برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: خط نفاق و خط هدايت در خطبهي حضرت زهرا سلام الله عليها
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 23-11- 95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
قرار بود که عمري قرار هم باشيم *** که بيقرار هم و غمگسار هم باشيم
اگر زمين و زمان به هم بريزد باز *** من و تو تا به ابد در مدار هم باشيم
کنون بيا که بگرييم بر غريبي هم *** غريبه نيست، بيا سوگوار هم باشيم
در اين ديار اگر خشکسالي آمده است *** خوشا من و تو که ابر بهار هم باشيم
نگفتيام ز چه خون گريه ميکند ديوار *** مگر قرار نشد رازدار هم باشيم
نگفتيام ز چه رو، رو گرفتهاي از من *** مگر چه شد که چنين شرمسار هم باشيم
به دست خستهي تو دست بستهام نرسيد *** نشد که مثل هميشه کنار هم باشيم
شکسته است دلم مثل پهلويت آري *** شکستهايم که آيينه دار هم باشيم
شريعتي: سلام ميکنيم به حضرت صديقهي طاهره، زهراي مرضيه و سلام به همهي شما که اين روزها عزادار آن حضرت هستيد. به سمت خداي امروز ما خيلي خوش آمديد. انشاءالله لحظاتي که خدمت شما هستيم لحظات پر ثمري باشد، به برکت نام و ياد حضرت فاطمه زهرا(س). حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد. تسليت ميگويم.
حاج آقاي عابديني: سلام ميکنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. سالروز شهادت حضرت صديقهي مرضيه، فاطمه زهرا(س) را تسليت ميگويم. انشاءالله که بتوانيم در اين ايام ارتباط و اتصالي برقرار کنيم که شفاعت آن حضرت بيشتر شامل حال ما بشود.
شريعتي: در اين روزها و شبها ما و همهي مخاطبين برنامه را از دعاي خير خودتان فراموش نکنيد. اين شبها خيليها به برکت نام مادر حاجت گرفتند. روضههايتان و اشکهايتان قبول باشد انشاءالله و انشاءالله که همه مشمول شفاعت حضرت باشيم. ببينيم امروز حاج آقاي عابديني براي ما چه آوردند.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي فرج) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
«اللهم صل علي فاطمة و ابيها و بعلها و بنيها و سرّ المستودَعِ فيها بعددِ ما احاطَ به علمُک» انشاءالله خداي متعال ما را در اين ايام به عنوان عزادار حضرت بپذيرند و مجالسي که برپا ميشود انشاءالله مورد قبول حضرت حق واقع شود و اين مجالس باب شفاعت را براي همه ما باز کند. يادمان باشد در اين مجالس براي کساني که گرفتار هستند و محتاج دعاهاي يکديگر هستند دعا کنيم. براي کشورهاي اسلامي که در فشارهاي سختي هستند و مورد تجاوز هستند، دعا کنيم. اينها شيعيان اهلبيت هستند. دل حضرت زهرا(س) هرجا به شيعهاي ظلم شود حتماً در رنج و عذاب است. انشاءالله ما هم با تمسک به سيرهي اين بزرگواران حواسمان به شيعيان کشورهاي ديگر هم باشد. از ما دعا برميآيد و در اين مجالس به يادشان باشيم و دعا کنيم که انشاءالله خدا از شر ظالمين نجاتشان بدهد.
بحثي که امروز به مناسبت اين روز ميگوييم، من براي خودم و مورد خطاب هم عمدتاً خودم هستم، انشاءالله اگر دوستان هم ديدند که با اين نگاه يک حرکتي در ما ايجاد ميشود، در ابتداي ورود اين سؤال را از خودمان ميکنيم، اگر ما در زمان حضرت بوديم، بعد از وفات پيغمبر(ص) و اين جريانات پيش ميآمد ما کدام طرف ماجرا بوديم؟ آيا ما در کنار حضرت زهرا(س) و اهلبيت(عليهمالسلام) بوديم يا در طرف مقابل بوديم. من به خودم هشدار ميدهم! انشاءالله شيعيان در کنار اهلبيت بودند و ما هم حتماً ميخواهيم باشيم، اما به عنوان يک سؤال بگويم. اگر بخواهيم راه اينکه در آن زمان عکسالعمل ما چه بود و خودمان را در آن دوره قرار بدهيم، بايد با اين نگاه به مسأله نگاه کنيم که کساني که در آن دوره نزديکترين خصوصيت را با ما داشتند، از جهت اشتراک خصوصيات، صفات، خصوصيات رفتاري و اعتقادي، نزديکترين با ما بودند يا بهتر از ما بودند، بالاتر از ما بودند، ببينيم در آن دوره چه تصميمي گرفتند تا سختي تسليم را متوجه نشويم، که در وقت فتنهها و آشوبها چقدر تصميم سخت است، پس از واقعه تصميم گيري راحت است. ابرها کنار ميرود، همه چيز روشن ميشود. امروز نشستن و گفتن ساده است. اما ببينيم اگر از قبل آماده بوده نباشيم، وارد يک چنين فتنهاي شويم، به کدام طرف ميل و گرايش پيدا ميکنيم؟ کجاي تاريخ هستيم؟ اين هشدار سختي است که بايد به عنوان يک تنبيه و توجه براي خودمان قرار بدهيم.
