برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف عليهالسلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 20- 08- 96
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: «السلام عليک يا أباعبدالله» سلام ميکنم به همه شما دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي نازنينمان. انشاءالله هرجا که هستيد زير سايهي اهلبيت (ع) خاصه خيمه سيدالشهداء(ع) باشيد. اربعين هم گذشت. انشاءالله دلهاي ما براي هميشه کربلايي باشد. انشاءالله براي هميشه امام حسين را مهمان دل و جانمان کنيم. انشاءالله زيارت تمام کساني که زائر اربعين بودند قبول باشد و انشاءالله مکرر قسمتشان شود و آنهايي که به هر دليل نتوانستند بروند ثواب زيارت اربعين را برايشان ثبت کنند و انشاءالله سالهاي آينده شاهد حضور مکررشان در اين راهپيمايي عظيم و باشکوه و اين زيارت دلچسب باشيم. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام ميکنم به شما و همه بينندگان و شنوندگان عزيز. عرض سلام و خسته نباشيد و قبول باشد خدمت همه زائريني که از دور و نزديک چه توفيق پيدا کردند در پياده روي شرکت کنند و به زيارت زير قبّه سيدالشهداء بروند و چه کساني که دلشان را فرستادند و با دلشان در اين پياده روي شرکت کردند. انشاءالله اين پياده روي جزء اعمال عظيمي است که انسان را به حالت انتظار و رابطه با امام زمان ايجاد ميکند و انشاءالله سالهاي مکرر ظهور را دنبال همين پياده رويها داشته باشيم. انشاءالله در معيت حضرت اين پياده روي را محقق ميکنيم. سعي کنيم از همين الآن براي سال بعد آماده شويم و آثار پياده روي قبل را حفظ کنيم. چه آنهايي که با دل شرکت کردند و چه آنهايي که با قدم شرکت کردند. انشاءالله براي همه ما اين اجر محفوظ بماند.
شريعتي: قيصر امين پور ميگويد: فرزندم! ديگر رؤياي روشنت را براي هيچکسي بازگو نکن حتي برادرانت! ميترسم شايد دوباره دست بياندازند خواب تو را درچاه، شايد دوباره گرگ! ميدانم تو خواب يازده ستاره و خورشيد و ماه ديدهاي، دانا باش تا خواب يک ستاره ديگر تعبير خوابهاي تو را روشن کند. قصهي حضرت يوسف را ميشنويم. قرار است حاج آقاي عابديني قصه حضرت يوسف را شروع کنند. سراپا گوش هستيم و ميشنويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامتي امام زمان) اينقدر اين دعاي سلامت حضرت را ميخوانيم تا انشاءالله در نامه اعمال ما مُهر منتظر خورده باشد. انشاءالله همه عالم به عظمت او به سجده در مقابل خداي سبحان بيافتند. انشاءالله همه ما از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
در خدمت حضرت يوسف هستيم. سلام ميدهيم بر حضرت و آباء ايشان، يعقوب و اسحاق و ابراهيم(سلام الله عليهم) و همچنين نوح و آدم (سلام الله عليهم). با سلام بر همه اينها از حضرت اذن ميگيريم و انشاءالله اجازه وارد شدن بدهند تا با صفات و خصوصياتي که در قرآن کريم وارد شده با حضرت در اين قصه سير کنيم و يک سير عميقي را با حضرت داشته باشيم و فقط همراهي ما در مفهوم نباشد و بلکه در جان ما اين حقيقت و سير محقق شود. سعي ما بر اين است که قصه حضرت يوسف(ع) را با خود سوره يوسف انجام بدهيم. با همان سبک و سياقي که قصه آغاز کرده و به پايان رسانده است. چون تنها قصهاي در قرآن است که از ابتدا تا انتها در يک سوره آمده و نظم دقيق زماني هم رعايت شده است. در سورههاي ديگر اينگونه نبود. در جاهاي مختلف آمده بود و هدايتگري آنگونه بود. در اين سوره نظم سوره نظم عجيبي است که هرکدام براي ما درس است. لذا با همان سيري که قرآن کريم آغاز کرده شروع ميکنيم. هميشه سعي کرديم محور اصلي ما آيات قرآن باشد. منتهي در اينجا سير ما نظمش هم تابع نظمي است که قرآن در سوره يوسف قرار داده است.
