برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت لوط(عليهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 25- 06- 96
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
دل شيخ نشابور، دل پير هرات است *** دل نور محمد، عطر صلوات است
دل گفتم و اين دل سجادهي مکه است *** تسبيح مدينه است، مُهر عتبات است
در بارش خنجر، دل تازه کن و روح *** لب تشنهتر از دل، چشمان فرات است
هو هو زدن دل، عشق است و جنون است *** حق حق زدن روح، صوم است و صلاة است
پايان من و دل آغاز شگفتي است *** ميميرم و مرگم در قيد حيات است
شريعتي: سلام ميکنم به همه شما دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي دوستي داشتني و خيلي عزيز. خيلي خوشحاليم که باز هم در اين دقايق مهمان لحظات ناب و آسماني و نوراني شما هستيم. حاج آقا عابديني سلام عليکم. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام ميکنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. (قرائت دعاي سلامتي امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
به اينجا رسيديم که قوم لوط به حضرت لوط گفتند: عذابي که وعده دادهاي اگر راست ميگويي نازل کن. ديگر بودن تو در ما اثر ندارد. محض شدن محقق شده بود. لذا لوط(ع) تقاضاي نجات کرد و خداي متعال اجابت کرد. روايت شريفي هست که ميفرمايد: «لما عمل قوم لوط ما عملوا» وقتي اين کارهاي بد را با شدت بدي انجام دادند، زمين «بکت الارض الي ربها» زميني که اينها رويش بودند به سوي خدا گريه ميکرد. ما قائل هستيم به اينکه هستي شعور دارد. وقتي شعور دارد، چيزي که شعور دارد، عکس العمل دارد. ادراک دارد و ميفهمد. قطعاً عکس العملي که نسبت به آن اثر ايجاد ميشود با شعور ايجاد ميشود. «بکت الارض الي ربها حتي بلغت دموعها الي السماء» اشک زمين مطابق خودش است. اشک هر جايي، در قرآن داريم «فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ» (دخان/29) وقتي کفار از دنيا ميروند، آسمان و زمين براي او گريه نميکنند. يعني معلوم ميشود گريه هست اما مطابق خودشان است. گاهي تيره شدن و سرخ شدن آسمان به کار آسمان است. گاهي باريدن، يعني در نظام وجودي، مراتب وجودي اينها چون متصل به خزائن رب هستند. «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر/21) هر شيء به خزائن رب متصل است و يک حقيقت واحد است، «حتى بلغت دموعها إلى السماء و بکت السماء حتى بلغت دموعها إلى العرش» زمين گريه کرد تا اشکش به آسمان رسيد. آسمان گريه کرد تا اشکش به عرش رسيد. «فأوحى الله تعالى إلى السماء أن احصبيهم و أوحى إلى الأرض أن اخسفي بهم» وقتي اين اشک بالا رفت، اشک زمين به آسمان که رسيد، جوابش اين شد که به زمين اذن خسف دادند، که اينها را ببلعد. «أن اخسفي بهم» زلزله ايجاد کند و اينها را زير و رو کند. اشک زمين تقاضاي وجودي زمين بود که خدايا اينها روي من گناه ميکنند. من اينها را تحمل ندارم. اين اضطرار و ناله زمين به سوي حق و اشک او به آسمان، اذان الهي را در خسف به او داد.
