اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

95-11-30-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت ابراهيم (عليه‌السلام)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت ابراهيم (عليه‌السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 30-11- 95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ عَلى‏ آلِ مُحَمَّدَ كَافضلِ ما صَلَّيْتَ و بارَکتَ عَلى‏ ابْراهيم وَ آلِ ابْراهيم انَّك‏ حَميدٌ مَجيدٌ». سلام مي‌کنم به همه شما بيننده‌ها و شنونده‌هاي عزيزمان. آغاز اولين روز هفته شما بخير باشد. خوشحاليم که در کنار شما هستيم. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز.
شريعتي: بحث ما با حاج آقاي عابديني سيره‌ي تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم است. به قصه‌ي حضرت ابراهيم(ع) رسيديم. اين جلسه حاج آقاي عابديني بزرگوار براي ما از احتجاجات حضرت خواهند گفت.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي فرج) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
در خدمت فطرت عالم و اولين حقيقت فطرت که متجلي شد و به تمامه تجلي پيدا کرد، حضرت ابراهيم(ع) بوديم و هستيم. اميدواريم محبت ما به حضرت ابراهيم و ارتباط ما با حضرت ابراهيم نقطه‌ي اتصالي براي شفاعت حضرت نسبت به ما باشد و اين را درون خودمان روز به روز قوي‌تر کنيم. هرچه اين ارتباط قوي‌تر شود، ارتباط ما با رسول گرامي اسلام و اهل‌بيت طاهرينش، امکان نزديک شدن آن بهتر مي‌شود. چون ابراهيم خليل(ع) يک ارتباط ويژه و مخصوصي با اين بزرگواران دارد که شايد بين انبياي مختلف الهي بي‌نظير است. لذا سعي کنيم با محبت ويژه‌اي با حضرت ارتباط برقرار کنيم. در حالت مختلف از آن ياد کنيم و در قرآن نسبت به آن وقتي مي‌خوانيم که بيش از 200 آيه قرآن در مورد حضرت است و بيش از 60 بار نام حضرت ذکر شده است، وقتي مي‌خوانيم با يک نگاه ديگري، با يک انس ديگري نه غريبه، بلکه آشنا با آن حضرت رابطه داشته باشيم. هرچه اين دوست داشتن شدت پيدا کند، نزديک‌تر مي‌شويم به اينکه انس بيشتري با حضرات معصومين پيدا کنيم. يک راهي است که ويژه در قرآن هم اين را قرار داده و در روايات هم الي ماشاءالله به اين اشاره شده است.
در رابطه با زندگي حضرت را بعضي نکات را به صورت کلي عرض کرديم، در دوراني که دوران زندگي حضرت است، اگر بخواهيم تقسيم کنيم، يک دوران قبل از تولد حضرت است. وقايعي که قبل از تولد ايجاد شد تا به دنيا نيايد. يک وقايعي حين تولد بود که حضرت وقتي به دنيا آمدند، مادر او را بردند و در غاري پنهان کردند. دور از چشمان جلادان حاکميت و آنجا زندگي خاصي را در دوران تولد و پس از تولد که با مکيدن انگشتانش زندگي فطري‌اش را ادامه داد. يک دوران پس از تولد است که دوران کودکي را در غار طي کردند. در آن دوران با کسي ارتباط نداشتند، مگر مادر که گاهگاهي به به ايشان سر مي‌زد. براي ايشان سنين مختلفي ذکر کردند ولي حدود سيزده ساله از آنجا خارج شد، تا آن سن هم يک دوره‌اي از زندگي ابراهيم خليل و سيري از سيرهاي او و سلوک او به سوي خدا بود که بعضي از آنها، گاهي در روايات و يا بعضي از آيات اشاره به آن سير دارند و گاهي هم سکوت نسبت به آن دوره است. چون يک رابط خلوت خاصي بين ابراهيم خليل و خداي متعال بوده است.
پس از دوراني که از حالت غار خارج مي‌شوند و به زندگي اجتماعي مي‌آيند، ورود ابراهيم خليل به زندگي اجتماعي، يک دوره‌ي ديگري از زندگي ابراهيم را تشکيل مي‌دهد که مي‌توانيم اين دوره را با اينکه خودش مراحلي دارد، اما به يک دوره تا قبل از هجرت ابراهيم تقسيم کنيم که بعد از هجرت و بعد از جريانات بعد از هجرت را عرض مي‌کنيم.
قبل از هجرت حضرت ابراهيم خودش باز با همين مشخصاتي که عرض کرديم به چند قسمت تقسيمش مي‌کنيم. ابتدايي که ابراهيم خليل وارد خانه شد. وقتي وارد خانه شد، اولين اشخاصي که ديد برادراني بود که به او منسوب بودند يا سرپرستي بود که در آن خانواده حضور داشت. عرض کرديم آن سرپرست عمو بود، يا پدر مادري بوده، يا جد مادري بوده که در قرآن به عنوان آزر آمده است. نام پدر ابراهيم تارخ بود که اوايل تولد ابراهيم از دنيا رفت. اين دوره که يک دوره‌ي جديدي براي زندگي ابراهيم بود، وقتي وارد مي‌شود و خلاف فطرتش مي‌بيند، يک احتجاجاتي را دارد. گفتگوهايي با افراد دارد. به خصوص سرپرست خانواده که بقيه نسبت به او حرف شنوي داشتند. اين احتجاجات خيلي قوي و زيبا و لطيف است. احتجاجات يعني گفتگوها و حجت‌ها و استدلال‌هايي است که ابراهيم خليل با پدر مي‌کرد. نوع گفتگو ممکن بود محتوا و واحد باشد، اما نوع گفتگو و نوع نتيجه‌گيري و نوع پايان رساندن گفتگو با آن احتجاجاتي که در قوم مي‌کرد، متفاوت بود. با آنکه همه آنها را ابراهيم خليل با مهرباني و محبت انجام مي‌داد. اما او سرپرست خانواده است و عنواني است که ابراهيم تحت تکلف او دارد بزرگ مي‌شود و او را در خانه‌ي خودش قرار داده، لذا يک مهرباني ويژه‌اي در اين ارتباط ديده مي‌شود که مي‌تواند اين رابطه را با ارتباطات ديگر متمايز کند.
