برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت لوط(عليهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 04- 06- 96
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
بنويس که هرچه نامه دادم نرسيد *** بنويس که يک نفر به دادم نرسيد
بنويس قرار من و او هفته بعد *** اين جمعه که هرچه ايستادم نرسيد
شريعتي: «اللهم عجل لوليک الفرج» سلام ميکنم به همه شما دوستان عزيزم، بينندههاي خوب و شنوندههاي نازنينمان. انشاءالله هرجا که هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقا عابديني سلام عليکم. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام ميکنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز.
شريعتي: همين ابتداي برنامه براي شفاي همه مريضها دعا ميکنيم. انشاءالله خداوند به همه سلامتي و عافيت عنايت کند. بحث ما در ذيل بحث سيره تربيتي انبياء در قرآن کريم به قصه حضرت لوط رسيد. امروز ادامه قصه و داستان و نکات لطيفش را حاج آقاي عابديني براي ما خواهند گفت.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي سلامتي امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
همانطور که در قصهي حضرت لوط(ع) وارد شده که لوط(ع) هم يکي از منتظران بود و در آيه شريفه هم اشاره ميشود که به دوران حضرت و کمک و امداد از حضرت، انشاءالله ما هم جزء منتظرين واقعي باشيم. بحثي که در جلسه گذشته در رابطه با شرايط کلي حضرت لوط نبي(ع) عرض کرديم که با ابراهيم خليل هجرت کردند و چون ابراهيم نميتوانست در شهر وارد شود در کنار جاده اصلي قرار گرفت و لوط نبي بنا به نقلي به درخواست مردم بعضي از شهرهاي آنجا که ظلم و ستم و فساد بر آنها زياد شده بود، به شهر سدوم رفتند. موقعيت شهر سدوم الآن از جهت مکاني حدود اُردن ميشود. شهرهاي آباد که هرروز حضرت ابراهيم در نزديک آنجا بودند. در قرآن مؤتفکات هم آمده است. در بعضي از آيات قرآن آمده و اشاره به همين پنج شهري است که بعداً در عذاب زير و رو شدند. مؤتفکات همين شهرهايي است که زير و رو شدند. حضرت لوط(ع) بر اين پنج شهر نبي مرسل از جانب خداي سبحان بودند. از رسولان بود. لذا خودش هم وحي ميگرفت اما مبين و مروج شريعت ابراهيم خليل بود. در عين اينکه خودش نبي و رسول بود و با خدا ارتباط داشت.
بيش از 82 آيه در قرآن کريم در مورد جريان حضرت لوط(ع) است و حدود 27 بار نام حضرت در قرآن ذکر شده است. در چهارده سوره قرآن کريم ذکر مبارک هست و در يازده سوره از خودش و قومش صحبت شده است و حدود پنج، شش سوره در آيات مفصل قرآن جريان حضرت لوط را بارها و بارها تکرار کرده است. معلوم ميشود جريان حضرت لوط به عنوان جريان آخر الزماني است و امت نبي گرامي اسلام جزء انبيايي است که اعتماد به آن زياد است و وقايعي که براي حضرت پيش آمده نشان ميدهد که قابل تکرار هست و اجتناب از او و مقابله با او بايد در دستور کار ما به عنوان تابع نبي گرامي اسلام باشد. در قرآن کريم که هر آيه با توجه به اين همه مسائل عظيمي که براي امت ختمي تا الي يوم القيامه اين انسانها را به کمال نهايي برساند، 82 آيه در مورد اين نبي گرامي آمده است. نشان ميدهد نقش اين نبي در امت ختمي و وقايعي که برايش پيش آمده نقش مهمي است. اين هم يک جغرافياي قرآني مسأله است که نقش لوط نبي در قرآن چگونه است.