در نظام فردي هم روايت دارد کسي که روي زمين گناه ميکند، زمين از او نالان ميشود. منتهي براي توبه به او فرصت بدهند. کسي که ديگر باب توبه را بست زمين با او دشمني ميکند. بعد ميگويد: وقتي آسمان گريه کرده بود، جوابش اين شد «فأوحي الله تعالي الي السماء أن احصبيهم» باران سنگ بر آنها بباران! يعني اگر عذابها براي قوم لوط متفاوت ميشود براي اين است که در نظام وجودي مقابله اينها با ارض و سماء به گونهاي بود که هرکدام از آنها اذن در مقابله با اينها پيدا کردند. هرچقدر مقابله اينها شديدتر شود، اذن در مقابله به دستگاههاي مختلف هستي داده ميشود. لذا اين حديث را به عنوان طليعه که ما اين نگاه را داشته باشيم که همه عالم شعور دارد. همه عالم دارند با ما ثبت و ضبط ميکنند. لذا دست و پاي ما همه اعمال ما را ثبت و ضبط ميکند. «أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَ شَيْء» (فصلت/21) در روز شاهد هستند و نطق دارند. وقتي اينها نطق ميکنند ميگويند: کسي ما را نطق آورده که همه چيز را به نطق آورده و بيان و قدرت تکلم داده است. کما اينکه زمين و آسمان و همه اشياء و اجسام شهادت ميدهد. اگر انسان اين نگاه را باور کند آن موقع رفتارش را در محضريت بيشتري ميبيند.
بعد از اينکه لوط(ع) تقاضاي عذاب کرد، ملائکه عذاب بر ابراهيم خليل وارد شدند. همين قصهي بشارتي که بر ابراهيم خليل وارد شدند و به او بشارت فرزند دادند. ابراهيم خليل نسبت به حضرت لوط و قوم لوط علاقه داشت. قوم لوط بخاطر حضرت لوط که بين آنهاست، لذا هر بار که ملائکه براي آن عذاب قوم ميخواستند بيايند، اذن نميداد. يعني نه آنکه آنها ميخواستند، يعني عذاب هنوز حتميت پيدا نکرده بود. اما ابراهيم خليل شفاعت ميکرد. ابراهيم خليل واسطه ميشد که باز هم مهلت بدهند. لذا تعبير هست که ابراهيم خليل «إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ» (هود/75) به دنبال همين ميآيد. يعني وقتي مجادله و گفتگو ميکرد و شفاعت ميکرد نسبت به قوم لوط چون ابراهيم حليم بود، يعني آنجايي که ميتوانست خشمش را اعمال کند و قدرت داشت، آنجا کوتاه ميآمد و صبر ميکرد. ميگفت: شايد کسي در بين اينها باشد که هدايت شود! محبت انسانها چطور در قلب يک نبي الهي است که با اينکه اينقدر بلا بر سر لوط نبي آوردند و اصلاً لوط را بخاطر محبت به ابراهيم، لوط گذاشتند! چون لوط يعني چسبنده! آنقدر او ابراهيم را دوست داشت، اسم او با اين عنوان قرار داده شد که مجذوب حضرت ابراهيم بود. ابراهيم خليل اين برادر زاده يا پسرخالهاش را خيلي دوست داشت. اينقدر رفتار عالي داشت که ابراهيم خليل شيفته و علاقمند او بود. دارد که ديوار خانه محبوب را هم ميبوسيد، اينجا دارد به قوم لوط هم اين محبت را داشت چون لوط در بين آنها بود. لذا وقتي اينها آمدند، حضرت به ملائکه ميفرمايد، چون ابراهيم خليل اينقدر نسبت به اينها شفيع بود، اول آمده بشارت به يک فرزند ميدهد. ابراهيم خليل خيلي طالب فرزند بود، اين بشارت به اسماعيل بوده يا اسحاق بوده است، روايت مختلف است. اما آنچه مشهور است بشارت دوم است که به حضرت اسحاق بوده است. بعد ابراهيم خليل متوجه ميشود اين بشارت فقط اين نبود. دنباله اين يک بحثي دارد و خبري هست! بعد فرمود: شما براي چه آمديد؟ امري که شما را به اين فکر انداخته که به من بشارت بدهيد، چيست؟ تعبيري که در قرآن هست اين است. «قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ» (حجر/57) کاري که براي آن آمديد چيست؟ «قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِين» (حجر/58) ما به سوي قوم مجرم، حتي نميگويد: کافر! چون اينها بحثشان از اول فساد اخلاقي بوده است. ما به سوي قوم مجرم فرستاده شديم! اما ميدانند ابراهيم خليل مقصود را ميفهمد. بلافاصله بيان ميکنند «إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ» (حجر/59) ما فرستاده شديم براي قوم مجرم، اما بدانيد که خاندان لوط نجات پيدا ميکنند. گفتيم: بشارت به حضرت اسماعيل يا حضرت اسحاق، هرکدام که باشد اين بشارت فردي نبود. يک قومي در مقابل قوم بود.