جا دارد قبل از اينکه وارد استدلال‌ها شوم، بگويم که در زندگي حضرت ابراهيم نقش مادر يک نقش ويژه است. از ابتدا جلوگيري کرد از اينکه او به قتل برسد. مادر در زندگي ابراهيم نقش ويژه‌اي داشت و شايد بعد از حضرت حوا(س) که يک نقش مادري مطلق نسبت به عالم انساني دارند، يکي از مادرهايي که نقش ويژه در هدايتگري بشر داشتند و تأثير گذار بودند، مادر حضرت ابراهيم(س) بوده که اين مادر فداکاري‌هايش و دلسوزي‌هايش و خودش را به خطر انداختن‌ها، حتي مجبور مي‌شود تا دربار نمرود پس از اينکه ابراهيم دستگير مي‌شود، و دنبال اين هستند که اين کار را کرده بود و پنهان کرده بود، مادر مي‌رود و اگر شد احتجاجش را عرض مي‌کنيم. يک احتجاجي مي‌‌آورد که نمرود هم آنجا مجبور به تعظيم مي‌شود و در مقابل اين استدلال خانم سر فرود مي‌آورد.
نقش مادر در زندگي انبياء و هدايتگري بشر اولين نقش مهم شايد همين نقش مادر حضرت ابراهيم است که بعدها مي‌بينيم مادر حضرت موسي(س) نزديک به اين نقش را که در قرآن کريم ذکر مي‌کند ايفا مي‌کند و شايد مادر حضرت عيسي(س) که اين انبياي اولوالعزم نقش مادرانشان يک نقش ويژه‌‌اي است و بعد به همسر پيامبر گرامي اسلام مي‌رسيم و همچنين مادر پيامبر که آمنه(س) و خديجه(س) که اينها يک نقش ويژه‌اي داشتند. يعني انبياي اولوالعزم نسبت به حضرت نوح که فرزندان نوح، فرزندان صالحش از خانمي بودند که غير از آن همسر، پسر نا خلف نوح بود، ولي نقشي از جريان همسر نوح، يا مادر فرزندان نوح يا مادر نوح ذکري به ميان نيامده است. اما انبياي اولوالعزم ديگر مثل ابراهيم خليل، مثل حضرت موسي و حضرت عيسي(س) و نبي گرامي اسلام، اين نقش مادران و نقش همسران پيامبر گرامي و بالاتر از آن، در ادامه همين نقش، نقش فاطمه زهرا(س) نسبت به فرزنداني که نسل گرامي از آن‌ها ايجاد شد.
جلسه‌ي قبل ما در مورد نقش پدران يک گفت‌وگويي داشتيم که چرا پدر ابراهيم بايد موحد باشد، شايد جاي اين نقشي که خانم‌ها در اين مسأله ايفا مي‌کردند خالي بود که اين را هم ذکر کنيم. جريان آسيه را هم يکبار به صورت مفصل گفتيم که نقش ويژه‌اي داشت و در قرآن به عنوان يک الگو ذکر مي‌شود که در يک خانواده‌ي سخت و نامناسب با بدترين شرايط بود ولي ايمانش محفوظ ماند. که نقش خانم‌ها در هدايتگري بشر اگر بخواهد پررنگ باشد و ديده شود، نقش بسيار بسزايي است که نبايد از آن غفلت شود. امروز در جامعه ما، در ارتباطات عمومي مي‌بينيم که خانم‌ها خيلي فعالتر از سابق مي‌توانند دخالت داشته باشند و نقش ايفا کنند. اگر بتوانيم الگوهاي مناسب و راه‌هاي مناسب اين نقش را پيدا کنيم، مي‌بينيم که در عين اينکه آن مسئوليت اصلي خانواده‌داري و مادري محفوظ است، نقش هدايتگري و نقش آفريني بانوان در مسائل مهم اجتماعي مي‌تواند محفوظ باشد. اگر اين مادر نبود و الهاماتي که خداي متعال به مادر ابراهيم(س) کرده بود اگر ديده نمي‌شد و محقق نمي‌شد، ابراهيم همان ابتدا به قتل مي‌رسيد ولي خداي متعال اين مأموريت را براي حفظ ابراهيم به دوش اين مادر گذاشت. اين مادر او را حفظ کرد و مخفيانه به اين بچه سر مي‌زد و او را مورد ملاطفت‌هاي مادرانه خودش در اين مدت سيزده سال قرار مي‌داد و بعد هم شفاعت کرد تا ابراهيم وارد شود بر خانه‌اي که تحت سرپرستي آزر باشد. اين هم نقشي بود که دلم نمي‌آمد ناگفته از کنار آن بگذرم. اگر وارد جزئيات شويم، حتي مادر حضرت ابراهيم را بخواهيم تحليل کنيم، آنقدري که در تاريخ ذکر شده، خيلي جا دارد.