جريان حضرت لوط نبي همچنان که ابراهيم خليل قهرمان مبارزه با شرک بود و قهرمان توحيد در مبارزه با شرک بود، لوط نبي آن بلنداي وجودشاش در قرآن به عنوان قهرمان مبارزه با فساد اخلاقي است. يعني با اينکه حضرت ابراهيم و حضرت لوط در يک زمان واقع شدند، اما دو نقش را بر عهده گرفتند. يکي قهرمان توحيد و مبارزه با شرک است، که سر تا سر زندگي ابراهيم خليل مبارزه با شرک درونش ديده ميشود و تجلي توحيد ديده ميشود و لوط نبي قهرمان مبارزه با فساد اخلاقي است که در اين چند شهر است. چند شهري بودند که از جهت ثروت، ثروتمند بودند. از جهت آبادي بسيار آباد بودند. اين ثروت زياد که خيلي از اوقات باعث ميشود اخلاقهاي ناهنجاري در درون او شکل بگيرد. يعني به گونهاي ميشود که انسان از لذتهاي رايج اشباع نميشود. ما الآن در کشورهاي غربي ميبينيم وقتي سطح رفاه به ظاهر، البته فقر در کشورهاي غربي کم نيست. اما سطح رفاه که قدري عادي ميشود دنبال لذتهاي غير عادي ميگردند. يادم نميرود يک جواني خيلي سال پيش زماني که ماشينهاي پاترول آمده بود، پاترولهاي دو در که جوان پسند بود، جواني که وضع زندگي خوبي داشت و ثروتمند بودند، گفت: تفريح من اين است که اين ماشينم را سپر کشي کردم و در اتوبان که ميروم روي ترمز ميزنم! بعد ماشين پشتي که به من ميزند مقصر است! ماشين من هم چيزي نميشود. اين لذت حيواني نيست. حيوان هم اين کار را نميکند. چون همه حاجاتش برآورده شده بود، چيزي برايش لذيذ نبود. بايد يک چيز غير عادي برايش لذت بخش باشد. لذا گاهي ما بلد نيستيم و فکر ميکنيم اگر همه نيازهاي بچههايمان را اجابت کنيم کار خوبي است. نه داريم لذت را از آنها ميگيريم. ديگر حاجتي ندارند و چيزي برايشان جذاب نيست. همه اجابتها برايشان حق ميدانند و براي پدر و مادر وظيفه ميدانند.
ثروت قوم سدوم و عمرانشان طوري شده بود، با اينکه اينها اقوام سخت کوشي بودند و کارهاي جمعي خيلي قوي ميکردند و براي کار به باغها ميرفتند، کم کم اين ثروت زياد زير دلشان زد. از اين طرف چون اين شهرها آباد بود سر راه مردم هم بود براي کساني که رفت و آمد داشتند، چه در راه رفتن به مصر و چه در راه رفتن به شام، سر راه رفت و آمدهاي اصلي بود، مردم زيادي ميآمدند و از برکات اين شهرها استفاده ميکردند. الآن همه کشورها دنبال اين هستند رفت و آمدها زياد شود. چون در رفت و آمدها غير از اينکه يک چيزي مصرف ميشود، سود هم رسانده ميشود. اينها هم که ميآيند همراه خودشان کالاهايي را ميآورند و يک چيزهاي جديدي است که ممکن است آنجا نباشد. اما از بس که اينها ثروت و دارايي و مکنت داشتند، احساس نياز به اين رفت و آمدها نميکردند. لذا سختشان بود که مردم ميآمدند و ميرفتند. ميگفتند که در اين رفت و آمدها آرامش ما به هم خورده است. گفتند: چه کار کنيم؟ گفتند: کساني که اينجا ميآيند را مورد آزار قرار ميدهيم که ديگر نيايند. همه جا بپيچد که اگر کسي بخواهد در اين شهرها بيايد و برود، مورد آزار قرار ميگيرد. لذا کساني که وارد حدود مرزهاي اينها ميشدند، رسمشان اين شده بود که از جاهاي مختلف به اينها سنگ پرتاب کنند. سر اينها را بشکنند. پول از اينها بگيرند. اينها همه به عنوان يک سرگرمي بود که اينها نيايند. کم کم رفت و آمدها کم شد و آزار و اذيتهايي که ميکردند رفتار بدي را در وجود اينها شکل داد. جلسه گذشته گفتم که بخل منشأ اصلي بود. در روايت امام باقر(ع) ميفرمايد: ما دائماً از بخل به خدا پناه ميبريم. بخل، اينها را به اينجا کشاند.
لذا وقتي مردم و مسافران نيامدند، عادات زشت اينها در وجودشان ملکه شد. ابتدا براي طرد کردن ديگران شروع کردند. اما وقتي ديگران نيامدند بين خودشان رواج پيدا کرد. ابتداعاً با مهمانهايشان شروع شد، طوري که مهمان آشناي خودشان هم ديگر جرأت نميکرد در اين شهر وارد شود. چون اين خصوصيت برايشان ملکه شده بود. از تفريح کردن شروع شد ولي ديگر عادت کردند. وقتي جزء خصوصيات اخلاقي آنها شد ديگر مردم نيامدند. وقتي هم مهمانهاي خودشان ميآمدند تحمل نميکردند، لذا پاي مهمانها هم بريده شد. حتي اگر غريبهاي ميآمد که نميدانست چه خبر است. حضرت لوط که در بين اينها بود، ديگر فهميده بود سنت اينها چيست، مخفيانه اينها را در خانه خودشان ميبردند و پذيرايي ميکردند. به طوري که حضرت لوط را مورد سرزنش قرار دادند که تو حق نداري از آنها پذيرايي کني. اين روند در چند سال طول کشيد. گاهي ذره ذره اين اخلاق بد در وجود انسان عادت ميشود.
