اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

95-10-04-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت صالح(عليه‌السلام)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت صالح(عليه‌السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 04-10-95

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: سلام مي‌کنم به همه شما بيننده‌ها و شنونده‌هاي عزيزمان. انشاءالله هرجا که هستيد باغ ايمانتان آباد باشد و لحظات زندگي‌تان انشاءالله پر نشاط و پر خير و برکت باشد. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز.
شريعتي: بحث ما با حاج آقاي عابديني در مورد سيره‌ي تربيتي انبياء الهي در قرآن کريم هست. قصه حضرت صالح را براي ما مي‌گفتيد. ادامه بحث را مي‌شنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي فرج) انشاءالله از ياران و ياوران و سرداران حضرت باشيم. شب ميلاد حضرت مسيح است و به همه‌ي کساني که اهل الهيت در عالم هستند و به خدا معتقد هستند اين ميلاد را تبريک مي‌گوييم. به خصوص به هم وطنان مسيحي عرض تبريک داريم. همچنين به مسلمان‌ها هم تبريک مي‌گوييم. چون ما در قرآن کريم آيات بسياري داريم که اين پيامبر اولوالعزم را بسيار ستوده‌اند و شايد ستايش‌هايي که در رابطه با عيسي مسيح(ع) آمده، و قصصي که آمده واقعاً بي‌نظير است و توجه قرآن کريم و روايات اهل‌بيت و سيره پيغمبر به حضرت مسيح جزء يکي از عالي‌ترين‌ها است. به خصوص اينکه ما بشارت داريم که در زمان ظهور حضرت عيسي(ع) که از دنيا نرفته و به سوي خدا رفع شده تنها نبي از انبياي اولوالعزم است که رافع به سمت خداست. بعضي از انبياي ديگر هم زنده هستند اما تنها نبي اولوالعزمي که زنده است عيسي مسيح است که در روز ظهور حضرت تشريف مي‌آورند و در انتها پس از جنگ نماياني که با کساني که انحراف در مسيحيت کرده بودند، مي‌کنند بعد از پيروزي خودش و مسيحيان در خدمت حضرت مي‌آيند و آنجا به حضرت اقتدا مي‌کنند. ما در روايات اين بشارت را داريم که عيسي(ع) جزء اوليايي است که در زمان ظهور دوباره برمي‌گردد و هست و در آن روز کارهايي مي‌کند که عالم را به وحدت و يکپارچگي و لا اله الا الله مي‌رساند. انشاءالله عيسي مسيح برمي‌گردد و با يارانش در آن جمع وارد مي‌شود، حضرت وقتي به ايشان جماعت را تقديم مي‌کند، عيسي (ع) مي‌فرمايد: ما تابع هستيم و دوره آخر الزمان و نبوت ختمي است و شما وصي خاتم الانبياء هستيد.
در بحثي بوديم که روايت شريفي را ذکر مي‌کرديم. جريان درگيري صالح(ع) با مردم بود، دوران طولاني که حضرت صالح تبليغ کرد تا جايي که يک روز آمد و يک پيشنهادي به اينها داد. من خسته شدم! شما از دست من خسته شديد. اين دوران طولاني تبليغي که من داشتم و شما مقابله کرديد، برايش يک راه حلي پيدا کنيد. شما خداياني را مي‌پرستيد و من هم خدايي را مي‌پرستم. من از خداي شما چيزي مي‌خواهم، اگر اجابت کرد من از بين شما مي‌روم. يا شما از خداي من چيزي بخواهيد، اگر اجابت کرد، به دين من درآييد. اينها گفتند: پيشنهاد منصفانه‌اي است و نزد زمان موعودشان رفتند که زماني بود که اينها از شهر خارج مي‌شدند و نزد کوهي مي‌رفتند که آن کوه را مقدس مي‌شمردند. تجمعشان در آنجا بود. غذا و شراب مي‌بردند و نزد آن کوه قرباني مي‌کردند. بت‌هايشان را آنجا قرار مي‌دادند. آن روز رفتند و اول قرار شد که حضرت از بت‌هاي آنها سؤال کند. هرچه سؤال کرد جوابي نشنيد. بعد اينها به شدت تضرع کردند و باز هم