برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت ابراهيم (عليهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 16-02- 96
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: سلام ميکنم به همه شما دوستان خوبم. خانمها و آقايان، انشاءالله هرجا هستيد دل و جانتان بهاري باشد و اين لحظات ماه شعبان المعظم براي همه شما پر خير و برکت باشد. خيلي خوشحاليم که در آغازين روز هفته همراه و مهمان لحظات ناب و نوراني شما هستيم. حاج آقا عابديني سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد. ايام مبارک باشد.
حاج آقاي عابديني: سلام ميکنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. انشاءالله قدر ماه شعبان را بدانيم و براي ورود به ماه مبارک رمضان آماده شويم.
شريعتي: در ابتداي برنامه جان باختن جمعي از کارگران معدن گلستان را به همه مردم خوب ايران و همينطور خانوادههايشان تسليت ميکنم و برايشان آرزوي صبر ميکنم و براي مصدومين اين حادثه دردناک آرزوي عافيت و سلامتي دارم و انشاءالله خبرهاي خوشي از آنجا به همه ما برسد. بحث ما در مورد مقام و فضيلت حضرت ابراهيم (ع) بود. ابراهيم خليل و مقام خُلّة. خدمت شما هستيم و بحث شما را ميشنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي سلامتي امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
بحثي که در رابطه با بحث خُلّة داشتيم که آيه شريفه «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا» ذيل اين آيه شريفه که آيه 125 سوره نساء بود، بحث را آغاز کرديم که خداي تبارک و تعالي ابراهيم خليل را به مقام خُلّة انتخاب کردند. «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا» در روايت شريف دارد که قبل از اينکه ابراهيم به مقام خُلّة انتخاب شود، تعبير هست که خدا مراحلي را در ولايت براي ابراهيم گذرانده بود. تعبير روايت اين است که «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً» (کافي/ج1/ص175) اول او را عبد اتخاذ کرد و انتخاب کرد. مرحوم علامه ميفرمايند: اتخاذ عبد غير از عبد بودن است. يک موقع هست ميگوييم: ما عبد هستيم. يک موقع ميگوييم: خدا او را به عبد بودن پذيرفت. فرقش اين است که وقتي خدا کسي را به عنوان عبوديت ميپذيرد، يعني ولايت او دست خداست. يعني اين پذيرفته شدن عبوديت،يعني يک مقامي مثل تفاوت مخلِص و مخلَص است. مخلِص يعني کسي که خودش اخلاص ميورزد. مخلَص آن است که خدا او را مخلَص کرده است. در مقامات عرفاني ما قرب نوافل داريم و قرب فرائض، که اين برگشت به مبحث مخلَصين و مخلِصين يک فرصتي ميطلبد.
اينجا ميفرمايد: «اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً» خدا ابراهيم را به عبوديت انتخاب کرد. و الا همه عالم عبد هستند. تعبير آيه قرآن اين است که همه «إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً» (مريم/93) هرچيزي که در آسمان و زمين هست به سوي خدا حرکت ميکند «عبداً» عبد است، اما اينکه خدا اين عبوديت کثير را انتخاب ميکند. يعني حکم خدا در وجود او کاملاً منزي است و چيزي ديگر از خودش ندارد. انشاءالله خدا همه ما را به عنوان عبوديت بپذيرد. اين تعبير ديگر از ولايت است. تعبير ديگر از عبوديت، ولايت است. يعني خداي متعال ولايت او را با اتخاذ عبد بر عهده گرفت. «إِلَهِي تَوَلَّ مِنْ أَمْرِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ» در مناجات شعبانيه است که آنطور که شما اهلش هستي، ولايت مرا به عهده بگير که من آنطور باشم. اين تولي امر ابراهيم خليل با اتخاذ عبد محقق شد. لذا اين اتخاذ عبد يک مقام عظيمي است براي ابراهيم و مرحوم علامه طباطبايي اين را خيلي مفصل در الميزان دارد.