فحشهاي بدي ميدادند. لباسهايشان نيمه عريان شده بود. لباسهايشان را باز ميگذاشتند. مردان خودشان را به زنان تشبيه ميکردند. انواع گناهان صورت ميگرفت. از هيچ قبيحي فروگذار نميکردند. اينها مراتب کار است که ما فکر نکنيم گاهي مبتلا به يک کار زشت هستيم، اين فردي است يا مخفيانه است. کم کم که ملکه شد و نسبت به آن حساسيت کم شد، عموميت پيدا ميکند. يکي از نکات ديگر اين است که به تعبير قرآن قومي به اينگونه «ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ» (عنکبوت/28) اين کاري که شما پيش گرفتيد، نسبت ارتباطي که با ديگران پيدا ميکرديد و آنها را اذيت و آزار ميکرديد، مردان ديگري که وارد سرزمين شما ميشدند را مورد آزار قرار ميداديد، در هيچ کسي اين کار تا به حال سابقه نداشته است. اين نشان ميدهد اين فعل در قوم لوط براي اولين بار ابداع ميشده است و سابقه نداشته است. از تعبير قرآن بسياري از مفسرين استفاده ميکنند که اصلاً شروعش با اينها بوده است. ميدانيد اگر کسي سنت گذاري يک گناهي را بکند، الي يوم القيامه هرکسي به اين گناه مبتلا شود و اين را انجام بدهد و اين را تکرار کند، پاي اين اولي هم نوشته ميشود. حواسمان باشد در کار غلط سنت گذاري نداشته باشيم. حريم نشکنيم. اگر بدعت اينقدر ممنوع شده در نگاه ديني ما اينقدر نسبت به آن شدت قائل شدند، بدعت گذاري يعني حرفي که تا به حال نبوده است. حرف نويي را غلط بياوري که تا به حال سابقه نداشته است. چيزي را در دين کم يا زياد کني. هرکسي بعد از اين عمل بدعت گزاري کند، ممکن است يک زماني مقاومت کند، اما کم کم به جايي ميرسد که مقاومتها شکسته ميشود و ديگر کسي هم باور نميکند. در جريان قوم هود عرض کرديم که اينها هياکل را ميپرستيدند. هياکل ابتداعاً مجسمههاي افراد نيک بود. ميخواستند يادشان را گرامي بدارند. نسل که گذشت فکر ميکردند خود اينها را عبادت ميکنند. لذا گاهي گناهان نسلي نهادينه ميشود. در يک نسل قط به صورت فردي است اما نسل که ميگذرد اين گناه نهادينه ميشود. مسبب اين کساني هستند که ابتدا پايه گذاري کردند. منتهي اين يک نگاه بود. بحثي که قرآن نسبت به قوم لوط مطرح ميکند اين است که گناه در وجود اينها فرهنگ و ارزش شد. يعني وقتي در ادامه ارتباطي که با لوط(ع) دارند، ميخواهند لوط را تخطئه کنند، به لوط خطاب ميکنند آنها را از شهر بيرون کنيد چون اينها «أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ» (اعراف/82) مردمي هستند که دنبال طهارت هستند. يعني دنبال طهارت بودن جرم بود. اينها مجرم شده بودند. يک موقع هست «أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ» آدم حسرت طهارت را دارد ولي ميگويد: مبتلا هستم، ندارم! اين اميد نجات هست.
