوايي دارند اما تنها موجودي که در هر سه عالم زندگي مي‌کند انسان است. يعني امکان اين سه عالم براي انسان هست. انسان کامل در هر سه عالم احاطه دارد. «وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ‏ مَعْلُوم‏» (صافات/164) هرکدام از ما مقام معلوم داريم. يعني مقام ملائکة الله هم معلوم است. در آن عالم خاص خودشان در همان حيطه از بالاتر امکان خروج ندارند و آنجا مقامشان ثابت است. اما انسان است که اين سه عالم را هم در قوس لزوم طي کرده تا به اينجا رسيده است. هم در قوس صعود طي مي‌کند و عبور مي‌کند و دوباره به سوي خدا برمي‌گردد و هر سه عالم را طي مي‌کند. با اين نگاه که عالم مثال نسبت به عالم ماده چقدر عظمت دارد و عالم عقل نسبت به عالم مثال چقدر عظمت دارد. همه اينها امکانش براي انسان هست و اين عظمت انسان است که جامع همه عالم است. لذا انسان مي‌تواند همه اين عوالم را طي کند و بر آنها مسلط شود. لذا اگر اينجا يوسف(ع) در همان اوان کودکي مي‌فرمايد: خورشيد و ماه و يازده ستاره بر من سجده کردند که سجده يعني مطيع او شدند و تحت اطاعت او درآمدند. مثل بدن يوسف براي يوسف که بدن يوسف چطور مطيع يوسف است. اين نظام سلطه‌ي از عالم ملکوت بر آنهاست. چون از نظام علتشان بر آنها اشراف داشت اينها خاضع او شدند. اگر مي‌فرمايد: ملکوت سماوات و ارض را به ابراهيم نشان داديم، يعني ابراهيم(ع) مسلط بر عالم ماده شد چون ملکوت عالم در اختيارش قرار گرفت. در بحث‌هاي بعدي انشاءالله ديگر فقط اشاره مي‌کنيم. پس اين توان انسان است و انسان اين استعداد و قوت را دارد و چقدر بايد اين عظمت در انسان پيچيده شده باشد که اين همه مرتبه که همه ملائکه اگر به آدم (س) خطاب مي‌شود تمام ملائکه بر تو ساجد باشند، يعني عالم عقل و مثال بر او ساجد باشند. تحت خدمت و خضوع براي آدم(س) در بيايند. ما عالم طبيعت و ماده را هم نمي‌توانيم حد و مرزش را بفهميم با همه اين کهکشان‌ها و ابر کهکشان‌ها و عظمتي که هست. آن هم نه لايه ظاهري‌شان که ديدنشان باشد. تصرف در آنها، تحت در اختيار درآمدن آنها، نمي‌توان در حقيقت حتي تصور کنيم چه برسد که بفهميم اين توان انسان است که بر اينها مسلط شود. نه فقط بر اينها بر عالم مثال که علت براي اينهاست، بر عالم عقول که علت براي عالم مثال هستند. اين انساني که اين توان را دارد متوجه نيست و دارد از دست مي‌دهد، وقتي چشم ما باز شود که «الناس‏ نيام‏ فإذا ماتوا انتبهوا» (بحار الانوار، ج 50) آدم مي‌فهمد چقدر استعداد و توان داشته و چقدر از دست داده است. اين حسرت خيلي عظيم مي‌شود. اينها همه توان ما بود و قواي ما بود. مثل انسان که سرمايه عظيمي در بانک برايش قرار دادند و گفتند: تو برو از اين بهره‌برداري کن بدون اينکه به اين دست بزند و استفاده کند براي ريال و تومان اين محتاج بوده است در حالي که اين سرمايه عظيم بوده است و مي‌توانسته کارها و خدمت‌هاي عظيم بکند. اين خسران که «إِنَ‏ الْإِنْسانَ‏ لَفِي‏ خُسْر» (عصر/2) چون عمدتاً ما اين اطلاع را نداريم که چه هستيم و که هستيم و خدا چقدر توان در ما قرار داده است و گفته: «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ‏» (مؤمنون/14) يعني همه مخلوقات که خلق خدا هستند، خدا در خلق آنها به خود آفرين نگفت. با اينکه آنها هم همه احسن هستند اما به اين زبده خلقت که وقتي خلق کرد، خداوند گفت: «تبارک الله احسن الخالقين» اين خلق بارک الله گفتن دارد. اين انسان چقدر عظيم است.