شريعتي: ميتوانيم بگوييم: يک نوع خلوص در مقام عبوديت است؟ عبوديت محض است؟
حاج آقاي عابديني: عبوديت محض هم باز به قدم عبد است. يعني عبد دارد قدم برميدارد. اين پذيرفته شدن عبوديت است. پذيرفته شدن يعني خدا امضاء کرد، قبول کرد. يعني يک موقع هست کسي قدم عبودي برميدارد، تابع هست. اما يک موقع هست خدا او را در اين قدم برداشتن ميپذيرد. اين پذيرفتن خداست. اين پذيرفتن خدا خيلي عالي است. خداي متعال همه را عبد ميخواهد اما چه کسي را به عنوان عبد ميپذيرد. قبول کردن يک وجه است، اما اينکه عبد پذيرفت، يعني قبول کردن کار يک مرحله است، لذا هرچقدر اين باز شود و ما زبانمان کوتاه است از اينکه وقتي تعبير آيه قرآن اينجا اين است که «وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا» در روايت ميفرمايد: اين «اتَّخَذَهُ خَلِيلًا» از کجا آغاز شد؟ از اينجايي که «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً» اول او عبد بود و خدا اين را به عنوان عبوديت پذيرفت. «قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً» عبد بود قبل از اينکه نبي شود و بعد فرمود: «وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا» پس اول عبوديتش را پذيرفته است. بعد براي او نبوت قرار داد که او را جعل کرد و بعد او را رسول قرار داد که تفاوت رسول و نبي اين است که به نبي وحي ميشود، اما ملائکه را در خواب ميبيند. اما رسول قويتر است. وجودش، سعهاش بيشتر است. به جهتي مأموريتش با اين تناسب دارد. اين يک بحث مفصلي دارد. معنايش با اين تناسب دارد که بايد ملک را ببيند. يعني در خواب بلکه در بيداري! يعني رسول هم در بيداري ميبيند و ميشنود. اما نبي در خواب ميبيند. لذا انبياي بزرگ ابتداعاً وحي براي آنها در خواب محقق ميشد و کم کم اين مسأله به بيداري کشيده ميشد. اينقدر اين سنگين است که در لحظهاي که وحي دارد بر آنها نازل ميشود چه اتفاقي در عالم دارد محقق ميشود. به گمان ما يک خطابي در ذهنشان محقق ميشود که تمام وجود اينها تحت تأثير آن خطاب قرار ميگيرد و وجود اينها يک حال ديگري برايشان ايجاد ميشود که غير قابل توصيف است. لذا نتوانستند بيان کنند مقام وحي را يا کسي که غير از خود آنهايي که اهل وحي هستند، قدرت بيان ندارند. ديگران هم نتوانستند. لذا بحث در اين هست که نبي يا رسول در موقع اخذ وحي، او بالا ميرود. او در اين موطن به آن موطن ميرسد که اخذ وحي ميکند.
امام (ره) يک بيان زيبايي داشتند که آيا انبياء در موقع اخذ وحي بالا ميروند. جبرئيل نازل ميشود. تعبير به نزول به چه معناست؟ بعد ايشان فرمود: تعبير به نزول اين است که انبياء بالا ميرفتند. لذا بالا ميرفتند و اين را اخذ ميکردند و دوباره برميگشتند، رفت و برگشت به چه صورتي است، براي ما غير قابل فهم است. همان قدر ميدانيم که بحث خيلي مقام عظيمي است که «وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا» يعني همه مقامها را طي کرد تا به مقام خُلّة رسيد و بعد «وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَجْعَلَهُ إِمَاماً» (كافى، ج 1، ص 175) يعني بعد از خُلّة که انشاءالله ميرسيم مقام امامت است که «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما» (بقره/124) تمام اينها اطوار ولايت است يعني مراحل و مقامات ولايت است. يعني از «اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً» تا «أَنْ يَجْعَلَهُ إِمَاماً» پنج مرحله است که اين پنج مرحله، پنج مقام ولايت است. چقدر مقام عظيمي است که هرکدام از اينها آثاري دارد. خواصي دارد. نتايجي دارد، شعوري در اينها ايجاد ميشود و ادراکاتي پيدا ميکنند که انشاءالله آن مقاماتي که به غير از اختصاص مثل نبوت و رسالت است، براي ديگران به غير از انبياء هم قرار داده است. «اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً»، «اتَّخَذَهُ خَلِيلًا»، «اتخذه اماما» براي غير از انبياء هم قرار داده است. اما نبي و رسول يک منصبي است که ديگر بابش به عنوان خاتم انبياء بسته شده است. اما اين سه موطن ولايت بابش ادامه دارد، لذا در اوصياء نبي گرامي اسلام و اهلبيت (ع) قطعاً محقق بوده و انشاءالله در بعضي از اوصيائش به نظر آنها ميتواند محقق شود. علماي بزرگ شايد به بعضي از مراتب اينها برسند و شدني است و دعوت هم شدند و اين دعوت هم محقق هست.
