برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت ابراهيم (عليهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 16-11- 95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدَ كَافضلِ ما صَلَّيْتَ و بارَکتَ عَلى ابْراهيم وَ آلِ ابْراهيم انَّك حَميدٌ مَجيدٌ». سلام ميکنم به همه شما هموطنان عزيزم، خانمها و آقايان، دوستان خوب بيننده و شنوندههاي عزيزمان. انشاءالله هرجا که هستيد در اين روزهاي سرد زمستاني دلتان بهاري و گرم باشد. خوشحاليم که در کنار شما هستيم. ايام الله دهه فجر انقلاب اسلامي را هم گرامي ميداريم. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام ميکنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. بنده هم دهه مبارک فجر را خدمت همه بينندگان و شنوندگان و همه ملت ايران و همه مسلمانان جهان اسلام تبريک ميگويم. دهه فجر يک نهضت شبيه نهضت انبياء بود و با شعار ايمان به خدا و برگرداندن معنويت به زندگي انسانها در دورهاي که غلبهي ماديت بر جهان حاکم شده بود، دوباره نور الهي و معنويت با قيام امام (ره) و تبعيت مردم زنده شد. انشاءالله خداي متعال ما را قدردان زنده شدن نهضت انبياء و دنبالهي نهضت انبياء قرار بدهد.
شريعتي: در ايام ولادت زينب کبري(س) هستيم. اين روز را به همه به ويژه پرستاران عزيز تبريک و شادباش ميگويم. بحث ما با حاج آقاي عابديني سيرهي تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم است. به قصهي حضرت ابراهيم(ع) رسيديم. هفته گذشته خيلي بحث خوب و پر بار و پر نکتهاي را شنيديم. حاج آقاي عابديني سعي کردند ما را با شخصيت حضرت ابراهيم بيشتر آشنا کنند و از سيرهي فطري حضرت بگويند. ادامه فرمايشات شما را خواهيم شنيد.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي فرج) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
در خدمت حضرت ابراهيم(ع) بوديم. حضرت ابراهيم به عنوان نبي فطرت، به عنوان دين حنيف، به عنوان اسلامي که از ابتدا آغاز شد و اسلامي که نبي ختمي و نبي گرامي اسلام آورد، آن اسلام تتمه و کمال اسلامي بود که ابراهيم خليل آورد. رابطهي ما را با حضرت ابراهيم بسيار نزديک ميکند. همانطور که عرض کردم نصاري و يهود هم ادعا دارند که ابراهيم از ماست. يعني حقيقت حضرت ابراهيم حقيقتي است که تمامي اديان بر وجود آن حضرت و ارتباط با حضرت وفاق دارند و خود اين يکي از ثمرات وجودي اين وجود فطري است. لذا در تعبير آيات قرآن که گاهي اديان يهود و نصاري را به انحراف کشيده شد، «ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً» (آلعمران/ 67) در حقيقت ابراهيم حنيف است. نه يهودي است و نه نصراني است. حنيف مسلم است. اين حنيفيت آنجايي است که اعتدال تام است و هيچ اعوجاجي ندارد و به اين طرف و آن طرف کشيده نشده است. يعني براساس فطرت تام است. هيچ اعوجاجي در آن راه پيدا نکرده است. دين حنيف در حقيقت فعليت پيدا کردهي فطرت است. اگر فطرت کامل فعليت پيدا کند بدون هيچ کششي از اين طرف و آن طرف حنيفيت ميشود. خود اين حنيفيت فعليت فطرت است. چون فطرت از ابتدا در نگاه اول که در انسان وجود دارد، فعليت ندارد. آغاز و تواني در وجود انسان است که انسان را به سمت توحيد بکشاند. هي روز به روز اين قويتر ميشود. حنيفيت يعني فعليت يافتهي فطرت.
همانطور که عرض کردم حضرت ابراهيم (ع) حدود چهار هزار سال پيش، دو هزار سال قبل از ميلاد، حضرت ابراهيم به دنيا آمدند. از جهت سن هم عمر ايشان از 120 سال تا 200 سال ذکر شده است. کمترين آن 175 سال ذکر شده و شايد اين 175 سال با بعضي قراين نزديکتر باشد، هرچند قول 120 سال هم قوي است. حضرت ابراهيم(ع) از جهت مکاني و جغرافيايي در عراق به دنيا آمدند. در اطراف کوفه! در اطراف کوفه يا بابِل عراق، يعني اين دو قسمت که مربوط به دورهي کَلدانيان که در بابِل بوده است. حضرت ابراهيم در بابل عراق يا کوفه به دنيا آمد. گاهي اسم شهر يا روستايي که حضرت بوده را گاهي به عنوان شهر «اور» در عراق ذکر ميکنند، که ابتداي تولدش آنجا بوده و در آتش انداختن او هم در همان مکان بوده و البته بعدها از آنجا به شام هجرت ميکنند. پس مکان تولد حضرت هم در عراق بوده، حالا يا سمت بابِل عراق، يا سمت کوفه بوده که اين دو نقل شده است.