بعد به ابراهيم گفتند: ابراهيم ديگر اينجا قضاي حتم الهي است. خود لوط هم تقاضاي نجات کرده است. اينجا ابراهيم(ع) تسليم شد. بعد از اينکه از خدمت حضرت ابراهيم خارج ميشوند، بر حضرت لوط وارد ميشوند، در حالي که حضرت لوط در بيابانها و مزارع اطراف شهر مشغول زراعت و کشاورزي بوده است. وقتي اينها را ميبيند که چهار جوان زيبا با لباسهاي سفيد و زيبايي هستند که وقتي اينها را ميبيند، مهمان نوازي حضرت لوط(ع) اقتضاء ميکند که اينها را دعوت کند که فرود بيايند و پذيرايي کند. اينها تقاضا ميکنند از حضرت لوط که ما را به خانهات ببر! حضرت لوط(ع) در دورهاي قرار گرفته که اوج لجاجت و عناد اين قوم بود، به طوري که ديگر به او گفته بودند: حق نداري مهمان بياوري. به اينها ميگويد: صبر کنيد تا غروب شود. همينطور که ابتداعاً بر ابراهيم خليل وارد شدند، براي حضرت لوط هم شناخته نشدند. تا اينکه آن «عجل حنيذ» و آن گوساله را کباب کرد و پذيرايي کرد و بعد خودشان را معرفي کردند. اينجا هم حضرت آنها را نشناخت. براي اينکه حضرات انبيا به يک کمالات الهي برسند، اين تمثلات و وقايع بر آنها محقق ميشود تا کاملاً نظام وجوديشان رشد بکند. وقتي اينها بر حضرت لوط وارد ميشوند و فرود ميآيند و پذيرايي ميکند. طول ميدهد تا شب شود! شب بشود که وقتي ميخواهد آنها را به خانه ببرد، ديده نشوند! مردم در خانه باشند. شب که شد خواستند حرکت کنند و بروند. اينها از وسط کوچه ميروند. حضرت ميگويد: کنار بياييد! ميگويند: نه! سيد ما به ما امر کرده که هميشه از وسط برويد. ميگويد: اينجا خطرناک است. وقتي حضرت اينها را ميبرد در ذهنش آمد، ورود اينها و خبردار شدن قوم با اين چهرههاي زيبايي که اينها دارند، امنيت ندارد! اگر اين چهرههاي زيبا و جوان را ببينند با اينها چه ميکنند؟ در وسط راه که ميرفتند قبل از اينکه به شهر برسند، به اينها گفت: اين شهري که ميرويم مردم خوبي ندارد. جبرئيل(س) گفت: اين يکبار! بعد دوباره که کمي جلو رفتند، هنوز به دروازه شهر نرسيده بودند. حضرت فکر ميکرد که نکند با دست خودم اينها را به دام بياندازم؟ پذيرايي من باعث شود اينها اذيت و آزار شوند؟ باز به اينها گفت: اينها قوم خوبي نيستند و اذيت و آزار ميکنند! جبرئيل فرمود: دو بار! به دروازه شهر که رسيدند، فرمود: اينجا اينچنين است. هم سخي و مهماندار بود و نميخواست اينها غريب بمانند. هم ميدانست در اين شهر جاي پذيرايي از اينها نيست. فرمود: اينها قوم بدي هستند وهرکس بيايد اذيت ميکنند! گفتند: مانعي ندارد، ما ميآييم! حالا وارد شد از کنار ديوارههاي شهر ميرود و اينها از وسط ميرفتند! خداي متعال ابتلائاتش اشد است. وقتي ميخواهد کسي را به محض شدن برساند. اولاً اينها ميتوانستند چهار پيرمرد باشند. چهار جوان زيبا و با لباس زيبا بودند! تمام اسباب براي لغزيدن دلها بود. از وسط شهر هم عبور ميکردند. گاهي در نظام الهي اگر ديديم يک چيزي خيلي واضح است، ترسمان را بيشتر کنيم. يعني اگر جايي اسباب گناه خيلي واضح ميشود، خيلي ديده ميشود و آسان است معلوم ميشود خداي متعال عقاب نزديکي را براي انسان قرار داده است.
