اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

95-11-09-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت ابراهيم (عليه‌السلام)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت ابراهيم (عليه‌السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 09-11- 95

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
چه روزها که يک به يک غروب شد نيامدي *** چه بغض‌ها که در گلو رسوب شد، نيامدي
براي ما که خسته‌ايم و دل شکسته‌ايم نه *** براي عده‌اي ولي چه خوب شد، نيامدي
خليل آتشين سخن، تبر به دوش بت شکن *** خداي ما دوباره سنگ و چوب شد، نيامدي
تمام طول هفته را به انتظار جمعه‌ام *** دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نيامدي

شريعتي: سلام مي‌کنم به همه شما که دعاي «اللهم عجل لوليک الفرج» ورد زبانتان است. بيننده‌ها و شنونده‌هاي عزيزمان به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله هرجا که هستيد حالتان خوب باشد، تنتان سالم و قلبتان سليم باشد، خيلي خوشحاليم که در آغازين روز هفته با سمت خدا مهمان لحظات ناب و نوراني شما هستيم. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز.
شريعتي: بحث ما با حاج آقاي عابديني سيره‌ي تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم است و خدا را شاکر هستيم که روزهاي شنبه ما منور به نور قرآن کريم و مزين به ذکر انبياء است. همانطور که هفته گذشته وعده داديم در اين جلسه وارد قصه‌ي حضرت ابراهيم(ع) مي‌شويم. انشاءالله خداي متعال کمک کند که بتوانيم درسهاي ماندگاري از سيره‌ي آن حضرت بگيريم.    
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي فرج) «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ عَلى‏ آلِ مُحَمَّدَ كَافضلِ ما صَلَّيْتَ و بارَکتَ عَلى‏ ابْراهيم وَ آلِ ابْراهيم انَّك‏ حَميدٌ مَجيدٌ»
در محضر اولياء و انبياي گرامي اسلام بوديم که از آدم نبي الله تا شيث (هبة الله) تا ادريس، تا مقام نوح(ع) و همچنين پس از آنها در خدمت حضرت هود و صالح(ع) بوديم که اين انبياي بزرگ الهي دل ما را به نورانيت خود منور کنند و انشاءالله خداي متعال در ارتباط با اينها ما را مورد محبت خود قرار مي‌دهد. ما فراموش نمي‌کنيم لحظات خوشي را که از آدم تا صالح(ع) در محضر اين انبيا بوديم و با آنها لحظاتي را گذرانديم، هفته‌هايي را در محضر آن بزرگواران، با ياد آنها به ياد خدا مي‌افتاديم و در ارتباط با آنها عبوديت‌مان را مي‌افزوديم. بايد اينها را حفظ کنيم. نه اينکه اگر به خدمت نبي ديگري وارد شديم، قبلي‌ها را از دست بدهيم. بلکه از خدمت آن انبياء با وجود همراهي آنها به محضر نبي ديگري وارد مي‌شويم و آنها را سرمايه خود مي‌کنيم تا بهتر بتوانيم از انبياي بعدي استفاده کنيم.
در شروع صحبتم اين صلوات را فرستادم چون امروز روز شنبه است و متعلق به رسول گرامي اسلام است و همچنين امروز آغازين کلام ما در رابطه با حضرت ابراهيم است، شخصي خدمت امام صادق(ع) رسيد و صلواتي را بيان کرد،«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ عَلى‏ آلِ مُحَمَّدَ كَما صَلَّيْتَ عَلى‏ ابْراهيم وَ آلِ ابْراهيم» حضرت فرمودند: اينطور صلوات بفرستيد. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ عَلى‏ آلِ مُحَمَّدَ كَافضلِ ما صَلَّيْتَ و بارَکتَ عَلى‏ ابْراهيم وَ آلِ ابْراهيم انَّك‏ حَميدٌ مَجيدٌ» اين افضليت به لحاظ اين است که خود ابراهيم با اينکه شيخ الانبياء است، نبي اولوالعزم است، با اينکه پدر پيغمبر گرامي اسلام است، با اينکه فطرت مجسم است، اما با اين حال شأني از شئون نبي گرامي اسلام است. لذا در صلواتي که مي‌فرستيم صلوات بر پيغمبر و آلش را «کافضل ما» نه «کما صَلَّيتَ». «کما صَلَّيتَ» يعني مانند صلوات بر ابراهيم و آل ابراهيم، اينجا حضرت مي‌فرمايد: «کَاَفضلِ ما صَلَّيتَ علي ابراهيم و آل ابراهيم» انشاءالله قدر اين دوراني را که در آن قرار گرفتيم که دوران پيغمبر اکرم(ص) هست، با افتخار در اين دوران و با قدرداني اين نعمت‌ها، با اينکه دوران همه انبياء عظيم بوده است، اما عظمت اين ايام غير قابل احصي است اگر قدر بدانيم. انشاءالله همراه مي‌شويم با انبياي گرامي و عظمت آنها را تا حدي که براي ما مقدور است و مي‌توانيم از قرآن کريم و روايت استفاده کنيم همراه مي‌شويم تا بتوانيم کم کم براي فهميدن نعمتي که خداي متعال به ما داده است و ما را در دوران پيغمبر اکرم و اهل‌بيت قرار داده، آماده شويم.