در مورد احتجاجاتي که حضرت ابراهيم(س) دارد به اولين احتجاجي که مي‌رسيم، احتجاجي با پدر است. احتجاج با پدر يعني همان آزر، در اين آيات شريفه سوره‌ي مريم(س) آيات 41 تا 50، اين آيات احتجاجات حضرت را با آزر ذکر مي‌کند. سعي مي‌کنيم آيات بيشتري بخوانيم که دوستان بعدها که به قرآن رجوع مي‌کنند، ببينند اين همان آياتي است که قصه را به زيبايي بيان کرده است. «وَ اذْكُرْ فِي‏ الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا» ياد کن در کتاب ابراهيم را، اين وحي به پيغمبر اکرم است. به پيغمبر خطاب مي‌کند که «وَ اذْكُرْ فِي‏ الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا» او صديق بود. صديق شدت صدق است. در يکي از انبياء بحث صديق را باز خواهيم کرد. همين مقدار که صديق وقتي محقق مي‌شود شدت صدق است. صدق گفتاري است که ظاهر و باطن يکسان باشد. يعني هيچ تخالفي بين گفتار انسان و درون انسان نباشد. اين صدق است که ظاهر و باطن يکي باشد و آنچه در باطن است، به ظهور برسد. چون ابراهيم خليل فطرت مطلق بود و آنچه را بر زبان مي‌آورد بيان فطرت بود و اين تعبير با اين کلامي که «إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا» او صديق بود.    لذا هيچ کلامي از ابراهيم خليل سر نزده که خلاف فطرت باشد. اگر بعضي استنادات و شبهات در سيره‌ي ابراهيم خليل ذکر مي‌شود که بعضي فکر مي‌کنند ابراهيم اينجا نعوذ بالله دروغي گفته بود تا بخواهد اثري داشته باشد، نه! در زندگي انبياء و نگاهي الهي، هدف وسيله را توجيه نمي‌کند. يعني اينطور نيست که بخاطر رسيدن به هدف مجبور باشي از هر وسيله‌اي استفاده کني. نه اصلاً اينطور نيست. براي هدايت ديگران از کذب استفاده نمي‌شود تا به دروغ بخواهيم ديگران را به غايتي که هدايت است، برسانيم. ابدا در زندگي انبياء اينگونه نيست. به خصوص در زندگي ابراهيم خليل. انشاءالله پنج موردي که مفصلاً در مورد آن گفتگو مي‌شود که در کتاب‌هاي تفسيري در رابطه با آن خيلي بحث شده که چرا اين کلمات از ابراهيم صادر شده و توجيه آن چيست، بعداً خواهيم گفت.
«إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ» به آزر خطاب کرد، با يک مهرباني و لطافت، اين «يا أبتِ» کنايه از اين است که دارد او را با يک لطافت و انسي صدا مي‌کند و با احترام و محبت. چون گاهي ما محبت داريم ولي احترام درونش نيست. اما گاهي هم احترام داريم ولي محبت آميز نيست. خيلي غريبانه است. نه، محبت با احترام! يعني اين دو با هم وقتي ترکيب مي‌شود، «لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً» چرا چيزي را عبادت مي‌کني که او نه مي‌شنود، نه مي‌بيند و نه تو را بي‌نياز مي‌کند؟ دو برهان دقيق در اينجا آورده که اگر انسان به چيزي توجه مي‌کند و عبادتش مي‌کند اولين چيز اين است که مي‌خواهد از او چيزي بخواهد. دعا کند به درگاه او، عبادت يعني انسان نسبت به او يک خضوعي پيدا مي‌کند و از او حاجاتش را مي‌خواهد. معبود يعني آنکه مورد رجوع در حاجات است. مي‌گويد: وقتي حاجاتش را مي‌خواهد، براي خواستن حاجات، حتماً بايد آن کسي که مي‌خواهد او آن را بخواند، علم به حاجت اين پيدا کند. اگر مي‌خواهد علم پيدا کند بايد براي او شنيدن و ديدن باشد. وقتي شنيدن  و ديدني نيست، ادراکي نيست، علمي نيست. وقتي علمي نيست، حاجت اين هرچقدر هم مطرح شود، وقتي او نمي‌شنود، ادراکي صورت نگرفته است. در برهان اول مي‌گويد: «لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ» نه مي‌شنود، نه مي‌بيند، چرا عبادت مي‌کني؟ دومين چيز اين است که اگر انسان چيزي را عبادت مي‌کند، مي‌خواهد رفع نيازهايش شود. يا مي‌ترسد و نسبت به بعضي مسائل خوف دارد، عبادت مي‌کند تا از اين خوف محفوظ بکند. يا طمع دارد به اينکه او بعضي چيزها را تسهيل کند، و ايجاد کند. دنباله‌اش مي‌فرمايد: «وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً» هيچ چيزي هم نمي‌تواند به تو بدهد. نه مي‌شنود، نه مي‌بيند، يک برهان است. علم ندارد، پس چه رابطه‌اي با او داري؟ دومين اين است که «وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً» هيچ چيزي براي تو و هيچ نيازي از تو را برطرف نمي‌کند. هيچ ارتباطي بين تو و او برقرار نمي‌شود. هر نوع ارتباطي يا در دايره‌ي علم است، يا در دايره‌ي رفع حاجت است، نه رفع حاجتي از تو مي‌کند، نه علمي به کار تو پيدا مي‌کند. وقتي که نه رفع حاجتي براي تو مي‌کند و نه علمي به کار تو پيدا مي‌کند، اين بيگانه و بي‌ارتباط از توست. خداي متعال قريب مجيب است. «ادْعُونِي‏ أَسْتَجِبْ لَكُم‏» (غافر/60) من را بخوانيد تا شما را اجابت کنيم. «ان ربي قريبٌ مجيبٌ» او هم نزديک است، هم مجيب است. اين نزديک بودن به طوري که نزديک بودن مادي هم نيست.