اينها وارد خانه حضرت لوط(س) ميشوند. همسر لوط از همين قوم بود و جزء کساني بود که نسبت به دين لوط کافر بود. اوايل در بين آنها صالح بود، اصلاً ازدواجي که انجام داد براي اين بود تا بتواند تأثيرگذار بيشتري باشد. وصلت با قومي يک راهکار تأثيرگذاري است. ولي اين خانم هم مهمانهاي حضرت را لو ميداد. لذا هرگاه حضرت مخفيانه مهماني را وارد ميکرد، علامت داشتند که اگر در روز بود، از بالاي سقف ميرفت آتش روشن ميکرد که دود ديده شود. اگر شب بود آتش درست ميکرد که آتش ديده شود. وقتي اينها وارد شدند حضرت لوط به همسرش گفت: تو به من خيلي بدي کردي و خيلي در مقابل من ايستادي. امشب را خيانت نکن و اينها را لو نده! من از گناه تمام اين سالهاي تو ميگذرم! تا کسي از وجود اينها خبردار نشود و اينها به سلامت بگذرانند. چون باران شديدي ميباريد و مردم هم در خانه بودند. همسرش قبول کرد، اما تا حضرت آمد به پذيرايي از اينها مشغول شود، او بالاي پشت بام رفت و آتش روشن کرد. بعضي ميگويند: سوت زد! چون سوت زدن يکي از آداب قوم لوط بوده است. تيله بازي و قمار بازي و لباس باز و سوت زدن و فحش دادن زياد جزء آداب قوم لوط بود. اين آداب خداي نکرده انسان را نزديک ميکند. حواسمان باشد! ممکن است کسي بگويد: چطور در باران شديد آتش روشن کرد؟ بعضي ميگويند: سوت زد!
به هر صورتي قوم را خبر کردند و حدود هزار نفر از اين قوم دور خانه حضرت را محاصره کردند. تعبير قرآن هست «يُهْرَعُونَ إِلَيْه» (هود/78) يعني با يک اشتياقي حرکت کردند. «وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً» (هود/77) وقتي رسل ما نزد لوط رسيدند. «سِيءَ بِهِمْ» براي لوط خيلي سخت شد که با اينها چه کار کند؟ «وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً» دلش تنگ شد که خدايا من چه کنم؟ اين مهمانان زيبا و اين جوانان رشيد، با اين قوم فاسق، چطور اينها را حفظ کنم؟«وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ» (هود/77) امروز روز بسيار سختي بر من خواهد بود. هم ميخواهم مهماندار باشم و هم اينها را از دست قومم نجات بدهم! «وَ جاءَهُ قَوْمُهُ» وقتي قوم او آمدند، «يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ» يعني با تمام شوقشان آمدند. چرا در ادبيات عرب گفته «يَهرَعون» يعني خودشان با اشتياق آمدند؟ مثل اينکه اشتياق اينها را آورد. ميگويند: شدت شهوت اينها به حدي شده بود و سرکش شده بود که شهوت اينها را آورد. فاعل حرکت اينها شهوتشان بود نه خودشان! شهوت اينها را برانگيخت! با تمام شوق حرکتشان داد و به سمت خانه حضرت لوط برد، «وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ» علت اين شوق و اشتياق آنها چه بود؟ براي اينکه سيئه در وجودشان تثبيت شده بود. فاعل وجودي اينها سيئات بود. اول اعمالشان اختياري بوده است. به جايي ميرسد که ديگر فاعل وجودي انسان از دستش خارج شده است. لذا تعبير «يُهرَعونَ» همين را ميرساند.