بحث ديگري که در رابطه با حضرت ابراهيم(ع) مطرح است اين است که در قرآن کريم حدود ده آيه در مورد پدر حضرت ابراهيم ذکر شده است. آياتي که در رابطه با پدر حضرت ابراهيم آمده است، يک اختلافي را ايجاد کرده است. از طرفي ما روايات و ادلهي کلاميهي قطعيه در بين شيعه و بين اهل تسنن داريم که در شيعه همه به اتفاق قائل هستند که پدران و اجداد و آباء نبي گرامي اسلام همه موحد هستند. «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ» (بقره/144) خداي تبارک و تعالي تقلب وجه تو را در نسلهاي مختلف، در اصلاب ساجد، کنايه از همان عبوديتي است که براي خداي متعال داشتند. خداي متعال تقلب وجه تو را در بين ساجدين دائماً در حفظ داشته است. در روايات هم چه در رواياتي که مشترک بين شيعه و سني است و چه رواياتي که اختصاص به اهل تشيع دارد باز اينها ذکر شده که آباء و اجداد پيغمبر اکرم اصلاب طاهره و ارحام شامخه بودند که در هيچکدام از آنها خللي نبوده و نجاست جاهليت به هيچکدام از آنها سرايت نکرده است. با توجه به اينکه قرآن ميفرمايد: شرک نجس است، اگر بنا بود شرک در بين آباء و اجداد حضرت باشد، حتماً نجاست جاهليت به آنها سرايت کرده بود.
شريعتي: يعني پدران و مادران انبياء هيچکدام مشرک و بت پرست نبودند؟
حاج آقاي عابديني: پيغمبر فرمود: «لم يزل ينقلني الله من أصلاب الطاهرين إلي أرحام المطهرات حتي أخرجني في عالمكم هذا لم يدنسني بدنس الجاهلية» (بحارالانوار،ج15، ص117) من دائماً از صلب آباء به ارحام مطهرات امهات همينطور در حال انتقال بودم تا به اين زمان رسيدم که به دنيا بيايم. تا اين زمان هيچ دَنس و بديهاي جاهليت بر من سرايت نکرده بود و گردي بر نطفههايي هم که گذشته ننشسته است. يعني اين نشان ميدهد که در نظام ژنتيکي تمام آباء و اجداد بر وجود فردي که به دنيا ميآيد تأثيرگذار هستند. درست است که او را مجبور به کاري نميکنند. اما از اين دسته روايات که کم هم نيست و به جهات مختلفي هم وارد شده و فقط هم مربوط به اين بحث نيست، نشان ميدهد که نظام ژنتيکي يعني تأثيرات آباء و امهات در اولاد با فاصلههاي متعدد حتي تأثيرگذار است. از جهت پزشکي اين را قبول کردند. ميگويند: يک سري خصوصياتي که باعث ميشود مربوط به آباء و اجدادي بوده که گاهي مختفي بوده و بعدها، بعد چند نسل که اين بوده وليکن آشکار نشده، حالا آشکار شده است. اين از يک جهت است.
از جهات ديگر ميگويند: خود همين نظامي که انسان مبارزه و معارضه با انواع ويروسها ميکند، اگر در آباء اين هم گاهي يک چنين مبارزهاي با يک ويروس قوي محقق شده باشد، اين در نسل محفوظ ميماند. با ديگري که اجدادش به اين مبتلا نشده بودند و پادزهر اين را نداشته، اين متفاوت است. لذا نسلي که از آنجا به دنيا ميآيد و سير سخت را طي کرده، از جهت قدرت درمان اين مريضي که سابق آمده قابليت بالاتري را دارد. ميخواهم بگويم که از جهت پزشکي تأثير را قبول کردند و اين را از دوستان پزشک پرسيدم که يک موقع چيزي نگويم که اشتباه باشد. حتي گفتند: از نظر پزشکي قابليت در نسلهاي متعدد و زيادي است. ولي ممکن است تشخيص آن براي ما سخت باشد. چون روايت اين را تأکيد ميکند و ميگويد: آباء چهل نسل گذشته از چهل نسل آينده شاکي ميشوند که چرا حق ما ادا نميشود؟ ببينيد چقدر اين نکتهها زيباست. علم امروز اين را تأييد ميکند و يک بار مسئوليتي را نسبت به ما به دوش ميآورد. به لحاظ آيندگان که حواسمان باشد ما خودمان نيستيم. اگر کوچکترين اختلالي در وجود ما ايجاد شود، نسل ما که بعدها و بعدها چند نسل هم بگذرد، اين فعل و اين کار ما تأثيري در وجود آنها هم دارد. لذا تا دير نشده جبران کنيم. تا اين انتقال صورت نگرفته است. به خصوص زوجهاي جواني که تازه ميخواهند نسلشان ادامه پيدا کند و اين نسلها انشاءالله پايدار باشد. سعي کنند قبل از اينکه خداوند به اينها فرزندي عطا کند، يک توجهاتي داشته باشند. هم اين ديد را نسبت به نسل گذشته ايجاد ميکند که اگر ما از آنجا آمديم و آنها آدمهاي صالحي بودند نسبت به ما توقع دارند که آنها خيلي زحمت کشيدند که الآن ما در بلاد مؤمني قرار گرفتيم، در يک کشور مسلماني قرار گرفتيم، زمينه روحاني شدن، زمينهي معنويت در وجود ما ايجاد شده است. اين فقط مربوط به خودمان نيست. از خودمان نبينيم، فکر کنيم براي خودمان است. تا اينجا خون دلها خورديم!
