برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت ابراهيم (ع)- شرح آيات 69 به بعد سوره هود
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 13-03- 96
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
عشق سوزان است بسم الله الرحمن الرحيم *** هرکه خواهان است بسم الله الرحمن الرحيم
دل اگر تاريک اگر خاموش بسم الله نور *** گر چراغان است بسم الله الرحمن الرحيم
نامهاي را هدهد آوردهست آغازش تويي *** از سليمان است بسم الله الرحمن الرحيم
سورهي والليل من برخيز و والفجري بخوان *** دل شبستان است بسم الله الرحمن الرحيم
قل هو الله احد، قل عشق، الله الصمد *** راز پنهان است بسم الله الرحمن الرحيم
گيسويت را باز کن انا فتحنايي بگو *** دل پريشان است بسم الله الرحمن الرحيم
اي لبانت محيي الاموات لبخندي بزن *** مردن آسان است بسم الله الرحمن الرحيم
ميزبان عشق است و واي از عشق! غوغا ميکند *** هر که مهمان است بسم الله الرحمن الرحيم
شريعتي: سلام ميکنم به همه شما دوستان خوبم. با نام و ياد خداي مهربان سمت خداي امروز را آغاز ميکنيم. خداي بزرگي که ميزبان اين مهماني باشکوه است. کسي که اگر هميشه به يادش باشيم، همواره آرام هستيم. خيلي خوشحاليم که همراه شما هستيم. در اين ضيافت باشکوه الهي ما را هم دعا کنيد. افتخار داريم به رسم شنبهها در محضر حاج آقاي عابديني بزرگوارمان باشيم. حاج آقا عابديني سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام ميکنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. همه روزهداران و کساني که عذر دارند از روزه گرفتن اما دلهايشان روزهدار است. به همه مؤمنين سلام عرض ميکنيم و اميدواريم که دعاهايمان را در اين ماه به هم گره بزنيم و به بالاترين کمالاتي که براي اولياي خودش خداي متعال قرار داده، به ما هم اعطا کند و ما را هم لايق ببيند.
شريعتي: قرار است امروز هم در ذيل بحث تربيتي سيره انبياء در قرآن کريم، دست به دست حضرت ابراهيم بدهيم و پيش برويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي سلامتي امام زمان)
قبل از اينکه وارد بحث ابراهيم خليل الرحمان شويم، لازم ديدم يک تذکري به خودم بدهم، شايد دوستان هم تا به حال غفلت کرده باشند و توجه جدي بکنند. دعاي 45 صحيفه سجاديه در وداع ماه رمضان است که اين دعا را در آخرين روز ماه مبارک رمضان به عنوان وداع با ماه رمضان خوانده ميشود، حقيقت ماه رمضان را معرفي کرده است که ما با چه حقيقتي داريم خداحافظي ميکنيم و جدا ميشويم. لذا اين دعا را وقتي ميخوانند حسرت ميخورند کاش دعا را زودتر خوانده بوديم و به قدر اين ماه بيشتر از زبان امام سجاد(ع) که روزهدار حقيقي است، واقف ميشديم. لذا به دوستان پيشنهاد ميکنم دعاي 45 را بخوانند. در اين دعا بعد از اينکه از فضايل ماه رمضان ميگويد، بعد ميفرمايد: «وَ قَدْ أَقَامَ فِينَا هَذَا الشَّهْرُ مُقَامَ حَمْدٍ» ما را در اين ماه مقيم کردي، با اين ماه همنشين کردي، «وَ صَحِبَنَا صُحْبَةَ مَبْرُورٍ» يک حقيقت موجود زندهاي است، ما با او همنشين شديم، با منزل به سوي تو همراه شديم، در اين ماه بهترين ربحهها را پيدا کرديم، حالا در وقت تمام و انقطاع مدتش داريم وداع ميکنيم، «فَنَحْنُ مُوَدِّعُوهُ وِدَاعَ مَنْ عَزَّ فِرَاقُهُ عَلَيْنَا» داريم از آن جدا ميشويم و وداع ميکنيم مثل کسي که عزيزترين کس او دارد جدا ميشود. اين ماه رمضان حقيقت خود ماست. يعني اگر کسي ماه رمضان را به حقيقتش بشناسد، بالاترين کمالي که دنبالش هست را مييابد و از اين ماه ميتواند بدست بياورد. لذا وقتي از اين ماه جدا ميشود، تعبير هست «مُوَدِّعُوهُ وِدَاعَ مَنْ عَزَّ فِرَاقُهُ علينا» براي ما جدايي از او خيلي سخت است. «وَ غَمَّنَا وَ أَوْحَشَنَا انْصِرَافُهُ عَنَّا» اگر بدانيم با چه رحمتي همراه بوديم، جدا شدن از اين رحمت براي ما خيلي غمناک و وحشتناک است. اما هرچقدر به اين معرفت اين روزها بيشتر بپردازيم، بيشتر ميتوانيم از اين همراه و همنشيني که خدا همراه ما کرده است، بيشتر بهرهمند شويم. در ادامه به اين ماه سلامهايي ميدهد که نشان ميدهد اين ماه زنده است. «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا شَهْرَ اللَّهِ الْأَكْبَرَ» و همه با حالت خطاب است. انشاءالله از اين دعا بهرهمند باشيم.
