برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- شرح آيات 35 تا 41 سوره ابراهيم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 30-02- 96
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: سلام ميکنم به همه شما دوستان خوبم. خانمها و آقايان، بينندههاي خوبمان، شنوندههاي نازنين و گرانقدر ما، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. از تهران پايتخت کشور عشق و ايمان به همه شما سلام ميکنيم. ديروز حماسه با شکوه ديگري رقم خورد و انشاءالله همه قدمها و گامهايي که برداشته شد، براي مشارکت در سرنوشت کشور انشاءالله مأجور باشند. باز هم مردم ايران الحمدلله گل کاشتند. خيلي خوشحاليم که همراه شما هستيم و در محضر حاج آقاي عابديني بزرگوارمان. حاج آقا عابديني سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام ميکنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. بنده هم عرض تبريک دارم اين حماسهاي که الحمدلله به تعبير مقام معظم رهبري به بهترين نحو انجام شد و لبيک را گفتند و پايههاي نظام اسلامي را محکمتر از سابق کردند و با شرکت گستردهشان چشم دشمنان را کور کردند که طمع به اين کشوري که اين گونه مردم شرکت فعال در انتخابات دارند، نداشته باشند. انشاءالله هميشه مردم در صحنههاي نظام اسلامي حاضر باشند تا با کمترين هزينه بتوانيم بيشترين بهره را ببريم.
شريعتي: مشارکت جوانها خيلي چشم گير بوده، انشاءالله همه آنها که بايد کاري براي جوانها بکنند دست به دست هم بدهند تا مشکلات و گرفتاريها و دغدغهها برطرف شود. داريم با حضرت ابراهيم سير ميکنيم و نکاتي که از حکايتهاي انبياء در قرآن کريم حاج آقاي عابديني براي ما ميگويند. بحث امروز شما را ميشنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي سلامتي امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
يک نکتهاي را ديدم خيلي زيبا بود و يک تحليلگر غربي بيان کرده بود، گفته بود: رهبر ايران همه ما را در بازي که خودش چيده است، ما هم مجبورهستيم در آن بازي شرکت کنيم، ما هم مردم ايران را تشويق ميکنيم به شرکت در انتخابات. چقدر جمله زيباست و تدبير زيبايي که رهبري ميکنند بيان کرده بود که ما هم مجبور هستيم و کاري کرده که ما هم تشويق ميکنيم مردم را به شرکت در انتخابات. الحمدلله هشياري مردم و هشياري رهبر اين مردم است. انشاءالله خداي متعال کمک کند قدر اين نعمت مردم را و قدر نعمت رهبري را داشته باشيم. انشاءالله مسئوليني که انتخاب ميشوند بيش از گذشته خدا به آنها توفيق بدهد تا بتوانند به مردم خدمت بيشتري بکنند و اين دوره را غنيمت بشمارند و معلوم نيست حتي به چهار سال عمر ما کفاف ميدهد که بتوانيم تمام کنيم و انشاءالله خدا به آنها عمر با عزت بدهد که بتوانند اين چهار سال را در خدمت کامل مردم باشند.
بحثي که داشتيم در همراهي با کاروان ابراهيم خليل(ع) بوديم که اين کاروان بعد از اينکه هاجر(س) فرزند دار شد و به امر رب و به امر خداي تبارک و تعالي هجرت کردند به جايي دور دست و در جايي بي آب و گياه، بدون اينکه هيچ امکان زندگي اوليه باشد، دستور هجرت از جانب خدا آمد براي هرکدام از اين افراد کاروان اين دستور سازندگي داشت، براي ابراهيم خليل به گونهاي، براي هاجر به گونهاي و براي اسماعيل به گونهاي، و براي مردمي که پس از اين، اين شمع هدايت آنها ميخواهد براي آنها شعلهور شود به گونهي ديگري، اين جريان در طول تاريخ جزء هجرتهاي بسيار تأثيرگذار است. يعني هجرت ساده نبود که در يک خانواده تمام شود. يک هجرت تاريخ ساز شد و همه اديان به اين هجرت اعتنا دارند. حجي که ابراهيم پايه گذاشت براساس اين هجرت بود. نبوتي که پس از اين نبوت باقي و خاتم است، با اين هجرت آغاز شده و شکل گرفته، سلسلهاي از انبياء با اين هجرت شک گرفته که تبعاتش خيلي زياد است. اما به ظاهر يک هجرتي بود در زندگي ابراهيم و براي ابراهيم(ع) يک ابتلاء و امتحاني که حتي همين مقدار دل بستن هم بايد از او دور شود که اين ابتلا براي ابراهيم بود.
گفتيم: وقتي ابراهيم تقاضاي فرزند کرد، خداي متعال فرمودند: اجابت ميشود اما بعد از اينکه فرزنددار شدند، براي تو ابتلايي ايجاد ميکند که اين ابتلاء يک مرتبهاش همين هجرت بود. مرتبهي ديگر بعد از اين هست که باز مرتبط با هجرت است.