جريات غدير که در آخرين سال حيات نبي گرامي اسلام، هفتاد روز قبل از وفات پيغمبر بود. غدير هجده ذي الحجه و وفات پيغمبر 28 صفر است. دو ماه و ده روز بين اين دو واقعه فاصله است. يعني هفتاد روز قبل از وفات پيغمبر جريان غدير واقع شده است. جريان غدير يک تحليل اجمالي اگر بکنيم، اين است که پيغمبر(ص) به عنوان حجة الوداع که آخرين حج است، ميخواهد به مردم حج را تعليم بدهد، به همه جا اعلام کردند که پيغمبر عازم حج هستند. هرکس ميخواهد حج پيغمبر را ادراک کند، بيايند همراه شوند. خود حج يک حقيقتي است که هنوز هم با اين سختيهايي که در اين دورهها هست، طبق روايت هم حقيقتش اين است که انسان را به فطرت بازميگرداند. لذا کسي که از حج برميگردد مثل کسي است که از مادر زاييده شده است و هنوز هيچ انحراف و اعوجاجي در فطرت او نيست. برگشت به فطرت صحيح و سالم اوليهي انساني است. حج با پيغمبر اکرم اين خصوصيت را دارد که بودن با پيغمبر اکرم برگشت به فطرت است. ارتباط با اعمال حج برگشت به فطرت است. اين دو کنار هم قرار ميگيرند. سال آخر حيات پيغمبر است و اين خودش خيلي کار را عظيمتر ميکند. به عنوان حجة الوداع تلقي شده است. در وقت برگشتن وقتي جامعهها همه از جهت معنوي آماده شده است، بعد از حج است، يعني اگر قبل از حج بود اينقدر عظيم نبود. بعد از حج است و همه ناپاکيها ريخته است. برگشت به فطرت محقق شده است. روحها آماده است و کنار پيغمبر اکرم، بعد با آن عظمتي که پيغمبر ميفرمايد: آنهايي که رفتند، برگردند. آنهايي که نرسيدند، صبر کنيد تا برسند. که آن جمعيت عظيم جمع شدند. اگر کسي به ما ميگفت: جريان اميرالمؤمنين و نصب به عنوان ولايت را راهي پيدا کنيم که از غدير تأثيرگذارتر باشد. بنشينيم فکر کنيم چه راهي ميشد که از اين تأثيرگذارتر باشد؟ بعضي ميگويند: اگر در قرآن ذکر ميشد تأثيرگذارتر بود. با اينکه در واقعهي بيروني محقق شده و همه ديدند، ملموس و مشهود بود. يعني کل قرآن قابل تأويل است، اين واقعه که در بيرون بوده و مصداق بوده و قابل لمس بوده، يعني مردم با چشم ميديدند، با دست آمدند بيعت کردند. مسأله را لمس کردند و با حواسشان خطبهي پيغمبر را شنيدند. يعني ديگر از اين بالاتر واقعهاي نيست. به اين صراحت و روشني آن هم بعد از حج که همه جانها آماده است. حجابها کنار رفته است. به عنوان آخرين پيام پيامبر، به عنوان آخرين آياتي که بر پيامبر نازل شده است، هفتاد روز از اين نگاه گذشته است. آن جمعيت عظيمي که در آنجا حاضر بودند، اهالي مدينه اکثراً حاضر بودند، چند روز بيشتر از وفات پيغمبر نگذشته بود. هنوز جنازهي پيغمبر روي زمين است. در جريان تاريخ تحريف ميکنند. عجيب نيست که تحريف کردند، عجيب اين است که چرا اعتراض جدي نشد. کساني که آنجا بودند مگر پيغمبر و پيام پيغمبر و غدير را نديده بودند؟ مگر اصرار پيغمبر را نديده بودند؟ اما چرا سکوت کردند؟ اما چرا اکثراً حرفي نزدند و اگر بعضيها هم يک صدايي کردند به سرعت خاموش شد. آيا اگر ما آنجا بوديم، کدام طرف بوديم؟ فکر نکنيد آنهايي که آنجا بودند يک آدمهاي سادهاي بودند. آنها کساني بودند که عدهي زيادي از آنها از مکه جزء مسلمانها بودند. در شعب ابي طالب در محاصره اقتصادي حضور داشتند. در سختترين شرايط بودند. بعد آمدند در جريان مکه با همه آن سختيها که بود هجرت کردند، خانه و زندگي را رها کردند. از همه چيز منقطع شدند، حتي بعضيهايشان زن و بچهشان را رها کردند، با پيغمبر هجرت کردند به مدينه آمدند، در مدينه در فقر، شراکت انصار با مهاجرين در آنچه که داشتند و بعد در جنگهاي مختلف مثل بدر و احد و خندق شرکت داشتند. بسياري از اينها تا مرز شهادت رفته بودند. بسياري از اينها جانباز بودند و از جنگها زخم بر تن داشتند. با همه اين احوالي که آن دوره داشته، بعد چرا ساکت شدند؟ من هرچه در اين مسأله دقت ميکنم احساس ميکنم فتنه خيلي عظيم ميشود و افرادي خيلي سخت نجات پيدا ميکنند.
