برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت صالح(عليهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 25-10- 95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: سلام ميکنم به همه شما بينندهها و شنوندههاي عزيزمان. آغازين روز هفتهي پر برکتي را براي همه شما دوستان خوب آرزو ميکنم. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام ميکنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز.
شريعتي: بحث ما سيرهي تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم است. نکات خوب و آموزندهاي که داريم ميشنويم. به قصهي حضرت صالح(ع) رسيديم. ديگر کم کم به عذاب قوم صالح نزديک شديم. بحث امروز را ميشنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي فرج) انشاءالله از ياران و ياوران و سرداران حضرت باشيم.
قبل از شروع بحث نکتهاي را بگويم. ما پيامهاي دوستان را که براي ما ميفرستند مطالعه ميکنيم، اگر يک موقعي معذور هستيم که پاسخ دوستان را بدهيم، به خاطر تنگي وقت است. چون مجبور به حفظ سير بحث هستيم. از انتقادات و پيشنهادات دوستان کمال استفاده را ميکنيم. از همه دوستان که از برنامه تعريف کردند تشکر ميکنيم. انشاءالله خداي متعال ما را در صراط مستقيم خود قرار بدهد تا لغزش ايجاد نشود و از شر شيطان در امان باشيم.
شريعتي: من يک پيشنهاد دارم و اينکه ميشود بعد از هر ده جلسه، يک جلسهي پرسش و پاسخ گذاشت و پرسشهاي مرتبط دوستان را مطرح کرد و جنابعالي پاسخ بدهيد.
حاج آقاي عابديني: اگر مقدور شود خيلي خوب است. بعد از هر داستاني از انبياء که تمام ميشود، يک جلسه هم پرسش و پاسخ باشد.
جلسه گذشته تا جايي رسيديم که آن روايت زيبا را در کتاب روضهي کافي گفتيم که جلد پانزدهم اين کتاب بود. تا جايي گفتيم که اينها ناقه را کشتند و نه فقط به کشتن قناعت نکردند، گوشتش را هم حتي تقسيم کردند و خوردند. چند آيه در مورد اين مسأله وارد شده که با اينکه کساني که ناقه را کشتند يک نفر يا چند نفر بودند، اما در قرآن کشتن ناقه و عذابي که پس از آن ايجاد ميشود نسبت به همه است. تعبير يکي از آيات قرآن اين است «فَعَقَرُوها» قوم ثمود همه ناقه را کشتند، «فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ» (شعرا/157) اما پس از آن نادم شدند. اينکه کشتن را به همه نسبت داده علت چيست؟ با اينکه عدهاي اجتماع کرده بودند، آنها پول را تأمين کردند. نقشه کشيدند، يک کسي را جلو انداختند که او بکشد. پس از کشتن مردم هجوم کردند و از گوشت او خوردند و عدهاي هم قبل از اينکه ناقه از بين برود و در حال جان دادن بود، هرکدام ضربهاي به او وارد کردند. اين آيهي شريفه ميفرمايد: اين امت ثمود بودند که «عقروا» يعني نسبت به يک شخص نميدهد. همه سهيم بودند. اين يکي از بحثهايي است که اگر هم تکرار شود، از بس که بحث اثرگذار است، جا دارد و تذکرش دائماً لازم است. اميرالمؤمنين(ع) در نهجالبلاغه ميفرمايد: «ايّهَا النّاسُ! انَّما يَجمَعُ النّاسَ الرّضا و السَّخط» مردم با همديگر در آنچه دوست دارند و آنچه دشمن دارد، مردم را کنار هم جمع ميکند. يعني اگر کسي اقدام به قتل ناقه کرد و باقي راضي بودند، اينها همه شريک هستند. کار به همه منتسب است. يعني کاري که يک نفر انجام داده و باقي راضي بودند به همه نسبت دارد. «يَجمَعُ النّاسَ الرّضا و السَّخط» اصلاً موردش همين ناقه است. «و انّما عَقَر ناقَةَ ثَمودَ رَجلٌ واحِدٌ» يک نفر کشت اما «فَعَمَّهمُ اللّهُ بِالعَذابِ» خدا عذابش را بر همه عموميت داد. چرا؟ چون بقيه راضي بودند. غير از مؤمنيني که با حضرت صالح(ع) بودند، بقيه راضي بودند. چرا؟ «لمّا عَمّوهُ بِالرّضا» چون رضايت به اين فعل در اينها بود، عذاب الهي هم نسبت به همه اينها عموميت پيدا کرد.
«فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ» حالا اينکه چرا نادم هستند، ميگويند: وقتي سه روز عذاب در نهايت محقق شد اينها ديگر در نهايت يقين کردند که حتماً عذاب نازل ميشود، آنجا نادم شدند که آن ندامت بعد از واقعهي جزا است، لذا اثر ندارد. در بعضي از روايات ديگري که ذيل همين بحث است، انسان را با اين نگاه فوق زمان و مکان ميکند. انسان به هر چيزي که ميل پيدا ميکند، قدرت و توان انسان به گونهاي است که انسان را شريک آن کار ميکند. اگر اين باور براي ما ايجاد شود، نه حجاب زمان حاجب براي ماست، نه حجاب مکان، انسان در توانايياش فوق زمان و مکان ميشود.