حواسمان باشد که شاکر باشيم و همانطور که آنها اين کار را کردند، ما هم نسبت به آيندگان حس مسئوليت را داشته باشيم. اينها نکاتي است که وقتي روايات اينطور اصرار ميکند که دائماً از صلب برهيد، خودش تأثيرگذار است که براي انبياء محفوظ بوده است. لذا در انبياء بايد اين کنترل شدهي کامل باشد. به خصوص در نبي ختمي و اولاد طاهرينش، علت اين است که آنها ميخواهند به تمامي کمال را بگيرند. اگر يک ذره اختلال در وجود آنها به آباء ميرفت، اين کامل و به اطلاق گرفته نميشد. چون آنها ميخواهند از ابتداي تولد کمالات را با استعداد تام بگيرند. از جهت اخذ بايد اين کامل طهارت در وجود اينها از جهت ژنتيکي محقق باشد تا اين گرفتن به تمام کمالات يکجا امکان پذير باشد که اين همان استعداد تام است. هرقدر انسان به اين استعدادها نزديکتر باشد اخذش قويتر ميشود. هرچقدر دورتر باشد اخذش ديرتر ميشود. جبر ايجاد نميشود اما کار سختتر ميشود.
در روايات شيعه هم اين نکته را داريم که «أشهد أنّك كنتَ نوراً فى الأصلاب الشّامِخة و الأرحام المطهّرة لم تُنَجّسكَ الجاهليّة بِانجاسها و لم تُلبسك من مُدْلَهمّات ثيابها» که اگر اشتباه نکنم در زيارت وارث است. در حقيقت هيچ دَنس جاهليت و کثافات جاهليت بر وجود شما هيچ گردي از سابق از اين ننشانده است. يعني در وجود حضرات معصومين خيلي از شبهاتي که بعداً در نظام کلان پيش ميآيد، که چرا اينها ميگيرند و ديگران نگرفتند، يا چگونه اينها از ابتدا ميگيرند، اين براي اين است که اين سير کاملاً محفوظ بوده است؟
شريعتي: چه چيزي باعث شد از اينها براي ما بگوييد؟
حاج آقاي عابديني: علتش اين بود که در رابطه با حضرت ابراهيم(ع) در قرآن کريم وارد شده که پدر ابراهيم در آيات متعدد بت پرست بوده است. با توجه به اينکه اگر پدر ابراهيم(ع) بت پرست باشد و از اين طرف روايات ميفرمايد: آباء پيغمبران ما بايد همه موحد باشند، چطور جور درميآيد؟ در قرآن کريم بيش از ده آيه در مورد پدر ابراهيم آمده که بت پرست بوده است. «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً» (انعام/74) آيا تو بتها را اله خودت قرار دادي؟ به پدرش ميگويد: تو اين بتها را اله و معبود خودت قرار دادي؟ «إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» اين نشان ميدهد صريحاً پدر ابراهيم بت پرست بوده است. يا ميفرمايد: «إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ» (مريم/42) چرا عبادت موجودي را ميکني که نه ميشنود و نه ميبيند. معلوم ميشود که عبادت بت ميکرده است. «وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً» هيچ قدرت برآورده کردن حاجات تو را هم ندارد؟ از اين معلوم ميشود که پدر ابراهيم بت پرست بوده است. پس چطور بين اين دو ميشود جمع کرد؟ وجه جمعش تصريح أبيه أبيه أبيهان است. جاي توجيه اولي را باقي نميگذارد. «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ» يا ميفرمايد: «إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ» همچنين در آيات ديگر که من همه را نوشتم.
بحثي که آوردند اين است که أب در زبان عرب و شايد در بين اقوام مختلف به چند دسته اطلاق ميشود. يکي اينکه هم به پدر اطلاق ميشود. هم به عمو اطلاق ميشود. هم به پدر زن اطلاق ميشود. هم به اجداد مادري و پدري اطلاق ميشود. همه اينها اطلاق أب شده است. يعني ميتوانيم به جد مادري أب بگوييم. حالا ممکن است گاهي يک پدر جان بگذارند، بابا بزرگ بگذارند. اينها اطلاق ميشود چه در جانب مادري، چه در جانب پدري اطلاق داريم. نکته ديگر اين است که وقتي ابراهيم در نسب نامهها و نسابين نگاه ميکنيم همه به اتفاق گفتند پدر ابراهيم تارُخ بوده است. اين پدر با آنچه در قرآن آمده است، «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ» که آزَر را به عنوان أب آورده است. نشان ميدهد اين آزر با او متفاوت است. پس اين أب معلوم ميشود سرپرست است. حتي به سرپرست در خيلي از جاها أب اطلاق ميشود.