در خطبه ميخوانيم که حضرت زهرا ميپرسد: شما چرا و بعد هم علت را برايشان بيان ميکند. آيا امروز اگر ما «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» (عنکبوت/2) آيا ما فکر ميکنيم فقط امتحان و ابتلا براي آن دوره بود؟ آيه ميفرمايد: فکر ميکنيد همينطور ساده گفتيد: ايمان آورديم کفايت ميکند و تمام است؟ يعني الآن براي ما امتحان نيست. الآن براي ما اين تميز بين حق و باطل نيست؟ اگر امام زمان(عج) ظهور کند با آن شرايطي که از آنها ديديم، حتماً کنار حضرت هستيم؟ انشاءالله باشيم اما کساني که آنجا بودند با همه سختيهايي که ديدند چه شد که کنار حضرت نبودند و خط امامت منحرف شد؟ خط دين طبق فرمايش حضرت منحرف شد. اين انحراف ساده نبود. اين بحث فدک نبود. بحث انحراف خط حاکميت الهي بود و حاکميت شيطان بود. حاکميتي که شيطنت آمد اعوجاج ايجاد کرد. جلوي حق را گرفتند. چطور ميشود ما مطمئن باشيم اين ابتلاء و امتحان تا به حال شامل حال او شده يا نه؟ ثانياً اگر نشده و بعد از اين بخواهد شود، آيا ما انتخاب درست ميکنيم؟ چه کنيم به انتخاب درست برسيم؟ اين نکته دقيقي است که سؤال اول را به عنوان سؤال تنبيهي، توجه، به اينکه به جريانات تاريخ نگاه نکنيم. وقتي ميبينيم خودمان را در تاريخ ببريم. الآن زمان انتخاب ماست. ما هم دائماً بين حق و باطل بايد خودمان را مختار ببينيم. فکر نکنيم هميشه به اين راحتي است. خيلي از اوقات سايه روشن ميشود. خيلي از اوقات تيره و ظلماني ميشود.
ما وارد خطبه حضرت ميشويم. خطبهاي که حضرت زهرا(س) دارد دو خطبه است. يکي از خطبههايي که از حضرت نقل شده همين خطبهاي است که پس از غصب فدک همان روزهاي اول حضرت در مسجد اين خطبه را ايراد ميکنند که عنوانش اين است که بخواهند حقي که پيغمبر به حضرت واگذار کرده بود و آنها غصب کرده بودند را برگردانند. اگر به کميت و اندازه خطبه نگاه کنيد که به چه موضوعاتي پرداخته است. به هر موضوعي چقدر پرداخته، شايد کمترين چيزي که در اين خطبه به آن پرداخته شده، فقط بحث جريان برگرداندن فدک است. با اينکه چيز مهمي است. با اينکه عظيم است اما حضرت اين را يک بهانه و دستاويزي قرار دادند تا جريان خط شيطنت را رسوا کنند و خط هدايت را ترسيم کنند و همين تنبيه و تنبه را ايجاد کنند. لذا خطبهي اول که شروع ميشود که حضرت وقتي حرکت ميکند، نوع حرکت کردن در خطبه ثبت شده که چطور چادر بر سر ميکنند. چطور جلباب را بر سر انداخته و حرکت کردند. آمدند با جمعي از خانمهاي بني هاشم حرکت کردند. طوري حرکت ميکرد که راه رفتن پيغمبر بود. يعني مردم وقتي ميديدند، راه رفتن پيغمبر را ميديدند، اينها همه هرکدام حسابي دارد که مردم زنده و بيدار شوند. صدايي براي بيداري است. يعني هرکاري يک صدا براي بيداري است. اگر کسي خوابش سبک باشد با يک صداي ساده بيدار ميشود. به او ميگويند: حسن! از خواب بيدار ميشود. اگر خوابش سنگينتر باشد بايد با صداي بلندتر گفت. گاهي بايد او را تکان داد. گاهي بايد يک لگد هم بزني تا بيدار شود. لذا خداي تبارک و تعالي گاهي بيدار کردنش با يک صداي کوچک است. يک واقعه کوچکي در زندگي انسان رخ ميدهد که انسان متنبه و بيدار ميشود. گاهي با يک واقعه بيدار ميشود. چون «قوله فعله» گفتار خدا با ما با افعالش است. لذا با افعالش با ما حرف ميزند. گاهي افعال ساده است. يک تکان کوچک است. يک حادثه ساده است که انسان بيدار ميشود. اما گاهي خواب انسان خيلي عميق شده و بايد يک تکان خيلي جدي بخورد. «اخَذْناهُم بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاء لَعَلَّهُم يَتَضَرَّعُون» (انعام/42) تازه ما اينها را با شدتهاي جاني و مالي مواجه ميکنيم، شايد بيدار شوند. يعني اين شدت هم معلوم نيست اينها را بيدار کند. يعني مسأله ممکن است از اين شديدتر باشد. اين خودش يک بحثي دارد که آيات و نشانهها در ارتباط با ما که يک صدا براي بيدار کردن هستند، لذا افعال خدا صدا براي بيدار کردن ماست. جريان خطبهي حضرت زهرا(س) يک صدا براي بيدار کردن کساني است که سالياني با پيغمبر بودند و پيغمبر را در سختيها و راحتيها ديدند و الآن پس از آن تيرگي که ايجاد شده، اينها در گرد و غبار نتوانستند راه را تشخيص بدهند. انتخاب اشتباه کردند.
