اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

96-05-28-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت لوط(عليه‌السلام)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت لوط(عليه‌السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 28- 05- 96

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
تا داشته‌ام فقط تو را داشته‌ام *** با ياد تو قد و قامت افراشته‌ام
بوي صلوات مي‌دهند دستانم *** از بس که گل محمدي کاشته‌ام

شريعتي: سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بيننده‌هاي خوب و شنونده‌هاي نازنين‌مان. انشاءالله هرجا که هستيد تنتان سالم باشد و قلبتان سليم. هفته‌اي سرشار از برکت و نعمت و آسايش و آرامش براي شما خواهانم. حاج آقا عابديني سلام عليکم. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. انشاءالله باز يادمان نرود يکشنبه‌ي ديگري از ايام ذي القعده در پيش داريم. انشاءالله قدر بدانيم و بتوانيم باز هم نماز توبه‌اي را که از پيغمبر(ص) وارد شده را باز داشته باشيم.
شريعتي: نمازي که هرچند ساده است ولي آثار و برکات فراواني دارد و تفضلي است که خداي متعال به ما بنده‌ها عنايت کرده و دستور اين نماز در کانال برنامه قرار داده شده است. دوستان مي‌توانند به مفاتيح مرحوم حاج شيخ عباس قمي و المراقبات ميرزا جواد آقاي ملکي تبريزي هم مراجعه کنند. باز هم قصه‌ي انبياء را ادامه خواهيم داد. بعد از وداع با قصه حضرت ابراهيم، وگرنه حضرت ابراهيم در دل و جان ما نفوذ کرده است. وارد قصه و زندگي پيامبر ديگري خواهيم شد. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي سلامتي امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
با تمام وجودمان همراه حضرت ابراهيم هستيم و خواهيم بود، به عنوان پيامبر فطرت، پدر پيغمبر اکرم و به عنوان کسي که در قرآن امر شده تبعيت نسبت به ملت حنيف او و دين حنيف او داشته باشيم. انشاءالله در تمام لحظات و اوقات زندگي‌مان حشر ما با ابراهيم خليل ملکه شده باشد. انشاءالله اين ملکه باعث شود که ديگر از زندگي خارج نشويم. شايد طولاني‌ترين دوره‌اي بود که در خدمت ابراهيم خليل الرحمان بوديم. انشاءالله خداوند متعال اين همنشيني ما را يک همنشيني واقعي و اين سفر ما همراه حضرت ابراهيم را سفري که به نتيجه برسد و وصال به دنبال داشته باشد قرار بدهد و دائمي باشد. اين شأنيت ابراهيم خليل نسبت به پيغمبر اکرم و حضرات معصومين را هم براي ما بيشتر آشکار کند تا راهي براي شناخت بيشتر اين بزرگواران باشد.
باز بسم الله الرحمن الرحيم مي‌گوييم و وارد مي‌شويم. در آستانه‌ي يکي از انبياي بزرگ ديگر با اين عنوان که خدا فرموده: «وَ سَلامٌ‏ عَلَى‏ الْمُرْسَلِين‏» (صافات/181) سلامش را خدا بر همه مرسلين قرار داده است. ما کوچکتر از آن هستيم که بخواهيم سلام بکنيم. اما نقل سلام الهي را مي‌کنيم بر اين انبياي بزرگ که «وَ سَلامٌ‏ عَلَى‏ الْمُرْسَلِين‏». «وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ‏ الْمُرْسَلِين‏» (صافات/133) حضرت لوط از مرسلين است. خداوند در قرآن فرمود: «وَ سَلامٌ‏ عَلَى‏ الْمُرْسَلِين‏» با سلام الهي بر حضرت لوط از آستان بزرگ ايشان اجازه مي‌گيريم و اذن مي‌گيريم که به ما اجازه بدهند تا حدي که کشش معرفتي ما هست بر آن آستان وارد شويم و بتوانيم از برکات اين وجود هم انشاءالله بهره‌مند شويم و آنچه خداي سبحان در قرآن کريم فرموده و در روايات ما وارد شده از برکات وجودي اين شخصيت عزيز بتوانيم بهره‌ها بگيريم و همنشين شويم و با او همراه شويم و نسبت به قوم او که با او جفاها داشتند، انشاءالله ما به آن جفاها مبتلا نباشيم.
شريعتي: بعد از حضرت ابراهيم به لحاظ تقدم و تأخر زماني حضرت لوط هستند.
