برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت ابراهيم (عليهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 23-02-96
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: سلام ميکنم به همه شما دوستان خوبم. خانمها و آقايان، بينندههاي خوبمان، شنوندههاي نازنين و گرانقدر ما، خوشحاليم که در آغازين روز هفته همراه شما هستيم و مهمان لحظات ناب و نوراني شما هستيم. باز هم ايام ولادت با سعادت حضرت وليعصر(عج) را تبريک ميگويم و انشاءالله همه ما جزء سربازان و سرداران حضرت باشيم. حاج آقا عابديني سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام ميکنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. انشاءالله ايام ولادت ولي الله مطلق، ولي الله الاعظم، منجي بشريت بر همه انسانها مبارک باشد و انشاءالله يک منزل جديدي در حرکت ما به سوي خدا و سلوک الي الله، همين منزل نيمه شعبان باشد و ارتباطمان را با ولي الله الاعظم محکمتر کرده باشيم و مراقبت کنيم که انشاءالله از اين ارتباط کاسته نشود و بلکه به آن افزوده شود.
شريعتي: دوستان منتظر هستند که امروز هم سيرمان را با حضرت ابراهيم(ع) ادامه بدهيم. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيد» بحث امروز شما را ميشنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي سلامتي امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم. اين ايام براي ما محسوستر و ملموستر است که جهان بشريت چقدر نياز به اين منجي دارد و تمام ظلمها و ستيزها و اين همه تاريکيهايي که در جهان بشريت هست، همه براي دور افتادن از آن منجي است که راه فطرت را به سوي خدا ميداند. اين نياز هرچقدر شديدتر شود، رابطه ما با آن حضرت و طلب و اضطرار ما بيشتر ميشود و اگر به اضطرار رسيد، اين نياز قطعاً اجابت ميشود. نياز ما تبديل به اضطرار شود.
شريعتي: من اين روزها شديداً جاي خالي حضرت را احساس ميکنم و احساس ميکنم که چقدر ما محتاج به اماممان هستيم که بيايند و همه ما را روشن کنند و فضا نوراني شود انشاءالله.
حاج آقاي عابديني: قبل از شروع وفات مادربزرگ شما را هم تسليت عرض ميکنم. انشاءالله خداوند همه رفتگان را با اهلبيت محشور بگرداند.
در خدمت بحث ابراهيم خليل الرحمان بوديم که لفظ اين اسم حضرت ابراهيم را هم که به کار ميبريم دلم ميخواهد که دل ما واقعاً با همين اسم خنک شود. تعبيري که بعضي کردند از خود ابراهيم خليل، از ابراهيم استفاده کردند مقام هيمان را که همان عشق و ولع شديد است که بعضي از بزرگان از قسمت دوم اسم استفاده کردند و خواستند بگويند: اين خودش بي مناسبت نيست. هرچند خواستند بحث را به عنوان معني لغوي اين را مطرح کنند، اما برداشتي از اين ابراهيم هست که در مقام هيمان که مرتبط با خُلّة ميشود که اين هم خودش، «ملائکة المهيمين» داريم. ملائکه مهيمين ملائکهاي هستند که در آن موطني که هستند، حتي در روايت دارد که خبردار نشدند که آدمي خلق شد که مخاطب به خطاب اسجدوا باشد. يعني آنها آنچنان در مقام فنا به سر ميبرند که حتي از خلقت آدم خبردار نشدند که بحثش در روايت آمده و مفصل است.
ابراهيم خليل مقام هيمان و عشق به خداي متعال داشت و به غير رجوعي نداشت. نه از غير سؤال ميکرد و نه جواب غير را رد ميکرد. يعني اگر غيري از او سؤال ميکرد اجابت ميکرد چون خودش را در راستاي همان اجابت حاجتي که از جانب خدا بود در مقام ديگران ميديد که جلسه گذشته عرض کرديم علاوه بر مظهر محيي بودن، مظهر رازق هم بود. لذا مهمان خانه داشت.