اول خطبه با اين شروع ميشود که آمد و خليفهي اول و جمعي از مهاجرين و انصار وارد شدند. آنجا تا شروع کردند يک آهي کشيدند، تا آه کشيدند، همه شروع به گريه کردند. آه جانسوزي بود. اين نگاه که احساسات در کنار شور و شعور بايد با هم باشد تا اثر بگذارد. يعني اينطور نيست که فقط سخنراني کند و تمام شود و برود. بايد شور و شعور در کنار هم باشد تا تأثير بگذارد. حضرت با تمام احساس هم صحنهسازي ميکند، هم سخنراني ميکند در اوج قوت عقلاني! در اوج استدلال و در عين حال با احساس. يعني حرکاتشان، گفتارشان بين همه اينها جمع شده است. در اينکه يک خانم بعد از اين همه مدت بيايد سخنراني کند و بعد مردم شروع به گريه کردند. بعد که ايشان با حمد و ثناي الهي شروع کردند گريهها بالاتر رفت و بعد شکر الهي کردند و بعد از شکر توحيد الهي را متذکر شدند. اينها سير دارد. اصلاً اگر سير اين جريان خوب بررسي شود، نشان ميدهد دارد حضرت از يک جايي شروع ميکند و از يک منظومهاي اين کار را انجام ميدهد و به کجا ميرساند. از جريان شکر الهي و توحيد الهي و ستايش خدا شروع ميکند تا ميرساند به اينکه خداي متعال اشياء را خلق کرده است. بعد که اشياء را خلق کرد، انسان را خلق کرد. انسان را که خلق کرد، براي انسان هدايت قرار داد. هدايت را که قرار داد، انبياء را فرستاد. ثواب و عقاب و دين را قرار داد. بعد از اين پيغمبر اکرم را به عنوان متمم و مکمل همه اينها فرستاده، تا اينجا که ميرسد همه اينها را سير کاملي که براي ما ترسيم کرده است، از ابتداي صفات و اسماء الهي تا ميرسد به سير مرتبط، اين ارتباط ايجاد کردن تأثير گذاري را خيلي بالا ميبرد. آنچنان هر چيزي را به خدا متصل کرده که چقدر اين عظيم شود. اين ابهت مسأله را خيلي زياد ميکند.
بعد ايشان ميفرمايد: بعد از اينکه پيغمبر(ص) از دنيا رفت و خدا او را قبض کرد، به تعبير زيبايي به دار انبياء برد. و به مجاورت ملک و رضوان رب غفور رفتند، تا اينجا را که گفت، به زمان حال رسيد. چون پيغمبر از دنيا رفته است. بعد آنجا ميفرمايد: سلام بر پيغمبر و رحمت خدا و برکاتش، تا اينجا با مردم صحبت نميکرد. تا اينجا داشت با يک حالت هيماني که داشت، صفات اسماء الهي و ديدن اين همه عظمت تا وفات پيغمبر را، از اينجا «ثم التفت الى اهل المجلس» (خطبهي فدکيه) حضرت بعد از اين رو به اهل مجلس کرد. گويي تا به حال روح حضرت اينجا نبود. «و قالت: اَنْتُمْ عِبادَ اللَّهِ» اين ديني که پيغمبر آورده، شما مخاطب به اين دين بوديد و مأموريت شما اين بود که اين دين را به امتهاي ديگر برسانيد. اينطور نبود که به شما برسد و شما انجام بدهيد. يعني شما مخاطبي بوديد که بايد به ديگران ميرسانديد. اين نکته دقيقي است که فقط انجام اعمال ديني نيست. بلکه مبلغ دين بودن خطاب به همه است. که شما اين دين را «نُصُبُ اَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ» بايد ميرسانديد و در معرض امر و نهي بوديد. «وَ حَمَلَهُ دينِهِ وَ وَحْيِهِ» حامل دين و وحي بوديد. يکوقت من ميگويم: من مخاطب هستم. يکوقت ميگويم: نه، من حامل اين دين هستم. شما يک زماني حرفي را ميشنوي. يک زماني هم ميشنوي و ميخواهي نقل کني. وقتي ميخواهي نقل کني خيلي بايد دقت کني که کم و زيادش نکني. حضرت ميفرمايد: شما حَمَلهي دين و وحي هستيد. شما در زمان پيغمبر شما مکاناً و زماناً حامل دين هستيد، بايد به نسل بعد منتقل کنيد. لذا بايد به دقت گوش ميکرديد. بايد به دقت دين را فرا ميگرفتيد. «وَ اُمَناءُ اللَّهِ» شما امين خدا بوديد. ببينيد چقدر تکان دهنده است. «عَلى اَنْفُسِکُمْ، وَ بُلَغاؤُهُ اِلَى الْاُمَمِ» خدا هم شما را امين بر نفستان قرار داد، تا خوب بدانيد، هم شما را امين قرار داد تا اينها را به ديگران برسانيد. خدا شما را امين قرار داده است. اگر اينجا انسان اگر خيانت کند، به مأموريت الهي خيانت کرده است. اينها همه بيدار کننده است.