عمده شبهههاي فکري و لرزشهاي فکري از لغزشهاي عملي نشأت ميگيرد. يعني ما لغزشهاي عمليمان را دست کم نگيريم. از همينجا شروع ميشود تا به انکار و تکذيب کشيده ميشود. لذا در يک جامعه هرچقدر بدي فرهنگ شود، يعني بد بودن ارزش تلقي شود، در جامعه اصلاحش سختتر ميشود. چرا؟ چون بد بودن در اينجا هزينه ندارد. خوب بودن هزينه بردار است. کسي بايد خيلي جهاد کند تا با ظاهر خوب بماند. پايه خوبي را بخواهد حفظ کند کلي بايد زحمت بکشد. اما اگر در جامعهاي خوبي اساس و ارزش باشد. پايهي خوبي خيلي ساده است. بالاتر بودنش جهاد ميخواهد اما کساني که پايه هستند و در همين حد ميمانند، همه اينها عمل براي کساني است که اين را پايه و ارزش کردند و ارزش خوب بودن را حفظ کردند. من گاهي به دوستان عرض ميکنم: حضور پررنگ متدينين در اجتماع باعث ميشود بد بودن هزينه بردار شود. يعني اگر کسي ميخواهد بد باشد احساس کند بايد هزينه پرداخت کند. بايد خرج کند و سرمايه جاني بگذارد. اين بد بودن هزينه بردار باعث ميشود کسي هم که خواست بد باشد، راحت نباشد. هرکسي به بدي چنگ نزند. لذا بد بودن سختشان ميشود. همين که با زور هم بد نيست، فشار جامعه طوري است که اين بد نيست، همين فشار براي اين سبب نجات همين مقدار است. درست است که بايد فرهنگ سازي شود، فرهنگ خوبي بايد طوري جا بيافتد که همه با اختيار و ميل خوب باشند. اما اگر يک جامعهاي يک عده اهل عناد هستند، حاضر نيستند به خوبي تمکين کنند اما مجبور هستند به خوبي تمکين کنند. يعني خوبي ارزش است. اگر بخواهند بد باشند بايد خيلي هزينه پرداخت کنند. لذا بي خيال ميشوند و همين مقدار که بي خيال ميشوند براي اينها نجات در همين رتبه است. بعد روز قيامت دارد که اين هم عمل آن خوبها حساب ميشود که اين ساقط نشده است. اما بالعکس اگر جامعه را به سمت ولنگاري برديم حالا چه مسئولين ترويج کردند و اقدامي درست نکردند، چه مردم بي تفاوت بودند. اگر جامعه به سمت ولنگاري رفت، تمام کساني که در اين جامعه هستند، هرکسي به ولنگاري مبتلا شد و بدي راحت شد، تمام مؤمنين در آن زمان مؤاخذ هستند نسبت به اينکه چرا حضورشان پررنگ نبوده است. اگر حضور شما پررنگ ميشد، بدي براي اينها هزينه بر بود. چون الآن هزينه بر نيست به راحتي انجام ميدهند. خود اينها مؤاخذ هستند و بقيه هم مورد عتاب خدا هستند که چرا حضور شما در اجتماع پررنگ نبود. تعبيري که حضرت لوط ميکند، ميگويد: آيا در بين شما يک فرد رشيد هم نيست؟ يعني نشان ميدهد حضرت حتي به اين قائل است که اگر بين اينها يک فرد رشيد و عاقل و حساس و دغدغه مندي بود، رذالت اينها تا اين حد نميشد. حتي اگر يک نفر بود. تأثير يک فرد حتي تا اين مقدار است که اگر يک نفر رجل رشيدي بود، اينها تا اين مقدار بي حيا نميشدند.
شريعتي: حضرت لوط چه وقت به اين قوم وارد شد؟ يعني بعد از اينکه اين قوم سقوط کرد وارد شد يا اينکه قبلش هم مراوده و تعامل داشت؟
حاج آقاي عابديني: جلسه گذشته اشاره کردم که بعضي نقلها اين است که عدهاي هنوز به آن رذالت کامل نرسيده بودند. هنوز خوبي را خوب ميديدند، لذا نامه نوشتند و فردي را خدمت ابراهيم خليل فرستادند که يا خودتان تشريف بياوريد يا يک کسي را اينجا بفرستيد که به داد ما برسد. چون ديدند اوضاع روز به روز بدتر ميشود. لذا در اين حين حضرت لوط وارد شد. ازدواج کرد و همسري هم که انتخاب کرد صالح بود. از همان قوم هم زن گرفت. از آن خانم هم صاحب دختراني شد. اما اين خانم هم بعداً مثل شد براي کساني که بد هستند. همسر نوح و همسر لوط! اينها در بدي محو شدند و به جايي رسيدند که حضور پررنگ افراد خوب به صحنه نيامدند. لوط نبي از آن عشيره و قوم نبود. تنها نبي بود که آنجا مهاجر بود و از عشيرهاش کسي در آنجا نبود. لذا خداي متعال بعد از اين در قوم ديگري نبي که نا آشنا باشد نفرستاده است. اين لطف حضرت حق است که بشناسند و اين ادبيات رابطه راحتتر باشد. اينها نسبت به لوط نبي، با اينکه لوط وقتي وارد شد از اين قدرت ابراهيم که پيچيده بود که ابراهيم خليل کسي بود که نمرود او را به آتش انداخت و خدا آتش را براي او سرد کرد. همه ميترسيدند که ابراهيم اين قدرت را دارد. لذا لوط که رفت خودش را اينطور معرفي کرد. مرا کسي نزد شما فرستاده است که خدا آتش را براي او سرد کرد. همه اين را شنيده بودند و اين قضيه پيچيده بود. خودش يک باب هدايت بود. لذا جرأت نکردند لوط نبي را اذيت کنند و تا آخر هم جرأت نکردند و تهديدش به اخراج ميکردند اما ميترسيدند. چون ميدانستند ابراهيم خليل پشتوانه او بود. لذا اين خودش يک عظمت ايجاد کرده بود. لوط نبي در اين اجتماعي که اينگونه بوده، اين فساد اخلاقي ذره ذره از باب اينکه مردم به آنجا نيايند شروع کردند، اما وقتي مردم نيامدند، دامن گير خودشان و درونشان شد. به طوري که درون خودشان اين مسأله نهادينه شد.