تا اينجا رسيديم که ابراهيم اين خانم و فرزند را در آن جاي بي آب و گياه گذاشت و برگشت. در موقع برگشتن با گريه اينها را بدرقه کرد. من دلم ميخواهد قبل از اينکه وارد مطلب شويم، چون اين روايات هرکدام زيباييهايي دارد و براي ما آثاري دارد، اين دو روايت شريف را هم بخوانم و بعد وارد شوم. قبل از اينکه ابراهيم فرزنددار شود، گاهي اولياي الهي نوع تقاضايشان از خداي متعال مستقيم نيست. گاهي به گونهاي غير مستقيم طلب ميکنند. با اين بيان ابراهيم خليل اينجا، امام صادق(ع) ميفرمايد: از خدا طلب فرزند کرد اما خداي تبارک و تعالي سؤال او را پاسخ داد و فرزند را براي او اعطي کرد اما سؤال و پاسخ در زندگي ما ميتواند الگو و اثرگذار باشد. ابراهيم خليل با خداي متعال راز و نياز و مناجات کرد. «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ نَاجَى رَبَّهُ فَقَالَ يَا رَبِّ كَيْفَ [تُمِيتُ] ذَا الْعِيَالِ»(بحارالانوار،ج12، ص82) کسي که خانوادهاي دارد قبل از اينکه «مِنْ قَبْلِ أَنْ يَجْعَلَ لَهُ مِنْ وُلْدِهِ خَلَفاً» قبل از اينکه براي او فرزندي باشد که جانشين او باشد، بعد از او خانواده او را اداره کند. اين خانواده چگونه است؟ خانوادهاي که فرزندي ندارد که ادامه زندگي او را خلف او باشد و باقي بگذارد و عيال او را و خانواده او را اين فرزند سرپرستي کند، اين چگونه است. «يَقُومُ مِنْ بَعْدِهِ فِي عِيَالِهِ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ يَا إِبْرَاهِيمُ أَ وَ تُرِيدُ لَهَا خَلَفاً مِنْكَ» آيا دوست داري که جانشين را تو بگذاري؟ آيا دوست نداري من جانشين تو باشم؟ خيلي کلام زيباست. يعني تو وقتي از دنيا ميروي و همسر و خانواده تو باقي هستند، دلت نميخواهد من جانشين تو باشم؟ آيا ميخواهي فرزندت جانشين تو باشد در اين خانواده يا من جانشين تو باشم در اين خانواده؟ ببين چقدر زيباست. يعني خانوادههايي که ممکن است فرزند پسري ندارند. فکر ميکنند خلفي ندارند و جانشيني ندارند يا فرزندي ندارند و فکر ميکنند وارثي ندارند و خداوند به ابراهيم ميفرمايد: نميخواهي من جانشين تو در ادامه راه تو باشم؟ در سرپرستي خانواده تو باشم؟ وقتي اين طور ميفرمايد، «أَ وَ تُرِيدُ لَهَا خَلَفاً مِنْكَ يَقُومُ مَقَامَكَ مِنْ بَعْدِكَ خَيْراً مِنِّي» از من بهتر کسي را سراغ داري که جانشين براي تو باشند؟ وقتي ابراهيم اين را شنيد، ابراهيم در جواب خدا فرمود: «قَالَ إِبْرَاهِيمُ اللَّهُمَّ لَا» خيال ابراهيم راحت شد، چون ابراهيم فرد غيوري بود و دلش ميخواست، وقتي از دنيا رفت کسي باشد که حافظ خانوادهاش باشد، اينجا اين درخواست را کرد، بعد وقتي خدا اينطور جواب داد. ميگويد: «اللهم لا» خدايا چه کسي از تو بهتر است که جانشين باشد؟ «الْآنَ طَابَتْ نَفْسِي» (بحارالانوار،ج12، ص82) خيالم راحت شد که ديگر شما جانشين من هستي.
همين کلام را موسي کليم(س) در مورد خانوادههايي ميديد که گاهي مثلاً فرد فعال خانواده که سرپرست خانواده است و کسي است که اداره خانواده به او ميرسد، کفالت دارد. او از دنيا ميرود ولي در اين خانواده گاهي پيري هست که آنطور نقش اساسي در اين خانه ندارد. يا کودکي هست که نقش اساسي در اين خانه ندارد، از خدا سؤال کرد: خدايا چگونه است که ستون اين خانواده را گاهي به هم ميريزي وليکن افراد ديگري هستند که ستون اين خيمه نيستند و ميشد آنها از اين خانواده دور باشند و اين خانواده به هم نميريخت. آنجا موسي کليم، خدا به او ميفرمايد: موسي نميخواهي اينطور نگاه کني که من وقتي کسي را از خانوادهاي ميبرم، من خودم سرپرستي آن خانواده را مستقيم بر عهده ميگيرم.