حالا براي يوسف(س) مرتبه‌اي از اين را قرآن برايش اظهار مي‌کند. اين جزء اولين مراتب يوسف است. در همين اوان کودکي اين حالت برايش ايجاد مي‌شود که ديدم ماه و خورشيد و ستارگان بر من سجده مي‌کنند. اين ديدن سجده خواب معصوم و خواب انبياء و اولياء مطابق با واقع است. عين واقع است. يعني حقيقتاً خورشيد و ماه و ستارگان در خدمت يوسف بودند. علاوه بر اينکه تعبير اين حقيقت اين است که پدر و خاله و برادران در روز سيطره يوسف بر يوسف سجده خواهند کرد. اين سجده هم به امر الهي است. بعضي فکر مي‌کنند سجده کردن همان سجده در برابر خداست. اگر خداي تبارک و تعالي خطاب مي‌کند «يا جِبالُ‏ أَوِّبِي مَعَه‏» (سبأ/10) با داود (ع) هم ناله شويد. يا وقتي آتش بر ابراهيم سرد مي‌شود، اين سجده آتش بر ابراهيم است. اگر آب مي‌ايستد براي موسي، سجده آب است براي موسي و اين خضوع و طاعت است. در جايي که نبي الهي لازم ببيند. لذا معجزات به نفس نبي قائم است. چون تصرف مي‌کند در جايي که لازم است به امر الهي و به اذن الهي. اين مقدمه طولاني شد اما يک بحث معرفتي دقيقي داشت که عوالمي در کار است و همه اين عوالم با تشکيلات ما سوي اللهي که خدا قرار داده است، همه ما سوي الله امکان دارد تحت تسخير انسان قرار بگيرد و خدا طوري کرده که آنها قابل تسخير براي انسان باشند و به انسان قدرتي داده که بتواند آنها را تسخير کند. بتواند آنها را تصرف کند و آنها شئون انسان شوند. همچنان که بدن انسان شأن انسان است، همه عالم وجود مثل بدن انسان در خدمت انسان شوند. ديگر تعبير به بدن کردن خيلي واضح است که بدن چطور در خدمت انسان است. همه عالم وجود مثل بدن مي‌شوند براي اين انسان. ما چطور به اين موطن برسيم؟ اين موطن بيان شد. در نگاه ما وقتي به عالم برخورد مي‌کنيم.
هرچقدر انسان در نظام زندگي‌اش اهل صدق و امانت باشد. يعني وقتي چيزي امين باشد نسبت به تصرف در عالم، نگاه به عالم، بهره‌مندي از عالم، اهل صدق باشد در تفسير عالم، در ارتباط با ديگران، در رابطه‌هايي که برقرار مي‌کند. هرچقدر صدق و امانت در رفتار روزانه ما بيشتر باشد، خواب‌هاي شب ما صادقانه‌تر است. يعني اگر کسي مي‌خواهد خواب شبش شفاف و زلال باشد، مثل خواب انبياء و اولياء باشد، به آن خواب‌ها نزديک شود، نزديک شدن به آن خواب‌ها با صدق در روز امکان پذير است. قرار مي‌گذاريم صادق باشيم و قرار بگذاريم در زندگي آنچه را هست همانگونه که هست ببينيم و رابطه برقرار کنيم. کسي که در زندگي روزانه با صدق رفتار کرد، حقايق عالم خودش را به او بهتر نشان مي‌دهد. چون آنها اهل شعور هستند. ما آنها را بي شعور نگاه مي‌کنيم. چون اهل شعور هستند، چنانچه شما در روابط دو تا انسان اگر ديگري بفهمد شما در مقابل او کاذب هستيد و اهل دروغ هستيد، روابطش را با شما طور ديگري قرار مي‌دهد. سعي مي‌کند خودش را از شما پنهان کند. کتمان کند، چرا؟ چون کاذب هستيد. اگر اين شد، اين نگاه در تمام هستي سرايت دارد. يعني وقتي ما روابطمان را با هستي در جلوت و خلوت و پنهان و آشکار، يک رابطه با هستي برقرار کرديم. پنهاني و طور ديگري نبوديم که در آشکارا طور ديگري باشيم. رابطه‌مان را با هستي براساس اين صدق و امانت برقرار کرديم. آن موقع همه هستي خودشان را با ما به گونه ديگري رابطه برقرار مي‌کنند. اگر اين نگاه را پيدا کنيم که عالم صاحب شعور هستند و اگر ما صادقانه با آنها برخورد کنيم، مثل دو انساني که صادقانه با هم برخورد مي‌کنند، محبتشان بيشتر مي‌شود و زواياي وجودي‌شان را بهتر براي هم آشکار مي‌کنند. چون مي‌دانند صدق است و اهل خيانت نيست و امين است و صادق است و اهل کذب نيست. اگر اينطور شد نه تنها عالم وجود خودش را به انسان خوب نشان مي‌دهد، در مکتب خواب هم، چون خود خواب يک مکتب است. يک دانشگاه است. مکتب خواب هم کسي که اهل صدق و امانت است، در آن مکتب او چون صادق و امين است، حقايق عالم ملکوت خودشان را به تمامي به او نشان مي‌دهند. خواب مي‌شود آينه عالم مثال که علت اين عالم است.