اين روايت شريف ميفرمايد: «فلما جمع له الاشياء» وقتي همه اين مقامات را براي او قرار داد، «قال اني جاعلک للناس اماما» انشاءالله اين بحث را مفصل بعداً در بحث امامت توضيح خواهيم داد. در بحث خُلّة گفتيم: خليل گاهي از خُلّة است، گاهي از خَلّة است. اگر از خُلّة باشد يعني دوستي شديد، اگر از خَلّة باشد، يعني احساس نياز و فقر شديد به يک جانب! يعني کسي که تمام نيازش را يک طرف ميبرد، او را خَلّة ميگويند. يعني خليلش است به عنوان کسي که تمام حاجاتش را پيش او ميبرد. مرحوم علامه طباطبايي با اينکه ميگويد: خليل به معناي دوست است، اما اين وجه را در روايت هردو ذکر شده است. ميگويد: اين وجه را ابراهيم پيش هيچکسي سؤال و تقاضايي نداشت. حتي روايات زيبايي دارد که ميفرمايد: ابراهيم يکوقتي با اينکه قبلاً عرض کرديم وضع مالياش خيلي خوب بود، اما چطور بود که در موقعي بعد از اينکه هجرت کرده بودند، اينها مشکل پيدا کردند و احتياج به قرض پيدا کردند. رفت از يکي از دوستان مصري غذا يا آردي بگيرد براي خانهاش، خيلي تعبير روايت زيباست، ميگويد: وقتي رفت آنجا ديد اتفاقاً دوستي که به اصطلاح رفته بود از او بگيرد، مسافرت بود يا نبود. وقتي برگشت به منزلش اين برگشت بدون همراه داشتن آن چيزي بود که دست خالي برگشته بود. دست خالي که برگشته بود از مسير راه که ميآمد مقداري از آن خاکي که در راه بود در خورجين مرکبش ريخته بود ولي رويش نشد پيش ساره اينطور بيايد. مرکب را دم منزل رها کرد و به منزل رفت و خوابيد. مدتي نکشيد که هاجر سراغ او آمد. نان پخته بود و غذا آورده بود. گفت: از کجا اين غذا آمد؟ گفت: اين همان است که تو از رفيق مصريات گرفته بودي. اين خليل مصري، بعد دارد که ابراهيم خليل گفت: «خليلي و ليس بمصري» بعد آنجا به خدا خطاب کرد که خدايا! تو خوب خليلي هستي. اينها خيلي تکان دهنده است. «خليلي و ليس بمصري» اين خليل من هست اما مصري نيست. به خدا رو کرد که خدايا تو خوب خليلي هستي و آبروي انسان را خوب حفظ ميکني و با خُلّة خيلي... لذا دارد که انساني که به مقام خُلّة برسد، احتياجش به غير برچيده ميشود. خدا حتي رفتن به آنجا را مقدمه کرد تا از او نا اميد شود. خداي متعال اينگونه است.
در روايات ديگري دارد که وقتي که ابراهيم خليل، امام باقر(ع) ميفرمايد: «لِمَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلا أتاه ببشارة الخُلّة ملک الموت في صورة شابٍ أبيض» به صورت يک جواني آمد که به او بشارتي بدهد، وقتي ابراهيم به داخل خانه آمد ديد از داخل خانه اين بيرون آمد و استقبال کرد با اينکه ابراهيم در خانه را قفل ميکرد، سؤال کرد که «وکان إبراهيم (ع) رجلا غيورا وکان إذا خرج في حاجة أغلق بابه» در را قفل ميکرد. وقتي برگشت «و اخذ مفتاحه معه ثم رجع ففتح فإذا هو برجل قائم أحسن ما يکون من الرجال» يک جوان زيبا در خانه آماده منتظر است. بعد از او سؤال کرد: «وقال: ياعبدالله من أدخلک داري» چه کسي تو را داخل خانه ما کرد؟چطور آمدي؟ «فقال: ربها أدخلنيها» پروردگار خانه مرا داخل کرد! «فقال: ربها أحق بها مني» اگر رب خانه تو را داخل کرده او از من بر خانه أحق است. صاحبخانه اوست! چه نگاهي دارد. نميگويد: صاحبخانه کيست؟ تا اين ندا را ميشنود که کلام، کلامي نيست که عادي صادر شده باشد. رب البيت مرا داخل خانه کرده است. اين همان نگاه توحيدي حضرت است که تا اين را شنيد دلش آب شد که او کسي است که خدا او را داخل منزل من کرده است.
