اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

96-08-27-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف عليه‌السلام


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف عليه‌السلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 27- 08- 96

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
من کيستم؟ کبوتر بي آشيانه‌ات *** محتاج دست‌هاي تو و آب و دانه‌ات
نامت بلند مثل غزل‌هاي کهکشان *** هفت آسمان نشسته به ايوان خانه‌ات
از کوچه باغ‌هاي نشابور رد شدي *** با کوله باري از غم غربت به شانه‌ات
دل در مدينه عاشق روي تو شد ولي *** از کوچه‌هاي طوس گرفتم نشانه‌ات
تو استوار بودي و بشکوه مثل کوه *** اما دريغ از تب تبد زمانه‌ات
دست من و نگاه تو اي هشتمين بهار *** ما را رها نکن به تب عاشقانه‌ات

شريعتي: «السلام عليک يا علي بن موسي الرضا» سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، خانم‌ها و آقايان، ايام رحلت نبي مکرم اسلام و همينطور شهادت امام رضا(ع) را به همه شما دوستان عزيزم تسليت مي‌گويم. انشاءالله همه ما مشمول نگاه رحيمانه و مهربانانه‌ي پيامبر خوبي‌ها و اهل‌بيت گرانقدرشان باشيم. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به شما و همه بينندگان و شنوندگان عزيز. بنده هم رحلت نبي گرامي اسلام رحمة للعالمين و همچنين سبط نبي گرامي امام حسن(ع) و رئوف اهل‌بيت امام رضا(ع) را تسليت مي‌گويم.
شريعتي: در ذيل بحث سيره تربيتي انبياء در قرآن کريم به قصه حضرت يوسف رسيديم و نکات بسيار لطيفي که قرار است بشنويم. سراپا گوش هستيم و بحث امروز شما را مي‌شنويم.    
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامتي امام زمان) انشاءالله همه ما از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم. قبل از ورود به بحث حادثه‌ي زلزله‌اي که اتفاق افتاد را تسليت عرض مي‌کنم که براي هموطنان ما مصيبت‌هايي به بار آورده است. انشاءالله خداي سبحان به بازماندگان اين حادثه صبر عنايت کند و مسئولين ما توفيق پيدا کنند که خساراتي که وارد شده است را جبران کنند. چون رحلت پيامبر اکرم(ص) گذشته است،به عنوان يادآوري و تذکر ما هم دلمان مي‌خواهد چند روايت بخوانيم.
در روايت شريفي انس نقل مي‌کند. «وَ كَانَ يُعْجِبُنَا أَنْ يَأْتِيَ الرَّجُلُ مِنْ‏ أَهْلِ‏ الْبَادِيَةِ يَسْأَلُ النَّبِيَّ (ص)» (علل‌الشرائع، ج 1، ص139) کم پيش مي‌آمد که کساني که شهرنشين نبودند بيايند و سؤالي از پيغمبر داشته باشند. خدمت پيغمبر رسيد و گفت: «فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! مَتَي قِيَامُ السَّاعَةِ» قيامت چه وقت است؟ وقت نماز رسيده بود. حضرت فرمودند: وقت نماز است، بعد از نماز جوابت را مي‌دهم. پيامبر نماز را خواندند. بعد سؤال کردند: «أَيْنَ السَّائِلُ عَنِ السَّاعَةِ؟» سائلي که از قيامت پرسيده بود، کجاست؟ «قَالَ: أَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ!» آمد جلو خودش را معرفي کرد. بعد حضرت پرسيدند: «قَالَ فَمَا أَعْدَدْتَ لَهَا» براي قيامت چه آماده کردي که منتظر هستي و نگرانش هستي؟ «قَالَ وَ اللَّهِ مَا أَعْدَدْتُ لَهَا مِنْ كَثِيرِ عَمَلٍ صَلاةٍ وَ لا صَوْمٍ» من نماز و روزه زيادي آماده نکردم و دستم خالي است. «إِلا أَنِّي أُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» اما محبت خدا و پيغمبر را در دلم دارم و واقعي است. نماز و روزه واجبم را انجام مي‌دهم اما بيش از آن چيزي که بخواهم به آن ببالم ندارم. «فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ (ص): الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ» اگر واقعاً محبت خدا و رسول در دل تو هست، هرکسي با محبوبش هست. نشان مي‌دهد نتيجه نماز و روزه هم ايجاد محبت است. چون نتيجه اطاعت ايجاد محبت است. از محبت نشأت مي‌گيرد و محبت را هم ايجاد مي‌کند. لذا هرکسي با محبوبش در قيامت هست. «قَالَ أَنَسٌ: فَمَا رَأَيْتُ الْمُسْلِمِينَ فَرِحُوا بَعْدَ الاسْلامِ بِشَيْ‏ءٍ أَشَدَّ مِنْ فَرَحِهِمْ بِهَذَا» (علل‌الشرائع، ج 1، ص 139) آن روز گويي جشني به پا شد. حضرت فرمود: هرکسي با محبوبش هست، هيچ چيز تا آن روز مردم را غير از اسلامي که آورده بودند خوشحال تر نکرد از اينکه اين کلام را شنيدند.