يکجا مي‌فرمايد: وقتي دور محتضر نشستند، در حالتي که او دارد جان مي‌دهد، خطاب مي‌شود در سوره واقعه است، «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ‏ إِلَيْهِ‏ مِنْكُمْ‏ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ» (واقعه/85) ما از شما که دور او را گرفتيد، به او نزديک‌تر هستيم. اما شما نمي‌بينيد. يک مرتبه بالاتر مي‌آيد و مي‌فرمايد: «نَحْنُ أَقْرَبُ‏ إِلَيْهِ‏ مِنْ‏ حَبْلِ الْوَرِيدِ» (ق/16) ما از رگ گردن به او نزديک‌تر هستيم. يک مرتبه بالاتر مي‌آيد مي‌فرمايد: «أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ‏ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه‏» (انفال/24) نه رگ گردن، که امر جسماني است. قلب انسان که حقيقت انسان است! اين خدا کجا و اين خدايي که هيچ ارتباطي با انسان ندارد. ببينيد يک ولي الهي که مي‌بيند مردم به چه چيزي سرگرم هستند، يا ما به چه چيزهايي توجه داريم، ما خيلي از چيزها را مي‌خوانيم، اسبابي را که اگر ارتباطي با ما دارند در دايره‌ي اذني است که خدا به آنها داده است. نه در دايره‌ي اختيار خود آنها که با ما ارتباط داشته باشند. اما ما اينها را حاجب مي‌بينيم و به اينها که مي‌رسيم از خدا غافل مي‌شويم. به اينجا که مي‌رسيم متوقف مي‌شويم. مي‌فرمايد: اينها براي ما خيلي حسرت آور است. اين رابطه‌ها در يک مراحل ديگر مربوط به ماست که «لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ» را ما هم داريم عبادت مي‌کنيم. «وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً» را هم به تعبير امام سجاد(ع) اين است که «سؤال المحتاج عن المحتاج» اگر محتاجي از يک محتاج ديگر سؤال داشته باشد، «صفح من نفسه و ذلة من عقله» اين سفاهت است. هرچقدر به اين عمق برسيم به فطرت مي‌رسيم، و اين فطرت متجلي مي‌شود. دنباله‌اش مي‌فرمايد: «يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ» خداي متعال به من لطف کرده در مقابل آن کسي که «لا يسمع و لا يبصر» بود و علمي در کار نبود، پروردگار من به من علم اعطا کرده است. آنجا علمي نبود، «قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ» اين را به من داده و تفضل کرده و در اينجا اين استعداد را براي من ايجاد کرده «فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا» اگر شما دنبال من بياييد، من خيرخواه شما هستم. صراط سوي و راه روشن را و راه محکم را نشان شما خواهم داد و شما را به آن راه مي‌کشم. دنبال آيه مي‌فرمايد: «يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا» از اين آيه شريفه مفسرين استفاده مي‌کنند که «لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ» چرا نفرمود: «لا تطيع الشيطان» اطاعت شيطان را نکنيم؟ چرا عبادت را آورده است؟ نشان مي‌دهد اينها چون براي بت‌هايي که مي‌تراشيدند صورت‌هاي ملکوتي قائل بودند که ملائکه الله، يا شياطين و جن اينها را که مدبر و مؤثر در عالم مي‌ديدند، ولي نمي‌توانستند با چشم ببينند، براي اينها صورت‌هايي مي‌تراشيدند. اين صورت‌ها را وساطت بر آنها داشته باشد تا بتوانند از آن مدبرها که امور بالاتري هستند، کمک بخواهند. بعد اينجا دارد که کم‌کم اين صورت‌ها براي اينها معبودشان مي‌شد. بعد اينجا مي‌گويد: هر اطاعتي عبادت است. اگر کسي دنبال حرف شيطان رفت و اطاعت از شيطان کرد، دارد شيطان را عبادت مي‌کند. هر اطاعتي در اينجا عبادت تلقي شده است. اگر اينطور باشد، يعني دنباله رو هرکس شديم داريم او را عبادت مي‌کنيم. به خصوص اگر او خود مظهر شيطاني باشد. چون اينها نمي‌خواستند شيطان را عبادت کنند، شيطان را اطاعت مي‌کردند. در مقابل خدا و فطرتشان از شيطان تبعيت مي‌کردند.