آنجا دارد «فمن أنت؟» تو چه کسي هستي؟ «قال: أنا ملک الموت» تعبيري که خدا ملک الموت را براي بشارت فرستاده است. «ففزع إبراهيم (ع) فقال: جئتني لتسلبني روحي؟» آمدي که مرا قبض روح کني؟ «قال: لا ولکن اتخذ الله عبدا خليلا فجئت لبشارته» خدا يکي از بندگانش را به خُلّه انتخاب کرده است و من آمدم او را بشارت بدهم. نگفت: تو هستي. «قال: فمن هو لعلي أخدمه حتى أموت؟» آن بنده چه کسي است که اينقدر خوش سعادت است؟ به من معرفي کن تا عمر دارم خادمش باشم. ابراهيم خليل و کسي که آن مراحل را طي کرده بود و تا به اينجا رسيده است. از ابتدا تا آتش و تا به اينجا آمده و در اين موطن است. يک ذره در ذهنش نگذشت چرا من نه؟ آن خداست که انتخاب ميکند. ابراهيمي است که قبل از آن «اتخذه عبدا»، «اتخذه نبيا»، «اتخذه رسولا» نوبت اينجا که رسيده رسول است، با اينکه رسول است تا ملک الموت آمده، وجه ملک الموت که چرا ملک الموت؟ ما هرجايي که صورتي از حالت قبلي اخذ ميشود، اين تعبير است که ملک الموت در کار است و هرجايي که صورت جديدي افاضه ميشود، آنجا دارد که جبرئيل امين افاضه کننده است يا اسرافيل؟ چرا اسرافيل نفخ روح به واسطه اسرافيل است و قبض روح به واسطه حضرت عزرائيل؟ لحظه به لحظه انسان در حالت قبض روح است و نفخ روح است. يعني هر نفسي که ما ميکشيم، هم با عزرائيل ارتباط داريم، هم با اسرائيل! باورمان شود که دائماً هر نفسي که فرو ميرود ممدّ حيات است و چون برميآيد مفرّح ذات. هر دم و بازدمي حشر با ملک الموت است. اگر انسان اينگونه ارتباط برقرار کند، هرکمالي که ميخواهد از قبل بکند و مرتبه قبل از آن جدا شود، حشر با عزرائيل است. هر قدمي که ميخواهد به صورت جديدي افاضه شود، حشر با عزرائيل ميشود. الآن در قصه حضرت ابراهيم حضرت عزرائيل آمدند، از مرتبه قبل عبور ميدهد و ميخواهد وارد مرحله جديد کند. لذا اين کندن از مرتبه قبل است. چرا ملک الموت در اينجا آمده است، بعد ميگويد: «فمن هو لعلي أخدمه حتى أموت؟» من اين کلام را که ميشنوم ميبينم ما گاهي مقداري علم پيدا ميکنيم، اگر يک آدم سادهاي سراغ ما بيايد فکر ميکنيم کسر شأن است براي ما که با او راحت حرف بزنيم. ابراهيم خليل است! رسول عظيم است و اولوالعزم از رسل است. اين همه سختي و امتحان و ابتلاء را تحمل کرده و حالا وقتي ميشنود خدا کسي را به عنوان خليل انتخاب کرده، ميگويد: به من معرفي کن تا خادم او شوم. همين باعث ميشود که خليل باشد.
خليل يعني او تمام وجود اين را پر کرده و چيزي براي خودش به عنوان من باقي نگذاشته است. لذا محضر اسم محيي ميشود. محضر اسم مطعم ميشود که خداي باقي، ابراهيم خليل مهمان خانه داشت، دائماً خلاصه مهمان داشت، محضر اسم يا باقي است. اين محضريت غير از پذيرايي مهمان است. يک وقت انسان فقط از مهمان پذيرايي ميکند. اين پذيرايي کردن خودش يک کمال است. اما يک زمان يک کسي مظهر اسم باقي ميشود. يعني بقاي بقيه به واسطه اين محقق ميشود. اين دو نگاه است. دو مرتبه عظيم است و خيلي با هم متفاوت است. با اينکه مهماندار بودند ولي از مهماندار بودن شروع ميشود. يعني انسان بايد اين را طي کند که نسبت به ديگران در علمش، يعني اين آغاز است و از اينجا شروع ميشود. اما ميرسد به جايي که در همين صفت مظهر اسم باقي در موجودات عالم ميشود. همينطور که مظهر اسم محيي ميشود. ما نميدانيم مظهر اسم باقي شدن يعني چه؟ لذا وقتي اين چند ملک ميآيند، يک گوسالهاي را ذبح ميکند و کباب ميکند و آماده براي پذيرايي ميکند. وجود عالم از او بقاء پيدا ميکند. خيلي يعني اين! خليل يعني تمام ذاتش را، تمام حقيقتش را، آن تجلي و اوامر الهي و ظهور او پر کرده است. اين مقام خُلّة است. تازه مقام خُلّة نسبت به مقام حبيب که محبوب خداست، پايينتر است.
رسول گرامي اسلام حبيب الله است. يعني در عين اينکه خليل اينقدر عظيم است اما خليل بايد براي بعضي از کمالات وارد آتش هم بشود. ابتلاء به آتش پيدا کند تا باز از اين بالاتر برود. اما حبيب در حقيقت بالاتر از اين است. حبيب عظيمتر است و مقام محبوبيت است. آنوقت مقام خُلّة، ما يک اخوت داريم، مثلاً برادري بين من و شما اخوت است. من برادر شما باشم و شما هم برادر من هستي. اما خُلّة درست است که ابراهيم خليل خدا بود و خدا خليل ابراهيم بود. دو طرف هست. اما دو طرف تفاوتش به اين است که يکي فقر محض در اين خُلّة است و يکي غناي محض در اين خُلّة است. اين دو تا برادر است، اين دو طرف اضافه کاملاً با هم تباين دارند. اين فقر محض است و اين غناي محض است. اين رابطه چقدر عظيم است. اخوت در عرض همه است اما خُلّة در طول هم است. اين چيزي است که براي خودش، هرچه که هست منتسب به او ميشود. خُلّة چيزي از خليل باقي نميگذارد که بخواهد عنانيتي باشد و اين عين کمال است در اينجا. براي اين همه چيز تجلي حقيقت واحدي است، اينجا اينطور تجلي کرده است. لذا اين جملهاش ميشود که «فمن هو لعلي أخدمه حتى أموت؟» يعني خودش را اينطور ميديد با اينکه رسول اولوالعزم است.