شريعتي: قصه، قصهي حضرت ابراهيم است. بحث امروز شما را ميشنويم.
باز هم بر حضرت ابراهيم(ع) سلام ميدهيم، «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيد» ما برشهاي مختلفي از زندگي حضرت ابراهيم وارد شديم و از آيات و روايات بهرهمند شديم. در جلسه گذشته در بحث حضرت اسماعيل(ع) بوديم که ابراهيم خليل الرحمان او را با مادرش در بيابان گذاشت و وقتي برميگشت، سختيهاي دوران برگشت و دوران سختي که تا آن آب جوشيد و جرياناتي که مربوط به بلد امني بود که ابراهيم از خداي تبارک و تعالي درخواست کرد، اين آياتي که سوره ابراهيم بود، از اين قسمت به بعد از جهت زماني، بعد از اين واقعهاي که امروز ميخواهيم بگوييم، قرار ميگيرد. لذا ديگر اينجا از آيات صرف نظر ميکنيم وارد آيات ديگري ميشويم، دوباره اگر عمري بود به تتمهي اين آيات که مباحث عظيمي ذيل اين آيات هست وارد ميشويم.
از اينجا وارد سوره هود ميشويم، آيات 69 تا 76، چند سوره هست که خداي متعال در مورد اين مسأله صحبت کرده است. شايد در حدود 36 آيه در مورد اين مسأله صحبت کرده که نشان ميدهد عظمت مسأله کم نيست که در مورد يک واقعه 36 آيه نازل شده و چندين بار، بيش از پنج بار در قرآن به آن تذکر داده شده است. اين مسأله مهم که يک برش ديگر از زندگي ابراهيم خليل الرحمان است و وارد يک صحنه ديگري از زندگي سنگين و ولايتي ابراهيم خليل الرحمان ميشويم. اين صحنه مربوط به ولادت اسحاق(س) است.
عرض کرديم ابراهيم خليل الرحمان از هاجر(س) اسماعيل را به دنيا آورد. حدود پنج سال بعد در کهولت سن ابراهيم خليل، وعدهي بشارت تولد حضرت اسحاق را خداي متعال به ابراهيم(ع) ميدهد. در حالي که سن ابراهيم بيش از 100 سال است و تا حدود 120 سال ذکر کردند و سن ساره(س) حدود 98 يا 99 سال است که در روايات ذکر شده است. البته در تورات 90 سال ذکر شده است و ابراهيم خليل الرحمن صد سال ذکر شده است. در هر حال نشان ميدهد در يک کهولت سني بودند و بعد از واقعه اسماعيل(س) بود که اسماعيل حدوداً پنج سال از حضرت اسحاق زودتر به دنيا آمده است. اين آيات آمده دو جريان را به هم گره زده است. جريان تولد اسحاق با عذاب قوم لوط را به هم گره زده است.
در هر پنج جايي که تقريباً اين مسأله آمده است، بين اين دو قِران ايجاد شده است. يعني بشارت به تولد اسحاق و همچنين وعده و بيان عذاب قوم لوط، چون لوط(س) همزمان با ابراهيم بود و از تابعين حضرت ابراهيم بود و در سرزميني از سرزمينهاي آن زمان تحت تبعيت ابراهيم خليل الرحمان نبوت داشت و در قوم خودش هم نبوت نداشت و تنها نبي بود که در قوم خودش نبوت نداشت. لذا اين هم از اختصاصاتي است که در قوم لوط و زمان حضرت لوط بيان خواهيم کرد. «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى» (هود/69) بحث ضيف ابراهيم مطرح هست. مهمانان ابراهيم، ملائکهاي که با بشارت بر ابراهيم وارد شدند. «قالُوا سَلاماً» هنوز با او گفتگويي نکردند، اول سلام ميکنند. «قالَ سَلامٌ» ابراهيم هم جواب سلام آنها را ميدهد. در تعبيري که «سلاماً» به چه بياني است، ابراهيم هم ميگويد: «قال سلامٌ» در عربي يک منصوب است و يکي مرفوع است. تعبير اين است که وقتي به شما سلام ميکنند، حتماً «فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها» (نساء/86) با سلام بالاتري و بهتري جواب سلام کسي که به شما سلام ميکند را بدهيد. از جمله اينجا بيان شده که جواب سلام ابراهيم افضل از سلامي بود که ملائکة الله به ابراهيم خليل الرحمان دادند. چون امر الهي بر اين بود، علاوه بر اينکه اينها مهمانان ابراهيم بودند. اکرام مهمان لازم است. پس دو جهت داشت که ابراهيم در جواب سلام اينها با «سلامٌ» جواب داد. اما جواب افضل است هم به لحاظ اينکه بايد بدانيم اگر کسي به ما گفت: سلام عليکم، خوب است ما در جواب سلام، بگوييم: سلام عليکم و رحمة الله! افضل از آن باشد و دعاي بيشتري باشد. در اينجا هم اينها مهمان بودند و اکرامشان لازم بود و هم اينکه سلام کردند و جواب سلام به احسن از او لازم بود.