ابتدا بگوييم که اين سوره به چه جهت نازل شد و شأن نزولش چيست؟ براي شناختن اينکه چه جهاتي بود که باعث نزول اين سوره شد، بد نيست يک آشنايي پيدا کنيم. اين سوره در سال دهم بعثت در مکه، در اوج فشارهايي که بر پيغمبر بود نازل شد. اوج فشارهايي که قريش بر پيغمبر وارد کردند. قريش که خاندان پيغمبر بودند. کساني که فاميل پيغمبر بودند. بيشترين فشارها را بر پيغمبر اکرم وارد ميکردند. خداي سبحان براي اينکه تسلي براي پيغمبر باشد، سورهاي را نازل ميکند که در آن سوره هم بازار ظلمي که برادران به يوسف کردند، ديگر از برادر نزديکتر نداريم. اينجا قوم و قبيلهاش بودند به پيغمبر اذيت ميکردند. آنجا برادران يوسف را در چاه انداختند تا اين تسکيني براي پيغمبر شود. يک جور التيام حتي تا اين مرتبه که برادران نبي او را اذيت و آزار ميکردند و اينها که قوم تو هستند. لذا اين قدري کار را نزديک ميکند. اصل نزول اين سوره براي التيام بخشي به پيامبر بود. چقدر قرآن با کسي که رفيق است و دوست است کار را راحت ميکند. در ضمن اين سوره دارد که اين آيات للسائلين هم هست. معلوم ميشود عدهاي سؤال داشتند و با سؤالشان که سؤالشان اين بود. يکي از پيچيده ترين حرفهايي که يهود برايشان مهم بود اين بود که چرا يعقوب با فرزندانش از کنعان به سمت مصر حرکت کردند و آنجا ساکن شدند؟ اين سؤال که علت اين چيست؟«لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ» (يوسف/7) يعني آنهايي که اهل سؤال بودند، جوابشان در اين سوره آمده است که اين هم يک شأن نزولي است. هرچند اين سوره مکي است و در مکه نازل شده است، عام الحزن هم بود و همان سالي بود که حضرت ابوطالب و حضرت خديجه از دنيا رفتند و بر پيغمبر هم فشار بيروني و هم فشار دروني بود. اين فراق يعقوب و يوسف هم نزديک ميکند اين شأن نزول را. پيغمبر اکرم از دو محبوبي که داشت دور شد. اين فراق بين يوسف و يعقوب هم باعث ميشود تحمل حضرت بيشتر شود. پس يک جهت ظلم برادران به يوسف بود نسبت به آزار مشرکين، يک جهتي فراق يعقوب و يوسف است و همان کاري است که خدا با پيغمبر اکرم کرد که حضرت ابوطالب و حضرت خديجه در يک فاصله کمي از دنيا رفتند و يک پشتوانه عظيمي از پيغمبر خالي شد. «آياتٌ لِلسَّائِلِينَ» يک وجه ديگر است.
يک وجه ديگر که ذکر کردند، با اينکه سوره مکي است اين وجه حتماً بايد در مدينه باشد. سوره را از مکي بودن خارج نميکند. اما ممکن است بعضي سُوَر گاهي دو بار نازل شده باشد. بار اول مکي بود اما بار ديگر به جهت ديگري نازل ميشد. اگر اين نقل صحيح باشد منافات ندارد و اين سوره را مدني نميکند. مکي بودن سوره حتمي است اما بار ديگر ممکن است در مدينه هم بر پيغمبر اکرم نازل شده باشد تا با اين هم تناسب پيدا کند. در اين نقل ميفرمايد: پيغمبر اکرم، امام حسن و امام حسين را در بغل گرفت و اينها را ميبوسيدند و ميبوييدند و نگاه ميکردند. وقتي که مشغول بوسيدن اينها بودند، در تفسير سوره يوسف در کتاب «حدائق الحقايق» آمده است که با زبان خيلي زيباي فارسي نقل کرده است. «حدائق الحقايق» يعني باغهاي حقايق، دارد وقتي اينها را در بغل گرفته بود و خطاب رسيد: اي جبرئيل از حبيب سؤال کن که آيا اين جگرگوشگان خود را دوست ميداري؟ جبرئيل سؤال کرد: اينها را دوست داري؟ حضرت فرمود: «أولادنا اکبادنا» فرزندان ما تکههاي وجود ما هستند. تکههاي جگر ما هستند. چگونه دوست ندارم که دو پاره جگر من و دو روشنايي بصر من هستند. گفت: يا محمد! کدام يک را دوستتر ميداري؟ گفت: اين هردو گل از يک فصل هستند و اين هردو ميوه از يک اصل هستند و هردو گوهر از يک صدف هستند و هردو اختر از يک برج شرف هستند و هردو نفحهاي از ناف عبد مناف هستند و هردو يک لمعهاي از آفتاب ناشکاف هستند. بعد ميفرمايد: جبرئيل به پيغمبر اينطور بيان کرد و از جانب خدا فرمان رساند. آگاه نيستي يا رسول الله! از آنکه اين هردو جگر گوشه تو را يکي به زهر از پاي درآورند و ديگري را به تيغ سر بردارند. خداوند هم صبور است و هم غيور! با دشمنان معامله به صبوري کند و با دوستان به غيوري! چون اين خبر مهيب به سمع حبيب رسيد بيهوش شد و بعد از آنکه به هوش آمد، آغاز داد اي فاطمه! اين دو جگرگوشه مرا بياور. چون به نزد وي آمدند. گفت: اي جبرئيل! چه کشد فرزندان مرا و که آزرده گرداند خاندان مرا؟ گفت: دوستان تو يا رسول الله! حسن را در مدينه زهر دهند و حسين را به کربلا سر مبارک از تن جدا کنند! حضرت فرمود: «أُمتي يؤمنون بي و يرجون شفاعتي ثم يقتلون اولادي عجباً من أُمتي» امت من از طرفي ميخواهند ايمان به من داشته باشند و اميد شفاعت مرا داشته باشند اما بچههاي مرا ميکشند؟ در اين تأسف بود که جبرئيل فرود آمد و سوره يوسف آورد و گفت: يا رسول الله! قاتلان اولاد تو پيغمبر زادگان نباشند، عاصيان گنهکار باشند. ببين که پيغمبرزادگان با برادر خود چه کردهاند و لذا اين مصيبت براي حضرت قابل تأمل شد که امت وي با فرزند او چه ميکنند. اين هم يک شأن نزول است که حتماً در مدينه بوده است چون امام حسن و امام حسين در مدينه به دنيا آمدند و آنجا بودند و اگر آنطور باشد منافات ندارد که اين سوره را دوباره يادآور کرد براي پيغمبر که به ياد بياور و اين تناسب بين اين دو اين کار را تسهيل کند.
مرحوم علامه طباطبايي بياني دارند که از ابتدا که اين سوره آغاز ميشود تابلو اين سوره قرار ميدهد، ميگويد: اينجا ظهور ولايت الهي است. اين سوره يوسف تابلوي ولايت الهي نسبت به بنده است. اگر بخواهد بندهاي را تحت ولايت خودش بگيرد چطور ميگيرد و چه کارهايي ميکند و چطور او را در سختترين شرايط اين بنده عکسالعمل نشان ميدهد و چگونه رشد ميکند؟ ميفرمايد: اين خدا «قد کان (ع) عبداً مخلصاً في عبوديته» يک بنده مخلص در عبادت بود. چون اينطور بود «أخلص الله لنفسه» خدا اين را براي خودش برگزيد. «و أعزه بعزته» عزيزش کرد به عزت خودش. «و قد تجمعت الاسباب» همه اسباب براي اينکه او را ذليل کنند جمع شد و او را پايين بکشند. تحقير و پست کنند. خداي سبحان در مقام مقابله با اينها عبدي که تحت ولايتش بود، در وقتي که همه اسباب براي تحقير او و ذلت او جمع شده بود، او را عزيز کرد. بعد بيان ميکند و ميفرمايد: برادرانش حسد کردند و او را در چاه انداختند و او را به بيست درهم فروختند و بعد در مصر رفت و خدا او را عزيز مصر کرد. وقتي آنجا رفت، بعد از اينکه آنجا اين خانمي که او را خريد و در آن خانه قرار گرفت، او را به خودش دعوت کرد تا يک کار معصيتي را انجام بدهد. وقتي از اين کار سر باز زد و زير بار نرفت، همان جا به او تهمت زد و داخل زندان انداخت. در زندان هم دستور داد او را تحقير کنند که بلکه برگردد. زليخا از روي محبت دستور داد يوسف را در زندان تحقير کنند که بلکه کم بياورد و بداند در اوج عزت بود و در چه خانوادهاي بود. همين بودن در زندان که با دو نفر همنشين شد سبب قربش نزد پادشاه شد. دارد که انيس او و پيراهن او که وقتي برادران او را در چاه انداختند به خون آلوده کردند و آوردند و اين باعث شد چشم يعقوب به خاطر گريه در فراق يوسف کور شود، همان باعث شد که دوباره بينا شود. همين قميصي که خواستند با او صدق کشتن يوسف را براي پدر تثبيت کنند و باعث کوري چشم پدر شد، همان قميص هم دوباره سبب بينايي چشمش شد. هرچقدر اسباب در مقابل او شدت پيدا ميکرد، خداي سبحان همان اسبابي که در مقابل او قرار گرفته بودند براي کوبيدن او همانها را سبب رشد او ميکرد. خداي سبحان دائماً او را از حالي به حالي منتقل ميکرد و او را رشد ميداد.
شريعتي: من فکر ميکنم اگر اين را با تمام وجودمان باور کنيم و همه چيز را از او ببينيم چقدر همه چيز راحت ميشود.