جوابي نيامد. تا اينکه صالح(ع) فرمود: روز دارد تمام مي‌شود. شما جواب ما را نداديد. اينها از خداي صالح سؤال کردند. سؤالشان اين بود که يک ناقه‌اي از دل اين کوه سنگي که برايشان مقدس بود زندع خارج شود. در حالي که اين ناقه حامله است. وقتي اين را خواستند، چون گاهي کوه‌ها سنگ سخت است، گاهي صخره‌هاي محکم است. صالح(ع) فرمود: «فقال لهم صالح لقد سألتموني شيئا يعظم علي» (کافي/ج8/ص186) به‏ از اينکه شما از دل اين کوه سخت از من چيزي خواستيد، که اگر من مي‌خواستم آن را انجام بدهم خيلي عظيم بود. «و يهون علي ربي جل و عز» نزد خدا سخت معنا ندارد. وقتي حقيقتي از جهت قدرت نامتناهي است، هيچ چيزي نسبت به او سخت‌تر از چيز ديگر نيست. اگر اين نگاه در ما هم باشد، در ادعيه ما هم اثر دارد. فکر نکنيم چيزي نزد خدا کوچک است. يا عبادتي نزد خدا کم است. يا عبادتي نزد خدا بزرگ است. هيچ چيزي به نسبت آن حقيقت نامتناهي کم يا زياد ندارد. به نسبت ما ممکن است عملي از عمل ديگر ساده‌تر يا سخت‌تر باشد. اما نزد آن حقيقت ربوبي هر گناهي عظيم است و هر ثوابي عظيم است. اگر تمرد است، تمرد در مقابل آن حقيقت نامتناهي عظيم است. معرفت را اينطور القاء مي‌کردند. به جاي اينکه بيايند توحيد را مفهومي درس بدهند، در صحنه عمل توحيد را نشان مي‌دهند. شما از من اگر بخواهيد به نسبت من اين عظيم است. اما «و يهون علي ربي جل و عز» نزد خدا سنگين معنا ندارد.
بعد در اين روايت دارد که صالح تقاضا کرد. در روايت ديگري دارد که صالح دو رکعت نماز خواند که عمداً اين معجزه را با عبوديت خودش گره بزند. در جاهايي که انبياي عظام مي‌خواستند معجزه‌اي را بياورند، سر به سجده گذاشتن، نماز خواندن، تضرع کردن متعارف است. اينجا دارد «فقام فصلي رکعتين ثم سجد و تضرع الي الله» بعد از نماز سر به سجده گذاشت و تضرع کرد که عبوديت را نشان بده. «فما رفع راسه حتي تصدع الجبل» هنوز سرش را از سجده بلند نکرده بود که امر محقق شد و کوه شکافته شد. اينقدر صداي شکافتن اين سنگ زياد بود که «و سمعوا له دويا شديدا ففزعوا منه» اينقدر شديد بود که «و کادوا ان يموتوا منه» بميرند و جان بدهند. «فانصدع الجبل صدعا کانت تطير منه عقولهم» اين روايت مي‌گويد: عقل‌هايشان از اينها پر بکشد. يعني حالت جنون پيدا کنند.
اين آرامشي که در کلام معصوم است بي‌نظير است. لذا به ما گفتند: اگر حتي قرآن را نمي‌توانيد بخوانيد، باز کنيد و نگاهش کنيد. همين هم آثار عظيمي دارد. روايات هم تالي تلو هستند. در حد قرآن نيست اما تالي تلو هستند. لذا پشت سر آن قرار دارند. بعد مي‌فرمايد: «ثم اضطرب ذلک الجبل اضطرابا شديدا» آن کوه مي‌لرزيد وقتي که مي‌خواست شکافته شود. اين اضطراب شديد کوه فقط براي اين نيست که مي‌خواست ناقه خارج شود. براي اين است که مي‌خواهد امر الهي را محقق کند و ديده شود. اينجا محل امر الهي خاص قرار گرفته است. توجه ويژه خدا به او قرار گرفته است. همه عالم مورد توجه خداست اما گاهي بعضي جاها ويژه توجه الهي به آن جلب مي‌شود. اين باعث مي‌شود وجودي که توجه ويژه به او شده است، در پوست خودش نگنجد. « کالمرأه إذا أخذها المخاض» وقتي که زن حامله‌اي وقت زايمانش مي‌شود، اين ناقه از دل اين کوه مانند حملي که از دل مادر خارج مي‌شود از دل اين کوه خارج شود. اين کوه گويي مادر است براي اين ناقه. اين چقدر زيباست. عالم تحت امر الهي چطور به هم پيوسته است که اين ناقه را از دل کوه خارج مي‌کند تا امر الهي ظاهر شود. تا حجت الهي آشکار شود.