در ادامه بحث به اينجا رسيديم که ابراهيم خليل (ع) هجرت کرده و به شام آمده و در آن ارض مبارکي که در قرآن ذکر شده است استقرار پيدا کرده و در آنجا مدتي ساکن بوده که بعضي از نقلها حدود ده سال را ذکر کردند. ابراهيم خليل سنش بالا آمده است. در آيات و روايات هست که در مقام شيخوخيت و پيري بوده است. حدود مثلاً صد سالگي يا صد و بيست سالگي که اين در روايات مختلف است. در اين دوره هنوز فرزنددار نشده است. به لحاظ اينکه به مقام خُلّة رسيد که در روايت دارد، مقام خُلّة مقام اجابت حاجات هست، همسر او ساره از ابراهيم خليل به اصرار تقاضا ميکند که از خداي تبارک و تعالي بخواهيد که براي شما وارسي قرار بدهد. اين حافظ خاندان شما باشد و کمالات شما را بعد از شما حفظ کند. ابراهيم خليل حاجت ساره را به خداي تبارک و تعالي عرض ميکند و خدا حاجت او را اجابت ميکند و بشارت ميدهد به او فرزند را. اما اينکه روند فرزنددار شدن سه سال بعد از اين دعا طبق بعضي از روايات محقق ميشود، نکاتي ذيل اين مطرح ميشود که اولين مورد اين است که راهکاري که پيش ميآيد اين است که ساره، هاجر را که کنيز او بود و خدمتکار او بود به ازدواج حضرت درميآورند تا از اين طريق فرزندي براي ابراهيم به دنيا بيايد. الآن ساره مثلاً حدود 98 سال داشتند، اين تقاضا را از طريق هاجر براي ابراهيم ميخواهند محقق کنند که فرزند از اين طريق محقق شود.
بعد از اينکه اين ازدواج صورت ميگيرد اسماعيل(ع) به عنوان اولين فرزند ابراهيم خليل الرحمان به دنيا ميآيد. اما بعد از تولد اسماعيل، کم کم خلق و خوي ساره نسبت به اين جريان تغيير ميکند و قدري زندگي بر اين خاندان سخت ميشود. سختگيري ميکند که او فرزنددار نشده و هاجر(س) فرزنددار شد. قطعاً توجهاتي به سمت فرزند شکل ميگيرد و اين شايد براي او قابل لمس از ابتدا نبوده و يک خرده سخت ميشود. آنچه که در اخبار و روايت نقل شده اين است. البته اخبار هم آحاد است و نميشود انسان تکيه کامل بکند. هرچند ساره(س) خيلي مورد اعتناي ابراهيم خليل الرحمان بوده و خودش هم از نوادگان و فرزندان انبياء بوده است و لذا حضرت ابراهيم خيلي هم او را دوست داشت. نه اينکه نسبت به او بياعتنا شده باشد، اما در عين حال بالاخره اين سختي براي او پيش ميآيد، به امر الهي به خاطر اينکه اين قوام ايجاد شود و همچنين به امر الهي تا ابتلاي جديدي براي ابراهيم خليل الرحمان ايجاد شود، همانجايي که ابراهيم به خدا عرض ميکند که فرزندي براي ما قرار بده، خداي متعال در روايت دارد که ميفرمايد: اين فرزند را براي شما اجابت ميکنم اما مبتلا و آزمايش ميشوي به يک آزمايش خاصي در اطاعت از من!
يک نکته زيبايي است که گاهي خداي تبارک و تعالي ابتداعاً نعمتي را به انسان ميدهد، اين يک گونه است. گاهي پس از تقاضاي انسان نعمتي به انسان داده ميشود اين هم گونه ديگري است. در اين گونه دوم که پس از تقاضاي انسان نعمتي به انسان داده ميشود، گاهي براي اولياي الهي اين نعمت که داده ميشود، در قبال نعمت براي آنها امتحان و تکليفي قرار داده ميشود که آن امتحان و تکليف در قبال اين است.
گاهي در قبال اين يک نکته قرار ميگيرد، لذا اينجا خداي متعال به ابراهيم(ع) ميفرمايد: بعد از اينکه تو را مبتلا کردم به طاعتي نسبت به خودم که از اينجا معلوم ميشود طاعت سختي بوده است. لذا همينجا آثار آن طاعت ابتدايش آغاز ميشود که اين خانواده قوامشان سخت ميشود و لذا به امر الهي ابراهيم خليل الرحمان مأمور ميشود که اين خانوادهاي که اسماعيل و هاجر بودند را بعد از اين همه سالي که منتظر فرزند بودند، از آنجا به منطقهي دوري در حجاز هجرت بدهند و به تعبير قرآن آن بلد امني که کعبه و بنيانگذاري آن توسط آدم(ع) محقق شده بود. اين حقيقت در زبان روايات خيلي زيبا آمده است.