«فَما لَبِثَ» وقتي اينها وارد شدند و ابراهيم نميدانست که اينها ملائکة الرب هستند و به صورت مهمان بر ابراهيم وارد شدند، «أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ» مهمان خانه ابراهيم اينقدر آماده بود و در پذيرايي سرعت داشت، حتي دارد که ابراهيم خليل چند روزي بود مهمان پيدا نکرده بود و خيلي غصه مي خورد که نکند اين براي او از جهت وجودي و رابطه با خدا يک نقصي اتفاق افتاده باشد، لذا اينها که وارد شدند خيلي خوشحال شد. اگر قبل از اين خدمتکاران از مهمانها پذيرايي ميکردند، خودش متکفل پذيرايي شد تا اينکه نشان بدهد چقدر مهمان نوازي قوي دارد و اگر نقصي بود جبران کند که نقصي هم نبود. وقتي اينها وارد شدند خودش رفت و گوسالهاي را کباب کرد. «حنيذٍ» يعني روي سنگ داغ کباب کردن. اينها هرکدام فرق ميکند. روي سنگ داغ کباب کردند و گوسالهاي را آماده کردند که براي کباب کردن مناسب باشد، براي آنها آوردند. «فما لبثَ» تعبير اين است که يعني درنگ نکرد، خيلي سريع!
«فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ» (هود/70) وقتي ديد سفره را پهن کرده و غذا را گذاشته و اينها دست دراز نميکنند، دست دراز نکردن طبق نقلي که ابن عباس از آن زمانها ميکند که در المنثور سيوطي اين را نقل ميکند، ميگويد: علامت اين بود که اگر کسي سر سفره کسي غذا نميخورد يعني در دلش از او کينهاي دارد و غذا نميخورد تا اينکه نکند مجبور شود نسبت به کينهاي که ميخواهد اعمال کند و کاري انجام بدهد دستش بسته باشد. نمک گير شدني که امروز ميگويند، در تاريخ هم بوده است. وقتي ابراهيم ديد اينها دست به سمت غذا دراز نميکنند و چند نفر هم آمدند، تعبير قرآن اين است که «نَکِرَهُم» براي ابراهيم نا آشنا بوديم. «وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً» در دلش يک خوفي ايجاد شد، اين خوفي که اينجا آمده در دل ابراهيم ايجاد شده است، خوفي نيست که ترس از اينها باشد. خوف اين است که يک زمان ما جُبن داريم، ميگويند: ترسو بودن! جُبن در مقابل شجاعت است. ترسو بودن در مقابل شجاعت است. اين خوف در مقابل شجاعت نيست. خوف يعني احتياط کردن، اگر انسان دشمن را ميبيند بايد در مقابل دشمن احتياط کند تا با آمادگي برخورد کند. يک زمان انسان بي سلاح مقابل دشمن ميرود، اين تهوّر و بي باکي است که مذموم است و ممدوح نيست. خودش را به هلاکت مياندازد. اما يک زمان با سلاح در مقابل دشمن آماده ميشود که اين شجاعت است. خوف يعني رعايت هضم احتياط، خودش را آماده کند براي برخوردي که اگر اينها خواستند بکنند آمادگي از اين طرف هم باشد. «وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً» در دلش به لحاظ رفتار اينها يک حالت آمادگي و هضمي ايجاد شد که عکسالعملش به موقع باشد و اگر خواستند کاري بکنند آمادگي داشته باشد.
«قالُوا لا تَخَفْ» وقتي به اينجا رسيد، تعبير اين است که چرا اينها از ابتدا نا آشنا آمدند؟ چرا وقتي ناآشنا آمدند قبل از اينکه اين زحمت غذا پختن بيايد، چون قطعاً ساعتها طول کشيده است. يعني اينطور نيست که گوساله کباب کردن ساده باشد. مدتي وقت برده است. چرا اينطور برخورد کردند؟ اينها همه بيان دارد، يعني خود اين ابتلاء و امتحاني بود. هم اينکه پذيرايي از اينها به عنوان مهمان، آن هم ابراهيم خودش بر عهده بگيرد، ثانياً وقتي نميخورند، عکس العمل ابراهيم که در خانه او قرار گرفتند و به عنوان يک شخص مهمان نواز هيچ جسارتي به اينها نکرده آنچنان با حلم برخورد کرده که هيچ برخوردي ايجاد نشده است. خود اين يک امتحان است، که کسي آمده قيافه دشمنانه گرفته باشد. آنجا انسان خدم و حشم دارد. يار و ياور دارد، چند نفر آمدند اينطور برخورد کند، اما با کمال حلم و مهرباني، هيچ برخوردي نکرده، فقط در دلش آمده که چرا اينها اين غذا را نميخورند تا من آماده باشم؟ اين نگاه چقدر امتحان و ابتلاء دارد. ديگر اينها ظرافتهاي قصه است که خيلي نميشود وارد اين شويم.