«ثمّ لم يفجأهم الّا رأسها» ابتدا سر ناقه از دل کوه خارج شد. «قد طلع عليهم من ذلک الصدع» از آن صداي شديد اين سر بيرون آمد. سر شتر هم نسبت به حيوانات ديگر بلندتر است. مي‌گويد: هنوز گردنش کامل خارج نشده بود، ديدند دهان ناقه شروع به نشخوار کردن کرده است. اين نشان مي‌دهد که اين حيات دارد. «فما استتمت رقبتها حتّي اجترّت» يعني مشغول نشخوار بود. خود اينها هرکدام حجتي دارد. مبهوت نيامده، با آرامش آمده و حواسش پرت نشده است. «ثمّ خرج سائر جسدها ثم استوت قائمه علي الأرض» تا اينکه کاملاً روي زمين ديده شد و ايستاده بود. وقتي اين را ديدند، «قالوا: يا صالح ما أسرع ما أجابک ربّک» چقدر خداي تو زود اجابت کرد؟ اين حرف خيلي عالي است. چون ما باورمان به خدا اين است که اگر هم بخواهد اجابت کند، بايد آرام آرام و ذره ذره باشد. اما سر از سجده برنداشته بود که کوه شروع به شکافته شدن کرد. طولي نکشيد اين ناقه کامل از دل کوه بيرون آمد و جلوي اينها ايستاد و نشخوار مي‌کرد. «ما أسرع ما أجابک ربّک» چه خدايي داريم؟ اگر بخواهد اجابت کند، هيچ چيزي مانع اجابت او نيست. هر لحظه که نفس ما مي‌آيد، اين اجابت اوست. حيات ما هر لحظه اجابت و توجه ويژه اوست.
اگر چنان لطف او شامل هر تن است *** که هر بنده گويد خداي من است
خداي ديگري نيست. اينقدر ويژه بر من است که اين خدا را داريم و قدرش را نمي‌دانيم. بعد مي‌فرمايد: «ادع لنا ربّک يخرج لنا فصيلها» چون گفتند: حامله باشد. حالا گفتند: وضع حمل کند. بچه‌اش هم بيايد. صالح از خدا خواست و بعد طولي نکشيد، «ذلک فرمت به فدب حولها» بچه از شکم مادر خارج شد. صالح به اينها گفت: «فقال لهم يا قوم أبقي شيء» چيز ديگر هم مي‌خواهيد؟ «قالوا: لا» هرچه بود محقق شد. «انطلق بنا الي قومنا» هفتاد نفر از بزرگان قوم بودند. «نخبرهم بما رأينا و يؤمنون بک» ما برمي‌گرديم و مي‌رويم به قوم خودمان مي‌گوييم، آنها هم ايمان مي‌آورند. تأثير عظيمي که اين واقعه در آنها گذاشته بود هنوز در وجود آنها هست. «قال: فرجعوا فلم يبلغ السبعون إليهم» فاصله مردم با کوهي که اينها بودند زياد نبود. در اين فاصله کم که قرار بود بروند و ابلاغ کنند، «حتّي ارتدّ منهم أربعه و ستون رجلا» از اين هفتاد نفر، شصت و چهار نفر برگشتند. دوباره تکذيب کردند. گفتند: اين سحر است. «و قالوا: سحر و کذب» اين کذب و سحر است.