شريعتي: يعني در واقع وقتي اين مکالمه بين حضرت ابراهيم و آزر اتفاق ميافتد، پدر حضرت ابراهيم که تارخ بوده از دنيا رفته است.
حاج آقاي عابديني: در کودکي از دنيا رفته بوده است. ابراهيم بعد از دوران غار در خانهي مادرش آمده بود. حالا شخصي که اينجا هست يا بزرگ خانواده است که عمو است، يا پدرِ مادري ميشود که جد ابراهيم است. هرکدام از اينها که باشد يا سرپرست باشد، علتش اين است که در آيات مختلفي که وارد شده، از جمله اين آيهي شريفه، يک آثار اخلاقي جالبي دارد. «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِين» (توبه/113) پيغمبر و کساني که ايمان آوردند حق ندارند براي مشرکين طلب استغفار کنند. چرا؟ «وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى» اگر چه اينها از نزديکان و فاميلهاي نزديکشان باشند. چه وقت نميتوانند براي مشرکين اين کار را بکنند؟ براي هر مشرکي؟ نه! «مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيم» (توبه/113) بعد از اينکه اينها اهل عناد بودند و هيچ راهي براي هدايت باقي نگذاشتند. بعد از اينکه براي آنها حجت تمام شد، براي آنها ابلاغ شد، ولي آنها قبول نکردند. عناد به خرج دادند. ديگر براي آنها حق استغفار براي آنها نبود.
دنباله اين آيه ميفرمايد: «وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ» (توبه/114) اما چرا ابراهيم براي پدرش استغفار کرد؟ با اينکه او بت پرست شديد بود و وقتي با او گفتگو کرد، او گفت: من تو را از اينجا دور ميکنم! با اين شدت که تو را سنگسار ميکنم. با اين همه شدت، بعد ميگويد: پس اين استغفار ابراهيم براي پدرش چه بود؟ «إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها» چون وعده داده بود قبل از اين جريان، قبل تَبَيَّن به او وعده داده بود که من براي شما استغفار ميکنم. چون وعده داده بود قبل از اينکه معلوم شود اهل عناد است، ميخواست به وعدهاش وفا کند. استغفار ميکنم يعني از خدا طلب خير براي تو ميکنم که تو را نجات بدهد. چون جاي نجات بايد باقي باشد تا از کسي بخواهي. «إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ» اما همان وقتي که فهميد او دشمن خداست و راه هدايت براي او نيست. از او جدا شد و تبري کرد. آنوقت از اينجا معلوم ميشود که استغفار ابراهيم براي پدرش که در چند جاي قرآن آمده است، مربوط به دوراني بوده که هنوز امکان هدايت بوده است. يا وعدهاي بوده که به او داده بوده و ميخواسته به وعدهاش وفا کند. اما در آخر عمر ابراهيم ميخوانيم که حضرت فرمودند: «رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ» (ابراهيم/41) قبلاً همه «أبيه» بود. «يا أبت، أبيه» اما در آخر عمر «و لوالِدَيَّ». والد پدري است که موجب تولد است. با أب فرق دارد. لذا اينجا ميبينيد که استغفار کرده است. «رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ» اين در آخر عمر ابراهيم است.
اين نشان ميدهد که پدر ابراهيمي که ديگر از او تبري کرد و استغفار براي او نکرد و از او جدا شد که در آيات أبي آمده است، اين غير از پدر والد است. پس اين شبهه با قرآن حل ميشود و احتياجي به روايات نداريم که بگوييم روايت قوي است يا ضعيف است. با توجه به اينکه ابراهيم ديگر نميخواست استغفار براي او کند، در اين آيه که خواندم براي والدينش استغفار ميکند که پدر و مادر باشند. اين هم يک نکته قرآني بود که چون منشأ آراء زيادي شده است، شايد اگر به شما بگويند: يکي از بحثهاي جدي که در تفسير راجع به اين مسأله شده است، همين است. آيات زيادي را آوردند که ما در همين حد خوانديم که اثر گذار باشد.