شريعتي: با توجه به قصه‌هايي که از حضرت ابراهيم شنيديم، حضرت ابراهيم خيلي پيامبر دوست داشتني براي ما است، من فکر مي‌کنم آغاز سير ما با حضرت ابراهيم در اين فصل خودش مي‌تواند خيلي پر برکت باشد.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله در ذيل بحث به اين مي‌رسيم که مرحوم علامه طباطبايي هم بسيار روي اين مسأله مانور داده است. شايد ابراهيم خليل فطرت مجسم است. يعني خداي متعال حرکت عبودي و سير عبودي را از همان لحظه اول در طريق خود با وجود ابراهيم نشان داد. انبياي ديگر را قطعاتي از زندگي‌شان را بيان کرده و آن از آغازين لحظه‌ي وجودي اينها و اولين ادراکات وجودي اينها براي ما نقلي نشده است. عمدتاً ما نقلي در مورد اولين لحظات ادراکي اينها و ارتباط با خدا نداريم. اما در رابطه با حضرت ابراهيم چه در آيات و روايات به تعبير علامه طباطبايي اين سير عبودي را خداي متعال در جريان زندگي ابراهيم خليل براي ما کاملاً آشکار کرده است. انشاءالله با اين سير همراه مي‌شويم.
در آغاز بحث از حضرت ابراهيم هم کمک مي‌گيريم که به ما اجازه بدهند بر ساحت ايشان وارد شويم و از ايشان استعانت کنيم که ما را موفق بکنند و کلماتي بر زبان ما جاري شود که نافع باشد و در طريق عبوديت و سير به سوي خدا کمک بکند. از بحث‌هايي که در رابطه با حضرت ابراهيم(ع) وارد شده و خيلي قابل توجه و عظيم است، اين است که ابراهيم خليل ابتداي تولدش با همان پيشگويي آغاز شد، يا بعضي نقل مي‌کنند در کتب سابقين آسماني آمده بود که در اين دوره فرزندي به دنيا مي‌آيد که نمرود و دستگاهش را سرنگون مي‌کند. لذا با شدتي مواجه شدند که ارتباط زن‌ها و شوهرها را محدود کردند، اينها را از هم جدا کردند. اگر حامله بودند مرتب معاينه مي‌کردند. اگر بچه به دنيا مي‌آمد، فرزند پسر بود مي‌کشتند. مثل آنچه در زمان موسي و فرعون پيش آمده بود.
لذا مادر ابراهيم(ع) وقتي ابراهيم مي‌خواست به دنيا بيايد، کناره گرفت. به طوري که آثار حمل در مادر آشکار نبود و مورد معاينه که بود چيزي ديده نمي‌شد. در غاري ابراهيم را به دنيا آورد، ابراهيم در اين غار برهه‌ي طولاني از عمرش را تا سيزده سالگي گذراند. به طوري که هيچکسي راه نداشت و اين غار در بسته بود، مادر سنگ جلوي غار مي‌چيد و گاهگاهي سر مي‌زد و فکر هم نمي‌کرد اين زنده بماند. يعني آنجا گذاشت که خودشان به نمرود تحويل ندهند که کشته شود. آنجا گذاشتند که به مرگ طبيعي بميرد. لذا بچه زنده ماند. در روايت داريم که ابراهيم(ع) از دستان و انگشتانش شير مي‌مکيد. مثل بچه‌ها که انگشت مي‌مکند. البته اين اعجاز الهي است. خداي متعال که مي‌تواند از سنگ، آب جاري کند «يَتَفَجَّرُ مِنْهُ‏ الْأَنْهار» (بقره/74) چشمه‌هاي متعددي از سنگ جاري شود، اين قدرت را دارد که براي کودکي از دستانش شير جاري کند. لذا يکي از جهاتي که مي‌گويند: ابراهيم خيلي فطري رشد کرد، اين بود که شيري که خورد به اعجاز الهي از انگشت خود او بر دهان مبارک جاري مي‌شد. به طوري که اين شير هيچ تعيني نداشت و با هيچ کثرتي آميخته نشده بود. خود ابراهيم هم در غاري بود که حتي شب و روز را نمي‌ديد. به گونه‌اي نبود که خورشيد در آسمان يا ستاره‌ها و ماه را ديده باشد. در غار بود و به گونه‌اي بود که مادر گاهگاهي مي‌آمد و اين سنگ را برمي‌داشت و وارد مي‌شد. شايد گاهي مادر را مي‌ديد. تا اينکه به سني رسيد که از مادر تقاضا کرد مرا با خود همراه کنيد. نمي‌دانست در جهان بيروني چه خبر است.
