اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

96-02-02-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت ابراهيم (عليه‌السلام)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت ابراهيم (عليه‌السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 02-02- 96

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين

شريعتي: سلام مي‌کنم به همه شما دوستان عزيزم. به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله هرجا که هستيد تنتان سالم باشد و قلبتان سليم. خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. انشاءالله در اين روزهاي ارديبهشتي بهترين‌ها نصيب شما شود. حاج آقا عابديني سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز.
شريعتي: قصه ما قصه حضرت ابراهيم خليل بود. نکات بسيار خوبي را در ذيل بحث سيره تربيتي انبياء در قرآن داريم مي‌شنويم. آزمايش‌ها و ابتلائات حضرت و خلاصه اينکه داريم با حضرت سير مي کنيم. خدمت شما هستيم و بحث امروز شما را مي‌شنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي سلامتي امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم. ابتدا يک نکته‌اي را عرض کنم که ما همه پيام‌هاي دوستان را مي‌خوانيم. تهيه کننده برنامه جناب آقاي رکني زحمت مي‌کشند و هر روزي که پيام‌هاي دوستان وارد مي‌شود براي کارشناسان مي‌فرستند. پيام‌ها دسته بندي و فرستاده مي‌شود و زحمت‌هاي زيادي کشيده مي‌شود. دوستان هم در اينکه پيام مي‌فرستند خيلي ما را کمک و ياري مي‌کنند. گاهي در پيام‌ها درد و دلهاست که انجام مي‌دهند. مي‌خوانيم و ما هم متأسف مي‌شويم. يا خوشحال مي‌شويم از بعضي کمالاتي که دوستان ابراز مي‌کنند. بعضي از پيام‌ها سؤالاتي است که دوستان مطرح مي‌کنند. بعضي انتقاداتي را مطرح مي‌کنند. بعضي پيشنهاداتي را مطرح مي‌کنند. همه اينها را با دقت مي‌خوانيم هرچند که عاجز هستيم از اينکه بعضي‌ از آنها را پاسخگو باشيم و توان آن پاسخگويي را نداريم. بعضي از آنها را جلسه و وقت ما اجازه نمي‌دهد که آن جهات مسأله را بتوانيم اينجا تبيين کنيم.
شريعتي: هميشه گفتم که پيام‌ها و رنگ و بوي پيام‌ها را شما مي‌توانيد در سير مباحث ما ببينيد. يعني در طراحي مباحث ما خيلي مؤثر است.
حاج آقاي عابديني: قطعاً همينطور است. يعني دوستان در اينکه گاهي به صراحت اگر به پيام‌هايشان پاسخ داده نمي‌شود، فکر نکنند اين پيام‌ها بي‌اثر است و لحاظ نمي‌شود. تمام اينها را دوستان مي‌‌بينند. منتهي در نگاه کلي کار و آينده برنامه‌ها، چه خود کارشناسان، چه تهيه کننده برنامه اينها را لحاظ مي‌کنند و سعي مي‌کنند اصلاح براساس آن چيزي باشد که نتيجه بخش تر و اثر گذارتر باشد. لذا دوستان با همين پيامک‌ها مي‌توانند تأثير خيلي بيشتر داشته باشند و آثار بهتري را بر جاي بگذارند. نا اميد از اين نباشند که اينها بي فايده است. نه اينها کاملاً لحاظ مي‌شود. تشکر مي‌کنيم از همه دوستاني که اينگونه فعال و زنده با برنامه مشارکت مي‌کنند و در اجراي هرچه بهتر ما به ما کمک مي‌کنند.
بحثي که جلسه گذشته در محضر آن بوديم در مورد ابراهيم خليل(س)، بحث برهان افول و رؤيت ملکوت سماوات و ارض بود. من از اين برهان افول که فرمايش علامه طباطبايي بود که بيان کردند اين برهان برخلاف براهين ديگري که در نظام‌هاي فلسفي و کلامي اقامه مي‌شود، بسيار برهان دلنشيني براي همه انسان‌ها است. مخصوص عده‌اي خاص نيست. لذا هرکسي در زندگي‌اش چون براساس نياز حرکت مي‌‌کند. نياز با رافع نياز مرتبط مي‌شود که خداست. هر نيازي ارتباط است و انسان را مرتبط مي‌کند. چون چيزي که آفل است يعني غروب مي‌کند، نيست مي‌شود، ارتباط قطع مي‌شود، آن چيزي که ارتباطش با انسان قطع مي‌شود نمي‌تواند در هر لحظه‌اي و هرکجا و هر حالي برطرف کننده نياز انسان باشد، لذا آن خدا نيست. خدا حقيقتي است که در هر لحظه و هر حالتي و هر زمان و هر مکاني بايد با انسان امکان ارتباط باشد و محسوس انسان به اين عنوان باشد. انسان بتواند با آن درد و دل داشته باشد. حاجت بخواهد و نياز خودش را مطرح کند. لذا يک شيء مادي قطعاً نمي‌تواند خدا باشد. چون هر شيء مادي رابطه‌اش با شيء ديگري موکول يک سري از شرايط و مقتضياتي است که بايد اين رابطه برقرار شود. هيچگاه يک شيء مادي نمي‌تواند خدا باشد. بايد حقيقتي باشد که به انسان از خود انسان نزديکتر باشد. آن موقع عرض کرديم که اين رابطه با خداي تبارک و تعالي رابطه محبت مي‌شود. لذا فرمودند: «لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ‏» (انعام/76) يعني آفل آن چيزي که نمي‌تواند دائماً با من مرتبط باشد، نمي‌تواند حوائج مرا برطرف کند، من آن را دوست ندارم. پس اساس ارتباط ما با خدا در نگاه اول و حرکت و سير ما تا اواسط راه براي اين است که مي‌خواهد حاجات ما را برطرف کند. چون بعداً از اين عالي‌تر مي‌شود. تا اواسط راه براي اين است که خدا رفع کننده همه حوائج ماست و ما اين را مي‌يابيم که رفع کننده حوائج ماست و اگر يک موقع بعضي از حاجت‌ها اجابتش طول مي‌کشد براي اين نيست که او رفع کننده نيست. براي اين است که گاهي ما تا جلوي پايمان را بيشتر نمي‌بينيم. رفع شدن اين حاجت و اجابتش باعث دردسرهاي ديگري از من مي‌شود. خداي تعالي چون اين را مي‌داند، اجابت اين حاجت ما را انجام نمي‌دهد تا اين ضربه به ما نخورد. اما به ما گفتند: شما بخواهيد و اصرار هم بکنيد اما راضي به نتيجه باشيد. بگذاريد ما از شما به شما مهربانتر هستيم. چون ما از شما به شما مهربانتر هستيم قطعاً اجابت هست.