خيلي وقت‌ها خداي متعال خيلي چيزها را به ما مي‌دهد. در لحظه‌اي که مي‌دهد گاهي خيلي از دست خدا خرسند هستيم. طولي نمي‌کشد يادمان مي‌رود. اين در حد خودش است. يعني فکر نکنيم ما اگر به آنجا برسيم ما ديگر آن کار را نمي‌کنيم. معلوم نيست. وقتي خداي متعال حجت خودش را نشان مي‌دهد، ما آن لحظه بايد تحکيم و تثبيت کنيم. فقط خوش نباشيم. يعني لحظه‌هايي که خدا خودش را ويژه به ما مي‌نماياند، يک حادثه و واقعيت و اجابتي است که انسان احساس مي‌کند خدا يک لطف ويژه به او کرد. آن زمان بايد انسان ايمانش را تعميق کند. راحت عبور نکند. اگر آنجا انسان وقت را از دست بدهد، آنوقت وقت‌هاي جذبه‌ي الهي است. در آن جذبه انسان بايد خودش را محکم کند. اگر رهايش کرد اين جذبه مي‌رود. ديگر برنمي‌گردد.
بعد مي‌فرمايد: «فقال الستّه: حق» وقتي به جمعيت رسيدند به مردم گفتند: اين حق بود و ما شهادت مي‌دهيم که اين محقق شد. ناقه دور از چشم مردم نيست. اما ديدن اينکه از دل اين کوه بيرون آمده، اين هفتاد نفر ناظر بودند. بعضي از معجزات يک لحظه است اما بعضي از معجزات دوام دارد. «و قال الجميع» بقيه گفتند: «کذب و سحر» اين کذب و سحر است. دروغ بود و چشم ما را سحر کرد. «قال: فانصرفوا علي ذلک» مردم برگشتند، «ثمّ ارتاب من السته واحد» از اين شش نفر هم باز يکي برگشت. اينکه روايت به اين اصرار دارد که بين اين هفتاد نفر که از بزرگان قوم بودند، اول قبول کردند و بعد 64 نفر برگشتند. بعد از بين اين شش نفر هم که محکم بودند، باز يکي برگشت. يعني بين کساني هم که راسخ مي‌شوند و ايمانشان محکم مي‌شود اينطور نيست که تا آخر بماند. در ادامه کار فکر مي‌کنند که بايد چه چيزهايي را از دست بدهند. بعد مي‌بينند سخت است و با منافعشان سازگار نيست. اينطور نيست که اگر کسي در لحظه سخت ايستاد بگوييم: اين ديگر هميشه مي‌ايستد. خيلي‌ها در لحظه‌هاي سخت ايستادند اما در لحظه‌هاي بقا نتوانستند. اين ريزشي که اين کرد از آن 64 نفر مهمتر است. يک نفر که ريخت از آن 64 نفر مهمتر است. چون کسي بود که در سختي ايستاد. اين ضربه‌اي که اين مي‌زند بدتر از ضربه‌اي است که آن 64 نفر زدند. چون اين ديگر مؤمن به او بود. وقتي يک نفر که اهل ايمان است، برمي‌گردد، غير از کساني است که ايمان نياوردند و قبول نمي‌کنند. اينها نکاتي است که وقتي انسان در نظام ايمان است، اگر يک کار غلطي بکند که ضربه به دين بزند، خيلي بد است. تا اينکه کسي ادعاي ايمان ندارد کار غلط او يک تأثير دارد و کار غلط اين يک تأثير ديگر دارد.  
«فکان فيمن عقرها» اين يک نفر جزء آن نه نفري بود که شتر را کشتند. يعني برگشتن يک مسأله است. يعني گاهي مي‌شود انقلابيون و کساني که همراه انبياء بودند مقابل مي‌روند. بخاطر اينکه نشان بدهند مقابل بودنشان واقعي است، به اوج کار و مقابله دست مي‌زنند که نشان بدهند ما حتماً برگشتيم. اين خيلي شقاوت سختي است. انسان فکر نکند گاهي برگشتن يک برگشتن ساده است. تو که برگشتي بايد ثابت کني که حرف‌هايي که قبلاً زدم غلط است. بايد کاري کني که آن 64 نفر نکردند.
قوم صالح اکثراً ايمان نياوردند. عده قليلي از قبل ايمان داشتند و باقي ماندند. نقل نشده که بعد از اين جريان ايمان آورده باشند. اما نسبت به جريان ناقه تسليم شدند. وقتي ناقه آمد، خداي متعال شرط آمدن ناقه را اين قرار دادند. يک روز آب روستا و شهر براي ناقه است. يک روز هم براي مردم است. منتهي آن روزي که ناقه آب را مي‌خورد، براي همه مردم شير توليد مي‌کرد. مردم همه از شير او استفاده مي‌کردند. اين ناقه سراسر نفع بود. لذا آياتي که در رابطه با ناقه آمده، خيلي زيباست.