ابراهيم خليل با اين نگاه يکباره وارد اجتماع شد. وقتي وارد شد، بعد از حدود سيزده سال که نقل کردند، بعد از سالياني که با يک نگاه فطري رشد کرده و فطرتش دست نخورده مانده است. بچه‌هاي ما از کودکي در ارتباط قرار مي‌گيرند. آنچه در روابط خود ما و روابط عالم است وقتي قرار مي‌گيرند، اين کثرات حجاب ايجاد مي‌کند. فرو رفتن ايجاد مي‌کند. يعني وقتي کودک گرسنه مي‌شود گريه مي‌کند. اما يک خرده که بزرگتر مي‌شود وقتي گرسنه يا تشنه مي‌شود، خودش به سراغ آب مي‌رود. آب را رافع عطش مي‌بيند. يعني سبب‌ها او را از نگاه اولي دور مي‌کند که گريه و اظهار نياز بود. يعني جايي بود که سرتا سر احساس نياز مي‌کرد. چون احساس نياز مي‌کرد مي‌دانست رافع نياز در کار است. در نظام کودکان ما که رشد مي‌کنند، اين طبيعي است که خداي متعال اين نظام را قرار داده است. اما رشد فطري مورد ميل قرار مي‌گيرد. بايد از آن رشد جدا شويم تا بعداً دعوت به فطرت که مي‌شويم رفتن به سوي آن خيلي سخت مي‌شود. جدا شدن از اين تعلقات و عادت‌ها خيلي سخت مي‌شود.
خداوند متعال  چون مي‌خواهد سير عبودي را از وجود ابراهيم خليل نمايش بدهد، بايد دوران کودکي‌ و تولد و سير او در اولين سالهاي زندگي دست نخورده باقي بماند. هيچ تعيني نگرفته باشد. چون مادري که او را شير مي‌دهد هرچه هم طاهر باشد کثرت‌ها در وجود او راه پيدا کردند. هرچند غافل نباشد و موحد باشد اما کثرت‌ها تعين مي‌دهند، شکل مي‌دهند. انسان‌ها را از حالت بساطت اوليه خارج مي‌کنند. ابراهيم خليل از اين فطرت بسيط اوليه خارج نشده است. حالا تصور کنيد بر عالمي وارد شده که يکباره مي‌بيند. بر کثراتي که يکباره مواجه مي‌شود. چقدر حيرت آور است و جلب توجه مي‌کند. وارد خانه عموي خودش مي‌شود که پدرش در همان کودکي از دنيا رفته است. عمو بت تراش نمرود است. وقتي اينها را مي‌بيند به تعبير مرحوم علامه که مي‌فرمايد: وقتي مي‌بيند اينها يک چيزهايي را مي‌تراشند، بعد عبادت مي‌کنند، خيلي برايش عجيب است. «ما هذِهِ التَّماثِيلُ‏ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ» (انبياء/52) يعني سؤال از روي تعجب است. مگر مي‌شود انسان به دست خودش يک چيزي را بتراشد و بعد عبادت کند؟ از او حاجت بخواهد؟ اگر از منظر ابراهيم خليل نگاه کنيم، اين سؤال فطري است. اين سؤال خيلي زيباست. چقدر براي کسي که مقابل با اين سؤال مي‌شود تعجب برانگيز است. چون بر اين عادت کرده است و اصلاً سؤال ندارد. يعني اگر کودکي بدون اينکه به شرايط محيطي آلوده شود، و عادت‌ها و غفلت‌ها بر او تحميل نشده باشد، اگر يکباره با آن مواجه شود، رفتار ما را ببيند، شايد اکثر رفتار ما که براي ما عادت است و سؤال برانگيز نيست، براي او عجيب و سؤال برانگيز باشد. چون دست نخورده و هيچ شکلي او را از حالت اوليه خارج نکرده است.
مرحوم علامه مي‌فرمايد: شايد روزهاي اولي که ابراهيم خليل وارد اجتماع بشري شد جزء عظيم‌ترين دوران فطرتي است و دارد ظهور مي‌کند و مي‌شود او را به تصوير کشيد. چه در روايات، چه در آيات. چه آنجايي که وقتي ماه و ستاره و خورشيد را مي‌بيند، مي‌گويد: «هذا رَبِّي» (انعام/76) اين خداي من است. بعد مي‌گويد: «لا أُحِبُ‏ الْآفِلِين‏» اين فطري است. آفل و چيزي که غروب مي‌کند و دوام ندارد را دوست ندارم. اين فطرت است. يعني بچه و کودک در نظام فطري‌اش آفل را دوست ندارد. اگر ما عادت کرديم که آفل را دوست داريم، محبت‌هايمان را پاي آفل مي‌ريزيم و فکر مي‌کنيم اين دائمي است و وقتي دوامش به هم مي‌خورد براي خودمان ناکامي مي‌بينيم و حسرت مي‌خوريم، اين براي آن است که ما فطرتمان از ابتدا دست خورده و حالت فطري‌اش باقي نمانده است. اما وقتي ابراهيم خليل در اين منظر قرار مي‌گيرد مي‌گويد: «لا أُحِبُ‏ الْآفِلِين‏» چقدر اين استدلال فطري و عميق است. اما اين نگاه الآن اجمالي است که چطور مي‌شود که زندگي ابراهيم خليل در قرآن کريم طوري مي‌شود که همه انبياء بعد از او نسبتشان را به ابراهيم مي‌دهند؟ چطور مي‌شود که پيغمبر اکرم خودش را تابع ابراهيم مي‌داند؟ چطور مي‌شود پيغمبر اکرم قبل از بعثت بر دين حنيف است که دين ابراهيم است؟ با اينکه بعد از ابراهيم خليل دين عيسي و دين موسي آمده است و آنها بر جهان سلطه داشتند، اما چرا پيغمبر اکرم بر دين حنيف است؟ اين عظمت حضرت ابراهيم است که در نظام روايي ما و نظام آيات قرآني حضرت ابراهيم عظيم‌ترين و نزديک ترين نبي به پيغمبر اکرم است.