ما در خواب نفسمان را به خداي سبحان تحويل مي‌دهيم. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ‏ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها» (زمر/42) يعني وقتي انسان مي‌خوابد داريم نفس را تحويل مي‌دهيم. اگر اين نفس، نفس صادق و اميني باشد که تحميل مي‌شود، با اينکه در روز هم تحويل خدا هستيم، اما نسبت خدا با همه عالم علي السوي است. چون نامتناهي است. اما نسبت‌هاي ما متفاوت است. چون ما قرب و بعد داريم. ما گاهي دور هستيم و حواس ما پرت است و غفلت داريم. گاهي نزديک هستيم و توجه داريم. ما دور و نزديک داريم اما خدا دور و نزديک ندارد. در عالم خواب ما داريم خودمان را به خدا تحويل مي‌دهيم. بستگي دارد در حالتي که وسايط دارند حذف مي‌شوند، حجاب ها برداشته مي‌شوند، قرب و بعدي که داشتم به قرب در آنجا تبديل مي‌شود. اگر جانم را امين تحويل داده باشم، امانت‌دار، با صدق تحويل بدهم، جاني که با صدق است و امين است وقتي در مقابل آن علم و حکمت مطلق قرار مي‌گيرد، و آنجا ديگر واسطه و حجابي در کار نيست چقدر مي‌تواند اين بهره‌مند باشد. تا جاني که خائن باشد در روز، کاذب باشد و دروغگو باشد. اهل خيانت باشد در امانت‌هايي که در ارتباط با عالم است. اين شخص وقتي در آنجا جان و نفس خيانتکار و دروغگو را تحويل مي‌دهد، اين نفس وقتي در آنجا قرار مي‌گيرد نه فقط بهره‌مندي ندارد بلکه در آنجا پشت کرده است. جريان حضرت يوسف که خدا در اينجا به عنوان مکتب خواب بيان مي‌‌کند که تأييد کند و اين را اينقدر بزرگ مي‌کند که تابلوي زندگي يوسف را با اين قرار بدهد که او نبي بزرگ است. پيغمبر اکرم را با اين تابلو در چند جاي زندگي‌اش معرفي مي‌کند، ابراهيم خليل را با اين تابلو در يکي از مراحل مهم عمرشان مطرح مي‌کند، اين نسبت، نسبت عظيمي است لذا ارزش دارد که انسان براي ورود به عالم خواب و رؤيا که يک مکتب عظيم علمي براي انسان است، مقدماتي بچيند. خودش را براي ورود به خواب آماده کند. بفهمد که اينجا خلوت خانه بين انسان و خداست. خبرهاي عظيمي در کار هست. اگر انسان اين باور را کرد، آن موقع چنانچه براي هر کاري مقدماتي مي‌چيند، براي خوابش هم بي گدار وارد نمي‌شود. يکباره از هوش نمي‌رود که سر را روي زمين بگذارد. قبلش مقدماتي مي‌چيند. قبلش اگر خداي نکرده تخطي داشته توبه مي‌کند قبل از خواب و مي‌گويد: خدايا نفس من مي‌خواهد بار پيدا کند. نزد شما و با واسطه، خدا مي‌خواهد متوفي اين جان من باشد. يعني تمام حقيقت مرا به کمال تحويل بگيرد. توفي يعني تحويل گرفتن به تمام حقيقت. اگر مي‌خواهد به تمام حقيقتش تحويل بگيرد، هرچقدر اين صادق‌تر و پاکتر باشد، بهره‌مند تر مي‌شود. مثل اين است که انسان را نزد بزرگي دعوت کردند. وقتي انسان مي‌خواهد برود لباس خوب مي‌پوشد و خودش را از هر قضاوتي دور مي‌کند و زمينه وجودي‌اش را آماده مي‌کند تا بهره‌مند بيشتر شود. ما مي‌خواهيم بار پيدا کنيم در خواب بر خداي سبحان. لذا شب‌هاي اولياي الهي همه سير است و رسيدن است و بيداري‌شان سير است. لذا خوابشان مقدمه بيداري است و بيداري‌شان مقدمه خوابي است که همينطور مراحل را طي مي‌کنند.