در ادامه ميفرمايد: خداي متعال در بين شما عهدي را قرار داده بود، که آن قرآن کريم است، آن قرآن صادق است. اين قرآن چه آثاري دارد؟ قائل به رضوان است. نجات دهنده است. تاريکيها را براي شما روشن کرده است. هرچه را لازم داشتيد براي شما مطرح کرد. بعد شروع ميکند بعضي از احکام را بيان ميکند. روزه چه خاصيتي دارد، نماز چه خاصيتي دارد. حج چه خصوصيتي دارد. وسط احکامي که بيان ميکند، ميفرمايد: «وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّهِ» اطاعت از اهلبيت، نظام به نخ تسبيح ميگويند که بين دانههاي تسبيح رشتههاي وصل است. يعني همه اينها دانه دانه، نماز و روزه و حج و زکات و جهاد، همه اينها دانههايي هستند که رشته وصل اينها در نظام امامت است. ميفرمايد: «وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّهِ وَ اِما مَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَهِ» اگر اين امامت محقق شد، جداييها برداشته ميشود. از جداييها جلوگيري ميکند. از پراکندگيها جلوگيري ميکند. اين همه را مجتمع ميکند. شما اين را از دست داديد. شما با اين کار دين را تکه تکه کرديد. احکام را جزء جزء کرديد. وقتي نظامش در کار نيست، حقيقت ولايت يک روح احکام است. روح اعمال است. ارتباط هر عمل است. هر عملي تک تک يک خاصيت جزئي دارد. وقتي در اين مجموعه ميآيد، مثل چشمي که در بدن اثر چشم را دارد. چشم را جدا کني، دست را جدا کني، ديگر کارآيي ندارد. اگر اين در بدن زنده قرار بگيرد، آنوقت است که امامت محقق شده باشد و در مسير امام قرار گرفته باشد. اين نظم دهنده و رشتهي متصل کننده اينها با هم است.
بعد ميفرمايد: من فاطمه هستم و پدر من پيغمبر است. «اِعْلَمُوا اَنّي فاطِمَهُ وَ اَبيمُحَمَّدٌ» بارها اين را براي شما گفتم. من دروغگو نيستم و غلط نميگويم. در فعل من انحراف و خطا نيست. در فعل پيغمبر خطا نبوده است. ميگويد: اگر بگرديد، کسي به غير من به پيغمبر منتسب نيست. کسي به غير از من اينقدر به پيغمبر نزديک نبوده است. به غير از پسرعموي من که برادر پيغمبر بود، شما برادر ديگري براي پيغمبر پيدا نميکنيد. «وَ اَخَا ابْنِ عَمّي دُونَ رِجالِکُمْ» همه ميدانيد که هربار پيغمبر عهد اخوت بستند، تنها با اميرالمؤمنين (ع) بستند. تنها برادر پيغمبر همسر من و پسرعموي من علي است. اينها دفاع از ولايت است. اصلاً در اينها بحثي از فدک به عنوان بحث اقتصادي نيست. بعد شروع ميکند که پيغمبر با شما چه کرد؟ وضع شرک در بلاد شما چگونه بود؟ شما چه ميخورديد؟ خوردنيهاي شما چيزهايي بود که اميرالمؤمنين در خطبهاي دارد که خون را با پشم بز قاطي ميکرديد و ميخورديد. غذاي شما اينطور بود. چقدر از مدنيت دور بوديد. پيغمبر آمده به شما عزت داده است. امنيت نداشتيد، دائم در جنگ و گريز بوديد. دائماً در حالت ربودن يکديگر از هم بوديد. براي شما امنيت ايجاد کرد.
در نظام روحي شرک را از شما برداشت. پراکندگي را برداشت. به شما اطمينان داد. به شما عزت داد در بين همهي امتهاي ديگر که شما مخاطب در کنار پيغمبر بوديد. اسلام از اينجا آغاز شده است. صداي شيطان را پيغمبر خاموش کرد. صداي نفاق را پيغمبر خاموش کرد. صداي شرک را پيغمبر خاموش کرد. شما را به کلمهي اخلاص و توحيد رساند. بعد ميفرمايد: بعد از همهي اين کارها که پيغمبر شما برايتان کرد، افراد قدرتمند و نادان و بيمنطق را که امروز گاهي ميبينيم، اينها قدرتمند هستند اما نادان هستند. اينها را سرکوب کرد و سر جايشان نشاند. در آن دوره خيليها اينطور بودند قدرت داشتند و منطق نداشتند. نادان بودند. ميفرمايد: ديديد اينها را سر جايشان نشاند. گرگهاي عرب را سر جايشان نشاند. فعاليتهاي پيغمبر را بيان ميکند. با اين وضعيت که شاخ شيطان را شکست به طوري که ديگر شيطان مجبور شد در سوراخها بخزد تا خودش را پنهان کند. وقتي هرجا سخت بود و کارزار دقيقي بود و جايي بود که پهلوان ميطلبيد، برادرش را در کام بلا فرستاد. ميگويد: شما ديديد که هرجا سختترين صحنه بود، علي حاضر بود. هرجا جايي بود که هيچکس جرأت نميکرد آنجا قدم بگذارد، علي آنجا حضور داشت. اميرالمؤمنين را ته حلقوم شرک رفته است. توانست جايي که شما مشغول عيش و نوش بوديد يا در حال فرار بوديد، علي در حال جنگ بود. اين خطبه دفاع از ولايت است. براي بيدار کردن است. آن جريانها را يکي يکي يادآوري کند بلکه عدهاي ياد بياورند.