حاج آقاي عابديني: اگر بفهميم او در عالم همه کاره هست و هرچه هست تحت قدرت اوست بقيه در مقابل او قدرتي ندارند.
شريعتي: همين نگاه بود يوسف را تا اينجا رساند و توانست مصائب را تحمل کند.
حاج آقاي عابديني: در سير بحث جزئيات اين را بگوييم معلوم ميشود چقدر عظيم است. علامه ميفرمايد: اين سوره چقدر زيبا با يک خواب آغاز ميشود. تصور کنيد اگر يک فيلمي بخواهد براي اين ساخته شود چقدر هنرمندانه است. يک کودکي خواب ميبيند. اين کودکي در حالي که خواب ميبيند که اين قصهاي که براي او پيش آمده که شمس و قمر و يازده ستاره بر او سجده ميکنند. بعد بلند ميشود! يوسف هفت ساله بود و بعضي تا نه سال نقل کردند. کودک پاکي که در سنين طفوليت است اين خواب را ميبيند. مادرش هم از دنيا رفته و يک کودک بدون مادر است. نزد پدر و نبي الهي خودش آمده که اين خواب را تعريف کند. پدر ميفهميد اين خواب چه عظمتي است. وقتي اين را ميبينند ميگويد: اين خواب را براي کسي بازگو نکن. اما با همان مطلبي که در انتهاي بحث گفتيم که وقتي آن شب آن واقعه پيش آمد و خدا عتاب کرد به يعقوب که از اين به بعد منتظر آزمايش من نسبت به خودت و فرزندانت باش.
شريعتي: سائلي که در منزل يعقوب آمد و اينها بي اعتنايي کردند و او دست خالي برگشت و خداوند گفت: منتظر ابتلائات من باش.
حاج آقاي عابديني: همان شب اين خواب را يوسف ديد. يعقوب فهميد اين خواب با عتاب الهي و ابتلايي که خدا فرمود، همين واقعه است که در مورد يوسف ميخواهد پيش بيايد. يعقوب يک نبي الهي است و ميداند که بايد بين فرزندانش حتماً تساوي محبت را رعايت کند. هرچند در دلش ميداند اين فرزند جزء اولياي خاص الهي است و در دلش نميتواند تفاوت نگذارد. اما در ظهور و بروزش مراقبت است. اما با پيش آمدن اين حادثه، از آن طرف عتاب الهي است که منتظر باش ميخواهم در فرزندانت مبتلايت کنم. از آن طرف اين خواب پيش ميآيد و معلوم ميشود اين ابتلاء نسبت به يوسف است. ببينيد اين پدر در اينجا چطور گرفتار ميشود که از اين طرف ميخواهد ابراز نکند. تفاوت نگذارد و از آن طرف هر لحظه منتظر است که يوسف را از دست بدهد. چقدر سخت است اظهار نکند. لذا از زواياي رفتار يعقوب، فرزندان فهميدند يوسف در نظر پدر عظمت بيشتري پيدا کرده است. ديگر نميتوانست بيش از اين کتمان کند. لذا اجازه نميداد او را بيرون ببرند. يوسف کمالات مشهودي داشت، هم سيرت و هم صورت زيبا داشت. صورت و سيرت اين هرکسي را به مدح و ثناء واميداشت و هرکسي را به نگاه با تمام محبت وا ميداشت.