«قال: أنت هو» ملک الموت گفت: تو خليل هستي. بعد در روايتي دارد که چرا خدا مرا به عنوان خليل انتخاب کرد؟ چون تو از کسي تقاضايي نکردي. هرچه تقاضا داشتي از او کردي. خليل يعني کسي که حاجتش را يکسره پيش او ميبرد. نميگويد: اول خدا بعد اين. از ابتدا هر حاجتي پيش ميآيد، اولين جا و آخرين جايي که در ميزند آنجاست. بله اگر امر او رجوع به جايي است، به امر او رجوع ميکند. اگر رجوع به جاي ديگري هم در کار باشد، به امر او رجوع ميکند. حتي جبرئيل! «علمه بحالي کفي عن سؤالي» اين مقام خليل است و خيلي شيرين است. حداقل ما حسرت اين را داشته باشيم. تصور کنيم و احساس کنيم خيلي خوب است و ميخواهيم و هوس آن را داشته باشيم. همين که هوس هم در ما قرار بگيرد، شايد هوس الحاق به آخرت بياورد. لذا اگر ما با اين نگاه به عالم نگاه کنيم، در و ديوار عالم وجود با عشق به او براي خليل معنا پيدا ميکند. همه چيز حالت عشق و محبت براي خليل پيدا ميکند. چون به غير او نميبيند. چقدر اين نگاه در مقام خُلّة براي ابراهيم خليل زيبا بوده است.
يکي از رواياتي در مورد بحث خُلّة است، اين است که «کان علي عهد ابراهيم ع رجل يقال له ماريا بن اوس قد اتت عليه ستمائة سنة و ستون سنة» (بحارالانوار/ج12/ص10) يعني حدود ششصد و شصت سال از عمر اين ماريا بود. «و کان يکون في غيضة له بينه و بين الناس خليج من ماء غمر» در يک جنگلي زندگي ميکرد که اين جنگل در يک خليجي بود که دور تا دورش آب بود. «و کان يخرج الي الناس في کل ثلاث سنين فيقيم في الصحراء في محراب له» بعد از هر سه سال در آن محراب ميآمد و نماز مي خواند. يکي از ايامي که آمده بود و مشغول نماز بود، ديد جواني مشغول چراندن گوسفندان است، وقتي گوسفندان را ديد. از بس که اين گوسفندان شاداب بودند و زيبا بودند و اين جوان از بس با لطافت بود، از او سؤال کرد: «فاذا هو بغنم کان عليها الدهن فاعجب بها و فيها شاب» تعجب او از گله و همچنين از چوپاني شابي که اين گله را ميچراند، از بس که «کان وجهه شقة قمر» مثل ماه تابان بود. «فقال يا فتي لمن هذا الغنم» اين گوسفندها براي کيست؟ «قال لابراهيم خليل الرحمن» اين براي ابراهيم خليل الرحمن است. «قال فمن انت» تو چه کسي هستي؟ «قال انا ابنه اسحاق» من اسحاق فرزند ابراهيم هستم. «فقال ماريا في نفسه» در بعضي روايات آمده اسماعيل، حالا اينکه اين چوپان اسماعيل بود يا ابراهيم بود کار نداريم. «اللهم ارني عبدک و خليلک حتي اراه قبل الموت» خدايا به من توفيق بده که قبل از مردنم اين خليل تو، اسم خليل را که شنيد فهميد اين شخص چه مقام و عظمتي دارد. لذا از خدا تقاضا کرد که خدايا خليل خودت را، ما هم ميگوييم: ابراهيم خليل الرحمن، اما از خليل تصور نداريم تا شوق در ملاقاتش براي ما ايجاد شود. تا اين شنيد خليل الله است، شوق ملاقات در درونش، چون تصور خليل را کرد. اشتياق داشت و ميفهميد اين مقام مربوط به هرکسي نيست. لذا کسي که به عنوان خليل الله متصف شده معلوم ميشود که اگر ما شوق ديدار داشته باشيم، اين حقايق نوريه در وجود ما شعله بکشد، يقين بدانيم که امکان ملاقات فراهم ميشود. دست آنها بسته نيست. رابطه آنها با عالم قطع شده نيست. لذا انشاءالله از همه اينها بتوانيم، از انبياي گرامي و اوصياي گرامي و اهلبيت(ع) اخذ کنيم. ما ديديم بعضي از اولياي الهي را که همينطور که نشسته بودند، در محضر امام کاظم(ع) بودند. اخذ ميکردند مستقيم و در محضريت ادراک ميکردند. ما اقلاً در اذن ورودي که نسبت به اهلبيت داريم شهادت ميدهيم که غائب شما مثل حاضر شماست. شما «يسمعون کلامي و يردون مقامي» ما اينها را شهادت ميدهيم که هست. لذا اين شوق ايجاد شود.