ابتداعاً حضرت از ادله فطري و عرفي استفاده کرد. تعبيري که دارد با اينها اين است که «إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ» (عنکبوت/28) اين کاري که شما ميکنيد فاحشه است. فاحشه يعني آن جرم و قبيحي که آشکار است. يک حديثي است که ميفرمايد: «من سائته سيئته و سرته حسنته فهو مؤمن» (أماليصدوق، ص 199) کسي که وقتي حسنهاي را انجام ميدهند، ميفهمد خوب است و خوشحال ميشود. وقتي بدي انجام ميدهد ميفهمد بد است و ناراحت ميشود، اين «فهو مؤمن» هنوز مؤمن است. يعني تشخيص خوبي و بدي! با اينکه بدي انجام داده اما ميفهمد بد است و بدش هم ميآيد. اگر کسي بين خوب و خوبتر و بين بد و بدتر تمايز داد، «فهو مفلح» اين اهل فلاح است. پس مرز ايمان اين است که خوب و بد را ميبيند و نسبت خوب و بد را ميفهمد. اين مرز ايمان است. ما هميشه فکر ميکنيم خوب و بد را درست ميفهميم. انسان ابتدا خوب و بد را درست ميفهمد اما کم کم به جايي ميرسد «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»(کهف/104) کار بد انجام ميدهد اما فکر ميکند اين بچه خوب است. قوم لوط به اينجا رسيدند که بدي ميکردند و اين بدي را خوب ميديدند. منکر در بينشان معروف شده بود. اين مراحل اوليه که هنوز تا اين عمق نرسيدند، حضرت لوط اينطور خطابشان ميکند. «إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ» اين فاحشه است و بدي آشکار است. دقت کنيد! «ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ» هيچکسي هم تا به حال قبل از شما به اين کار دست نزده است. اين «ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ» بد بودن اين را شديدتر ميکند. يعني يک چيزي نيست که بگوييد: قبليها هم داشتند. حتي بت پرستي را وقتي حضرت هود و صالح به قومشان ميگفتند: چرا؟ ميگفتند: آباء ما بر اين بودند. لذا وقتي حضرت اين را ميفرمايد، جواب ندارند. ميگويند: اينها را اخراج کنيد. اينها عيش ما را منقص ميکنند. حاضر نبودند به بد بودن کار فکر کنند. دومين بار که حضرت استدلال ميکند، «أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ» (شعرا/165 و 166) شما آن راه طبيعي و فطري که خدا براي شما قرار داده رها کرديد، در اين قوهاي که خدا براي شما قرار داده به عنوان آن رابطهي جنسي که خدا براي شما قرار داده، راهش هم قرار داده و احکامش هم براي شما گفته است. شما اين را رها کرديد. به يک طريق غير فطري و غير طبيعي روي کرديد. «أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ» شما رابطهتان را خراب قرار داديد. «وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ» خدا براي شما زوج و همسراني قرار داده است. رفاه قرار داده است. براي شما راه درست قرار داده است. براي شما ازواج قرار داده است. چرا اين را رها کرديد و معلق گذاشتيد. «أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ» همجنس گرايي را براي خودتان قرار ميدهيد؟ وقتي شهوت و ثروت انسان به صورتي ميشود که از حالت عادي خارج ميشود، انسان به دنبال يک روشهاي غير عادي ميگردد. اينها اولين کساني بودند که ثروت زياد زير دلشان زد به طوري که دنبال لذت غيرعادي بودند. آنوقت اين لذتهاي غير عادي را «ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ» در اين راه پيدا کردند. شيطان به اينها تعليم داد. طوري شد که شيطان مردي که صفات زنانه در او قوي بود، در مردي که صفات زنانه بود، اين صفات زنانه را در وجود مرد قوي کردن، انسان را ميبرد به سمتي که «ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ» همان گناهي که قوم لوط مبتلا شدند. ميگويد: شيطان خودش را مردي جلوه کرد که صفات زنانه در او بود. لذا ميل مردان را به خود ايجاد کرد.