اگر کساني فرد شاخص خانهشان را از دست ميدهند که انشاءالله خدا براي کسي پيش نياورد و اگر آمد به آنها صبر بدهد. اگر با اين نگاه ببينند، متعدد و مکرر ما دوستاني که اين نگاه را پيدا کردند، دست خدا را مشهوداً ميديدند و صبرشان هم بيشتر ميشد و گشايشهاي زندگيشان را هم بهتر ميديدند. يعني اين رابطه گشايش هم ايجاد ميکند. لذا انشاءالله خداي متعال براي خانوادهاي گسستن پيش نياورد، اما اگر پيش آمد با اين نگاه ميتوانند رابطهشان را با خدا قويتر کنند و دست خدا را مشهود بالاي سرشان ببينند. هرچقدر به اين باور داشته باشند، موکول به باور نيست، اما هرچقدر به اين باور کنند آثار بيشتري دارد.
يک روايت ديگري دارد و چون اين روايتها زيباست و هرکدام آثار وجودي هم به برکت ابراهيم خليل دارد، و ما اينها را بهانه ميکنيم که نکات اخلاقي و سيرهاي را بيشتر استفاده کنيم، دارد که بعد از اينکه ابراهيم خليل از خداي متعال فرزند خواست و خليل شده بود و اجابت دعوت داشت، وقتي از خدا خواست آنجا خداي متعال به او فرمود: من فرزند به تو ميدهم اما بعد از اينکه تو مبتلاي به، تعبير اين است «اني واهب لک غلاما عليما ثم ابلوک فيه بالطاعة لي» تو را مبتلا ميکنند به يک پديده و طاعتي نسبت به خودم که آن طاعت امتحان سختي است.
جلسه گذشته عرض کرديم که گاهي تقاضاهاي ما در قبالش يک حقايق و حوادثي پيش ميآيد و ما بايد حواسمان باشد آنها را رعايت کنيم. «ثم ابلوک بالطاعة لي» به تو ميدهند. براي همه اينطور نيست. اما دعبش اين است که براي کسي که او را خيلي دوست دارد، اين امتحان و ابتلاء را پيش ميآورد. لذا اگر ديديم چيزي خواستيم و اجابت شد و در قبالش سختي و يا ابتلاء و امتحان ديگري پيش آمد نشان دهنده اين است که خداي متعال ما را مثل انبيائش، اوليائش و مثل مقربينش دارد برخورد ميکند که ما را لايق ديده که ما را در پس اين اجابت مبتلا کند، به يک ابتلاء در طاعت شديدتر. اين هم يک بشارت است.
لذا آن چيزهايي را که ما عدم اعتنا از خدا ميبينيم، اگر خوب تحليل شود همه آنها اعتناي ويژه خدا براي ما است. از جمله همين اجابتها که خيلي پيش ميآيد. براي انسان يک چيزي اجابت ميشود و بعد ميبيند جاي ديگر مشکل ديگري برايش ايجاد شد. بزرگي سالها مبتلا به عطش شديد بود. از خدا يکبار خواست و گفت: عطش من برطرف شود. گفت: عطش تو برطرف ميشود. اما در قبال اين همسرت از دست ميرود. حاضر هستي؟ گفت: نه تحمل ميکنم. نه خدا در دادن بخيل باشد اما همين دادنها را وسيله قرب ميکند. يا صبر کن در اين خواستن که يک قرب است يا اگر پيش ميآيد، يک صبر ديگر بايد در جاي ديگر برايت پيش بيايد. همين رابطه خودش يک مقام است. وقتي انسان با خدا رابطه برقرار ميکند، اگر خدا بخواهد کسي را نگه دارد، رشد بدهد. همين رابطه را هم با يک ابتلايي بيان ميکند. انشاءالله اين روايات براي ما حالت الگو داشته باشد که بتوانيم نگاهمان را در زندگي دنبال اين حقايقي که اين روايات فرموده بگرديم و پيدا کنيم. تا بتوانيم تحليل الهي کنيم.