من اين چشم‌انداز را ترسيم مي‌کنم که اين نگاه براي ما ايجاد شود که وارد بر ساحت کدام ولي و نبي الهي شديم و چقدر مي‌توانيم از اين برکت وجودي و فطري و دردها و آلامي که امروز گرفتار آن هستيم به لحاظ دور شدن از فطرت، چطور مي‌توانيم خودمان را با محبت به او و قرب به او نزديک کنيم و حالت فطري‌مان را تصحيح کنيم. چون هرچقدر انسان نزديک به فطرت شود، اين نزديک شدن به فطرت‌ها و ارتباط‌ها مثل ترازوهايي که گاهي در اثر کارکرد زياد دچار اختلال مي‌شوند. از آن تنظيم خارج مي‌شوند. دستگاه‌هاي دقيق‌تر با حساسيت بالاتر هست که اينها را با آن مي‌سنجند. وقتي ابراهيم خليلي يکي از مظاهر عظيم فطرت مي‌شود، حالا که ما در محضر ابراهيم خليل وارد مي‌شويم، چون ما اينها را زنده مي‌دانيم. اينطور نيست که تمام شده باشد و رفته باشند. لذا تعبيرهاي زيادي از ابراهيم در قرآن است. «مِلَّةَ أَبِيكُمْ‏ إِبْراهِيم‏» (حج/78) پدر شما، دين و مذهب پدر شما ابراهيم. با اين نگاه مي‌خواهيم محبت‌مان را به ابراهيم خليل و مقاماتي که دارد بيشتر کنيم.
مرحوم علامه طباطبايي مي‌فرمايند: هيچ نبي در قرآن به اندازه ابراهيم خليل برايش مقامات شمرده نشده است. به لحاظ اينکه مردم در رابطه با زمان‌هاي خودشان اقتضائاتي داشتند و وجود اينها به سمت افراط و تفريط کشيده شده بود، ديدي که حضرت موسي و حضرت عيسي (سلام الله عليهما) آوردند، از باب اينکه افراط اينها را به تعادل برگرداند، باعث مي‌شد بعضي از احکام را بيشتر و بعضي از احکام را کمتر بگويند تا اينها به سمت اعتدال برگردند. يعني تقاضا و نياز مردم باعث مي‌شد که انبياء دعوتشان را بر اين شکل بدهند که چگونه اينها را به سمت اعتدال و تعادل بکشانند. لذا باعث مي‌شد آن دين گاهي ديني باشد که عمده تعاليمش موعظه باشد، گاهي عمده تعاليمش احکام باشد. هرکدام از اينها در راستاي اين بود که مردم چه نيازي داشتند تا به سمت خدا حرکت بکنند. چون مردم مختلف بودند و گرايش‌ها مختلف بود، انبياء مطابق آنها دين و دستوراتش را قرار مي‌دادند تا اينها را برگرداند. تنها ديني که به گرايش‌هاي متعادل و جامع نظر دارد دين نبي ختمي است که او خاتم انبياء است. يعني اديان دنبال اين بودند که مردم را از افراط و تفريط دربياورند. لذا بعضي دستورات مثلاً در زمان عيسي(ع) است و مردم به دنياگرايي شديد مبتلا شدند. چون به دنيا گرايي مبتلا شدند دستورات موعظه‌اي پررنگ است که آخرت گرايي را نشان مي‌دهد. يا در دين موسي مردم احتياج به حاکميت داشتند، به نظام و قانون نياز داشتند، لذا در دين موسي قانون گرايي زيادي قرار گرفته است تا نياز مردم را اجابت کند. بعد در اينجا مي‌بيني موعظه‌هاي الهي مثل دين حضرت عيسي نيست. اما تنها ديني که خوف و رجاء و توجه به دنيا و آخرت در آن به کمال تعادل وجود دارد و آن چيزي است که انسان را به نتيجه نهايي برساند، دين اسلام است و در بين انبياي سابق تنها کسي که دينش دين حنيف است و روي همين اصول ثابت است و با همين نگاه است، دين ابراهيم خليل است. لذا تعبير اين است که «ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا» (آل‌عمران/67) نه يهودي است و نه نصراني است. چون آنها مي‌گفتند: ابراهيم از ماست، آنها هم مي‌گفتند: ابراهيم از ماست.     مي‌گويد: نه، ابراهيم نه يهودي و نه نصراني است. «وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِما» اين حنيف است. لذا پيغمبر اکرم بر دين حنيف بود و دين حنيف در اسلام نقض نشد و نسخ نشد. بلکه دين حنيف تکميل شد. يعني اسلام کمال دين حنيف است و اين رابطه‌ي زيبايي را بين دين اسلام و دين حنيفي که دين ابراهيم خليل است ايجاد مي‌کند.