ما الآن در کشورهاي غربي به اين مبتلا هستيم. مردها تشبه به نساء پيدا کردند. پوشش و آرايش و گرايش و اميال و جلوهگريشان را به آن صورت قرار ميدهند تا ميل مردان ديگر به آنها ايجاد شود. «أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ» اين را به عنوان يک هشدار و سؤال استفهامي مطرح ميکند. «وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ» شما آن چيزي که خدا طبيعي و فطري براي شما قرار داده است، رها کرديد؟ لوط نبي با مهرباني ميگويد: «إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ» (شعرا/161) تقوا پيشه نميکنيد. «إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ» (شعرا/162 و 163) «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ» (شعرا/167) اگر تو هم تن ندهي اي لوط، تو را هم اخراج ميکنيم! چون لوط اينجا کسي را نداشت و غريبه بود. در ادامه حضرت لوط قبح عمل را آشکار کرد. «قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ» (شعرا/168) من دشمن عمل شما هستم نه شما! با عمل شما مخالف هستم. من شما را دوست دارم. اين روش کسي است که در اوج فساد قرار گرفته است. وقتي آدم در قومي قرار ميگيرد که آنجا فساد اخلاقي حاکم است و همه چيز وارونه شده است. ما در بين امت خودمان و کشور خودمان نميتوانيم اين تصور را بکنيم. با اينکه بعضي جاها ضد ارزشهايي هجمه کردند. گاهي ما را با خودش همراه کرده است. اما هنوز هم اگر کسي کار بدي انجام بدهد، از آن کار بدش ميآيد. نسبت به آن کار پشيمان و ناراحت است. گاهي بعضي ميخواهند طوري جلوه بدهند که کم کم اين فرهنگ شود. ولي اين نشده است الحمدلله! حواسمان باشد اگر سکوت کرديم و کوتاه آمديم و حضور پررنگ در صحنه نداشتيم به طوري که کساني ميخواهند فعل خودشان را توجيه کنند وخودشان را از آن بدي تبرئه کنند، بدي را حسن نشان بدهند و کسي که اين بدي را ندارد، طوري شود که فکر کنند اگر رابطه غير صحيح در اجتماع ندارد، اُمل است. ممکن است بعضي تحت تأثير اين جو قرار بگيرند. مؤمنين طوري بکنند که روابط صحيح ارزش شود. اگر کسي رابطه ناصحيح دارد، خجالت زده باشد. اين در مرتبه اول است. خجالت زده باشد. بخواهد برايش هزينه پرداخت کند. برايش سخت باشد و مخفيانه باشد. در مجالس عمومي امکان نداشته باشد. اينها روشهاي تربيت فرهنگي است. چه کار کنيم در کشور مبتلا نشويم؟ يکباره که ضد ارزش، ارزش نميشود. اما وقتي مسئولين ما و مؤمنين ما نسبت به ضد ارزشها بيتفاوت شدند، گفتند: دغدغههاي ما چيز ديگري است، رهايش کن! اين سيل ميشود و همه را ميبرد. به جايي ميرسد که عذاب الهي نازل ميشود. وقتي ابراهيم خليل از پيش نمرود آمد عذاب بر نمرود نازل نشد، غير از اينکه پشه بر خود نمرود آمد و او را کشت. اما قوم نمرود با اينکه بت پرست بودند، عذابي بر آنها نازل نشد. اينجا با اينکه فساد اخلاقي داشتند آنچنان عذابي ميآيد که اين پنج شهر زير و رو ميشود. سه عذاب مکرر و مختلف بر اينها نازل ميشود. اين تقاضاي وجودي اينها بود که سه عذاب مختلف را ميطلبيد. اين منحصر به اجتماع نيست. يک فرد ممکن است در يک غلط يا اشتباهي فرو برود. عذاب کسي که اخلاق و ارزشها را زير و رو ميکند، عذابش هم زير و رو شدن همه وجود او و زندگي او و نظام مادي اوست. اگر ما با اين نگاه حواسمان جمع نباشد به نفوذهاي اخلاقي که در اجتماع ميشود. اينکه دين ما براي ما مهم نباشد و ذره ذره اين در جامعه گسترده شود، هزينه بر بودنش کم ميشود. آنوقت دختر و پسر من هم در اين اجتماع، وقتي در اين عرف قرار ميگيرد و ميبيند بدي هزينه بر نيست و خوب بودن هزينه بر شود، کم کم ميبيني او هم مبتلا ميشود نعوذ بالله! وقتي خانه من متزلزل ميشود ميخواهم کاري کنم. لذا الآن که نظام اتقان دارد و ارزشها ارزش محسوب ميشود، ضد ارزشها ضد ارزش محسوب ميشود. نگذاريم با فعل و نگاه خودمان و عدم حضور پررنگمان ضد ارزشها کم هزينه شود. نگذاريم ارزشها هزينه داشته باشد.
شريعتي: اين هفته قرار است در برنامه از مرحوم محمد حسين غروي اصفهاني، فقيه، محدث و مفسر بزرگ قرآن کريم و اين عالم جليل القدر ياد کنيم. امروز صفحه 58 قرآن کريم در سمت خدا تلاوت ميشود.