يکي از نکات ديگري که ما در رابطه با ابراهيم(ع) داريم اين است که ابراهيم(ع) با يک نگاه فطري به زندگي اجتماعي وارد شد. خوب اولين آثاري که ميبيند بعد از اينکه با مادر پس از سالياني از غار آمد، حدود ده تا سيزده سال سن براي او ذکر شده، وقتي آمد يکباره ميبيند وقايعي که در عالم هست با چيزي که او در دوراني که از همه اشتغالات کثيري که براي کودکان ديگر در دوران کودکيشان پيش ميآيد و اينها موجب يک عادتي ميشود، يک چيزهايي براي آنها کاملاً مقبول است. احتمال خلاف به آن نميدهند، علت نميخواهند. چيزي که حل نشده باشد براي کودک، چون کودک در چيزهاي اولي که ميبيند سؤال ميکند. پدر و مادرهايي که گاهي توجه و حوصله ندارند، يا وقت ندارند اين سؤالات را سرکوب ميکنند. کودکي که سؤال کننده در کودکي است، نشان ميدهد آن فطرت زنده و فعال است و دنبال پاسخ است. اگر پدر و مادر کوتاهي کردند و پاسخ را به علتي دادند که از سر خودشان باز کنند که اين صحيح نباشد، اين کودک را در پاسخگويي به فطرتش به اشتباه انداختند. چون خدا اين نظام سؤال را در نظام کودک قرار داده که هر چيزي را که نميشناسد سؤال کند. اين چيست؟ به چه کاري ميآيد؟ از کجا آمده و علتش چيست؟ براي چه خوب است؟ يعني آياتش چيست؟ به چه دردي ميخورد؟ اين سؤالات عميقترين سؤالاتي است که ذهن بشر را در صحنهي هستي مشغول ميکند. ولي در کودک کودکانه بروز ميکند. چون دست نخورده است. اگر اين سؤالات به طوري شد که ذهن کودک به سببهاي نزديک، اشباع شد يا توجيهات و تبيينهاي ساده و نزديکي که نگذاشتيم ادامه پيدا کند. راه را براي ادامهاش باز نگذاشتيم. سطحي جوابش را داديم و خواستيم از سر خودمان باز کنيم. کم کم کودک پس از چند بار سؤال و جواب، اينها را نتيجهي سبب و تبيين چيزهايي که سؤال کرده ميبيند. وقتي اينطور شد بر اين عادت ميکند. وقتي بر اين عادت کرد ديگر اين برايش سؤال نيست. يعني چيزي که ميتوانست براي اين حرکت ايجاد کند، او را جلو ببرد، ديگر سبب حرکت او نميشود و برايش توقف ايجاد ميکند. بايد يک چيز جديدتري ايجاد شود تا براي او سؤال انگيز باشد. يعني اين سيري که ميتوانستيم با فطرت حرکت کنيم دست کاري کرديم به خاطر حوصله نداشتن سرکوب کرديم يا به جوابهاي انحرافي او را از مسير فطرت خارج کرديم.
اين نگاهي که در ابراهيم آمده است، ابراهيم در خانه پدري آمده و نگاه ميکند ميبيند اينها چيزهايي ميتراشند، در بعضي روايت هست که ابراهيم چون در اينها هنر تراشيدن ميديد، ابراهيم هم شروع به تراشيدن کرد. خيلي هم زيبا تراشيد به طوري که آزَر احساس کرد که يک ذخيرهي خوبي پيدا کرده است که بتواند براي او سرمايهاي باشد که بتهاي زيبا بتراشد. اما بلافاصله ابراهيم آن را با تبر شکست. چون نميدانست اين چيست! درستش کرد و زيبا بود اما شکست. پدرش گفت: چرا شکستي؟ اين بت است! اين عبادت ميشود. ابراهيم گفت: يعني چيزي که ما با دست خودمان تراشيديم بايد از او حاجت بخواهيم؟ اين سؤال فطرت است. برايش سؤال انگيز بود که آيا ميشود آنچه انسان با دست خودش بتراشد، از همين حاجت بخواهد؟ اين خيلي سؤال عميقي است. شايد دقيقترين مسائل توحيدي در همين است. فکر نکنيم آنچه با دست خودمان تراشيديم فقط ممکن است يک بت باشد.
بسياري از چيزهايي که در وجودمان به آن تکيه داريم، اعتماد داريم، آنها براي ما يقين و باور است. او خود محتاج است. او خود چيزي است که احتياج به غير دارد براي اينکه رفع حاجتش بشود. شب را صبح کردن دست او نيست. ولي اعتماد من به او از خدا بيشتر است. الآن ما اينگونه نيستيم؟ يعني آنچه با فکر و دست و وهم خودمان براي خودمان تثبيت کرديم، اعتماد ما به آنها بيشتر از چيزي که خداي متعال ميفرمايد: من حميد غني هستم، من شما را بينياز ميکنم و براي شما گشايش ميکنم. به کدام بيشتر اعتماد داريم؟ اگر يک آدم ثروتمندي به من قول بدهد درون وجودم حتي اگر اظهار نکنم، اعتمادم اينجا بيش از آن ميشود که به خداي متعال است. اين همان بتي است که تراشيديم.
شريعتي: يعني به اسباب و وسايلي که تکيه ميکنيم و توکل ميکنيم، توکل خيلي شديدتر از توکل به خداي متعال است.