وقتي اين شد، «اللهم ارني عبدک و خليلک حتي اراه قبل الموت» ماريا گفت: خدايا اين توفيق را به من بده که قبل از مردنم او را ببينم. «ثم رجع الي مکانه» به مکاني که بود در جزيره برگشت. اسحاق هم نزد ابراهيم برگشت و به پدر خبر داد. «فکان ابراهيم يتعاهد ذلک المکان» ابراهيم مدتي بعد که سه سال بعد بود به آن مکان که هر سه سال يکبار اين شخص ميآمد، رفت و او را ديد. «الذي هو فيه و يصلي فيه فساله ابراهيم عن اسمه و ما اتي عليه من السنين فخبره» از اوضاع او سؤال کرد. «فقال اين تسکن» کجا ساکن هستي؟ گفت: من در جنگلي که وسط آب است. «فقال في غيضة فقال ابراهيم اني احب ان آتي موضعک» من ميخواهم نزد تو بيايم تا آنجا با هم عبادت کنيم. ببينم چطور زندگي ميکني؟ ماريا گفت: تو نميتواني بيايي. آب وسيعي است که حائل است. گفت: تو چطور ميروي؟ گفت: من در ماء قدم ميگذارم، روي آب راه ميروم. ابراهيم گفت: شايد من هم بتوانم! گفت: آن کسي که آب را براي تو تحت تسخير درآورد، شايد براي من هم در بياورد. اين نگاه الهي است.
اينها حرکت کردند و وقتي به آب رسيدند. روي آب پا گذاشت. «و قال بسم الله قال ابراهيم بسم الله» بسم الله گفت و حرکت کرد. ابراهيم هم بسم الله گفت. وقتي نگاه کرد ديد او هم دارد حرکت ميکند. «فتعجب من ذلک فدخل» داخل آن جزيره شدند، «فاقام معه ابراهيم ثلاثة ايام» ابراهيم سه روز با او همراه بود و ماريا نفهميد او ابراهيم خليل است. «ثم قال له يا ماريا ما احسن» خيلي جاي خوبي داري. ميخواهي پيش خدا دعا کني که ما در اينجا جمع بمانيم؟ يعني ابراهيم او را اصل قرار ميدهد و خودش را فرع. تو دعا کن ما اينجا باقي بمانيم. ماريا گفت نه! من اين کار را نميکنم. «قال لاني دعوته بدعوة منذ ثلاث سنين» من سه سال پيش دعوتي را از خدا خواستم، يک چيزي را خواستم که «فلم يجبني فيها» حيا ميکنم چيز ديگري بخواهم. چون هنوز اجابت نشده است. ابراهيم از او سؤال کرد که چه خواسته بودي؟ جريان را گفت که من شنيدم کسي به اسم ابراهيم خليل است که از خدا خواستم ابراهيم را به من نشان بدهد که تا به حال نشده است.