«إِنَ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «62» فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ «63» قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُون «64» يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ «65» ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ «66» ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِين «67» إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِين «68» وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُون «69» يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُون «70»
ترجمه: به راستى، داستانِ درستِ (زندگى مسيح) همين است و هيچ معبودى جز خداوند نيست وهمانا خداست مقتدر حكيم. پس اگر از حقّ روى گردان شدند، همانا خداوند به (كار و حال) مفسدان آگاه است. بگو: اى اهلكتاب! به سوى سخنى بياييد كه ميان ما و شما مشترك است. اى اهل كتاب! چرا دربارهى ابراهيم گفتگو و نزاع مىكنيد؟ (و هر كدام او را پيرو آيين خود مىدانيد،) در حالى كه تورات وانجيل، پس از او نازل شده است، چرا تعقّل نمىكنيد؟ جز آنكه خداوند را نپرستيم وچيزى را شريك او قرار ندهيم و بعضى از ما بعضى ديگر را بجاى خدا ارباب نگيرد. پس اگر (از اين پيشنهاد) سرباز زدند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمان و تسليم خدائيم. هان! (اى اهل كتاب!) شما همانان هستيد كه درباره (حضرت عيسى و) آنچه بدان علم داشتيد محاجّه و نزاع كرديد، پس چرا درباره (ابراهيم و) آنچه بدان علم نداريد نزاع مىكنيد؟ در حالى كه خداوند مىداند و شما نمىدانيد. (برخلاف ادّعاى يهوديان و مسيحيان،) ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه او فردى حقگرا و تسليم خدا بود و هرگز از مشركان نبود. همانا سزاوارترين افراد به ابراهيم، كسانى هستند كه از او پيروى كردند و (نيز) اين پيامبر و كسانى كه (به او) ايمان آوردهاند و خداوند سرور و سرپرست مؤمنان است. گروهى از اهل كتاب دوست دارند كه شما را گمراه كنند، ولى جز خودشان را گمراه نمىكنند و (اين را) نمىفهمند. اى اهلكتاب! چرا به آيات خداوند (و نشانههاى نبوّت رسول خدا) كفر مىورزيد، در حالى كه خود (به درستى آن) گواهيد.
شريعتي: اشاره قرآني اين صفحه را بفرماييد و بعد هم از علامه غروي اصفهاني براي ما بگوييد.
حاج آقاي عابديني: چندين آيه از اين صفحه مربوط به حضرت ابراهيم(ع) هست. وقتي قرآن را ميخوانيم با همين مقدار آياتي که در رابطه با انبياء بوده، ميبينيم خيلي از صفحات براي ما آشنا است. همين باعث ميشود انس ما با قرآن بيش از پيش شود. يک آيه که اينجا به عنوان يک دستورالعمل کاربردي است، اشاره کنم. تعبير اين است که «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً» مفسرين ذيل اين آيه تعبير کردند و مرحوم علامه هم خيلي زيبا فرمودند که ابراهيم خليل و بقيه که بنيانگذار توحيد بودند، پيغمبر اکرم اينجا ميفرمايد: اين بنيانگذاري توحيد حول يک توحيد عملي است. نه فقط توحيد علمي! «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا» يعني بياييد به دنبال يک کلمهاي که آن کلمه توحيد است و «سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ» بين شما مساوي است که ابراهيم خليل مبدأ آن را گذاشته و آن توحيد است. شما تابع ابراهيم هستيد، ما هم تابع ابراهيم هستيم. ابراهيم مبدأ توحيد است. آن هم توحيد عملي، يعني اختلافات به توحيد علمي برميگردد. اما در توحيد عملي اينکه انسان «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ» فقط خدا در وجود ما حاکم باشد. اطاعت چيز ديگري را نکنيم. مطيع چيز ديگري غير از خدا نباشيم. «وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً» با اطاعتمان شريک قرار ندهيم. «وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً» اين ارباب بودن يعني مطيع بودن. يکي حاکم نکند خودش را بگوييم: اين رب باشد و مطيع اين شويم. به خودش دعوت نکند. اگر اين نگاه که توحيد عملي است، يعني اطاعت خدا باشد، نياييم درسهاي توحيد مفصل را بگذاريم ولي از توحيد عملي غافل باشيم. آنها بايد انسان را در بردن به مراتب بالاتر متعالي کند. اولين کار اين است که قدم عملي توحيدي برداريم. قدم عملي توحيدي يعني مطيع ديگري غير از خدا نباشيم. اين «تَعالَوا» يعني بياييد. تعال کسي است که بالا ايستاده و به پاييني ميگويد: بيا. اگر به اين توحيد عملي آمديم همه بالا رفتيم و عروج کرديم. انشاءالله توحيد عملي را سر لوحه اصلي همه کارهايمان قرار بدهيم. در تعليم و تربيت، در کارهاي فرهنگي اين را محور قرار بدهيم. بعد توحيد علمي به دنبال اين ميآيد. يعني سنگ بناي جامعه بايد روي توحيد عملي گذاشته شود.