در خدمت آياتي بوديم که در سوره ابراهيم بود. قسمتي از اين آيات را گفتگو کرديم. آيات 35 تا 41 سوره ابراهيم. «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» (ابراهيم/35) اين آيه چقدر زيباست. نظير اين آيه را در سوره بقره داشتيم. اينجا ابراهيم خليل بعد از اينکه اين کودک و مادر را آنجا گذاشت، که جلسه گذاشته آن وقايعي که بين مادر و فرزند رخ داد، جوشش آب را گفتيم. حالا اينجا قرآن دارد سرگذشت ابراهيم را پس از اينکه اينها را گذاشته است و برميگردد، بيان ميکند. ابراهيم به خداي متعال عرض ميکند: «رَبِّ اجْعَلْ» خدايا قرار بده. «هَذَا الْبَلَدَ» در سوره بقره دارد که خدايا! اينجا را «بلداً آمِناً» قرار بده. در عربي وقتي ميگويد: «هَذَا البَلَدَ» يعني الآن الف و لام آمده يعني اين بلد و شهر شکل گرفته است. يعني جايي است و شکل گرفته و دارد به آن اشاره ميکند. اما در سوره بقره ميگويد: «اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِنا» اينجا تعبير «هذا البَلَد» است. يعني اين شهر شده، آمنش کن. امن قرار بده. در سوره بقره ميگويد: خدايا اينجا را بلد امن قرار بده. يعني اول شهر شود و آباد شود و بعد امنيت به آن بده. آيهاي که در سوره بقره هست، مرحوم علامه طباطبايي ميفرمايد: ابراهيم مکرر رفت و آمد ميکرده است. نه اينکه به فاصلههاي کم! اما با فاصله رفت و آمد داشته است. اين مربوط به اولين روزهاست که وقتي ابراهيم خليل آمد و گذاشت و رفت، بلافاصله چند روز بعد يک سر زد. اين سر زدن هم به طريق همان طي الارض ذکر ميکنند نه به طريق عادي که خيلي طولاني باشد. لذا آنجا ميگويد: اينجا را بلد قرار بده. ببينيد اين دعا چقدر زيباست که خدايا اينجا را بلد قرار بده. اول شهر قرار بده. يعني اينکه اينجا عدهي زيادي بيايند، چرا؟ چون هدفي که براي اين دارد را ميخواهد در آيه بيان کند، اين هدف با شهر بودن اينجا و عمران بودن اينجا و رفت و آمد ميخواهد محقق شود. چون اينجا ميخواهد مبدأ عبادت حق شود. اينطور نبود که فقط اينها از ابراهيم دور شوند. اينجا ميخواهد مبدأييت پيدا کند. اين مبدأييت حتماً بايد کنارش افراد زيادي باشند. منتهي يک جايي است که حالت سختي در آن است. فقط «لم يزرع» نيست. غير ذي زرع است. قابل زراعت نيست. در سوره بقره ميفرمايد: «اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِنا» اول اينجا را بلد و يک شهر قرار بده. بعد امن قرار بده. يعني بلافاصله بعد از شهر شدن و آبادي اولين خصوصيتي که تقاضا ميکند امنيت است. نعمتي که ما در بين کشورهاي همسايه خدا ما را به اين ممتاز کرده و کشور ما به برکت توجهات امام زمان(عج) و نيروهاي امنيتي الحمدلله کشور امني داريم. چون امنيت اگر نباشد نميشود کاري کرد. بله امنيت غير از وقتي است که انسان به صورتي که خودش را تحت تکفل کس ديگري دربياورد. بعضي کشورها امنيت دارند، اما امنيتشان تحقير آميز است. يعني آمريکا بايد از آنها پشتيباني کند. نيروي آمريکا است که آن کشور را حفظ ميکند. اگر هم يک زمان نخواهد تمام است چون از خودشان نيرويي ندارند. ما اينطور نيستيم و امنيت ما الحمدلله استقلالي است و روي پاي خودمان است و اين نعمت عظيمي است که انشاءالله قدر ميدانيم. لذا ابراهيم خليل اول امنيت را ميخواهد که بايد از هر شهري و محلهاي و هرجايي که آغاز ميشود، اولين خواستهاي که ابراهيم خواسته و ما بايد بخواهيم امنيت آنجاست که اين امنيت هم بيان دارد که امنيت چيست. آيا امنيت فقط همين است که ما راحت ميخوريم و ميخوابيم يا نه امنيت مراتبي دارد. اين هم يک مرتبهاش است. امنيت مراتبي دارد که تا مراتب نگاه اعتقادي اين امنيت کشيده ميشود.
