اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

96-01-26-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت ابراهيم (عليه‌السلام)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت ابراهيم (عليه‌السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 26-01- 96

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
بي‌قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست *** گاه بي‌تاب شدن عادت کم حوصله‌هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب *** در دلم هستي و بين من و تو فاصله‌هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقي دارد *** بال وقتي قفس پر زدن چلچله‌هاست
بي‌تو هر لحظه مرا بيم فرو ريختن است *** مثل شهري که به روي گسل زلزله‌هاست
باز مي‌پرسمت از مسأله‌ي دوري عشق *** و سکوت تو جواب همه مسأله‌هاست

شريعتي: «اللهم عجل لوليک الفرج» سلام مي‌کنم به همه شما دوستان عزيزم. خانم‌ها و آقايان. بيننده‌ها و شنونده‌هاي عزيزمان. جاي شما خالي در مشهد نايب الزياره همه بوديم. انشاءالله به زودي زود زيارت مشهد الرضا نصيب همه شما شود. حاج آقا عابديني سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز.
شريعتي: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ» در اين هفته‌ها داريم از پيامبر دوست داشتني حضرت ابراهيم(ع) صحبت مي‌کنيم. يک سيري را آغاز کرديم. اگر خاطر شريف دوستان باشد هفته گذشته از فضايل حضرت ابراهيم گفتند، امروز ادامه فرمايشات شما را مي‌شنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي سلامتي امام زمان) انشاءالله اين تتمه‌ي ماه رجب که باقي مانده براي همه مبارک باشد و يک سيري به سوي خداي متعال براي همه ما قرار داده شود. دعاي معتکفين هم در اين ايام براي همه ما مستجاب شود. انشاءالله بهترين روزي‌ها و حقايق نابي را که خداي متعال براي اوليائش ذخيره کرده و دعاي آنهاست براي همه ما قرار بدهد.
بحثي که در محضر آن بوديم آيات سوره نحل بود از آيه 120 تا 123 که در اين چند آيه خداي متعال فضايل نه گانه‌اي را براي ابراهيم خليل ذکر کرده بودند که اين فضايل را به صورت اجمالي براي دوستان بيان کرديم. منتهي در فضيلت آخر که فضيلت نهم باشد نکاتي بود که جلسه گذشته وعده داديم خدمت دوستان باشيم. من يکبار آيه را بخوانم. «إِنَ‏ إِبْراهِيمَ‏ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً» حنيفاً نکته‌اي که دارد اين است که هر فرزند مؤمني که از دنيا مي‌رود قبل از اينکه به بلوغ و کمال برسد اگر از دنيا برود، تعبير روايت اين است که سرپرست تو در بهشت حضرت ابراهيم خليل است. مربي او در کنار ابراهيم ساره است. علت اين است که کودک در حال فطرت است. ابراهيم خليل پيامبر فطرت است. چون هنوز از اعتدال وجودي و فطرتش خارج نشده، قطعاً نزديک ترين جلوه‌اي که مي‌تواند او را به فطرتش  نزديک کند و از فطرت او اعوجاج اينجاد نشود، ابراهيم خليل است که اگر در رواياتي هم وارد شده که فاطمه(س) عهده‌دار حضانت بچه‌هاي مؤمنين در آخرت مي‌شود، آن هم از همين سنخ است. ابراهيم خليل شايد حضانت مؤمنين در طول تاريخ را دارد و فاطمه(س) حضانت کودکان مؤمنين امت ختمي که در اوج کمال هستند. شايد هم بشود گفت که ابراهيم خليل همان جلوه فاطمي است که در اين جلوه فطرت بروز مي‌کند. همين قدر مي‌خواستم يادآوري کنم که حنيف بودن آثار زيادي دارد از جمله يکي اين است که در روايت وارد شده، سرپرستي و حضانت کودکان که در کودکي از دنيا مي‌روند با ابراهيم خليل است و آنها باعث شفاعت پدر و مادرشان هستند. اينها با اين رشد حنيفي باعث شفاعت پدر و مادر مي‌شوند.
شريعتي: اين اميدبخش است براي پدر و مادرهايي که فرزندشان را قبل از سن بلوغ از دست مي‌دهند.
حاج آقاي عابديني: بخصوص اينکه گاهي اين کودکان وقتي به صورت رسيده هم شدند، اما در اواخر براي مادر که به سختي او را بزرگ کرده بوده بشارتي است. در روايت هست اين کودکان به بهشت وارد نمي‌شوند مگر اينکه پدر و مادرشان را شفاعت کنند. اين يک نويدي آرامش بخش است.
«وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» هيچ نحو شرکي در وجود ابراهيم خليل نبود. «شاكِراً لِأَنْعُمِهِ» همه نعمت‌ها را شاکر بود که تلازم شکر و اخلاص بود. «اجْتَباهُ» خدا او را انتخاب کرد، «وَ هَداهُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً» اين حسنه‌ي تمام اين سنت‌هايي که باقي مانده از حج و از ريشه‌اي که بني اسرائيل بودند و همچنين انبياي اسماعيلي، اينها حسنه‌اي بود که خدا براي ابراهيم در دنيا داده که اين نسل از او همه انبياء بودند. «وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» ابراهيم در آخرت از صالحين است. نکته‌اي که در اين آيه شريفه که «وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» است، در آيات قرآن در چند مورد «وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» آمده است. هرچند مورد مربوط به ابراهيم خليل است. چرا در آخرت از صالحين است. ابراهيم دعا کرد و از خداي تبارک و تعالي خواست که خدايا مرا «رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي‏ بِالصَّالِحِينَ» (شعرا/83) خدايا حکم را که همان نبوت است، به من عطا کن. «وَ أَلْحِقْنِي‏ بِالصَّالِحِينَ» معلوم مي‌شود ابراهيم از همان اوايل دوراني که هنوز نبي نشده بود، شناخت صالحين و حقيقت صالحين غير از صلاحي است که همه انبياء دارند. همه انبياء جز صالحين هستند. اما اين چه تقاضايي است که ابراهيم ويژه از صالح مي‌خواهد.
تعبير شده و در روايات هست که اين مقام خاص نبي ختمي و اهل بيت(ع) است که مرتبه خاص از صلوح است. اين مرتبه خاص از صلوح و صالح بودن هيچ شائبه‌اي از غير صلوح در اين نيست. چون صلوح در مقابل فساد است. اين مرتبه‌ي خلوص از صلوح مخصوص پيغمبر اکرم(ص) و اهل‌بيت(ع) است. ابراهيم اين مرتبه را ديد و شناخت و حالا تمنا مي‌کند. در مورد دو نبي «وَ أَلْحِقْنِي‏ بِالصَّالِحِينَ» وارد شده است. يکي ابراهيم خليل است. يکي يوسف صديق است. در مورد يوسف صديق آمده که «تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي‏ بِالصَّالِحِينَ» از اين استفاده مي‌شود که يوسف(س) اين مقام را در آخرت مي‌خواسته است. «تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي‏ بِالصَّالِحِينَ» يعني بعد از اينکه مرا مسلم توفي کردي، مسلم هم مراتب اسلام است و آخرين رتبه اسلام است، آخرين رتبه اسلام مقدمه‌ي «وَ أَلْحِقْنِي‏ بِالصَّالِحِينَ» است. آن هم«وَ أَلْحِقْنِي‏ بِالصَّالِحِينَ». «الحقني» غير از «اجعلني» است. اين «الحقني» ملحق شده است. يعني يک مقام صلوح ذاتي است. يک مقام الحاق است. که به آنها ملحق مي‌شوند. لذا يکبار در مورد يوسف صديق و يکبار هم در مورد ابراهيم خليل آمده است. در مورد ابراهيم خليل فرمود: «رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي‏ بِالصَّالِحِينَ» از دنيا و آخرت اطلاق دارد.
شريعتي: يعني خدايا من از تو تمنا مي‌کنم مرا به پيامبر و اهل‌بيت ملحق کن.
حاج آقاي عابديني: يعني تمام صفات قبلي، مقدمه بود تا اينکه بگويد: «وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» چهار صفت آخر انتخاب خداست. «وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» به آن مقام مي‌رسد. منتهي در مقام آخرت به آن مقام مي‌رسد. با اينکه تقاضاي ابراهيم عام بود اما اجابتش در آن موطن محقق مي‌شود.
به دنبال اين مقامي که به ابراهيم در رابطه با «وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» داده مي‌شود «ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» حالا دهمين صفتي که براي ابراهيم ذکر مي‌کند، که آن نه صفت بخصوص  صفت نهم مقدمه بود براي اين که «وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» اما اينجا مي‌فرمايد: پيغمبر اکرم ما به سوي تو وحي کرديم. «أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً» تو تابع ملت ابراهيم باش که ملت حنيف است. اين بالاترين کمال براي ابراهيم خليل است که به نبي گرامي اسلام وحي مي‌شود که تو تابع ملت حنيف باش. تابع دين و آئين حنيف باش. مفسريني که دقت‌هاي زيادي در اين مسائل دارند بياني کردند که خيلي زيباست.