اين هفته به نام مبارک مرحوم علامه غروي اصفهاني مزين شده که فرداي اين روز هم وفات ايشان است. من يک خاطره از آيت الله بهجت نقل کنم. حضرت آيت الله بهجت يکي از شاگردان خوب مرحوم غروي اصفهاني بودند و خيلي براي ايشان احترام قائل بودند. مرحوم غروي اصفهاني که مشهور به کمپاني شده بود، چون پدرشان وضع مالي خوبي داشت و ثروتمند بود، مرحوم غروي تمام اين ثروت را آنچنان خرج طلبهها کرد، به طوري که در اواخر عمر فقير محض بود. مرحوم آيت الله بهجت نقل ميکردند: اينقدر مرحوم غروي در درس مقيد بود، يکبار که مسافرت بود و ممکن بود به درس نرسد، در عراق يک قطار اختصاصي گرفت با يک لوکوموتيو که ايشان به درس برسد. بعد نقل کردند که فقط يکبار در يک جلسه حاضر نشد آن هم درسي بود که مرحوم آخوند خراساني گفتند: در کوچههاي نجف آب آمده طوري که تا نزديک سينه آب گرفته است. مرحوم کمپاني گفته بود: مرحوم آخوند با اين سن و سال نميتواند برود. بعد فهميد که مرحوم آخوند يک نفر را اجير کرده بود کولش کند و با کول کردن خودش را به درس رساند. آقاي بهجت ميفرمودند: که مرحوم غروي حسرت ميخورد که من آن جلسه را از دست دادم.
مرحوم غروي اصفهاني نامههايي به مرحوم ميرزا جواد آقاي ملکي تبريزي دارد. آنجا از ايشان دستور العمل اخلاقي ميخواهد. مرحوم ملکي تبريزي که صاحب لقاء الله است، دستور العمل اخلاقي براي ايشان مينويسد که واقعاً از دستورات عالي است که براي اهل سلوک قرة العين است که به آنجا رجوع کنند منتهي براي کساني است که مراتبي از راه را طي کردند. ولي براي اينکه بفهميم چه خبر است، ايشان با همه وضعيت علمي و شهرتي که داشت، آنچنان خاضعانه به يک عالم زمان ديگر خودش نامه مينويسد، که به من دستور العمل اخلاقي بدهيد. انشاءالله خداي متعال در اين ماه ذي الحجه جز سالکين واقعي قرار بدهد و ادعيه توحيدي که در اين دهه هست و بي نظير است، يعني دهه ذي الحجه جزء بي نظيرترين ايام توحيدي سال است. حتي اگر به المراقبات مرحوم ميرزا جواد آقاي ملکي تبريزي رجوع شود دارد در اين دهه بعضي اين فضيلت را کمتر از ماه رمضان نميدانند، بلکه بعضي افضل ميدانند. ادعيهاي که در اين ده روز آمده ادعيه توحيدي است و نمازهاي اين شبها را هم فراموش نکنند. اين نامه مجزا چاپ شده است. حتي در اينترنت هم بزنند ميتوانند نامه مرحوم ملکي تبريزي به کمپاني را هم پيدا کنند.
شريعتي: اگر متن اين نامه در کانال برنامه قرار بگيرد، دوستان ميتوانند مراجعه کنند. دعا بفرماييد و همه آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: ايامي است که زائرين و حجاج در بيت الله الحرام هستند و به اعمال عظيم حج تمتع نزديک ميشويم. عمره تمتع را انجام دادند، الآن در اوج حرکت به سمت خدا هستند. انشاءالله خداي متعال همه مسافرين به خصوص حاجيان ما را سلامت بدارد و حج مقبولي روزي آنها کند و بتوانند با سلامتي برگردند و اين نظام توحيدي که آنجا پيدا کردند، بتوانند نظام فطرت را در جامعه گسترده کنند و خداي متعال جامعه ما را از همه انفاس روحي و جسمي شفا بدهد و حاجات سفارش کنندگان را برآورده به خير بگرداند. خيليها دلهايشان شکسته است، در اين جلسات که مينشينند حالت توحيدي برايشان ايجاد ميشود، در حق همديگر دعا کنند تا حاجت روا بشوند.
شريعتي: خوش به حال همه کساني که هواي سرزمين وحي را نفس ميکشند. خيليها چشمشان به مسجد النبي و بقيع نوراني منور شده است. دعا ميکنيم به حق اين ايام به زودي زود نصيب همه کساني که در حسرت زيارت مدينه منوره و بيت الله الحرام هستند، بشود. دست به سينه روبروي گنبد خضراء بايستند و به نبي مکرم اسلام سلام کنند.