ميفرمايد: «رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» خدايا من و فرزندانم را از اينکه عبادت اصنام را بکنيم حفظ کن. مگر ابراهيم خليل، نبي، رسول و خليل خدا نبوده است؟ مگر معصوم نيست؟ کسي که نبي و رسول است، اگر هم بعضي از مذهبها هم ميگويند: از حين بعثتش معصوم است، ديگر بعد از اين معصوم است اما ابراهيم اينجا ميگويد: «وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ» خدايا مرا دور کن و همچنين فرزندانم را «أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» از عبادت اصنام که شرک است. چه شرک عملي باشد، گاهي صنم در اعتقاد است، گاهي صنم در روش زندگي است. در باورهاي ماست. گاهي سبک زندگي من بت پرستي است. اطاعت طاغوت است. اطاعت استکباري است. لذا هر اطاعتي گفتند: عبادت است. لذا اگر در اسلام اينقدر سفارش شده که تشبه به کفار، خود اين جزء حرامهاست، علتش اين است که هر اطاعتي عبادت است. منتهي مراتب دارد. يک زمان هست من اعتقادم در عبادت آنهاست، يک زمان در عمل، همين هم که در عمل است خودش هم عبادت است. به تعبير قرآني و به تعبير روايي هر اطاعتي از غير خدا عبادت آن است. ميخواهد شيطان باشد، ميخواهد طاغوت باشد و هر چيزي که غير خدا باشد. اگر اين نگاه را داشته باشيم حواس ما جمع مي شود که چرا دين اينقدر در ارتباطات ما حد و حدودي گذاشته که ما به آنجا کشيده نشويم. سؤال من اين بود که مگر عصمت ندارند؟ پس چطور ميشود که اين تقاضا را کرده است؟
مرحوم علامه طباطبايي يک بيان بسيار عالي دارند. شايد مشکل خيلي از ادعيه ما را که حضرات معصومين آنچنان گريه و زاري ميکنند، استغفار ميکنند و مينالند که انسان ميگويد: اينها که معصوم هستند، چرا اينگونه مينالند؟ گاهي بعضي سراغ پيغمبر ميآمدند و سؤال ميکردند: شما که رسول خدا هستي، چرا اينگونه استغفار ميکني؟ به اميرالمؤمنين ميگفتند: شما که اينگونه استغفار و تضرع ميکنيد، به امام سجاد ميگفتند. مرحوم علامه يک بياني در الميزان جلد دهم، ذيل همين آيه دارند. ميفرمايند: استغفارها و تضرعات معصومين مربوط به ذنب و گناه نيست. اين تقاضاها و سؤالها و دعاها مربوط به حاجت است. يعني انسان حاجتش اين است که از خدا بخواهد. نياز انسان با اينکه خدا انسان را معصوم قرار بدهد، نياز برطرف نميشود. ما يک موقع ميگوييم: خدا ما را معصوم کرد. امام را معصوم کرد پس ديگر اين هيچ حاجت و خواستهاي ندارد. يعني براي اين ديگر امکان گناه مطرح نيست، اما اين حاجتش برطرف شده است؟ ميگويد: نه اين طور نيست که خدا چيزي را به کسي تفويض کند. کسي را مالک چيزي قرار بدهد در قبال خدا. اگر چيزي به کسي مي دهد، ملاک ارتباط با خدا و تقاضاي از خدا حاجت است. نياز است و اين نياز باقي ميماند و از بين نميرود.
مثلاً من تشنه هستم و يک ليوان آب علاج اين تشنگي من است، لحظه به لحظه در دست خداست. ممکن است آب را بخوري، سير آب نشوي. يعني اين حاجت دائماً باقي است. حتي آب را بخوري، سير آب شوي و عطش دوباره ايجاد شود، چون حاجت باقي است. ما مالک چيزي نميشويم. چون اينطور است تمام انبياء هرچه به اينها داده ميشود، حاجتي در وجود خودشان ميبينند. لذا اگر آنجا خطاب ميشود «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» (فاطر/15) از اين طرف فقط بيچارگي حاجت است پيش خدا. هيچ مالکيتي نسبت به خدا براي انسان ايجاد نميشود. حتي اگر همه چيز داشته باشي. کسي که بيشتر دارد حاجتمندتر است. چون حاجت او بيشتر بوده که اينقدر به او دادند. اين نگاه باعث ميشود تمام تضرعاتي که حضرات معصومين در دعا دارند، براي اين است که ميديدند حاجتمند هستند. حقيقتاً حاجتمند هستند. اينطور نبود که احساس کنند معصوم شدند پس ديگر من معصوم هستم. اصلاً معصوم شدن به اراده اوست. معصوم ماندن به اراده اوست. اينطور نيست که بگوييم: حدوث تصرع ميخواهد و بقاء نميخواهد. بقاء و حدوث يک حالت دارد.
وقتي ابراهيم خليل ميگويد: «وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» خدايا مرا از عبادت اصنام دور کن، تعارف نيست. يک واقعيت است. بلکه ابراهيم خليل از ما با يک معرفت بالاتري و تضرع بالاتري اين «وَ اجْنُبْنِي» را ميگويد. نمايش نيست. بگويد: من که معصوم هستم. ميداند اگر «آني کند نازي فرو ريزند قالبها» ميداند انسان فقر مطلق است، اگر معصوم است به اراده او معصوم است. حتي آنجايي که الآن دارد، همانجا محتاج است. از اين طرف هرچه مربوط به اين است، احتياج است. از آن طرف غنا است. اين نگاه توحيدي چقدر زيباست. انسان آنجايي که دارد احساس احتياج بيشتري ميکند. مغرور هم نميشود. احساس نياز بيشتري ميکند به خدا، ميداند اين سر تا پا فقر است. از اين طرف همه فقر است و احتياج هست و بيچارگي است و از آن طرف همه بي نيازي است و اعطا هست و تفضل. هرچه که دارد نميگويد: او تفضل کرد و به من داد. به من داد يعني من گرفتم! ميگويد: از طرف من هرچه هست بيچارگي است. حتي آن وقتي که به من تفضل کرده و داده است. اين فضل اوست. باز هم الآن او را چه ميبيند. همين الآن آن دارايي را فضل او ميبيند. هيچ مني اين وسط نيست.