امروز اين خطاب، خطاب به ما هم هست يا نيست؟ بنده خودم را مي‌گويم که وقتي از شيطان تبعيت مي‌کنم و در بعضي مسائل کم مي‌آورم و نسبت به دوري از شيطان کوتاه مي‌آيم و تابع مي‌شوم نعوذ بالله، و اگر خدا ما را مورد رحمت قرار ندهد، ولايت ما دست شيطان مي‌افتد. اين عبوديت شيطان است. لذا دارد اگر کسي به حرف ناطقي گوش مي‌کند، اين ديگر از آن هم سخت‌تر است. «مَنْ أَصْغَي‏ إِلَي نَاطِقٍ»، «الي» يعني با ميل، نه هر شنيدني، آدم يکوقت يک صدايي را مي‌شنود تا جواب بدهد، دارد مي‌شنود تا فکر کند. «اصغي الي» اين «الي» تضمين ميل در اين است. تضمين ميل يعني در آن دل دادن و ميل شنيدن با عاشقانه گوش کردن، با محبت، «مَنْ أَصْغَي‏ إِلَي نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ» (کافي/ج6/ص434) او را عبادت کرده است. در اينجا مي‌فرمايد: اطاعت چون با ميل صورت مي‌گيرد، اگر اطاعتي با ميل صورت گرفت، اين عبادت شيطان مي‌شود. «يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ» چرا عبادت شيطان را نکن؟ چون «إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا» اين متن عصيان است. حقيقتش عصيان شيطان است. چيزي غير از معصيت و سرپيچي نيست. نه اينکه يک چيزي دارد و عصيان صفتش شود. گويي ذاتش عصيان گري شده است. شيطان عصي است. يعني آنکه ذاتش شيطنت است هيچ خيرخواهي درونش نيست. همه شيطنت‌ها از آنجا نشأت مي گيرد.
شريعتي: اينها همه يافته‌هاي فطري حضرت ابراهيم در فصل اول بعد از سيزده سالگي است.
حاج آقاي عابديني: تازه وارد خانه پدري شده است. معلوم مي‌شود در دوراني که در غار بوده، خيلي دوران پر باري بوده است. ما قائل هستيم انبياء از ابتدا در زندگي معصوم هستند. اما کمالاتي که پيدا مي‌کنند، مرحله به مرحله رشد مي‌کنند. لذا مي‌بينيد خود ابراهيم مراحلي از رشد را پيدا مي‌کند، که اول عبد است. بعد نبي مي‌شود. بعد رسول مي‌شود. بعد خليل مي‌شود و بعد امام مي‌شود. تمام اينها مرحله بعد از مرحله و کمال بعد از کمال بوده است. لذا در دوراني که در غار بوده معلوم مي‌شود دوران مهمي بود که جلسه گذشته عرض کرديم خلوت‌ها گويي معراجي براي ابراهيم بوده است. آنچه دشمن تدبير کرده بود براي او، هر تدبير دشمن براي رجل الهي تبديل به فرصت مي‌شود و خداي متعال اين سنت خداست، که هر تهديدي را نسبت به مرد الهي و رجل الهي به فرصت تبديل کند. اين سنتي است. اگر کسي اهل عمل صالح باشد، هر تهديدي نسبت به او صورت بگيرد، يا اجتماعي اگر صالح باشند، هر تهديدي نسبت به آنها صورت بگيرد، همان تهديد تبديل به فرصت براي او مي‌شود.
ما اگر در زندگي همين انقلاب خودمان سير کنيم، به کرات ديديم که از اول انقلاب هرچه دشمني‌ها شديدتر مي‌شد، هرگاه دشمن در دشمني شدت مي‌داد همان براي ما فرصت‌هايي را ايجاد مي‌کرد که براي ما تکرار شدني نبود. مثل خود دفاع مقدس که چه فرصتي را ايجاد کرد و چه کمالاتي براي افراد ايجاد شد در کنار سختي‌ها و محروميت‌ها و فشارهاي مادي، چه اوج‌ها و معراج‌هايي صورت گرفت که الآن ما به مقامات شهدايمان حسرت مي‌خوريم، اينها در دوران جواني‌شان به کجا رسيدند و ما به کجا رسيديم؟ فشارهاي ديگر که بود. الآن هم اگر در دوران فشار اقتصادي هستيم، اگر ما باور کنيم به نگاه الهي و ايماني، همه تهديدها براي ما تبديل به بهترين فرصت‌ها مي‌تواند بشود. البته اينطور نيست که ما اقدام کننده به قطع رابطه باشيم، اما هيچگاه التماس کننده براي ارتباط هم نخواهيم بود. بلکه عزتمندانه و قدرتمندانه تعامل مي‌کنيم. اين تعامل در حقيقت مانع اين نيست که انسان اين تهديدها را به فرصت‌ها تبديل کند.
در آيات شريفه «لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ» تعبير بسياري زيبايي است که هر تبعيت از شيطان نحوه‌اي از عبادتش است. لذا شيطان به دنبال اين است که با هر تبعيتي ما را به سمت تحت سرپرستي ولايت خودش دربياورد. هر تبعيتي يک نحوه ولايت شيطان است. ولايت يعني سرپرستي را به عهده گرفتن. سرپرستي وقتي به عهده گرفته مي‌شود، عبادت مي‌شود. يعني خدا سرپرست است. خدا ولي ماست. «اللَّهُ وَلِيُ‏ الَّذِينَ‏ آمَنُوا» (بقره/257) خدا سرپرست مؤمنين است. براي کساني که طاغوت و شيطان را عبادت مي‌کنند يا ولايتشان در دست آنهاست، آنها سرپرست مي‌شوند. اگر «أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» شد، چه مي‌شود؟ «يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» خوب اينها اگر نور فطري هم در وجودشان بوده باشد، آن نور فطرت، يا اعمال سابقي که داشتند، آن نور فطرت کم سو مي‌شود و بعد هم خاموش مي‌شود. همان فرصت‌ها تبديل به تهديد مي‌شود. در قبال اين طرف که هر تهديدي به فرصت تبديل مي‌شود، براي کسي که ولايتش را تحت ولايت شيطان قرار مي‌دهد، هر فرصتي براي او تبديل به تهديد مي‌شود. «يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» نور همان فرصت‌هاست. تعبير نور به ظلمت‌ها، ظلمت‌ها تاريکي‌ها و کثرت‌هاست. نور ولي واحد و وحدت است و با فطرت سازگار است. انسان از نور به ظلمت‌ها و تاريکي‌ها مي‌رود. و از کثرت‌ها به نور وحدت و يا به سمت خدا حرکت مي‌کند. اگر بخواهد وحدت را در انسان ايجاد کند اين کثرت‌هايي که در وجود ما است و ما را به اين طرف و آن طرف مي‌کشاند، اگر اينها تبديل به وحدت شود، انسان يک وجود واحد و آرامي شود، همه توانش به يک سمت حرکت کند، چقدر توان عظيمي ايجاد مي‌شود که غير قابل باور است. انشاءالله زمان ظهور اين تبديل کثرت‌ها به وحدت مي‌خواهد محقق شود، و انشاءالله آن مقدمه‌اي براي بهشت مي‌شود. البته هرکسي در زندگي فردي‌اش مي‌تواند اين را تجربه کند. اما در زندگي اجتماعي تحقق اين مراتب دارد. ما الآن ممکن است هر رابطه‌اي و هر ارتباط مؤمنانه‌اي انسان را از کثرت به وحدت بکشاند. اگر اين در زمان ظهور شدت پيدا کند، مطلق آن محقق شود، مطلق وحدت است. هيچ دو نفر ديگر از مؤمنين آنجا با هم تضادي ندارند.