اگر ما سيرهي تربيتي انبياء را بيان ميکنيم، دائماً آرزوي بودن با مؤمنين را در کنار انبياء داشته باشيم و لوازم اين آرزو را هم در خودمان محقق کنيم و نفرت بودن ما مخالفينشان را در وجودمان ببينيم، و دوري از آنها را لوازمش را ايجاد کنيم. يعني اين يک سير با انبياء است. لذا اين روايات نشان ميدهد که اگر وارد اين سير شديد، با تمام اين انبياء و مؤمنيني که با اين انبياء بودند ميتوانيم محشور باشيم، از برکات وجودي اينها ميتوانيم بهرهمند باشيم و ميتوانيم از آسيب بودن با آن کساني که مورد هلاکت واقع شدند، خودمان را هم حفظ کنيم و عملاً و در سير باشد، نه در شنيدن! واقعاً عملي حرکت کنيم.
پيغمبر(ص) ميفرمايد: «مَنْ شَهِدَ أَمْراً فَكَرِهَهُ» يک جايي هست امري واقع ميشود، ولي اين خوشش نميآيد از کاري که واقع شده است. در صحنه بوده است، ولي خوشش نميآيد. با اينکه در صحنه بوده است، اما آن را دوست نداشته است. «كَانَ كَمَنْ غَابَ عَنْهُ» مثل کسي است که آنجا نيست. بوده ولي از اين کار خوشش نيامده است. اين خوش نيامدن هم فقط دروني نيست. خوش نيامدن با لوازم کراهت است. يعني اينطور نيست که بودن فيزيکي ملاک امر الهي باشد. آدم در يک صحنهاي هست و بگويد: ديگر حتماً اگر عقاب بيايد شامل من هم ميشود. نه! بايد کراهتش آشکار باشد. «مَنْ شَهِدَ أَمْراً فَكَرِهَهُ كَانَ كَمَنْ غَابَ عَنْهُ» مثل کسي است که غائب است و انگار آنجا نيست. «وَ مَنْ غَابَ عَنْ أَمْرٍ فَرَضِيَهُ كَانَ كَمَنْ شَهِدَهُ» (تحفالعقول، ص456) يک جايي نيست اما دوست داشت باشد. مانند کسي است که آنجا حاضر است و شاهد بوده و آن کار را انجام داده است. دارد قواي وجودي انسان را تعريف ميکند. حيوان اينگونه نيست. زندگي حيوان در زمان خودش است. در مکان خودش است. اما انسان زندگياش منحصر به زمان خودش نيست. نه فقط منحصر به زمان خودش نيست بلکه کسي ميتواند در زماني باشد که با اهل آن زمان نباشد. چون ميگويد: اگر کسي يک جايي حاضر بود، اما دوست نداشت، با آنها نيست. يعني آن زماني که عمرش را ميگويند از فلان سال تا فلان سال، اين ميتواند در آن زمان حاضر نباشد. در يک زماني حاضر باشد که دوست دارد. ببينيد چقدر انسان قوي است. اين عظمت انسان است که انسان را از حجاب زمان و مکان، يک واقعهاي آن سر عالم دارد رخ ميدهد، من اين سر عالم هستم. واقعاً نميتوانم از جهت ظاهري و فيزيکي آنجا بروم، اما دوست دارم آنجا بودم. دوست دارم آنجا شراکت داشتم. ميگويد: تو آنجا هستي.
امام رضا(ع) فرمود: «لَوْ أَنَ رَجُلا قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ» کسي در مشرق کشته شود، «فَرَضِيَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ بِالْمَغْرِبِ» مکاني است. يک کسي در مغرب عالم به آن قتل راضي باشد، «لَكَانَ الرَّاضِي عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شَرِيكَ الْقَاتِلِ» (عيونأخبارالرضا (ع)، ج 1، ص 273) آن کسي که راضي به اين قتل در آن طرف عالم است، اصلاً نديده و نميداند، فقط خبرش رسيد که فلاني را آنجا کشتند، اين هم به آن قتل راضي باشد. اگر آن قتل خلاف حق و حقيقت باشد، اين هم شريک در آن قتل است. پس مکان هم حاجب نيست.
