اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

96-05-21-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت ابراهيم(عليه‌السلام)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت ابراهيم(عليه‌السلام)- بخش پاياني
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 21- 05- 96

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
بي فايده است گرچه به دنيا اميد ما *** جز ما زيان نديده کسي از خريد ما
آه اي مناره نام علي را که مي‌بري *** مي‌جوشد از گلوي تو خون شهيد ما
ما بيشتر به اهل جنون خمس مي‌دهيم *** زين رو شده است سنگ ملامت رسيد ما
در خنده نيز اشک به فريادمان رسيد *** دلداده است ماه محرم به عيد ما
صد يوسف است برده ي چشم سياه تو *** يعقوب فديه داده به چشم سپيد ما
ريشه دوانده‌ايم به خاک ره نسيم *** مجنون کشيده شانه به گيسوي بيد ما
آب مراد گريه‌ي ناخوانده‌ي من است *** بيهوده نيست اين همه غم شد مريد ما    

شريعتي: سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بيننده‌هاي خوب و شنونده‌هاي نازنين‌مان. انشاءالله هرجا که هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد. اين شعر را به شهيد محسن حججي تقديم مي‌کنيم و همه شهداي مدافع حرم، انشاءالله مهمان سفره سيد الشهداء(ع) باشند و سر آن سفره متنعم باشند. حاج آقا عابديني سلام عليکم. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. دل ما را نزد شهدا برديد. انشاءالله شهداء که حاضر بر اعمال ما هستند، اعمال ما طوري باشد که خلاف مقاصد آنها و رضاي الهي محقق نشود.
شريعتي: قصه ما، قصه‌ي حضرت ابراهيم است. پيامبر محبوب و دوست داشتني، امروز آخرين جلسه‌اي است که در مورد حضرت ابراهيم صحبت مي‌کنيم. بحث امروز شما را با دل و جان مي‌شنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي سلامتي امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
هنوز در ايام اربعين کليمي و چهل روزي هستيم که ميقات موسي کليم الله بوده است و براي اهل سلوک مژده‌ها و نويدها و اعمالي را در پي دارد. ما که محروم هستيم اما همين يادآوري را براي کساني که اهل ذکر هستند و يک توجه کفايت مي‌کند که حرکت کنند را براي خودمان غنيمت مي‌شماريم. انشاءالله خداي متعال اعمال آنها را براي همه ما قرار بدهد و به ما هم توفيق اعمال اولياي خودش و اهل سلوک را عطا بفرمايد. در خدمت ابراهيم خليل الرحمان بوديم و آغاز کلاممان را با ابراهيم آغاز کرديم و اين جلسه آخري که در خدمت ابراهيم خليل الرحمان به لحاظ ظاهر هستيم ولي دل ما با محبت حضرت عجين شده است،«سَلامٌ‏ عَلى‏ إِبْراهِيم‏» (صافات/109) به ابراهيم خليل سلام مي‌دهيم. بحث‌هاي زيادي را در اين جلسات متعدد گفتيم. از آدم(س) و شيث و ادريس و نوح و هود و صالح (ع) گفتيم و در طولاني‌تريم بحث در خدمت حضرت ابراهيم بوديم و جلسات ما خيلي متعدد شد. طبق آنچه در قرآن کريم هست سعي کرديم مطابق قرآن اين بحث‌ها را قرار بدهيم. بيشترين فضايل و خصايل را در رابطه با حضرت ابراهيم مطرح کرديم. آخرين بحث‌هايي که باقي مانده است، ابراهيم خليل حدود 170 تا 200 سال عمر مبارکشان بود. همينطور نسبت به حضرت اسحاق و حضرت اسماعيل هم عرض کرديم که حضرت اسحاق حدود 180 سال عمر کردند که نزديک صد سال بعد از ابراهيم(ع) نبوت حضرت بوده است. بنا بر نقلي که در 120 سالگي حضرت، اسحاق به دنيا آمده باشند، اگر ابراهيم خليل 200 سال عمر کرده باشند، هشتاد سال از عمرشان را در محضر پدر بودند و صد سال هم نبوت خود حضرت اسحاق بوده است. حضرت اسماعيل(س) بين120 تا 137 سال ذکر کردند که جلسه قبل هم عرض کرديم که باز هم حضرت اسماعيل پس از ابراهيم خليل الرحمان از دنيا رفته است.