شريعتي: پس تا اينجا حضرت ابراهيم(ع) به واسطه‌ي عظمت و ويژگي‌هايي که داشتند هم به نوعي مرجع بودند، هم الگو و معيار بودند.
حاج آقاي عابديني: بله، بودند و هستند. اين هستند خيلي مهم است و به اين معناست که بر آن فطرت است. چون بر فطرت است و اين فطرت هميشه و همه‌جا بوده است و مطابق نيازهاي بشريت نخواسته دين را کم يا زياد کند، که آنها را جذب کند دين او ديني است که امروز کمال پيدا کرده است نه اينکه نقض شده باشد. اما بعضي از احکامي که در دين مسيح(ع) و يا موسي(ع) بوده است، نسخ شدند يا تغيير پيدا کردند. اما آنچه از ابراهيم خليل رسيده است، هيچکدام نسخ نشده است بلکه به کمال رسيده است. نقصي به دين موسي و عيسي نيست بلکه نقص مردم زمانه است. اقتضاي مردم زمانه بوده که لازم بوده اين اينگونه بيايد تا اينها جذب شوند. لذا در دوره ظهور حضرت دارد که امام زمان(ع) با اهل تورات به تورات، با اهل انجيل به انجيل، با اهل زبور به زبور و با همه اديان به کتابشان احتجاج مي‌کند تا اقتضاي آنها را به اطلاق بکشد. از آنجا آغاز مي‌کند تا اينها را به مرتبه اطلاقي بکشاند.
مرحوم علامه طباطبايي مي‌فرمايد: اگر بخواهيم نگاهي به زندگي ابراهيم خليل بکنيم اولاً حدود شصت و خرده‌اي مرتبه نام ابراهيم در قرآن کريم آمده است و يک سوره هم به نام ابراهيم است و بيش از دويست آيه قرآن در مورد ابراهيم خليل است. آن هم عمدتاً آياتي است که يا بيان شخصيت ابراهيم است و يا افعال ابراهيم را بيان مي‌کند و يا احتجاجات ابراهيم را بيان مي‌کند. اين غير از آياتي است که در مورد انبياي ديگر داشتيم که در رابطه با قومشان بسياري از مسائل گفتگو مي‌شد و يا عذاب بر قومشان و سقوط قومشان بود. در مورد ابراهيم خليل يا احتجاجات است، يا خصوصيات است، يا افعال است، يا دعاهايش است، وقتي دويست آيه در مورد ابراهيم خليل است يعني شخصيت ابراهيم خليل در قرآن کريم خيلي زيبا ترسيم و بيان شده است. من با اينکه زندگي ابراهيم خليل را از قبل مباحثه و مطالعه کرده بودم، اما وقتي با اين نگاه مي‌خواهيم وارد شويم يک حيرت عجيبي نسبت به زندگي ابراهيم خليل من را فرا گرفت که چقدر اين عظمت براي امروز ما مي‌تواند کارساز باشد و ما را به شناخت نبي ختمي و رسول گرامي اسلام که فطرت کامل است رهنمون کند. اين يکي از کامل‌ترين جلوه‌هاي نبي مکرم اسلام است. لذا در قيامت پيغمبر گرامي اسلام به عنوان اولين کسي است که بعد از نفخ صور ثاني مبعوث مي‌شود و به پا مي‌خيزد و دومين شخص هم ابراهيم خليل است که به پا مي‌خيزد. بعد اهل‌بيت (عليهم‌السلام) از سمت راست پيغمبر مي‌ايستند، انبياء از سمت چپ پيغمبر گرامي اسلام و با اتصال به ابراهيم مي‌ايستند. يعني ابراهيم خليل سمت چپ پيغمبر است و همه انبيا بعد از ابراهيم خليل به واسطه ابراهيم به پيغمبر متصل مي‌شوند. همچنان که حضرات معصومين با اتصال به اميرالمؤمنين(ع) متصل به پيغمبر اکرم مي‌شوند. چقدر زيباست! اگر اين صحنه از نگاه حقيقي و واقعي براي ما قابل تجسم و تفکر باشد براي ما خيلي اثرگذار است که اين شخصيت عظيم چه نسبتي با پيغمبر پيدا مي‌کند و ما چقدر مي‌توانيم از اين راه معرفتمان را با پيغمبر نزديک کنيم.