نکته دقيق‌تر اين است که حقيقت رابطه اجابت است. يعني اينکه انسان نيازي پيدا مي‌کند. بعد که طلب و خواستي برايش ايجاد مي‌شود خود اين اجابت است. يعني انسان مرتبط با يک حقيقت نامتناهي کمال مي‌شود. اين بالاترين دغدغه انسان است که انسان بتواند پشتوانه‌‌اش يک حقيقت نامتناهي شود. پشتوانه‌اش يک قدرت نامتناهي باشد. پشتوانه‌اش يک رحمت نامتناهي باشد. پشتوانه‌اش يک جمال نامتناهي باشد. جمال خودش، قدرت خودش و کمال خودش را در ظل و سايه آن حقيقت نامتناهي ببيند. اين بالاترين افتخار انسان هست که با يک چنين حقيقتي مرتبط شود و شأن او بشود. اگر شأن او و ظهور او، با ادراک اين که شأن او و ظهور او شود، اين بالاترين افتخار است. لذا نياز ما را به رابطه با او مي‌کشاند. نياز و رفع نياز بهانه‌اي است که اين ارتباط برقرار شود. حقيقت وجودي انسان و کمال انسان برقراري رابطه است. لذا خيلي‌ها به اين مسأله ممکن است توجه نکنند. فکر مي‌کنند اين رابطه بهانه‌اي است براي رسيدن به حاجاتشان، حاجات بهانه براي رسيدن به اين رابطه است. لذا خدا، انسان را خيلي حاجاتمند خلق کرد که اگر بعضي از حاجت‌ها هم او را متوجه به اين رابطه نکرد، باعث مي‌شود حاجت‌هاي ديگر بالاخره او را به اين رابطه بکشاند. «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ‏ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» (فاطر/15) اين رابطه با غني بي‌نياز است. انسان تا نهايت بفهمد که نه فقط در حاجات محتاج است، در ذاتش هم عين فقر هست و نياز دارد. ذات عين نياز حقيقتش وقتي آشکار مي‌شود که با بي‌نياز مرتبط شود. اين خيلي زيباست که امام حسين(ع) مي‌فرمايد: «الهي کيف استعز» خدايا چگونه من احساس عزت بکنم؟ «و في الفقراء اقمتني» تو مرا در جايي قرار دادي که همه فقر هست و نياز است. «و کيف لا استعز» چگونه احساس عزت نکنم. «و اليک نَسَبتَني» در حالي که به تو منسوب هستم. نسبت با خدا عين بي‌نيازي و عين عزت است. اينکه انسان خودش را در بين فقرا ببيند. خوشي ما به اصل اين رابطه باشد نه اينکه خوشي ما به اجابت حاجت باشد. آن هم خوب است براي اينکه انسان قوت قلب پيدا کند و اينکه خدا با او ملاطفتي دارد.
شريعتي: «زير هر يا رب تو لبيک‌هاست» بالاخره نفس اين رابطه خودش اجابت را دارد.
حاج آقاي عابديني: «زير هر يا رب تو لبيک‌هاست» اين لبيک‌ها همان رابطه است. تو اجازه پيدا کردي بيايي. اينطور نيست که هرکسي بلافاصله بيايد. کسي که رابطه پيدا کرد اين لبيک است. لذا در اذن ورودي که براي حضرات معصومين(ع) مي‌خوانيم. مثلاً امام رضا(ع) آنجايي که مي‌فرمايد: من اعتقاد دارم که حرمت صاحب اين حرم «فِي غَيْبَتِهِ کَمَا أَعْتَقِدُهَا فِي حَضْرَتِهِ» در زمان حضورش اين اعتقاد را داشتند. من معتقد هستم که «يَرَوْنَ مَقَامِي وَ يَسْمَعُونَ کَلامِي وَ يَرُدُّونَ سَلامِي» من مي‌دانم که آنها مرا مي‌بينند. کلام مرا مي‌شنوند. جواب سلام مرا مي‌دهند. «وَ أَنَّکَ حَجَبْتَ عَنْ سَمْعِي کَلامَهُمْ» شما گوش مرا از شنيدن جواب سلام آنها محجوب کردي، به خدا خطاب مي‌کند. خدايا تو محجوب کردي گوش مرا از شنيدن جواب سلام اما «وَ فَتَحْتَ بَابَ فَهْمِي بِلَذِيذِ مُنَاجَاتِهِمْ» اما وقتي که مي‌فهمم که با آنها رابطه برقرار کردم و مناجات با آنها دارم، اين رابطه و مناجات نشان مي‌دهد که جواب سلام است. يعني اگر کسي دنبال جواب سلام است که خدايا ببين جواب سلام حضرات معصومين را، مي‌گويد: اگر ديدي رابطه تو برقرار شد و مي‌تواني با اينها نجوا و گفتگو داشته باشي و درد دل‌هايي در اين رابطه داري، اين جواب سلام است. جواب سلام حقيقي اين است. اين خيلي زيباست.