تمام آياتي که در رابطه با حضرت اسحاق(س) و حضرت اسماعيل(س) آمده است، عجيب است که همه در کنار پدر يا انبياي ديگر ذکر شده است. اين بزرگواران به تنهايي ذکر نشدند. غير از يک جا که در مورد حضرت اسماعيل است و اسماعيل صادق الوعد ذکر شده و آنجا خداي متعال تعريف کرده است. اما بقيه موارد که دوازده مورد در قرآن کريم در مورد حضرت اسماعيل، نام مبارک ايشان در قرآن آمده است و هفده مورد درباره‌ي حضرت اسحاق در قرآن ذکر شده است براي مواردي اينها همراه با ابراهيم خليل است يا انبياي ديگر که مرتبط بوده است. اين خود يک کد و کليدي است که در شعاع خورشيد نبوت و رسالت اولوالعزمي ابراهيم خليل جلوه‌ي ديگري در کار نباشد. حتي اگر اسماعيل ذبيح است و اسحاق(س) است. اگر اينها هم هستند، حتي با وجود اينها، با وجود عمر اينها و دو نسل بزرگي که از اينها نشأت مي‌گيرد، در کنار ابراهيم خليل الرحمان اينها ماهي هستند که جلوه‌گر همان خورشيد هستند. يعني آن خورشيد سلطه و احاطه‌اش را خدا هم رعايت کرده است. حتي وقتي که جريان ساختن بيت الله را خدا ذکر مي‌کند «وَ إِذْ يَرْفَعُ‏ إِبْراهِيمُ‏ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ» (بقره/127) يعني خداي متعال ابراهيم را جدا مي‌آورد و بعد از اينکه قواعد بيت که مفعول است و ساختن خانه را مي‌آورد، بعد مي‌گويد: «و اسماعيلُ» اسماعيل هم در اين ساختن بود. لذا در رفتار ما هم، ما در نظام وجودي‌مان همين را بايد ياد بگيريم که وقتي نام مبارک حضرت رسول(ص) را ذکر مي‌کنيم در کنار نام اهل‌بيت(ع) با اينکه اينها نور واحد هستند، ولي خود حضرات به ما ياد دادند و براي ما تبيين کردند که نام بزرگ رسول گرامي را پر شعاع و نوراني قرار بدهيم. اينها را تحت آن شعاع ببينيم. اين يک نگاه است که جذبه وجودي پيغمبر اکرم را پررنگ نشان بدهيم. اگر اين کار را بکنيم حضرات معصومين هم پررنگ هستند. اما اگر اين ادب را ياد نگرفتيم، خود همين هم ضربه مي‌زند. لذا اينها ادبي است که دارند به ما ياد مي‌دهند. با اينکه وجود بزرگوار حضرات معصومين در کنار پيغمبر اکرم يک نور واحد هستند. اما ترتب‌ وجودشان نبي گرامي اسلام، رسول است و حضرات تابع هستند، امام هستند، مبين همان دين رسول هستند و از خودشان چيز ديگري ندارند غير از اينکه تبيين مي‌کنند قرآني که آن حضرت آورده است، لذا عترت حضرت مي‌شوند. اهل‌بيت حضرت مي‌شوند. لذا صلوات بر حضرت با صلوات با اينها همراه است که اصل و فرع مي‌شود. اين نگاه اگر در وجود ما شکل بگيرد، گاهي ممکن است بعضي از مؤمنين احساس درستي به آنها دست ندهد. تعاليم دين اين را به ما ياد مي‌دهد. هيچ منافاتي هم با نورانيت واحده اينها ندارد. حواسمان باشد فکر نکنيم اگر اين کار را کرديم، اين نورانيت واحده مقام باطني آنهاست و يک حقيقت واحده هستند. اما در مقام ظاهري همه اينها تابع پيغمبر اکرم هستند. اگر ما نکنيم خلاف آن ادبي است که به ما ياد دادند.