حالا اگر امر خيري باشد، يعني الآن مدافعين حرم دارند از حرم اهلبيت دفاع ميکنند. واقعاً اگر ما دلمان با آنها باشد و اگر شرايط پيش بيايد، ما هم اهل حرکت باشيم. آنچه از دست ما ميآيد، کمک مالي ميکنيم. الآن تشويق ميکنيم. در تشييع جنازهها شرکت ميکنيم. هرکاري ميکنيم اما نميتوانيم برويم، ميگويد: مانند کسي است که آنجا حاضر است. اين چقدر قدرت انسان را عظيم ميکند و انسان را از تنگناي بدن خارج ميکند. اين بدن خيلي تنگ است اما روح انسان اين تنگناها را ندارد. حقيقت انسان روحش است نه بدنش! اين خصوصيات روح انسان است که دين اينها را بارور ميکند. نگاه مادي اصلاً اينها را باور ندارد. يعني چه انسان نگاهش به آن طرف عالم باشد؟ اين اصلاً برايش افسانه است. اما ما به عنوان نگاه الهي باور داريم. اگر اين باور را داريم، چقدر از آن استفاده کرديم؟ اگر اين استعداد و توان در وجود ماست، ولي هدر بدهيم، چقدر سرمايه را از دست داديم؟
شريعتي: يعني اگر امام حسيني زندگي کرديم، ميتوانيم بگوييم: «يا ليتنا کنا معکم»؟
حاج آقاي عابديني: «کل يوم عاشورا، کل ارض کربلا» بر ما صدق ميکند. اينطور نيست که فقط آنهايي که آنجا بودند. روايت ديگر داريم «الراضى بفعل قوم كالداخل فيه معهم و على كل داخل فى باطل اثمان اثم العمل به و اثم الرضا به» اگر کسي به فعل قومي راضي باشد، مثل کسي است که داخل در آن عمل است و اگر کسي خودش اين فعل را انجام ميدهد دو گناه کرده است. يکي اينکه خودش اين عمل را انجام ميدهد و يکي اينکه راضي به اين عمل است. چون دارد انجام ميدهد. يکي هم راضي است. اما آن کسي که راضي است شريک اين است. هرچند خودش شراکت در عمل نداشته است.
من به اين بحث به عنوان انسان شناسي اسلامي اعتقاد دارم. يعني به جاي اينکه بحث انسان شناسي را در تبيين روح بکنيم، در مصاديق از جمله يکي از اينها، نشان بدهيم که انسان چقدر روحش عظيم است. اميرالمؤمنين(ع) در جنگ جمل بعد از اينکه جنگ پيروز ميشود، اصحاب حضرت خيلي خوشحال ميشوند، يکي خدمت حضرت ميآيد و ميگويد: اين شادي و نشاطي که الآن دارم دوست داشتم فلان دوست من هم که خيلي علاقه داشت، پيش ما بود و ميديد اين عظمت شما را که خداي متعال محقق کرد. حضرت ميفرمايد: «أَ هَوَي أَخِيكَ مَعَنَا» (تهجالبلاغه/خطبه12) آيا عشقش اين بود که واقعاً با ما باشد؟ «فَقَالَ نَعَم» پاسخ داد بله. «قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا» آن هم شاهد است و همينجا حاضر است. نه تنها اينجا حاضر است، بلکه در لشگر ما حاضر است. «وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِي عَسْكَرِنَا هَذَا» در لشگر ما حاضر هستند، «أَقْوَامٌ فِي أَصْلابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ» در اصلاب مردان، پشت مردان و رحم زنان، خانمي که حامله است يا اصلاً هنوز به آن مرتبه هم نرسيده است، نسلهاي آينده، اينها کساني هستند که اگر صحبت جنگ جمل ميشود، و خيانت بعضي از ياران پيامبر ميشود و ثبات قدم ميشود، اينها حسرت ميخورند که اي کاش ما در کنار اميرالمؤمنين بوديم و آنجا از اين آزمايش بيرون ميآمديم. ميگويد: همه اينها در طول تاريخ با ما حاضر هستند. در اين شراکت دارند. اين هم اميد بخش است و هم خطرناک است. گر انسان آن طرف شک آنها را بشنود، بعد بگويد: شک آنها جاي دارد. بعد بگويد: آنها هم حق دارند. مقابل حضرت قرار گيرد. يکي اين است که بشنود اما حسرت نخورد که چرا کنار اميرالمؤمنين نبوده است. اين هم خيلي از دست دادن است. اگر اين شخصي که ميشنود ولي حسرت نميخورد که چرا نبوده است، وقتي امام زمان(عج) هم تشريف ميآورند، حسرت بودن با حضرت را ندارد. لذا حضرت ميآيد و اين غايب است. لذا وقايع تاريخي براي ما يک تمرين است که خودمان را براي آمدن حضرت آماده کنيم. چطور خودمان را در رزمايشهاي قبلي آماده کرديم که الآن در اين جنگ واقعي بتوانيم خودمان را نشان بدهيم. «سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ وَ يَقْوَي بِهِمُ الايمَانُ» زمان ميگذرد و گذشت زمان اينها را به دنيا ميآورد و آنها حسرت ميخورند و اينها حقيقت با ما بودن را مييابند. اين قوا و توان انسان است که نبايد به راحتي از آن بگذريم. اگر اين ظرفيت را از دست بدهيم، بعدش که اين همه ظرفيت را ميبينيم و از دست داديم، حسرتش نامتناهي است. ميفهميم که با عمرمان مثل يک کودک برخورد کرديم که هيچ خبري از جايي نداشت. چقدر اين حسرت دارد که انسان بزرگي عاقل است اما مثل يک کودک در زندگي رفتار کند. لذا براي اولياي الهي زندگي مثل بنده خيلي خنده دار است. داري خاکبازي ميکني و تن تو محور وجود است. از نعمت روح و توانايي روح غافل هستم. هيچ نسبت و ارزش و اثري دنبال آن نميبينم.