آنوقت با اين نگاه ابراهيم خليل الرحمان(س) اين «لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ‏» همراه با قوم ستاره پرست و ماه پرست و خورشيد پرست شد و در هر مرتبه، مرتبه به مرتبه اينها را با خودش سير داد تا «لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ‏» که خيلي زيباست. که آفل را دوست ندارم. اين دوست نداشتن ذوقي نيست که کسي بگويد: من آفل را دوست ندارم. يعني هرکس در نگاه وجداني و فطري‌اش هميشه دارد از آفل فرار مي‌کند و به سمت باقي مي‌رود. اگر مصداق را اشتباه بگيريم، يک بحث ديگري است و فکر مي‌کند اين دائمي برايش هست. لذا وقتي که مي‌رود و به آن مي‌رسد و بعد مي‌فهمد آفل است مي‌بيند آن همه شوقي که قبلاً به اين داشت ديگر آنطور نيست. اين براي اين است که اشتباه مصداقي گرفته است. مي‌گويد: اگر اين براي من جور نشود من مي‌‌ميرم. چون فناء خودش را در عدم اجابت اين حاجت مي‌داند. گاهي عشق و عاشقي‌ها، شوق به چيزي که انسان فاقد آن است، تلاش مي‌کني تا به آن برسي بعد مي‌بيني نيست. اين همان است که اشتباه در مصداق است. فکر مي‌کرد که آن چيز برايش ضروري‌ترين است. اما نمي‌دانست که اين هم ضرورت در يک مرتبه است. اين هم نياز در يک مرتبه است. اين هم مي‌خواهد عبورش بدهد. همين که انسان مي‌رسد و بعد مي‌بيند، همين هم مي‌خواهد او را عبور بدهد و به چيزي برساند که تو مي‌خواهي. يعني راضي نمي‌شوي و باز هم ادامه دارد. اين نگاه اگر در ما ايجاد شود، اين «لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ‏» خيلي زيبا مي‌شود. حشر با خدايي که افول ندارد. غروب ندارد. هميشه با ما ارتباط دارد. از ما به ما نزديک‌تر است. «أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ‏ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ» (انفال/24) بين انسان و قلبش که حقيقت اوست خدا حائل است. «أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ‏ الْوَرِيدِ» (ق/16)، «فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ‏ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعان‏» (بقره/186) مرحوم ابن فهد حلي مي‌فرمايد: اين «اني قريب» به صورت مطلق يعني نامتناهي و الا قريب بايد مراتب داشته باشد. اين قريب مرتبه ندارد. چون نامتناهي نسبتش با هم است، علي السوي است. اين نامتناهي وجود است که با همه چيز قلب وجود است. نه زمان حائل آن است. نه مکان حائل آن است. نه بزرگي و کوچکي تجليات براي او متفاوت هست که اين يک بحث زيبايي بود که با اينکه خيلي فروعات ديگري دارد و نتايج علمي و عملي و محسوس دارد انشاءالله دوستان به مفصلات خودشان مراجعه مي‌کنند و بهره‌هاي علمي و عملي را مي‌برند.
شريعتي: تا به حال ما به «لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ‏» اينطور نگاه نکرده بوديم. اين برهان افول با يک نگاه محبتي خودش يک فضاي جديدي است.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خدا به ما بچشاند که با خدا رابطه‌هاي محبتي شروع کنيم که اگر با محبت شروع کرديم محبوب مي‌شويم.
بعد از اين جريان ما با ابراهيم خليل حرکت مي‌کنيم. به قريه‌اي رسيده که «بارکنا» آن را ما مبارک قرار داديم که شام است، در آنجا حالا ابراهيم خليل،در اين برهه از عمر ابراهيم خليل تا مي‌رسد به جريان فرزنددار شدن،يک برهه‌اي از ابراهيم خليل است که بعضي نقل‌ها اين را به صورت مختصرتر آورده است. در اين برهه خيلي مفصل مسائل مطرح نشده است. اما يکي از نقطه‌هاي بسيار درخشان اين برهه که مي‌شود فهميد که در اين زمان محقق شده و هرچند تصريح در آيه نشده اما مي‌شود از آن فهميد و بعد اشاره خواهيم کرد، مي‌شود از اين فهميد که بعد از هجرت به اطراف شام بوده و همان مکان مقدس بوده و قبل از جريان فرزنددار شدن بوده که در اين برهه هست که در آنجا رسيده است. سالياني بوده که خداي تبارک و تعالي به او فرزند و بعد هم فرزند بعدي و بعد هم آن اطلاعات را آورده است. اين جريان يکي از کمالات ابراهيم خليل است.