از ابتدا خداي متعال طوري بيان مي‌کند که معلوم مي‌شود اينها نسبت به بقاي اين مسأله باقي نخواهند ماند. با اينکه معجزه را قبول کردند و به ظاهر سکوت کردند و حجت صالح هم در بين اينها دوام داشت. چون اين شتر از سنخ شتران عادي نبود. هم بزرگتر بود و هم فرآوري داشت. آب يک روز اينها را مي‌خورد و تبديل به شير مي‌کرد. براي هيچ شتري اين توان و امکان نبود. بيش از هشتاد آيه قرآن در مورد صالح است. ما به بيش از ثلث قرآن کريم علم مفهومي پيدا کرديم و آشنا شديم. لذا خيلي از آيات معنايش براي ما تبيين مي‌شود. اين نعمتي است که خدا قصه انبياء را به اين زيبايي براي ما بيان کرده است.
در سوره اعراف آيات 73 تا 78 مي‌فرمايد: «يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ‏ مِنْ‏ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ» اين «بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ» همان ناقه است. «هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً» اين براي شما آيه است. «فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ» اين را اذيت نکنيد و رهايش کنيد. بگذاريد در ارض خدا رها باشد. اينجا طوري نيست که شما نسبت به خدا مالکيت داشته باشيد. «وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ» اين را آزار ندهيد. اين مأمور ويژه است و به امر ما حرکت مي‌کند. اينطور نيست که باعث اذيت شما بشود. اينطور نيست که محصولات شما را لگد مال کند. اين براي شما نافع است و ضرر ندارد. اگر اذيتش کنيد «فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» (اعراف/73) ديگر صالح نمي‌خواهد تقاضاي عذاب کند. اگر او را عذاب کنيد، عذاب اليم شما را مي‌گيرد. «فَعَقَرُوا النَّاقَةَ» (اعراف/78) اينها ناقه را بعد از مدتي پي کردند. مدتي در بين اينها بود، اما نشستند يک عده نمي‌توانستند تحمل کنند. چشم ديدن اين معجزه را نداشتند. چون مردم روز به روز به او به خاطر آثاري که از او مي‌ديدند ايمان مي‌آوردند. نقل شد و دهان به دهان مي‌پيچيد و سبب ايمان مردم شد. خيلي برايشان سخت بود. مردم هر روز از شير آن مي‌خوردند و خوردن همين شير جاذبه دارد. ايجاد انس مي‌کند. خودشان هم اين ناقه را خواستند. خدا اين را به يک معجزه‌ي سيار تبديل کرد. اما اينها بعد از مدتي «وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ» (اعراف/78)
باز در سوره‌ي هود مي‌فرمايد: «وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ‏ لَكُمْ آيَةً» (هود/64) اين ناقة الله است. ناقه را به خدا اضافه کرده است. مثل بيت الله! شرافت اين ناقه اين است که بي واسطه علل محقق شد لذا ناقة الله است. اين ناقة الله خيلي شرافت دارد. امام حسين(ع) در روز عاشورا وقتي خون علي اصغر را ريختند، آنجا کلامي دارد و مي‌فرمايد: خدايا اين فرزند من اکرم از ناقه‌ي صالح است. پيغمبر ما اکرم از صالح است. بزرگوارتر است، خون اين هدر نرود. حضرت علي اصغر را به ناقه صالح تشبيه مي‌کند که اين ناقة الله است. امام صادق(ع) مي‌فرمايد: وقتي اميرالمؤمنين(ع) را به زور از خانه خارج کردند و براي بيعت بردند، حضرت فاطمه(س) پشت سر او حرکت کرد. «فما بقيت امرأه هاشميه الا خرجت