اين بحثي که به جريان حضرت صالح رسيديم، وقتي اينها ناقه را پي کردند، بعد از آن «أَوْحَي اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَي إِلَيْهِ أَنْ يَا صَالِحُ» که قوم تو طغيان و ستم کردند و ناقه را کشتند. ناقهاي که براي آنها نافع بود و اعظم منفعت را داشت، « إِنِّي مُرْسِلٌ عَلَيْکُمْ عَذَابِي إِلَي ثَلَاثَهِ أَيَّامٍ» من سه روز عذاب ميفرستم بدون اينکه تو نفرين کني. چون آيه، آيهي عظيمي بود بدون نفرين عذاب نازل ميشود. بعد دنبالش ميفرمايد: چرا سه روز قرار دادم؟ «فَإِنْ هُمْ تَابُوا وَ رَجَعُوا قَبِلْتُ تَوْبَتَهُمْ» سه روز قرار دادم تا اين هم يک رحمت برايشان باشد. ببينند عذاب الهي دارد ميآيد. وعدهاي که تو دادي قطعي است. خيال نيست. نگويند: باور نکرده بوديم. سه علامت قرار داده که روز اول چگونه ميشوند؟ روز دوم چگونه ميشوند و روز سوم چگونه ميشوند؟ روز اول شد علامت را ديدند. روز دوم شد علامت را ديدند. ولي برنگشتند. ميگويد: اگر اينها در اين سه روز موفق شدند توبه کنند، ديدند علائم واقعي است، برگشتند، توبه آنها را ميپذيرم.
شريعتي: بعد از اينکه اينها ناقه را کشتند و نادم شدند، چرا گفتيد اين ندامت فايده نداشت؟
حاج آقاي عابديني: «فَأَصْبَحُوا نادِمِين» ميفرمايد: پس از گذشتن سه روز، پس از سه روز اينها ديدند عذاب قطعي شد. برنگشته بودند و عذاب قطعي شد. جاي توبه نبود. مثل وقتي که فرعون غرق ميشد و گفت: ايمان ميآورم و ديگر برگشت امکان پذير نبود. اينها آنجا نادم شدند و نگفتند: ايمان ميآوريم. به فکر افتادند که راهي براي فرار هست، راهي براي جلوگيري از عذاب هست. ديگر راهي نبود. لذا ندامت آنها در آن لحظه فايده نداشت. لذا اين سه روز سه خاصيت دارد. يک خاصيت اين است که راه توبه را باز گذاشته است. يک خاصيت اين است که اينها عذاب تدريجي براي کسي که عذاب ميشود اشد است. وقتي به بنده بگويند: آقا تو سه روز ديگر از دنيا ميروي. باور کنم سه روز ديگر از دنيا ميروم، خودم را بيشتر ميبازم. اين دردناک است. اگر مؤمن باشد دنبال تدارک است. اگر کسي مؤمن نباشد حسرت اين برايش خيلي عظيم ميشود که چرا سه روز ديگر، يعني اين قبل سه روز گاهي از دنيا ميرود. از بس غصه ميخورد. يک نکته اين است که عذاب را اليم ميکند. يک نکته اين است که زمينه را براي قبول توبه فراهم ميکند. يک نکته اين است که باز هم در همان لحظه يک معجزهاي از صالح(ع) هست که دارد پيشبيني ميکند. علائمي هم براي سه روز ميگويد. نه اينکه فقط سه روزي باشد که موت بيايد و اينها نفهمند. سه روز را علامت گذاري ميکند و ميگويد: روز اول اينطور وقايع پيش ميآيد که اينها ببينند و معجزه را در آخرين لحظات عمرشان ببينند. بلکه با ديدن اين معجزه صالح که اينطور پيش بيني کرد، باز گردند. خدا سه اثر بر اين سه روز قرار داده است. اينطور نبود که روز اول عذاب قطعي و حتمي براي اينها باشد. لذا امکان داشت عدهاي برگردند اما نقل نشده که کسي از اينها برگشته باشد.
ابتداي بحث صالح(ع) عرض کرديم که قوم صالح خيلي قوم گرا بودند. قوميت در اينها خيلي قوي بود. لذا در اين سه روز اينها ديدند صالح راست گفت. اين عذاب دارد ميآيد. سران قوم ميگفتند: ما از روي عناد هم که شده باز نميگرديم. حتي موقع عذاب هم نميخواستند صالح را تأييد کنند. بقيه هم تابعيت ميکردند. چقدر اين ضلالت است. گاهي انسان ببيند يکي جلو افتاده و دنبالش برود تا جايي که او ميرود. اين حب و بغض است که گاهي به جايي ميرسد که قدرت تفکر را از انسان ميگيرد. لذا دين اين را خيلي نفي کرده است. دين مريد و مراد بازي را که قدرت تفکر را از انسان بگيرد خيلي نفي کرده است. اينکه انسان خودش را طوري به يک شخص تسليم کند که هرجا او را برد، برود. هرچه گفت، بگويد باشد. غير از معصوم چنين چيزي نداريم. معصوم است که انسان وقتي يقين کرد اين معصوم است و تحت حفظ الهي است و امرش «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» است. آنوقت چشمش را ببندد و دستش را در دست معصوم بگذارد و بگويد: چون قبلش براي من ثابت شده «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى» (نجم/3 و4) آنجا دستت را بده و چشمت را ببند.