وقتي به اينجا رسيدند دارد حضرت لوط(ع) آمد جلوي در خانه و گفت: «قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ» اگر شما دنبال اين هستيد که شهوت شما فرو بنشيند، راهي که خدا براي آن قرار داده است، نظام خلقت اين است که رابطه زن و مرد باشد! تعبير اين هست که اينها سراني داشتند، به خصوص دو تن از سران اين قوم طالب دختران لوط هم بودند. لوط يک شرافتي داشت و اينها ميدانستند، براي همين جرأت نميکردند بيرونش کنند. انتصابش به ابراهيم، قطعاً سران دوست دارند ارتباطي با اينها داشته باشند. لذا خواستگاري آمده بودند و لوط به اينها نداده بود. اما حالا که وضع بحراني شده است، در نظام قرآني بايد روي اين کار کنيم. يعني در يک وضع عادي انسان مختار است که بگويد: نه يا بله! اما يک جايي ميرسد که يک فساد بالاتري و يک آشوب عظيمتري محقق ميشود. آنجا گاهي ميبينيد بايد يک مسائل ديگر را فداي مسائل ديگري کرد. آنجا آنها ميخواستند و حضرت نميداد، اينجا خود حضرت پيشنهاد ميکند. ميداند اگر اين مرتبه در وجود اينها محقق شود عذاب قطعي ميشود. ديگر هستي اينها ساقط ميشود. اين اوج بحران است. نقل ميکنند حضرت چند دختر داشت. تورات ميگويد: دو دختر داشت. «هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ» تعبير مرحوم علامه طباطبايي اين است که وقتي ميفرمايد: «أطهَرُ لَکُم» نه به اين معنا که شما بياييد دختران مرا بدون ازدواج بگيريد. چون طهارت با غير ازدواج نميسازد. اين دختران من براي شما طاهر هستند. به اين معني نه که بخواهند با يک فساد جلوي فساد ديگر را بگيرند. يعني اين طهارت مستلزم اين عقد و نکاح هست. منتهي بعضي استفاده ميکنند همين دو نفري که سران اينها بودند و اينجا حضرت خطاب قرار ميدهد که اگر رأي آن دو برگردد و کوتاه بيايند، بقيه به تبع آنها برميگردند. لذا طوري پيشنهاد ميدهد که اين پيشنهاد هم اتمام حجت است، هم رجوع به نظام خلقت است که طبيعت است و ازدواج است. هم براي اينها بحران را بشکند. اقلاً بعضي اجابت کنند و اجابت بعضي باعث شود يک تفرقه بينشان ايجاد شود. تعبير اين هست که هرجايي که ميرسيد و نه ميگوييد، پيشنهاد اصلاحي هم داشته باشيد. اگر ميگوييد: اين رابطه غلط است، بگوييد: کدام رابطه صحيح است. به لوط جواب دادند که تو ميداني «ما لَنا فِي بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ» (هود/79) ما ميلي به دختران تو نداريم! آن چيزي که ميل ما هست چيز ديگري است. ما ميل به ازدواج نداريم. ميلي به نظام طبيعي در ما نيست. «وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ» تو ميداني ما چه ميخواهيم! اصلاً حتي اين يک اتمام حجت بالاتري براي اينها شد که با اينکه اينقدر تقاضا در وجود اينها بوده است، شدت هيجان شهوت در وجود اينها اينقدر شديد ميشود، در اينجا ميگويند: ما هيچ چيز ديگري غير از اينکه الآن ذهن ما را مشغول کرده نميخواهيم و تو اين را ميداني. بعد دارد اينها هجوم آوردند به خانه حضرت و حضرت دستش را به در گذاشت تا در باز نشود. در را شکستند، اينها جمع زيادي بودند. هنوز آن چهار نفر خودشان را معرفي نکرده بودند. منتظر هستند عکسالعمل حضرت لوط را در مقابل اين سختيها ببينند. لوط با تمام قوا و تمام ظرفيت مقابل اينها ايستاد تا بتواند جلوي اينها را بگيرد. «قالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ» (هود/80) اگر من قوهاي داشتم که از عشيره شما کسي پشتيبان من بود يا رکن شديد داشتم، در مقابل شما ميايستادم. تعبير هست که «قالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً» اگر من قوه داشتم، ميگويند: قوه اشاره به حضرت امام زمان(ع) است که ميدانستند او با قوه ميآيد و ديگر چيزي در مقابل او نيست. «رکن شديد» هم ياران حضرت هستند. يا تعبير اين است که «أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ» جبرئيل است که اگر جبرئيل که ملک نوحي وحي و ملکي است که به من وحي ميکند و همراه من است، اگر جبرئيل اينجا بود، من در مقابل شما ميايستادم و توان پيدا ميکردم.