تا اينجا که رسيد ديدند که کار مطابق آن ابتلاء و امتحاني که بود نتيجه مثبت براي ابراهيم پيش آمد که براي ما هم درسي دارد، که به سرعت در مقابل ظاهر کينه و دشمني اولي خودمان را نبازيم و اقدام نکنيم. اقدام متقابل را ما آغاز نکنيم و از ابتدا بگوييم، اين پيامهاي اخلاقي است. به خصوص مهماني که در خانهي انسان وارد ميشود. بعد دارد «قالُوا لا تَخَف إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ» نترس! ما رسولان و فرستادگاني هستيم از جانب خدا که به سوي قوم لوط فرستاده شديم. يعني کار اصلي ما مربوط به قوم لوط است. «وَ امْرَأَتُهُ» چون همسر ابراهيم که ساره(س) باشد، از اين وضعي که اينها پذيرايي کردند و نخوردند، اين هم دنبال اين بود که مسأله چيست و همين جا براي پذيرايي که آمده بود منتظر بود ببيند اين چه واقعه و چه وضعيتي است؟ «وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ» خانمش هم ايستاده بود. «قائمة» بيان اين است که آماده به خدمت بود. «فَضَحِكَتْ» در اين حالت وقتي اينها گفتند: نترس، ما رسل رب تو هستيم و ملائکه رب هستيم، خنديد. اينکه خنديد، يا از ضحک است يعني خنديدن، يا «ضَحِکَت» از ضحک است يعني عادت شدن. خانمي که حدود 98 سال دارد هر دو در روايات وارد شده که ميتواند از ضِحک باشد يعني خنديدن، آرام شد و خوشحال شد. ديد اينها ملائکة الرب هستند. وقتي ملائکه بودند خود نزول ملائکه بر بيت آنها، آن هم ملائکه اعظمي که اسماء اينها را دارد، عاملاً در خانمها سبب سرور کسي است که خودش پيغمبر زاده است و همنشين با پيغمبر است. ميفهمد که نزول ملائکه چه باب رحمتي است. لذا «ضَحِکت» خنديد و خوشحال شد. يا اينکه «ضَحِکَت» از ضَحک باشد، يعني اين عادت شد.
تا اين حالت ايجاد شد، «فَبَشَّرْناها» ملائکه او را «بِإِسْحاقَ» بشارت دادند. «وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ» (هود/71) اگر عادت شدن باشد که از ضَحک باشد، مقدمه اين بشارت است. يعني خود اين براي او تعجب آور شد که کسي که ساليان طولاني يائسه بوده است، در آيات ديگر داريم اين خانم اصلاً عقيم بوده است. «عَجُوزٌ عَقِيمٌ» (ذاريات/29) از جواني عقيم بوده است غير از اينکه الآن هم پير است و هم عقيم بودن جواني را داشت و نازا بوده است. اين دو صفت در اين حالت براي او تعجب آور بود. لذا اين ديدن عادت مقدمهاي شد براي بشارت. کسي که عادت ميبيند امکان حمل دارد و وقتي عادت محقق نميشود امکان حمل نيست. «فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ» او را به اسحاق بشارت دادند که فرزندش است، و از وراي اسحاق، يعني فرزند فرزند، يعقوب، اينکه به يعقوب هم بشارت داده شده بايد در رگههايي که شبيه اين در قرآن آمده است شايد يک چنين نکتهاي ب ذهن برسد که نظير اين بعدها اتفاق ميافتد. نشان ميدهد شايد سنتي از سنن الهي باشد.
عيسي(ع) که از مريم(س) به دنيا ميآيد، عيسي (ع) نبي است که ازدواج نکرد و فرزند آوري نداشت چون به طريق غير عادي به دنيا آمده بود که بدون پدر، مادر بر او حامله شد و او را به دنيا آورد. لذا عقبي از عيسي باقي نماند. همچنين يحيي فرزند زکريا که او هم در پيري زکريا اين بشارت را دادند که همسر زکريا هم عقيم و نازا بود و اين بشارت را به او دادند، آنجا هم يحيي «سَيِّداً وَ حَصُورا» (آل عمران/39) يحيي هم ازدواج نکرد و فرزندي نداشت. اينکه در اينجا ميفرمايد، با اينکه در دوران پيري اين خانم است، چون نسبت به آقايان امکان حمل براي مرد نسبت به خانمي که اگر جوانتر باشد، هست. اما امکان حمل ضعيف ميشود. امکان حمل که ضعيف شد ممکن است فرزند هم ضعيف به دنيا بيايد. اما اين بشارتي که يعقوب بعد از اسحاق ميآيد، نشان ميدهد که نسل ادامه دارد. غير از اينکه نوه يک شيريني و لطافتي دارد. براي کسي که هنوز فرزند نداشته است، هم بشارت فرزند داده ميشود و هم بشارت نوه! ديگر يک خوشي ويژهاي هم ايجاد ميشود و ادامه نسل است.