حاج آقاي عابديني: ما در ضمن بيان زندگي حضرت ابراهيم خليل الرحمان به زندگي حضرت اسحاق و اسماعيل هم پرداختيم. لذا اين دو نبي بزرگوار که جزء بزرگان از انبياء هستند به آنها پرداخته شد. منتهي وقتي ابراهيم خليل الرحمان از بابِلي که در عراق بود و همان زادگاهش بود تبعيد شد که نمرود او را بعد از جريان آتش تبعيد کرد، لوط(س) به ابراهيم ايمان آورده بود و همراه ابراهيم جزء اولين ايمان آورنده به ابراهيم خليل الرحمان بود و همراه حضرت ابراهيم در اين سفر حرکت کردند و همراه ابراهيم خليل بودند. لذا وقتي با ابراهيم خليل همراه شدند و آمدند، تا به حدود شام رسيدند. در اين حدود شام اختلاف هست چون سفرهاي حضرت ابراهيم مکرر بوده، اينکه در کدام نقطه توقف کردند، چون به ابراهيم امر شده بود از جهت حاکماني که تحت حاکميت نمرود بودند که ابراهيم به هيچ جاي عمراني که شهر باشد وارد نشود. حق نداشت به شهرها وارد شود. در بيابان امکان ماندن نداشت اما حق ورود به شهر را نداشت. لذا يکي از کارهاي زيبايي که حضرت ابراهيم(س) انجام دادند و اين خودش براي ما الگو است، اين بود که حضرت ابراهيم آمدند با زيرکي مؤمنانه در کنار يک جاده اصلي که چندين شهر بزرگ را به هم پيوند مي‌زد و محل عبور همه از اينجا بود، در آنجا اردوگاهشان را به پا کردند و در شهر وارد نشدند. شايد حدود پنجاه کيلومتري، شصت کيلومتر خارج از شهر بود. نزديک ترين شهري که به او بود فاصله داشت اما در کنار يک شاهراه اصلي بود. همه سفرهاي خارجي و ارتباطات بين شهري، مثلاً رفتن از شام به مکه و مدينه، همه از اين مسير انجام مي‌شد. اردوگاهش را حضرت ابراهيم آنجا زدند. چند سال در آن اردوگاه بودند در تاريخ مشخص نيست. اما نزديک ترين شهري که به آنجا بود که چند شهر کنار هم بود که آنها شهرهاي آبادي بودند که بزرگترين شهرش هم شهر سدوم بود، بعضي از کساني که در آن شهر بودند از ابراهيم تقاضا کردند که حضرت آنجا تشريف بياورند يا کسي را بفرستند که حضرت، حضرت لوط(س) را به عنوان نماينده خودشان به شهر سدوم فرستادند.
در عين اينکه خود حضرت لوط نبي مرسل بود، هم نبي بود، يعني با خدا ارتباط داشتند. هم رسول بوده يعني مأمور به ابلاغ پيغام الهي بود اما در شريعت تابع حضرت ابراهيم بود. چون حضرت ابراهيم رسول اولوالعزم بود و شريعت داشت اما حضرت لوط شريعت نداشت و مبلغ شريعت ابراهيم خليل الرحمان بود. لذا به عنوان نماينده حضرت وقتي وارد آن شهر مي‌شود، وقتي از او سؤال مي‌کنند که تو چه کسي هستي؟ مي‌گويد: من فرستاده و نماينده ابراهيمي هستم که نمرود او را در آتش انداخت و آتش بر او سرد شد و خاموش شد و من نماينده او هستم. اين نگاه کلي به بحث بود که ببينيم چرا جايگاه حضرت لوط را بعد از حضرت ابراهيم بيان مي‌کنيم. چون هنوز حضرت ابراهيم زنده است و حضرت لوط به عنوان نبي الهي از جانب حضرت به شهري فرستاده مي‌شود که از شهرهاي عمران بود که خود حضرت اجازه ورود نداشت اما من مربوط به ابراهيم خليل بود نه به ديگران! لذا حضرت با زيرکي خودش در کنار يک جاده بزرگي بود. اين نشان مي‌دهد اگر ما را راه ندادند و براي ما منع‌هايي را قرار دادند، نبايد بگوييم: تکليف ساقط شده و دست برداريم. مثل ابراهيم خليل، نبي اولوالعزم با آن همه کمالات کنار جاده اتراق مي‌کند.
وقتي خواستند که امام(ره) از عراق به کويت برود و آنجا هم راه ندادند و تا مرز رفتند و برگشتند. امام فرمود: اگر شده فرودگاه به فرودگاه بروم، حرفم را مي‌زنم و دست بردار نيستم. رجل الهي که تکليف را درست تشخيص داد هيچگاه آرام نمي‌شود. چون حکم خدا که بر زمين بماند تمام وجودش آشوب است و آشفته است که چرا حکم خدا به زمين ماند. دغدغه مند است. اينطور نيست که آدم بگويد: نشد ولش کن. در محيطي که اطراف انسان باشد، انسان ببيند نمي‌تواند، مي‌گويد: ولش کن. بايد دنبال راه باشد. حتي کنار جاده، ممکن خارج از محيط کار من مجبور باشم که رابطه بگيرم. اگر در محيط کار امکان پذير نشد، خارج از محيط کار. اگر در محيط خاصي امکان نيست، خارج از محيط تکليف از من برداشته نشده است. اين نگاه را بايد استفاده کنيم که انسان به هيچ وجه نبايد احساس کند که راه بسته است و من ديگر دستم بسته است. همين تعبيري که مقام معظم رهبري کردند «آتش به اختيار» يکي از مظاهرش همين است که انسان هيچ جايي بن بست نبيند. در تبليغ و دفاع از دين بن بست نبيند. ضوابط رعايت مي‌شود و حقايق حاکم بر اين است. اما دست برنمي‌دارد. انسان اينطور نيست که بگويد: اينجا نمي‌شود پس ديگر نمي‌شود!