بعد ميفرمايد: «مکدوداً في ذات الله» علي خودش را در رابطه به ذات خدا به رنج تام انداخت. «مجتهداً في امر الله» تمام توانش را در پياده شدن امر الهي به کار گرفت، «قريباً من رسول الله» نزديکترين فرد به رسول خدا بود. «سَيِّداً في اَوْلِياءِ اللَّهِ» در بين اولياي خدا سيد و سالار و سرور او بود. فاطمه(س) در بين مردم يک وجههاي داشت. بعد ميفرمايد: «لا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ» هيچ چيزي او را باز نداشت. در امر الهي هيچ چيزي او را باز نداشت. «وَ اَنْتُمَ في رَفاهِيَّةٍ مِنَ الْعَيْشِ» شما سرگرم عيش و نوش بوديد، علي اينطور بود. «وادِعُونَ فاکِهُونَ» در حال امنيت، خوشگذراني ميکرديد. کجا شما حاضر بوديد در ميدان جنگ بياييد؟ دنبال يک فرصت بوديد. همينطور ادامه دارد، «وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتالِ» شما از جنگ فرار ميکرديد. بهانه ميآورديد نرويد. بعد ميفرمايد: وقتي خدا نبياش را به دار انبيائش برد از آنجا يک بحث عالي را مطرح ميکند. ميگويد: پيغمبر شاخ شيطان را شکست، سر مشرکين را خرد کرد، اما اينها رفتند پنهان شدند. در درون رفتند. نفاقي که خودشان را مخفي کردند. ظاهرش را طوري ساختند که قبول کردند و چون اين ظاهر حجت بود و ما به آن توجه نداشتيم، خفته ماندند تا روزي که تا پيغمبر از دنيا رفت، اينها قول و قرار سابق داشتند. حرف اين نبود که يکباره به ذهنشان برد. تاريخ نشان ميدهد که اينها قول و قرار سابق داشتند، قول و قرار سابق يعني اينکه گفته بودند ما ايمان ميآوريم، بعد با هم جلسات داشتند، نقشهها و پيمانها داشتند، در تاريخ بعضي صريح و بعضي به اشاره نقل شده است.
بعد ميفرمايد: وقتي اينطور شد، تا پيغمبر از دنيا رفت، کينه و نفاق در ميان شما دوباره ظاهر شد. کينههاي خفته بروز کرد. کينههايي که مجبور بودند تحمل کنند. اين کينههاي دروني ظهور کرد. چون ظهور کرد لباس دين کهنه شد. درست است اسم دينداري دارند، اما اينها دين را نميخواهند. به اسم دين ميخواهند حاکميت خودشان را تثبيت کنند. بعد ميفرمايد: گمراهان خشم فرو برده به سخن درآمدند. اينهايي که تا به حال جرأت نداشتند، مطرود بودند، خشمهايشان را فرو برده بودند ولي خشم داشتند. آتش زير خاکستر بودند. اينها سر برآوردند. فرومايگان گمنام به صحنه آمدند و ظاهر شدند. تعبير اين است که با ناز پروردههاي گروه باطل به صدا درآمدند. کفار و مشرکين هم اينجا هجوم آوردند. گفتند: ما هم هستيم. ما هم کمک شما هستيم و با شما هستيم. شيطان سر خود را از مخفيگاهش بيرون کشيد. اين شيطان در وجود همه مخفي شده بود. اين نکته بسيار سختي است. يعني شيطان در وجود ما که نعوذ بالله به معصيت مبتلا ميشويم، با وجود اينکه اظهار ايمان داريم، ظاهر ايمان غالب است، منتظر است و دائماً مراقب است و در کمين است که سر خودش را بيرون بياورد.
سر خود را از مخفيگاهش بيرون کشيد و شما را صدا زد. يعني همينطور که حق اهل حق را صدا ميزند تا مردم بيدار شوند، شيطان هم صدا ميزند تا به سمتش جذب شوند. هم صدا به بيدار شدن اين طرف است. هم صدا براي انتخاب کردن است. اين صداي شيطان صداي لالايي است براي خواب کردن. اين صدا، صدايي است براي بيدار کردن. هم حضرت صدا دارد و هم شيطان صدا دارد. اما آن صدا بيداري و اين صدا غفلت ميآورد. صدايي که غفلت ميآورد صداي خواب آور است. لذا اينجا ميگويد: او هم صدا زد. وقتي صدا زد، يعني اول با صدا آمد. ببيند زمينه هست؟ ديد نه اجابت کننده دارد. يک جانهايي آماده هستند. وقتي دريافت شما دعوت او را استجابت خواهيد کرد، و براي نيل به عزت يا براي فريب شما آنگاه از شما خواست برخيزيد. يعني اول صدا زد و ديد صدا جواب دارد. ما در خيلي از فتنهها ميبينيم اول صداست. بعد ميگويند: نه جواب دارد. وقتي ميبينند جواب دارد محکمتر ميشوند. حالا ميگويند: بلند شويد و برخيزيد. در همهي وجود ما يک رگهي ارتباطي از شيطان هست. هيچکدام از ما معصوم نيستيم. اين عمل صالح ما يا عمل خطاي ما يک رابطه است. يک پيوستگي است. منتهي چه کنيم اين پيوستگي را قطع کنيم يا ضعيف کنيم. اگر رها کرديم و فراموش کرديم، اين صداي شيطان از طريق همان رابطه است. از طريق همان غفلت است. از طريق همان معصيت است. يعني آن را ذخيره کرده است نه به اين معنا که اثر ندارد. براي صدا زدن نگه داشته که آن روز در وجود ما يک ارتباط و منبع آشنايي داشته باشد، که وقتي صدا ميزند از آن صدا ميزند. با آنکه او ميشناسد صدا ميزند. يعني هر معصيتي يک نفوذ در وجود ماست. هر معصيتي يک نيرو از شيطان در وجود ماست. لذا توبه از او بيرون کردن اوست. توبه از او جدا شدن از اوست. اگر نکنيم اين نيروي نفوذي در وجود ما باقي ميماند. بعد ميفرمايد: از شما خواست برخيزيد و ديد شما آدمهاي سبکي هستيد. ديد نه آنچنان هم همت زيادي نميخواهد شما را بلند کند. اين وضعيت اصحاب پيغمبر را تبيين ميکند که پيغمبر از دنيا رفته و پيغمبر را ديدند. هنوز جنازهي پيغمبر روي زمين است. لذا از بين بردن نقطههاي فرهنگهاي سابق و فرهنگهاي شرک خيلي سخت است.