نکات خيلي زيادي در اينجا هست که فرصت شود عرض ميکنم. اينکه ساره(س) قبل از اين تقاضاي فرزند کرده بود، وقتي اسماعيل از هاجر به دنيا آمد، تقاضاي فرزند در وجود ساره شديدتر شده بود. من نظير اين را از نظر تاريخي بگويم. نظير اين روايت را مادر مريم که همسر عمران بود، دو تا خواهر بودند. مادر مريم(س) و همسر زکريا. همسر زکريا و همسر عمران مادر مريم دو خواهر بودند. اين دو خواهر هردو نازا بودند. روزي مادر مريم ميبيند که يک پرندهاي که بچه دارد، مشغول غذا دادن به بچهاش است. اين نگاه مادرانهاي که او کرد و طلب وجودي او بود و اين شوق غذا دادن اين پرنده را به فرزندش ميبيند، در دلش تقاضاي وجودي فرزند اوج ميگيرد. وقتي تقاضاي وجودي اوج ميگيرد، شدت پيدا ميکند. در خواست و تقاضا اضطرار ايجاد ميشود، اجابت نزديک ميشود. اين حالت را که ديد انتقال پيدا کرد. اين انتقال باعث شد تقاضاي وجود و واقعي با تمام اضطرار از خدا بکند که به من فرزندي عطا کن و بعد هم اجابت ميشود و مريم(س) براي او با آن کمالات قرار داده ميشود.
زکريا(س) هم همسرش عقيم بود. چون همسرش خواهر اين خانم بود. پدر مريم در همان کودکي يا قبل از تولد از دنيا ميرود. لذا تکفل مريم به عهده زکريا قرار ميگيرد. وقتي مريم تحت تکفل زکريا بود. زکريا دائم که بر آن معبدي که مريم(س) عبادت ميکرد، ميديد ميوه در غير فصل و نوبرانه هميشه براي مريم حاضر است. وقتي از او سؤال ميکرد: اينها از کجا آمده است؟ مريم(س) عرض ميکرد که از جانب خداي متعال به من داده شده است. وقتي زکريا اين کمالات را ديد که مريم با اين کمالات، دختر عمران با اين کمالات، آن هم اينکه خدا براي او ميوه غير فصل آماده مي کند، يعني اين ميوه به سبب عادي نميآيد. ميشود در غير وقت همچنان که ميوه در غير فصل ميشود، همچنان که اين خانم برايش اين همه مائده ميآيد آن هم در غير فصل، يعني يک چيزي خرق عادت است. هم اينکه اين خانم با اين کمالات دل زکريا را آب کرد. اينها براي ما ميتواند خيلي درس داشته باشد. براي کساني که گرفتار هستند، براي کساني که مشکلات دارند، ميتواند آدم را اميدوار کند.
وقتي اين حالت را ديد که «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً» (آلعمران/37) يک درخت رشد کننده زيبا که «نباتاً حسناً» همين حالات وجودي مريم است که با خدا ارتباط داشت «وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا» زکريا هم متکفل او بود، «كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ» هرگاه زکريا بر محراب وارد ميشد، محل عبادت مريم وارد ميشد «وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا» اين رزق و روزي از کجا آمده است؟ «قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِساب» کلام مريم را ببينيد. «إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِساب» يعني در محاسبات ما فقط نيست که سن پير شده و امکان پذير نيست. اينها از اين طرف است. اما از طرف فاعل که خداست هيچکدام از اينها در کار نيست. راه از آن طرف بسته نيست. اينها را عمداً دارم ميگويم که فرزند دار شدن ساره يک عقبهاي در قرآن دارد که در جاهاي مختلف اين را ذکر ميکند. نشان ميدهد اين يک آيه که يکبار شدني باشد، نيست. بارها در قرآن تکرار شده است.