معها» هيچ زن هاشمي نبود مگر اينکه پشت سر حضرت حرکت کردند، «حتي انتهت قريبا من القبر» تا نزديک قبر پيغمبر رسيدند. «فقالت لهم: خلوا ابن عمي» پسر عموي مرا رها کنيد. يعني اميرالمؤمنين! «‌فو الذي بعث محمداً أبي صلي الله عليه و اله بالحق» قسم به پيغمبر خدا که پدر من است اگر از او دست برنداريد. «لأنشرن شعري» موهايم را در هم مي‌ريزم، «ولأضعن قميص رسول الله صلي الله عليه و اله علي رأسي» پيراهن رسول خدا را بر سرم مي‌اندازم، «ولأصرخن إلي الله تبارک وتعالي» و ناله‌ام را به سوي خدا بلند مي‌کنم، «فما صالح بأکرم علي الله من أبي» صالح از پدر من نزد خدا کريم‌تر نبود. «ولا الناقه بأکرم مني» ناقه‌ي صالح از من نزد خدا گرامي‌تر نيست. «ولا الفصيل بأکرم علي الله من ولدي» بچه شتر از فرزند من که در اين راه از دست رفت، گرامي‌تر نزد خدا نيست. اين ناقه در لسان اهل‌بيت(ع) به عنوان يک نماد عظيم معرفي شده است. اينطور نيست که ما ناقه را يک معجزه‌ي ساده ببينيم. در قرآن کريم ناقه را به عنوان آيه مبصره نقل کرده است. يعني اينقدر اين بصيرت زا است، چون هم آمدنش از دل کوه مقدسي بود که اينها اين کوه را مي‌پرستيدند و آنجا عبادت مي‌کردند. خودشان هم خواستند. اين هم که با فصيلش آمد. بعد هم اين ناقه برايشان نافع بود. معجزه سيار هم بود يعني با ديدن اين ناقه ياد خدا مي‌افتادند. لذا فاطمه(س) خودش را به اين تشبيه مي‌کند که او گرامي‌تر از من نيست. با اينکه خيلي گرامي است، اما من نزد خدا گرامي‌تر هستم. همچنان که ناقه را پي کردند، عذاب بدون نفرين صالح نازل شد. اگر شما مرا اذيت کنيد يا فرزند مرا به قتل رسانديد، اين عذاب را در پي دارد بدون اينکه من نفرين کنم. اين عظمت ناقه صالح را مي‌رساند که کسي مثل باب الحوائج حضرت علي اصغر هم به او تشبيه مي‌شود. اين ناقه سرعت در تأثير داشت يعني نتوانستند اشراف قوم صالح در مقابل اين ناقه مقاومت کنند.
ادامه آيه مي‌فرمايد: «فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ» (هود/64) بگذاريد اين ناقه در ارض خدا راحت باشد. «وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَرِيبٌ» اگر اذيتش کرديد، عذاب قريب شامل حال شما مي‌شود. عذابي که نزديک است.
شريعتي: امروز صفحه 439 قرآن کريم، آيات 39 تا 44 سوره مبارکه فاطر در سمت خداي امروز تلاوت مي‌شود.
«هُوَ الَّذِي‏ جَعَلَكُمْ‏ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلَّا خَساراً «39» قُلْ أَ رَأَيْتُمْ شُرَكاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً فَهُمْ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْهُ بَلْ إِنْ يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلَّا غُرُوراً «40» إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً «41» وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدى‏ مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذِيرٌ ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً «42» اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا «43» أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً «44»