مرحوم علامه مي‌فرمايد: آياتي که در مورد ابراهيم خليل در جلد هفتم الميزان آمده است «و الآيات في الحقيقه بيان لمصداق کامل من القيام بدين الفطره» مصداق کامل قيام به دين فطرت همين ابراهيم خليل است. همچنين نشر توحيد، يعني در توحيد و عبوديت ابراهيم خليل بي‌نظير است. در بين انبياء غير از نبي گرامي اسلام، ابراهيم در بين همه انبياء در نشر توحيد بي نظير است. لذا توحيد را به ابراهيم خليل نسبت مي‌دهند. لذا اگر توحيد در بين انبياي گرامي يک مظهري داشته باشد که تام ترين مظهر باشد، ابراهيم خليل است.
شريعتي: بخاطر همان فطرت دست نخورده‌ي حضرت ابراهيم بوده است؟
حاج آقاي عابديني: فطرتي که خداي متعال ذخيره کرده بود. يعني دشمن فکر مي‌کرد با اين سخت‌گيري توانسته مقابل بت شکن تاريخ بايستد. اما خداي متعال با همين سخت‌گيري‌هاي اينها کاري کرده بود که او بالاترين مظهر توحيد شود. موحد بزرگ عالم شود به طوري که وقتي او را در آتش مي‌انداختند جبرئيل(س) مي‌گويد: در عالم يک موحد بود، آن هم ابراهيم بود. خدايا دارد در آتش مي‌افتد. آنجا خداي متعال به جبرئيل مي‌گويد: «مثلک يخاف الفوت» مثل تو است که فکر مي‌کند بايد قبل از آتش ابراهيم را نجات بدهيم. اما من عجله ندارم که بخواهم قبل از آتش نجاتش بدهم. آتش گلستان مي‌شود. آنوقت اين سيره در وجود ابراهيم است. يعني اينکه مي‌داند خداي متعال آنچنان قدرت دارد که آتش گلستان مي‌شود. در سرتا سر زندگي ابراهيم خليل پيچيده است. يک توکل عالي و معرفت عالي که توحيد محض شده است. همه احتجاجاتي که مي‌کند و در قرآن ذکر شده است. اين احتجاجات يک کسي است که با فطرت تمام احتجاج مي‌کند. يعني هيچ رنگي ندارد. اگر خودمان را در مقابل يک فطرت تام بگذاريم مي‌بينيم آن احتجاجات کاملاً بجاست. کاملاً درست است. يعني استدلال نمي‌خواهد. چه در مورد برهان افول و چه وقتي که تماثيل را مي‌بيند آنطور سؤال مي‌کند. يا آنجايي که مي‌گويد: چطور شما خورشيد و ماه و ستاره را مي‌پرستيد؟ اين آفل است. ما اگر از اين راه استدلال‌هايي که فطري است و وقتي گفته مي‌شود کاملاً به دل مي‌نشيند. به خصوص اگر در دوران نوجواني اين را صورتي بدهيم که او هم بفهمد، با اين نگاه که تو دنبال يک چيز باقي هستي، طلب يک چيز باقي داري. پس دل به آفل نبند. نمي‌گويد: محبت‌هاي ديگر را نداشته باش. اما دل بستني که تمام دلت را به اين ببندي نباشد. اينکه انسان همسر دارد، پدر و مادر دارد، فرزند دارد، محبت به اينها لازم است اما لازمه‌ي همه‌ي محبت‌ها اين است که انسان را به اين حقيقتي برساند که محبت باقي به آن تعلق مي‌گيرد. با اين نگاه مرحوم علامه مي‌فرمايد: ما بايد زندگي ابراهيم را از اين منظر نگاه کنيم که فطرت پاک و بسيطي که دارد به عالم نگاه مي‌کند. خداي متعال در سن نود و خرده‌اي به او بچه مي‌دهد. اين خودش در آن نظام خيلي زيباست. اينگونه نيست که وقتي در آن سن به او بچه مي‌دهد براي او غير قابل باور باشد. خدا را همه کاره مي‌بيند. وقتي به او دستور داده مي‌شود بعد از اينکه بچه‌دار شدي بچه را در دورترين نقطه‌اي بگذار که وادي «غير ذي زرع» باشد. «غير ذي زرع» نه جايي که الآن زراعت نيست. باير نه، غير ذي زرع يعني قابليت زراعت نيست. اما آنجا مي‌گويد: خدايا تو از ثمرات بده. يکجا هست انسان مي‌گويد: خدايا اين زمين حاصلخيز است، ولي آب نيست. شما باران بفرست اين زمين حاصلخيز شود. يک اميدي به غير دارد. بعد از نود و خرده‌اي سال به او بچه داده، مي‌گويد: از او دل بکن. بعد از اينکه او را در وادي غير ذي زرع مي‌گذارد، مي‌گويد: خدايا تو مي‌تواني از ثمرات به آنها بدهي در جايي که چيزي نيست.