آدم حواسش باشد که محبت ادعايي نيست که انسان با يک لرزه بريزد و با يک فشار جدا شود. محبتي است که در دل انسان جا پيدا کند. ممکن است انسان توفيق عمل زياد پيدا نکرده باشد اما محبت در دلش هست. اين محبت نمي‌گذارد انسان به خطوط قرمز تعدي کند. چون آنجا خطوط معشوق هست و معشوق آنجا ناراحت مي‌شود. اگر هم مي‌رود زود برمي‌گردد و پشيمان مي‌شود. لذا حب خدا و رسول بازدارنده هم هست. لذا انسان با محبوبش هست. در روايت بعدي مي‌فرمايد: پيغمبر فرمود: «لايؤمن عبد حتّي‏ أكون‏ أحبّ اليه من نفسه» بنده مؤمن نيست مگر اينکه «من أحب اليه من نفسه» من پيش او از نفس خود او نزد او محبوبتر باشم. «و يكون عترتي أحبّ اليه من عترته» خاندان من نزد او محبوب‌تر از خاندان خودش باشد. «و يكون أهلي أحبّ اليه من أهله» اهل من و اهلبيت من نزد او محبوبتر از اهلبيت خودش باشد. «و يكون ذاتي أحبّ اليه من ذاته» (بحار، ج 27، ص 13، أمالي صدوق ص 334) ذات من نزد او محبوب‌تر از ذات خودش باشد. علتش اين است که اگر انسان فهميد حقيقتش فرع وجود پيغمبر مي‌شود با اطاعت، يعني انسان وقتي اطاعت مي‌کند و ايمان مي‌آورد. ايمان يعني من خودم را تابع کردم به وجود اين بزرگ و عظيم. وقتي تابع شد، اصلش او مي‌شود. در حقيقت محبت ذات خودش اقتضاء مي‌کند که محبت ذات پيغمبر نزدش اولي باشد. يعني محبت را وارد اين حلقه مي‌کند و تو بدن براي پيغمبر مي‌شوي. تو مطيع او مي‌شوي يعني مثل بدن پيغمبر براي پيغمبر مي‌شوي. چطور بدن پيغمبر تابع پيغمبر است و اين تابع فرع هست نسبت به روح که اصل هست، لذا شوق اين بدن به روح است. اين بدن اشتياق اصلي‌اش روح است. تا آن روح نباشد اين حرکتي ندارد و چيزي ندارد. روح اين بدن نزد بدن محبوب تر است. با اوست که اين بدن، بدن است. با اين نگاه مي‌بينيد اهل‌بيتش، عترتش، ذاتش همه محبوبتر مي‌شود. چون همه آنها روح هستند نسبت به اين بدن و اين بدن تابع مي‌شود. مؤمن اين است. به تعبير بعضي بزرگان انسان کامل و نبي گرامي اسلام و اهل‌بيت مطلق وجود ما هستند. يعني مثل ما مقيداتيم، ما يک ظهور هستيم. اگر بخواهيم ساده بکنيم ما بدن به روح هستيم. اگر اينطور ديديم پس نگاه محبت شديدتر مي‌شود.
در روايت ديگر مي‌فرمايد که از حضرات مختلف ديگر نقل شده است،امام حسن و امام حسين هردو از پدرشان اميرالمؤمنين نقل کردند. بعد دارد که اميرالمؤمنين فرمود: فراق شما براي من قابل تأمل نيست. وقتي از کنار شما مي‌روم. به منزلم داخل مي‌شوم، ياد شما مي‌افتم. خانه را رها مي‌کنم و ديوانه وار به سمت شما مي‌آيم. از بس مشتاق شما هستم تا شما را نبينم آرام نمي‌نشينم. بايد بلافاصله پيش شما برگردم. با خودم مي‌گويم: وقتي قيامت شود، در اعلي عليين رها باشي، چطور مي‌خواهي تحمل کني؟ آنجا که جلوه جمالي او، اينجا از پس هزاران و صدها هزار حجاب تجلي کرد و تو در حد معرفت خودت يافتي، اينطور بي قرار هستي.آنجا که بي حجاب اين حقيقت مي‌خواهد    متجلي شود، تو چطور تحمل مي‌کني؟ «فکيفَ لي بکَ يا نبي الله» من چه کنم؟ در اين فراق چه کنم؟ وقتي اين آيه در قبال اين تقاضاي بنده عاشق پيامبر نازل شد، «وَ مَنْ يُطِعِ‏ اللَّهَ‏ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً» (نساء/69) کسي که مطيع خدا و رسول باشد، اطاعت با اين حبّ معيت مي‌آورد. يعني با پيغمبر معيت پيدا مي‌کند و همراه او قرار مي‌گيرد قرآن محبت اين شخص را تصديق کرد. پيغمبر هم بشارت داد به او که آنجا هم جدا نيستي. جدايي آنجا مثل اينجا شب و روز ندارد که شب را مجبور باشد در فراق تحمل کند. معيت عظيمي است که جاي خود دارد که حالات شخصيه منافات ندارد با محضريت دائمه، انشاءالله اين معيت روزي همه ما بشود. اين اربعيني که گذشت و شوق و محبت مردم را نسبت به امام حسين نشان داد، اينها جاي دوري نمي‌رود، اينها ذخيره مي‌شود. اينها نتيجه دارد. اينها معيت مي‌آورد. انشاءالله اين معيت در وجود ما باقي بماند و براي همه ايام عمر دنيا بماند و در آخرت آشکار شود. انشاءالله شوق و محبت ما نسبت به حضرات روز به روز بيشتر شود.