شريعتي: يعني ساره بعد از اين اتفاق نميتوانست حضور هاجر و اسماعيل را تحمل کند؟
حاج آقاي عابديني: بله، و به امر الهي مجبور به هجرت شدند. از ابتدا نقشه الهي براي ابراهيم خليل الرحمان بوده که از همان ابتدا گفت: اين حاجت اجابت ميشود اما ابتلا و امتحاني براي تو هست. اما در عين حال کمک کننده هم همين مسائل ظاهري بوده که ساره تحمل نداشته و سخت ميشود و به امر الهي اين هجرت صورت ميگيرد. در اين روايت دارد که وقتي «ولد له من هاجر» وقتي اسماعيل از هاجر متولد شد، با اينکه خودش تقاضا کرده بود و خودش اين را خواسته بود اما قدري محزون شد و احساس يک کمبود بيشتري کرد که همان فرزند دار نشدن بود. قدري ابراهيم خليل در اين رابطه دچار سختي شد، «شکي ابراهيم ذلک الي الله» اين را به خدا عرضه کرد که چه کنم؟ در رابطه با اين مسأله چه کنم؟ از خدا راهکار خواست و «فاوحي الله اليه» خداي تبارک و تعالي به او وحي کرد که اين اسماعيل و هاجر را به منطقهاي که به امر الهي بود انتقال بدهد. إلي حَرَمي و أمني و أوّلِ بقعةٍ خَلَقْتُهَا من الأرض و هي مکّه» ظاهرش اين است که ابراهيم خليل دارد اينها را از خودش دور ميکند. ولي حقيقت اين است که يک امتحاني براي ابراهيم است و يک استقراري در يک منطقهاي است که اين منطقه بايد منشأ برکات عظيمي در طول تاريخ انسانيت باشد. يعني يک هجرتي است که از نزد پدر و همسر و اين دو بزرگوار دارند دور ميشوند اما دارند پايهگذاري يک کار عظيمي را ميکنند که اين همه حجي که از دوران ابراهيم باقي مانده و تمام اعمال او مبتني بر همين هجرت بود. حتي جريان بعثت پيغمبر و تولد پيغمبر و بعثت او و جريان حضرات معصومين از همين هجرت نشأت ميگيرد لذا جريان نبوت به دو شعبه تقسيم ميشود، شعبهاي پس از اينکه اسماعيل و هاجر هجرت ميکنند از طرف خدا و امر الهي به مکه، قسمتي از نبوت در آنجا محقق ميشود. قسمتي از نبوت که شاخه ديگري از نبوت است در همان شام از طريق اسحاق(ع) که فرزند بعدي ابراهيم خليل الرحمان است پس از اين.
حدود پنج سال بعد از تولد اسماعيل، اسحاق به دنيا ميآيد. بعضي روايات دارد که اسماعيل هنوز در خانه ابراهيم بود که اسحاق به دنيا آمد و همين سبب سختي ساره شد که اين فرزند کوچکش در برابر فرزند ديگر يک قدري براي او سخت شده بود. اما بعضي روايات هم دارد قبل از اينکه اسحاق به دنيا بيايد اسماعيل و مادرش آنجا را ترک کردند. چون در تاريخ با دقت ذکر نشده و روايت هم از هر دو دسته آمده است، بعضي جريانات هم نقل ميکنند. اما از ظاهر بعضي از آيات استفاده ميشود که شايد قبل از تولد اسحاق(ع) اسماعيل و مادرش به امر الهي به آن منطقه هجرت کردند.
در اين روايت ميفرمايد: وقتي ابراهيم(ع) همراه جبرئيل و همراه بُراقي که بنا بود اينها را حمل کند، معلوم ميشد رفتن اينها عادي نبود. اينها به طي الارض اين مسير را طي کردند و تعبير اين است که با بُراق اين مسير را طي کردند. بعد ميفرمايد: ابراهيم خليل به هرجا ميرسيدند که آباد بود از آنجا عبور ميکردند. خطاب به جبرئيل ميکرد که «الي هنا، الي هنا» قرار است اينها اينجا اتراق کنند؟ چون زن و فرزندش را ميخواهد تنها رها کند. جبرئيل آنجا به ابراهيم عرض ميکند که حالا بايد برويم و حرکت کنيم. تا به مکه رسيدند که در آن جايگاه بيت که ديگر بعد از آدم ظواهرش از دست رفته بود و چيزي از آنجا باقي نمانده بود. ابراهيم با ساره عهد کرده بود که وقتي اينها را رساند، برگردد. حتي از مرکب پياده نشود. اينها را آنجا بگذارد و برگردد. اينها را در آن مکان که يک درخت هم بيشتر آنجا نداشت و بي آب و علف بود و خشک بود، رمل بود و هيچ آبادي در آنجا نبود. حتي در بعضي روايات ذکر کردند که درختي هم که بود خشکيده بود. وقتي رسيدند چادري که هاجر همراه خود داشت را روي درخت انداخت تا سايه شود و از آفتاب در امان بمانند، همين که زير سايه نشستند تا خستگي در بکنند، ابراهيم قصد بازگشت کرد. امتحانات الهي همين است. يعني فقط بحث اين نبود که عهد با ساره باشد. اصلاً آمدن و گذاشتن و دل کندن از هم هاجر که همسر و بانوي بزرگواري بود که مادر بزرگواري هم بوده و هم خود اين فرزند با اين کمالات و عظمتي که داشت، ابراهيم بعد از اين همه سال که بي فرزند بوده دل بکند. تصور اين خيلي سخت است. يک زمان آدم خانوادهاش را نزد فاميلي و کسي ميگذارد، يک امکاناتي برايشان فراهم ميکند. اما ابراهيم آمده در بيابان گذاشته و وقتي ميخواهد برگردد، هاجر به او عرض ميکند «يا إبراهيم لم تدعنا في موضع ليس فيه أنيس و لا ماء و لا زرع» چرا ما را اينجا رها ميکني؟ نه آبي دارد. نه زراعتي دارد. نه کسي به عنوان انس ايجاد وجود دارد که ما به او رجوع کنيم. «فقال إبراهيم» ما نميدانيم در چه رتبهاي هستيم؟ انبياء با خدا چه ابتلائات و امتحاناتي دارند؟ ما يک خردع غذايمان کم و زياد شود و گرم و سرد شود، حکايت ما بالا است. «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا» (معارج/20) اينجا به امر خدا مبتلاء به اين امتحان شدند. ابراهيم ميفرمايد:«الذي أمرني أن أضعكم في هذا المكان هو يكفيكم» خدا به من گفته: شما را اينجا بگذارم. آن کسي که به من گفته شما را اينجا بگذارم، خودش کفايت ميکند. او براي شما کافي است.