در بعضي روايات مي‌فرمايد: ابراهيم خليل بعد از اينکه رؤيت ملکوت سماوات و ارض به او داده شد يک سري چيزهايي را ديد که قبل از آن شايد با اين دقت نگاه نمي‌کرد. انسان هرچقدر مراتب شهودي‌اش بالاتر مي‌رود، عمق مسائل را بيشتر مي‌يابد. اينگونه نيست که اگر نبي است، ديگر رشد علمي نداشته باشد. «فَوْقَ كُلِّ ذِي‏ عِلْمٍ‏ عَلِيمٌ‏» (يوسف/76) بالاتر از هر مرتبه علمي، علم بالاتر و عليمي است که خداي متعال است. لذا حرکت انسان‌ها به سوي خدا به تفاوت علم انسان‌ها با خداي متعال، به تعبيري «فوق ما لا يتناهي و بما لا يتناهي» است. تسوي مسأله که نامتناهي بالاتر از نامتناهي است. لذا هميشه مسير حرکت به سوي خدا ادامه دارد و تمام شدني نيست. لذا ابراهيم خليل هم پله پله دارد حرکت مي‌کند. نسبت به انسان‌ها و آن رسالتي که داشت عصمت داشت و آنچه که مردم براي فهميدن لازم داشتند، او داشت و واجد بود و چيزي کم نداشت. در بيان نبوتش و رسالتش چيزي کم نداشت اما در مقامات بين خودش و خدا که اين رابطه بين خودش با مردم نيست، اينجا کم داشته باشد و يا بخواهد اضافه شود. بعد بگويد: قبلي‌ها را نظرم عوض شد. نه! آنجايي که رابطه بين خودش با خداست، کمالات و رشدهايي ايجاد مي‌شود که اينها دائماً او را سعه مي‌دهد. انبياء در رابطه با آنچه که براي مردم بودند، عصمت علمي و عملي‌شان کاملاً در آن رتبه واجد بودند و در آن مرتبه کامل بودند. اما در ارتباط با خدا دائماً رو به رشد بودند. لذا يکي از مواقفي که براي ابراهيم خليل خيلي عظيم بوده اين است که به مرتبه‌اي مي‌رسد که ما يک برهاني را از ابراهيم خليل با نمرود نقل کرديم. آنجا گفت: «رَبِّيَ الَّذِي‏ يُحْيِي‏ وَ يُمِيت‏» (بقره/258) رب من کسي است که احياء و اماته مي‌کند.
سه آيه پشت سر هم در سوره بقره هست. آيات 258 تا 260 سوره بقره است. اين سه آيه بعد از آيت الکرسي واقع شده است. يعني بعد از اينکه آيت الکرسي آمده است که در آخرين مرتبه آيت الکرسي اين است «اللَّهُ وَلِيُ‏ الَّذِينَ‏ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» (بقره/257) خدا ولي کساني است که ايمان آوردند و آنها را از ظلمت به نور مي‌برد. يعني اهل ايمان دائماً از ظلمت به سوي نور حرکت مي‌کنند. اين ظلمت، ظلمت جهل جزايي نيست که بعد ايجاد شده باشد. اين ظلمتي است که انسان از اول «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ‏ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً» (نحل/78) شما وقتي دنيا آمديد چيزي نمي‌دانستيد. لذا اينطور نيست که براي انسان به عنوان يک نقصي که کوتاهي کرده ايجاد شده است. نه! اين ابتداي خلقتش اينطور است. ندانستن که از اول نمي‌داند جزء خلقت انسان است.
«اللَّهُ وَلِيُ‏ الَّذِينَ‏ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» اين ظلمات همان ندانسته‌هاست. همان جهل هاي اولي که نمي‌توانست و پيدا نکرد. نه! همان چيزي است که دارد حرکت مي‌کند تا تمام آن چيزهايي که از اول براي او مجهول و مخفي بوده و بعد يک مرتبه اينها کمال پيدا کند و به علم برسد، خداي متعال با ولايتش اهل ايمان را از اين ظلمت‌ها به نور وارد مي‌کند. بعد سه آيه پشت سر هم وارد مي‌شود. سه مرتبه علمي، هر سه برهان هم خيلي زيباست. هر سه برهان هم حد وسطش يعني علتش به حيات و زندگي برمي‌گردد. اولين برهاني که آمد همان بود که ابراهيم در مقابل نمرود اقامه کرد. آن برهان حد وسطش اين بود که خداي من کسي است که «يُحيِي‏ وَ يُمِيت‏» او هم گفت: «أَنَا أُحْيِي‏ وَ أُمِيت‏» (بقره/258) اين هم مفصل توضيح داديم.
برهان دوم مربوط به عزير نبي يا ارمياي نبي است که وارد شده مشهور به عزير نبي است. از جايي رد مي‌شد ديد يک قريه و شهري ويران شده و سکنه او مردند و شهر ويران شده است. مثل شهري که بيماري مي‌زد و کسي نزديک آنجا نمي‌شد، وقتي رد مي‌شد ديد اينها همه از بين رفتند و ويرانه شده است. زير و زبر شده است. مثل اينکه نخلي سرنگون شود، اين را مي‌گويند: «خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» (بقره/259) عرش‌اش پايين افتاده است. بعد آنجا اين نبي الهي برايش اين سؤال آمد که خداي متعال اينها را چگونه زنده مي‌کند؟«أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» اينها را بعد از اينکه مردند، چطور زنده مي‌کند؟ اينجا مسأله به اين صورت شد که خود آن نبي «فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ» صد سال مرد. بعد وقتي که زنده شد، اين از آياتي است که نشان مي‌دهد در همين حيات دنيا مردند و برگشتند. شايد نمونه انساني که در قرآن تصريح شده، جزء مباحثي است که به رجعت هم دلالت مي‌کند، عزير نبي يا ارميا است، چون اسم ذکر نشده است. اما در روايات ذکر شده است. بعد از صد سال زنده شد و تفاصيلي دارد.
چون محدوديت داريم ديگر من بيشتر از اين توضيح نمي‌دهم. اين دومين مرتبه است که باز هم حيات و احياء که آن مرکبش هم از دنيا مي‌رود. آبي هم که همراهش هست، بعد وقتي زنده مي‌شود مي‌گويد: نگاه کن. صد سال تو در اينجا مرده بودي. الآن به مرکبت نگاه کن که چگونه او را از اين حالتي که پوسيده شده و خاکستر شده «كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» ما بر او گوشت مي‌رويانيم و او را زنده مي‌کنيم. که ديد! برهان اول چه بود؟ برهان اول اين بود «رَبِّيَ‏ الَّذِي‏ يُحْيِي وَ يُمِيتُ» خداي من احياء مي‌کند و اماته مي‌کند. استدلال بر احياء و اماته بود. براي نمرود! ولي در برهان دوم ديدن احياء بود که هم در جان خودش ايجاد شد، که عزير نبي در جان خودش يافت. هم در بيرون ديد که مرکبش چطور زنده مي‌شود. اولي علم اليقين است. اين عين اليقين است. يعني با چشم خودش ديد. هم در جانش خودش...