گفتيم که درخشندگي حضرت ابراهيم در طول تاريخ منحصر به فرد است و زمان خودش را قوي‌تر شامل مي‌شود. حضرت اسماعيل در قرآن کريم بيشتر از جهت ذکر کارها مطرح شده است ولي حضرت اسحاق با اينکه اسمش در قرآن هفده بار آمده است اما هميشه به همان صورت اسحاق نبي به عنوان يکي از فرزندان ابراهيم خليل که به او بشارت داده شده بوده يا در کنار يعقوب به عنوان فرزند فرزند ذکر شده يا در کنار انبياء به عنوان آباء انبياي ديگر همينگونه ذکر شده است. اما حضرت اسماعيل، چند کار در قرآن از جمله جريان ذبح و جريان بناي بيت الله هم ذکر شده که ذکر بيشتري از اين جهت در قرآن نسبت به حضرت اسماعيل وارد شده است.
حضرت ابراهيم(ع) رفت وآمد داشتند، هرچند که اين رفت و آمدها بسيار نبوده اما يکبار که حضرت اسماعيل تازه ازدواج کرده بود، هاجر(س) در همين ميان از دنيا رفت. ابراهيم خليل هنوز به اينها سر نزده بوده و هنوز خبر دار نشده بود. چون تاريخ ازدواج اسماعيل را مختلف ذکر کردند، بعضي مي‌گويند: قبل از وفات مادر بوده است، بعضي مي‌گويند: نزديک وفات مادر بوده است. شايد اگر ابراهيم خليل هر سال به اين خانواده در ايام حج سر مي‌زد، ازدواج اسماعيل و وفات هاجر محقق شده است. ابراهيم خليل آمده اسماعيل را ببيند، صبح از فلسطين و شام حرکت مي‌کرد و وقتي به حجاز مي‌رسيد نزديک ظهر بود. چون با طي الارض مي‌آمد. قبل از ظهر مي‌رسيد و تا عصر بوده و شب برمي‌گشت. هر بار که مي‌آمد در مدتي که ساره(س) زنده بود، چون ساره قبل از ابراهيم خليل از دنيا مي‌رود. 127 سال عمر مبارک ساره(س) بود. ابراهيم خليل اگر حدود 170 تا 200 سال باشد، حدود 70 سال بعد از ساره(س) حضرت ابراهيم زنده بود. با اينکه هاجر(س) هم بعداً از دنيا رفته بود اما رفت و آمد بيشتري داشت. شايد بناي بيت در آن دوره محقق شود.
حضرت ابراهيم براي ديدن حضرت اسماعيل و هاجر مي‌آيند، بعد مي‌بينند که هاجر از دنيا رفته و اسماعيل هم قبل از وفات مادر شايد ازدواج کرده بود. اسماعيل در مکه نبود و براي شکار از مکه خارج شده بود. حضرت ابراهيم مدتي که آنجا بود طولي نمي‌کشيد. با همسر اسماعيل    گفتگو مي‌کند و او هم از زمانه و زندگي و سختي آن گله و شکايت مي‌کند، ابراهيم(ع) مي‌فرمايد: وقتي همسرت آمد بگو: آستانه در را عوض کن! چون مي‌خواهد نسلي از او محقق شود که سرنوشت ساز باشد. لذا وقتي اسماعيل مي‌آيد بوي پدر را احساس مي‌کند. مي‌پرسد: کسي آمده بود؟ مي‌گويد: پيرمردي اينجا آمد و از اسب هم پياده نشد و رفت. همسر اسماعيل گفت: پيرمرد فرمود: چهارچوب در را عوض کن. اسماعيل مي‌فهمد خلق و خوي اين خانمي که گرفته است مطابق با پيش بيني که بايد از او نسلي محقق شود نيست. لذا اين خانم را طلاق مي‌دهد و ازدواج ديگري مي‌کند. سال بعد که حضرت ابراهيم آمد، باز حضرت اسماعيل نبود. خانم ديگري که بود پذيرايي کرد و جملات و رفتارش خيلي خوب بود. صبر و صبوري و رضايت خودش را از زندگي ابراز کرد. طبق نقل‌هايي که در مورد مقام ابراهيم است، در مورد جاي پاي حضرت ابراهيم يک نقل اين است که پاي حضرت ابراهيم را روي آن سنگ گذاشتند و سر حضرت را شستند، جاي دو پاي حضرت آنجا ماند. دارد که وقتي خواستند برگردند به او گفتند اين را تثبيت کن. وقتي اسماعيل را مي‌شنود خيلي خوشحال مي‌شود و آن نسل از اين خانم محقق مي‌شود تا به نبي ختمي مي‌رسد.