خطاب به پيغمبر اکرم نشده است. در جاهاي مختلفي تبعيت از دين حنيف براي پيغمبر وارد شده است اما در هيچکدام خطاب نشده که ابراهيم خليل تابع ابراهيم است. پيغمبر اکرم تابع ابراهيم خليل باشد. در هيچ کجا اينطور خطاب نشده است. اين چون يک شبهه‌اي مطرح است، بعضي از مفسرين اهل سنت مطرح کردند که اينجا از اين آيه مي‌شود استفاده کرد که پيغمبر که افضل است تابع ابراهيم خليل که از او کمتر است شده و اين اشکالي ندارد. امر الهي اين است که افضل تابع مفضول شود. از اين خواستند استفاده کنند. بعد جرياني در تاريخ واقع شد که اميرالمؤمنين(ع) تأخير افتاد و رجوع نکردند و ديگران خواستند توجيح کنند، بيعتي که با حضرت داشتند را کنار زدند، خواستند بگويند: در تاريخ هم نزد خدا سابقه داشته که يک کسي افضل باشد، اما تابع باشد. اميرالمؤمنين در دوران خودش تابع باشد نسبت به کسي که از او افضل نيست. اشکال ندارد. در حالي که در اينجا اين مسأله اصلاً بيان تبعيت پيغمبر از ابراهيم خليل نيست. از دين است که آن دين از وحي الهي است. يعني تبعيت ملت حنيف که اينجا مي‌فرمايد: «أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً» اين يعني آن وحي‌اي که ما بر ابراهيم نازل کرديم. آن ديني که ما به ابراهيم داديم. نه شخص ابراهيم! دقت کنيد چقدر اين استدلال دقت دارد که نشود سوء استفاده کرد.
اين خلاف عقل است که به افضل خطاب شود از آن کسي که افضل نيست تبعيت کن. يعني بايد به جهل او اقتدا کند. چون آن کسي که غير افضل است، يعني در بعضي مسائل نسبت به اين جاهل است. چون افضل يعني همه علم. اين مرتبه را ندارد. اگر به اين خطاب شود که از او تبعيت کن يعني تبعيت از جهل، اين اصلي است که عقلاً امکان ندارد و خداي متعال هيچ جا به اين خطاب نکرده است. لذا اينجا هم که آمده به همين نسبت افضليت پيغمبر اکرم نسبت به همه انبياست. گاهي توجه نيست و اينها با همين عدم توجه مي‌خواهند يک معتقداتي را از خودشان هست و از قرآن نيست را جا بياندازند. «ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً» از اين ملت تبعيت کن. در رابطه با آياتي که در اين مسأله آمده است، آيات مختلفي در رابطه با تبعيت آمده است. در قرآن آيات حنيفيت متعدد است. شايد هشت، نه آيه هست که دوستان مي‌توانند مراجعه کنند.
اما در بحثي که در رابطه با اين تبعيت آمده است اين هيمنه‌اي است که در قرآن آمده است که کتاب قرآن بر همه کتاب‌ها مهيمن است. اتحاد بين آن کسي است که حامل کتاب است با کتاب. يعني اگر حديث غدير و احاديثي که در رابطه با «انى تاركم‏، فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى» (بحارالانوار، ج 2، ص 103) آمده، که اين دو «وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض‏» هيچ افتراقي بين اين دو امکان پذير نيست. نه عترت از کتاب جدا مي‌شود و نه کتاب از عترت. «وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض‏» اگر کتاب مهيمن بر همه کتاب‌هاست و حقيقت کتاب حقيقت همه انبياست پس آن کسي که با اين کتاب متحد است بر همه انبياء مهيمن است. هم نبي گرامي مهيمن بر همه انبياست. مهيمن يعني هيمنه و سلطه و احاطه داشتن. يعني آنها درون اين قرار مي‌گيرند و اين بر آنها هيمنه و احاطه دارد. لذا اين بالاتر مي‌شود. همه آنها را به اضافه آنها دارد. اگر اينطور است عترت که در کنار اين کتاب «لن يفترقا» است. مثل خود نبي گرامي اسلام چون همراه قرآن است و قرآن هيمنه دارد، عترت هم هيمنه بر همه کتاب‌هاي سابقين و انبياي سابقين دارد. چون هيچ جاي جدايي بين اين دو نيست. نه اينکه در بعضي مسائل جدا مي‌شوند و در بعضي مسائل جدا نمي‌شوند. «لن يفترقا» يعني به هيچ وجه جدايي پذير نيست. اين استدلال قوي بر اين است که حضرات معصومين(ع) هم بر تمام انبياي گذشته اشراف و احاطه دارند که اين روايات ما هم الي ماشاءالله ناظر بر اين نکته است. اين هم يک نکته‌اي بود که از همين آيه‌ي تبعيت که آمد «وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» استفاده مي‌شود.