حالا قصه را از صفحه 76 بحارالانوار است که ادامه ميدهيم. بعد اينجا دارد که وقتي به اينجا رسيد،«فقال له ابراهيم» يک سؤالي از او کرد. «اي الايام اعظم» چه روزي از همه نزد تو عزيزتر است؟ «فقال له العابد يوم الدين يوم يدان الناس بعضهم من بعض» آنجايي است که همه بايد حقوق ديگران را پرداخت کنند و حقيقت وجودشان آشکار ميشود و بعد ابراهيم به او گفت: ميخواهي دعا کني و من آمين بگويم که خدا ما را از شر آن روز در امان نگه دارد؟ گفت: نه، من دعا نميکنم چون سه سال پيش دعا کرده بودم و خجالت ميکشم. «فقال له ابراهيم ع ا و لا اخبرک لاي شيء احتبست دعوتک» آيا ميداني چرا خدا دعاي تو را حبس کرده است و اجابت نکرده است؟ «قال بلي قال له ان الله عز و جل اذا احب عبدا احتبس دعوته ليناجيه و يساله و يطلب اليه» اگر خدا بندهاي را دوست داشته باشد دعايش را زود اجابت نميکند تا اين رابطه ادامه پيدا کند. چون اجابت براي اين بود که اين رابطه ايجاد شود. اصلاً نياز بهانه بود. نياز بهانه ارتباط است. لذا وقتي ارتباط برقرار ميشود، تمام حقيقت اين است. اجابت نميکند تا اين نياز باقي بماند. اينها اگر اجابت شود ما دنبال کارمان ميرويم. آنوقت چه چيزي را از دست داديم؟ اگر روز قيامت بفهميم اين ارتباط چه بود و چقدر برکت داشت، به خدا نميگوييم: خدايا ما نميفهميديم. شما چرا اين کار را کردي؟ چرا اجابت کردي؟ لذا در روز قيامت وقتي حقيقت آشکار ميشود مردم به خدا ميگويند: کاش هيچکدام از دعاهاي ما مستجاب نشده بود و در آن نياز باقي ميمانديم و اين رابطه را حفظ ميکرديم. اما خدا با ما چه کند که اگر اجابت نشود يأس پيدا ميکنيم. دور ميشويم. لذا اگر کسي ديد دعايش اجابت نميشود نگويد: پس من مطرود هستم! نه، اصرار کند و خود اين نياز خوب است. خود اين رابطه اصل است. لذا کساني که اين رابطه را پيدا ميکنند، بعداً که آشکار شود معلوم ميشود چقدر به دست آوردند؟ «و اذا ابغض عبدا» گاهي اگر دشمن داشته باشد بندهاي را «عجل له دعوته» يا زود اجابت ميکند و ميگويد: به او بدهيد برود، نماند. لذا هر زود گرفتني دليل بر خوب بودن نيست. هر زود گرفتني دليل بر اين است که گاهي خدا ميخواهد کسي را که زود گرفته، رهايش کند. اجابت کردن براي کساني زود داده ميشود. اما ميداند اين ميماند. بعضيها را ميدهد ميروند. نه زود اجابت کردن دليل بر بدي است. نه دير اجابت کردن دليل بر بدي است. زود اجابت کردن دليل بر خوبي تنها نيست. لذا ميگويد: به اين زود بدهيد برود. اينجا صدا خيلي ناشناس است. لذا تعبير اين است که اين نياز و رابطه باقي نماند. «او القي في قلبه الياس» يا به او نميدهد اما يأس در وجود اين حاکم ميشود. يا اجابت ميکند و يا يأس در دلش ميافتد. نه اينکه خدا يأس ايجاد کند، عادت اين با خدا اينطور بوده است. اگر در خانه خدا آمد هم از روي اينکه خداست نيامده است. از روي بيچارگي آمده و اميدش جاي ديگر است. «ثم قال له و ما کانت دعوتک قال» جريان را ميگويد که کسي را ديدم و گفت: اين گله ابراهيم خليل است و بعد آنجا دارد که از خدا خواستم اگر خليلي دارد به من نشان بدهد، آنجا ابراهيم گفت: «انا ابراهيم خليل الرحمن فعانقه» آنجا دست در گردن هم شدند.
بعد از اينکه فهميد ابراهيم خليل الرحمن است و معانقه کردند، قبل از اين ابراهيم گفت: يا تو دعا کن و من آمين بگويم. يا من دعا کنم و تو آمين بگو. حالا وقتي فهميد ابراهيم خليل الرحمن است و دعايش مستجاب شده، ماريا مؤدب شد به اينکه اين ابراهيم خليل الرحمن است. گفت: شما دعا کنيد، من آمين ميگويم. دعا کردند و چه دعايي! «فَدَعا إبراهيمُ عليه السلاملِلمُؤمِنينَ والمُؤمِناتِ المُذنِبينَ مِن يَومِهِ ذلِكَ إلى يَومِ القِيامَةِ» براي همه مؤمنين و مؤمنات از روزي که ابراهيم بود تا روز قيامت. چه نگاهي دارد ابراهيم؟! براي همه مؤمنين و مؤمنات «بِالمَغفِرَةِ وَالرِّضا عَنهُم» خدا اينها را بيامرزد و مورد رضاي حق قرار بگيرند. «وأمَّنَ الرَّجُلُ عَلى دُعائِهِ» آن رجل يعني ماريا آمين گفت، «فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام» امام باقر(ع) در ادامه روايت ميفرمايد: «فَدَعوَةُ إبراهيمَ بالِغَةٌ لِلمُؤمِنينَ المُذنِبينَ مِن شيعَتِنا إلى يَومِ القِيامَةِ» دعوت ابراهيم از آن روز تا روز قيامت براي مؤمنين از شيعيان ما اجابت ميشود. افق نگاهش را همه شيعيان و مؤمنين قرار داده بود در طول تاريخ، ميفرمايد: افق نگاه ابراهيم امروز هم نسبت به شيعيان در امت پيغمبر اکرم را هم شامل ميشود. وقتي نبي اين نگاه را دارد، دارد به ما ياد ميدهد که چقدر سعه ديد داشته باشيم. فقط خودمان را نبينيم، در ارتباطمان، خواستهها و نقشههايمان، محبتهايمان، سرمايهگذاريهاي روحي و جانيمان، تا کجا را افق ديدمان قرار بدهيم. لذا دعاي ابراهيم امروز شامل حال ما هست. اين ارزش دارد که ما محبت ابراهيم را در دلمان شدت بدهيم.