در اين قصه حضرت يوسف از زيباييهاي اين قصه اين است که هرکسي در اين قصه ذکر شده است نجات پيدا کرده است. برادران يوسف با يوسف چه کردند؟ اما همه در انتها نجات پيدا کردند. زليخا با يوسف چه کرد؟ زليخا هم نجات پيدا کرد. عزيز مصر هم نجات پيدا کرد. تنها پادشاه و فرعوني که نجات پيدا کرد، فرعوني بود که زمان يوسف بود. حاضر شد که يوسف را بياورد و خزانه دار و وزير اقتصاد کند. اين داستاني است که بر هيچکس عقاب وارد نشده و بر هيچکس در اين داستان عذاب الهي وارد نشده است. اين داستان سرتا سر رابطه حبيب و محبوب است. همه عشق و محبت و رابطه عاطفي است. حتي جايي که به يوسف بد کردند و ميخواستند او را بکشند هم نجات پيدا ميکنند. در اين قصه هيچکس عقاب نشد. عتاب شدند اما عقاب نشدند. اين خيلي زيباست. بر کسي عذاب نازل نشد حتي براي کساني که يوسف را به زندان انداختند. هرکسي به يوسف محبت کرد و هرکسي با او برخورد کرد نجات پيدا کرد. چه زندانيان در زندان و چه کسي که او را به زندان انداخت. هرکسي به ولي ما محبت داشته باشد، هرقدر محبت داشته باشد باعث نجاتش ميشود. در روايت ميفرمايد: وقتي عزيز مصر يوسف را خريد به خانه آورد. چون اينها بچهدار نميشدند. نقل است در روايت که عزيز مصر قدرت بچهدار شدن و قدرت ارتباط نداشت. لذا زليخا پس از اينکه با يوسف ازدواج کرد هنوز بانو بود. در روايت ميفرمايد: وقتي يوسف را به خانه آورد گفت: ما اين را ولد و فرزند خودمان قرار بدهيم. هردو اينها قبول کردند و نجات پيدا کردند. عزيز مصر با نجات اسلام و با محبت به يوسف از دنيا رفت. همين جريان عيناً در رابطه با موسي کليم تکرار شده است. وقتي آسيه او را از آب گرفت، به فرعون گفت: «أَكْرِمِي مَثْواه» (يوسف/21) او را گرامي بداريم. آنها هم بچهدار نميشدند و او را فرزند خود بدانيم. در روايت داريم که گفت: براي تو گرامي باشد و من نميخواهم! اگر او هم همراه ميشد و قبول ميکرد به همين مقدار نجات پيدا ميکرد. يعني محبت انسان نسبت به ولي الهي حتي اگر نشناسد که ولي الهي است، حتي اگر يک کودکي باشد. در بيان شفاعت خداي سبحان دارد، در علم اليقين مرحوم فيض کاشاني نقل شده است. ميگويد: وقتي شفاعتهاي مختلف محقق ميشود. بعد ميبينند هنوز عدهاي ماندند. دارد به اينها خطاب ميشود: شما يک کار خوبي نداريد که بگرديد شايد پيدا شود. ميگويند: نداريم! ميگويد: آيا يک آدم خوبي شما را نميشناخته که شما کينه به او نداشته باشيد؟ اسم يک آدم خوب روي شما نيست؟ همين مقدارها هم مهم است. منتهي اينطور نيست که عتاب و عقاب نسبت به اعمال ديگرشان نشود، اما ميگويد: همين مقدار هم رابطه اگر باقي مانده باشد روزنه اميد است. عقابهايي که در برزخ ميشود جزاي اعمالش ميشود و اين باقي ميماند و سبب نجاتش ميشود. با اين نگاه اگر حواسمان باشد که محبت اولياي الهي به خصوص در ايامي که سرشار از محبت به امام حسين(ع) و اهلبيت پيغمبر هست، اگر اين محبت هرچقدر عظيمتر و درونيتر باشد و به اطاعت منجر شود، نجات و شفاعت قطعيتر و عظيم تر ميشود. يک عمق 1400 ساله پشت اين رابطهها خوابيده است.
گاهي از شدت محبت به يوسف حسادت ميکردند، ميديدند او محبوبتر نسبت به بقيه هست. برادرها خودشان را در عرض او ميديدند بلکه بالاتر و بزرگتر از او، چون همه برادرها بزرگتر از او بودند غير از بنيامين که کوچکتر بود. در قرآن دارد ما صاحب قوت هستيم و دست پدرمان هستيم ولي پدر ما نسبت به او توجه ويژه دارد. حتي يعقوب از اين واقعه که پيش آمده بود و جرياني که منتظر بود نسبت به يوسف پيش بيايد، اجازه نميداد يوسف لحظهاي از او جدا شود. برادرها اينقدر نقشه کشيدند تا يوسف را از يعقوب جدا کردند. لذا قصه، قصهي ولايت الهي است. تابلوي اين قصه يک خواب است. اين خواب اين از اول قصه آغاز ميشود. اگر کسي اهل نوشتار و نوشتن يک سناريو باشد، خيلي زيباست. اين تابلويي که با خواب شروع ميشود و اين خواب تا آخرين روز يوسف(س) مل يک نخ تسبيح است که نقش زمينه تمام عمر يوسف است. تمام وقايع دوران عمر يوسف قطعات پازلي است که ميخواهند اين را تکميل کنند. لذا وقتي اين سجده محقق شد که اينها به مصر آمدند، ميگويد: «هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْل» (يوسف/100) به اول برميگردد. نگاه هنرمندانهاي که خداي سبحان در اين قصه کرده است و سرتاسر قصه را با يک خواب تعريف کرده و همه دارند قطعاتي از اين را جور ميکنند. اين ولايت الهي است که در قطعات اشباع کرده است که همه اسباب در مقابل بايستند و بعد اين را دربياورد و نجات بدهد. نه ساده باشد که يک سبب باشد. همه اسباب و قدرتها در مقابل او بايستند و اين آنجا گل بکند و اين را پله صعودش کند. مرحوم علامه ميفرمايد: شايد جزء توحيدي ترين قصههاي قرآن است و ولايت الهي را بيشتر از همه جا آشکار ميکند.