دارد که اسماعيل(س) فرزندان پسر زيادي داشت، شايد تا دوازده فرزند پسر براي حضرت اسماعيل ذکر کردند. به حضرت اسحاق هم خدا دو فرزند پسر دو قلو به او داد. يکي حضرت عيس و يکي يعقوب است. عيس داماد اسماعيل مي‌شود.     يعقوب هم داماد دايي خود، خانمي که ده فرزند بني اسرائيل از او به دنيا مي‌آيد، يعقوب اسرائيل الامه است. بعد هم آن خانم از دنيا مي‌رود. خواهر آن خانم، يعني راحيل را مي‌گيرد که يوسف و بنيامين از او دنيا مي‌آيند.
حضرت هاجر و حضرت اسماعيل در حجر اسماعيل که الآن معروف است، دفن شدند. يعني اسماعيل مادرش را آنجا دفن کرد و بعد هم خودش از دنيا رفت، همان‌جا دفن شد. بعد انبياي زيادي پس از آنها در آن موطن، در آن جايگاه دفن هستند. حجر اسماعيل جايگاه انبياي زيادي است. لذا جايگاه مقدسي در کنار مقام ابراهيم و بيت الله است که همه آنجا صاحب حريم هستند. اين هم علاوه بر آن حرمت ويژه‌اي ايجاد کرده است. ساره(س) و حضرت اسحاق در آن مکاني که بودند در همان‌جا دفن هستند که الآن به عنوان شهر ابراهيم خليل مشهور است. حضرت ساره در آنجا دفن شد و حضرت اسحاق هم همان‌جا دفن شدند. من قبل از اينکه وارد جريان وفات حضرت ابراهيم شوم، دو نکته را بگويم. يک نکته اين است که چند آيه در قرآن کريم همه در مورد جريان بحث اسلام حضرت ابراهيم آمده است. مثلاً دارد «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ‏ لِرَبِّ الْعالَمِين‏» (بقره/131)    يک آيات ديگري دارد «إِنِّي وَجَّهْتُ‏ وَجْهِيَ‏ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ» (انعام/79) يا «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّهً مُسْلِمَهً» (بقره/ 128) «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ‏ لِلْجَبِين‏» (صافات/103) آنجايي که اسماعيل را براي قرباني کردن خواباند، هردو تسليم شدند. ابراهيم و اسماعيل!
تمام اين آياتي که متعدد هم هست، اسلام يعني تبعيت، مراتبي دارد. اولين بحثي که براي حضرت ابراهيم(س) مطرح است آنجا هست که مثلاً حضرت وقتي در آيه شريف «إِنِّي وَجَّهْتُ‏ وَجْهِيَ‏ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ» جزء اوايل مراتب اسلام حضرت است. اسلام که مي‌گوييد، انقياد خيلي مراتب دارد. لذا ابراهيم خليل تا آخر عمرش تقاضاي اسلام مي‌کند. همان‌جايي که بعد از ذبح است و بعد از جريان قرباني آمده، دارند بناي بيت مي‌کنند. آنجا هم دعا مي‌کنند که «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ» ما را مسلم قرار بده. لذا دارد «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ» خدا به او گفت: اسلام بياور. يعني خدا از ابراهيم مي‌خواهد تسليم شو. معلوم مي‌شود اين انقياد غير از انقيادي است که اين نبي بزرگوار تا به حال داشته است. او هم در جواب مي‌فرمايد: «قالَ أَسْلَمْتُ‏ لِرَبِّ الْعالَمِين‏» چرا قيد «لرب العالمين» را آورد؟ «أسلَمتُ» يعني در اين اسلام و انقيادي که اينجا دارم، مي‌بينم که همه عالم تسليم تو هستند. آن ربي که رب العالمين است و همه عالم را تسليم خودش کرده است. من «أَسْلَمْتُ‏ لِرَبِّ الْعالَمِين‏» يعني اين يک مرتبه از اسلام است که انقياد خودش را با همه عالم يکجا مي‌بيند. مي‌بيند که همه عالم تسليم هستند و خودش هم تسليم است. گفته: «أَسْلَمْتُ‏ لِرَبِّ الْعالَمِين‏» من هم مثل بقيه هستم. اظهار مي‌کند که مي‌بيند عالمين تسليم هستند، اين رؤيت اينکه عالمين تسليم هستند، خودش يک رؤيت عظيمي است که همه عالم در اختيار اوست. انسان بايد به اينجا برسد. عالم را تسليم ببيند، اگر عالم را تسليم ديد، چه مي‌شود؟ دنبالش هيچ اعتمادي بر هيچ چيز عالم نمي‌کند. چون همه عالم تسليم ديگري است. اين يک مقام عظيم است در نظام وجودي ابراهيم خليل که «أَسْلَمْتُ‏ لِرَبِّ الْعالَمِين‏» من تسليم هستم. «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ» معلوم نيست کدام اسلام را مي‌خواهد. با اين جواب معلوم مي‌شود کدام اسلام را مي‌خواهد. نه اسلام عادي، آن اسلامي که همه هستي را با وجود خودش همه را تسليم وجود حق مي‌بيند. اين تسليم وجود حق هم خودش يک مرتبه از معناي دقيق است و مراتبي دارد. تسليم بودن يعني آنها هيچ چيزي از خودشان ندارند. آنجا فقط او حاکم است.