خيلي بايد ولايت وجودي قوي باشد که بگويد: خدايا بالاخره شما درست است که ميفهميد اما وسايل و اسباب کجاست؟ بالاخره مگر شما نميفرماييد وسايل و اسباب؟ پس کجاست؟ ليوان آبي در اين بيابان خشک نيست. نه درختي، نه غذايي، نه سايه اي، نه آبي، نه انسي که کسي آنجا باشد. بالاخره بيابان است و گزنده و درنده دارد. اينها با چه چيزي خودشان را حفظ کنند؟ آنوقت وقتي محکم جواب ميدهد با اينکه دل ابراهيم خيلي شکسته است حتي در روايت دارد وقتي داشت برميگشت اشک از چشمانش جاري بود. دل است و نميشود کاري کرد. فرزندش است. همسرش است. به امر الهي امتحان است، بگذار و برو. پشت سرت هم نگاه نکن و بگذار و برو. قطع اميد کامل کن و برو. ميفرمايد: «الذي أمرني أن أضعكم في هذا المكان هو يكفيكم» او خودش کافي است. اين باور را دارد اما منافي با اين نيست که دل انسان بشکند.
پيغمبر اکرم وقتي فرزندش از دنيا ميرود، گريه ميکند. گفتند: شما چرا؟ گفت: پدر هستم! اينجا هم پدري است. پدري که بعد از اين همه سال، اين همه چشم انتظاري، آن هم خانمي با اين کمالات و فرزندي با اين کمالات، اينگونه نبوده که فقط اسماعيل عظمت داشته باشد. آن خانم هم خيلي عظيم بوده و هاجر(س) مادر پيغمبر ما هم حساب ميشود. مادر حضرت زهرا(س) هم حساب ميشود. لذا خود آن خانم هم با کمال بوده است. چنين خانوادهاي را بايد در يک بيابان بي آب و علف رها کند و برگردد بيايد. بعد ميگويد: وقتي ابراهيم برميگشت، «بذي طوي» به کوهي که آنجا بود رسيد، «التفت إليهم إبراهيم» برگشت نگاهي کرد. آنجا قرآن اين بيان را از او ذکر کرده است. «رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ» خدايا من ذريه و خانوادهام را ساکن کردم، اين سکونت چه معني دارد؟ «أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ» نه جايي که الآن عمران نيست، امکان آبادي ندارد. غير ذي زرع، امکان زراعت ندارد. سنگي و رمل است. «عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ» نزد خانه تو که آن خانه را تو محل بيت الله قرار دادي و آنجا را حرمت قرار دادي، چرا اينها را قرار دادي و چرا فرمودي «ليقيموا الصلاة» که اين مبناي اقامه صلاة باشد. ببينيد هدف را چه معنا ميکند؟ «رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ» آمدن اينها اينجا بر مبناي اقامه صلاة است. يک نفرخانم و فرزندي را در وسط بياباني به امر الهي آورده است. اما ميداند اقامه صلاة غير از نماز خواندن است. اقامه صلاة اين است که نماز را به پا دارند. عبادت و رابطه با حق را به پا دارند. يعني خدايا اين منشأيي که اينها در اينجا قرار گرفتند براي اين است که ميخواهد نام تو در عالم پر آوازده شود. رابطه با تو از اينجا آغاز شود. ميخواهد مبدأ رابطه عبادت مردم با تو اينجا قرار بگيرد. اين چقدر عظمت نگاه است. «رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ»
«فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ» خدايا تو که ميتواني دلهاي مردم را به سوي اينها مايل کن. دلها به سوي اينها کشيده شود تا بيايند اينجا ساکن شوند و اقامه صلاة محقق شود. نه اينها در امان قرار بگيرند. اقامه صلاة هدف اولي است. پس اگر ميخواهيد اقامه صلاة محقق شود، بايد مردم دور و بر اينها بيايند، تا اقامه صلاة و رابطه محقق شود، اول ميگويد: «لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ» بعد ميگويد: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ» اگر ميخواهيد اقامه صلاة شود، دلها را به سوي او مايل گردان تا مقدمه اقامه صلاة محيا شود. نگاه خيلي زيبا و الهي است. «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ»
«وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ» درست است اينجا غير ذي زرع است. اما تو ميتواني! اين نگاه خداست. همان خدايي که آتش را برد و سلام ميکند، همان خدا ميتواند ثمراتي براي وادي غير ذي زرع قرار بدهد. لزومي ندارد حتماً از زمين در بيايد، اما ثمرات به سمت آنجا«وَ ارْزُقْهُمْ» از اين نااميد نيست. اينگونه نيست که اگر ابراهيم ببيند اينجا غير ذي زرع است پس بگويد: خدايا بايد ثمره را چه کار کرد؟ «لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ» اين آيه را ميخواند و برميگردد. «ثم مضى و بقيت هاجر» هاجر و فرزند آنجا باقي ميمانند. در بعضي از روايات دارد که وقتي که ابراهيم خليل رفت و هاجر و فرزند تنها ماندند، «فلما ارتفع النهار» وقتي يک خرده روز بيشتر آمد، آفتاب بالا آمد، «عطش إسماعيل و طلب الماء» اسماعيل تشنه شد. اينجا آب نيست. «فقامت هاجر في الوادي في موضع المسعى فنادت» بلند شد اين طرف و آن طرف مادر است ديگر، بچه تشنه کسي هم نيست و وادي بي کس و بدون آب، صدا ميزند «هل في الوادي من أنيس» آيا کسي اينجا به داد ما ميرسد؟ کسي اينجا هست ما از او کمک بخواهيم؟ «فغاب إسماعيل» همينطور حرکت ميکند به سمت يکي از تپهها و کوههايي که آنجا بود، حرکت کرد به جايي رسيد که ديگر اسماعيل را نديد. وقتي اسماعيل را نديد، برگشت. «فصعدت على الصفا و لمع لها السراب» از بالاي کوه صفا ديد در اين قسمت، سراب ديد و فکر کرد آب است. دوباره به همين طرف آمد، «فهبطت إلى الوادي تطلب الماء فلما» دوباره همينطور از اين کوه بالا رفت و دوباره بارها تکرار شد تا اينکه بار هفتم وقتي نگاه به اسماعيل کرد، از آن بالا ديد که از زير پاي اسماعيل انگار آب جاري است. «و قد ظهر الماء من تحت رجليه» اضطرار که به نهايت برسد و ابتلاي الهي بخواهد محقق شود، آب از زير پاي اسماعيل جاري ميشود. چرا از زير پاي اسماعيل آب جاري شد؟ همانجايي که براي ابراهيم آتش سرد ميشود، باقي آتش سوزان بود و هرکس نزديک ميشد، ميسوخت. نکات لطيفي دارد که آنها قائم به نفس انبياء هست. اينها «يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً» (انسان/6) در بهشت چشمهها به اراده آنها جاري است. اما پس از ابتلا در دنياست. لذا چشمه از زير پاي اسماعيل جاري ميشود. مادر وقتي ميآيد اينجا را ميبيند، خيلي خوشحال ميشود. اما ميداند آب در اينجا غنيمت است و آب در اينجا به راحتي نميماند. دور اين چشمه را يک حصاري ميکشد و خاکي را برآمده ميکند که آب بماند.
«حتى جمعت حوله رملا فإنه كان سائلا فزمته بما جعلته» اين چشمه جاري بود. با خاک دور آن را گرفت تا بماند. «فلذلك سميت زمزم» اين جرياني که از اينجا داشت به زمزم، در روايت دارد که اگر هاجر دور اين را محصور نميکرد اين چشمه تا روز قيامت جاري ميشد. ولي چون دورش را محصور کرد، همين مقدار جوشش دارد ولي جريان ندارد. اين در تمام روابطي است که با خدا داريم. يعني خداي سبحان اجابت ميکند ما حد به اجابتها ميزنيم. يعني وقتي خدا حاجات ما را اجابت ميکند، به قدر ما نيست به کرم اوست. ولي ما با حد خودمان باعث ميشود کرم را حد بزنيم. اگر محدود نميکرد تا قيامت اين جريان داشت. الآن چاهي است که ميجوشد. اين در تمام اجابتهاي حق است. آن چيزي که از جانب اجابت ميشود از کرم اوست لذا حد ندارد. آنچه ما ميگيريم، حدي است که ما در گرفتار ميزنيم. اگر انسان در گرفتن سعي کند حدود خودش را کمتر بزند، وسعت آن نعمت و اجابت قويتر ميشود.