حاج آقاي عابديني: خورشيد در آسمان باشد، وقتي روز است، براي ما طبيعي است. ديگر سؤال نداريم که چرا روز است؟ چرا؟ چون براي خورشيد ديگر دنبال علت نيستيم. يعني در اين مرتبه توقف کرديم. اين هم يک عادت و غلط است که مبتلا شديم. خداي متعال طوري کرده که غذايي که ميخوريم، خورشيدي که ميتابد و هر حادثهاي که پيش ميآيد، انسان در سؤال به جايي متوقف نشود. نگذاريم سؤالها متوقف شود. اگر هم نميتوانيم جواب بدهيم يا وقت نداريم و حوصله نداريم، طوري جواب بدهيم که راه اين بسته نشود.
شريعتي: نه تنها بچهها، بلکه کساني که يک سؤالات عميق اينطور دارند، که به فطرت دست نخوردهشان برميگردد، اين سؤالها را يکوقتهايي ما هم از خودمان بپرسيم و بايد براي آن جواب پيدا کنيم. ولي متأسفانه ساده رد ميشويم.
حاج آقاي عابديني: ما که عادت کرديم در لحظه اول حواسمان باشد، بچه هنوز عادت نکرده، عادتش ندهيم. چون وقتي عادت شد، عادت خيلي سخت ميشود. او را در مرتبهاي نگاه کنيم که سادهتر است. در مرحله خودمان، حواسمان باشد که عادتهايي که کرديم براي ما خيلي طبيعي جلوه نکند. لذا وقتي ابراهيم(ع) اينها را مورد سؤال قرار ميداد که اينها چيست شما عبادت ميکنيد؟ براي خودتان ساختيد؟ يکباره به اينها شوک وارد شد. جوابي نداشتند بدهند غير از اينکه بگويند: ما هم ديديم که پدران ما اينها را عبادت ميکردند. ببينيد اين چه عادتي است که از پدر به اين رسيده، همين کاري که ما داريم ميکنيم. ما ديديم پدران ما اينها را عبادت ميکردند، ما هم عبادت کرديم. جوابي نداشتند. چون هيچ کمالي براي اين نديدند که بگويند: او اين را دارد. وقتي بتها را شکست و بت بزرگ را نگه داشت، آمدند ابراهيم را بردند که بيا پاسخ بده. چون تو ميگفتي: بتها را ميشکنم. تو شکستي! حضرت فرمود: «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُون» (انبياء/63) اگر اينها اهل نطق هستند، از اينها بپرسيد. بت بزرگ اينجا بوده است. شايد ديده باشد. تا اين را گفت همه سرشان را پايين انداختند. اينها که حرف نميزنند. شوک به اينها وارد کرد. در زندگي ما يکي بايد پيدا شود به عادتهاي ما شوک وارد کند. بسياري از عادتهاي ما باعث شده که احتمال خلاف نميدهيم. لذا اگر در قيامت آيات وارد شده که «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ» (تکوير/1) خورشيد تيره ميشود. با اينکه ذات خورشيد اين است که نور داشته باشد. همه اشياء در قيامت ضد خودش و آثارش بروز ميکند. عادت نکنيد فکر کنيد اين براي خودش بود و الا امکان نداشت ضد آن را بروز بدهد. اينها خيلي جالب است که وقتي انسان با خدا حشر پيدا ميکند در عين اينکه به اسباب و ارتباطات توجه ميکند اما اينطور نيست که وسايل و ارتباطات و اسباب او را متوقف کند. از اين عبور ميکند و بالاتر ميرود. ارتباط با خدا يعني اين. يعني متوقف در هيچکدام از اينها نشو.
ابراهيم خليل چند دسته احتجاج کرد. اولين احتجاج را با پدر کرد. چند احتجاج با پدر کرد. چون در خانه وارد شده و اولين چيزي که ميبيند برايش سؤال انگيز شده و سؤال کرده است. دومين احتجاج را با قومش کرد. بعد از اينکه به صحنه زندگي عموميتر وارد شد. سومين احتجاج را بعد از جريان آتش و بعضي ميگويند قبلش با ستاره پرستها و خورشيد پرستها کرد. چهارمين احتجاج را با نمرود کرد. با نمرود هم احتجاجاتي دارد که بعد از آتش بوده است.