در بحث تبعيت بعضي از آيات ممکن است يک استفاده‌اي بعضي‌ها بکنند. مثلاً وارد شده «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ‏ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ» (آل عمران/68) «أولي» يعني کساني به ابراهيم سزاوارتر و نزديکتر هستند که او را تبعيت کردند. «وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِين‏» اينکه مي‌فرمايد: «وَ هذَا النَّبِيُّ» اينجا بحث تبعيت است. «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ‏ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ» آنهايي که از ابراهيم تبعيت کردند. مؤمنين به ابراهيم نزديک و سزاوار به ابراهيم هستند. يعني ابراهيم با آنها رابطه و نسبت دارد. «وَ هذَا النَّبِيُّ» اينجا نمي‌گويد: مؤمنين ابراهيم، و مؤمنيني که از ابراهيم تبعيت کردند. نه! «اتَّبَعُوهُ» را قبلاً آورده است. مي‌فرمايد: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ‏ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ» آنهايي که از ابراهيم تبعيت کردند. «وَ هذَا النَّبِيُّ» به ابراهيم اولي است. با ابراهيم رابطه دارد. در اينجا تبعيت از ابراهيم نيست. چون اينجا امت ابراهيم نيست. ملت ابراهيم نيست. بلکه خود ابراهيم است. اما فرمود: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ» اينجا بحث اولويت است نه بحث تبعيت. اين هم دفع شبهه باشد و اين آيه را کسي شاهد نياورد که پيغمبر تابع خود ابراهيم است. از اين مسأله هم عبور کنيم. بحث خيلي شيرين است و بايد اين بحث را در مفصلات ديد و از اين عبور مي‌کنيم.    
در سير با حضرت ابراهيم به اينجا رسيديم که حضرت ابراهيم حرکت کردند و از منطقه‌اي که مي‌خواستند با آتش ايشان را بسوزانند و مولد ابراهيم خليل بود حيرت کردند و به سرزمين مقدس رسيدند. در سرزمين مقدس که آمدند بعضي روايات نازل بر اين است که در سرزمين مقدس اولين جايي که وارد شدند با ستاره پرست‌‌ها وخورشيد پرست‌ها و ماه پرست‌ها مواجه شدند. لذا اولين استدلالي که در اينجا مي‌کند همين آياتي است که در رابطه با افول آمده است. اين آيات افول يک آيات بسيار زيبايي است. مرحوم علامه مي‌فرمايد: اين آيات و استدلالي که ابراهيم مي‌کند خيلي زيباست.
اصل استدلال اين است که رابطه انسان با خدا آنطور که در فلسفه و کلام مطرح مي‌شود يک نوع رابطه‌اي است که استدلال حاکم بر اين است. اما آنچه در قرآن آمده است، رابطه انسان با خدا در مدار نياز انسان و رفع نياز انسان است و رابطه محبتي است. يک رابطه حُبّي است. استدلالي که ابراهيم خليل در اينجا مي‌کند حد وسط و اساس آن بر محبت است. مي‌گويد: من خدايي را مي‌خواهم که با او خوش باشم. من خدايي را مي‌خواهم که براي من دلپذير و خوشايند باشد. اگر خدايي گاهي باشد و گاهي نباشد، اين خدا را من نمي‌خواهم. اين خدا را دوست ندارم. «لا أُحِبُّ الافِلين‏» (انعام/76) دوست نداشتن نه اينکه ميل من نيست. اصلاً انسان دوست دارد با يک قدرتي که دائم با او رابطه داشته باشد و رفع نيازش را بکند. اگر گاهي هست و گاهي نيست. لذا وقتي به ستاره نگاه کرد، افول کرد. گفت: «لا أُحِبُّ الافِلين‏». وقتي به ماه نگاه کرد و افول کرد گفت: «لا أُحِبُّ الافِلين‏». وقتي به خورشيد نگاه مي‌کند و خورشيد افول مي‌کند، مي‌گويد: «لا أُحِبُّ الافِلين‏». کسي نگويد: خورشيد و ستاره و ماه نيستند که افول مي‌کنند. اين ما هستيم که مي‌چرخيم و نمي‌بينيم. اين اصل رابطه است. مي‌گويد: چه من وقتي کره زمين مي‌چرخد ارتباط ندارم. وقتي رابطه نيست آن موجودي که اينقدر احاطه ندارد، يعني اگر قرار است من ستاره را بپرستم بايد دائماً باشد که نيست. اينها ستاره را مؤثر بر وجودشان مي‌ديدند. اينها ماه را مؤثر بر رفع نيازهايشان مي‌ديدند، اينها خورشيد را مؤثر در رفع نيازهايشان مي‌ديدند. اينها بخاطر سيطره‌ي خورشيد و ماه و ستاره و عظمتي که در آسمان بر اينها داشت اينها را مي‌پرستيدند و واسطه براي قربشان قرار مي‌دادند.