اگر ما ميبينيم در انقلاب اسلامي هنوز فرهنگ نظام اسلامي در خيلي از ما نيست، و آماده هستيم نعوذ بالله به نداي شيطان جواب بدهيم، اين براي اين است که خيلي سخت اين فرهنگ سابق از بين ميرود. از طريق من به فرزندان من هم رسوخ ميکند. اگر من در دورهي طاغوت نبودم، ولي با ريشههاي دروني من به آنها هم وارد ميشود. لذا ادامه پيدا ميکند و يک جايي سر باز ميکند. يکباره همه ميبينند ندا آشناست. ندا غريبه نيست. همه با آن انس دارند. شيطان خوب بلد است از اين ظرفيت استفاده کند. بعد ديد شما به راحتي برميخيزيد و آدمهاي سبکي هستيد و اينجا بود که شما را غضبناک کرد. يعني آن دايرهي غضبش شما را هم تحريک کرد که با تمام قوا بايستيد. وقتي با غضب ايستادند، نتيجهاي که از ايستادن با غضب بود اين بود که با حريم اهلبيت نه بياعتنايي کردند، اين براي وقتي بود که اينها کنار نشسته بودند. اما همينکه غضبناک شدند و بلندشان کرد به جايي رسيد که به حريم اهلبيت تجاوز کردند. خانه اهلبيت را آتش زدند. به جايي رسيد که حضرت مضروب شد. به جايي رسيد که اميرالمؤمنين دست بسته شد. به جايي رسيد که حضرت زهرا بيمار در بستر افتاد و گريههاي 75 روزه فاطمه زهرا(س) وجداني را بيدار نکرد. به جايي رسيد که حضرت اميرالمؤمنين فاطمه زهرا را بر مرکب سوار کرده و حسن و حسين(ع) کنار مرکب، شب در خانهي انصار را ميزنند. شب اول نميدانند چه خبر است درها را باز ميکنند. يادشان ميآيد که جريان غدير چه بود، عهد پيغمبر چه بود. ميگويند: يا علي دير آمدي! شب دوم و سوم که ميروند در را هم باز نميکنند. اينها همان ياران پيغمبر هستند. اين فاطمه دختر پيغمبر است. اين اميرالمؤمنين است که آنطور در جنگها وصفش را کرد. در دل هر دشمني که در مقابل دين بود رفته بود و دين را اقامه کرده بود که الآن اينها به اسم دين دارند نام دين را ميخورند. آنوقت با اين وضعيت خطابي که ميشود، حضرت آنچنان از دست اينها ناراحت ميشود و براي حضرت سخت و غير قابل تحمل ميشود که ميگويد: چطور شما همه چيز را فراموش کرديد؟ بعد خطاب به انصار ميگويد: شما که طرفدار اهلبيت بوديد و با ما بوديد. ما که هميشه از شما پشتيباني کرديم. همه جا شما را جلو انداختيم. شما چرا ساکت هستيد؟ شما اهل جنگ بوديد. يعني حضرت به هر دري ميزند تا از ولايت دفاع کند. اگر جاني خفته است بيدار شود.
شريعتي: امروز دوستان قرار روزانه را خودشان داشته باشند. امروز صفحه 488 قرآن کريم، آيات 45 تا 51 سورهي شوري قرار روزانهي ماست.
حاج آقاي عابديني: شخصي که مقابل خطاب حضرت بوده، شروع ميکند ميگويد: ما که مقام شما را ميدانيم. ما عظمت شما را ميدانيم، اما چه کنيم مردم بر اين تصميم گرفتند. حضرت اينجا چقدر زيبا دفاعش را بيان ميکند. ميگويد: قرآن کريم چه ميگويد؟ آيا پيغمبر خلاف قرآن رفتار ميکند؟ آيا پيغمبر مقابل آيات قرآن رفتار ميکند؟ بعد استدلال به آيه ميکند که نشان ميدهد علم و جهل را. بعد طوري ميشود که طرف تسليم ميشود و نميتواند جواب بدهد و شروع ميکند حرفهاي ديگر ميزند. بعد اينجا به انصار رو ميکند و خطاب به انصار خيلي عظيم است. انصار به اهلبيت خيلي نزديک بودند. چرا انصار تکان نخوردند؟ شيطان عجيب نفوذ دارد. حضرت ميفرمايد: هرکدام از اينها يک نقطه ضعفي داشتند. مدتي بود جنگي صورت نگرفته بود، وقتي جنگ نبود جانها يک حالت رخوت پيدا ميکند. جانها سخت ميشود. از اين طرف کم کم داشت يک خرده اسلام وسعت پيدا ميکرد و اموال بيشتر ميشد. وقتي اموال ميآيد انسان ديگر زندگياش را جور ديگري تعريف ميکند. وقتي آنطور تعريف ميشود براي انسان سخت ميشود.