يکي از بحث‌ها اين است که وقتي انسان در قيامت احياء مي‌شود اين عين اليقين براي همه در آنجا محقق مي‌شود. يعني وقتي بحث دوباره زنده شدن مي‌شود اين زنده شدن را مي‌يابد. يعني غير از وقتي است که انسان، يک نوع دريافتي است که علم بر آن محقق مي‌شود. يک علم شهودي است که انسان اين زنده شدن را مي‌يابد. با جايي که انسان زنده مي‌شود، بعد مي‌بيند فقط زنده شده است فرق دارد. نه! آنجا مي‌يابد در قيامت که زنده شده است. لذا يک بحث زيبايي دارد که جاي خودش مي‌گوييم. يافتن در آن لحظه که در بعث انسان مي‌يابد که زنده شده است، جزء عظيم ترين مسائلي است که جاي بحث دارد که چگونه در قيامت محقق مي‌شود و چه آثاري دارد. دومين برهان هم عين اليقين بود.
مثالي بزنم اينکه گاهي سر کلاس استاد براي دانشجوي پزشکي‌اش نحوه پيوند قلب را درس مي‌دهد. قواعد و راه‌هايش را نشان مي‌دهد. يک موقع هست که اين دانشجو يا خودش مريض قلبي شده است، يا يکي از نزديکانش کنار استاد ايستاده است و يا يک کسي است که روي او جراحي انجام شده است و اين هم ايستاده و دارد نگاه مي‌کند. منتهي اگر روي خودش باشد اين علم اليقين قوي‌تر است که خودش قلبش آسيب ديده باشد و پيوند لازم دارد. چون اين اطلاع داشته، قبل و بعدش و حين عمل اگر به هوش باشد يا بي‌هوش باشد، از قرائن و نتايجي که مي‌يابد يک حس خاصي پيدا مي‌کند که اين عين اليقين است. اين مراتب حصولي است.
يک زمان هست که خود اين دانشجوي پزشکي به مرتبه‌اي رسيده که خودش ايستاده و دارد عمل جراحي را انجام مي‌دهد. خودش کسي است که دارد پيوند مي‌زند. اينها سه مرتبه است. يعني نسبت به اين واقعه سه مرتبه است. هرچند اين سه هر سه علم حصولي است يعني صورت حائل شود. با چشم ديده مي‌شود. با دست انجام مي‌شود. در درون وجود انسان نيست. در بيرون وجود انسان است. هرچند اينگونه است، اما يک مثالي است. در آنجا هم يکجا استدلال بود.
دومين مورد در خود وجود عزير نبي محقق شد. در سومين مورد مي‌فرمايد: «وَ إِذْ قالَ‏ إِبْراهِيمُ‏ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ‏» (بقره/260)آيه خيلي لطيف است و براي انسان خيلي پيام دارد. «وَ إِذْ قالَ‏ إِبْراهِيمُ» «واو» اينجا عطف به آن سه مورد است. «وَ إِذْ قالَ‏ إِبْراهِيمُ» واو عاطفه است. يعني عطف به دو آيه قبل است. هر سه جواب براي «يُخْرِجُهُمْ‏ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» هستند. مراتب خروج از ظلمات به نور اينهاست که دارد بيان مي‌کند. «وَ إِذْ قالَ‏ إِبْراهِيمُ‏ رَبِّ»، «ربِّ» غير از «يا رب» است. «يا رب» ندا است. يک فاصله‌اي است. اما وقتي «ربِّ» مي‌شود، «يا» که ندا است برداشته مي‌شود، قرب خيلي زياد شده است. مثل نجوا شده است. «ربِّ» که همان «ربّي» است. ربّ من! اين خودش در اينجا يک لطافت است، «رَبِّ أَرِنِي» به من بنمايان. ابراهيم سابقه داشته است. در آيه قبل داشت که «وَ كَذلِكَ نُرِي‏ إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏» (انعام/75) آنجا به او نشان داديم. هرچه به آدم چيزي را بدهند ظرفيت بالاتر مي‌رود. بيشتر مي‌خواهد. اينجا تقاضا مي‌کند. آنجا در دوراني که فطرت محض بود ما خودمان به او داديم. ملکوت آسمان و زمين يعني جنبه رابطه با خداي همه اشياء را ديد. آن جنبه‌ي رابطه‌ي با خداي همه اشياء را ديدند، خيلي سر بسته و در بسته است. در اين مورد خيلي حرف زده شده و جا دارد حرف زده شود. در رابطه با روايت دارد اگر شما نبود که آن خطوراتي که در قلب شما مي‌آيد، اين چيزهايي که قلب شما را مشغول مي‌کند، اگر نبود شما هم ملکوت سماوات و ارض را مي‌ديديد. اگر زيادي کلام در حرف زدن‌هاي شما نبود، اگر ورودي شما زياد نبود، نه سکوت منفي، اگر نبود شما هم نگاه مي‌کرديد.