شريعتي: اين برگشتن به فطرت در واقع چه اتفاقي مي‌افتد که ما همين احساس را داشته باشيم؟ اين روزمره‌‌گي‌هاست که ما را از فطرتمان دور کرده است.
حاج آقاي عابديني: عادت کرديم و باورمان نمي‌شود غير از اين امکان پذير است. ما به چيزهايي عادت کرديم که اگر زماني فرصت تنهايي داشته باشيم اصلاً از تنهايي مي‌ترسيم. چون تنهايي مي‌خواهد ما را به خودمان برگرداند. لذا مي‌بينيد که اينقدر برون‌گرا و کثرت گرا مي‌شويم، نه تنها عزلت گرايي شديد خوب است که انسان حالت افسردگي پيدا کند. نه آنچنان برون گرايي زياد خوب است که انسان هيچ خلوتي با خودش نداشته باشد و دائم با ديگران ارتباط داشته باشد. کساني که اينطور هستند، از خودشان مي‌ترسند. ناخودآگاه بدون اينکه ابراز کنند از خودشان مي‌ترسند. لذا انسان بايد حتماً خلوت‌هايي داشته باشد تا خيلي از چيزهايي را که عادت کرده و برايش طبيعي شده برگردد و مورد سؤال قرار بدهد. چرا؟ آيا دليلي بر اين دارند؟ کم‌کم مي‌بيند اگر يواش يواش با يک شيب ملايم جلو برود، خيلي از وقايع عادي زندگي‌اش برايش قابل سؤال مي‌شود. لذا وقتي ابراهيم از قوم سؤال کرد، در جريان احتجاج با قوميت که شما چرا اينها را عبادت مي‌کني؟ اينقدر عبادت کردن اينها برايشان عادي بود و قطعي و يقيني بود، وقتي اين سؤال را کرد، به ابراهيم گفتند: تو داري با ما شوخي مي‌کني؟ حرف شوخي مي‌زني يا به جد مي‌گويي؟ يعني اصلاً احتمال نمي‌دادند کسي جدي اين حرف را بزند. لذا شيطان يکي از کارهايي که مي‌کند ارزش‌هاي جدي را تبديل به شوخي مي‌کند. وقتي شوخي شد انسان ديگر وقتي اين را مي‌شنود تأثيري در وجودش نمي‌گذارد. بلکه با خنده از کنارش مي‌گذرد. تا خنده آمد عبور از اين محقق مي‌شود و تحقق محقق نمي‌شود. انسان به ارزش مي‌رسد و با خنده از اين عبور مي‌کند. اين ارزش در وجود او تحقق پيدا نمي‌کند. لذا مي‌بينيد که همين خنده عبور از اين است و تحققي در اين محقق نمي‌کند. خيلي اينها حسرت آور است و در زندگي به اين مبتلا هستيم.
متأسفانه شبکه‌هاي اجتماعي يکي از مشکلاتي که در کنار بعضي منافعي که دارند، اين است که خيلي ارزش‌ها در بين مؤمنين تبديل به شوخي مي‌شود. انسان وقتي آن حالت يادش مي‌افتد، يا در آن حالت قرار مي‌گيرد، ياد آن حالت مزاح و خنده مي‌افتد. خيلي حسرت آور است. هرکدام از اينها سنت‌هاي شيطاني است که با ريزه کاري و دقت در وجود ما نهادينه کرده است.