بعد هم به او امر مي‌شود که بچه‌اي که بزرگ شده را سر ببر. بعد بچه را که با سختي بزرگ شده مي‌برد. تمام اعمالي که در حج به عنوان برگشت به فطرت در نظام اعمال ما است، اعمال حج برگشت به فطرت است. تمام اعمال حج از رفتار ابراهيم اتخاذ شده است. چون فطرت کل است. تمام اعمال حج ما با جريان حضرت ابراهيم انس دارد. وقوفش، احرامش، سعي‌اش، رمي‌اش، هرچه در اعمال حج است ارتباط با ابراهيم دارد. اين نمادها ساده نيست. نبايد بسيط نگاه کنيم و بگذريم. اين نگاه‌ها به ما نشان مي‌دهد اگر دنبال برگشت به فطرت هستيم حشر با ابراهيم خليل در بين انبياء ويژگي خاصي دارد. هرچند همه انبياء نماينده فطرت هستند، اما ابراهيم خليل در بين آنها درخشندگي و تابناکي خاصي دارد که انسان‌ها را به فطرت نزديک مي‌کند. محبت به اين شخص عظيم براي انسان حرکت دهنده به سمت فطرت است. ما از امروز انشاءالله با يک محبت ويژه به حضرت ابراهيم يک راهي را آغاز مي‌کنيم که برگشت ما به فطرت ساده‌تر شود.
شريعتي: با نکاتي که فرموديد من سراسر وجودم حسرت شد بخاطر اينکه ما چقدر عقب هستيم و چقدر در شناخت انبياي بزرگي مثل ابراهيم(ع) کوتاهي کرديم. با اين ادبيات و بيان شما و نکاتي که در قرآن کريم گفته شده، حضرت ابراهيم واقعاً بين ما خيلي غريب است. همه انبياء همينطور هستند و در رأسش هم نبي مکرم اسلام است. انشاءالله خداي متعال به همه ما کمک کند که بتوانيم حضرت ابراهيم را با عظمت خودش در حد وسع و توان و ظرفيت خودمان بشناسيم که شعاعي از شعاع‌هاي وجودي نبي مکرم اسلام هستند. امروز صفحه‌ي 474 قرآن کريم، آيات 59 تا 66 سوره‌ي مبارکه غافر در سمت خداي امروز تلاوت خواهد شد.
«إِنَ‏ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ «59» وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ «60» اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ «61» ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ «62» كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كانُوا بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ «63» اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ «64» هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ «65» قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَمَّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ مِنْ رَبِّي وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ «66»
ترجمه: همانا قيامت آمدنى است؛ شكى در آن نيست، ولى اكثر مردم ايمان نمى‏آورند. و پروردگارتان گفت: «مرا بخوانيد تا براى شما اجابت كنم. همانا كسانى كه از عبادت من سر باز زده و تكبّر مى‏ورزند به زودى با سرافكندگى به جهنّم وارد مى‏شوند». خداوند كسى است كه شب را براى شما قرار داد تا در آن آرام گيريد و روز را روشنى بخش ساخت؛ همانا خداوند نسبت به مردم لطفِ بسيار دارد ولى بيشتر مردم شكرگزارى نمى‏كنند. اين است خداوندى كه پروردگار شما و آفريدگار هر چيز است، معبودى جز او نيست، پس چگونه (از راه حقّ) بازگردانده مى‏شويد؟ اين گونه، كسانى كه به آيات خداوند كفر ورزيدند به بيراهه كشيده مى‏شوند. خداوند كسى است كه زمين را محل استقرار شما و آسمان را سر پناه قرار داد و شما را نقش بندى كرد، پس صورت‏هاى شما را نيكو نمود و از پاكيزه‏ها به شما روزى داد، اين است خدايى كه پروردگار شماست، پس پر بركت و بلند مرتبه است خدايى كه پروردگار جهانيان است. اوست زنده‏اى كه جز او معبودى نيست، پس او را در حالى كه دين را براى او خالص نموده‏ايد بخوانيد. سپاس براى خداوندى است كه پروردگار جهانيان است. بگو: «من نهى شده‏ام از اين كه آنان را كه شما جز خداوند مى‏خوانيد پرستش كنم، (آن هم) زمانى كه از طرف پروردگارم دلايل روشنى برايم آمده است و فرمان يافته‏ام كه تسليم پروردگار جهانيان باشم».