تعبيري مرحوم آيت الله سيد محمد حسن الهي طباطبايي دارند، برادر علامه طباطبايي، آيت الله حسن زاده ايشان نقل مي‌فرمودند از اين استاد بزرگوار که ايشان از استادشان سؤال کرده بود که اصلاً شما چه کرديد که مي‌بينيد؟ ايشان فرموده بود: من تعجب مي‌کنم از شما که با خودتان چه کرديد که نمي‌بينيد؟ يعني ديدن اساس است. بايد ديد! يعني رابطه برقرار است. اگر قطع مي‌شود علت مي‌خواهد. در روايات هست که اگر اين خطورات قلبي نبود و شما را از اين سو به آن سو نمي‌کشيد، شما هم مي‌ديديد.
ما نمي‌دانيم، مي‌گوييم: نديديم هم نديديم. اما رابطه اشياء با خدا را ديدن، انسان از درون خودش به اين رابطه نگاه مي‌کند. نه از بيرون! اين ديگر با چشم نيست يک دريافت عظيمي است که انسان را بايد به اين مرتبه عظيم ببرد که از چشم خدا به عالم نگاه کند. تعبيري که در حديث معراجيه وارد شده که «اولئک الذين ينظرون الي المخلوقين بنظري اليهم» اينها با چشم من به عالم نگاه مي‌کنند. حديث معراجيه از جانب خدا به پيغمبر است. مي‌گويد: اينها در مراتب رضا به جايي مي‌رسند که به عالم نگاه مي‌کنند اما «بنظري اليهم» با چشم و نگاه من! خدا مي‌‌فرمايد که حسرتش اقلاً در وجود ما باشد که اينها هست و ما نداريم. بعد از اين عالم انشاءالله اينها براي ما اجابت شود.
«كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى» چگونه موتي را، ميت نه، چون ميت يکي است. کلا مي‌خواهد اين نظام برايش آشکار شود. آن هم ابراهيمي که قبلش ملکوت سماوات و ارض را ديده است. يک وقت هست من اعتقاد به معاد ندارم. شک مي‌کنم آيا مي‌شود زنده شوم يا نه؟ نمي‌گويد: ميشوم زنده شوم يا نه؟ نمي‌گويد: اينها چطور زنده مي‌شوند؟ مي‌گويد: تو چطور زنده مي‌کني؟ وقتي بگويد: اينها چطور زنده مي‌شوند؟ يعني خدايا من علت قابلي را مي‌خواهم. مي‌خواهم بدانم اينها چطور زنده مي‌شوند؟ وقتي مي‌گويد: شما چطور زندگي مي‌کني، يعني علت فاعلي را مي‌خواهم. مي‌خواهم محيي شوم! من مي‌خواهم مظهر اسم محيي شوم. نمي‌گويد: شما زنده کن من ببينم. مثل جريان سؤال عزير نبي نيست. او مي‌گويد: به من نشان بده که چطور زنده مي‌شوند؟ لذا نشان دادند که چطور زنده مي‌شود.  اين کيفيت احياء را مي‌گويد. «وَ إِذْ قالَ‏ إِبْراهِيمُ‏ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏» نه اينها چطور زنده مي‌شوند؟ از نگاه خدا مي‌خواهد احياء را ببيند. احياء غير از زنده شدن است. زنده کردن است. مي‌خواهد بگويد: چطور زنده مي‌کند. اينها خيلي عالي است. يعني گاهي تفاوت به ظاهر نزديک هم است. اما او مي‌خواهد از منظر خدا ببيند چگونه زنده مي‌کند؟ مي‌خواهد فاعليت را ببيند و مظهر اسم محيي شود.
شريعتي: اين يک جور سير در مراتب توحيد است؟
حاج آقاي عابديني: يک زمان هست که کرامت را از کسي مي‌بيني. يا کرامت در خود ما هم صادر مي‌شود. اين کرامت را ديدن است. اما يک زمان ما کريم مي‌شويم يعني مظهر اسم مي‌شويم. اين مي‌خواهد محيي شود. نه اينکه پيدا کردن حيات را ببيند. صرف ديدن نه! اين لذتي که انسان اسم خدا شود. انبياء ظهورات اسماء خدا مي‌شوند. آن هم بعضي از اسماء که لذتش از يک اسم که مي‌خواهد به کار بيافتد، خيلي از اسماء ديگر بايد در آن طريق به کار بيافتند تا اين اسم به کار بيافتد. اين معرفت آنجا عين مظهريت دين است. چون معرفت با همان مظهريت محقق مي‌شود. اين نيست که اول معرفت بيايد و بعد مظهر شود. با همين فعل مي‌خواهد مظهر و معرفت شود. اين خيلي زيباست. چه چيزي باعث شد که ابراهيم اين تقاضا را بکند. چند علت ذکر کردند که اگر فرصت باشد عرض خواهيم کرد. اما تقاضا که صورت گرفته ادامه‌اش مي‌فرمايد: « قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ» آيا تو ايمان نداري. به چه چيزي؟ به معاد، مي‌شود به ابراهيم گفت: ابراهيم تو به معاد ايمان نداري؟ قطعاً ابراهيمي که بر سر شکستن بت‌ها و ديدن ملکوت سماوات و ارض اين همه مسير را طي کرده است، در آتش افتاده و به غير پناهنده نشده است. يک چنين وصله‌اي قطعاً به ابراهيم خليل نمي‌چسبد که اين شک در معاد داشته است.
اولاً بعضي گفتند: خداي متعال اين سؤال را کرد تا نشان بدهد عظمت سؤال ابراهيم تا کجاست.  چون در ادامه مي‌فرمايد: «قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» اينها در مدارج قلبي و رشد من مي‌خواهد محقق شود. يعني ابراهيم خليل ان ايمان کامل را دارد. اما ايمان کامل هم فوق هر مرتبه‌اي از اين مراتب بالاتر از اطمينان است که از عين اليقين به حق اليقين برسند. من علم اليقين را داشتم چون خودم با نمرود احتجاج کردم. من عين اليقين را داشتم چون در آتش افتادم و از کسي تقاضايي نکردم چون مي‌دانستم بقاء با اوست و رابطه با او فقط باقي است. اينها را داشتم اما اينجا حق اليقين را مي‌خواهم برسم. «لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» يعني قلب من مي‌خواهد به يک مرتبه‌اي از يقين ديگر برسد که آن يقين بالاتر حق اليقين است نه عين اليقين!