شريعتي: يعني محدوديت و ظرفيت محدود ماست که آن خواسته و اجابتي که مستجاب شده محدود ميشود.
حاج آقاي عابديني: اين هميشه هست چون از آن طرف هيچ حدي نيست. «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماء» (رعد/17) باران را از آسمان نازل ميکند. «فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها» (رعد/17) هر وادي ظرفي به اندازه خودش ميگيرد. باران حد ندارد، ظرف حد ميزند. ببينيد ما چقدر خودمان را محدود کرديم. چقدر از اجابتها محروم کرديم که اجابت را حد ميزنيم. اينطور ميخواهيم و در اين حد ميگيريم. حد ميزنيم! گاهي يک کلام است اما چقدر در اين نتايج عظيمي است. چقدر ميتوانيم رفتارمان را با اين نگاه تغيير بدهيم. ريشه اين باور و ايمان ماست. ما در حد خودمان باور داريم نه به خدا، باور به خدا يک نگاه ديگر است. درست است که من نميتوانم به کنه خدا راه پيدا کنم، اما ميتوانم بفهمم که او حدود مرا ندارد. اين حدها محدود به اين حدها نيست. همين مقدار که سلبي ميتوانم بفهمم در اخذ هم ميتوانم همينطور بگيرم. بگويم: خدايا درست است که من اينقدر ميفهمم و از شما ميخواهم. اما شما کريم هستي دادن شما در مدار حد من نيست. لذا به قدر کرمت به ما بده. به قدر توانت ما بتوانيم بگيريم. به قدر توانت ما بتوانيم بفهميم. اين کار را خيلي عالي ميکند که انسان محدود نشود.
بعد از اينکه اين چشمه جوشيد، در يک جاي بي آب و علف اگر يک جايي آبي بجوشد، پرندهها با ديدن آب خيلي تيزبين هستند. مثلاً دارد هدهد که همراه سليمان بود، يکي از تخصصهاي هدهد پيدا کردن آب در عمق زمين بود. الآن ماهوارههاي شناسايي هست که بررسي ميکنند در عمق زمين چه چيزهايي هست؟ هدهد کارش شناسايي بود. اينجا هم پرندگان از همه زودتر مطلع شدند که در اين منطقه آبي پيدا شده و لذا در آن حول و حوش شروع به پرواز کردند. جمعيتهايي که در فاصلههاي دور از اينجا بودند، از رفت و آمد پرندگان در منطقهاي که بي سابقه بود کم کم يک حالت برايشان پيش آمد که چه خبر شده است؟ از جاهاي مختلف به آن سمت حرکت کردند که اولين قومي که رسيدند قوم جُرهم بودند که از پرواز پروندگان ردي را پيدا کردند تا رسيدند ديدند يک خانم و بچهاي اينجا کنار آبي نشستند و تحت يک شجرهاي سايه گرفتند. از اين خانم اجازه خواستند که «من أنت» اول سؤال کردند شما که هستي؟ «و ما شأنك و شأن هذا الصبي» چون فهميدند اين عادي نيست. «قالت أنا أم ولد إبراهيم خليل الرحمن» من کنيز ابراهيم هستم. أم ولد يعني کسي که خدمتکار بوده و خريده شده بوده يا هديه داده شده بود، اما کسي که با اين بوده ازدواج کرده و صاحب ولد شده است. من أم ولد ابراهيم خليل الرحمن هستم. معلوم ميشود ابراهيم خليل الرحمن فقط در شام شناخته شده نبود، وقتي معرفي ميکند يک شخصي بوده که او راميشناختند. خبرش پيچيده بود. «و هذا ابنه أمره الله» تعبير خانم اين است که خدا امر کرده بود ما را اينجا نازل بکند. دارد اينجا وقتي دنبال آب ميگشت، در بعضي روايات دارد که شيطان به صورت کسي که از اين بيابان عبور ميکند، سراغ اين خانم آمد و گفت: خانم شما را چه کسي اينجا فرستاده است؟ چه کسي شما را اينجا رها کرده است؟ اين بچه و اين مادر در اين بيابان، چه عقلي حکم ميکند که رها بکند؟ اينجا جوابي را داد که ابراهيم داد. گفت: خدايي که به ابراهيم امر کرد ما را اينجا بگذارد، او براي ما کافي است. نه اينکه وقتي ديد بچه تشنه است زير همه چيز بزند. اگر ديد بچه مريض است و مشکل دارد، بگويد: خدايا اگر تو خدا بودي چرا بچه من مريض است؟ در همان اوج تشنگي نه وقتي آب پيدا شده بود. وقتي مادر از اين طرف به آن طرف رفت و ديد بچه در حال تشنگي است، آنجا آمد او را امتحان کرد. يک کلام اعتراض آميز از زبان هاجر درنيامد. اين باور نشان مي دهد که او چقدر موحد بود.