شريعتي: اين اسلام در واقع يک شعاعي از اسلامي است که نبي مکرم اسلام آوردند.
حاج آقاي عابديني: ديگر آنجا اسلام اعظم مي‌شود که توحيد اعظم است، اين يک ظهوري از آن است که ابراهيم خليل هم به اين مرتبه رسيد که «أَسْلَمْتُ‏ لِرَبِّ الْعالَمِين‏». گاهي ما از اينها به سادگي عبور مي‌کنيم. هر مرتبه از تسليم مرتبه‌اي از اصطفاء و برگزيده شدن را دارد. لذا ابراهيم هيچ جا در مرتبه تسليم راضي به مرتبه نمي‌شد. الآن که در آخرين مراتب است و دارند بناي بيت را مي‌کنند، در همان حال که بناي بيت الله را مي‌کنند، مي‌گويد: «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ» خدايا ما را مسلم قرار بده. بعضي از نقل‌ها اين است که اين «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ» اجابت شد. يعني خدا اينها در اين مرتبه از تسليم تقاضايشان را اجابت کرد، اجابتش«فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ‏ لِلْجَبِين‏» بود. «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ» حالا که بناي بيت را کردند، مي‌خواهند مناسک را انجام بدهند. يکي از مناسک ذبح اسماعيل بود. «وَ أَرِنا مَناسِكَنا» (بقره/128) نه اينکه بگو چه کار کنيم. ما را ببر و آن کاري که لازم است را انجام بده. اين مرتبه اسلام است. پسر با اين تسليم و پدر با اين،«فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ‏ لِلْجَبِين‏» آنجايي که هردو تسليم شدند. اين اجابت دعاست. اين مرتبه ديگري از بحث اسلام است. يعني خدا تصديق کرد. «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ» آنجا خواست و پپاي همه مسائلش هم ايستاد. هر مرتبه تسليم آنجا اجابتش«أَسْلَمْتُ‏ لِرَبِّ الْعالَمِين‏» بود. بتواند به اين موطن برسد که همه عالم را تسليم ببيند.
بعد «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ‏ سَلِيمٍ» (صافات/84) اين به سوي خدا حرکت کرد، قلب سليم چيست؟ قلب سليم قلبي است که هيچ غيري در آن راه ندارد. اينها همه با هم قطعاتي است که وجود ابراهيم را مرتبه به مرتبه بالا مي‌برد تا اينکه از خداي متعال تقاضا مي‌کند که از نسل او ذريه‌ي مسلمه قرار بدهد. اجابت اين ذريه‌ي مسلمه هم نبي گرامي اسلام مي‌شود. «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّهً مُسْلِمَهً» چون تقاضاي اين در آخرين مرتبه وجودي‌اش بود. اسلام آخري که در خودش بود را براي ذريه‌اش هم مي‌خواهد، اين محقق مي‌شود و اجابت مي‌شود. يعني پيغمبر اکرم از اين مرتبه آغاز مي‌کند و به مراتب بالاتر هم مي‌رسد. اجابت ادعاي ابراهيم در وجود نبي گرامي اسلام است.
شريعتي: همان چشم انداز و افق نگاهي که از حضرت ابراهيم براي ما ترسيم کردند، در تمام عمرش و در سراسر عمرش ادامه داشت و به ثمر هم رسيد.