گروهي بودند اسمشان شرطة الخميس بود. با اميرالمؤمنين پيمان بستند و گفتند: يا علي ما با تو پيمان ميبنديم به اينکه هيچ چون و چرا نکنيم. اميرالمؤمنين فرمود: من شما را بي حساب و کتاب وارد بهشت ميکنم. او قاسم جنت و نار است. او ميتواند بي حساب و کتاب به بهشت وارد کند. خداي متعال حب او را ملاک تقسيم جنت و نار قرار داده است. علامت ايمان است. ناقه صالح هم علامت ايمان بود.
اينجا به صالح ميفرمايد: «وَ صَدَدْتُ عَنْهُمْ وَ إِنْ هُمْ لَمْ يَتُوبُوا وَ لَمْ يَرْجِعُوا» اگر توبه نکردند و باز نگشتند، «بَعَثْتُ عَلَيْهِمْ عَذَابِي فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ» در روز ثالث عذاب را نازل ميکنم. اين روايت هم از امام صادق (ع) در جلد پانزدهم کتاب روضه کافي است. «فَأَتَاهُمْ صَالِحٌ ع فَقَالَ لَهُمْ يَا قَوْمِ» نزد قومش آمد و آنجا سخنراني کرد و آخرين اتمام حجت را کرد. «إِنِّي رَسُولُ رَبِّکُمْ إِلَيْکُمْ» من يک پيام ويژه از پروردگار براي شما دارم. «وَ هُوَ يَقُولُ لَکُمْ» پيام ويژه براي آخرين بار اين است. «إِنْ أَنْتُمْ تُبْتُمْ وَ رَجَعْتُمْ وَ اسْتَغْفَرْتُمْ غَفَرْتُ لَکُمْ وَ تُبْتُ عَلَيْکُمْ» اگر توبه کنيد خدا فرمود: من هم ميآمرزم و ميگذرم، حتي از کشتن ناقه هم ميگذرم. ناقهاي که آيهي مبصرهي الهي بود. اين معجزهي الهي، حتي از اين هم ميگذرم! جاني که معوج ميشود توفيق توبه را از دست ميدهد. انسان هر يک قدمي که دور ميشود، برگشتن خيلي سخت ميشود. با اينکه راه بسته نيست اما نميتواني برگردي. لذا بحث زيبايي در جريان ظهور است که وقتي در آن دوره حکومت حضرت مستقر ميشود، نه دوران قيام، دوران استقرار حکومت، آنجا توبه مقبول نيست. چرا؟ چون تمام اسباب گناهي که غفلت باشد، جهل باشد، فقر باشد، اينهايي که باعث ميشود آدم جاهلانه گناه کند، برداشته ميشود. هرکسي گناه ميکند با عناد گناه ميکند. در قرآن دارد «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَة» (نساء/17) توبه براي کسي است که با جهالت است. نه اينکه کسي عناد داشته باشد توبهاش پذيرفته نميشود. نه! کسي که در روز ظهور به گناه دست ميزند هرگز توبه نخواهد کرد. منافي با آن آيات و رواياتي که ميگويند: تا جان به حنجره و خرخره نرسيده، اگر توبه کند پذيرفته ميشود نيست. يعني کسي که در آن روز با عناد گناه ميکند، براي توبه برنميگردد. با عناد گناه ميکند يعني نه تنها حجت برايش تمام شده بلکه راه برطرف کردن نيازش از طريق صحيح به کمال و راحتي امکان پذير است. حتي راحتتر از راه گناه. ولي باز راه راحت را نميرود و يک راه سختتر که گناه است را ميرود. الآن گاهي ممکن است گناه راحتتر از طاعت باشد، ولي آن زمان اينطور نيست. راه گناه سختتر از راه طاعت است. لذا کسي که با عناد راه گناه را انتخاب ميکند، هرگز توبه نخواهد کرد. نه اينکه موفق به توبه ميشود و توبهاش پذيرفته نميشود. اينها کاري کرده بودند که راه توبه را خدا براي آنها باز گذاشته بود، اما موفق به توبه نميشدند. چرا؟ کاري که کرده بودند و راهي که رفته بودند، عناد درونش بود. تابعيتي که نسبت به سرانشان داشتند، سرانشان معاند بودند. چون اينها تابع سرانشان بودند و آنها معاند بودند، راه توبه برايشان بسته بود. با اينکه باز بود اما رجوع به توبه نميکردند. طوري که انسان با دست و اختيار خودش راه برگشت را بسته است. خدا باز گذاشته و به او ميگويد: اگر برگردي تو را ميآمرزم. اما اين ميگويد: من جايي رفتم که ديگر برگشت پذير نيست.جايي که خدا ميگويد: برگرد. عذاب هم طوري باشد که در اشد ابتلا باشد تا انسان برگردد. اما اين به قدري از عناد مبتلا شده باشد که حاضر نباشد برگردد. دارد ميبيند به هلاکت ميرسد و راه نجات هم معلوم است. ميگويد: بيا اين طرف از اين مصيبت نجات پيدا ميکني، انسان به جايي برسد که بگويد: نميآيم. لجبازي و عناد خيلي کار را سخت ميکند.