ابراهيم خليل را روانه کردند، شلوغ ترين مسير را انتخاب مي‌کند، جاده اصلي را انتخاب مي‌کند که همه جاده‌ها از اينجا بگذرد و بعد هم نماينده خودش را در شهر مي‌فرستد که از همين طريق هم رابطه در شهر دارد، هم سر جاده است، بعد هم حضرت مهمان خانه داشت. همان‌جا در جاده مهمان‌خانه به پا کرد که خودش روش است. جاده‌اي که مسافر بيشترين احتياجش به پذيرايي است. اين جاده محل رفت و آمد کلان خارج از شهرهاست. يعني اينطور نيست که فقط چند شهر باشند. حتي رفت و آمدهاي خارج از اين شهرها و کشورهاي ديگر در کنار پنج شهر بزرگ بود. يعني پنج شهر بزرگ آنجا در کنار هم بودند که مرکز اصلي آنها سدوم بوده و چهار شهر ديگر هم که کنار اين بودند و تازه اينها راه اصلي هم بوده و اينها شهرهاي بن بست نبودند. اينجا اردوگاه زده و حضرت را به مرکز اين شهرها فرستاده و خودش هم اينجا يک اردوگاهي زده که پذيرايي مي‌کند و تشکيل مهمانخانه داده که گاهي اينجا پذيرايي کلام و حرف نمي‌خواهد. اگر رجل الهي در کار باشد هر تهديدي نسبت به رجل الهي تبديل به فرصت مي‌شود. يعني دشمن هرکاري که مي‌کند تا رجل الهي را تحت فشار قرار بدهد، همان فشار سبب بروز او مي‌شود. سبب آشکار شدنش مي‌شود. تکليفش از همان‌جا آشکار مي‌شود که چه بايد بکند. لذا دست بردار نيست.
شريعتي: يک جاهايي وقتي خدا اين مجاهدت و اين دغدغه را ببيند «لَنَهْدِيَنَّهُمْ‏ سُبُلَنا» است.
حاج آقاي عابديني: اين قطعي است و سنت الهي است که انساني که دنبال اين است امر خدا را تحقق بدهد هيچ بن بستي ندارد. راهبندان ندارد. تعبيري در کتاب شريف بحار هست که انبياء هيچگاه دچار حَرج نمي‌شدند. چون حرج يعني جايي که انسان مجبور شود يک فعلي را که هردو خوب هستند، يکي را انجام بدهد و يکي مجبور است ترک کند و وقت نيست. انبياء دچار حرج نمي‌شدند. چون حرج مربوط به کسي است که يک جايي خلاف تکليف انجام داده است. تا اينجا از اين محروم مي‌شود و نتيجه او ممکن است ده سال گذشته باشد. نتيجه آن است که مبتلا به کاري مي‌شود که دو چيز جلوي راهش قرار مي‌گيرد و اين نمي‌تواند هردو را انجام بدهد. مجبور است يکي را انتخاب کند و از يکي محروم شود. هيچگاه انبياء دچار حرج نمي‌شوند چون تمام اعمالشان مطابق با فطرت بوده، هميشه راه جلويشان نه اينکه راحت باشد، انبياء سخت‌ترين راه را هميشه در پيش داشتند. اما هيچگاه از يک کمالي محروم نمي‌ماندند که مجبور شوند يکي را انتخاب کنند و ديگري را از دست بدهند. لذا هرجا انسان دچار حرج شدو مجبور شد بين دو چيز يکي را انتخاب کند، نتيجه اين مي‌شود که بايد برگردد ببيند کجا يک جايي ترک درست تکليف را کرده است که اينجا به اين مبتلا شده است. با اين حال اگر انسان فهميد مبدأ کجاست و جلويش را گرفت، جلوي بعدي‌ها را مي‌تواند بگيرد که مبتلا به اين نشود. چون آن دائم دارد اثر خودش را مي‌گذارد و محروميت بعد از محروميت ايجاد مي‌کند. اين ديگر هشدار براي بيدار شدن است. اگر انسان به جايي رسيد که دوراهي است و مجبور است يک راه را انتخاب کند و راه ديگر هم کمال است ولي ديگر نمي‌تواند آن را برود، دوراهي که هردو کمال دارد. دو کار حسنه جلوي انسان است که فقط يکي را مي‌تواند انجام بدهد.