حاج آقاي عابديني: يکي از نکات ديگري که خيلي مهم است اين است که بحث وفات حضرت ابراهيم است. جريان وفات حضرت ابراهيم يکي از بحث‌هاي عالي است که در روايات وارد شده است. اگر بخواهيم بعضي از روايات را ذکر کنيم، در کتاب شريف بحارالانوار هست که ابراهيم خليل بعد از اينکه فرزنددار شد و اين فرزندان بزرگ مي‌شدند، ساره از او مي‌خواهد که شما مستجاب الدعوه هستي، از خدا بخواه که به شما عمر طولاني بدهد. خداي متعال آنجا به حضرت ابراهيم گفت: بخواه، اين تقاضا مانعي ندارد. حتي ساره پيشنهاد داد از خدا بخواه که مرگت را در اختيار خودت قرار بدهد. هر موقع خواستي بروي. دارد خداي متعال فرمود: بخواه، مانعي ندارد. خدا اجابت کرد و اين اجابت شد که مرگ در اختيار ابراهيم باشد. خداي متعال با اوليائش و با همه ما با افعالش صحبت مي‌کند. يعني افعال الهي و حوادث گفتگوي خدا با ما هست، منتهي اولياي الهي اين گفتگو را مي‌يابند، ما گاهي توجه نمي‌کنيم و از اين آيات مي‌گذريم. با اينکه حادثه پيش آمده است، خدا با ما در اين حادثه گفتگو کرده است، اما ما حواسمان نيست که اين گفتگو است و اين را يک حادثه مي‌بينيم و از آن عبور مي‌کنيم. تعبير داريم که «قولهُ فعله» خدا گفتارش همان فعلش است. ما ساده رد مي‌شويم و انبياء تأمل مي‌کردند و اين گفتگو را متوجه مي‌شدند و جواب مي‌دادند و نتيجه مي‌گرفتند.
وقتي اين را از خدا خواست، شکر خدا کرد. بعد گفتند: يک مهماني بگيريم، به شکرانه اين نعمتي که خدا عمر ابراهيم را در دست خود قرار داده است،ضيافت گرفتند. عده‌اي آمدند. از جمله کسي که آمد يک پيرمرد کوري بود که خيلي ضعف پيري بر او غلبه کرده بود و يکي دست او را گرفته بود. او هم سر سفره نشست. اين کور دستش را دراز مي‌کرد که غذا را بردارد، بعد لقمه را دست او مي‌دادند، نمي‌توانست لقمه را در دهانش بگذارد تا اينکه دستش را مي‌گرفتند و لقمه را در دهانش مي‌گذاشتند. ابراهيم خليل وقتي او را ديد و رفتار او را ديد، گفت: او چه مشکلي دارد؟ گفتند: هيچي، عمرش زياد شده است. اينها از عوارض پيري است. ابراهيم تازه حاجت خواسته بود و اين جلسه را هم براي اجابت اين حاجتش تشکيل داده بود. وقتي او را ديد، ابراهيم گفت: اگر من هم پير شوم همينطور مي‌شوم؟ نگران شد. وقتي اين حالت را ديد گفت: خدايا همانطور که خودت نوشتي، اجابت کن. اگر هم آنها عمر مي‌خواستند نه از باب اينکه لذت از عمر ببرند، از باب اينکه قرب بالاتري پيدا کنند، لذا لحظات عمر ما سازنده آينده ماست. اينطور نيست که اين عمر طوري باشد که اينها بخواهند چند روز بيشتر زندگي کنند. لذا آدم مي‌داند هرچه از اينجا ببرد کم است. درست است که اينها آنجا ثمره ندارد اينطور که اگر بخواهد به عمل ما پاداش داده شود چيزي ته اين عمل نمي‌ماند. اما به ما گفتند: بکوش! اينقدر هست که گفتند: بکوش! ما مي‌کوشيم. او به فضلش جزا مي‌دهد. اگر بخواهد به عمل ما باشد عمل ما ارزشي پيدا نمي‌کند. لذا دارد از خدا خواست که همانطور که براي من قرار دادي، اجابت کن. من ديگر بيشتر از آن نمي‌خواهم. همانطور که قرار دادي، من دخالتي نمي‌کنم. خدا با اين فعل با ابراهيم خليل گفتگو کرد.