شريعتي: ما خيلي احساس ميکنيم به حضرت ابراهيم نزديک هستيم و دوستش داريم و واقعاً پيامبر دوست داشتني هست. انشاءالله بتوانيم نزديک و نزديکتر شويم و هرچقدر از شيرينيهاي حضرت ابراهيم ميگوييد، من احساس ميکنم پيامبر چقدر شيرينتر بوده است.
حاج آقاي عابديني: الحمدلله فطرت همه ما اين رابطه را دارد و اين خُلة ابراهيمي که يک شأني از شئون نبي گرامي اسلام هست در وجود و ظهور شما انشاءالله نشان داده خودش را و بيشتر هم نشان ميدهد انشاءالله و عميقتر ميشود و اين رابطهها باعث ميشود ما انسمان با انبياي الهي که برگزيدگان خدا هستند شدت پيدا کند تا اين شدت ما را به مقامات کمال برساند.
شريعتي: امروز صفحه 572 قرآن کريم آيات ابتدايي سوره مبارکه جن در سمت خداي امروز تلاوت ميشود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، قُلْ أُوحِيَ إِلَيَ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً «1» يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً «2» وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً «3» وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً «4» وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِباً «5» وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً «6» وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً «7» وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً «8» وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً «9» وَ أَنَّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً «10» وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً «11» وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً «12» وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً «13»
ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان. بگو: بر من وحى شده است كه گروهى از جن (به قرائت من) گوش دادند، پس گفتند: همانا ما قرآنى شگفت شنيديم. كه به سوى رشد هدايت مىكند، پس به آن ايمان آورديم و هرگز احدى را شريك پروردگارمان قرار نمىدهيم. واينكه او، پروردگار عظيم متعالى ما، نه همسرى گرفته و نه فرزندى و اينكه سفيهان ما درباره خداوند سخنى ناحق مىگفتند. و ما گمان مىكرديم كه هرگز جن و انس بر خداوند دروغ نمىبندند. و مردانى از انسان به مردانى از جنّ پناه مىبرند و به طغيان آنان افزودند و آنان پنداشتند چنانكه شما پنداشتيد كه خدا هرگز احدى را مبعوث نخواهد كرد. و ما به آسمانها نزديك شويم، پس آنجا را پر از نگهبانان نيرومند و شهابها يافتيم. و اينكه ما قبلًا براى (استراق) سمع در مراكزى از آسمان مىنشستيم ولى اكنون هر كه بخواهد استماع كند، شهابى در كمين خود مىيابد. و اينكه ما نمىدانيم آيا براى كسانى كه در زمين هستند شرى اراده شده يا پروردگارشان برايشان خير و صلاحى اراده كرده است. و اينكه بعضى از ما افراد صالحى هستند و بعضى جز آن، در راههاى گوناگون هستند و اينكه ما مىدانيم كه هرگز نمىتوانيم در زمين خدا را ناتوان سازيم و با فرار از سلطه او خارج شويم. و اينكه چون هدايت (قرآن) را شنيديم به آن ايمان آورديم، پس هر كس به پروردگارش ايمان آورد، نه از نقصان حقّى مىترسد و نه از ستمى.
شريعتي: باز هم حادثه جان باختن تعدادي از کارگران معدن گلستان را به خانوادههايشان تسليت ميگويم. براي مصدومان اين حادثه آرزوي سلامت ميکنم. انشاءالله به زودي زود خبرهاي خوشي از رهايي کارگران معدن به ما برسد. دعا بفرماييد و همه آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: از خداي متعال ميخواهم که اين حادثه جانسوز را براي خانوادههايشان ساده کند و رفتگانشان را مورد پذيرايي اهلبيت(ع) قرار بدهد و انشاءالله مصدومان هم خدا شفاي عاجل عنايت کند. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيد» انشاءالله خداي متعال ما را با همه انبياء و اوليائش محشور بگرداند.
شريعتي: امسال هم به حول و قوه الهي در نمايشگاه کتاب تهران منتظر قدوم شما هستيم و در اين اتفاق بزرگ فرهنگي در غرفه برنامه سمت خدا سالن A3، راهروي پنج، غرفه 42 ميتوانيد مراجعه کنيد و محصولات فرهنگي و کتابهاي کارشناسان عزيز ما را تهيه کنيد. بهترينها نصيب شما شود.