ابراهيم خليل آمده با اينها از همين استدلالي که اينها داشتند وارد شده، آمده مي‌گويد: ستاره و خورشيد و ماه آفل هستند. اول گفت: «هذا ربّي» اين ستاره رب من است. اينطور نيست که ابراهيم خليل از ابتدا باور نداشته که ستاره رب نيست. بعد ماه را باور نداشته باشد و بگويد: «هذا ربي» و بعد خورشيد را. چرا اينطور نبود؟ چون قبل از اينکه بحث افول مطرح شود ابتدا آياتي که اين بحث افول را مطرح کرده، «وَ كَذلِكَ نُرِي‏ إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (انعام/75) قبل از اينکه بحث افول مطرح شود اول بحث ارائه‌ي «مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» به ابراهيم مي‌شود، بعد وقتي ستاره و خورشيد و ماه را مي‌بيند، مي‌گويد: «هذا ربي». «مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» را ديده بوده است. کسي که «مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» را مي‌بيند. ديدن ملکوت سماوات و ارض ديدن اشياي ظاهري نيست. ديدن حقيقت اشيا است. حقيقت اشياء «عبداً عند الله» هيچ چيزي از خودشان ندارند غير از امر و اراده الهي. کسي که اين را مي‌بيند که حقيقت اشياء است و «كلّ شى‏ء خاضع‏ له‏ و كلّ شى‏ء منيب اليه» همه به درگاه الهي ساجد و راکع هستند. همه عالم خضوع محض است و ملک رب است. کسي که اين حقيقت را مي‌بيند، چون ملکوت شدت در ملک است. يعني در ملکوت شدت ملک حق آشکارتر است. در اينجا آشکاري کمتر است. نه اينکه نيست. يعني ما ادراک نمي‌کنيم. اما در ملکوت هيچ حاجبي نيست. ملکوت، ملک حق شدتش آشکار است. همچنان که در قيامت شدت ملک آشکار خواهد شد. لذا کسي که ملکوت عالم را ديده است، آن مرتبه را مشاهده کرده است، شدت ملک را مي‌بيند. ما را به اين دعوت کردند که شما مي‌توانيد ملکوت عالم را ببينيد. خطاب کردند که چرا به ملکوت آسمان و زمين نگاه نمي‌کنيد. اين دعوت کردن يعني انسان به جايي مي‌رسد که سلطنت حضرت حق را واضح و آشکار در همه موجودات مي‌بيند. چون امکان هست ما را دعوت کردند و به ابراهيم نشان دادند. به همه انبياء اين را نشان دادند. به ما هم دعوت کردند که بياييد ملکوت آسمان و زمين را ببينيد. اگر کسي اين ملکوت را ببيند، ديگر به وسايط و اسباب متکي نمي‌شود. آنوقت مي‌شود ابراهيم بعد از اينکه ملکوت آسمان و زمين را ديده است، بگويد: «هذا ربي» مگر اينکه از راه جدال احسن باشد. اما «هذا ربي» رب کسي است که در همه حال نياز مرا برطرف کند. اگر اين گاهي هست و گاهي نيست. گاهي ارتباط بين من و او برقرار است و گاهي ارتباط قطع است، چه من روي کره زمين بچرخم، کره زمين بچرخد و مرا از آنها جدا کند، چه آنها بچرخند. فرقي ندارد، ارتباط قطع مي‌شود. وقتي ارتباط قطع شد معلوم مي‌شود او حاضر و ناظر بر من در اين حالت نيست پس خدا مرا رها کرده است. رب يعني آنچه من محتاج به آن هستم و آن را دوست دارم. خوشايند من است. اگر خداشناسي با اين نگاه مطرح شود که خدا آن حقيقتي است که من او را دوست دارم. نياز مرا برطرف مي‌کند. در سر تا سر زندگي ما اوج نياز هستيم. هيچگاه  و هيچ لحظه‌اي نيست که انسان از نياز خالي باشد. هر نياز مي‌خواهد انسان را به خدا مرتبط کند. اگر ما اشتباه مي‌کنيم و باقي اشياء را رافع نياز مي‌بينيم اينجا يعني همان «هذا ربي». منتهي آنها خورشيد و ماه و ستاره را مي‌ديدند. درست است خدا اسباب را قرار داده است. اما اسباب را قرار داده تا من منتقل شوم نه متوقف شوم. از اين سبب منتقل شوم که اين خودش هم محتاج است. سبب انتقال من به خدا باشد نه سبب توقف من. اينها در به سوي خدا هستند نه ديوار، که من بروم پاي آنها زانو بزنم و بمانم و متوقف شوم. اگر ديديم خود اينها هم آفل هستند، همان‌هايي که اينقدر عظيم هستند هم آفل هستند. نشان مي‌دهد خود اين از خودش چيزي ندارد. اين هم تحت تربيت و ربوبيت رب ديگري است.