ترجمه: او كسى است كه شما را در زمين جانشينان (پيشينيان) قرار داد؛ پس هر كس كفر ورزد بر ضررش خواهد بود و كافران را كفرشان جز دشمنى و خشم نزد پروردگارشان نمى‏افزايد، و كافران را كفرشان جز خسارت نمى‏افزايد. بگو: آيا شريكان خويش را كه به جاى خداوند مى‏خوانيد ديده‏ايد؟ به من نشان دهيد كه چه چيزى را از زمين آفريده‏اند، يا براى آنان در (آفرينش) آسمان‏ها مشاركتى است؟ يا به آنان كتابى داده‏ايم كه ايشان، دليل و حجّتى از آن بر شرك خود دارند؟ (نه، هيچ كدام نيست،) بلكه ستمكاران تنها بر اساس وعده‏اى (دروغى) كه بعضى‏شان به بعضى ديگر (در مورد شفاعت) مى‏دهند يكديگر را فريب مى‏دهند. همانا خداوند آسمان‏ها و زمين را از زوال (و سقوط و خروج از مدار) نگاه مى‏دارد، و اگر زوال پذيرند (و از مدار خارج شوند) احدى جز او نمى‏تواند آنها را نگاه دارد؛ البتّه او بردبار و آمرزنده است. و (مشركان) با سخت‏ترين سوگندها، به خدا سوگند ياد كردند كه اگر هشدار دهنده‏اى به سراغشان بيايد از هر يك از امّت‏هاى ديگر هدايت يافته‏تر شوند؛ پس همين كه هشدار دهنده‏اى برايشان آمد، جز نفرت (از حقّ) چيزى بر آنان نيفزود. (نفرت آنان از حقّ) به خاطر استكبار در زمين و نيرنگ بدشان بود، و نيرنگ بد جز اهلش را فرا نگيرد، پس آيا آنان جز سنّت (خداوند را در مورد قلع و قمع) پيشينيان انتظار دارند؟ با آنكه براى سنّت و قانون الهى هرگز جايگزينى نخواهى يافت، و هرگز براى سنّت الهى تغييرى نخواهى يافت. آيا در زمين سير نكردند تا ببينند كه سرانجام كسانى كه قبل از ايشان بودند و قدرتشان بيش از آنان بود چه شد؟ و هيچ چيز در آسمان‏ها و زمين نيست كه خداوند را به عجز در آورد (و از حيطه‏ى قدرت او خارج باشد.) البتّه او بس آگاه و تواناست.
شريعتي: چقدر خوب است که براي شفاي همه مريض‌ها دعا کنيم. امروز متوجه شديم که حاج آقاي نقويان عزيزمان هم در بستر بيماري هستند. انشاءالله خداوند به ايشان شفا و عافيت کامل عنايت کند. خاطره خوش حضور ايشان در برنامه سمت خدا را فراموش نخواهيم کرد و انشاءالله توفيقي شود باز هم شاهد حضور ايشان در برنامه سمت خدا باشيم. برايشان آرزوي سلامتي و توفيق مي‌کنيم.
حاج آقاي عابديني: آيه‌ي شريفه‌اي در سوره‌ي اسراء هست که مي‌فرمايد: وقتي نزد پيغمبر آمدند و گفتند: همانطور که انبياي گذشته معجزاتي داشتند، ما هم از آن سنخ معجزات مي‌خواهيم. اگر انجام بدهي ما ايمان مي‌آوريم. گفتند: مثلاً مي‌خواهيم رودخانه‌هايي در مکه جاري شود. کوه‌هاي مکه که مکه را احاطه کرده و باعث نبود دشت فراوان در مکه است، برداشته شود و اينجا بازتر شود. يا ملکي نازل شود، يا کتاب ديگري غير از قرآن از آسمان نازل شود. يک آيه در جواب مي‌فرمايد: «وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ» (اسراء/59) ما اينکه معجزه را نياورديم و اين معجزات را در دست تو جاري نکرديم، براي اين است که نظير اين معجزات را در امم پيشين آورديم که شبيه اينها بودند. و وقتي اين معجزات را آورديم، تکذيب کردند. تکذيب آنها به دنبالش هلاکت داشت. ما الآن در نياوردن معجزه منع مي‌کنيم براي اين است که رحمت رحيمه‌ي ما شامل حال اينها شود، ما از باب اينکه اينها خودشان را با دست خودشان به هلاکت نياندازند، معجزه نمي‌آوريم.