حضرت لوط(ع) را در قوم سدوم فرستاده  است. در نقل‌هاي تاريخي نسبت حضرت ابراهيم را سه جور با ابراهيم خليل ذکر کردند. غير از آنکه به ابراهيم خليل ايمان آورده بود و جزء انبيايي بود که به ابراهيم ايمان داشت و اولين ايمان آورنده به ابراهيم خليل بوده است. بعضي از نقل‌هاي تاريخي مي‌گويند: مادر ابراهيم و مادر لوط خواهر بودند. لذا پسرخاله مي‌شوند. اين نقل را متون شيعي هم دارد. بعضي از نقل‌ها اين است که اصلاً حضرت لوط برادرزاده حضرت ابراهيم است. حضرت ابراهيم عموي حضرت لوط مي‌شود. اين در تورات ذکر شده است چون حضرت لوط از انبيايي است که اسمش در تورات آمده است. در تورات پسر عمو ذکر شده است. پدر حضرت ابراهيم تارخ بود و اسم حضرت ابراهيم هاران است که حضرت لوط، لوط بن هاران بن تارخ است. نقل سومي هم هست که حضرت ابراهيم دايي حضرت لوط است. يعني حضرت لوط خواهر زاده‌ي حضرت مي‌شود. البته آنجا که پسر خاله مي‌شد يک نسبت ديگر با حضرت ابراهيم پيدا مي‌کند. گفتيم حضرت ساره (س) هم دختر خاله حضرت ابراهيم بود. طبق آن نقل اين دو را خواهر و برادر ذکر کردند. لذا حضرت لوط برادر زن حضرت ابراهيم مي‌شود و لذا محرم حضرت ساره(س) هم بوده و در اين هجرت طولاني که داشتند همراه بوده است. لذا در هر سه صورت نشان مي‌دهد که حضرت لوط هم کوچکتر از حضرت ابراهيم بوده و هم جزء مؤمنين به حضرت ابراهيم بوده در عين اينکه نبي رسول بوده است. حضرت لوط که به قوم سدوم فرستاده شد، اينها قبل از اينکه حضرت لوط به آنجا تشريف ببرند. شهرها، شهرهاي آبادي است. شهرهاي پر ثمر است. شهرهايي بوده که توريستي هم بوده است. يعني مسافران زيادي سعي مي‌کردند مسيرشان را از کنار اين شهرها قرار بدهند تا در سفري که داشتند از برکات اين شهر بهره‌مند شوند. لذا خود مردم اينجا يک صفت بدي داشتند که بخل بوده است. اين صفت خيلي شديد در قوم سدوم ذکر شده است. با اينکه بهره‌مند بودند، اينها مبتلاي به بخل بودند. گاهي يک صفت زشت و اخلاقي و عملي تا کجا مي‌تواند انسان را پيش ببرد که عذاب الهي را به دنبال خودش نازل کند. يعني اثرش هي ادامه پيدا مي‌کند و در نظام وجودي اگر بگرديم و توجه کنيم نسبت‌هاي بين اينکه مبدأ بعضي از افعال از کجا شروع مي‌شود، از اينجا مي‌شود اينها را پيدا کرد که چه شاخ و برگ‌هاي عظيمي پيدا مي‌کند و اين شاخ و برگ‌ها انسان را حتي از دين خارج کرده و به کفر مي‌کشاند که از يک بدي شروع شد اما به کفر و خروج از دين و ايمان و در مقابل خدا قرار گرفتن مي‌کشد.
شريعتي: يعني آن عمل که به ظاهر ساده است و ما از کنارش ساده مي‌گذريم، تو را وارد باتلاق مي‌کند.
حاج آقاي عابديني: اين فرو مي‌رود به طوري که اين «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ» (روم/10) «وَ أَحاطَتْ‏ بِهِ خَطِيئَتُه‏» (بقره/81) يعني خطيئه به اينها کم کم احاطه مي‌کند و اينها را فرو مي‌برد. لذا لغزش‌ها گاهي از يک عمل است. در جمع زيادي از دوستان يک روايت شريفي که ديده بودم، در روايات بود گاهي انسان به يک گناهي مرتکب مي‌شود تزلزل در نظام امامت برايش پيش مي‌آيد. يعني احساس مي‌کند اعتقادي که تا به حال به نظام امامت داشت، الآن اينطور نيست. شک‌هايي ايجاد مي‌شود. اصرار بر آن گناه مي‌کند، گناه عملي است، اصرار بر گناه مي‌کند، تزلزل و شک در رسالت برايش ايجاد مي‌شود، آيا رسولي بوده يا نبوده، يا به حق بوده يا نبوده، تزلزل در امامت انسان را از رسالت خارج نکرده است. اما مي‌بينيد گاهي احساس مي‌کند مذاهب ديگر ممکن است حق باشند. يعني تزلزل در نظام امامت انسان را به اين سمت مي‌کشاند. تزلزل در رسالت انسان را به اين مي‌کشاند که اديان ديگر هم شايد متزلزل باشند. بعد در روايت مي‌فرمايد: اصرار بر گناه مي‌کند، به تزلزل در توحيد و اعتقاد به خدا کشيده مي‌شود. منشأ تزلزل‌هاي اعتقادي انسان عمدتاً تزلزل‌هاي عملي است. قوم شعيب هم همينطور بود. قوم شعيب هم از ابتدا کفر نداشتند اما از کم فروشي شروع شد. کم فروشي هم يک نوع بخل و يک نوع حرص است. «وَ مَنْ يُوقَ شُحَ‏ نَفْسِهِ‏ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (حشر/9) اگر کسي توانست جلوي حرص نفسش را بگيرد، بخل نفساني‌اش را بگيرد، اينها به فلاح مي‌رسند. معلوم مي‌شود بخل منشأ و بروزهاي مختلفي دارد. در قوم لوط که اهالي شهر سدوم و چهار شهر کناري‌اش بودند که در قرآن هم به عنوان قوم لوط اينها را ذکر کرده