شريعتي: مردم او را به عنوان پيامبر قبول داشتند و دعوتش را علني کرده بود؟
حاج آقاي عابديني: بعد از جريان آتش به عنوان نبي ظهور کرد. قبل از جريان آتش به عنوان کسي که برايش سؤالاتي مطرح است، سؤالاتش را پاسخ بدهند. لذا اينها عاجز از پاسخ دادن بودند. اين شوکهايي بود که در آن دوره وارد بود. اما در عين حال اين نکته هست هرچقدر که کثرتها و اشتغالات وجودي ما بيشتر شود، اين کثرتها و اشتغالات زياد باعث ميشود که وحدانيت ما، تمرکز ما کمتر شود. يعني ما هرچقدر که ارتباطات بيشتري بر ما وارد ميشود. با توجه به اينکه اينقدر قوي نشديم که ارتباطات را به هم متصل کنيم، از آن عبور کنيم و بالاتر برويم. در دوراني که انسان هنوز قوي نشده، هرچقدر ارتباطاتش بيشتر شود، يک حدي از ارتباطات لازم است چون تا اين ارتباطات نباشد، ما نميتوانيم اينها را با هم ترکيب کنيم و از آن نتايجي در بياوريم. حتماً بايد يک چيزهايي را انسان داشته باشد. ارتباطاتي داشته باشد. يک چيزهايي ببيند و بشنود تا بتواند اينها را با هم ترکيب کند و از آن نتايج بگيرد. مجهولات پيدا کند. اما هرچقدر اشتغال زياد شود، ارتباط زياد شود، اين حرکت کردن انسان از معلوم به مجهول کار سختتر ميشود. تا يک حدي با توان انسان سازگار است. حدش هم متفاوت است. يک حد ثابت ندارد. بعضي از کودکان اگر بيش از اين حد بر او اطلاعات وارد کني، اين کودک با استعداد زيادي که دارد، با اينکه گاهي از جهت نبوغي زياد هم هست، همه اينها را ياد ميگيرد اما قدرت ارتباط دهي بين اينها پيدا نميکند. نميتواند از اين کثرتها به يک واحد برسد. رفت و برگشت داشته باشد. حفظ دارد، اما اينطور نيست که هميشه حفظ زياد فکر قوي را به دنبال داشته باشد. گاهي استعداد زياد باعث ميشود انسان سقوط کند. اگر اشتغال زياد شود و انسان از حد خودش عبور کند، اشتغال زياد و ارتباط زياد باعث ميشود قدرت فکر ضعيف شود. لذا به ما ميگويند: اگر ميخواهيد کسي را از فکر بياندازيد، او را بمباران اطلاعاتي کنيد. اگر بمباران اطلاعاتي کرديد، قدرت تفکر و نتيجهگيري از اين از دستش ميرود.
متأسفانه الآن در زندگيهايمان همين سيستمهاي شبکه اجتماعي، اخبار زياد، پي در پي که آدم گاهي ميخواهد در چند ثانيه چقدر خبر را مرور کند. ميدانيد اين کثرت اخباري که ايجاد ميشود قدرتمندي نميآورد. بلکه اين يک حالت تشتت ايجاد ميکند که شخص وقتي ميخواهد فکر کند يا تمرکز پيدا کند، يا حل مسألهاي را انجام بدهد ديگر قدرت ندارد. يک حيرت در اطلاعات زياد است.
اگر سه عدد را با هم تصور کنيم، يک، دو، سه! اين سه عدد با هم چقدر ترکيب يک رقمي و دو رقمي و سه رقمي ميتوانند داشته باشند؟ خيلي عدد ميشود ايجاد کرد. اگر يک رقم ديگر اضافه کنيم، يعني اين سه رقم، چهار رقم شود، ترکيب چقدر ميشود؟ حتي ضربدر دو نميشود، به توان ميرسد. ترکيباتش به توان ميرسد. اگر پنج رقم شد، شش رقم شد، حالا حساب کنيد ما وروديهايي که حساب ميکنيم از چشممان، از گوشمان، از حواسمان، وروديهاي ما وارد خزانههاي خيال ما ميشوند. خيال ما همه اينها را حفظ ميکند. آنجا همه بايگاني ميشوند. لذا يک صحنهاي را که بيست سال پيش ديده، الآن همه را حفظ است. بعد ميتواند اينها را برگرداند به مقداري که قدرت برگرداندنش قوي باشد يا ضعيف باشد، همه هست. فکر ميکنيد اينها چند تا ميشود، بعد اينها همه با هم، در حالتي که انسان ميخوابد، که حواس از کار ميافتد. يا در حالتي که انسان ميخواهد فکر کند. ميخواهد فکر کند روي يک چيز متمرکز باشد، يا ميخواهد در نماز حضور قلب داشته باشد، سه مثال زدم. وقتي ميخوابد، يا وقتي ميخواهد فکر کند، يک مسألهي جدي را حل کند. يا ميخواهد نماز بخواند حضور قلب داشته باشد، اينها در آن لحظه شروع ميکنند به ترکيب شدن جدي، چون وقتي از بيرون ارتباط کم ميشود، در درون اين شروع به جوشش ميکند. اينها درگير ميشوند.
اگر مثلاً حداقل يک ميليون ورودي داشته باشيم چند ترکيب امکان پذير ميشود؟ حالا اگر يک دانه از وروديها را کم کنيم، در مباهات مثال بزنم. من دارم از خيابان عبور ميکنم. يک دانه ورودي را براي خودم کم کنم. يعني يک صحنهاي را که ميتوانستم ببينم و مباح هم بود ببينم نگاه نکردم. وقتي يکي کم شد، همينطور که وقتي يکي اضافه ميشد، به توان ميرسيد، ضربدر دو نميشد، به توان ميرسيد. وقتي يکي کم شد چه ميشود؟ جذر گرفته ميشود. يکباره به همين نسبت کم ميشود. اينقدر کوچک ميشود. با اينکه يک ميليون خيلي ترکيب دارد اما اگر 999 تا ميشد، به همان مقدار ترکيبات جذر گرفته ميشود.