اينجا که رسيد، مهمانان خطاب کردند: «قالُوا يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ» (هود/81) ما فرستادگان خداي تو هستيم، «لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ» دست اينها به تو نخواهد رسيد. حتي به تو که هم جنس اينها هستي، دست اينها به تو نخواهد رسيد. «فَأَسْرِ» اما آماده باش که حرکت کني. «أسر» حرکت در شب است. «بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ» امشب آماده حرکت باش. آن هم وقتي که شب از نيمه گذشت. وقتي نيمه شب شد و شب خودش را حاکم کرد، «وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ» هيچ کدام از شما به پشت سرش بر نگردد. ميگويند: طرف رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد! يعني آنچنان با سرعت برويد که پشت سر هم نگاه نکنيد. در چند آيه از قرآن«وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ» تکرار شده است. يعني اين بريدن و سرعت در رفتن مهم است! آنچنان ببريد چون عذاب ميخواهد نازل شود. اگر دل شما رحم بيايد و بسوزد و برگرديد، عذاب شما را هم فرا ميگيرد. يعني بايد دل بکنيد و دل شما اينجا نماند! همه بايد برويد اما همسر تو باقي ميماند. وقتي لوط شنيد که اينها «رسل رب» هستند، ديگر راحت شد و آسايش پيدا کرد. اينها به داخل خانه هجوم آوردند و ديگر لوط مانع نشد. احساس امنيت کرد! در سوره قمر هم دارد که «كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ، إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ» (قمر/33 و 34) «وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ» (قمر/37) اينها ميخواستند مزاحم مهمانان لوط شوند. «فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ» ما اينها را کور کرديم. يعني آنجا جبرئيل با اشاره انگشت تمام کساني که وارد شدند را کور کرد. وقتي کور شدند باعث شد راه را گم کنند و ندانند از کدام طرف بروند. به ديوار دست ميگرفتند تا راه را پيدا کنند اما لوط را تهديد کردند. ما الآن برميگرديم و تو با سحر امشب از دست ما نجات پيدا کردي! اما وعده ما اين است که صبح تمام هست و نيست تو را به باد ميدهيم! لذا دارد که عذاب صبح نازل شد. «وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ» (قمر/38) صبح عذاب نازل شد. ميگويند: چرا عذاب را تأخير انداختند؟ شايد علت اين باشد همين کوري درس عبرتي برايشان باشد! بفهمند با چه کسي طرف هستند. خبر داشتند لوط نبي منتصي به ابراهيم خليل است. اينها آمدند اما صبح قبل از اينکه بخواهند حرکت کنند، عذابهاي متعددي از عذابهاي الهي بر آنها نازل شد.
شريعتي: در اين روزها و شبهايي که مزين به نور اهلبيت و اميرالمؤمنين است، چقدر خوب است ثواب تلاوت اين آيات را هديه به روح بلند و آسماني قرآن ناطق اميرالمؤمنين علي(ع) کنيم. امروز صفحه 79 قرآن کريم آيات 12 تا 14 سوره مبارکه نساء در سمت خدا تلاوت ميشود.
«وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ «12» تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «13» وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ «14»
ترجمه: و براى شما (مردان) نصف ارثى است كه همسرانتان به جا گذاشتهاند، اگر آنان فرزندى نداشته باشند، (هر چند از شوهر ديگر)، ولى اگر براى آنان فرزندى باشد، سهم شما يك چهارم از ميراث است، البتّه پس از عمل به وصيّتى كه كردهاند يا اداى دَينى كه دارند و (امّا اگر شوهر از دنيا رفت) سهم زنان يك چهارم از چيزى است كه به جا گذاشتهايد، البتّه اگر فرزندى نداشته باشيد، ولى اگر فرزندى داشته باشيد (اگر چه از همسر ديگر) سهم همسران يك هشتم از چيزى است كه بر جاى نهادهايد. (اين تقسيم) پس از عمل به وصيّت يا پرداخت دينى است كه داريد و اگر مرد يا زنى كه از او ارث مىبرند كلاله باشد (يعنى والدين و فرزندى نداشته باشد) و براى او برادر و خواهر باشد، براى هر يك از آنان يك ششم است و اگر آنان (خواهر و برادر) بيش از يكى باشند، همه آنان در يك سوّم، به تساوى شريكند، (البتّه) پس از انجام وصيّتِ ميّت يا اداى دينِ او، بىآنكه وصيّت، ضرر به وارث داشته باشد. اين، سفارشى از سوى خداست و خداوند، دانا و بردبار است. آن (چه گفته شد،) حدود ومقررّات الهى است وهركس از خدا ورسولش پيروى كند خداوند او را به باغهايى وارد مىكند كه از زير درختانش نهرها جارى است، آنان هميشه در آن مىمانند، و اين است كاميابى و رستگارى بزرگ. و هركس خدا ورسولش را نافرمانى كند واز حدود الهى تجاوز نمايد، خدا او را وارد آتشى مىكند كه هميشه در آن مىماند وبراى او عذابى خواركننده است.
شريعتي: انشاءالله اين هفته در برنامه قرار هست از مجاهدتها و رشادتهاي کسي که به مکتب اهلبيت مخصوصاً در زمينه ولايت اميرالمؤمنين(ع) خدمات فراواني را داشتند، مرحوم آيت الله خزعلي ياد کنيم که خدمات ايشان در بنياد بين المللي غدير از ياد کسي نخواهد رفت، انشاءالله خداي متعال روح ايشان را شاد کند.
حاج آقاي عابديني: هرچند در اين ايامي که همه بشارت هست، اما باز همين مطالب شايد ما را به سمت آنها بيشتر سوق بدهد و باعث تنبه بيشتري براي ما باشد. وقتي اينها ميخواستند شب بروند. يک عالمي بين اينها بود و به اينها گفت: حواس شما باشد که اين علامت عذاب است. برويد خانه لوط را محاصره کنيد. اگر لوط از اين شهر خارج شود عذاب نازل ميشود اما تا زماني که لوط و خاندان او در اين شهر باشند، عذاب نازل نميشود. اين خيلي زيباست که سعي کنيم آدمهاي صالح را در اطرافمان حفظ کنيم. وجود آدم صالح در يک محله قوام براي محله هست. طوري نباشد که يک آدم صالح را برانيم و بگوييم: از دستش راحت شديم. نزول برکات الهي و يا سختيهاي الهي همه تابع افراد صالح هست.