گاهي از همين لجبازيهاي جزئي شروع ميشود. گاهي انسان در زندگي، در لجبازيهاي کوچک راه درست را ميبيند، ميگويد: نميآيم. زن و شوهر با هم دعوا ميکنند. ميفهمد حق با طرف مقابل است، ميفهمد خودش مقصر است. حاضر به اقرار نيست. سر لجبازي خود ميايستد. يا در زندگي اجتماعي، اين لجبازي مقدمه آن لجبازي است. يعني اين دارد در وجودش رشد ميکند. وقتي کار به لجبازي ميکشد، انسان از حق و انصاف خودش را دور ميکند، وقتي به کفر و ايمان ميرسد، ميبيني اين آرام آرام رشد ميکند تا آن ميشود. پا روي نفس گذاشتن سخت است ولي انسان بايد تمرين کند. براي هرکس هم يکجور است. براي من که روحاني هستم يکطور جلوه ميکند. عنوان عالم به من داده ميشود. لجبازي در نظام عالم يکجور است. در مردم کوچه و بازار يکجور است. در دانشگاهي يکجور است. در هرکسي به شکلي جلوه ميکند. فکر نکنيم همه يکسان است. اگر بتوانيم جلويش را از همان ابتدا بگيريم، نسبت به آينده ميتوانيم خودمان را بيمه کنيم. در مقابل اين نعمت عظيم انقلاب اسلامي با اينکه همه رحمت بوده، عزت بوده، خيليها ايستادند و له شدند. حواسمان باشد، اينطور نيست که از اول بوده است، آرام آرام شروع شده است.
بعد ميفرمايد: «فَلَمَّا قَالَ لَهُمْ ذَلِکَ کَانُوا» وقتي گفت: اگر برگرديد خدا توبه شما را ميپذيرد، اين علامتش است. «أَعْتَي مَا کَانُوا» عتو و گردنکشي بالاتري کردند. نه فقط نگفتند: ببينيم چه ميشود و مهلتي بخواهند. بلکه گفتند: «وَ أَخْبَثَ وَ قَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ» ميگويي: عذاب ميآيد؟ ما را به عذاب تهديد ميکني؟ با اينکه ميدانستند صالح اهل معجزه است. هرچه ميتواني زودتر بياور. اين انسان است که به اينجا ميرسد. اين جزء قواي انسان است که تا اين حد ميتواند شقاوت پيدا کند. کساني که ديدند ناقه از دل کوه بيرون آمد. باور کردند. گفتند: به آنچه وعده ميدهي اگر راست ميگويي، بياور. «قَالَ يَا قَوْمِ» وعده خدا اينگونه است. «إِنَّکُمْ تُصْبِحُونَ غَداً وَ وُجُوهُکُمْ مُصْفَرَّهٌ» فردا صبح رنگ همه شما زرد خواهد شد. «وَ الْيَوْمَ الثَّانِيَ وُجُوهُکُمْ مُحْمَرَّهٌ» روز دوم رنگ چهره شما قرمز ميشود، «وَ الْيَوْمَ الثَّالِثَ وُجُوهُکُمْ مُسْوَدَّهٌ» روز سوم چهره شما سياه ميشود. اين سه علامت براي سه روز است. «فَلَمَّا أَنْ کَانَ أَوَّلُ يَوْمٍ» روز اول شد، «أَصْبَحُوا وَ وُجُوهُهُمْ مُصْفَرَّهٌ» روحهايشان زرد شد. «فَمَشَي بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ» مراتب دارند. همه يکجور نبودند. «وَ قَالُوا قَدْ جَاءَکُمْ مَا قال لکم صالح» آنچه صالح از روز اول به شما وعده داده بود، محقق شد. کاري کنيد. «فقال العتاه منهم» معلوم ميشود اين عتاة رؤساي آنها بودند. چون عشيرهاي و قومي و قبيلهاي بودند، نزد رؤسايشان رفتند. «لا نسمع قول صالح» ما حرفي را گوش نميکنيم. «و لا نقبل قوله و إن کان عظيما» اگر چه خيلي سخت است ولي حاضر نيستيم حرفش را قبول کنيم. اين خيلي عناد ميخواهد. انسان از روي بغض و عناد و لجاجت به سختي حاضر باشد. در زندگي خودمان هم بگرديم، مراتب جزئي را ميبينيم. اين لجاجتها در زندگي ما هم هست. «فلمّا کان اليوم الثّاني أصبحت وجوههم محمرّه» روز دوم روحها و رنگهايشان قرمز شد. «فمشي بعضهم إلي بعض و قالوا: يا قوم، قد جاءکم ما قال لکم صالح فقال العتاه منهم» معلوم است وقتي در جمع گفتگو ميکردند، سران آنجا حاضر بودند. «لو أهلکنا جميعا ما سمعنا قول صالح» اگر هلاک هم شويم حاضر نيستيم قول صالح را قبول کنيم. مثل همان جرياني که يک کسي وقتي جريان اميرالمؤمنين پيش آمد گفت: اگر اين راست است خدا همين الآن بر من عذاب نازل کند و من بميرم و نميخواهم باشم ببينم. انسان تا اين حد به لجاجت ميرسد. بعد ميفرمايد: «و لا ترکنا آلهتنا» حاضر نيستيم دست از اله خود برداريم. «الّتي کان آباؤنا يعبدونها» پدران ما هم همينها را عبادت ميکردند. دست از اينها برداريم و به طرف صالح بياييم؟ «و لم يتوبوا و لم يرجعوا» حاضر نيستيم دست برداريم.