در اين سوره در عين اينکه يوسف با شرک و کفر وقتي که در بارگاه عزيز مصر شد، از همان جا شروع به مبارزه کرد. اما آن نقطه مهم وجودي که يوسف را اينجا بارز ميکند، جهاد اکبر است. مبارزه با نفس و مبارزه با مسائلي که ممکن است از درون براي انسان ايجاد شود، مسأله زليخا و مسأله زيبايي او، با مجلسي که زليخا تشکيل داد و زنها را دعوت کرد و زنها دستشان را به جاي نارنج بريدند. وقتي يوسف را ديدند و جلوه جمال او را ديدند همه پنهاني از يوسف دعوت کردند و تقاضاي رابطه کردند ولي او نسبت به همه اينها روز به روز شدت حفظش شديدتر ميشد و برهان رب «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» (يوسف/24) برهان رب که همان برهان الهي است در وجود يوسف کاملاً جلوهگر و آشکار بود. خودش را تحت ولايت الهي قرار داده بود و به مرتبه عصمت رسيده بود. همان جا که زليخا دنبال او ميکند و درها را بسته بود و هر دري پس از دري باز فرار يوسف باز ميشد تا به آخرين در که رسيد ديد عزيز مصر جلوي در ايستاده است و پيراهن يوسف چاک خورده است، زليخا ميگويد: او قصد مرا کرده بود. زليخا يک شخصيت ممدوح است و سنش هم با يوسف خيلي زياد نيست. حرف زليخا براي عزيز مصر حجيت دارد. بعد هم اتهام ميزند جزاي کسي که به اهل تو نظر سوء داشته باشد چيست؟ همه اسباب يکباره عليه او چيده ميشود. بعد عزيز مصر بگويد: من اينقدر به تو خوبي کردم. اين جزاي فعل من است؟ بعد کودکي به زبان بيايد و اين کودک شهادت بدهد. گفت: اگر اين لباس از پشت چاک خورده باشد و اگر از جلو چاک خورده باشد... تمام اسباب جمع است براي اتهام به يوسف. تمام وسايل آماده است براي اينکه محکوم باشد. اما همان جا يکباره خداي سبحان يک سببي را آشکار ميکند غير قابل وصف است. اين ولايت الهي است که هيچگاه کسي که ولايتش را دست خدا داده باشد بن بست ندارد. هفت در را بسته بود تا اينکه هيچکس نتواند ورود بکند. عزيز مصر هم آمد داخل نشد. انتهاي آخرين در که باز شد براي عزيز مصر آشکار شد. کسي نميتوانست داخل شود. يعني کاملاً محيط آماده بود که هيچکس مطلع نشود و اينطور اين زن شيفته باشد. در قصههاي قرآن نظير اين شيفتگي و بيان اين شيفتگي غير از قصه يوسف اينجور زيبا نشده است. لذا سورهاي است که اوج محبت را نسبت به يعقوب و يوسف و از اين طرف زليخا نسبت به يوسف. بحث است در اينکه آيا اگر محبت يعقوب به يوسف بود، آيا از اين باب بود که يوسف نبي بوده که ولي يعقوب بوده يا نه؟ بر يعقوب ولايت داشته يا نه؟ بعضي از روايات از باب سجده نشان ميدهد که گريههاي يعقوب فقط گريه بر فرزند نبوده است و گريه بر ولي خودش بوده است. يک روايت هست که ميفرمايد: يعقوب اما روايت ديگر هم هست که نشان ميدهد گريههاي يک ولي بر ولي ديگر بوده است. سرشار از عاطفه است. انشاءالله وارد سوره شويم ميبينيم نگاه توحيدي و عاشقانه وجود دارد. چه محبت خدا به يوسف، که اوج محبت است. چه نگاه عاشقانه يوسف به خدا. اوج همه اين مشکلات و بن بستها توجهاش فقط و فقط به محبوبش که خدا بوده است و چيزي غير از اين نبود. در آخر سوره اوج توحيد وقتي در مراحل کمالي يوسف محقق ميشود به خدا روي ميکند و آنجا اوج توحيد را آشکار ميکند و اين آيات آخري ديوانه کننده ميشود که در نگاه توحيدي و محبت آميز عاشقانه يوسف با خدا وارد اين مسأله ميشود و انشاءالله خواهيم گفت. انشاءالله اين سوره از سورههايي است که ميتواند حالت شوق و محبت را در ما قويتر کند و رابطه با خدا و ولايت الهي را در ما قويتر کند.
شريعتي: امروز صفحه 135 قرآن کريم در سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «60» وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ «61» ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ «62» قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ «63» قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ «64» قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ «65» وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ «66» لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ «67» وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «68»
ترجمه: و او كسى است كه (روح) شمارا در شب (به هنگام خواب) مىگيرد و آنچه را در روز انجام مىدهيد مىداند، سپس شما را از خواب برمىانگيزد تا مدّت معيّن (عمر شما) سپرى شود. عاقبت بازگشت شما به سوى اوست پس شما را به آنچه انجام مىدهيد خبر مىدهد. وتنها اوست كه قهر واقتدارش مافوق بندگان است و نگهبانانى بر شما مىفرستد، تا آنكه چون مرگ يكى از شما فرا رسد، فرستادگان ما (فرشتگان) جان او را بازگيرند و در كار خود، هيچ كوتاهى نكنند. سپس مردم به سوى خداوند، مولاى حقّشان بازگردانده مىشوند، آگاه باشيد كه دادرسى و داورى تنها از آنِ خداوند است و او سريعترين حسابرسان است. بگو: چه كسى شمارا از تاريكىهاى خشكى و دريا (به هنگام درماندگى) نجات مىدهد؟ وقتى كه او را آشكارا و پنهان مىخوانيد (و مىگوييد:) اگر خداوند از اين ظلمت ما را رهايى دهد، از شكرگزاران خواهيم بود. بگو: خداوند شما را از اين ظلمتها و از هر ناگوارى ديگر نجات مىدهد، باز شما (به جاى سپاس)، شرك مىورزيد. بگو: او تواناست كه از بالاى سرتان يا از زير پايتان عذابى بر شما بفرستد يا شما را به صورت گروههاى گوناگون با هم درگير كند، و طعم تلخ جنگ و خونريزى را توسط يكديگر به شما بچشاند. بنگر كه چگونه آيات را گونهگون بازگو مىكنيم، باشد كه بفهمند. و قوم تو اين قرآن را تكذيب كردند، با آنكه سخن حقّى است، بگو: من وكيل و عهدهدار ايمان آوردن شما نيستم. براى هر خبرى (كه خداوند يا پيامبرش به شما مىدهد) وقتى مقرّر است (كه در آن واقع مىشود) و به زودى خواهيد دانست. و هرگاه كسانى را ديدى كه در آيات ما (به قصد تخطئه،) كندوكاو مىكنند، از آنان روى بگردان تا (مسير سخن را عوض كرده) وارد مطلب ديگرى شوند واگر شيطان تو را به فراموشى انداخت، پس از توجّه، (ديگر) با اين قوم ستمگر منشين.
شريعتي: اشاره قرآني امروز را بفرماييد و حسن ختام فرمايشات شما را درباره حضرت يوسف بشنويم.
حاج آقاي عابديني: در اين صفحه ميفرمايد: «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ» خدا قاهر است و قاهريت مطلقه است. «وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً» ملائکه حافظ شما که بقاي شما به وجود آنهاست، يعني وقتي شما باقي وجود داريد به ارسال ملائکه شما باقي هستيد. «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ» وقتي زمان مرگ شما فرا ميرسد همان ملائکه حافظ شما متوّفي شما ميشوند. يعني تا به حال آنکه حافظ بوده است، همان ملائکه حافظ، همان ملائکه قابض هستند که روح تو را قبض ميکنند. اينکه همه عالم در مقابل ميايستد، خدا همانجا را فرج قرار ميدهد. همان چيزي که سبب حيات و بقاي من است سبب موت من هم ميشود. اين ازداد چقدر تحت قاهريت او يک حقيقت هستند. چون او قاهر است اينگونه است. ما نميتوانيم. او «هو القاهر» است. سلطه او تام است. همه اسباب تحت او مقهور هستند. هيچکسي در برابرش عنانيت ندارد که بگويد: من هستم. اين همان ولايت الهي است که رسلي که حافظ هستند، «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ» هيچ کوتاهي ندارند چون او قاهر است و اينها تحت امر هستند. در ادامه ميفرمايد: «وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ» خدا سريعترين حسابرس است. شما بالاترين حسابرسيها را حساب کنيد. خدا اسرع الحاسبين است. اسرع الحاسبين اين است که از لحظهاي که عمل آغاز ميشود جزاء محقق است. نه بعدش و پايان عمل، هيچ جزايي در عالم دنيا اينگونه نيست که همان لحظه آغاز لحظه جزا باشد. خدا اسرع الحاسبين است ولي ما بهشت و جهنم را در آيندهاي پس از وفات ميبينيم. اما نقد ترين جزاء، سريعترين جزاء و حسابرسي، لذا تا عمل شروع ميشود در جان ما اثرش آشکار ميشود. اين اسرع الحاسبين است.