وقتي زکريا اين حالت را ديد «هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ» (آلعمران/38) چون اين را ديد، زکريا به حال دعا افتاد و از خدا خواست، «قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاء» اين حالت باعث شد که خدا به زکريا هم يحيي(س) را داد. يحيي پسرخاله است. اين پسرخاله نزديکترين خصوصيات را هم دارد. نام مريم و يحيي را خدا گذاشته است. نسبت به مريم ميگويد: «سَمَّيْتُها مَرْيَم» (آلعمران/36) من اسم او را مريم گذاشتم. در مورد يحيي هم همينطور است. «إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى» (مريم/7) من اسم او را يحيي گذاشتم. قبلاً هم کسي به اين نام ناميده نشده است. اينها جريانات زيبا و سنتهاي الهي عظيمي است که همينجا مسأله را ميبنديم. ولي براي کساني که حاجات مختلفي دارند از جمله الآن که ممکن است خيلي از خانوادهها به اين مسأله مبتلا باشند، باب را از جانب خدا بسته نبينند. اگر قابل قابليت خود را بالا ببرد و نگاهش به فاعليت باشد حتي آنجايي که عقيم است، امکان است. البته گاهي مصلحتهايي در کار هست که انسان بايد تقاضا را از خدا بکند و آن باب را از آن طرف مفتوح ببيند و يقين به اجابت داشته باشد. «ادْعُوا اللَّهَ وَ أَنْتُمْ مُوقِنُونَ بِالاجَابَةِ» (عدهالداعي، ص144) دعا کنيد در حالي يقين به اجابت داريد. در حالت اضطرار «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء» (نمل/62) چه بسيار کساني که در حالت اضطرار دعا ميکنند و دعايشان اجابت ميشود و سوء برداشته ميشود. يعني حالت اضطرار مؤيد براي اجابت است. ماه رمضان است، حالت يقين بر اجابت که خدا را ببينيم نه خودمان را. همانطور که عرض کردم انبياء باور دارند که خدا ميتواند مرده را زنده کند. لذا تقاضا ميکنند و ميشود. ديگر نازا بتواند حمل کند و حامله شود، سادهتر است. اگر تقاضا کرديم و با اضطرار هم خواستيم اما نشد، شاکر باشيم. در اينجا بايد بدانيم خدا اجابت کرده است اما دنبال اين باشيم که چطور اجابت شده است؟
«قالَتْ يا وَيْلَتي» (هود/72) اين خانم ميگويد: خدايا اگر بنا است من حامله شوم، با اينکه فرزنددار شدن را دوست داشت، اما شما حساب کنيد خدا به يک خانم 98 ساله و پيرمرد صد و خردهاي ساله، يک بچه نوزادي بدهد. در جامعه و ارتباط با ديگران چقدر سخت است. نگاهها آزار دهنده ميشود. درست است که اين يک آيت است، اما تحملش براي ساره سخت بود. با اينکه ميخواست اما سخت بود. «أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ» من پيرزن هستم و يائسه شدم. من نازا بودم. «وَ هذا بَعْلِي» نه فقط من پير هستم، شوهرم هم «شَيْخاً» پير است. «إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ» (هود/ 72) اين شيء عجيبي است. منتهي پيغمبر خدا اين را نگفته است، اين را ساره(س) عرض ميکند. «قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» (هود/73) اين عجيب بودن را از دو جهت عرض کردند. يکي شماتت مردم بود، حرف مردم بود. يکي اينکه خود اين باور کردني نبود. با اين سن سخت است. تعبيري که ملائکه ميکنند اين است که «قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» آيا از کار خدا تعجب ميکنيد؟ تا به حال نديدي کارهايي که با شما کرده است؟ مگر نديدي که ابراهيم خليل را در آتش انداختند؟ مگر نديدي که چه مسائلي بر سر ابراهيم در اين مسير آمد و خدا او را حفظ کرد و نجات داد؟ مگر کودکي ابراهيم را نشنيدي که ابراهيم چگونه نجات پيدا کرد و زنده ماند؟ خداي متعال ابراهيم را از عجايب و غرايب زيادي بهرهمند کرده است. «رَحْمَتُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ» خانداني که رحمت و برکات آنها بر آن بيت و اهلبيت است، «إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ» تحليل ميکند که اين اختصاص به شما ندارد. «حميدٌ مجيد» حميد يعني در مقابل نعمتها انسان سپاسگزار باشد، لذا خدا حميد ميشود. ما حامد ميشويم و او حميد. نعمت را ميدهد ما حامد ميشويم و حمد ميکنيم، خدا حميد و ستايش شده ميشود. مجيد جايي است که قبل از اينکه ما به نعمتي لايق باشيم، بدون اينکه ما سپاسي کنيم نعمت را ميدهد. «إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ»!