ما بحث خواب را نکرديم و فقط مقدمه‌اي بود که عظمت اين عالم مثال را بيان کنيم. رسيدن به عالم مثال در مراحل اوليه از عالم خواب امکان پذير است. نه اينکه فقط منحصر به عالم خواب باشد. عالم مثال حقيقتي است محقق و موجود. انسان در خواب چون از عوارض تعلقات حواسش کم مي‌شود، امکان ارتباطش با آن عالم راحت‌تر مي‌شود. نه اينکه فقط راه خواب باشد و از راه خواب ديدن باشد. منتهي در خواب ديدن عمدتاً براي انسان راحت‌تر است. سعي کنيم که بيداري‌هاي ما پاک و منزه باشد تا خواب‌هاي ما زلال و شفاف باشد و جانمان را به خداي سبحان تحويل بدهيم با يک امانت و صدقي که انشاءالله در محضر ربوبي که قرار مي‌گيرد اين جان کاملاً براي اخذ و گرفتن و بهره‌مند شدن از عوالم مثال و عوالم عقول آماده باشد. اين نکته‌اي بود که در مورد خواب مي‌خواستم بگويم.
شريعتي: خواب در زندگي جزء وقت‌هاي مرده ما هست و از آن به درستي استفاده نکرديم.
حاج آقاي عابديني: چرا؟ چون بيداري را درست استفاده نمي‌کنيم. اگر مي‌گويند: مرگ هرکس اي پسر همرنگ اوست! مرگ جلوه‌اي از عظمت خواب است. لذا خواب هم همرنگ زندگي انسان است. اگر زندگي انسان مرده است، خواب انسان هم مردگي است. اگر بيداري انسان بيداري باشد، خوابش هم حيات است. لذا عالم مثال نقشه‌ي عالم طبيعت است. کسي اگر دنبال اين است که عالم طبيعت را بهتر بفهمد از کجا به کجاست و حقايق آن چيست، ورود به عالم مثال نقشه‌ي عالم طبيعت است. لذا اين هم از نکاتي است که بايد حواسمان باشد.
وارد آيه بعدي شويم که مي‌فرمايد: «قالَ‏ يا بُنَيَ‏» (يوسف/5) بعد از اينکه اين خواب را براي يعقوب نبي مطرح کرد. حضرت يعقوب فرمود: «قالَ‏ يا بُنَيَ‏» اين بيان که يوسف به پدرش عرض کرد «يا أبتِ» پدر جان! اين هم مي‌گويد: «يا بُنَيَ» فرزندم! پسرم! اين نشان مي‌دهد در خانواده‌ها بايد بنا را بر اين گذاشت که از الفاظ محبت آميز استفاده شود. يعني فرزند پدر را به اسم صدا نکند. پدر فرزند را به اسم صدا نزند. اين محبت آميز کردن رابطه‌ها در وجود انسان اثر دارد. اينها تعبيرات زيبايي است که توجه کنيم حتي انبياء با همه عظمتي که داشتند، حتي رسول اسلام وقتي که بنا شد مردم او را با اسم رسول الله صدا کنند، وقتي فاطمه(س) او را به عنوان رسول الله صدا زدند، دارد که حضرت فرمودند: فاطمه جان، دوست دارم تو به من پدرجان بگويي. در عين اينکه مي‌داند فاطمه(س) وقتي پدرجان مي‌گويد، چيزي از جنبه رسول الله بودن کم نگذاشته است. اما بايد اين رابطه‌ها الگو شود. «لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ» تا مي‌شنود، قبل از اينکه بگويد: تعبير اين چيست، خطاب مي‌کند به يوسف که «لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِكَ» اين قصه و رؤيا را براي برادرانت نقل نکن! يک تعبير زيبايي است که ما از اين طرف داريم که خداي سبحان دوست دارد «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ‏» (ضحي/11) که اگر نعمتي به کسي مي‌دهد اين گفتگو شود و ديده شود. اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: خدا دوست دارد نعمتي که به شما داده است در وجود شما ديده شود. يعني اگر خدا يک توانايي ويژه‌اي را به شما داده، مکنت و مالي داده