با اين نگاه برهان افول که در اين آيات ابراهيم استفاده کرده است، از دل نشين ترين براهيني است که جان انسان را با محبت به خدا گره مي‌زند. مي‌گويد: تو نياز داري يک حقيقتي است که رفع نياز در همه حال مي‌کند. قبل از تولد تو، حين تولد تو، شب و روز، وقت و بي‌وقت، در حال سختي و راحت تو، در سرما وگرما، در ظلمت شب و روشنايي، او با تو ارتباط دارد و از تو جدا نيست و از هر چيزي به تو نزديکتر است. قريب است و از همه چيز به تو نزديکتر است. اين خدا اينطور است. اگر مي‌خواهيم خدا را مطرح کنيم که مردم بپذيرند. بپسندند، با آن ملموس زندگي کنند و محشور باشند، خوشايند مردم باشد، اين خدايي است که رفع نياز مي‌کند. بله انسان در کمالاتش به جايي مي‌رسد که خود او را مي‌خواهد. ديگر حتي رفع نياز هم براي او بهانه‌اي بود.
وقتي موسي سؤال مي‌کند: خدايا آن حاجت‌هاي بزرگ را از تو بخواهم؟ از تو چه بخواهم؟ به موسي خطاب مي‌کند: موسي حتي نمک سفره‌ات را هم از من بخواه. در هر جزء حاجت به من رجوع کني و با من حشر داشته باشي. با غير من محشور نباشي. نه فکر کنيم چيزهاي کوچک را خودمان بدست آوريم. چيزهاي بزرگ را خدا به ما اعطي مي‌کند. بزرگ وکوچک پيش کسي بزرگ و کوچک است که حدي داشته باشد. اگرکسي نامتناهي است. هر چيز بزرگ و کوچک نسبتش با او يکسان است. در مسائل جزئي و کلي، ساده و سخت ارتباط را قطع نکن. لذا به ما گفتند: در هر حاجتي نزد خدا بروي.
امام صادق(ع) مي‌فرمايد: بار يافتم، به واسطه‌ي حاجتي که داشتم به درگاه ربوبي، وقتي آنجا رفتم آنقدر آن شوق و رابطه لذيذ و شيرين بود که ديگر حاجت از ياد من رفت. اگر کسي آن رابطه را يافت، آن حاجت هم خود يک بهانه است. يعني خدا اين همه نياز را قرار داده که هرکدام بهانه‌اي براي ارتباط باشد. آن چيزي که من محتاج آن هستم و رابطه‌ي محبتي مرا به آنجا مي‌کشاند، اين ابتدا نياز است. و وقتي رفتم اين محبت به جايي مي‌رسد که ديگر دار نياز نيست. با اينکه نياز مرا کشاند و اين محبت را ايجاد کرد، اما به جايي مي‌رسد که ديگر خودش مطلوب است. نياز اصلي من خودش مي‌شود. نه حاجات! لذا فرموده: اين حاجات لازمه‌ي طريق است که انسان از شوق نيافتد. اما به جايي مي‌رسد که ديگر بحث نياز، خودش مي‌شود. انسان فقر محض مي‌شود، خدا هم غني مطلق مي‌شود. «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» (فاطر/15) او بي‌نياز مطلق است و تو فقر محض هستي. نه در حاجات هم فقير هستم. در اصل ذات هم فقير مي‌شوم. لحظه به لحظه وجودم فقر است که او بايد به من اعطي کند. ابراهيم خليل از اين جهت دارد اين برهان را جا مي‌اندازد و اين چقدر ملموس و شيرين است. چقدر خدا را دوست داشتني و نزديک مي‌کند. انسان دو جهت دارد، يک جهت اين است که انسان به سمت کمال مطلق مي‌خواهد حرکت کند و با او ارتباط دارد. يکي هم هر نقصي را نفي مي‌کند. ما دو فطرت در وجودمان هست. فکر شوق به کمال و فطرت فرار از نقص. که يکي لازمه ديگري است. شوق به کمال يعني فطرت محبتي که من را به سمت خدا مي‌کشاند. هر کمالي نهايت و بي‌نهايتش در خداست. لذا اسماء خدا نيازهاي ماست. لذا اسمي که مربوط به ما نباشد، در روايت هست که تجلي نکرده و آشکار و ظاهر نشده است. اسم مستأثر است. اما آنچه ظاهر شده نياز خلق است. لفاقة الخلق ظاهر شد. چون مردم نياز داشتند، لذا هر اسمي از خداي تبارک و تعالي نام مي‌بريم، در قرآن کريم مي‌شنويم نياز ماست.
شريعتي: حالا مي‌فهمم چرا شب قدر اگر جوشن کبير مي‌خوانيم هر اسمش يک ارتباط است.