است، اينها کساني بودند که لوط رسول آنها بود. قوم لوط از لحاظ اخلاقي به بخل مبتلا بودند. اين رذيله اخلاقي به طوري شد که اينها مي‌ديدند، مردمي که از اينجا عبور مي‌کنند، اتراق مي‌کنند، از ثمرات درختان اينها استفاده مي‌کنند. اينها بايد پذيرايي کنند. چون نعمت براي اينها فراوان بود نيازي به اين نداشتند که مردم را به آن شهر و روستا بکشانند و درآمد زايي کنند. مي‌ديدند بايد يک کمکي به اينها بکنند و برايشان زحمت است. لذا با اين نگاه بخل مي‌ورزيدند و شروع به بداخلاقي کردند و روابط سخت با کساني که به اين شهرها رجوع مي‌کردند و بداخلاقي‌هاي اينها فقط در يک بداخلاقي منحصر نشد. لذا مي‌بينيد اول به صورت فردي بود. کم کم اين بداخلاقي در جامعه فرهنگ شد، اينها نکات جالبي است و بايد آدم خيلي دقت کند. خدا حضرت آيت الله بهجت را رحمت کند. ايشان مي‌فرمايد: خدا کند انسان مبتلا به گناه نشود. اگر به گناه مبتلا شد، گناهش فردي باشد. اگر گناه فردي نبود و جمعي هم شد، مربوط به يک زمان باشد. يک سنت نشود که بماند و فرا زماني باشد. اگر انسان مبتلا به گناه شود و اين گناه هم اجتماعي باشد و ديگران هم ببينند و بپسندند و بعد هم سنت شود و فرا زماني شود ديگر جبران ندارد. مي‌فرمايد: جهنم کوهي دارد که در آن کوه دره‌اي است. در آن دره چاهي است. در آن چاه صندوقي است. در آن صندوق هفت نفر قرار دارند که اين هفت نفر رؤساي انحراف در عالم، از ابتدا تا الآن هستند. اينها سنت گذاري کردند که اول اينها قابيل بود. دوم اينها نمرود بود. سوم اينها فرعون بود. چهارم اينها کسي بود که دين حضرت موسي را به انحراف کشاند. پنجم اينها کسي بود که دين عيسي (ع) را به انحراف کشاند که يک دين اولوالعزم را به انحراف کشانده و دو نفرشان هم پيامبر مي‌فرمايد: از امت من هستند که دين اسلام را به انحراف مي‌کشانند. اين هفت نفر در آن صندوق قرار دارند و تعبير روايت اين است. اينها سنت گذاري انحرافي کردند به طوري که الي يوم القيامه هرکسي در اين سنت غلط بيافتد، غير از اينکه خودش به پايش نوشته مي‌شود پاي اينها هم نوشته مي‌شود چون اينها اين سنت گذاري را کردند. مسير تاريخ را عوض کردند. همچنان که در سنت‌هاي حسنه به پاي انبياء نوشته مي‌شود مثل نوح و ابراهيم نبي ختمي(ص)، در سنت گذاري انحرافي هم همينطور است. لذا مي‌فرمايد: اگر در آن صندوق باز شود، تمام جهنمي‌ها از بوي تعفن اينها و آتش اينها اذيت مي‌شوند. يعني اينقدر آتش اينها سوزاننده است و اينقدر متعفن است که بقيه اهل جهنم که در جهنم خلود هستند، آنها از اينها در آزار هستند.
ما فکر مي‌کنيم ما ديگر از اين بري هستيم. اينطور نيست. گاهي انسان به جايي مي‌رسد، سنت گذاري مي‌کند و به اين افراد ملحق مي‌شود. خيلي بايد ترسيد و نگاه ما نسبت به يک خلق و عمل بد بايد خيلي هراسناک باشد. اين سنت نشود و آثارش يکباره آشکار نشود. قوم لوط سنت گذاري‌هايي کردند. گناهانشان گناهان فردي نماند. گناه اينها يک گناه اجتماعي شد. به گناه اجتماعي هم منحصر نماند بلکه قانوني شد. يعني اينها آمدند براي گناهانشان قانون درست کردند. وقتي با لوط(ع) مي‌خواهند برخورد کنند، مي‌گويد: شما اينها را از شهرتان اخراج کنيد «إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ‏» (اعراف/82) اينها اهل طهارت هستند و مي‌خواهند پاک باشند. نمي‌خواهد بگويد «أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ‏» طهارت خوب است، ما نداريم اينها دارند. نه! «أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ‏» دارد ذم اينها را مي‌کند. يعني به جايي مي‌رسد که ضد ارزش و پليدي قانوني مي‌شود و فرهنگ و ارزش مي‌شود. لذا الآن کشورهاي غربي با ما مي‌جنگند. ما را محروم مي‌کنند که چرا فلان ارزش‌هاي انحرافي ما را شما قبول نمي‌کنيد؟ ما مي‌گوييم: اين چه حرفي است که به ما اصرار مي‌کنند فلان قانون ضد انساني، حتي حيوان هم به اين ميل ندارد را به عنوان يک قانون مي‌گيرند، بعد ما را محکوم مي‌کنند. اگر در کشور ما کسي به اين جرم مبتلا شد، خواستيم اين جرم را جريمه کنيم، آن را عقاب کنيم و مؤاخذه کنيم، آنها مي‌گويند: اين تعدي به حدود انساني است. يعني حد انساني و فضيلت انساني را چه مي‌بينند؟ اين آن چيزي است که قوم لوط را به جايي کشيد که عذاب الهي را بر خودش نازل کرد. يعني گناه فردي نبود. حتي گناه اجتماعي نشد. گناه ارزش شد. قانون شد، فرهنگ شد!