است، يا توانايي داده است، يک کسي عالم است، دوست دارد علمش ديده شود، نه اينکه باعث تفاخر شود، يعني خودش را به گدايي نزند. عالم خودش را به جهالت نزند. اگر کسي قدرت سخنوري دارد خودش را به لکنت نزند. نعمتي که خدا داده دوست دارد درست اظهار کند و درست استفاده کند. «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ‏» درست است که مخاطب پيغمبر اکرم(ص) است اما اين دارد بيان يک قاعده را مي‌کند که خدا دوست دارد نعمتي که داده مي‌شود ديده شود. اما در عين حال مي‌فرمايد: «قالَ‏ يا بُنَيَ‏ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِكَ» اين نعمتي است که ما به تو داديم که «رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» اين نعمت است يا نيست؟ يک نعمت است اما بلافاصله يعقوب نبي مي‌فرمايد: رؤيايت را براي هيچکس نگو. معلوم مي‌شود بيان نعمت که آنجا مي‌گويد: «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ‏» اينجا مي‌فرمايد: «لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِكَ» نشان مي‌دهد بيان نعمت بايد به گونه‌اي باشد که سبب نشود از ديگران حسادتي گل کند. يا سبب مفسده براي ديگران شود. پس طوري بايد نعمت را مطرح کرد و او را به زبان آورد و ديد که باعث نشود ديگران حسرت بخورند. باعث نشود ديگران به جايي بيافتند که مجبور شوند در مقابل اين يک کاري بکنند که او را ضايع کنند که اين نعمت در وجودش ديده نشود.
ايامي که سيمان کوپني مي‌دادند، يک کسي وعده سيمانش بود و توانسته بود سيمان بگيرد و گذاشته بود جلوي در اين منزلي که داشت مي‌ساخت، اين همه سيمان جلوي خانه انبار شده بود. از اين طرف هم خيلي‌ها احتياج به سيمان داشتند. در بازار آزاد قيمت سيمان متفاوت بود. من گفتم: اين را اينجا مي‌گذاري اگر کسي بيايد، قصد دزدي هم نداشت، ولي وقتي اين را مي‌بيند، احتياج دارد يکباره در دلش بيافتد بردارد برود. گفتند: تو هم شريک در دزدي او مي‌شوي. نه فقط مالت را از دست دادي، بلکه شريک در دزدي او هم مي‌شوي. چون اگر آن را نمي‌ديد، قصدي نداشت و داشت زندگي مي‌کرد. تو اينطور عرضه کردي و اين يکباره ديده و دلش تحريک شده است. گاهي در زندگي نوع بيان نعمت اين است که ديگران را تحريک کند که در مقابل ما بايستند يا ما را ضايع کنند يا آن نعمت را نشان ندهند. اگر ما اين کار را کرديم ما هم در اينکه او به کيد افتاده است شريک هستيم. اينجا مي‌فرمايد: براي برادرانت نگو چون اگر بگويي، اينها زمينه وجودي‌شان هست که سابق از اين نسبت به کمالاتي که داشتي، برايشان سخت بود. اگر اين رؤيا را بگويي که فضيلت ديگري پيدا کردي، باعث مي‌شود شيطان در وجود آنها نفوذ بيشتري پيدا کند و راه پيدا کند براي همين فضيلتي که تو پيدا کردي تا آنها را عليه تو بشوراند که باعث شود دست به کاري بزنند که از ابتدا قصدشان نبود اما چون اين کمالات آشکار شد به اين فکر افتادند اين کار را بکنند. اگر بگويي تو بستر را براي اينها فراهم کردي. «لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً» نمي‌فرمايد: «اخافُ ان يکيدوا لک» يعني من مي‌ترسم اينها کيد کنند. اينقدر زمينه شديد بوده است، مي‌فرمايد: حتماً کيد مي‌کنند. اگر بگويي: حتماً کيد مي‌کنند.