حاج آقاي عابديني: يک طلب است که من اين را مي‌خواهم. هر اسمي که وارد مي‌شود يک نگاهي به عالم از پنجره‌ي آن اسم مي‌شود و يک طلب در من ايجاد مي‌شود که تو اين را بخواه. افق نيازت را اينجا بياور. از نمک سفره شروع مي‌شود، اما انسان را مي‌کشاند و به آن محبوبيت مي‌برد. لذا انسان در ابتداي حرکت محب است اما وقتي جلو مي‌رود محبوب حق مي‌شود. «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّه‏» (آل عمران/31) شما با محبيت حرکت کنيد، تبعيت کنيد، محبوبيت مي‌شود. فرق حرکت محبي با حرکت محبوبي خيلي زياد است. حرکت محبي به قدم انسان است. حرکت محبوبي به بردن خداست. محبي يعني من خدا را دوست دارم و نياز دارم. چون خدا را دوست دارم به سمتش مي‌روم. اينجا خدا محبوب انسان است. اما وقتي حرکت محبوبي به جلو مي‌رود به جايي مي‌رسد که انسان محبوب حق مي‌شود. اين شأن آن است. ديگر اينجا شأن خداست. لذا خدا عده‌اي را با محبوبيت مي‌برد. در رأس کساني که محبوب بودند، حضرات معصومين(ع) و اهل‌بيت پيغمبر محبوب بودند اما به همين نسبت تعبير قرآن است.
ابراهيم خليل مي‌فرمايد: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّه‏» چون دين من آن چيزي است که خدا به من داده است. اگر اين دين را اطاعت کرديد، «يُحْبِبْكُمُ اللَّه‏» محبوب خدا مي‌شويد. ما از محبوب خدا شدن تصوري نداريم. اين نگاه که تا اينجا برهان افول است.
شريعتي: دريچه‌ي رو به معرفت را براي ما باز کردند.    انشاءالله به برکت نام حضرت ابراهيم(ع) و اهل‌بيت(ع) و نبي مکرم اسلام اين معرفت را کسب کنيم و به سمت خدا حرکت کنيم. امروز صفحه‌ي 551 قرآن کريم، آيات پاياني سوره مبارکه ممتحنه و آيات ابتدايي سوره مبارکه صف در سمت خداي امروز تلاوت مي‌شود.
«يا أَيُّهَا النَّبِيُ‏ إِذا جاءَكَ‏ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى‏ أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «12» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ «13»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ،‏ سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «1» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ «2» كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ «3» إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ «4» وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ»
ترجمه: اى پيامبر! هنگامى كه زنان با ايمان نزد تو آمدند تا با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا نگيرند و دزدى نكنند و مرتكب زنا نشوند و فرزندانِ خود را نكشند و در ميان دست و پاى خود، مرتكب هيچ گونه نسبت‏ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! گروهى را كه خداوند بر آنان غضب كرده به سرپرستى (يا دوستى و يارى) نگيريد، آنان از آخرت مأيوسند همان گونه كه كفّار از (بازگشت) اهل قبور مأيوسند.
به نام خداوند بخشنده مهربان. آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمين است، براى خدا تسبيح گويند و اوست شكست‏ناپذير حكيم. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا چيزى مى‏گوييد كه عمل نمى‏كنيد؟ نزد خدا بسيار مورد غضب است كه چيزى را بگوئيد كه عمل نمى‏كنيد. همانا خداوند كسانى را دوست دارد كه صف بسته در راه او پيكار كنند، چنانكه گويى بناى بسيار مستحكم سربى هستند. و آنگاه كه موسى‏ به قوم خود گفت: اى قوم من! با اين كه مى‏دانيد من فرستاده خدا به سوى شما هستم، چرا اذيّتم مى‏كنيد؟ پس چون منحرف شدند، خداوند دل‏هاى آنان را منحرف ساخت و خداوند قوم فاسق را هدايت نمى‏كند.
شريعتي: اين بشارت را بدهم که از اين پنجشنبه انشاءالله در محضر حضرت حاج آقاي ميرباقري عزيز خواهيم بود. پنجشنبه‌هاي ماه رجب و ماه شعبان و انشاءالله از بيانات ارزشمند ايشان استفاده کنيم. مي‌دانم که خيلي از شما مثل من مشتاق هستيد که باز هم شاهد حضور ايشان در برنامه سمت خدا باشيم و بيانات ارزشمند ايشان را بشنويم.
حاج آقاي عابديني: اين صفحه آغاز سوره صف بود. سوره صف يکي از مسبحات است که در قرآن کريم شش سوره با تسبيح شروع شده است. البته هفت سوره است که يکي سوره اسراء است. «سبحان الذي» اما آن را استثناء کردند و شش سوره هست. «سبح لله، يسبح» را مسبحات ست مي‌گويند که با تسبيح شروع شده است. روايت وارد شده که مي‌فرمايد، امام باقر(ع) فرمود: «من قراء المسبحات کلها» يعني اين شش مورد، «قبل اَن ينام» قبل از خواب بخواند، «لم يمت حتي يدرک القائم و اِن مات کان في جوار محمد النبي صلي الله عليه و آله وسلم» اگر کسي اينها را مداومت کند، اگر اين مداومت داشته باشد، او را از کساني قرار مي‌دهد که به محضر امام زمان(ع) راه پيدا مي‌کنند و او را ادراک مي‌کنند. هر شش سوره را بخواند. شايد اگر کسي حفظ باشد فرصت ده دقيقه‌اي نياز دارد. آياتي که در اين سوره‌ها مثل سوره حديد و ابتداي سوره حديد و انتهاي سوره حشر هست، از آيات عظيمي است که در بعضي روايات وارد شده، اينها براي اقوام متعمقون در آخر الزمان نازل شده است که اوج آيات قرآني در رابطه با توحيد است که فرمودند: اگر کسي از دنيا برود قبل از اينکه به محضر امام زمان برسد، «في الجوار النبي» قرار مي‌گيرد. پس يکي از دو حسن را پيدا مي‌کند. يا به محضر امام زمان مي‌رسد. يا اگر از دنيا رفت، حتماً در جوار نبي و همسايه نبي قرار مي‌گيرد. سوره حديد، سوره حشر، سوره صف، سوره جمعه و تغابن و سوره اعلي، اين شش سوره، سوره‌هايي هستند که اينها معروف به مسبحات ست هستند. اين خيلي نکته ظريفي بود.