در بعضي نقل‌ها دارد خود اين شخص، خود ملک الموت بود. به اين شکل درآمده بود و با نبي اينطور گفتگو صورت گرفت. روايت هست از امام صادق(ع) فرمود: «لما اراد الله تبارک و تعالي قبض روح ابراهيم» وقتي خداي متعال قبض روح ابراهيم را اراده کرد، « اهبط اليه ملک الموت» ملک الموت براي اين امر نازل شد. «فقال: السلام عليک يا ابراهيم» از انبياي بزرگ براي قبض روح اذن مي‌گرفتند. «قال: و عليک السلام يا ملک الموت» خوش آمدي. «اداع ام ناع؟» آيا دعوت کننده هستي و آمدي مرا ببري؟ يا مصيبتي در کار هست؟ بعضي معنا کردند که رفتن حتمي است يا اختياري است؟ «بل داع يا ابراهيم» قطعي حتمي نيست. دعوت است. «فاجت» اگر مي‌خواهي اجابت کن. «قال ابراهيم: فهل رايت خليلا يميت خليله؟» آيا ديدي که دوستي، دوستش را بکشد؟ «فرجع ملک الموت» امام صادق فرمود: «ان الملائکه لخدامنا و خدام محبينا» (عيون الاخبار الرضا/ج1/ص262) ملائکه خدام ما و خدام محبين ما هستند. يعني انسان کامل خودش معلوم است. اما محب امام هم به جايي مي‌رسد که در شأن او مي‌شود. لذا دارد «فرجع ملک الموت حتي وقف بين يدي الله جل جلاله» اين رفت و برگشت‌ها به تعبير ما هست. يعني رفت و برگشت مکاني نيست. يعني قبض و بسط، «فقال: الهي قد سمعت ما قال خليلک ابراهيم» شما شنيدي اين خليل شما چه گفت. «فقال الله جل جلاله: يا ملک الموت! اذهبت اليه و قل له» برو سراغ ابراهيم و بگو: «هل رايت حبيبا يکره لقا حبيبه» آيا دوستي هست که از لقاء دوستش کراهت داشته باشد و سخت باشد؟ اين را خدا مي‌فرمايد: تو حبيب من هستي. من حبيب تو هستم! «ان الحبيب يحب لقا حبيبه» حتماً هرکسي حبيب است، حبيبش را دوست دارد.
ما در بحث‌هاي توفي ملک الموت نسبت به افراد، گاهي در قرآن داريم يک کسي خدمت اميرالمؤمنين(ع) آمد، گاهي دارد « اللَّهُ يَتَوَفَّى‏ الْأَنْفُس‏» (زمر/42) خدا نفوس را توفي مي‌کند. گاهي داريم «يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ‏ الْمَوْتِ‏ الَّذِي وُكِّلَ بِكُم‏» (سجده/11) ملک الموت توفي مي‌کند. گاهي داريم «إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ‏ رُسُلُنا» (انعام/61) يعني اعوان و انصار ملک الموت توفي مي‌کنند. سه بيان در آيات قرآني است که وارد شده است. يک کسي خدمت اميرالمؤمنين آمد و سؤال کرد که اين سه بيان است. گاهي خداست، گاهي ملک الموت است و گاهي رسل ملک الموت است. اينها چطور است؟ مرحوم آيت الله پهلواني در کتاب «سرّ الاسراء» اين را نقل مي‌کند. علامه طباطبايي هم در الميزان اين را اشاره کردند. مراتب توفي که اخذ روح است به مقام متوفي برمي‌گردد. اگر کسي در عالم دنيا با اسباب ارتباط داشته و آنها را مي‌ديده در مقام توفي رسل را مي‌بيند که روحش را اخذ مي‌کند. چون بيش از اين نمي‌ديده و وسائط مي‌ديده است. آن کسي که وسائط را يکي مي‌بيند، وقتي قبض روح مي‌شود، ملک الموت متوفي اوست. متوفي يعني کسي که روح را مي‌گيرد. چون مرتبه شهود اوست. آن مقداري که در عالم دنيا رشد داشته در وقت قبض روح همان مرتبه را مي‌بيند. يعني توفي مطابق ادراک انساني است که رشد کرده است. اگر کسي در عالم دنيا با خدا محشور بود، به حقيقت لا اله الا الله رسيده بود، متوفي او خداست. اگر اسباب مي‌بيند، اسباب واسطه براي او نيستند. همچنان که ابراهيم خليل وقتي او را به آتش مي‌انداختند، گفت: من به سوي شما حاجتي ندارم. بعد گفتند: از خودش بخواه. گفت: «علمهُ بحالي کفي عن سؤالي». اين نگاه در لحظه جواني ابراهيم بود. الآن در لحظه وفات ابراهيم است. بعضي مي‌گويند: اينجا که به ملک الموت پاسخ نداد بيان اين است که کسي که قابض من است خودش دست به کار است. اينجا به ملک الموت جان نداد. همانطور که از اسرافيل و ميکائيل و جبرائيل حاجت نخواست. اينجا ابراهيم خليل مي‌خواست خود او دست اندر کار قبض روح باشد.
لذا وقتي ابراهيم خليل، ملک الموت را ديد، گفت: من مي‌خواهم ببينم در قبض روح افراد چگونه هستي. ابراهيم ديد چقدر زيباست. گفت: اگر به غير از اين ديدار تو نبود، براي اين قبض روح براي انسان کفايت مي‌کرد. گفت: البته ابراهيم اين براي مؤمنين است. براي غير مؤمنين طور ديگري است. گفت: مي‌خواهم ببينم! گفت: تحمل نداري. گفت: نه، به صورت ديگر هم خودت را بر من عرضه کن! وقتي در آن صورت خودش را عرضه کرد، ابراهيم از هوش رفت. ديدن ملک الموت به ادراک برمي‌گردد. انسان چگونه و چه حشري دارد. با چه کسي محشور است؟ مراتب توفي به ادراک برمي‌گردد. مراتب رؤيت ملک الموت به ادراک برمي‌گردد. حيف است اينجا حشر انسان با کثرات و غفلت‌ها باشد. «مرگ هرکس اي پسر همرنگ اوست» يعني مرگ او که انتقال از موطني به موطن ديگر است، مي‌خواهد از اينجا منتقل شود، اين مرگ همرنگ زندگي انسان است. رابطه ابراهيم خليل با ملک الموت اينطور بود. «هَلْ رَأَيْتَ حَبِيباً يَكْرَهُ‏ لِقَاءَ حَبِيبِهِ إِنَّ الْحَبِيبَ يُحِبُّ لِقَاءَ حَبِيبِهِ‏» (أمالى صدوق،ص 196) همين قبض روح ابراهيم خليل مي‌شود.
ما با تمام وجودمان که اين ايام در خدمت ابراهيم خليل بوديم، باز هم سلام مي‌دهيم بر ابراهيم که «سلام علي ابراهيم» اين سلام ما انشاءالله اظهار محبت ما به آن وجود مبارک باشد تا انشاءالله شفيع ما در دنيا و آخرت باشد تا ما در سيره ابراهيم خليل که سيره دين حنيف است موفق باشيم.
شريعتي: خيلي نکات خوبي را شنيديم. قصه زندگي حضرت ابراهيم بي نظير بود. کسي که تمام زندگي‌اش تا روز وفاتش براي ما درس بود. انشاءالله حشر ما با حضرت زياد و زيادتر شود و محبت او در دل ما زياد شود. دعا بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: اربعين کليمي است، باز هم دعا مي‌کنيم که خداي متعال توفيق سلوک و سير به خودش را در اين ايام به ما عنايت بفرمايد. اين ايام مصادف با زندگي حضرت ابراهيم شد. از خداي متعال مي‌خواهيم که ابراهيم خليل دست ما را بگيرد و ما را در محبت اهل‌بيت تثبيت کند. در محبت اهل‌بيت در دنيا و آخرت باقي بمانيم و در دنيا موفق به زيارت آنها و در آخرت شفاعت آنها شامل حال ما بشود. کشور ما که کشور اهل‌بيت و کشور ابراهيم خليل است را انشاءالله از همه آفات مصون بدارد.
شريعتي: ما اين هفته در برنامه از ملا احمد نراقي(ره) صاحب «معراج السعادة» ياد مي‌کنيم و نکات لطيفي را از زندگي او خواهيم شنيد. بهترين‌ها را براي شما آرزو مي‌کنم. «الّلهم صلّ على محمّد و على آل محمّد كما صلّيتَ‏ على‏ ابراهيم و على آل ابراهيم»