در خدمت قصه حضرت يوسف (ع) بوديم که احسن القصص را عرض کرديم «نَحْنُ نَقُصُ‏ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» (يوسف/3) ما اين احسن القصص را که بهترين شيوه و الگو و بيان است براي تو بيان کرديم در مقابل اينکه مردم بايد غذاهاي مختلفي برايشان استفاده کنند تا اين حيات باقي بماند. در نگاه الهي هم خداي سبحان حيات الهي را با معارف مختلف و احکام مختلف غذاهاي روح قرار داده است. لذا قصه هم غذاست نسبت به روح انسان که غذاي لطيفي است. هرچند که در اين قصه حقايق عظيمي نهفته است. اما بهترين بيان و زيباترين و روان‌ترين اسلوب بيان شده تا انسان‌هايي که معده‌هايشان غذاي ساده را مي‌طلبد، در اين مرتبه برايشان قابل هضم باشد. اما اينگونه نيست که اگر ساده بود، آن مطالب عميق درونش نباشد.
«إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» (يوسف/4) گفتيم: اين آيه تابلوي قصه حضرت يوسف است. تمام زندگي يوسف از ابتداي ترسيمش در قرآن تا انتهاي بيانش در قرآن و در متن اين زندگي اين تابلو وجود داشت به طوري که وقتي يوسف(ع) را در چاه انداختند، يوسف مي‌دانست اين قصه حاکم در وجودش است. چون اين خواب حاکم است در ته چاه نخواهد ماند و بايد به آن موطن برسد. پس مي‌دانست براي رسيدن به آن موطن اين هم جزء لوازم راه است. لذا وقتي به چاه مي‌افتد و او را بيرون مي‌آورند، به طريق عادي از کنعان به مصر رفتند، خود به خود براي يوسف امکان پذير نبود. لذا اين مسير مي‌شود با اينکه کيد برادرها است اما رفتن يوسف در اين بود که به مصر برسد. به مصر که برسد در آنجا در خاندان عزيز مصر که قرار مي‌گيرد در بازار برده فروش‌ها عرضه مي‌شود. تنها نبي که شايد عنوان بردگي بر او اطلاق شده، يوسف(ع) هست. کسي از انبياء را ياد ندارم که تا الآن به عنوان برده ذکر کرده باشند و يوسف(ع) برده مي‌شود، خريد و فروش مي‌شود. برادران او، او را به عنوان برده مي‌فروشند. يعني رسيدن به آن مقام عظيم خيلي شرح صدر مي‌خواهد. وقتي افق آن نگاه عظيم     که «إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» برسد به جايي که سيطره‌ي ولايتش شرق و غرب عالم را فرا بگيرد و اينطور همه افرادي که در آن دوره بودند نسبت به يوسف حاضر شوند، اين وجود بايد خيلي کوبيده شود تا پهن شود. اين يوسفي است که سرگذشتش با ناز شروع شده و در بهترين حالت‌ها به دنيا آمده است، با نوازش در بهترين خانواده بزرگ شده است. اما وقتي مي‌خواهد به آن مقامات برسد بايد اين وجود کوبيده شود. به عنوان هلاکت به چاه مي‌افتد که بميرد. به پدر گفته مي‌شود گرگ او را خورده است اما بعد به عنوان برده فروخته مي‌شود. تا اسير شود و در بازار برده فروش‌ها عرضه شود، چقدر براي شخصي که عزيز است و در مقام عزت است در ملأ عام به عنوان يک برده عرضه کنند و هرکه بيايد نگاه کند و بخواهد برايش قيمت تعيين کند. خانواده او مکرم است، پيغمبرزاده است. خودش نور چشم پيغمبر است و ولايت بر همه پيدا مي‌کند. اين را مي‌داند اما بايد در بازار برده فروش‌ها عرضه شود و دَم در نياورد. فروخته شود و در يک خانواده‌اي برود و به عنوان کسي که خريده شده و عبد مشغول کار شود.
تمام زندگي يوسف با اين قصه معنا پيدا مي‌کند. مي‌داند براي رسيدن به آنجا بايد صبر کند. نکته عجيبي را هم بعضي فرمودند که در زندگي هر کسي اين نکته جاي تأمل دارد. هرکسي را خداي سبحان در طليعه زندگي‌اش، به خصوص مؤمنين، افق زندگي‌اش را گاهي در يک جرقه به او نشان مي‌دهند. منتهي اکثريت ما اين جرقه را نمي‌گيريم. گاهي يک خواب است و گاهي يک بيداري است. گاهي يک خبر است. اما ما نمي‌گيريم. اينجا نبي الهي است و يک خواب مي‌بيند و مي‌فهمد افق و آينده زندگي او چيست. اين يک طليعه‌اي است که بعضي فرمودند: منحصر نيست. به هرکسي اين جرقه را مي‌زنند. بعدها اگر به ذهن سپرده باشد و اخذش قوي باشد مي‌تواند بفهمد اين افق زندگي‌اش را چطور برايش ترسيم کردند. ما توجه نمي‌کنيم و گاهي به عنوان يک حادثه عادي مي‌بينيم چون پيامگير ما دقيق نيست. گاهي تلنگرها نسبت به نهايي‌ترين افق زندگي است و گاهي به افق‌هاي نزديک‌تر است. نسبت به اولياي الهي خاص، نسبت به آخرين مراتب يکباره از اول نشانشان مي‌دهند. ولي به مراتب ايمان ساده‌تر افق‌هاي نزديک‌تر را نشان مي‌دهند. اينها نشان مي‌دهند که اگر آنها را بگيرد، مي‌تواند هدف که برايش روشن شد، مسير را پيدا کند و در مسير صبوري کند مطابق رسيدن. منتظر باشد مطابق آن رسيدن حوادث مسير را، اينها فقط يک بيان ساده نيست. يک نگاه استفاده سنت‌هاي الهي است که اولياي الهي و مفسرين استفاده کردند که اينجا جريان يوسف به عنوان يک نمونه است که در ابتداي زندگي‌اش افق آينده‌اش را ترسيم مي‌کند. چون نبي الهي است و آخرين افقش با همين آشکار مي‌شود. براي رسيدن به آنجا تمام مصائب را تحمل مي‌کند. لذا يعقوب تا آخر مي‌دانست که يوسف زنده است. امکان ندارد بميرد. چون افق آينده يوسف اين بود که بايد به اينجا مي‌رسيد. لذا يعقوب هيچگاه تصور نکرد که يوسف مرده است. برادرها اين فکر کردند و اين خواب را شنيدند. اما نمي‌دانستند اين افق زندگي آينده يوسف غير قابل خدشه است و صدق محض است. حضرت يعقوب فهميد که يوسف زنده است اما گريه‌ها براي فراق و دوري بود. فراق خيلي سخت است. عشق اولياي الهي به همديگر در طريق ولايت الهي عظيم‌ترين عشق‌هاست. اين عشق‌هاي مجازي چيزي نيست.
لذا اين بيان که «إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» در زندگي ما هم نشان مي‌دهند منتهي گاهي افق‌ها بنا بر مراتب ايمان است. گاهي افق‌ها نزديک است، فردا آن را نشان مي‌دهند. يک هفته بعد را نشان مي‌دهند اما نمي‌گيريم. وگرنه اگر بگيريم و هرچه گرفتن قوي‌تر شود، آن موقع اين پيام افق دورتر را نشان مي‌دهد. يعني اگر انسان توانست اين پيام را بگيرد، گاهي يک مريضي براي انسان پيش مي‌آيد و در آن به آدم نشان مي‌دهند. گاهي يک کس ديگري به انسان نکته‌اي را مي‌گويد. انسان زيرک مي‌فهمد که اين اشاره به وجود اين داشت. هرچند او برداشت ديگري از اين داشت. اگر کسي حالش اينگونه باشد که بداند خدا با او اينگونه است، در هر چيزي به دنبال راه است. لذا اينکه حوادث تأويل و تعبير دارند، فقط خواب نيست که تعبير دارد. ما فقط براي خواب تعبير قائل هستيم. اينگونه نيست خواب تعبير داشته باشد. حوادث همه تعبير دارند. يعني حادثه‌هايي که براي انسان پيش مي‌آيد تمام تعبير دارد. تعبير يعني عبور از اين ظاهر و رسيدن به حقيقت. تمام حوادث آن افق را نشان مي‌دهند. منتهي ما از آن عبور نمي‌کنيم و در حد چشم با او برخورد مي‌کنيم. همين چشم ظاهري او را مي‌بيند. اما اينجا يوسف را تعليم مي‌دهند که افق‌هاي عالم و ديگران را بتواند ببيند. نه فقط خودش را، جريان يوسف(ع) و جريان خواب يک ترکيبي پيدا کرده است. اينجا از ابتدا خودش خواب مي‌بيند. بعد وسط کار آن دو نفر هم زنداني او که با هم سلولي در زندان هستند، خواب مي‌بينند که خواب آنها را تعبير مي‌کند. بعد از آن فرعون مصر خواب مي‌بيند و تعبير خواب او مي‌شود.    در انتهاي تفسير سوره يوسف تعبير خواب خودش مي‌شود که نهايت تعبير سوره يوسف تأويل رؤياي يوسف است. قرآن کريم به جريان خواب يک اهميت ويژه‌اي داده است.
قسمت‌هايي که در قرآن به عنوان خواب آمده، حضرت آيت الله جوادي آملي در کتاب «تسنيم» در جلد چهلم به صورت فهرستي آورده است. من فقط جرياناتي که در رابطه با خواب در قرآن آمده است را اشاره کنم. انشاءالله بحث مربوط به خواب يک بحث مفصلي دارد که خيلي راهگشا است و بعداً انشاءالله خواهيم گفت. ايشان مي‌فرمايد: مواردي که در قرآن مسأله رؤيا مطرح شده است يکي در مورد حضرت ابراهيم بود که گذشت، «يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ‏» (صافات/102) يکي رؤياي پيغمبر است در رخداد جنگ بدر «إِذْ يُرِيكَهُمُ‏ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلًا» (انفال/43) پيغمبر ما در خواب، دشمنان تو را در جنگ بدر به تو کم نشان داديم که تو ببيني کم است تا مسلمان‌ها و مؤمنين جرأت پيدا کنند براي غلبه کردن. باز در قصه فتح مکه مي‌فرمايد: «لَقَدْ صَدَقَ‏ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ» (فتح/27) آن رؤياي که تو ديده بودي، آن را تصديق کرد و محقق کرد که «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ» چند مورد از خواب پيامبر را در قرآن ذکر کرده است. باز در رابطه با رؤياي پيغمبر در ارتباط با شجره ملعونه که شجره بني اميه است، در قرآن داريم  «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي‏ أَرَيْناكَ» (اسراء/60) اين خوابي که به تو نشان داديم، «إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ» اين جريان شجره ملعونه است. در قرآن خواب چند جا آمده است. خدا در قرآن خواب‌هاي انبياء را ذکر کرده است. همچنين رؤياي حضرت يوسف که اينجا بود. «قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً» (يوسف/36) من مي‌بينم دارند انگورها را مي‌فشارند و از آن خمر درست مي‌کنند و ديگري ديد در بالاي سرش طبقي گذاشتند که در آن ناني هست که پرندگان از آن مي‌خورند «تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ» حضرت تفسير کرد تو ساقي پادشاه مي‌شوي و او هم محکوم به اعدام مي‌شود و پرندگان از مغز سرش مي‌خورند. «وَ قالَ‏ الْمَلِكُ‏ إِنِّي أَرى‏ سَبْعَ بَقَراتٍ» (يوسف/43) هفت گاوي را مي‌بينم که اينها سمان هستند و هفت گاو لاغر اينها را مي‌خورند. بعد معبرين گفتند: اين اضغاث احلام است. باز وحي به مادر موسي که وحي شد «أَنِ اقْذِفِيهِ فِي‏ التَّابُوتِ‏ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ» (طه/39) موسي را در تابوت بگذار و در نيل رها کن. در روايت دارد اين را مادر موسي در خواب ديد. در بيداري نبود. يکي هم اضغاث احلام است که در قرآن به عنوان قسمي از رؤياها آمده که اضغاث احلام هستند. اينها مواردي است که در قرآن آمده است. اين تعداد در قرآن نشان مي‌دهد که مسأله خواب اصل جعل خواب و خواب ديدن در قرآن بحث جالبي است که در روايت وارد شده است که بعضي از انبياء وقتي تعليم مي‌دادند امت‌هايشان را و در رابطه با معاد صحبت مي‌کردند، اينها نمي‌فهميدند معاد يعني چه. مي‌گفتند: ما تصوري نداريم. بعد دارد اين نبي به خداي سبحان شکايت کرد که من هرچه مي‌گويم اينها متوجه نمي‌شوند. خداي سبحان احلام و خواب ديدن را قرار داد تا مردم ببينند با اينکه بدن در خواب است، خواب ديدن و لذت امکان پذير است. رفت و آمد    امکان پذير است. تمام آنچه در بيداري امکان پذير است در خواب ديدن اشد و اعلاي از آن امکان پذير است در حالي که بدن در کار نيست و خوابيده است. نظام مثالي انسان و روح انسان است که آنجا همه لذت‌ها را دارد و بدن افتاده و در خواب است. کسي کنار اين نشسته، اين وقتي خوابيد و بلند شد، چه خواب‌هايي ديده و چه سيرهايي کرده است. خدا اين را قرار داد تا براي قبول معاد حجت باشد. اين خودش يک کلاس درس است. يعني اگر کسي خواب ببيند که اين خواب ديدن خود آيه الهي است، ما خواب را متأسفانه به عنوان قسمت هدر شده عمرمان مي‌دانيم. چون نه مقدماتش را درست انجام مي‌دهيم و نه بيدار شدن ما درست است. اينجا از حال مي‌رويم اما اگر کساني که اولياي الهي هستند، خود خواب را به عنوان يک کلاسي بعد از کلاس مي‌بينند. که همچنان که بيداري کلاس هست و در محضر و ذکر هستند، خوابشان هم کلاس است. خوابيدنشان هم عبادت است. چون در خواب انسان حقيقتش به صورت يک جمله اين است که انسان در خواب بدن که اشتغالات کثير ايجاد مي‌کرد و باعث مي‌شد نفس انسان بخاطر اشتغال به بدن، ديدن‌ها و چشيدن‌ها و خوردن‌ها، بويايي و لامسه، حواس آنچنان نفس را مشغول مي‌کرد که امکان اينکه نفس آن رابطه با ماوراء با خودش را که رابطه دارد و آنجايي است و نمي‌تواند برقرار کند و مشغول اينهاست، از صبح که بلند مي‌شود تا شب مشغول است. شب هم که مي‌خوابد اينها با هم ترکيب مي‌شوند. تازه باز هم مشغول نفس است. هم معده پر است و بايد هضم شود و هم اينها با هم ترکيب مي‌شوند. انسان رها است. کسي که در روز مراقبه دارد در رابطه با ورودش از حواسش به نظام خيالش که اينها با اراده وارد مي‌شوند. نه اينکه رها باشد و چشمش به هرچه بيافتد و هرچه بشنود. اگر با اختيار وارد شد آنوقت ترکيبش هم در شب اختياري است. يعني اينها با همديگر در شب اين صورت‌ها ترکيب مي‌شوند. قدرت نفس اين است و مصور انسان مثل خواب ديدن، وقتي خواب مي‌بينيم حتماً نفس انسان با يک حقيقت بالايي مرتبط شده است. با حقيقت موطن خودش مرتبط شده است. اين تحفه چون مي‌خواهد در مرتبه خيال تنزل پيدا کند، صورت پيدا مي‌کند. صورت که مصور ما در خواب است، به او مي‌دهند. منتهي چطور مي‌دهند؟ از آن صورت‌هايي که در روز کسب کرديم به کثرت وارد شده است، به خصوص بعضي صورت‌هايي که شوق ما به آنها زياد بوده است، اين صورت‌ها به سرعت براي او حجاب بعد از حجاب ايجاد مي‌کنند. يعني هي محجوب مي‌کنند تا به جايي مي‌رسد که امکان ندارد معبر به آن حقيقت برسد. اگر کسي مراقبات روزش زياد باشد خواب ديدن در شب زلال است. خواب شب انبياء زلال بود. خوابي بود که واقعه عالم بود. اگر اين مقدار براي انسان امکان پذير نيست اما مي‌تواند واسطه‌هاي کمتري بخورد و با يک واسطه به واقع برسد. اما وقتي هزار واسطه و صد هزار واسطه خورد ديگر معبر هم قدرت عبور از اين را ندارد و اضغاث احلام مي‌شود. خوابي که ديگر تعبير ندارد. با اين نگاه خواب شب ما هدر شده است. کلاس نيست. براي انبياء ابتداي نبوتشان با خواب ديدن محقق مي‌شد، لذا يوسف صديق هم همين خواب برايش آغاز نبوتش بود و يعقوب (س) هم اين را باور داشت چون براي انبياء خواب ديدن متن صدق عالم است. نوع خواب ديدن با علم‌هاي حصولي متفاوت است. علم‌هاي حصولي ممکن است ديدن ما صادق باشد، ممکن است بد ديده باشيم و کاذب باشد. اما خواب انبياء رؤيتشان شهودي است. وقتي مي‌گويد: «إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ‏» نه اينکه يک مجازي باشد. حقيقتاً شمس و قمر و يازده ستاره بر يوسف(ع) ساجد بودند. منتهي ساجد بودن به چه معناست؟ همينطور که ملائکه بر آدم(س) ساجد شدند يعني خضوع تام در مقابل آدم و در خدمت آدم قرار گرفتن. در اينجا مي‌فرمايد: اين يازده ستاره و ماه و خورشيد بر يوسف ساجد شدند يعني يوسف احساس کرد همچنان که حکمش در بدن رواست، دست و پايش در اختيار خودش است و اينها خاضع در مقابل نفس يوسف هستند. خضوع اينها باعث مي‌شود مقاومتي ندارند. تسليم هستند اين يک نحو از سجود است. سجود به معني خضوع و طاعت است. در رابطه با آدم(س) هم عرض کرديم که سجود، خضوع و تسليم اطاعت است.
لذا شمس و قمر و يازده ستاره در مقابل يوسف سجده کردند يعني خاضع و تسليم شدند به طوري که احساس کرد امر او در آنها مطاع است، يعني آنها مطيع او شدند. مثل بدن او که مطيع اوست. اين عظمت وجودي است. شما اگر احساس کنيد که تابش خورشيد به امر شما محقق مي‌شود، بودن ماه در آسمان و تابش آن به امر شما محقق مي‌شود، اگر اين را بيابيد چقدر براي انسان حالت بهجت ايجاد مي‌کند. انساني که به اين موطن مي‌رسد به راحتي تغيير در او ايجاد نمي‌شود. چون مي‌داند اين نظام احسن است و همه اينها با هم قوام ايجاد مي‌کند. هوا و هوس نيست اما مي‌يابد اينها تابع او هستند. اين تابع يوسف بودن منافاتي با اينکه تابع حق هم هستند ندارد چون اينها در طول هم است. اگر اين ليوان مربوط به من باشد، مربوط به شما نيست چون در طول هم نيستيم و در عرض هم هستيم. اين بدن من باشد، بدن شما نيست. اينها در عرض هم است. لذا عاشق و معشوق که عاشق خودش را در طول معشوق مي‌بيند، مي‌بيند احکام معشوق در وجود اين حاکم مي‌شود و مي‌بيند راه رفتن او شبيه راه رفتن معشوقش مي‌شود. ادا و اطوار او شبيه ادا و اطوار معشوقش مي‌شود. چون به همين نسبت عرضي هم در وجود اين اثر گذاشته است و حاکم در او شده است. اين نامه خدا به اهل بهشت است که تو اينجا حي و لا يموت هستي «إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ‏ فَيَكُون‏» اگر به چيزي بگويي شو، مي‌شود. از خدا کاسته نشده که به اين افزوده باشد. «وَ ما رَمَيْتَ‏ إِذْ رَمَيْتَ‏ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى‏» (انفال/17) اين تجلي و مظهر مي‌شود مثل ابراهيم خليل که مظهر اسم محيي شد و اين مظهر اسم محيي شدن منافات با اينکه اصل محيي خداست و اين هم مظهر اسم محيي است. اين مظهريت پيدا کرد که حکمش نافذ در شمس و قمر و همه اينها شد.
«إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ» مهر و محبت در کلام است. يعقوب است، نبي الهي است و يوسف هم ارادتش به يعقوب در اوج است، اسرائيل الامه است نسبت به بني اسرائيل، يعني بنده خالص الهي است. اما اينجا مي‌گويد: «يا أبَت» اينجا باب ارتباط باب محبت و رأفت است. «إِنِّي رَأَيْتُ» آن کسي که مي‌داند اين چيست يعقوب است، خود يوسف که اين خواب را ديده به تمام وجود يافته و برايش ابهام ندارد. نمي‌خواهد ز اين ابهام از يعقوب بپرسد تا برايش روشن شود، بيان آنچه در باب نبوت مي‌خواهد مفتوح شود، نبوت اينطور نيست که نبي يک چيزي را بيابد و بعد برود از کس ديگري بپرسد که اين چيست که بعضي از افرادي که نسبت به پيغمبر ضعيف هستند و قول قوي ندارند، مي‌گويند: وقتي به پيغمبر وحي شد رفت از اين و آن پرسيد که اين چه بود و چطور بود؟ اين معني ندارد چون علم حصولي نيست. متن عالم را مي‌بيند، متن عالم شک به آن معنا پيدا نمي‌کند. کذب معنا ندارد. صدق محض است. آنجايي که شک معنا دارد جايي است که جاي صدق و کذب باشد و احتمال شک باشد که اين علم حصولي ماست. يک خبري را مي‌شنوند نمي‌دانند صادق است يا کاذب است، شک پيدا مي‌کنند. اما متن عالم را ديدن ملاک صدقش خود واقعه است. دارد که يوسف خودش اين را ديد.
اينکه فرمودند: «رأيتُ» ديدن با رؤيا تفاوت دارد. رؤيا خواب است و در خواب ديدن است. «رأيتُ» بيداري است و ديدن است. «رأيتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ‏» دوبار هم آمده است. «رأيتُ» که اول آمده و «رأيتُهُم لي ساجدين» دو تا «رأيتُ» اينجا آمده و نشان مي‌دهد که اين ديدني که براي يوسف اتفاق افتاده در بيداري مي‌تواند باشد و حالت مناميه اسمش را مي‌گذارند. يعني چنانچه امام حسين(ع) در روز عاشورا، شب عاشورا و در بين راه بارها نشسته بود و به عصا در حالت نشسته تکيه داده بود و بعد حضرت فرمود: من اين واقعه را ديدم و جدم را ديدم. اين حالت مناميه است. يعني مشاهدات است. در بيداري امکان پذير است. منتهي حالت مناميه اهل شهود را حمل بر خواب مي‌کنيم. اينجا هم گفتند امکان پذير است که يوسف در بيداري باشد و حالت مناميه باشد. يعني مثل وقتي که انسان خواب مي‌بيند يعني بدن کم کار مي‌شود. بدن تکان نمي‌خورد و از حالت عادي کم کار تر است و روح سير خودش را مي‌کند. هرچند روايت دلالت دارد بر اينکه چون صبح شد و براي يعقوب گفت، ممکن است خواب باشد. انبيا در خواب هم برايشان وحي مي‌شد. به خصوص در ابتداي نبوت به انبياء در خواب وحي مي‌شد. دارد که پيغمبر اکرم ابتداي وحي برايش در خواب ايجاد شد و تبديل به بيداري بعد از اين شد. خوابشان با بيداري يکي است. چشم خواب است ولي حقيقت من بيدار است. دوبار «رأيتُ» آمده است، يکبار اين است که خودش شمس و قمر را ديد. يکبار هم مي‌فرمايد: «رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ‏» ديدم ايشان را که همه با هم، نه تک تک، اگر نمي‌گفت: «رأيتُهم» ممکن است بگويد: شمس و قمر و ستارگان تک تک بر او سجده کردند. «رأيتُهُم» همه را يکجا با هم ديدم که بر من سجده کردند. «رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ‏» يعني محور سجده من هستم. لذا شرافت اينکه آنها سجده مي‌کنند «لي» را مقدم کرد تا نشان بدهد محور شرافت در اينجا براي سجده خود يوسف(ع) بوده است. تا اينجا بحث اينکه چرا خدا با خواب اين را شروع کرد، چرا يازده ستاره و خورشيد و ماه، خورشيد کنايه از يعقوب بود و ماه هم خاله يوسف و يازده تا هم برادرها بودند و نکاتي که ذيل اين است.
شريعتي: در ايام رحلت نبي مکرم اسلام، شهادت امام مجتبي و شهادت امام رضا انشاءالله بهترين‌ها براي ما رقم بخورد و همه ما مهمان سفره پر برکت نبي اکرم و اهل‌بيت گرانقدرشان باشيم. دوستان عزيز ما امروز صفحه 142 از قرآن کريم، آيات 111 تا 118 سوره مبارکه انعام در سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى‏ وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ «111» وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ «112» وَ لِتَصْغى‏ إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ «113» أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلًا وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ «114» وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «115» وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ «116» إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ «117» فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآياتِهِ مُؤْمِنِينَ «118»
ترجمه: و اگر ما فرشتگان را به سوى آنان نازل مى‏كرديم و مردگان با آنان سخن مى‏گفتند و همه چيز را (به گواهى صدق و اعجاز) دسته دسته در برابرشان گرد مى‏آورديم باز هم ايمان نمى‏آوردند، مگر آنكه خداوند بخواهد (به اجبار ايمان آورند)، ولى بيشترشان نادانى مى‏كنند. (اى پيامبر! اينان تنها در برابر تو به لجاجت نپرداختند، بلكه) ما اين گونه براى هر پيامبرى، دشمنى از شيطان‏هاى انس و جنّ قرار داديم. كه برخى از آنان حرف‏هاى دلپسند و فريبنده را به برخى ديگر مرموزانه القا مى‏كنند. البتّه اگر پروردگارت مى‏خواست، چنين نمى‏كردند. (ولى سنّت الهى بر آزادى انسان‏ها مى‏باشد،) پس آنان را و آنچه به دروغ مى‏سازند به خود واگذار. و (شياطين، سخنان فريبنده‏ى خود را بر مردم مى‏خوانند) تا گوش دل آنان كه به قيامت ايمان ندارند، به آن سخنان مايل شود و آن را بپسندند و آنان به دست آورند آنچه را به دنبال به دست آوردنش هستند. پس (بگو:) آيا (با اين همه دلايل روشن) غير خدا را به داورى جويم؟ در حالى كه اوست كه كتاب آسمانى را به تفصيل به سوى شما نازل كرد، وكسانى كه به آنان كتاب داده‏ايم، (يهود و نصارى) مى‏دانند كه اين كتاب، از طرف پروردگارت به حقّ نازل گشته است، پس به هيچ وجه از ترديدكنندگان مباش. و كلام پروردگارت، در صداقت و عدالت به حدّ كمال و تمام رسيد. هيچ تغييردهنده‏اى براى كلمات او نيست و او شنواى داناست. و اگر از بيشتر افراد روى زمين اطاعت كنى، تو را از راه خداوند، منحرف و گمراه مى‏كنند. زيرا آنان جز از گمان پيروى نمى‏كنند وآنان، جز به حدس و گمان نمى‏پردازند. قطعاً پروردگار تو، خود به كسانى كه از راه او گمراه مى‏شوند، داناتر است و او به هدايت يافتگان (نيز) آگاه‏تر است. پس اگر به آيات الهى ايمان داريد (تنها از) آنچه نام خداوند (هنگام ذبح) بر آن برده شد بخوريد.
شريعتي: تو نوح نوحي اما قصه‌ات شور دگر دارد که در طوفان نامت کشتي پيغمبران گم شد! هرچقدر از انبياء مي‌شنويم دل ما براي پيامبر تنگ تر مي‌شود و مشتاق تر مي‌شويم. اين هفته از تلاوت قرآن کريم ما مزين به نام عالم جليل القدر مرحوم شيخ حرّ عاملي صاحب کتاب شريف وسايل الشيعه است که خدمات ارزنده‌اي هم به فقه ما و هم به روايات ما داشتند. عالم متخلقي که انشاءالله در اين هفته بيشتر از شخصيت اين عالم خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: من از مرحوم شيخ حر عاملي اين را ياد کنم که مرتبط با بحث ما است، کتاب «جواهر السنية في الاحاديث القدسيه» از شيخ حر عاملي است که احاديث قدسي که انبياء از خدا شنيده‌اند را در اين کتاب جمع آوري کرده است. کتاب معروفي است و احاديث همه انبياء را جمع کرده است. انشاءالله اين ايامي که به عنوان شهادت‌ها يا تولد حضرات مرسوم است و ما اين را به يک نعمت الهي يا جشن مي‌گيريم در تولدها يا عزاداري داريم در شهادت‌ها، قدر بدانيم که محبت‌هايمان را گره بزنيم و محبت‌هايمان را اوج بدهيم. چه در «يَفْرَحُونَ‏ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا» (بحارالانوار، ج 44، ص 287) اين شدت محبت و نجات که اول کلام را هم نسبت به پيامبر عرض کرديم. انشاءالله همه باعث شدت محبت ما شود. اگر اين شدت محبت در جامعه ايجاد شود بسياري از جرم‌ها و جنايت‌ها و معصيت‌ها و بسياري از سختي‌ها از جامعه رخت برمي‌بندد.
شريعتي: چون سوره يوسف احسن القصص هست و اسلوب نقل قصه و داستان و حکايت و روايت و با توجه به نکاتي که حاج آقاي عابديني در بحث ترکيب اين آيات به ما گفتند، آنچه در قسمت بعد براي ما مي‌گوييد چيست؟
حاج آقاي عابديني: بعد از اين آيه که در محضرش بوديم اين است که يعقوب(س) وقتي جريان يوسف را مي‌شنود، مي‌فهمد اين هشداري که بايد به يوسف بده که اين را جايي نقل نکن و بعد اول مي‌گويد: جايي نقل نکن، و او را انذار مي‌کند که شدت کيد برادرها را مي‌داند و سختي برادرها نسبت به اين مسأله را مي‌داند، بعد مي‌فرمايد: اين خواب تو را از طرف خدا برگزيده کرده است. يعني با اين خواب تو برگزيده شدي. اين دو جريان يکي نهي يعقوب از جريان برادرها که اين چگونه بحثش باز شود و دومي اينکه خدا تو را با اين خواب براي خود برگزيده است. اين دو بحث انشاءالله براي هفته آينده باشد.
شريعتي: انشاءالله فردا در سالروز شهادت امام رضا(ع)، امام رئوف با حضور حاج آقاي قرائتي از مشهد امام رضا در خدمت شما خواهيم بود. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي سبحان ما را از امت پيغمبر بودن خارج نکند. انشاءالله خداي سبحان ما را جعفري محشور بگرداند. انشاءالله خداي سبحان ما را ذيل حضرات معصومين قرار بدهد و وجود ما و اعمال ما مورد رضاي حضرات قرار بگيرد.
شريعتي: کبوتر دلمان را راهي مشهد بکنيم و بگوييم: اللهم صل علي علي بن موسي الرضا.