در اين شش سوره آيه‌اي هست که «افضل من الف آيه» شارحين استفاده کردند« هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ‏ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ» (حشر/23) تا انتهاي سوره حشر. اگر هر شب نتوانستيم، شب‌هاي جمعه وارد شده که مداومت داشته باشيم.
وقتي ملکوت آسمان را نشان ابراهيم دادند، ابوبصير مي‌فرمايد: ابراهيم حقايق اشيا را مي‌ديد و چيزي ديگر از او پنهان نبود. وقتي مي‌ديد عده‌اي به گناهان عظيم مشغول هستند، آن غيرت وجودي ابراهيم که نبي الهي بود به جوش مي‌آمد و نفرين مي‌کرد و آنها از بين مي‌رفتند. چند نفر را که گوشه‌اي ديد، سه نفر اينطور شد. چون ديگر حقيقت را مي‌ديد، نتيجه اين گناه اگر ثابت مي‌شد اعدام بود اما اين پنهاني انجام مي‌شد و ابراهيم(ع) با علم ملکوتي اين را مي‌ديد. آنجا دارد که خداي متعال «اوحي الله عز و جل اليه ابراهيم دعوتک مجابه» دعوت تو حتماً اجابت مي‌شود. هر دعوتي که بکني حتماً اجابت مي‌شود. «فلا تدعوا علي عبادي» بر بندگان من اينطور نفرين نکن. «فاني لو شئت» اگر من مي‌خواستم اصلاً آنها را خلق نمي‌کردم. لذا اينهايي که دارند گناه مي‌کنند کساني هستند که قطعاً تا آخر به اين گناه ادامه مي‌دهند. اما از اينها نسل صالحي هم به دنيا مي‌آيد. دسته‌اي هم توبه مي‌کنند. تو وقتي اين گناه را مي‌بيني و اينها را نفرين مي‌کني و از دنيا مي‌روند، از دو دسته ديگر ممکن است نسل صالحي به دنيا بيايد، اصلاً ابوجهل ماند و پيغمبر با ابوجهل اعوجاج کرد که فرزندي از او به دنيا بيايد و آن فرزند بايد صالح باشد. گاهي در بين کساني که خودشان عين کفر هستند، اما «يخرج الحي من الميت» امکان اين هست که يک حي از ميت به دنيا بيايد. حالا اين هم ممکن است در ادامه گمراه شود. لذا از ابتدايي که کسي گناه مي‌کند، اين نمي‌شود که نبي بر او نفرين کند. پيغمبر به ابراهيم خليل ياد داد که صبر و شرح صدر تو و کساني که چشم ملکوتي اينها باز مي‌شود يا به حقايقي اطلاع پيدا مي‌کنند، اينها حق ندارند اظهار و اعلام کنند. غير از اينکه خود اين کمالات که انسان پيدا مي‌کند، کساني که به اين علم در زندگي مردم سر مي‌کشند، اين خودش يک نوع عذاب حساب مي‌شود. سرک کشيدن در زندگي ديگران براي آنها عقاب دارد. حتي در نظام معرفتي و الهي که براي آنها پيش آمده است.
انشاءالله خداي متعال ما را در طريقي قرار بدهد که چشم ما باز شود و اما سرک در زندگي کسي نداشته باشيم. آياتي را ببينيم که سرعت حرکت ما به سمت خدا بيشتر شود.
شريعتي: نکات خوبي را شنيديم. دعا بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي متعال دعاي معتکفين را دائمي قرار بدهد و زندگي ما را به سوي خودش دائماً قرار بدهد و دست شيطان را از زندگي ما کوتاه کند و حاجات دنيايي مؤمنين را به هدف اجابت برساند.
شريعتي: تو نوح نوحي اما قصه‌ات شوري دگر دارد که در طوفان نامت کشتي پيغمبران گم شد. «السلام عليک يا رسول الله»