در نظام قواعد ميگويند: علت تعمم و تخصص، يعني علت ميتواند حکم را عام کند از جهت علتش، از جهات ديگر خاصش کند. اينجا وقتي ميگويد: «إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ» يعني اختصاص به شما ندارد. اين يک سنت الهي است که خدا حميد مجيد است. فقط براي شما نيست. براي همه حميد مجيد است. وقتي «إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ» است پس اين سنت الهي است و چرا تعجب ميکنيد؟
«فَلَمّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ» (هود/74) وقتي از ابراهيم آن حالت ترسي که ابتداعاً ايجاد شده بود خارج شد «وَ جاءَتْهُ الْبُشْري» وقتي بشارت را شنيد، «يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ» (هود/74) چون آنها گفتند: آمديم که قوم لوط را عذاب کنيم. تازه گفتگوي با ما را شروع کرد و مجادله کردن که نه، اگر راه دارد شفاعت کند براي اينکه الآن عذاب نازل نشود. «إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوّاهٌ مُنِيبٌ» (هود/75) اينقدر دوستدار مردم بود و دنبال اين بود که برگردند. لذا حتي قوم لوط را که با مشکلاتي که بعد خواهيم گفت در مقابل فطرت الهي پيش گرفتند، ابراهيم ميخواست بگويد: حالا عذاب نکنيد. شايد در بين اينها کسي باشد که هدايت شود. انبياء اينگونه هستند. اي خصوصيتي است که بايد در ما هم ايجاد شود.
نکتهاي هست که در قرآن کريم، بشارت به تولد حضرت اسحاق را در چندين جا بيان ميکند. در حالي که حضرت اسحاق و حضرت يعقوب اينها از جهت ديني که الآن رايج است که يهوديت و نصارا هستند، رقيب اسلام حساب ميشدند، اما در قرآن کريم نوع نگاهي که هست، زيباترين عبارات و کلمات و نقل تاريخ را در مورد انبياي بني اسرائيل ميآورد، در حالي که انبياي بني اسرائيل، قومشان از جهت رقابت در زمان نزول اسلام رقيب اسلام بودند. به تعبير ما کمک به رقيب ميشد که اينها بگويند: ما اين فضايل را داريم، شما چه ميگوييد؟ اين نگاهي که در قرآن هست که با اينکه پيغمبر از نسل حضرت اسماعيل هست، اما حضرت اسحاق و يعقوب و بعد از آنها نسل بني اسرائيل که در خدمتشان خواهيم بود، چقدر زيبا بيان ميکند. در جريان حضرت اسحاق ببينيد که اين نگاه، نگاه الهي است که نگاه اين است که تأييد است. قرآن ميفرمايد: انبياء مبشر بودند به بعدي و مصدق بودند به قبلي. ما در روشهايمان مکذب قبلي هستيم، و منذر و ترساننده از بعدي هستيم. نگاه قرآني اين است که مصدق قبلي است، تصديق کننده قبلي است و مبشر بعدي است. اين خيلي زيباست. لذا از حضرت اسحاق آنچنان پيغمبر اکرم در وحي که به او ميشود تعريف ميکند، انسان دلش براي حضرت اسحاق و براي حضرت يعقوب آب ميشود. اينها نقطههايي هستند که در عين حال اگر ما درست بتوانيم مطرح کنيم، نقاط ارتباطي دين اسلام را با دين يهود و نصارا ايجاد ميکند.
الآن دوستاني که در کشورهاي غير اسلامي زندگي ميکنند و پيام هم ميدهند که مخاطب برنامه سمت خدا هستند و بيننده برنامه هستند، اين نگاه را ما ميتوانيم فصلهايي براي ارتباطمان با اديان ديگر قرار بدهيم و ببينيم نگاهي که اسلام دارد از نگاهي که خود آنها نسبت به حضرت اسحاق مطرح ميکنند و حتي حضرت ابراهيم و حتي حضرت يعقوب و بعديها بسيار پاکتر و منزهتر و زيباتر و جالبتر است. يعني قرآن آنچنان اينها را مطرح ميکند که در اديان خودشان اينها اينگونه تطهير و بزرگ جلوه داده نشدند. اين نگاه يک نگاه الهي است. پيغمبراني که به لحاظ قومها و اديان رقيب اسلام هستند. دارند اسلام را از بين ميبرند و مقابل ايستادند و جنگ ميکنند. در حالي که اينها در جنگ با اسلام بودند، اسلام از پيغمبران آنها تعريف ميکند. بحثهاي زيبايي است که رابطههاي بين وقايعي که پيش ميآيد که در اين آيات هست، چند جريان را به هم گره ميزند.