من دارم سير فطري را ميگويم که ببينيد چه نسبتي با اين پيدا ميکرد. آن مقداري اطلاعات بر او وارد شده بود، که قدرت ترکيب و تمرکز و ارتباط را براي او حفظ کرده بود. ما الآن در صحنهي زندگيمان، نه کودکانمان و نه ارتباطمان، هيچ کدام براساس تعادل بين وروديهايمان و تفکرمان نيست. بعد ميگوييم: چرا تمرکز نداريم؟ چرا فرزند ما تشتت دارد؟ چرا بر درس خواندن متمرکز نميشود؟ چون ورودياش خيلي زياد است. اشتغالاتش خيلي زياد است. خوب اين نميتواند تمرکز و تفکر پيدا کند با اينکه استعدادش خيلي هم زياد است. ولي استعداد زياد باعث شده اين تفکر از بين برود. ما علاوه بر آنکه که يکي کم کرديم، باعث ميشود که اين ترکيبات کم شود و انسان حالت تمرکزش به همين نسبت بيشتر شود، چون اختياراً يکي را نديديم، در اين لحظهاي که اختياراً يکي را نديديم، قدرت ارادهي من با همين يکي را نديدن قوي شده است. اما اگر اين را دو تا و سه تا کردم به همين نسبت قدرت ارادهي من بيشتر و بيشتر ميشود. اين بحث مهمي است در نظام تربيتي ما که ابراهيم خليل(ع) مبتلا به اين کثرتها نشد.
شريعتي: امروز صفحهي 481 قرآن کريم آيات 39 تا 46 سوره مبارکه فصلت در سمت خدا تلاوت ميشود. دعا بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداوند متعال ما را از کثرتها و اشتغالاتي که همه ما را دارد با خودش ميبرد و از حقايق دور ميکند، حفظ کند. ايام دهه فجر است، ما را قدردان اين انقلاب قرار بدهد. مريضهاي سخت را خداي متعال شفا عنايت کند.
شريعتي: بهترينها را براي شما آرزو ميکنم.
«وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «39» إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَ فَمَنْ يُلْقى فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «40» إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ «41» لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ «42» ما يُقالُ لَكَ إِلَّا ما قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَلِيمٍ «43» وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ «44» وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ «45» مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ «46»
ترجمه: و از آيات خداوند آن است كه زمين را پژمرده (و بى جان) مىبينى پس همين كه (از آسمان) آب را بر آن فرو فرستاديم به جنبش در آمد و نمو كرد، البتّه همان كسى كه (زمين مرده را) زنده كرد، قطعاً زنده كنندهى مردگان است؛ بدون شك او بر هر كارى قادر است. همانا كسانى كه در آيات ما به انحراف مىروند بر ما پوشيده نيستند، پس آيا كسى كه در آتش افكنده مىشود بهتر است يا كسى كه در روز قيامت در آرامش حاضر مىشود؟ شما هر چه مىخواهيد انجام دهيد، قطعاً خداوند به آن چه عمل مىكنيد، بينا است. البتّه كسانى كه به قرآن چون به سراغشان آمد كفر ورزيدند (به كيفر خود مىرسند) در حالى كه قرآن كتابى نفوذ ناپذير است. هيچ گونه باطلى از پيش رو و از پشت سر در آن راه ندارد، (اين قرآن) از طرف خداوند فرزانه و ستوده نازل شده است. (اى پيامبر!) به تو گفته نمىشود جز آن چه به پيامبران قبل از تو نيز گفته شده، همانا پروردگار تو صاحب آمرزشى بزرگ و كيفرى دردناك است. و اگر ما قرآن را عجمى قرار داده بوديم حتماً مىگفتند: «چرا آيات آن باز و روشن نشده (و با تعجب مىپرسيدند) آيا (قرآن) اعجمى و (مخاطب آن پيامبر و مردم) عربى؟!» بگو: «اين قرآن براى كسانى كه ايمان آوردند هدايت و شفايى است، و كسانى كه ايمان نمىآورند در گوشهايشان سنگينى است و قرآن براى آنان مايه كورى است، (گويى) آنان از راه دور ندا مىشوند. (ولى صدا را نمىشوند). و البتّه ما به موسى كتاب (آسمانى تورات) داديم، پس در آن اختلاف شد و اگر نبود سنّت سابقِ پروردگارت (در مورد مهلت دادن به مردم)، قطعاً ميانشان داورى شده بود (و هر اختلاف كنندهاى به كيفر خود رسيده بود)، و البتّه آنان دربارهى قرآن نيز در شكى همراه با سوء ظن هستند. هر كس كار شايستهاى انجام دهد، پس به سود خود اوست، و هر كس بدى كند پس بر عليه خويش عمل كرده است، و پروردگار تو به مردم ستم نمىكند.