وقتي ابراهيم خليل مي‌خواهد پدرش را خطاب کند، اينطور بيان مي‌کند که «لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا»، چرا صفت رحمان را آورد؟ «كانَ لِلرَّحْمنِ» اين تعبير خودش خيلي لطيف است. وقتي رحمان مي‌آيد در وجود انسان رأفت و رحمت جوشش پيدا مي‌کند و     آن مهر و محبتي که از جانب خداي متعال نسبت استفاده مي‌کند. حلم خدا را در ارتباط با بندگان، صبوري خدا را در رابطه با بندگان، حليم بودن خدا را در رابطه با بندگان، که به زودي عقابشان نمي‌کند. به زودي اينها را از صحنه هستي حذف نمي‌کند. شيطان از اين استفاده مي‌کند. از همين سوء استفاده مي‌کند. مي‌گويد: ببين خبري نشد. «إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا» انسان‌ها را از همان اسم الرحماني که بايد باعث شود انسان مراقبه‌اش به خدا بيشتر شود، توجه‌اش به خدا بيشتر شود. مهر و عطوفت ديده، ارتباط وجودي ديده، رحمان در اينجا خيلي آثار دارد. هم قبح معصيت بايد شديدتر شود، انسان به کسي که ولي نعمتش است و به او جود مي‌کند، هم قبح معصيت شديدتر شود، کسي که به انسان خيلي خوبي کرده، اگر بخواهي عصيانش کني، بدتر است. همه آن را ناپسند مي‌دانند! تا آن کسي که عادي است. او را نمي‌شناختي. اما جايي که کسي به تو مهر و محبت کرده، همه چيز به تو داده، يک کاري مي‌کند تو به قبيح‌ترين‌ها مبتلا شوي. در مقابل صاحب نعمت و ولي نعمت عصيان مي‌کني. در مقابل خدا به عنوان رحيم، خدا به عنوان رحمان. تصور اينکه در اينجا قرار بگيريم چقدر براي ما سخت مي‌شود، هر عمل ما ممکن است، عصيان باشد. هر ارادت شيطان همين را در پي دارد. هر اطاعت شيطان اين را در پي دارد.
«يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ‏ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ» من مي‌ترسم براي تو، خوف دارم. با اينکه سرپرست او بود و پدر او نبود. اما چون تحت سرپرستي او بود يا عمو بوده يا جد مادري بوده،«يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ‏ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ» اين رحماني که تو در مقابل او عصيان کردي، وقتي عصيان شديد شود، خودت را از تحت ولايت رحمان خارج مي‌کني. وقتي از تحت ولايت رحمان خارج شوي، اين بدترين عذابي است که بر تو از رحمان نازل شده است. چون تحت اسم رحمان خارج شدي. وارد وادي ديگري شدي. تحت اسماء جلاله حق قرار مي‌گيريم. عقاب و منتقم بودن حق آنجا بر تو حاکم مي‌شود. خودت اين کار را کردي. با اعمال خودت اين کار را کردي. يعني اگر خداي متعال عذابي هم براي انسان‌ها نازل مي‌کند، ابتداعاً اين عذاب‌ها مي‌خواهد انسان را به سمت خدا جذب کند. «عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ» است. ما خيلي وقت‌ها به اين توجه نداريم. لذا کار بد را کرديم، اما از خدا گله داريم چرا؟ خدا اگر انساني را دوست داشته باشد، اگر بدي کند، با اينکه از بسياري مي‌گذرد، بعضي از آنها را بر او اخذ مي‌کند تا برگردد. «عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ» است. هرچند در نهايت رحمان حقيقتي است که شامل «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ‏ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏» (اسراء/110) از اسماء جامع است مثل الله، يعني اسماء ديگر زير مجموعه او است. اسماء جمالي و جلالي همه زير مجموعه رحمان هم قرار مي‌گيرند، به عنوان ديگري. اما در اينجا تعبير اين است که «فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا» آن موقع تو ديگر ولي شيطان مي‌شوي. يعني ديگر فقط عبادت و معصيت نبوده است، بلکه ولايت شيطان کاملاً شامل حال تو شود، و ديگر تحت سرپرستي کامل او قرار بگيري، معبود نهايي تو او بشود. ديگر هيچ وجهي از هدايت براي تو باقي نماند. اين خطري است که ايجاد مي‌شود.
در ادامه اين آيه شريفه مي‌فرمايد: وقتي سرپرست ابراهيم برخورد ابراهيم را ديد، به جاي اينکه تنبه پيدا کند به ابراهيم خطاب کرد اگر «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ» اگر از اين حرف‌هايت دست برنداري، «لَأَرْجُمَنَّكَ» تو را سنگسار خواهيم کرد. بالاترين عذاب‌ها در آن دوره يکي سنگسار و ديگري به آتش انداختن بود. «وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا» بدان که من هم هيچ وساطتي بر تو نمي‌کنم. تو را در دورترين ارتباط خودم قرار مي‌دهم و ديگر هيچگاه حاضر نيستم. ابراهيم در جوابش مي‌گويد: «قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ» در جواب تهديد او مي‌گويد: سلام و امن الهي بر تو باد. «سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي» من باز هم از خدا براي تو طلب آمرزش مي‌کنم. «إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا» خدا به من خيلي مهربان است. شايد اين هم باعث شود تو هنوز برگردي. اين معلوم مي‌شود هنوز تا اين مرتبه اميد نجاتي نسبت به پدر بوده و به آن مرتبه نهايي نرسيده بوده است.
شريعتي: حضرت ابراهيم پيامبر بسيار دوست داشتني هستند و با اين نکاتي که حاج آقاي عابديني گفتند، انس و علاقه ما به حضرت خيلي زياد شد. انشاءالله بتوانيم اين سير را با حضرت ابراهيم آغاز کنيم و با انبياي ديگر ادامه دهيم تا انشاءالله به نبي مکرم اسلام، حضرت محمد(ص) برسيم. اين دقايقي که خدمت شما و حاج آقاي عابديني بوديم فرصتي براي تدبر و تفکر شد، انشاءالله اين تدبرها و تأمل‌ها ادامه داشته باشد و به راحتي از کنار اين قضايا رد نشويم. امروز صفحه‌ي 495 قرآن کريم آيات 74 تا 89 سوره مبارکه زخرف در سمت خدا تلاوت مي‌شود. چقدر خوب است ثواب تلاوت آيات را به روح بلند حضرت ابراهيم(ع) هديه کنيم.