مردم به حضرت يعقوب رجوع مي‌کردند، يعقوب نبي رفت و آمد زيادي داشته است. فرزندي که با کمال است و نسبت به پدر ادب دارد، زيبايي‌اش در اوج است، در اين رفت و آمدها وقتي به خدمت مشغول مي‌شود، وقتي ديگران مي‌آيند و مي‌روند، رفتار و حرکات او را مي‌بينند، مورد توجه قرار مي‌گيرد. بچه زيبا در يک خانواده اگر اهل ادب هم نباشد در کودکي مورد توجه است. اگر اين بچه زيبا در بزرگ شدن ادب ويژه هم داشته باشد، حسرت همه را دارد که چقدر خوب است و خدا به ما هم بدهد! يوسف(ع) در آنجا اينگونه بود و همه توجه داشتند و فقط پدر توجه نداشت. اين توجه ديده مي‌شد لذا زمينه کيد براي برادرها که از او بزرگتر بودند خيلي شديدتر بود. «لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً» حتماً کيد خواهند کرد. لذا يوسف بيان نکرد اما سنت الهي قرار بود که آزمايش و ابتلاء يوسف و يعقوب و برادران محقق شود. اين جريان لو رفت. چگونه لو رفت؟ يکي از نقل‌ها اين است که وقتي يوسف داشت براي پدر اين را نقل مي‌کرد، «إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ» (يوسف/5) شيطان در کمين است و منتظر نقطه نفوذ است و اين نقطه نفوذي شد که بر برادران يعقوب افتاد.
شريعتي: امروز صفحه 149 قرآن کريم در سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى‏ وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ «152» وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ «153» ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ «154» وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ «155» أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى‏ طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ «156» أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنَّا أَهْدى‏ مِنْهُمْ فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ «157»
ترجمه: به مال يتيم نزديك نشويد (و در آن تصرّفى نكنيد) مگر به نيكوترين (طريقه‏اى كه به صلاح او باشد) تا به حد بلوغ و رشد خود برسد. (در داد و ستدها) پيمانه و ترازو را با عدالت تمام دهيد. ما هيچ‏كس را جز به اندازه‏ى‏ توانش تكليف نمى‏كنيم. و هرگاه سخن مى‏گوييد (چه در قضاوت و چه در شهادت) عدالت را رعايت كنيد، هر چند (به زيان) خويشاوندتان باشد و به عهد و پيمان خدا وفا كنيد. اينها امورى است كه خداوند، شمارا به آن سفارش كرده است، باشد كه ياد كنيد و پند بگيريد. و اين (دستورها) راه مستقيم من است. پس آن را پيروى كنيد و راههاى ديگر را پيروى نكنيد كه شما را از راه خداوند پراكنده كند. اين سفارش خداوند به شماست، باشد كه تقوا پيشه كنيد. سپس به موسى، كتاب (تورات) داديم تا بر كسى كه نيكوكار بوده (نعمت خود را) تمام كنيم، و (اين كتاب) بيانگر همه‏ى مسائل مورد نياز بنى‏اسرائيل و وسيله هدايت و رحمت باشد، شايد مردم به ديدار پروردگارشان ايمان بيآورند. واين (قرآن) كتابى است مبارك كه آن را نازل كرديم. پس آن را پيروى نموده و تقوا پيشه كنيد، باشد كه مورد رحمت قرار گيريد. (آن قرآن را نازل كرديم) تا نگوييد كتاب (آسمانى)، فقط بر دو طايفه‏ى (يهود و نصارى) كه پيش از ما بودند نازل شده است و ما از علوم آنان بى خبر بوده‏ايم. يا نگوييد اگر كتاب آسمانى بر ما نازل مى‏شد، قطعاً از آنان (يهود و نصارى) هدايت يافته‏تر بوديم. (براى جلوگيرى از اين بهانه‏ها) بى‏شك از سوى پروردگارتان دليل روشن و هدايت و رحمت آمد. پس كيست ستمكارتر از كسى كه آيات الهى را تكذيب كند و از آن روى‏گرداند؟ ما به زودى كسانى را كه از آيات ما روى‏گردانند، به خاطر همين روى گردانى به عذابى سخت مجازات خواهيم كرد.
شريعتي: يک مهمان ويژه تلفني داريم. کسي که دل من و دل مخاطبين برنامه خيلي برايشان تنگ شده است. حاج آقاي حسيني قمي پشت خط برنامه هستند. حاج آقاي حسيني قمي سلام عليکم!
حاج آقاي حسيني قمي: عرض سلام دارم خدمت جنابعالي و سرور عزيز و بزرگوارم حاج آقاي عابديني و همه بينندگان عزيز. بدون مقدمه مطلبي را عرض کنم. عزيزان بيننده مي‌دانند ما اگر به کسي بدهکار باشيم اگر او را مي‌شناسيم بايد بدهي‌مان را به خودش بپردازيم حتي با گذشت زمان. اگر وارث او را مي‌شناسيم بايد به وارثان او بپردازيم. اما اگر نه خودش و نه وارثانش را نمي‌شناسيم بايد مبلغي را به عنوان صدقه به نيت آن شخص طلبکار به فقير بپردازيم به اين کار اصطاحاً رد مظالم مي‌گويند يا مظالم عباد که بايد با اجازه مجتهد يا مرجع تقليد باشد. براي اينکه بينندگان عزيز براي تماس با دفاتر مراجع تقليد به زحمت نيافتند، ما همه ساله اين اجازه را در ماه ربيع الاول براي عموم مردم از مراجع تقليد مي‌گيريم. امسال هم اين کار را کرديم. امروز که پنجم اين ماه است تا آخر اين ماه يعني 25 روز ديگر، عزيزان مي‌توانند تا مبلغ پانصد هزار تومان رد مظالم به فقرا بپردازند. از پنج هزار تومان، پنجاه هزار تومان تا حداکثر پانصد هزار تومان، اگر بيش از اين بخواهند نياز به اجازه دارد. براي اطمينان بينندگان عزيز عرض کنم که شخصاً اين اجازه را از مراجع تقليد گرفتم و مطمئن باشند که نيازي به تماس با دفاترشان نيست. از آيت الله العظمي صافي گلپايگاني، آيت الله العظمي مکارم شيرازي، آيت الله العظمي وحيد خراساني، آيت الله العظمي سيستاني، آيت الله العظمي شبيري زنجاني، پيشنهاد من مبلغ سيصد هزار تومان بود و آقايان فرمودند: سيصد هزار تومان چيزي نيست. پانصد هزار تومان باشد. در مورد مقلدين مقام معظم رهبري هم يادآوري کنم، ايشان چون در اين مسأله، در اصل اجازه‌اش احتياط مي‌کنند مي‌توانند عزيزان به فتواي مراجع بزرگواري که نام برديم عمل کنند و مشکلي نيست. همه ما به شکلي رد مظالم بر گردنمان هست. در بچگي چيزي را از کسي برداشتيم، لوازم کسي را از بين برديم. يا در بزرگي آينه ماشيني را شکستيم. پول صاحب مغازه‌اي را کم داديم. چه بهتر که از اين فرصت استفاده کنيم. اين پولي است که به فقير مي‌پردازيم حتي اگر بدهکار هم نباشيم صدقه‌اي است که به فقرا داديم. مخصوصاً در اين ايام که خيلي‌ها گرفتار هستند. مرحوم آخوند ملا عباسي تربتي وقتي پدرشان از دنيا رفت، تمام سهم ارث خودش را براي خمس و زکات و رد مظالم پدرش پرداخت کرد. چقدر خوب است که ما هم به نيت گذشتگانمان رد مظالم بدهيم. پدران و مادران ما که از دنيا رفتند، احتمالاً رد مظالم بر گردنشان بوده است. فقط بايد به فقرا پرداخت شود و صرف کارهاي ديگر نشود. مثل کمک به مسجد يا مراسم مذهبي يا مصارف ديگر! تا مبلغ پانصد هزار تومان تا آخر ماه ربيع الاول مقلدين مراجع بزرگوار تقليد مي‌توانند رد مظالم بپردازند و نياز به تماس با دفاتر مراجع نيست.
شريعتي: حاج آقاي عابديني دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي سبحان همه ما را موفق به طاعت خودش بکند و موفق به اداي امانت بکند از جمله امانت‌ها همين دادن رد مظالم و صدقات است. خوشحال شديم صداي حاج آقاي حسيني قمي را شنيديم. انشاءالله خداوند همه ما را در انجام تکاليفي که بر عهده ما هست روز به روز موفق‌تر کند تا روز و شب ما حيات و زندگي باشد.
شريعتي: بهترين‌ها نصيب شما شود. دلها را راهي مدينه مي‌کنيم و بر پيامبر سلام مي‌کنيم.