«فلمّا کان اليوم الثّالث، أصبحوا و وجوههم مسودّه» روحهايشان سياه شد. «فمشي بعضهم إلي بعض و قالوا يا قوم، أتاکم ما قال لکم صالح» آنجا ميگويد: عذاب آمد. همان چيزي که پيش بيني شده بود آمد. «فقال العتاه منهم قد أتانا ما قال لنا صالح» خودشان هم گفتند: آنچه صالح گفت آمد. ديگر عتاة هم ديدند اينجا جاي سخنراني نيست. اين سخن تا جايي اثر دارد که اميد نجاتي باشد. ديدند چيزهايي که پيشبيني شده بود آمد، اما پشيمان نشدند. «فلمّا کان نصف اللّيل» وقتي نيمهي شب شد، «أتاهم جبرئيل فصرخ بهم صرخه، خرقت تلک الصّرخه أسماعهم» صرخه و صداي بلندي ايجاد شد، مثل اينکه ميگويند: الآن ديوار صوتي را ميشکنند. اگر شديد باشد حتي ميتواند گوش ها را کر کند. حتي ميتواند جسم انسان را متلاشي کند که هرچه شديد باشد گاهي بعضيها را موج ميگيرد، ديوار صوتي هم نوعي موج است. ميفرمايد: گوشهاي اينها را پاره کرد و دل اينها را تکه تکه کرد، از بس اين صدا عظيم بود. «و فلقت قلوبهم و صدعت أکبادهم» جگر اينها متلاشي شد. «و قد کانوا في تلک الثّلاثه أيّام» خودشان روز آخر فهميده بودند مردني هستند، قبرهايشان را آماده کرده بودند. «قد تحنّطوا و تکفّنوا [و علموا] أنّ العذاب نازل بهم» تا اين حد يقين داشتند که عذاب نازل ميشود. «فماتوا أجمعين في طرفه عين صغيرهم و کبيرهم، فلم يبق لهم ناعقه و لا دراغيه» هيچ موجود زندهاي از اينها باقي نماند. «و لا شيء إلاّ أهلکه اللّه، فأصبحوا في ديارهم و مضاجعهم موتي أجمعين» اينها همه مردند. خداي متعال به اين مقدار هم براي اينها به عنوان اينکه يک آيت حق است، کار را تمام نکرد. «ثمّ أرسل اللّه عليهم مع الصّيحه النّار من السّماء فأحرقتهم أجمعين، و کانت هذه قصّتهم» از آسمان آتش ميباريد. اگر فرصت شد بعد نوع عذابهايي که در قرآن آمده و چند نوع وارد شده است، را ميگويم.
شريعتي: در اين شرايط حضرت صالح و قومشان و مؤمنين به ايشان کجا هستند؟
حاج آقاي عابديني: نجات پيدا کردند. در آيات دارد که اينها با همان شدت و همان چيزي که براي اينها صاعقه بود، همان چيزي که براي اينها آتش بود، براي صالح نجات بود. يعني اينطور نبود که اگر صاعقه ميآيد گوشهاي قوم مؤمنين هم پاره شود. قدرت خدا آنچنان است که وقتي عذاب نازل شد، يکي در کعبه بود، آنجا در کعبه در امان بود. از کعبه که خارج شد پس از مدتي عذاب بر او نازل شد. عذاب الهي قاهر است و عزت دارد و فوق است. اينگونه نيست که نتواند اينها را جدا بکند. حکيمانه است. عالمانه و عزتمندانه است. در قرآن صفت خدا را در عذاب «قوي عزيز» آورده است.
شريعتي: امروز صفحهي 460 قرآن کريم، آيات 12 تا 21 سورهي مبارکه زمر در سمت خداي امروز تلاوت خواهد شد.
«قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ «11» وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ «12» قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ «13» قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي «14» فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ «15» لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ «16» وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ «17» الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ «18» أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النَّارِ «19» لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعادَ «20» أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابِيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ «21»
ترجمه: بگو: «همانا من مأمورم كه خدا را بپرستم در حالى كه دين را براى او خالص و پيراسته گردانيدهام. و فرمان يافتهام كه اولين مسلمان باشم». بگو: «البتّه اگر نسبت به پروردگارم عصيان ورزم، از عذاب روز بزرگ بيم دارم». بگو: «من تنها خدا را مىپرستم در حالى كه دينم را براى او خالص كردهام. پس شما جز او هر چه را مىخواهيد بپرستيد». بگو: «همانا زيانكاران (واقعى) كسانى هستند كه سرمايهى وجودى خويش و بستگانشان را در قيامت از كف داده باشند، آگاه باش، اين همان زيان آشكار است». براى زيانكاران از بالاى سرشان لايههائى از آتش و از زير پايشان نيز لايههايى (از آتش) است. اين عذابى است كه خداوند بندگانش را به آن مىترساند. پس اى بندگان من! از من پروا كنيد. و كسانى كه از عبادت و بندگى طاغوتها (و قدرتهاى ضد الهى) دورى نموده و به سوى خدا بازگشتند بر آنان مژده باد، پس بندگان مرا بشارت ده. آنان كه سخن را با دقّت مىشنوند و بهترين آن را پيروى مىكنند، آنانند كه خداوند هدايتشان نموده و آنانند همان خردمندان. پس آيا كسى را كه حكم عذاب بر او حتمى شده است (مىتوانى هدايت كنى؟) آيا تو مىتوانى كسى را كه در آتش است رهايى بخشى؟ ولى كسانى كه از پروردگارشان پروا دارند، برايشان غرفههايى (در بهشت) است كه بالاى آن غرفهها، غرفههاى ديگرى بنا شده و از زير آنها نهرها جارى است، (اين،) وعدهى الهى است و خداوند در وعدهاش خلاف نمىكند. آيا نديدهاى كه خداوند از آسمان آبى فرو فرستاد، پس آن را به صورت چشمههايى در زمين راه داد، سپس با آن، زراعتى كه رنگهاى گوناگونى دارد بيرون مىآورد، آن گاه آن كشت (و زراعت) با هيجان رشد مىكند (تا آن كه مىخشكد) پس آن را زرد مىبينى، سپس آن را به صورت كاه و خاشاك در مىآورد، همانا در اين (تغيير و تحوّل) براى خردمندان پند و يادآورى است (كه بدانند دنيا ناپايدار است).
شريعتي: اشاره قرآني امروز را ميشنويم.
حاج آقاي عابديني: آيه 18 سوره زمر ميفرمايد: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان ذيل اين آيهي شريفه يک بيان بسيار عالي و کاربردي را دارند. ايشان ميفرمايد: چرا اينها احسن را انتخاب ميکنند؟ ميگويند: انسان فطرتاً دنبال حُسن است. وقتي بين حُسن و غير حُسن انسان مختار ميشود، فطرتاً به سمت حُسن گرايش دارد. اما اگر بين حُسن و اَحسَن مختار شود، اگر کسي به حَسن راضي شد و اَحسن را انتخاب نکرد، اين خلاف فطرت رفتار کرده است. چون اگر معيار کسي در بين حق و باطل، حق بود. بين حَسن و قبيح، حَسن بود. اگر بخاطر حُسنش اينجا انتخاب کرده باشد، اين انسان را ميکشاند به جايي که اگر بين حَسن و اَحسن باشد، بين خوب و خوبتر مختار شود، حتماً خوبتر را انتخاب ميکند. اگر آنجا بخاطر خوب بودن انتخاب کرده باشد. اگر بين خوب و بد، خوب را انتخاب کرد، چون خوب است. بين خوب و خوبتر که مختار ميشود، اينجا خوب خودش را نشان ميدهد. چون ملاکش خوب بودن، بوده است. اينجا که خوبتر است حتماً بايد خوبتر را انتخاب کنيم. اما اگر کسي بين خوب و خوبتر، خوبتر را انتخاب نکرد، معلوم ميشود آنجايي که بين خوب و بد، خوب را انتخاب کرده بود، بخاطر خوب بودن نبوده است. ما خيلي وقتها مختار ميشويم بين خوب و بد، و خوب را انتخاب ميکنيم. و به خودمان ميباليم که بين خوب و بد، خوب را انتخاب کرديم. ولي معلوم نيست بخاطر حتماً خوبي باشد. چرا؟ ميگويد: اين ملاک و معيارش کجا روشن ميشود؟ آنجايي که بين خوب و خوبتر مُخيّر شدي. اگر خوبتر را انتخاب کردي معلوم ميشود آنجا هم که بين خوب و بد مختار شده بوي، علتش خوب بودن بود که انتخاب کردي نه چيزهاي ديگر. نه ميل خودت! اين ملاک عجيبي است که انسان را به خدا ميرساند. بين هردو چيز که مختار ميشود خوبتر را انتخاب ميکند. دائماً بين خوب و خوبتر برايش ابتلا پيش ميآيد. ما اکثراً به خوب راضي هستيم، چون اکثراً به خوب راضي هستيم معلوم ميشود ملاک ما در بين خوب و بد بودن هم، خوب بودن نبوده است. اميال ديگر هست.
شريعتي: دعا بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي متعال ما را همراه سير انبياء، جزء مؤمنيني که نجات پيدا کردند، دائماً قرار بدهد. انشاءالله بر سر هر دوراهي بين حق و باطل، ما حق را بخاطر حق بودنش انتخاب کنيم و در دو راهي بين خوب و خوبتر، خوبتر را انتخاب کنيم تا به نتيجهاي برسيم که اولياي خدا رسيدند.
شريعتي: اللهم صل علي محمد و آل محمد