بعد از اين جريان يک تقسيم است که اصل معجزات الهي چگونه است و چند قسم است؟ اين را به صورت خلاصه عرض مي‌کنيم. بعضي از آيات و معجزات را خود انبياء از ابتدا مي‌آورند. تا اينکه دليل بر رسالتشان باشد. دليل بر نبوتشان باشد. مثل اينکه موسي کليم عصا آورد. يد بيضا داشت. عيسي روح الله دم احياگر زنده کننده را داشت. وجود عيسي (ع) خيلي روحاني بود و کلمة الله است. اين معجزات از جانب خود نبي بالبداهه و ابتداءً آورده مي‌شود. بعضي از معجزات را در ادامه نبي مي‌آورد تا اينکه کافرين هدايت شوند. پس معجزات اولي معجزاتي براي تثبيت نبوت است. بعضي از معجزات براي اين است که در ادامه عده‌اي که ايمان نياوردند بترسند و ايمان بياورند. دسته سوم معجزاتي است که با پيشنهاد کفار آورده مي‌شود. يعني نزد انبياء مي‌آمدند و مي‌گفتند: اين را بياور. مثل همين ناقه صالح که گفتيم. آنجايي که با پيشنهاد کفار است، در قرآن کريم سنت اين است که هرجا خودشان پيشنهاد دادند و معجزه آمد و ايمان نياورده باشند، مورد عذاب قرار مي‌گيرند. اما آنجايي که نبي معجزه را ابتداءً آورده بود ولي اينها ايمان نياوردند، آن معجزه سبب هلاکت اينها نمي‌شود. اينها هرکدام براي خود سنتي در قرآن است.
دسته ديگر اين است که براي استحکام ايمان مؤمنين معجزاتي را مي‌آوردند. مثل اينکه وقتي که بني اسرائيل مبتلا به وادي سرگرداني شدند، بعد از تمردي که کردند مَن و سَلوي را براي آنها مي‌آورد. يا نظير اينها بود که رفع کوه طور بر رئوسشان تا اينها در آن سجده و تضرع قرار بگيرند تا ايمان اينها را مضاعف کند. يا وعده‌ي فتح مکه که براي مؤمنين که رسول خدا داد. اينها از معجزاتي بود که پيغمبر خودش براي مضاعف کردن ايمان مؤمنين آورد.
دسته ديگر اين است که مؤمنين پس از ايمان آوردن تقاضاي بعضي معجزات را مي‌کردند. مهم‌ترين اينها که قرآن خيلي به اين پرداخته است، جرياني است که حواريون عيسي(ع) است که جلسه بعد خواهم گفت. پيغمبر اکرم وقتي در غزوه تبوک داشتند عبور مي‌کردند.  از محلي که محل عذاب قوم صالح بود، فرمودند: از آب اينجا نياشاميد. اينجا زياد توقف نکنيد. با سرعت رد شويد. اگر به اين آثار نگاه مي‌کنيد و مي‌خواهيد از آب اينجا بياشاميد، حتماً حالت گريه داشته باشيد. «لا يدخلن أحد منکم القرية و لا تشربوا من مائها و لا تدخلوا على هؤلاء المعذبين إلا أن تمروا باکين» مگر اينکه در حالت گريه باشيد. توجه کنيد اين آيه عذاب الهي است. «أن يصيبکم» گريه کنيد و بترسيد از آن چيزي که بر آنها عارض شد بر شما هم عارض مي‌شود. «مثل ما أصابهم» از رسول خدا معجزه نخواهيد که اگر معجزه خواستيد و ايمان نياورديد به سرنوشت اينها مبتلا مي‌شويد. اين عذاب مضاعف را ايجاد مي‌کند. پيغمبر زود صورتشان را پوشاندند و از آنجا عبور کردند. اگر ما آيات قرآن را در مورد عذاب مي‌خوانيم مثل عبور بر همان قوم است. وقتي اين آيات را مرور مي‌کنيم همانن ديدن آن آثار است. چون کسي اينها را نقل مي‌کند که صدق محض است. با اين نگاه عبور نکنيم مگر باکين، با تضرع و گريه و ترس از اينکه نکند خودمان مبتلا شويم.
شريعتي: دعا بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي متعال ما را نسبت به معجزات الهي بيدار کند. انشاءالله خداي متعال همه بيماران به خصوص حاج آقاي نقويان و حاج آقاي قرائتي را شفاي عاجل عنايت بفرمايد. انشاءالله خداي متعال آياتش را طوري در دل ما قرار بدهد که ما باورمان شود.
شريعتي: سلام مي‌کنيم به حضرت معصومه که اين روزها سالروز ورود پر برکت ايشان به شهر قم است. سلام مي‌کنيم به حضرت عيسي (ع) که اين روزها ايام ولادتشان است و سلام مي‌کنيم به پيامبر بزرگ و پيامبر اعظم، حضرت محمد(ص).