نگاه ما با نگاه توحيدي که خدا اينجا بيان ميکند چقدر متفاوت است. ما خيلي زود به خودمان ميگيريم. «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي» (قصص/78) قارون ميگويد: اينها را خودم بدست آوردم. اينها با علم خودم بدست آمده است. تعبير هست که يکي از نصايحي که لقمان حکيم به فرزندش ميفرمود اين است «مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ» کسي که يک چيزي را مالک ميشود خودخواه ميشود. تا مالک ميشود فکر ميکند براي خودش است. هرکسي هر جايي مالي باشد، مقامي باشد، جايي باشد، عنواني باشد، شهرتي باشد، «مَن مَلَکَ استأثَرَ» خودخواه مي شود. فکر ميکند ديگر اين مربوط به خودش است. ميخواهد اين را براي خودش حد بزند و خودش را از ديگران با همين جدا کند. اين نگاه که اگر جايي خدا اعطا کرده است خدا رابطهي بيشتري با من برقرار کرده است. من بايد شيفته بيشتري نسبت به او شوم. تضرع بيشتري داشته باشم. چون اينجا چيزي داده نشده که تمام شده باشد.
تعبيري که اينجا دارد، «وَ اجْنُبْنِي» خدايا مرا دور کن. ابراهيمي که بت شکست و بخاطر شکستن بتها او را در آتش انداختند. در جواني، بالاي آتش کسي را جز خدا صدا نزد، همه اينها را چشيده است. باز در اوج کهولت سن ميگويد. فرزند دارد. در دوران کهولت نزد خدا ناله ميزند که خدايا من حتي از عبادت اصنام هم به خودم بري نيستم. اينطور نيست که بگويم: ديگر اين را انجام نميدهم. ما گاهي فکر ميکنيم ديگر اين مرتبه مربوط به ما نيست. مربوط به ديگران است. نخير! هيچکدام دارايي من نيست. هيچي مربوط به من نيست. «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» (نور/21) اگر فضل خدا نباشد، نه فضل خدا حدوثاً نباشد، فضل خدا حدوثاً و بقاء، نه اينکه فقط اولش فضل خدا را ميخواهد، بعد ديگر به من داده و تمام شد و ديگر داده است. همه فضل خداست. يعني همه بودن فضل خداست. براي خدا حدوث و بقاء يکي است. براي ما متفاوت ميشود. اگر با اين نگاه به آيات قرآن و انبياء نگاه کنيم زندگي توحيدي و حقيقت اينکه منيت انسان نبايد در کار باشد و اصلاً جا ندارد، انسان بهتر ميفهمد. «وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» اين اصنام عام است، هم اعتقاد را شامل ميشود و هم در سيرهي عملي. خدايا ما را حفظ کن از اينکه به عبادت اصنام و بتهاي عيني رو بياوريم. علاقههايي که در راه خدا نيست و انسان را در اين علاقهها به همرنگي در اين علاقهها ميکشاند. بله انسان فرزندش را دوست داشته باشد. به امر الهي دوست داشتنش هم عظيمتر ميشود. همسرش را دوست داشته باشد، مانع نيست. اينها به امر الهي عظيمتر هم ميشود. تازه اينجا همين دوست داشتن ظاهري است و هم مراتب دوست داشتن گاهي محقق ميشود. ميگويد: هرچيزي که به غير از آن راهي باشد که تو گفتي و تو عطا کردي، سد راه من است. لذا خداي متعال براي اينکه ابراهيم را به اين موطن برساند، تا اين فرزند برايش محقق ميشود، ميگويد: از او دور شو. خدا براي ما اين کارها را نميکند. نترسيم! اينها مخصوص مقامات عالي است. اصلاً ما براي خودمان تصور نکنيم که نکند خدا ما را به اين امتحانات، نه اينها مربوط به ما نيست. ولي آنچه مربوط به ماست و حد ما هست، ببينيم. ميفرمايد: «رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ» (ابراهيم/36) اين بتها که تراشيده باشند، سنگ و چوب باشند يا خورشيد باشند که اضلال ندارند. معلوم ميشود رابطهها، بتهاي زنده اضلال دارند. انسان را به طرف خودشان ميکشانند که انسان جذب آنها شود و از خدا دور شود. «رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ» هي ربِّ تکرار ميشود تا لطافت رابطه و نزديک بودن رابطه، حتي يا ربِّ نيست. ربِّ نجوا و نزديکي است. «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي» اينجا دارد يک کدي را ميدهد. جلسه گذشته عرض کرديم که يک کد عظيمي است که دارد خطي را تعيين ميکند که اين خط نَسَب را درمينوردد. نَسَب يعني نسبتهاي خوني، ميگويد: خدايا کسي که تابع من است از من است. کسي که من را به عنوان رسول تو تبعيت ميکند از من است. «منِّي» بودن مراتب نزديک شدن به شخص است. به رسول است. منِّي شدن خيلي مقام عظيمي است. يک زمان ميگوييم: تابع من است. يک موقع ميگوييم: «سلمان منّا أهل البيت»، «منّا» هرکسي به اين لقب مفتخر نميشود. و به اين نميرسد. کسي که وجودش تابع ميشود. ذاتش، صفاتش، همه فعلش، اين ديگر از خودش چيزي ندارد. همانطور که حضرات معصومين من الله هستند يعني چيزي از خودشان ندارند. امر الهي در وجود آنها حاکم است. همانطور که امر خدا در وجود ما حاکم است و منيّتي براي آنها در مقابل امر خدا نيست، افرادي که مطيع رسول خدا ميشوند و مطيع وصي رسول خدا ميشوند، مطيع امر الهي ميشوند. اينها منّا ميشوند. اين به فرزند کاري ندارد. نميگويد: فرزندان من منِّي هستند. نگاه ما اين است که فرزندان ما «منّا» هستند. ابراهيم خليل خط تعيين ميکند. ميگويد: نگاه الهي اين است. در فرهنگ قرآني اين قانون حاکم است. هرکسي تابع است به رسول الهي اين منّي است. منّي بودن ابراهيم به لحاظ اينکه ابراهيم