جواب خدا نشان مي‌دهد که سؤال ابراهيم از چه بوده است. اگر در سؤال هم براي کسي ابهامي باشد که احساس کند شايد سؤال چيز ديگري است، جواب الهي مطابق با سؤال است لذا نشان مي‌دهد «قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ» چهار پرنده را بگير، «فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ» چون ابراهيم گفت: «تُحْيِ الْمَوْتى‏» يکي نه، لذا جمع را مي‌خواست. مي‌خواست ببيند قيامت چگونه محقق مي‌شود؟ چگونه در قيامت احياء در جانب خدا صورت مي‌گيرد. هنوز آنجا نرفته است اما مي‌خواهد ببيند احياء در قيامت چگونه صورت مي‌گيرد؟ نه اينکه نمي‌داند صورت مي‌گيرد، مي‌خواهد چگونه صورت گرفتن را بيابد. مظهر آن شود. لذا مي‌خواهد براي همين در دنيا نمونه پياده کند. چهار پرنده را بگير! چرا پرنده؟ اولاً پرنده‌ها تمايزشان نسبت به هم شدت دارد. ثانياً خود پرنده‌ها انس گيري‌شان با انسان خيلي شديدتر از انسان‌هاي ديگر است. لذا مي‌فرمايد: «فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ» چهار پرنده. اين چهار پرنده چه نوع پرنده‌هايي بودند؟ اين در روايت متعدد ذکر شده است. اين چهار پرنده مظهر چهار نوع خصوصيت انسان است. انشاءالله بعد رواياتش را خواهم گفت.
چهار پرنده را بگير، «فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ» اينها را با خودت انس بده. «صُرهُن» در لغت دو معنا شده است. «صُر» مثل قُل است. «قُل هو الله احد» اصل اين «قَوَلَ» بوده است. يعني واو داشته است. اين بخاطر جريانات ادبي «قُل» مي‌شود. در «صُر» هم صور بوده است. يعني واو داشته است. «صُرْهُنَّ» در اينجا چه معني مي‌دهد؟ «صُر» دو معني دارد. يکي قطعه قطعه کردن است. يکي انس و ميل پيدا کردن است. هردو در اينجا معنا مي‌دهد. هردو اين معنايي که براي «صُرْهُنَّ» کرده است، هردو معني مي‌دهد. چه بگوييم: «فَصُرْهُنَّ اليک» اينها را قطعه قطعه کن.
مرحوم علامه مي‌فرمايد: اگر تکه تکه گرفتيم، «اليک» الي در عربي معناي ميل مي‌دهد. وقتي مي‌گويند: به سوي او يعني با ميل! «فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ» يعني آنها را قطعه قطعه کن در حالي که قبل از اين با تو انس گرفته بودند. يعني مدتي اينها را بگير و نزد خودت نگهدار. با آنها انس بگير! امروزي‌ها مي‌گويند: کبوتر جلد اين خانه شده است. يعني اگر دور از خانه هم رهايش کني باز برمي‌گردد. به ابراهيم مي‌گويد: اينها را با خودت مأنوس کن. تو را دوست داشته باشند. تو برايشان آرامبخش باشي.
بعد از اينکه اين کار را کردي، گوشت‌هاي اينها را ببر با هم مخلوط کن. به طوري که قابل تشخيص نباشند. بعد هر تکه‌اي از اينها را سر کوه‌هاي مختلفي قرار بده. تعبير قرآن اين است «و ثُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً» سر هر کوهي تکه‌اي از اينها که با هم مخلوط هست را بگذار. «ثُمَّ ادْعُهُنَّ» سپس اينها را دعوت کن. يعني بگو: هدهد بيا! کبوتر بيا! مرغ يا خروس بيا! طاووس بيا! اينها را صدا بزن و بخوان. نه در لفظ فقط، خواندني است که از درون مي‌خواند و اينها اجابت مي‌کنند. يعني اينها ميل به تو داشتند. آنچه که ميل پيدا کرده تن اينها بوده يا جان اينها؟ آن نظامي است که حيات اينها بر آن قائل بوده است. اين بدن يک حقيقتي بود که حامل آن جان بود.  لذا وقتي اينها قطعه قطعه و تکه تکه مي‌شوند و با هم مخلوط مي‌شوند، چقدر زيباست که وقتي ابراهيم خليل تک تک اينها را صدا مي‌زند که اينها با او مأنوس هستند، تعبير قرآن اين است که «ثُمَّ ادْعُهُنَّ» اينها را دعوت کن «يَأْتِينَكَ سَعْياً» با شتاب به سوي تو مي‌آيند. «سعياً» يعني شتاب درونش است. نزد تو با شتاب مي‌آيند. اينقدر اين زيباست، انسان وجد پيدا مي‌کند که وقتي انس هست، شتاب در الحاق است. يعني گويي او منتظر دعوت ابراهيم است. تا به تمام وجود به سمت ابراهيم خليل حرکت کند و ابراهيم حقيقت را ايجاد مي‌کند. احياء مي‌کند.    همين حقيقت در قيامت براي همه ما محقق مي‌شود يعني وقتي آنجا نداي الهي مي‌آيد و همه انسان‌ها از قبرها با شتاب تمام به سمت خدا حرکت مي‌کنند. اجابت مي‌کنند. همه مي‌يابند که به غير از خدا حشري نيست. اما آن کسي که خودش را با طريق الهي آماده کرده بود وقتي به سمت خدا حرکت مي‌کند، با تمام نشاط است. «وُجُوهٌ‏ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ» (قيامت/22و23) در وجوهشان نضره و زيبايي و خشنودي است. در حالي که به سوي او نگاه مي‌کنند. اما وجوهي هم خيلي سر به زير افتاده است و آنها شرمسار هستند و نگران از اينکه به کدام سمت در حرکت هستند.