«إِنَّ الْمُجْرِمِينَ‏ فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ «74» لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ «75» وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ «76» وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ «77» لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ «78» أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ «79» أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى‏ وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ «80» قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ «81» سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ «82» فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ «83» وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ «84» وَ تَبارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ «85» وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ «86» وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ «87» وَ قِيلِهِ يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا يُؤْمِنُونَ «88» فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ «89»
ترجمه: بدون شك مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه‏اند. عذاب از آنان كاهش نمى‏يابد و آنان در آنجا (حزنى همراه با) يأس دارند. و ما به آنان ستم نكرديم ولكن آنان خود ستمگر بوده‏اند. و فرياد مى‏كشند كه اى مالك (دوزخ! بگو:) پروردگارت عليه ما حكم (مرگ) صادر كند. او مى‏گويد: شما ماندنى هستيد (و مرگ در كار نيست). همانا ما حقّ را براى شما آورديم ولى اكثر شما نسبت به آن كراهت داشتيد. بلكه آنان تصميم قطعى (بر نپذيرفتن حقّ) گرفتند، (اگر چنين است) پس ما نيز تصميم گرفته‏ايم (و كيدشان را بى‏اثر مى‏گذاريم). آيا آنان گمان مى‏كنند كه ما اسرار پنهانى و سخنان در گوشى آنان را نمى‏شنويم. چرا و فرستادگان ما نزد آنان حضور داشته و (همه چير را) ثبت مى‏كنند. (اى پيامبر! به آنان) بگو: اگر براى خداوند رحمن فرزندى بود پس من اولين پرستنده بودم (و به آن فرزند احترام مى‏گذاردم). منزّه است پروردگار آسمان‏ها و زمين، پروردگار عرش، از آنچه او را توصيف مى‏كنند. پس (اين ياوه‏سراها را) به حال خود واگذار تا (در باطل) فرو روند و سرگرم باشند تا روزى را كه وعده داده شده‏اند ملاقات نمايند. و اوست آنكه در آسمان‏ها پرستش مى‏شود و در زمين نيز پرستش مى‏شود و اوست حكيم دانا. بلند مرتبه است، آن كه حكومت آسمان‏ها و زمين و آنچه ميان آنهاست براى اوست و آگاهى از قيامت مخصوص اوست و به سوى او باز گردانده مى‏شويد. كسانى را كه جز او مى‏خوانند مالك هيچ گونه شفاعتى نيستند مگر كسانى كه شهادت به حقّ داده‏اند (مثل حضرت عيسى و فرشتگان كه بدون رضاى خودشان معبود قرار گرفته‏اند) و آنان خود مى‏دانند (كه مورد شفاعت كجاست). و اگر از مشركان سؤال كنى چه كسى آنان را آفريده است، قطعاً خواهند گفت: خدا. پس چگونه به انحراف كشانده مى‏شوند. و سخن رسول ما اين است: اى پروردگار! همانا اينان قومى هستند كه ايمان نمى‏آورند. (اكنون كه از هدايتشان نا اميد شده‏اى) پس از آنان روى گردان و بگو: بدرود. در آينده خواهند فهميد (كه كيفرشان چيست؟)
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: در خدمت آيه شريفه هستيم که وقتي صفات مجرمين را بيان مي‌کند يکي اين است «أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى‏ وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ» مجرمين فکر مي‌کنند که ما نمي‌شنويم سر اينها را که در دروني‌ترين لايه‌هاي وجودي اينها نيت‌هايي را مي‌کنند. «نَجْواهُمْ» در گوشي‌هايي که با هم تدبير و توطئه مي‌کنند، «بَلى‏ وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ» رُسُلُنا و فرستادگان ما و ملائکه ما در نزد اينها هستند. در عمق وجود اينها هستند و از خود اينها به اينها نزديک‌تر هستند. لذا سِرّي‌ترين مطالب وجودي انسان اگر در مرعي و منظر اين رسل باشد، چقدر انسان مراقبه بايد برايش ايجاد شود. هيچ جايي نيست که گوش اين ملائکه رب در آنجا نباشد. بلکه از گوش انسان به انسان نزديک‌تر است. آيات مختلفي در اين صفحه هست که همه عبرت آميز است.
انشاءالله خداي متعال که باران و برف رحمتش را بر ما نازل کرده، شهرهايي که با خطر مواجه شدند و آسيب ديدند، انشاءالله خداي متعال براي آنها جبران کند و آن را براي ما بي‌خطر بگرداند. اين نعمت الهي است و ما قدردان هستيم اما انشاءالله اين نعمت الهي بتواند در شهرهاي ما به جاي آسيب منفعت‌هاي بيشتري ايجاد کند و خدا به خانواده‌هايي که آسيب ديدند صبر عنايت کند تا انشاءالله اين مرتفع شود و برکاتش انشاءالله باقي باشد و صدماتش هم جبران شود. خدا هم انشاءالله به مسئولين ما توفيق بدهد که بتوانند به موقع براي کساني که بي‌سرپناه شدند و زندگي برايشان سخت شده است، بتوانند کمک کنند که اگر وقت بگذرد ديگر جبران کننده نيست.
شريعتي: دوستان ما در جنوب کشور درگير سيل و گرد و غبار هستند. دوستان شمال ما درگير برف و باران هستند. انشاءالله همه اينها نعمت براي ما شود و با همت مسئولين اين مشکلات مرتفع شود. بهترين‌ها نصيب شما شود. سلام مي‌کنيم به نبي مکرم اسلام، حضرت محمد (ص).