الآن بعضي از چيزهاي اخلاقي زشت در جامعه ما ممکن است عموميت پيدا کرده باشد. مثلاً الآن فرهنگ کار که بايد يک ارزش باشد، اگر کسي از زير فرهنگ کار فرار کرد، گاهي فکر مي‌کند زرنگي کرده است. اگر مردم رجوع کردند و کسي توانست او را سر بدواند، يک کسي ممکن است فکر کند اين زرنگي کرد که اين را سر دواند. اين گناه فردي است. اما اگر گناه اجتماعي شد و جمع زيادي به اين مبتلا شدند. اگر گناه فرهنگ شد به طوري که اصلاً اگر دعوا شود، اگر به محکمه کشيده شود، اين محکوم شود. در قوم لوط اگر سنگ مي‌زدند به سر عابري که از آنجا عبور مي‌کرد، سر او شکسته مي‌شد، به دادگاه شکايت مي‌کرد، دادگاه کسي را که سرش شکسته شده بود محکوم مي‌کند. اين به سر تو سنگ زده خدمت به تو کرده است. لذا مي‌گويد: اگر سنگ مي‌زد و سر کسي شکسته مي‌شد، چند درهم از او تقاضا مي‌کرد که بايد به من بدهي. اگر ندهي تو را به دادگاه مي‌کشد و محروم مي‌کند. بعضي از ارزش‌هاي واژگوني امروز هست. اين از حيوانيت هم پايين‌تر آمدن است. حيوان هم اين را نمي‌پسندد. انسان در ضد ارزش‌ها، همچنان که در ارزش‌هاي نامتناهي قدرت دارد در ضد ارزش‌ها هم حاکم کردن اينقدر قدرت دارد. لذا تعبيري که در بحث عذاب قوم لوط مي‌آيد خيلي عجيب است. مي‌گويد: «ارضين السَبع» در وجود اينها ريشه کن شد و عذاب نازل شد. يکوقت مي‌گوييم: بر ارض عذاب نازل شد. يک موقع مي‌گويد: از زمين هفتم ريشه کن شدند. يعني کار اينقدر ريشه دوانده است. فرهنگ شده است. مثل يک درخت قوي است.
از يک جايي عبور مي‌کردم،  يک درخت خيلي کهني را ديدم که جلوي يکي از خانه‌ها کج  شده بود. جرثقيل آورده بودند که اين را صاف کنند. هرچه جرثقيل اين را مي‌کشيد صاف نمي‌شد. اين ريشه دوانده است. چاره‌اي نيست که اين را از جا بکنند. صفات زمينه که گاهي در وجود انسان مي‌ماند، ممکن است يادم رفته باشد، اما اين ريشه مي‌دواند. کهن مي‌شود و تأثيرگذاري‌اش عظيم مي‌شود. با اين نگاه عده‌اي از قوم لوط که هنوز در سلامت وجودي بودند و آلودگي تمام وجود اينها را نگرفته بود، از ابراهيم خليل تقاضا کردند که براي آنها نماينده بفرستد. حضرت لوط را فرستاد. حضرت لوط(س) سي سال در بين اين قوم رسول بود. گاهي عمداً اين سالها را ذکر مي‌کنم که استقامت در کار را ببينيم. در اين سي سال چند نفر به او ايمان آوردند؟ وقتي مي‌خواهد عذاب نازل شود و حضرت نجات پيدا کند و برود، غير از خانواده خودش که خانمش هم جزء منحرفين است و عقاب مي‌شود. غير از دختران خودش کسي نجات پيدا نمي‌کند. اما آيا اين کار حضرت لوط بي اثر بود؟ نه، اولاً خداي متعال برخورد و مبارزه لوط با اينها را يک تابلو قرار داد که اين تابلو مي‌درخشد. يعني هدايتگري برخورد لوط با قوم لوط و انحرافات آنها هنوز به عنوان يک تابلوي جاري براي ما است. لذا اگر بخواهيم فعل لوط را به فعل همان دوره و زمان منحصر کنيم، مي‌گوييم: نتوانست. هرچند با آنها احتجاج کرد و پليدي آنها بالاتر رفت. چون نظام فطري را بيان کرد و آنها مي‌خواستند از بين برود که بعداً اينها نگويند: اگر ما مي‌فهميديم، برمي‌گشتيم. برخداست که احتجاج کند و به اينها نظام فطرت را ابلاغ کند. بر خدا واجب است که ابلاغ کند. لذا خداي متعال ابلاغ کرده است. هرچند آنها نيامدند. کار لوط(ع) بي نتيجه نماند. امروز هم ما مي‌بينيم که ثمراتش هست.
شريعتي: به جاهاي خوبي داريم مي‌رسيم. ديگر مأموريت حضرت لوط و سنگيني اين مأموريت براي ما ملموس و محسوس است. انشاءالله بتوانيم درس بگيريم و عبريت بگيريم و در زندگي امروزمان به کار بگيريم. تمام اين فرمايشاتي که مي‌شنويد حاصل ساعت‌ها مطالعه است که همه کارشناسان ما با توسل به کريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه(س) به اينجا مي‌آيند و تقديم شما مي‌کنند. امروز صفحه 51 قرآن کريم، آيات 10 تا 15 سوره مبارکه آل عمران از جزء سوم در سمت خدا تلاوت مي‌شود.