شريعتي: قصه را همه ما شنيده بوديم. حکايت و درخواست حضرت ابراهيم و به بيان لطيف حاج آقاي عابديني عزيز طور ديگري به قصه نگاه مي‌کنيم و انشاءالله نکات لطيف ديگري که در آينده از زبان شما خواهيم شنيد. تا امروز 558 صفحه از مصخف شريف را به اتفاق تلاوت کرديم در اين دوري که دور جديد ختم قرآن بود. ديگر چيزي به ختم اين دوره از قرآن کريم نمانده است. انشاءالله خداوند به همه ما توفيق بدهد که بتوانيم عامل به آيه‌هاي نوراني و حيات بخش باشيم. امروز آيات ابتدايي سوره مبارکه طلاق به اتفاق تلاوت مي‌کنند.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، يا أَيُّهَا النَّبِيُ‏ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً «1» فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً «2» وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدْراً «3» وَ اللَّائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللَّائِي لَمْ يَحِضْنَ وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً «4» ذلِكَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً «5»
ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان‏. اى پيامبر! هرگاه خواستيد زنان را طلاق دهيد، پس در زمان عِدّه، آنان را طلاق دهيد [زمانى كه از عادت ماهانه پاك شده و هنوز با شوهر همبستر نشده‏اند] و حساب (ايّام) عدّه را نگه داريد و از خدايى كه پروردگار شماست پروا كنيد. (در ايّام عدّه،) نه شما آنان را از خانه بيرون كنيد و نه آنان بيرون روند، مگر آنكه مرتكب كار زشت آشكارى شوند (كه در اين صورت اخراجشان مجاز است). اين دستورات، حدود خداست و هركس از حدود الهى تجاوز كند، به خويش ستم كرده است. تو نمى‏دانى، شايد خداوند بعد از اين، امر تازه‏اى پديد آورد. پس چون به پايان مدّت عدّه نزديك شدند، يا (با رجوع به آنان) به طرز شايسته و پسنديده‏اى نگاهشان داريد و يا (با پرداخت مهريه و ساير حقوق) به طرز شايسته‏اى از آنان جدا شويد و (هنگام طلاق) دو شاهد عادل از ميان خود به گواه گيريد و گواهى را براى خدا به پا داريد. هركس كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، اين گونه پند داده مى‏شود و هركس كه از خدا پروا كند، خداوند براى او راه بيرون شدن و رهايى (از هر گونه مشكل) را قرار مى‏دهد. و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى‏دهد و هر كس بر خدا توكل كند، او برايش كافى است. همانا خداوند كار خود را محقق مى‏سازد. همانا خداوند براى هر چيز اندازه‏اى قرار داده است. و زنانى كه از عادت ماهانه مأيوسند، (و قصد داريد آنان را طلاق دهيد،) اگر در وضع آنان شك كنيد (كه اين عدم عادت به خاطر سنّ است يا بيمارى و يا باردارى)، پس عدّه آنان سه ماه است و هم چنين است حكم زنانى كه حيض نديده‏اند (با آن كه در سنّ حيض هستند) و پايان عدّه زنان باردار، وضع حمل آنان است و هركس از خدا پروا كند، خداوند براى او در كارش آسانى پديد مى‏آورد. اين فرمان خداوند است كه آن را به سوى شما نازل كرده است و هركس از خدا پروا كند خداوند بدى‏هايش را مى‏زدايد و اجرش را بزرگ مى‏گرداند.
شريعتي: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيد» اشاره قرآني را بفرماييد. دعا بفرماييد و خداحافظي کنيم.
حاج آقاي عابديني: اين صفحه که تلاوت شد، «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً، وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» تا آخر آيه که خيلي زيباست، جزء اذکار مهمي است که اولياي الهي بعد از نمازهاي واجبشان به همراه چند ذکر ديگر انجام مي‌دادند. سه مرتبه اين ذکر را داشتند و براي آن نتايج بسياري مي‌ديدند. انشاءالله اين ذکر را از دست ندهيم. البته شب وفات امام کاظم(ع) هم هست. انشاءالله دلهايمان را روانه کاظمين بکنيم و آن امام معصوم را واسطه کنيم، انشاءالله خداي متعال اين حال رؤيت ملکوت و اين حال مظهر اسماء شدن را براي همه ما قرار بدهد. انشاءالله خداوند همه مشکلات صعب العلاج  و مشکلات جوان‌ها را به هدف اجابت برساند.
شريعتي: انشاءالله نکاتي که در قصه حضرت ابراهيم فرمودند در ما طلب و عطش را ايجاد کند و ما هم همگام با حضرت ابراهيم در حد وسع و توان و ظرفيت‌مان سير کنيم و برسيم به جايي که بايد برسيم. شب شهادت امام موسي کاظم(ع) را به همه شما تسليت مي‌گويم. مبعث نزديک است دعا مي‌کنم انشاءالله با نابودي آل سعود زيارت مدينه النبي نصيب همه شما شود و روبروي گنبد خضراء بايستيد و به حضرت رسول سلام کنيم. از همين‌جا دلهايمان را روانه مدينه مي‌کنيم. «السلام عليک يا رسول الله»