در اين سوره يوسف آيات اين سوره کاملاً در مورد حضرت يوسف است. اولين آيهاي که آغاز مبحث يوسف(س) است، آيه سوم سوره يوسف است. «نَحْنُ نَقُصُ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ» مردم در زمان پيغمبر عادت داشتند که قصهها سرگرمشان ميکرد همينطور که امروز فيلمها سرگرم ميکند. لذا اگر قرآن ميخواهد اينها را جذب کند از کجا شروع کند؟ اگر آنها قصههاي روح ايران را ميخواندند که افسانه بود، خدا قصههاي واقعي جذاب نقل ميکند که جذابيتش هم از او بيشتر است و هم واقعي است. حق و حقيقت است. هيچ بطلاني در اين راه ندارد. افسانه در آن راه ندارد. همه چيز واقعي است اما زيباترين است. تمام وجود اينها را جذب ميکرد. لذا الفاظش زيباست. چقدر الفاظ ادبي که به کار رفته جذاب است. در الفاظ، در معنا، در تمام شخصيتي که اينجا محور است. يوسف کريم، يوسف صديق، خدايي که اين را نازل کرده کريم است. قرآني که در آن نازل شده کرامت دارد. تمام رابطهها در اين قصه کريمانه است. تأثيرگذاري اين قصه در جانهايي که دنبال اين قصه بودند کاملاً با قصههاي افسانهاي تفاوت دارد. اگر امروز هم حواسمان باشد که قدرت پيدا کنيم، آنچه نياز مردم از آنجا آغاز کنيم و در آنجا نگه نداريم. با قصه آغاز کرده اما در قصه نگه نداشته است. تا ولايت الهي عبور داده است. با قصه اينها را تا ولايت الهي برده است. لذا احسن القصص است. قَصص غير از قِصص است. قِصص جمع قصه است. اما قَصص نوع بيان است. روش است. اين بهترين بيان است. بهترين شيوه و فرم بيان است. نميخواهد بگويد: قصه حضرت يوسف بهترين قصه است. چون احسن القِصص ميشد. ميگويد: احسن القَصص است. بالاترين و زيباترين روش بيان را در آن به کار گرفته است. چون خداي سبحان شخصيتهايي را که تفاضل شخصيتهايش قصه را احسن و غير احسن ميکند. چون يوسف درست است از انبياء و رُسل بزرگ است اما ما رسل اولوالعزم داريم که شخصيت آنها عظيمتر از يوسف است. اگر قصه يوسف اگر ميخواست احسن القِصص باشد بايد شخصيت محورياش هم بالاترين باشد. روش گفتنش بهترين است. بهترين اسلوب و شيوه و بيان را به کار برده است. «نَحْنُ نَقُصُ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ» اين قرآن اين را آورده است. «وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ» تو اين را قبلاً نميدانستي. به پيامبر خطاب ميکند. اين را ما براي تو گفتيم. چون اينها ميخواستند بگويند که پيغمبر معارفش را از يک عجمي ميگيرد که او اينها را براي او ميگويد و اينها را اينجا ميگويد و از خودش نيست، آيه ميفرمايد: «وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ» تو نميدانستي. آيات قبل هم دارد اين قرآن عربي مبين است يعني عجمي در اين دخيل نيست که بخواهند نسبت به او بدهند. اين تابلوي بحث امروز ما بود. اين بحث رؤيايي و عاشقانه حضرت يوسف را پي ميگيريم تا ذرهاي در وجود ما تأثير بگذارد.
شريعتي: بي صبرانه منتظر هستيم که قصه يوسف را قدم به قدم با همراهي دوستان پيگيري کنيم. از همه عراقيهاي عزيز تشکر کنم از همه کساني که در ايام اربعين با دل و جان زندگيشان را وقف زائرين سيدالشهداء کردند و سهم بسيار بزرگي در شکوه اربعين امسال داشتند. از تمامي موکبهاي ايراني که صادقانه و خالصانه خدمت کردند هم تشکر ميکنم. از فرد فرد مردم عزيز تشکر ميکنم که با حضورشان در شکوه اين راهپيمايي افزودند.
حاج آقاي عابديني: سنت عظيمي است که بي سابقه بوده و اين بي سابقه بودن آن تحت ولايت الهي رشد ميکند. بي سابقه ترين هنري است که خداي سبحان به صورت يک صحنه سينمايي آشکار در صحنه زمين بين نجف و کربلا و عراق، مهاجر و انصار را اينگونه زيبا جمع آوري کرده است و اين ايثار و فداکاريها همان چيزي است که کمالش در دوره ظهور محقق ميشود.
شريعتي: بهترينها را براي شما آرزو ميکنم. دلهايمان را راهي مدينه النبي ميکنيم و سلام ميکنيم بر پيامبر مهربانيها حضرت محمد مصطفي(ص).