شريعتي: در هفته دوم ماه رمضان مهمان سفره حضرت سيد الشهداء (ع) خواهيم بود. از همه دوستاني که دست به دست هم دادند تا شرايطي فراهم شود و ما بتوانيم قرآن را از جا ضبط کنيم و اختصاصي براي مخاطبين خوب برنامه سمت خدا پخش کنيم، تشکر ميکنيم. امروز از جزء هشتم قرآن کريم، آيات ابتدايي سوره مبارکه اعراف از صفحه 151 را تلاوت خواهند کرد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، المص «1»كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ «2» اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ «3» وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ «4» فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ «5» فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ «6» فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ «7» وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «8» وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ «9» وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ «10» وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ «11»
ترجمه: به نام خداوند بخشندهى مهربان، الف، لام، ميم، صاد. (اين) كتابى است كه به سوى تو نازل شده، پس در سينهات تنگى (و شك وترديدى) از آن نباشد، تا به وسيلهى آن (كتاب)، بيم دهى و براى مؤمنان تذكّر و پندى باشد. آنچه را از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده، پيروى كنيد و از سرپرستانى جز او پيروى نكنيد. چه اندك پند مىپذيريد! چه بسيار آبادىهايى كه ما اهل آنجا را (به خاطر فساد و كفرشان) نابود كرديم. پس قهر ما به هنگام شب يا روز، هنگامى كه به استراحت پرداخته بودند، به سراغشان آمد. پس آن هنگام كه قهر ما سراغشان آمد، سخن و اعتراضى نداشتند، جز آنكه گفتند: ما قطعاً ستمكار بوديم. پس قطعاً از مردمى كه (پيامبران) به سويشان فرستاده شدند، سؤال و بازخواست خواهيم كرد و قطعاً از خود پيامبران (نيز) خواهيم پرسيد. پس بىشك (از هر چه كردهاند،) از روى علم برايشان بازگو خواهيم كرد، و ما (از مردم،) غايب و بىخبر نبوديم. و در آن روز (قيامت،) سنجش (اعمال بر پايهى) حقّ است. پس هر كس كارهاى سنجش شدهاش سنگين باشد، پس آنان همان رستگارانند. و هر كس، اعمال وزن شدهاش سبك باشد، پس آنان كسانى هستند كه به خود زيان زدند، زيرا (با انكار خود،) به آيات ما ستم مىكردند. و همانا در زمين به شما تمكّن داديم و براى شما در آن، (انواع) وسايل زندگى را فراهم ساختيم، (امّا شما) اندك شكرگزارى مىكنيد. و همانا ما شما را آفريديم، سپس به صورتبندى و چهرهنگارى شما پرداختيم، آنگاه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد. پس همه سجده كردند، جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود.
شريعتي: در بين روزه و عطش و اشک و شور و شين *** يک ذکر مستجاب بگويند، فقط حسين
انشاءالله لحظات زندگي ما منور به نور سيدالشهداء باشد. هر روز منتخبي از تفسير سي جزء را دوستان عزيز ما در کانال برنامه ميگذارند، ميتوانيد استفاده کنيد و بهرهمند شويد. اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: در خدمت سوره اعراف بوديم. آيه 4 ميفرمايد: چگونه ايمن باشند که عذاب ما بر آنها نازل شود در حالي که شب خوابيدند يا روز در حالت غفلت و خواب قيلوله روز باشند؟ هيچگاه شما ايمن نيستيد. آيه بعد ميفرمايد: «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» آنجا اينطور نيست که دو کفه ترازو داشته باشد، حسنات را در يک کفه بگذارند و سيئات را در يک کفه بگذارند و بعد اينها با هم بالا و پايين شود. سيئات وزن ندارند. حسنات وزن دارند. وزنه حسنات هم به مقدار بهرهمندي از حق است. لذا «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» وزن در آن روز حق است. «فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ» کسي که ثقل دارد، وزن دارد، يعني اعمالش از حق بهرهمند است «فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». «وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ» خَفَّت يعني وزن ندارد و سبک است، يعني اعمال ناصالح انسان را سبک ميکنند و بي وزن ميکنند. اعمال صالح انسان را وزين ميکنند. از حق بهرهمند ميکنند. «فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم» اين خَفَّت و ثَقُلَت يعني انسان را حقيقت ميدهد، وجود ميدهد. اعمال صالح وجود انسان را توسعه ميدهد اما اعمال ناصالح انسان را کوچک ميکند و بي وزن ميکند. انسان حقير ميشود. به سمت هيچي و پوچي ميرود. چه معيار زيبايي بيان کرده است که آدم يک کسي را ميبيند که گناه ميکند، يک کسي که در اجتماع عجب و تکبر ميکند، از چشم همه ميافتد و اين خودش را کوچک ميکند. در نگاه بيروني و در نگاه الهي خودش را کوچک ميکند که چيزي از او باقي نميماند. لذا شيطان با هبوطش کوچک شد. يا کسي که «الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ» (انعام/124) نسبت به شيطان «إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ» (اعراف/13) تو کوچک شدي. نسبت به اهل جرم ميگويد: «الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ» شما کوچک ميشويد يعني خفيف ميشويد. بي وزن ميشويد. لذا مربوط به حقيقت عملي است که مرتبط با خدا ميشود. هر عملي ممکن است وزنش در ارتباط با خدا سنگينتر شود.
شريعتي: سنگينترين عملي که روز قيامت در ترازوي اعمال ما قرار ميگيرد، صلوات بر محمد و آل محمد است. بهترينها نصيب شما شود. فقط ده شب تا اولين شب قدر باقيست.