خودش با خداي متعال هيچ ارادهاي از خودش ندارد و اراده خدا در او حاکم است، اين به همين واسطه به خدا متصل ميشود. تجلي او ميشود. از عنانيتهاي جدا ميشود و يک تجلي الهي ميشود. مثل اسم الله ميشود. يک زمان اسم الله به معناي کامل و جامعي است، يک موقع هست در اين رابطه اسم الله ميشود. ديگر چيزي از خودش ندارد و در همين مرتبه اسم الله است. چقدر زيباست که ابراهيم ميفرمايد: «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي» اما هرکس مرا عصيان کرد، نه من را به عنوان منيّت ابراهيمي، بلکه ابراهيمي که چيزي از خودش ندارد به عنوان رسول است، ميگويد: کسي که مرا به عنوان رسول عصيان کرد، نميگويد: رهايش کن. ميگويد: «فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (ابراهيم/36) ميتواند تحت اسم غفور و رحيم تو دربيايد و تو او را ببخشي و با رحمتت و غفرانش با او برخورد کني. با اينکه مرا عصيان کرده است.
شريعتي: خيلي نکات خوبي را شنيديم. نکته هفته قبل هم که فرموديد: دعاها و خواستههايمان را حد نزنيم، خيلي مورد استقبال دوستان قرار گرفت و پيام تشکر فرستادند. انشاءالله پنجشنبه اين هفته 4 خرداد، چهارمين دوره ختم قرآن کريم برنامه سمت خدا هست و اختتاميه چهارمين دوره ختم قرآن کريم که ما مهمان مردم فارس هستيم، در شهر شيراز و در حرم حضرت شاهچراغ هستيم. کارشناسان محترم برنامه هم حضور دارند. امروز صفحه 586 قرآن کريم آيات ابتدايي سوره مبارکه تکوير در سمت خداي امروز تلاوت ميشود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ «1» وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ «2» وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ «3» وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ «4» وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ «5» وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ «6» وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ «7» وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ «8» بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ «9» وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ «10» وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ «11» وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ «12» وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ «13» عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ «14» فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ «15» الْجَوارِ الْكُنَّسِ «16» وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ «17» وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ «18» إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ «19» ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ «20» مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ «21» وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ «22» وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ «23» وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ «24» وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجِيمٍ «25» فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ «26» إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ «27» لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ «28» وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ «29»
ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان. آنگاه كه خورشيد در هم پيچيده و تاريك شود. و آنگاه كه ستارگان به خاموشى گرايند. و آنگاه كه كوهها به حركت درآيند. و آنگاه كه شتران باردار به حال خود رها شوند. و آنگاه كه حيوانات وحشى، برانگيخته و گرد هم آيند. و آنگاه كه درياها به جوش آيند. و آنگاه كه جانها جفت و قرين شوند. و آنگاه كه از دختر زنده به گور شده پرسيده شود. كه به كدامين گناه كشته شده است؟ و آنگاه كه نامههاى عمل گشوده شود. و آنگاه كه آسمان از جاى كنده شود. و آنگاه كه دوزخ شعلهور شود. و آنگاه كه بهشت (براى اهلش) نزديك آورده شود. هر كس بداند كه چه حاضر كرده است. سوگند به ستارگانى كه بازمىگردند. در حركت هستند و پنهان مىشوند. و سوگند به شب آنگاه كه برود. و سوگند به صبح آنگاه كه بدمد. كه همانا قرآن، كلام پيامآورى گرامى است. آن كه نزد خداوندِ صاحب عرش، داراى قدرت و مقام والا است. (فرشتهاى كه) فرمانش برند و امينش شمرند. و همانا مصاحب شما (پيامبر،) جنّ زده نيست. و قطعاً آن (فرشته وحى) را در افق روشن ديده است. و او بر غيب بخيل نيست (و آنچه را دريافت كرده، دريغ نمىكند). و آن قرآن، از القائات شيطانِ رانده شده نيست. پس به كجا مىرويد؟ آن (قرآن) جز پند و تذكّرى براى جهانيان نيست. براى هر كس از شما كه بخواهد راستى و درستى پيشه كند. و شما نمىخواهيد جز آنچه خداوند، پروردگار جهانيان بخواهد.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد و حسن ختام فرمايشات شما را بشنويم.
حاج آقاي عابديني: در خدمت سوره تکوير بوديم که علائم قيامت را بيان ميکند. اين بحث خيلي ارتباط خوبي با بحث ما دارد که حقيقت توحيد در قيامت خودش را کاملاً نشان ميدهد و براي اينکه اين حقيقت خودش را خوب نشان بدهد، بهترين راهکار اين است که آنچه انسان با آن انس گرفته بود، مثلاً نور خورشيد را از خورشيد ميديد و ستاره را در روشن بودن، احساس روشن بودن نسبت به ستاره دارد. يا اينکه کوه را در راسخ بودن ميبيند و مييابد که اگر بخواهد به چيزي به عنوان راسخ بودن مثال بزند، به کوه مثال ميزند. در روز قيامت تعبيري که آمده اين است که خورشيد «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ» مکَوّر است و هيچ نوري ندارد. در آنجا همه مييابند که در دنيا هم که خورشيد نور داشت، نور از خودش نبود. حاجب شده بود و ما فکر کرديم که مانعي ايجاد شده بود، سببي اينجا پنهان شده بود و ما اين پنهان را سبب اصلي ميديديم که خورشيد را روشن کننده ميديديم. ستاره را در آسمان ميديديم که نور دارد. کوه را راسخ ميديديم، هرکدام از اينها براي اينکه براي ما خوب واضح شود، توحيد، اثر ضدشان را آشکار ميکنند. يعني ضد اثري که در دنيا داشتند، کاملاً نگاه ما را تصحيح کنند که قبول کنيم و بفهميم. اگر خورشيد را اينجا سبب نور ميديديم آنجا مکوّر است. اگر آنجا ستارهها را نوراني ميديديم، منکَدِر است. اگر کوه را راسخ ميديديم، «وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ» مثل ابري که حرکت ميکند، رسوخ کوه علامت کوه بودنش بود. اما اينجا در سيران است. «وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ» عربها آن شتري که ده ماهه هست و وقت زاييدنش است، ديگر بهترين وقت هست و سرمايهاي است، ميگويد: در آن حالت رهايش ميکنند. آنچه براي آنها بهترين و محبوبترين چيزها بوده است، اين «العشار عُطِّلت» مربوط به همه محبوبهاست. همه آنهايي که شما ميديديد. پدر و پسر و زن و فرزند و تمام متعلقاتي که حاضر بوديد همه چيز را براي آنها فدا کنيد،«وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ» تعطيل شده است. آنچه را که دائم مراقب بوديم و تر و خشک ميکرديم که از دست نرود، رها شده و ول شده است. اين علائم براي اين است که در اين دنيا اينطور است. ولي ما نميبينيم. در روز قيامت پرده از جلوي چشم تو کنار مي رود «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» (ق/22) چشم تو تيز ميشود. عالم اگر تغييري بکند اصل در نگاه آن است که چشم تو تيز ميشود و درست ميبيني. اين درست ديدن حقيقت قيامت است. لذا اگر کسي اينجا درست ديد، قيامتش قيام کرده و به پا شده است. همينجا با خدا محشور است و با غير خدا حشري ندارد. لذا اميرالمؤمنين ميفرمايد: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِينا» آنوقتي که پردهها براي همه کنار ميرود براي من يقينم اضافه نميشود. چون قبلاً اين پرده کنار رفته است.
شريعتي: حاج آقاي عابديني دعا کنند و همه آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: از خداي متعال ميخواهيم اين عبادتي که مردم ديروز انجام دادند را قبول کند و به همه مسئولين ما توفيق خدمت به مردم خوب و مؤمن را عطا کند. انشاءالله در اين فرصت جديدي که ايجاد شده است بهترينها را روزي امت ما کند.
شريعتي: کم کم داريم نزديک ماه رمضان ميشويم. خيليها از اول ماه شعبان، منتظر شب قدري هستند که پيش روست. ما از يکي دو روز قبل روز شمار را فعال کرديم و از امروز تا شب قدر 24 روز باقيمانده است. انشاءالله قدر اين فرصتها را بدانيم.