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ «10» كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ‏ «11» قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى‏ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهاد «12» قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى‏ كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصار «13» زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآب‏ «14» قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِباد «15»
ترجمه: همانا كسانى كه كفر ورزيدند، نه اموالشان و نه فرزندانشان در برابر (عذاب) خدا (در قيامت) هيچ به كارشان نمى‏آيد وآنان خود هيزم و سوخت آتش‏اند. (شيوه‏ى كفّار) مانند روش فرعونيان و كسانى است كه پيش از آنها بودند، آيات مارا تكذيب كردند، پس خداوند آنها را به (كيفر) گناهانشان بگرفت. و خدا سخت كيفر است. به كسانى كه كافر شدند بگو: به زودى شكست مى‏خوريد و به سوى جهنّم رانده مى‏شويد و چه بد جايگاهى است. به يقين در دو گروهى كه (در جنگ بدر) با هم روبرو شدند، براى شما نشانه (و درس عبرتى) بود. گروهى در راه خدا نبرد مى‏كردند و گروه ديگر كه كافر بودند (در راه شيطان و هوس خود.) كفّار به چشم خود مسلمانان را دو برابر مى‏ديدند (واين عاملى براى ترس آنان مى‏شد) و خداوند هر كس را بخواهد به يارى خود تأييد مى‏كند. همانا در اين امر براى اهل بينش، پند وعبرت است. عشق و علاقه به زنان و فرزندان و اموال زياد از طلا ونقره و اسبان ممتاز و چهارپايان و كشتزارها كه همه از شهوات و خواسته‏هاى نفسانى است، در نظر مردم جلوه يافته است، (در حالى كه) اينها بهره‏اى گذرا از زندگانى دنياست و سرانجام نيكو تنها نزد خداوند است. بگو: آيا شمارا به بهتر از اينها (كه محبوب شماست) خبر دهم؟ براى كسانى كه تقوا داشته باشند، نزد پروردگارشان باغهايى (بهشتى) است كه از زير (درختان) آن نهرها جارى است. براى هميشه در آنجا (بهره‏مند) هستند و همسرانى پاك (خواهند داشت) و رضا و خشنودى خداوند (شامل حالشان مى‏شود) و خداوند به حال بندگان بيناست.
شريعتي: انشاءالله به برکت اين آيات نوراني و به برکت ذکر بلند صلوات بر محمد و آل محمد رفع هم و غم و گرفتاري و مشکلات شود از همه کساني که گفتند: براي ما مخصوص دعا کنيد. اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: قرار بود هفته‌ها مزين باشد به نام بزرگاني که خدمت کردند و امروز وامدار خدمات آنها هستيم. اين هفته مزين به نام علامه مجلسي(ره) صاحب کتاب شريف بحارالانوار که يک مجموعه بزرگ علمي و روايي است که بي نظير در جمع آوري است آن هم با ظرفيت‌هايي که آن زمان بوده و با اشتغالات زيادي که مرحوم مجلسي در آن دوره داشته که رجوعات فراواني بوده است. درسها و قضاوت‌هايي که در آن دوره به عهده ايشان بوده است، از شلوغ‌ترين ايام در آن دوره است که حاکميت شيعي و ترويج مذهبي به نحو همان ضعيفش شکل گرفته و عالمان در صدد تثبيت اين نگاه بودند، در اين دوره که خيلي براي عالمان پر تنش است. هم مباني نظري و بحث‌هاي عملي اين کار را بتوانند اداره کنند که يکي از ستاره‌هاي آن دوره مثل مرحوم فيض که در جلسات گذشته گفتيم، يکي از درخشان ترين ستاره‌ها و از همه پرنور تر براي همه اقشار درخشيده است، مرحوم علامه مجلسي است که يک کتاب از کتاب‌هاي ايشان بحارالانوار است که 110 جلد چاپ شده است که اين يک دايره المعارف کاملي است که توانسته روايات ما را از کتاب‌هاي مختلف و جاهاي مختلف ثبت و ضبط کند تا محفوظ بماند. تا عالمان بزرگ در اين بحار غوطه ور شوند و بتوانند به نسبت فهمي که دارند از اين استفاده کنند. مرحوم علامه در اين کتاب بحارالانوار، بيان‌هاي عالي که در جمع بين رواياتي که گاهاً به صورت متعارض جلوه مي‌کرده يا رواياتي بوده که ممکن است اشکالي در سند يا متنشان باشد، تبيين اينها و بيان اقوال ديگران، جمع آوري بسيار مهمي کرده است که توانسته راهگشا باشد. امروز انسان که رجوع مي‌کند مي‌بيند هنوز اين بيان‌ها بسيار راهگشا است. مرحوم علامه مجلسي کتاب‌هاي مختلفي در زمينه‌هاي مختلف نوشت و عالمي بود که در زمان خودش درک احتياجات زمانه را داشت و مطابق آنها کتاب نوشت. مطابق با معضلات جامعه براي رفع آن کتاب مي‌نوشت. اينگونه بود که عالمان ما توانستند بمانند. مطابق مقتضيات زمان و مکان حرکت کردند و مسلط بر زمان بودند. ابوالوقت بودند. يعني کسي که بر وقت مسلط است.