رفتند خانه حضرت لوط را محاصره کردند. شبانه محاصره کردند که خارج نشود. لذا دارد وقتي خواستند خارج شوند ديدند دور تا دور خانه محاصره است. به طريق الهي که جبرئيل(س) نوري براي آنها قرار داد که تعبير بعضي روايت هست که از زير زمين خارج شدند. يا نوري در جلوي اينها قرار گرفت که اينها خارج شدند و با سرعت رفتند. بعد از اينکه اينها خارج شدند، صبح شد. ابتدا صبح «جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها» (هود/82) اولين کسي که ديد اينها دارند ميروند، همسر لوط بود که برگشت بيايد خبر بدهد. اولين کسي که از اين قوم عذاب شد و بر او سنگ خورد و از بين رفت، همسر لوط بود. «جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها» وقتي امر ما آمد عالي آنها را سافل قرار داديم. يعني آن کسي که زير زمين بود روي زمين آمد و آن کسي که روي زمين بود، زير زمين رفت. «وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ» (هود/82) غير از زير و رو شدن، باران سنگ بر اينها باريد که اين سجيل همان سنگ و گل است. گل شل و سنگ سفت است، بين اينها گل پخته شده را سجّيل ميگويند. سجّيل ترکيبي از سنگ و گل است! گل پخته مثل آجر، «منضودٍ» پي در پي، «مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ» (هود/83) هرکدام از اينها که فرود ميآمد، معلوم بود مأموريت او چيست. اگر انسان به اين توجه کند که هستي همه اينگونه هست، هر قطره باراني که از آسمان نازل ميشود، مأموريت دارد تا کجا برود. تا کجا برود چه کند و چه ثمرهاي و چه نتيجهاي، الي يوم القيامه اين ثمره آشکار است. تمام اينها «مسومةً» علامت گذاري شده و معلوم است. اگر با اين نگاه آدم به هستي نگاه کند که هر مولکول هوايي که تنفس ميکنيم مأموريت مشخصي در نظام الهي دارد، هر قطره آبي که ميخوريم و هر قطره باراني که نازل ميشود، هر ذره خاک و غباري که ميبينيم مأموريت اين در نظام هستي الي الابد مشخص هست. اينجا بر اينها وارد شد. اين سنگها دنبال طرف ميرفت تا به او بخورد. مأموريت وارد شد! لذا دارد بعضي از قوم لوط آن زمان در شهر نبودند. مسافر بودند. اين سنگها آنجا رفتند و در آنجا به آنها خوردند. «وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ» به پيغمبر اکرم خطاب ميکند: فکر نکن اين فقط مختص آنهاست. «وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ» از هيچ ظلم کنندهاي دور نيست. اين عذاب «مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ» است و نسبت به همه اهل ظلم نزديک است. منتهي چه کسي اين نزديک را ميبيند و اين غفلت از او برداشته ميشود؟ در بعضي از آيات دارد که عذاب صيحه هم داشتند. تعبير کردند که گاهي در زلزله که ميآيد، صداهاي سنگين هم دارد. گاهي از آن صيحه خيليها از بين رفتند. صيحه، زلزله که زير و رو شدن، باران سنگ! سه عذاب بر اينها نازل شد و آثارشان محو شد. غير از خانه حضرت لوط باقي آثار اينها زير خروارها پنهان شد. اين شديدترين نوع عذاب بود.
انشاءالله خداي متعال ما را از عذابهاي خودش مصون بدارد. آن چيزهايي که براي ما علامتگذاري شده است، همه آنها رحمتهاي الهي باشد که به ما برسد. آنچه مربوط به نقماتهاي اعمال ما هست و عذابهاي اعمال ما هست، به برکت اين ايامي که همه رحمت و ولايت است، واليان امر شفاعت کنند و اينها از ما دور باشد.
شريعتي: قصه حضرت لوط هم با نکات فراواني که حاج آقاي عابديني دقيق و هوشمندانه براي ما گفتند، تمام شد. خدا کند درسهاي اين قصه در دل و جان ما ماندگار شود. دعا بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: در ايامي که اين همه مناسبتهاي ولايي در آن هست، انشاءالله خداي متعال دل ما را بيدار کند به حقيقت ولايت و حقيقت ولايت را به ما بچشاند، کشور ولايي ما را در پناه ولايت محفوظ بدارد. دشمنان ولايت را که اظهار ميکنند که همه دشمنيشان بخاطر ولايت ما هست، خود عزت و عظمت حق سبب سرکوبي آنها و سرنگوني آنها شود. ما هم در پناه لطف و رحمت حق انشاءالله به کمالاتي که خدا براي اوليائش قرار داده است برسيم. اين کشور روي آسايش و رشد بالاتر را ببيند. مردم ما لايق خدمت بيش از اين هستند. کرامت مردم ما که اهل ولايت هستند مطابق آن چيزي است که هرکسي خدمت کند، خدمت به ولايت کرده است. لذا هرچقدر اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا را دوست داريم به اين مردم خدمت کنيم، خودمان را مقرب به پيغمبر و اهلبيت(ع) کرديم.
شريعتي: بهترينها را براي شما آرزو ميکنم. السلام عليک يا ساقي، من عليک السلام ميخواهم!