وقتي اميرالمؤمنين داشتند حضرت را تغسيل ميدادند و تکفين ميکردند، وقتي خواستند بند کفن را ببندند، به بچهها نگاه کردند که کنار اتاق ايستادند و به حالت مأيوسانهاي دارند به مادر نگاه ميکنند. حضرت دارد وقتي اين حالت را ديد خطاب کرد: يا زينب، يا سکينه، يا فضه، يا حسن، يا حسين! بياييد آخرين توشه را از مادر برگيريد، که ديگر بعد از اين جدايي است. وقتي حسن و حسين خودشان را روي سينه مادر انداختند، حضرت قسم ميخورد که دستهاي زهرا از کفن بيرون آمد، بند کفن گشوده شد، و حسن و حسين را در آغوش گرفت. به اميرالمؤمنين خطاب شد: يا علي اينها را از روي سينه زهرا بردار. ملائکه آسمان به ضجه در آمدند. اميرالمؤمنين با احترام بچهها را جدا کرد.
شريعتي: صلي الله عليک يا صديقه طاهره، يا فاطمه زهرا. دعا بفرماييد و همه آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي متعال ما را از همه فتنهها در امان نگه دارد. تا آخر ما را با اهلبيت محشور نگه دارد. در وقت سختيها اولين خانهاي که ميرويم در خانه اهلبيت باشد. شفاعت حضرت زهرا را شامل همهي ما بگرداند.
شريعتي: ما را از دعاي خير خودتان بي بهره نگذاريد. بانو نمييابمت، اما کنار تو گريه مرسوم است. مگر ميتوان پهلوي تو بود و شکسته نبود.
«وَتَرَاهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا خَاشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ ? وَقَالَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ? أَلَا إِنَّ الظَّالِمِينَ فِي عَذَابٍ مُقِيمٍ (45) وَمَا كَانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِيَاءَ يَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ ? وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ سَبِيلٍ(46) اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ ? مَا لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ وَمَا لَكُمْ مِنْ نَكِيرٍ (47) فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا ? إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلَاغُ ? وَإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا ? وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسَانَ كَفُورٌ (48) لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ? يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ ? يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ إِنَاثًا وَيَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ الذُّكُورَ (49) أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَانًا وَإِنَاثًا ? وَيَجْعَلُ مَنْ يَشَاءُ عَقِيمًا ? إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ(50) وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ ? إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ »
ترجمه: و آنان را مي بيني که بر آتش عرضه مي شوند، [در حالي که از شدت رسوايي سرافکنده اند] زير چشمي به آن مي نگرند. و اهل ايمان مي گويند: يقيناً زيانکاران کساني هستند که روز قيامت سرمايه وجود خود و کسانشان را تباه کرده اند. آگاه باشيد! مسلماً ستمکاران در عذابي پايدار و جاودانه اند. و در برابر خدا براي آنان سرپرستان و ياوراني که ياريشان دهد نخواهد بود؛ و هر که را خدا گمراه کند، او را هيچ راهي [به سوي نجات و سعادت] نيست. پيش از آنکه روزي فرا رسد که از سوي خدا هيچ بازگشتي براي آن نيست، پروردگارتان را اجابت کنيد، آن روز براي شما هيچ پناه گاهي و هيچ راه انکاري [نسبت به اعمالي که مرتکب شده ايد] وجود ندارد؛ پس اگر [از دعوتت] روي برگردانند [اندوهگين مباش] ما تو را بر آنان نگهبان و مراقب نفرستاده ايم [تا آنان را به اجبار در دايره هدايت قرار دهي]، جز رساندن [پيام وحي] بر عهده تو نيست، و هنگامي که ما از سوي خود رحمتي [چون سلامت، امنيت و ثروت] به انسان بچشانيم، به آن سرمست و مغرور مي شود، و اگر به سبب گناهاني که مرتکب شده اند آسيبي به آنان رسد [رحمت حق را فراموش مي کنند]، بي ترديد انسان بسيار ناسپاس است. مالکيّت و فرمانروايي آسمان ها و زمين فقط در سيطره خداست، هر چه را بخواهد مي آفريند، به هر کس بخواهد دختر عطا مي کند و به هر کس بخواهد پسر مي بخشد؛ يا پسران و دختران را با هم به آنان مي دهد و هر که را بخواهد نازا مي کند؛ يقيناً او دانا و تواناست. هيچ بشري را نسزد که خدا با او سخن گويد، مگر از راه وحي يا از پشت حجاب غيب يا رسولي [چون فرشته] مي فرستد؛ پس فرشته به اذن او آنچه را بخواهد وحي مي کند؛ يقيناً او بلند مرتبه و حکيم است.