بعد دارد که اجازه ميدهيد ما اينجا اتراق کنيم و ما هم بتوانيم از اين آب استفاده کنيم، خانم ميگويد: من بايد از ابراهيم اجازه بگيرم. معلوم ميشود گاه گاهي ابراهيم سر ميزده است. در بعضي نقلها دارد سالي يکبار، در بعضي نقلها دارد زودتر بخصوص اوايل يکبار زودتر آمده بود. بعد دارد وقتي ابراهيم(ع) آمدند سر زدند از او اجازه گرفتند «يا خليل الله إن هاهنا قوما من جرهم يسألونك أن تأذن لهم» اجازه ميخواهند که نزديک اينجا ساکن شوند. اجازه ميدهي؟ اجازه ميگيرد و ابراهيم اجازه ميدهد و بعد آنها در آنجا خيمه ميزنند و حالا آنجا کم کم يک حالت مسکوني پيدا ميکند. کاروانهاي ديگر هم که در مسير بودند، مسيرشان را در رفت و آمد از اين طريق به اين سمت تغيير ميدهند. اينها وقتي کنار آب بودند، چون ميدانستند آب براي اينهاست، هرکدام از اين قبيله جرهم يک گوسفند به اسماعيل هديه کردند که از اين آب هم بتوانند بهرهمند شوند و کم کم اينها هم صاحب مال و منال شدند. اسماعيل در اين مکان شروع به رشد کرد تا جايي رسيد که نوجواني سيزده ساله شد.
شريعتي: ظاهر اين قصه و تاريخ است ولي سرشار از ظرافتها و لطافتهايي است که فقط معصومين ميتوانند آن را نقد کنند و آن پيامها و بشارتهاي قصه را به ما بگويند. امروز صفحه 579 قرآن کريم آيات 6 تا 25 سوره مبارکه انسان در سمت خداي امروز تلاوت ميشود.
«عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً «6» يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً «7» وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً «8» إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً «9» إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً «10» فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً «11» وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً «12» مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً «13» وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلًا «14» وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَوارِيرَا «15» قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيراً «16» وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلًا «17» عَيْناً فِيها تُسَمَّى سَلْسَبِيلًا «18» وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً «19» وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً «20» عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً «21» إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً «22» إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا «23» فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً «24» وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا «25»
ترجمه: چشمهاى كه بندگان خدا از آن مىنوشند و هر گونه بخواهند، آن را جارى مىسازند. آنان به نذر وفا مىكنند و از روزى كه شرش فراگير است مىترسند. و غذاى خود را با آن كه دوستش دارند، به بينوا و يتيم و اسير مىدهند. (و مىگويند:) ما براى رضاى خدا به شما طعام مىدهيم و از شما پاداش و تشكّرى نمىخواهيم. همانا ما از پروردگارمان، به خاطر روزى عبوس و سخت، مىترسيم.پس خداوند آنان را از شرّ آن روز مصون دارد و آنان را با شادى و سُرورى بس بزرگ روبرو كند. و به سبب صبرى كه كردند، بهشتى بزرگ و پوششى از حرير پاداششان دهد. در حالى كه در آن بر تختها تكيه زدهاند، در آنجا نه آفتابى بينند و نه سرمايى. و سايههاى درختان بر سرشان نزديك و خوشههاى ميوه در دسترس آنان. بر دور آنان ظرفهاى نقرهفام و تنگهاى بلورين گردانده شود. بلورهايى از نقره كه در اندازههايى (معيّن و متفاوت) اندازهگيرى كردهاند. در آن بهشت، جامى نوشانده مىشوند كه با زنجبيل آميخته است. چشمهاى در آنجا است كه سلسبيل ناميده مىشود. و پسرانى هميشه جوان، (به خدمت) بر آنان مىگردند، هرگاه آنان را بينى، پندارى مرواريدهاى غلطان و پراكندهاند. و چون آنجا را بنگرى نعمتى فراوان و سلطنتى بزرگ مىبينى. بر اندامشان جامههاى سبز از ديباى نازك و ضخيم است و با دستوارههاى نقره زينت شدهاند و پروردگارشان شرابى طهور (پاك و پاككننده) به آنان مىنوشاند. همانا اين جزايى است براى شما و سعيتان مورد سپاس است. همانا ما خود قرآن را بر تو فرو فرستاديم. پس در برابر حكم پروردگارت صبر پيشه كن و از هيچ گنهكار يا كفران پيشه اطاعت مكن. و در هر صبح و شام، نام پروردگارت را ياد كن.