شريعتي: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ عَلى‏ آلِ مُحَمَّدَ كَافضلِ ما صَلَّيْتَ و بارَکتَ عَلى‏ ابْراهيم وَ آلِ ابْراهيم انَّك‏ حَميدٌ مَجيدٌ» اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: در محضر آيه 60 سوره غافر هستيم. «وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ» ما چگونه قدردان باشيم که خدا به ما اجازه داد از او طلب کنيم و با او راز و نياز کنيم. خدا مي‌فرمايد: «وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» من اجازه دادم آن هم با وعده‌اي که بخوانيد تا اجابت کنم. اگر يک آدم ثروتمندي به ما مي‌گفت: از من بخواهيد به شما مي‌دهم، چقدر آرامش بخش براي ما بود؟ غني مطلق که هيچ مانعي در دادنش نيست به ما مي‌فرمايد: «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» دنبال آن مي‌فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي» کساني که در دعا استکبار کنند و نخواهند، بگويند: ما لازم نداريم. اين حال و نگاهشان شود که ما داريم. لازم نداريم! يک زمان هست اولياي الهي به جايي مي‌رسند و مي‌گويند: خدايا ما سرتا پاي وجودمان نياز است و تو مي‌بيني. جاي مقال و گفتار ظاهري نمانده است. اما يک زمان هست انسان فکر مي‌کند آن مقام را دارد ولي آن شهود را ندارد. بعد مي‌گويد: من نمي‌خواهم. «إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي» اين استکبار است. اگر آن شهود و نگاه نباشد، انسان بگويد: نمي‌خواهم يعني رابطه‌ي خودش را قطع کرده است. اين استکبار در دعاست. «سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ» اينها را با رو به جهنم مي‌اندازيم. لذا در هر چيزي سعي کنيم اول به در خانه خدا برويم. به جايي که اين طرف و آن طرف بزنيم عادت کنيم اول در خانه خدا برويم. کساني که اولين بار در خانه خدا مي‌روند، در هر مشکلي که برايشان ايجاد مي‌شود، در روز قيامت آنجايي که در محضر سؤال و جواب قرار مي‌گيرند، آنها در آسايش هستند چون به غير رو نکرده بودند. آنها در جواب «من ربک» جوابشان حاضر و آماده است. رو به اين طرف و آن طرف نمي‌کنند که بفهمند رب چه کسي بود. «إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ» يک هشداري است پس از نگاه لطيفي که «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» با آن جمال دارد، مرا بخوانيد، من قطعاً اجابت مي‌کنم. از اين طرف هم نهيب زده که اگر استکبار کرديد با رو افتادن، رو افتادن يعني پستي و بيچارگي و ذلت، اگر استکبار کردي نتيجه‌اش ذلت است. انشاءالله خداي متعال ما را جزء دعا کنندگان قرار بدهد. ابراهيم خليل وقتي به صفت گرامي «أَوّاهٌ‏ مُنِيبٌ» (هود/75) «اواه حليمٌ» در تعبير روايت دارد که ابراهيم خليل خيلي اهل دعا بود. با خداي متعال زياد ارتباط دعايي داشت و به تعبير روايات از هيچکسي غير از او چيزي نخواست. خليل يعني کسي که از غير او چيزي نمي‌خواهد. خليل غير از صديق است. صديق در رابطه دوستي در مقام صدق است. اما منافي با اين نيست که از دوستش تقاضايي داشته باشد. اما خليل اين است که فاصله‌اي بين او و کسي که او را دوست دارد نيست. هيچکس ديگري حائل نيست. خليل در اينجا يعني همه فاصله‌ها حذف شده است. لذا تعبير شده در روايت که «اتَّخَذَنِي عَبْداً» در روايت مرحوم علامه مي‌فرمايد: اين «اتَّخَذَنِي عَبْداً» غير از اين است که عبد بود. خدا «اتَّخَذَنِي عَبْداً» يعني خدا او را عبد قرار داد. اين مثل وقتي است که مي‌گويم: راه مي‌روم. يکوقت مي‌گويم: خدا مرا حرکت داد. «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏» (اسراء/1) خدا او را سير داد. خدا سير داد کمال عصمت است. کمال فنا است. خدا او را عبد قرار داد يعني کمال عبوديت که به تعبير مرحوم علامه يعني خدا ولايت خودش را شامل حال او کرد. يعني ديگر تحت ولايت تامه خداي متعال قدم برمي‌دارد. «اتَّخَذَنِي عَبْداً قَبْلَ‏ أَنْ يَتَّخِذَنِي نَبِيّاً» (عيون‏أخبارالرضا،ج2، ص200) اتخاذ عبوديت را در جلسات بعد مي‌گوييم. که اين عبوديت همان فطرت است و همان ولايت الهي است و توحيد آشکاري است که در ابراهيم خليل است.
شريعتي: جلسه بسيار خوبي بود که دلهاي ما با حضرت ابراهيم گره خورد و انشاءالله اين سير را جلسات آينده ادامه خواهيم داد. حاج آقا دعا بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي متعال انحرافاتي که در وجود ما به صورت عادت يا غفلت يا معصيت پيش آمده است به برکت وجود حضرت ابراهيم و حضرات معصومين از وجود ما زايل بکند. بعضي از دوستان دعاهايي را خواستند، خدايا مريضي‌هاي صعب العلاج به خصوص سرطاني‌ها را به عزت و قدرت خودت شفا عنايت بفرما.
شريعتي: بهترين‌ها را براي شما آرزو مي‌کنم. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ عَلى‏ آلِ مُحَمَّدَ كَافضلِ ما صَلَّيْتَ و بارَکتَ عَلى‏ ابْراهيم وَ آلِ ابْراهيم انَّك‏ حَميدٌ مَجيدٌ»