نسبت به آياتي که در صفحه 51 قرآن کريم تلاوت شد، «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ» خدا مي‌فرمايد: اين فاعلي که براي مردم زينت داده است، حبّ همسر، حبّ فرزند، حبّ مال، آيا اين زينت دهنده، يعني فاعل شيطان است که ذکر نشده يا فاعل خداست که اين را زينت داده اما نخواسته توقف کند. بعضي فاعل «زُيِّنَ» را اينجا شيطان گرفتند يعني سقوط، يعني شيطان زينت مي‌دهد تا ساقط کند. اما بعضي گفتند: فاعل خداست که اينجا ذکر نشده است. فاعل خداست يعني انسان از اينجا آغاز مي‌کند اما در اينجا متوقف نمي‌شود. انسان از ابتدا اين را مي‌يابد اما اين سبب رشد است. اگر در اينجا ماند سقوط است. اما اگر حبّ همسر، حبّ فرزند، حبّ مال را در طريقي که خدا براي او قرار داده، همه اينها سبب رشد است. يعني اين حب به کمال تبديل مي‌شود. کسي که قدرت پيدا کرد، محبت فرزند و همسر را بتواند با آن نگاه تجربه کند، مثل وزنه برداري است که براي زدن وزنه بالاتر آماده مي‌شود. لذا در بعضي آيات داريم «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه‏» (بقره/165) کسي که اين وزنه‌ها را نزده باشد قدرت براي بلند کردن وزنه سنگين تر را ندارد. هرچند به جايي مي‌رسد که آن وزنه ديگر در انتها افعل التفضيل نيست بلکه يقيه شأن و ظهورش مي‌شوند. «قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ» مي‌خواهيد بهتر از اين طريق را براي شما جلوه بدهم؟ پس معلوم مي‌شود اين مي‌تواند راه باشد. بعد ادامه مي‌دهد آن کسي است که اين طريق را به خدا وصل مي‌کند.
شريعتي: با تابلويي که حاج آقاي عابديني از دوران معاصر حضرت ابراهيم و حضرت لوط ترسيم کردند، تابلويي که اگرچه شايد غمناک و خيلي دلگير باشد، اما قطعاً مي‌شود نقاط مثبتش را براي زندگي امروز پيدا کنيم و از لطايف اين قصص انبياء و سيره تربيتي آنها بهره‌مند شويم. در ادامه قصه به کجا خواهيم رسيد؟
حاج آقاي عابديني: اگر عمري باشد و بتوانيم قصه حضرت لوط و رفتارش را در مقابل اين انحرافات و لجاجت مردم بيان کنيم تا يک تابلو براي ما باشد که خودمان را در آنجا ببينيم، اگر ما بوديم چه مي‌کرديم؟ آيا حتماً اهل نجات بوديم و با اين فرهنگ آنجا نجات پيدا مي‌کرديم و مي‌توانستيم اين باور را به خودمان داشته باشيم. اگر شرايط براي ما بازسازي شود، چطور مي‌توانيم خودمان را نجات بدهيم؟ ممکن است من در جامعه‌اي قرار بگيرم که همان شرايط حاکم باشد. چطور خودم را نجات بدهم؟ لذا خدا اينجا عبرت ايجاد مي‌کند. نقاط منفي و تاريک خودش نجات دهنده است. تعبير امام سجاد اين است که خدايا ديگران را براي من عبرت قرار بده. من براي ديگران عبرت نباشم. لذا اين براي ما عبرت مي‌شود که خودمان را آماده کنيم که اگر در آن شرايط قرار بگيريم چطور قدرت نجات پيدا کنيم. حضرت لوط(ع) مي‌خواهد اين قدرت را به ما براي نجات در سخت‌ترين شرايط اعطا کند.
شريعتي: انشاءالله هرجا که هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد. براي عاقبت بخيري هم دعا کنيم. حاج آقاي عابديني دعا کنند و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي متعال همه مسافرين ما که در سفرهاي مختلف از جمله سفر بزرگ حج هستند، را سلامت بدارد. توفيقات حج مقبول را روزي همه بکند که اينها بتوانند با اين حج مقبول که برمي‌گردند رسولان الهي در اين جامعه باشند و بتوانند جامعه را از اين بهتر قرار بدهند. انشاءالله خداي متعال به برکت طهارتي که در حج براي اينها ايجاد مي‌شود و به برکت طهارتي که در اين ايام و ماه ذي القعده و ذي الحجه که در پيش داريم، در اين ايام اربعين کليمي آماده شويم براي بهره‌مندي بيشتر از دهه اول ذي الحجه و خداي متعال به همه ما توفيق اعمالي را بدهد که اوليائش موفق به آنها مي‌شوند.
شريعتي:
غزل تر از غزل، گلتر ز گل، زيباتر از زيبا *** تو از الله اکبر آمدي از اشهد ان لا
شهادت مي‌دهم معراج يعني چشم‌هاي تو *** شهادت مي‌دهم چشم تو يعني سوره اسراء
سلام مي‌کنيم به نبي مکرم اسلام حضرت محمد مصطفي(ص)، و خوش به حال کساني که در اين ايام هواي مدينه را نفس ‌کشيدند و روبروي گنبد خضراء ايستادند و سلام گفتند. ما هم سلام مي‌کنيم و دلهايمان را راهي هواي مدينه مي‌کنيم.