شريعتي: خدا را بينهايت سپاسگزاريم که داريم چهارمين دوره ختم قرآن کريم برنامه سمت خدا را جشن ميگيريم و کنار هم جمع ميشويم، چهارمين دوره اختتاميه ختم قرآن کريم برنامه سمت خدا امسال در چهارم خرداد، پنجشنبه هفته آينده در شهر شيراز سومين حرم اهلبيت برگزار ميشود. ما و مخاطبين ما مهمان مردم خوب و مهمان نواز شيراز خواهيم بود. از همينجا از همه شما دعوت ميکنيم که انشاءالله روي ماه شما را آنجا ببينيم. اشاره قرآني را بفرماييد و حسن ختام فرمايشات شما را بشنويم.
حاج آقاي عابديني: اين آيه قرآن که در صدر اين صفحه قرار گرفت تناسب کاملي با بحث ما داشت که «عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً» آنجا اين چشمهها را اين عباد ميجوشانند. در بهشت چشمهها به اراده انسان جوشيده ميشود، البته در دنيا هم انساني که به کمال ميرسد، اين قدرت برايش هست، هرچند به امر الهي است که کجا از اين استفاده بکند که همين جوشيدن چشمه از زير پاي اسماعيل هم يکي از مظاهر اوست.
در آيهاي که خوانديم «رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ» وقتي ابراهيم داشت عبور ميکرد، قبل از اين آيه يک آيه دقيقي نسبت به ابراهيم هست که خدايا اين بلد را شما امن قرار بده، دنباله آيه ميفرمايد: فرزند من و فرزندان مرا از «نَعْبُدَ الْأَصْنام» از اينکه بت پرست شويم. بعد ميفرمايد: «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (ابراهيم/36) اين آيه زيبا که يک کد و يک دستورالعمل و يک کليد بزرگي است. «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي» تعبيري که علامه طباطبايي ميکند خيلي زيباست. ميفرمايد: «فَمَنْ تَبِعَنِي» نه کسي که به اين توحيد اعتقاد پيدا کرد. نه، حرکت توحيدي کرد. «تَبِعَني» يعني در مرتبه عمل و حرکت تابع شد. نه فقط اقرار به توحيد کرد، يک زمان ما اقرار به توحيد داريم و يک وقت توحيدي حرکت ميکنيم. ميگويد«فَمَنْ تَبِعَنِي» کسي که حرکت توحيدي ميکند. ايمان داشت و راه افتاد، آمد همراه کاروان شد. حرکت کرد، «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي» اگر کسي تابع شد از من است. در روايات دارد که از حضرات معصومين سؤال ميکردند آيا اين عموميت دارد؟ ميفرمود: بله اين عموميت دارد. اگر کسي به طريق ما هم تابع ما شد از ماست. اين يک کد است که اگر کسي در حرکتش تابع شد، ميشود شأن آن کسي که تابع شده است. اگر در ظلم است شأن ظالم ميشود. اگر در عدل است و امام عدل است، ميشود شأن امام عادل. لذا اين «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي» خيلي کلام عالي است. هر تبعيتي که ما ميکنيم و هر عمل صالحي که به امر حضرات معصومين انجام ميدهيم، به همين مقدار تابع شديم. به همان مقدار از آنها شديم، «منّي» شديم نسبت به آنها. يعني نسبت به آنها با آنها همراه شديم.
اين نگاه که بايد حرکت باشد نه اعتقاد، اعتقاد در ضمن حرکت بايد باشد. اعتقاد ميتواند محرک خيلي جدي باشد. اگر در صف اعتقاد بماند و به حرکت کشيده نشود، «تَبِعَني» صدق نميکند. در ادامه ميفرمايد: «وَ مَنْ عَصانِي» اگر کسي هم تبعيت نکرد و در مسير نيامد، اين نيامدن هم «فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيم» نه اينکه اين جهنمي است. ميگويد: خدايا عصيان کرده نه مشرک شده است. راه مغفرت باز است. اين آيه نکات لطيفي دارد که جلسه آينده خواهيم گفت.
شريعتي: خيليها التماس دعا گفتند و گفتند براي ما دعا کنيد. حاج آقا براي شفاي مريضها دعا کنند.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي متعال همه مريضان اسلام و مؤمنين و به خصوص سفارش کنندگان را شفاعت عنايت بفرمايد. کشور ما در يک برهه خطرناکي است و دشمن چشم دوخته است. انشاءالله خداي متعال به رحمت خودش ما را از اين برهه با سرافرازي به نتيجه برساند.
شريعتي: «اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم»