موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يعقوب عليهالسلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 13- 08- 96
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: «اللهم وفقن لما تحب و ترضي واجعل عاقبة امرنا خيرا» سلام ميکنم به همه شما دوستان عزيزم، خانمها و آقايان، بينندهها و شنوندههاي نازنينمان. انشاءالله هرجا که هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد. سلام مخصوصي هم به همه شنوندههاي خوب راديو قرآن و همه کساني که از هر جاي اين کره خاکي برنامه ما را ميبينند، بکنيم. عزاداريهاي شما در اربعين سيد و سالار شهيدان قبول باشد و انشاءالله همه ما مشمول نگاه حضرت سيدالشهداء باشيم. به سمت خداي امروز ما خيلي خوش آمديد. در محضر حاج آقاي عابديني عزيز هستيم. سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام ميکنم به شما و همه بينندگان و شنوندگان عزيز. عرض سلام خدمت همه زائرين و مجاورين و همه کساني که رفتند و دارند ميروند. سلام ما بدرقه راه آنها باشد و انشاءالله با دست پر از معارف اهلبيت و رضايت اهلبيت برگردند.
شريعتي: بحث ما در ذيل بحث تربيتي انبياء و اولياي الهي در قرآن کريم به قصه حضرت يعقوب(ع) رسيديم. بحث امروز شما را ميشنويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامتي امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
بحثي که در انتهاي جلسه گذشته آغاز کرديم اين بود که حضرت يعقوب(ع) به بشارت خداي سبحان به عنوان اعطا و هِبه به ابراهيم خليل الرحمان وعده داده شده بود به عنوان نوهي او که خدا بشارت داد ابراهيم را به حضرت اسماعيل و پس از اسماعيل بشارت به حضرت اسحاق داد. حدوداً حضرت اسحاق در 105 تا 110 سالگي ابراهيم به دنيا آمده باشد و پس از آن همانجا که بشارت به اسحاق داد، بشارت به يعقوب هم به عنوان نافله يعني فرزند فرزند به ابراهيم خليل داد که نشان ميداد اين نوه را ابراهيم خليل خواهد ديد و با او ملاقات خواهد کرد. لذا حضرت اسحاق در حدود سن چهل سالگي ازدواج کرد و پس از اينکه ازدواج کرد خداي سبحان به او فرزند دوقلو داد يکي عيس و يکي يعقوب بود. يعقوب هم من باب اين بود که اين دنبالهي او آمد. حضرت يعقوب در دوراني به دنيا آمد که اگر حدود چهل سالگي اسحاق(ع) ازدواج کرده باشد و سن به دنيا آمدنش هم 110 سال باشد، حدوداً 150 سالگي ابراهيم خليل يعقوب به دنيا آمده و نوهاش را ديده است. و چون حضرت ابراهيم حداقل 170 سال عمر کرده بود لااقل بيست سال اين نوه را ديده و ارتباط داشتند. اگر کنار هم نبودند ولي او را ديده است. اين اصل مسأله که جايگاه زماني حضرت يعقوب در کجاي اين تاريخ قرار ميگيرد.
بعد از اينکه حضرت يعقوب به دنيا ميآيد، مدتي نميگذرد که خود حضرت اسحاق، يعقوب را به سمت ديگري از شامات ميفرستد که نزد دايياش برود. فدّان يک روستا و شهري بود که يعقوب(ع) به سمت آنجا ميرود. کنار حضرت اسحاق مدتي بودند و بعد از آن رفتند. برگشتش هم وقتي دوباره برميگردد حضرت اسحاق از دنيا رفته بود. به فداّن که ميرود حضرت اسحاق به يعقوب بشارت ميدهد که تو صاحب نبوت خواهي شد و فرزندان تو از صلب تو انبياء خواهند بود که همين هم ميشود. حضرت اسحاق از خصوصياتي که دارد مثل حضرت يعقوب در قرآن است. شخصيت خود اين دو بزرگوار استقلالي کمتر در قرآن مطرح شده است، در پرتو نورانيت و نبوت ابراهيم خليل اين دو شعاع وجودي ابراهيم ديده شدند. حضرت يعقوب علاوه بر اين قسمت عمدهاي از شخصيتش در قرآن در سوره يوسف تحت عنوان حضرت يوسف مطرح شده است. لذا ما نسبت به حضرت يعقوب دو نکته در قرآن داريم که مستقلاً مطرح شده است. باقي سرگذشت حضرت يعقوب را در ذيل قصه حضرت يوسف خواهيم گفت.
يکي از نکات ديگر اين هست که وقتي حضرت يعقوب ازدواج کردند فرزندان زيادي از ايشان به دنيا آمد يعني اول رفتند دختر داييشان را گرفتند که اسمش لِيا بود. بعد از آنکه از دنيا رفت خواهر او را که مادر حضرت يوسف بود و راحيل نام داشت را به همسري برگزيد. يوسف و بنيامين از راحيل به دنيا ميآيند. ده فرزند ديگر يا همه از لِيا بودند يا اينکه ممکن بود همسر ديگري هم داشته باشد. دوازده بچه داشت. نقل ميشود وقتي بنيامين خواست دنيا بيايد، در وقت وضع حمل راحيل از دنيا ميرود. لذا توجه حضرت يعقوب به بنيامين و يوسف(ع) که مادر اينها در اوان کودکي از دنيا رفته بود، بيشتر بود. چون اين دو هم کودک بودند و هم مادر نداشتند. هم يوسف کوچک بود و هم بنامين که آغاز تولدش بود باعث شد يک توجه بيشتري از حضرت يعقوب نسبت به اينها باشد. علاوه بر آن نگاهي که يعقوب(ع) نسبت به جريان يوسف نبي از ابتدا به عنوان يک نبي و آن سير ادامه نبوت در وجود يوسف ميديد و جرياناتي که پيش خواهد آمد باعث شد محبتش نسبت به يوسف و بنيامين ويژه باشد. حضرت يعقوب راحيل را خيلي دوست ميداشت و بالطبع وقتي از دنيا رفت يادگارهاي او برايش خيلي عزيز بودند. نه اينکه لِيا را دوست نداشته باشد، حتي بعضي نقل کردند قبل از اينکه بخواهند ليا را به عقد او دربياورند، حضرت يعقوب راحيل را ميخواست ولي دختر بزرگتر را به عقدش درآوردند. علاقه شديد به راحيل داشت و بعضي ميگويند در همان دوراني که لِيا را داشت، راحيل را گرفت که دو خواهر بودند.
دوازده فرزند داشتند و حضرت يعقوب يک قصه در قرآن دارد در رابطه با اين است که حضرت گوشت شتر که ميخوردند براي ايشان درد پهلو ايجاد ميشد. لذا گوشت شتر را براي خودش حرام کرد. لذا اين حرام شدن گوشت شتر براي قومش هم قرار داده شد، يعني خداي متعال اين حرام بودن را براي قوم او هم قرار داد و بعد در زمان موسي کليم اين حرمت برداشته شد و اين جريان غير از اين حکم ساده يک جريان تاريخي ميشود و يک بحث اعتقادي از اين نشأت ميگيرد و براي همين مهم است. يهود قائل به نسخ نبودند. يعني ميگويند: خداي سبحان هيچ حکمي را نسخ نميکند. نسخ يعني حکمي يک جايي جاري شده باشد و بگويند: تمام شد و از اين به بعد حکم ديگري غير از او جاري شود. لذا يا از اول حرام ابدي است يا حلال ابدي است. در زمان پيغمبر اکرم وقتي قبله عوض شد، اينها شروع به تبليغات عليه مسلمانها کردند که خداي شما خداي جاهلي است. نعوذ بالله! چرا از اول گفت: به اين سمت و بعد گفت: به آن سمت؟ اينکه مدتي قبله به اين سمت باشد تا امکان جذب يهود و اديان ديگر هم باشد، مسلمانها هم آمادگي پيدا کنند که بعد برگردند و خود اين هدايتگري را ديگر نگاه نميکردند. چون قرآن اين جريان را مطرح کرد و در تورات هم بود مورد شبهه واقع شدند که شما که ميگوييد: ما نسخ نداريم پس چطور يعقوب(ع) اين را بر خودش حرام کرده بود و بعد دوباره بر شما حلال شد و پاسخي نداشتند. لذا ذکر اين جريان در قرآن براي اين بود که هدايتگري باشد. و الا اينکه گوشت شتر براي او خوب نبود و پهلو درد ميگرفت، در قرآن مهمتر از اينها را نقل نميکند لذا به ما ياد ميدهد که هرچيزي را که خواستيم در قصهها نقل کنيم نگاه هدايتگري داشته باشيم. اين هم يک جريان مستقلي است که نسبت به حضرت يعقوب که وارد شده همين جريان بود.
جريان مستقل ديگري که نسبت به حضرت يعقوب وارد شده است، جريان لحظاتي است که ايشان ميخواهد از دنيا برود، فرزندانش را کنار خودش جمع ميکند. «كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِين» (آلعمران/93) همه طعامها براي بني اسرائيل حلال است «إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ» حالا اسرائيل هم لقب حضرت يعقوب است. اسرائيل در معنا، معاني مختلفي کردند. اما آنچه مشهورتر است، عبد خالص خدا را اسرائيل ميگويند. اسرائيل عبد محض خداست. ئيل ميشود خدا و اسرا ميشود عبد. اين عبد محشض خدا که عبوديت نسبت است را اسرائيل ناميدند. بني اسرائيل هم فرزندان يعقوب هستند. يعني از نسل دوازده فرزندي هستند که از يعقوب به جا مانده بود. همه اينها اسباط دوازده گانه، سبطي و قبطي در قرآن هم داريم. سبطي، اسباط همه از نسل حضرت يعقوب هستند. وقتي که موسي کليم معجزه سنگ را ميآورد که چشمه جاري ميشود اينها اينقدر اختلافشان با هم شديد ميشود، دوازده فرزند يعقوب به طوري که چشمه هم که جاري ميشود در آن سنگ دوازده چشمه جاري ميشود. يعني حاضر نبودند دو سبط از يک چشمه آب بخورند. وقتي موسي کليم خواست اينها را عبور بدهد، وقتي راه باز شد گفتند: ما از يک راه نميآييم. ايرادات بني اسرائيلي در خيلي جاها راه داشت و بني اسرائيل در خيلي جاها اين مسائل را دارند، بايد ردش را گرفت و بعد در قرآن و روايات بحثش را در زمان حضرت موسي(ع) آن خصوصيات بني اسرائيل را که از زمان يعقوب اين اولاد آغاز ميشوند و جرياناتشان شروع ميشود و اين حسدي که نسبت به يوسف داشتند تا اينکه دائماً در نوادگان و نوادگانِ نوادگان هم ادامه دارد. البته کالبدشکافياش هم از نظر جامعه شناسي ميتواند در نگاه امروزي اثر داشته باشد ولي ما به آن مقدار نميرسيم و وقتش را نداري. همين مقدار که بني اسرائيل فرزندان يعقوب بودند و اسرائيل هم يعني بنده خاص خدا.
بنده خاص خدا که معروفترين بنده خالص و خاص خدا که لقب اسرائيل مربوط به اوست، اسرائيل به معناي قوت است و ئيل هم به معناي خدا باشد، قوت الهي است که آن هم برايش شأن نزولي است. يا معناي غير معروفتري که کردند، اسرا حرکت در شب است، چون در يک برهه داشت حرکت در شب ميکرد، که ديده نشود و به اين جهت به او اسرائيل گفتند. پس اسرائيل بودن حضرت يعقوب هم که همه قوم بني اسرائيل امروز منصوب به حضرت يعقوب است. حضرت يعقوب پشتوانه اصلي اينها است. يعني اينها خودشان را به نسل يعقوب ميرسانند. از طريق حضرت يعقوب، حضرت اسحاق و ابراهيم خليل، لذا ابراهيم خليل را بر دين خودشان ميدانند. ميگويند: ابراهيم خليل، يعقوب و اسحاق بر دين ما هستند.
يکي ديگر از نکاتي که در جريان حضرت يعقوب مستقل آمده است آنوقتي است که فرزندان را دعوت ميکند تا براي وصاياي آخر خودش باشد که آخرين وصيتهايش را براي اينها ميکند، اين وصيتهاي آخرش در نقلي که هست دارد، وصاياي نبوت را که به يوسف(ع) اعطا ميکند چون اين جريان وقتي واقع ميشود که يعقوب به يوسف رسيده و بعد از وصال است، هجرت کردند و به مصر رفتند و مستقر شدند و همديگر را ديدند. نقل ميشود دو سال پس از هجرت يعقوب، از دنيا ميرود. تورات ميگويد: هفده سال، ولي روايات ما ميگويد: دو سال. دو سال بعد از اينکه يعقوب و خاندان بني اسرائيل آمدند در مصر مستقر شدند و بعد جمعيت کثيري را در زمان حضرت موسي تشکيل دادند و اين جمعيت نزديک به چهارصد هزار نفر جمعيت شده بود. دارد که دو سال بعد از وصال با يوسف و گذشت هجران، لحظات موت يعقوب ميرسد و به فرزندانش وصيت ميکند.
يکي از وصاياي او که در قرآن ذکر شده است، سوره بقره آيه 132 است. چون همه جريان يعقوب عمدهاش در سوره يوسف آمده است. چند جريان در سوره آل عمران و چند جريان هم در سوره بقره آمده است. «وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ» ابراهيم در زمان از دنيا رفتنش فرزندانش را وصيت کرد. «وَ يَعْقُوبُ» يعقوب هم وصيت کرد. وصيتشان چه بود؟ «يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ» خدا شما را انتخاب کرده است. براي شما دين خودش را برگزيده است. «فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون» (بقره/132) اين تعبير خيلي زيباست. ميگويد: نميريد مگر به اسلام! ميدانيد که موت پايههاي وجودي انسان راميلرزاند. يک زلزله است در وجود انسان ميآيد. اگر ايمان انسان مستقر نباشد و در وجود انسان تثبيت نشده باشد، در مواجههاي مختلف و حوادث مختلف او را تثبيت نکرده باشد، اين را ايمان مستودع ميگويند. ايماني که وديعه است، عاريهاي است و هر لحظه ممکن است زائل شود. يعقوب(ع) در آن لحظهاي که ميخواهد نابترين حرف را به فرزندانش بزند خلاصه ميکند حرفش را در اينکه در زندگي طوري زندگي کنيد که ايمان و اسلام در وجود شما مستقر شود. در لحظه مرگ که زلزله در وجود شما ميآيد، اين زلزله ايمان را زائل نکند. لذا ميگويد: «فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون» اين «فَلا تَمُوتُنَّ» يعني حواس شما باشد اگر ميخواهيد در وقت مرگ اسلام شما محفوظ باشد اينطور نيست فقط شهادتين بدهيد و زندگي شما تمام شود. بايد اسلام در وجود شما تثبيت شود و اگر ميخواهيد اسلام در وجود شما تثبيت شود بايد خيلي روابط اطاعت و رابطههاي الهي در وجودشان قوي شده باشد تا اين هيچ حادثهاي را نلرزاند. مصيبتها که واقع ميشود انسان گاهي زبان ناسپاسي از او جاري ميشود. خدايا چرا براي من اين حادثه را پيش آوردي؟ خدايا چرا اين واقعه را براي من آوردي؟ من که به درگاهت عبادت ميکردم؟ من سعي کرده بودم لقمه حلال بخورم. حوادث که پيش ميآيد انسان ميلرزد. حساب کنيد اگر سنگينترين حادثه که موت است، زلزلهاي که در زندگي نظير ندارد. يعني زلزلههاي ديگر زندگي انسان مقدمه است تا انسان نسبت به زلزلهي مرگ آماده شود. اينجا هر چيزي در وجود انسان تثبيت نشده باشد ميريزد و همراه انسان نميرود. انسان خودش ميرود و آن چيزهايي که در وجودش مستقر شده باشند. لذا اين وصيت يعقوب(ع) در آخر عمرش اين است که «فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون» بعد از اينکه وصيت ميکند و آثار نبوت را به يوسف نبي ميدهد، وصيت ميکند مرا برگردانيد به همان محل زادگاهم و مرا همانجا دفن کنيد. بعد از اينکه از دنيا ميرود دارد رابطه يعقوب با يوسف يک رابطه ويژهاي بود، يعني همانطور که يعقوب در فراغ يوسف گريههايش مشهور است، روايت دارد گريههاي يوسف هم که يکي از بکائين يوسف نبي است و در روايت آمده است، به لحاظ فراق از يعقوب بوده است. لذا در زندان آنچنان ميگريست که زندانيها آسي شدند. گفتند: يا شب گريه کن يا روز، بالاخره ما اينجا زندگي ميکنيم. براي گريهاش با آنها قرار گذاشت. همانطور که نسبت به فاطمه(س) همين مسأله وارد شده که براي گريه کردن قرار گذاشتند که مردم نميتوانستند تحمل کنند. يوسف(س) چهل روز يکسره گريه ميکرد. بعد از چهل روز يعقوب را به موطن منتقل کردند و وقتي رسيدند برادر دوقلوي حضرت يعقوب همان روز از دنيا رفت. يعقوب و عيس برادر دوقلوي حضرت يعقوب در يک روز از دنيا رفتند. اينها را در يک قبر دفن کردند. اين خلاصهي جرياني بود که نسبت به حضرت يعقوب خواستيم به صورت استقلالي جريان را نقل کنيم.
نکته ديگر که هرچند مشترک به حضرت يعقوب و ابراهيم و اسحاق است، چون در جريان حضرت ابراهيم نگفتيم يکجا گفته شود. دارد «وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ» (ص/45) پدر، فرزند و نوه! اين سه را ياد کن. «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» (ص/45) اينها صاحب ايدي و ابصار بودند. يک موقع هست ميگوييم: کسي ابوالوقت است و يک کسي ابن الوقت هست، يک کسي اصلاً با وقت کاري ندارد. من خودم را عرض ميکنم. با وقت ارتباط برقرار نميکنيم. ايام ميآيند و ميروند و در وجود ما تأثير نميگذارد. اما يک کسي ابن الوقت يعني وقتي ايام ميآيند فرزند وقت است. وقتي ايام ميآيند کاملاً از وقت استفاده ميکند. هر زماني رابطهي آن نفحه الهي است که او را به سمت باطن عالم جذب ميکند. حواسشان کاملاً به لحظات هست. اين را ابن الوقت ميگويند. يک ابوالوقت داريم که پدر وقت است. يعني وقت تحت تصرف اين است نه اين از وقت استفاده ميکند. سوار بر اوقات است. در اينجا تعبير است که «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» يک موقع هست ميگوييم: اين چشم و گوش دارد. يک موقع ميگوييم: صاحب چشم و گوش است. اينکه صاحب است يعني اينکه دست و چشم در وجود اين به تمام کمالشان رسيدند. چون حقيقت چشم کارآيياش چيست؟ فقط يک ديدن ظاهري نيست. ديدني است که اين را عبور ميدهد و ميرساند به نهايتي که با بصيرت امکان پذير است. از بصر آغاز ميشود چون «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» است تا نهايت بصيرت ميرسد. اين «أُولِي الْأَيْدِي» صاحب قدرت است. که خدا را هم صاحب قدرت ميدانيم. «يد الله» يعني قوت و قدرت. صاحب ايدي است يعني قوتي دارد که اين قوت تمامش به جا مصرف ميشود. در اوج و نهايتي که از اين امکان پذير است، تعبير «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ» (ص/46) ما اينها را به گونهاي خالص کرديم که تعليل براي آن است که چرا «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» هستند. چون اينها در مرتبه اخلاص تمام قرار گرفتند. چون نگاهشان به دنيا هيچ تعلقي برايشان ايجاد نکرد. با اينکه در اين دنيا بودند و زندگي ميکردند هيچ تعلقي نبود که اين از کارکرد صحيح قواي وجودي اينها بکاهد. کارکرد صحيح قواي اينها در تمام کمال خودش به کار گرفته ميشد. علتش اين است که «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ» تمام وجود اينها يکسره متعلق به آخرت بود. يکسره متعلق به آخرت بود نه در دنيا زندگي نميکردند. در دنيا زندگي ميکردند اما دنياي اينها رنگ و لعابش همه آخرتي بود. هيچ جا خوردن و خوابيدن و نشستنشان و بلند شدنشان همه محو آخرت بود. اين اوج يک نگاه است، هرچقدر اين اوج نگاه به اين مسأله شديدتر باشد، «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» قويتر است. يعني انساني ميتواند کمال استفاده از قوايش را داشته باشد که نگاه آخرتي او قوي باشد. اين قاعده است. هرچقدر نگاه آخرتي و غفلت نسبت به آخرت در وجود انسان باشد، انسان گاهي ياد آخرت باشد. ياد آخرت بودن با زندگي انسان منافات ندارد. بعضي فکر ميکنند ياد آخرت بودن يعني اينکه بنشينيم گريه کنيم. نه! ياد آخرت به زندگي دنياي ما جهت ميدهد. يعني زندگي دنيا معناي حقيقياش با ياد آخرت، لذت حقيقياش با ياد آخرت شکل ميگيرد. لذتش شديدتر ميشود. اگر اين قاعده را به عنوان يک قاعده ديديم که هرقدر کسي به ياد آخرت شديدتر باشد، «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» بودنش شديدتر ميشود. بر زندگي سوارتر است. کسي که نگاهش به آخرت قوي نباشد، تسليم زندگي است. کسي که صاحب نگاه آخرتي باشد سوار بر زندگي است. اين همان ابن الوقت و ابوالوقت است. اگر ابوالوقت شديم وقت در اختيار اين است. ابن الوقت اين در اختيار وقت است اما درست استفاده نميکند. اين کم نياوردن اقل مرتبه است. بلکه جهت ميدهد. حوادث در اختيارش قرار ميگيرد. سوار بر دنياست چون نگاهش آخرتي است. لذا در اوج اينکه يعقوب(س) اينگونه فراق يوسف او را به شيون و ناله وا ميدارد ميداند يوسف کجاست اما حق ندارد به آن سمت برود. سوار بر زندگي است و امر الهي براي او اطاعت محض است. نه اينکه اگر کسي سوار بر زندگي شد سختي برايش نيايد. سختي از زير پايش عبور ميکند. تمام اين سختيها و نالهها در زندگياش است، اشد از بقيه هم هست اما هيچکدام اينها را نميلرزاند. اين همه فراق هجده ساله يوسف که از شدت گريه کور شد. «وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ» (يوسف/84) کظيم يعني ميدانست اين زنده اما کظم غيظ داشت. امر الهي بود که اين فراق بايد باشد تا يک کمالي را ايجاد کند.
اين آيه شريفه که در سوره صاد آيات 45 تا 47 است، خداي متعال ميفرمايد: «عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ» (ص/47) اينها از اهل اصطفاء اخيار نزد ما هستند که اين هم يک آيه ديگري بود که در مورد اين سه بزرگوار بود که بشارت بزرگي است و قاعدهي عظيمي از اين درميآمد. هرچقدر نگاه به آخرت قويتر شود «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» بودن انسان قويتر ميشود. رابطه بين «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» و توجه به آخرت. ما اگر ضعيف هستيم براي اين است که توجه ما به آخرت توجه جدايي است. گاهي يک حالي پيدا کنيم و دعا کنيم و به خدا توجه کنيم. گاهي يک جايي يک چيزي ميشود دل ما شکسته ميشود. اما توجه ما تمام توجه نيست. در تمام لحظات اين توجه نيست. اگر غافل نبودي «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» هستي. اگر کسي دنبال «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» بودن است، توجه به آخرت بايد داشته باشد. «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ» (ص/46) تمام توجه اينها به ذکر قيامت هست و تمام هستي با اين شکل گرفته و معنا پيدا ميکند. لذا «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» هستند. اين يک نگاه کوتاهي در سير آياتي است که در رابطه با حضرت يعقوب آمده بود.
شريعتي: قرار هست به احسن القصص قرآن کريم، قصه حضرت يوسف برسيم. در بين تمام قصههايي که خوانديم و قدم به قدم با انبياء پيش آمديم به نظرم قصه حضرت يوسف در بين تمام قصهها ميدرخشد. امروز صفحه 128 قرآن کريم، آيات ابتدايي سوره مبارکه انعام از جزء هفتم قرآن کريم براي شما تلاوت خواهد شد. اين هفته قرار است از خدمات ارزندهي مرحوم ابن قولويه قمي صاحب کتاب شريف کامل الزيارات و استاد شيخ صدوق و شيخ مفيد ياد کنيم.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ «1» هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ «2» وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ «3» وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ «4» فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ «5» أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ «6» وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ «7» وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ «8»
ترجمه: به نام خداوند بخشندهي مهربان. ستايش مخصوص خداوندى است كه آسمانها و زمين را آفريد و تاريكىها و روشنى را قرار داد، امّا كافران (ديگران را) با پروردگارشان برابر و همتا مىگيرند. او كسى است كه شما را از گل آفريد، پس از آن أجلى را (براى زندگى شما در دنيا) قرار داد و أجلى معيّن (كه مربوط به آخرت يا غير قابل تغيير در دنياست) نزد اوست. پس (با وجود اين) شما شك و شبهه مىكنيد؟ و اوست كه در آسمانها و در زمين خداوند است. نهان و آشكار شمارا مىداند و هرچه را به دست مىآوريد (نيز) مىداند. و هيچ نشانه و آيهاى از نشانههاى پروردگارشان براى آنها نمىآمد، جز آنكه (به جاى تصديق و ايمان) از آن اعراض مىكردند. پس همين كهحقّ براى آنان آمد، آن را تكذيب كردند، پس به زودى خبرهاى مهم (و تلخى دربارهى كيفر) آنچه را به مسخره مىگرفتند، به سراغشان خواهد آمد. آيا نديدند كه چه بسيار امتهاى پيش از آنان را هلاك كرديم، با آنكه در زمين به آنان جايگاه و توانى داده بوديم كه به شما ندادهايم؟ و (باران و بركت) آسمان را پى در پى برايشان فرستاديم و نهرهاى آب از زير پاهايشان جارى ساختيم، پس آنان را به كيفر گناهانشان هلاك كرديم و نسل ديگرى پس از آنان پديد آورديم. و (كافران لجوج كه در پى بهانه جويىاند حتى) اگر نوشتهاى را در كاغذى بر تو نازل مىكرديم كه آن را با دستهاى خود لمس مىكردند، باز هم كافران مىگفتند: اين، جز جادويى آشكار نيست. و (كافران بهانهجو) گفتند: (اگر محمّد، رسول است) چرا فرشتهاى بر او نازل نشده (تا او را در دعوت كمك كند)، در حالى كه اگر فرشتهاى نازل مىكرديم (باز هم لجاجت خواهند كرد و) كار آنان پايان مىيافت وهيچ مهلتى به آنان داده نمىشد.
شريعتي: در آستانه اربعين سيد و سالار شهيدان امام حسين(ع) هستيم. سلام حاج آقاي ماندگاري را خدمت همه دوستان عزيز ابلاغ ميکنم و پيشنهاد ايشان را باز مطرح کنم. اين بين ما يک قرار ميتواند باشد براي کساني که زائر کربلاي معلي هستند، به نيابت از تمام شهداي اين مرز و بوم و اين سرزمين انشاءالله هرکسي عازم کربلاي معلي هست، هرکس به نيابت يکي از شهدا اين زيارت را انجام بدهد که انشاءالله ثواب و برکاتش هم نصيب خودش شود و هم نصيب شهدايي که همه ما براي هميشه تاريخ به آنها مديون هستيم.
حاج آقاي عابديني: در اين صفحه از قرآن اول سوره انعام، نکته زيبايي که ميشود به آن توجه کرد اين است که وقتي خداي سبحان ميخواهد نظام هدايت انسان را مطرح کند اول از خلق سماوات و ارض آغاز ميکند. يعني نگاه را از يک جاي عميقي که ارتباط همه اين عالم را با هم، «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» بعد ميفرمايد: «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» شب و روز و ظلمت و نور را قرار داد. «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ» خلق انسان را مطرح ميکند. توجه به اينها در رسيدن به معارف هدايت و توجه به آنها و درست عمل کردن، اين سير را قرار داده است. اول توجه به خلقت، بعد توجه به خلق خود انسان که «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى» براي شما عمر و اَجل قرار داد، بعد از آن شروع ميکند و نکات هدايتگري که دين هست را براي انسانها بيان ميکند. مقدماتي که ميچيند عظمت اين دين را براي انسان زيباتر ميکند. به ما ياد ميدهد در نظام تربيتي اگر ميخواهيد حکمي را بيان کنيد و تکليفي را بخواهيد، اگر توانستيد عظمت کار را ترسيم کنيد و افق نگاه را از آنجا حرکت بدهيد، آنوقت اين حکم و دين با آن عمق معنا پيدا ميکند. اين باعث ميشود که راحتتر انجام ميشود وقتي اين عظمت پشتش قرار ميگيرد.
شريعتي: بايد مهيا و آماده شويم براي شنيدن قصه حضرت يوسف(ع).
حاج آقاي عابديني: انشاءالله قصه حضرت يوسف را ما به صورت خيلي جذابتر آغاز ميکنيم که با توجه به آيات قرآن خيلي زيباست. در ضمن روايتي که ابوحمزه ثمالي نقل کرده است اين را عرض کنم و خيلي زيبا وکاربردي و اخلاقي است. ابوحمزه ثمالي نقل ميکند ما خدمت امام سجاد(ع) بوديم. در يک روز جمعه نماز صبح را خدمت امام سجاد خوانديم. وقتي از نماز خارج شديم. وقتي حضرت تعقيبات را انجام دادند به سمت منزلشان حرکت کردند. من همراهشان بودم و بعد يکي از خدمتکارانشان را صدا زدند که نگاه کن در کوچه و اطراف اگر سائلي ديدي صدا کن که او را اطعام کنيم. امروز روز جمعه است «و ان اليوم يوم الجمعه قلتُ له» ابوحمزه سؤال کرد و گفت: هرکسي که اظهار سؤال ميکند که مستحق نيست. خطاب کرد«يا ثابت أخاف أن يكون بعض من يسألنا مستحقا فلا نطعمه و نرده» يا ثابت! ميترسم بعضي از کساني که سؤال ميکنند مستحق باشند و من او را اطعام نکرده باشم و رد کرده باشم و آن واقعهاي که بر سر يعقوب آمد بر سر من هم بيايد. آن واقعه چيست؟ «فينزل بنا أهل البيت ما نزل بيعقوب و آله» (قصص الانبياء جزائري، ص 176) همان واقعه سر من هم بيايد لذا کسي را رد نميکنم. هر سائلي هست بيايد. حضرت فرمود: حتماً هرکس آمد اطعامش کنيد. بعد جريان يعقوب را نقل ميکند که حضرت يعقوب يک گوسفندي را هر جمعه ميکشت. بعضي جاها دارد هر روز، بعضي جاها روز جمعه نقل شده است. «کان يذبح کل يومٍ کبشاً فيتصدق منه» گوسفندي را ميکشت و قسمتي را صدقه ميداد و قسمتي را براي غذاي آن روز برميداشتند. کارشان گوسفندداري بود و گوسفند زياد داشتند. آنطور نبود که برايشان سخت باشد. قسمتي هم ميپختند و غذاي خودشان بود و ميخوردند. سائلي شب آمد در منزل و تقاضاي کمک کرد. اين سائل هم روزه بود. نزد خدا مقام داشت و آدم بزرگي بود. اهل منزل که بر اين اطلاع خاصي نداشتند، جواب ندادند و بر غذاي خودشان مشغول بودند. در آن شهر غريب بود و رهگذر بود. بر باب خانه يعقوب شب جمعه وقت افطار که روزه بود، در زد و تقاضا کرد از اضافي غذايشان اطعام کنند. چند بار گفت که اينها يا نشنيدند يا توجه نکردند. وقتي مأيوس شد، آن شب شکايت و گرسنگي خودش را نزد خدا برد. جاي ديگر شکايت نکرد. با گرسنگي خوابيد و فردا دوباره روزه گرفت. اين اهل حمد خدا بود، ولي الهي بود. آن شب يعقوب و آل يعقوب سير خوابيدند. تازه يک قدري از غذايشان زياد آمده بود. آن شب بر يعقوب وحي نازل شد «لقد اضللتَ يا يعقوب عبدي» تو بنده مرا تحقير کردي. تحقيري که ممکن بود غضب مرا به دنبال خودش براي تو داشته باشد. منزل يعقوب شلوغ بود. گاهي متوجه نشدن يعقوب که اين سائل آمده باعث ميشود خدا بر نبي خودش غضب کند. آل او ممکن است متوجه شدند و اعتنا نکردند اما يعقوب چرا متوجه نشد. ابتلائات من بر تو پس از اين شروع ميشود. يعني گاهي براي ما خيلي از اين وقايع پيش ميآيد، منتهي نسبت به ما خدا مورد مغفرت قرار داده است، اما او يعقوب نبي است. کسي نيست. اين سنت الهي است اما در يکجا سخت گيرانه تر است. ابتلاي من نسبت به تو و فرزندان تو ايجاد ميشود. بعد ميفرمايد: يعقوب محبوبترين انبياء نزد من و گراميترين کسي است که «من رَحِم مساکين عبادي» کسي که نگاه و توجهاش به اهل فقر باشد. حواسش باشد. «و قربهم اليه» آنها را به خودش نزديک کند. «و اطعمهم و کان له مأوي و ملجاء» خانه اين پناهگاه آنها باشد. تو بر ذميال بنده من رحم نکردي؟ «المجتهد في عبادته» يک بنده عابدي بود. اين چيزي نميخواست و يک مقدار کم غذا برايش کافي بود. تو او را اجابت نکردي. او برگشت و به من شکايت کرد. يعقوب تو با فرزندانت سير خوابيدي؟ آيا نميداني عقوبت و بلوي بر کسي که در مسير من حرکت ميکند اسرع است از کسي که در مسير حرکت نميکند. من به دشمنانم اينطور نگاه نميکنم. نگاهم به دوستانم با غيرت است. غيرت دارم که دوستان من ذرهاي کوتاهي داشته باشند، اگر کسي ذرهاي کوتاهي در مسير خدا داشته باشد، به سرعت عقابش ميکنند. ميگويد: من نسبت به اعداء ام سيرهام صبر است. رهايشان ميکنم و زود عقابشان نميکنم. من چرا اين کار را ميکنم؟ چون دوستشان دارم. چون ميخواهم تربيتشان کنم. اما نسبت به کفار و دشمنان چرا؟ «و استدراج مني لاعدائي» آنها را رها کردم و راه برگشت برايشان نگذاشتم. چون تو اين کار را کردي منتظر ابتلاء و آزمايشات بعدي من باش. بعد دارد از حالا به بعد خودت و فرزندانت هدف تيرهاي ابتلاء من قرار ميگيريد. ميخواهم تو را اينجا تطهير کنم و رشد بدهم. آماده باش و راضي باش بر آنچه بر تو وارد ميشود.
ابوحمزه زيرک بود. ميگويد: خوابي که يوسف ديد که شمس و قمر و يازده فرزند بر او سجده کردند، چه وقت بود؟ فرمود: همان شب بود. يوسف خواب ميبيند. بعد خواب را براي پدر ميگويد. تا خواب را نقل ميکند. ميفهمد که فرزندي که قرار است اتفاقي بيافتد و مورد ابتلاء قرار بگيرد، يوسف است. اينکه نسبت به يوسف حساس بود و مهر و محبت بيشتر داشت، از آنجا به بعد ابتلاء عظيمي براي يوسف ميشود. تقارن اين دو واقعه براي ما درس عظيمي است که وقتي حوادثي براي ما پيش ميآيد فکر نکنيم يک حادثه منقطع تمام شده است. هر حادثهاي اتصال به اين و دنبالهي اين حوادث پي در پي به دنبال دارد. منتهي نبي ميفهمد و به او خبر داده ميشود و آمادهاش ميکند. ما متوجه نميشويم. گاهي ما منتقل نميشويم. اما ميبينيم گاهي در کارهاي ما گره افتاده است. چون حوادث به هم مرتبط هستند. به خصوص آنجايي که غيرت الهي است. از جايي که کوتاهي از کسي که در مسير خدا حرکت ميکند نسبت به بنده مؤمن ديگري پيش بيايد. انشاءالله خداي سبحان ما را مورد ابتلائات سخت قرار ندهد و هر ابتلائي براي ما قرار داده ميشود کمالي باشد و ما را از آن نجات بدهد. ايامي است که دلها همه به سمت کربلا است. انشاءالله دوستان سعي کنند در اين ايام بهترين رابطهها را با خدا ايجاد کنند و بهرهمند باشند. وقتي نفس و فضا و تنفس ما کربلايي ميشود، چه آنهايي که رفتند و چه کساني که حسرت رفتن دارند، همه اينها اين فضا را حسيني کرده است. بي نظير ترين توفيقات الهي در فضايي که هوا و تنفس حسيني بر آن حاکم باشد و کربلايي باشد، بيشترين توفيقات و اجابت دعوات در اين فضا محقق ميشود. اين ايام را از دست ندهيم که نفحات پي در پي حق براي ما امکان پذير است.
شريعتي: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي سبحان تمام موانع وجودي ما را در ارتباط با امام حسين(ع) برطرف بگرداند. انشاءالله اجابت دعوات همه اين زوار را به اجابت برساند. خداي سبجان مملکت ما را از شر دشمنان در امان نگه دارد و دشمنان را نيست و نابود بگرداند. حوائج مؤمنين را برآورده به خير بگرداند. کشور ما را از مسأله فقر و فشارهايي که مرتبط با اين مسأله هست به برکت و رحمت خودش نجات بدهد. جوانان ما در پرتو علي اکبر امام حسين (ع) حفظ بفرمايد و به بالاترين کمالها برساند.
شريعتي: بهترينها را براي شما آرزو ميکنم. کمتر از يک هفته به اربعين امام حسين(ع) باقي مانده است.
کاش تا خيمه سبزت برسد فريادم *** من از آن روز که در بند تو اَم آزادم
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»